کمیت بن زید اسدی
آشنایی اجمالی
ابومستهل کمیت بن زید بن خنیس بن مجالد مضری اسدی کوفی شاعری از طایفه مضر بود که به سال ۶۰هـ متولد شد[۱] و از اهل کوفه به شمار میرفت[۲] و در همان جا میزیست.[۳] او محضر امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع) را درک کرد[۴] و از یاران امام باقر و امام صادق(ع) محسوب میشد.[۵] از امام باقر و امام صادق(ع)[۶] و فرزدق شاعر[۷] روایت کرده است. اشخاصی چون عقبة بن بشیر اسدی،[۸] صفوان بن یحیی،[۹] والبة بن حباب شاعر و حفص بن سلیمان غاضری[۱۰] از وی روایت کردهاند. ایشان از شعرای معروف شیعی مذهب و شاعر اهل بیت(ع) بود[۱۱] و اولین کسی بود که با اشعار خود از حق علویین دفاع کرد و حکومت بنی امیه را محکوم و رسوا نمود. اغلب اشعارش سیاسی و به دیوان هاشمیات معروف است.[۱۲] بدین جهت در زمان حکومت یزید بن عبدالملک و برادرش هشام بن عبدالملک بارها دستگیر و روانه زندان شد و محکوم به مرگ گردید، ولی از زندان متواری گشت و از مرگ نجات یافت.[۱۳] وی اشعار زیادی در مدح اهل بیت از جمله امام سجاد، امام باقر و امام صادق(ع) دارد که مورد لطف آن بزرگواران واقع شده و در حقش دعا کردهاند.[۱۴] در فضیلت وی آوردهاند که اگر برای بنی اسد منقبتی غیر از وجود کمیت نبود، آنها را کفایت میکرد. در کمیت ده خصلت وجود داشت که در احدی از شعرا نبود.[۱۵] وی دارای بیش از پنج هزار بیت شعر و قصیده میباشد که به دیوان هاشمیات معروف شده است.[۱۶] اثر دیگر وی را السبع العالیات گفتهاند[۱۷].[۱۸]
امام صادق(ع) در آزار و شهادت کمیت
زبان شعر در عصر خفقان گاهی از شمشیر برندهتر است. عصر خفقان امویان و عباسیان شاعر آزاده و شجاعی مثل کمیت شعرش از شمشیر برانِ آزادمردان، کارآمدتر و تیزتر بود. تأثیر شعر او در روشنگری و افشاگری ظلمهایی که بر اهلبیت رفت از هر چیزی بیشتر مینمود. در عصری که زبانها بریده، سرها به دار رفته، جرأتها را کوبیده بودند، آزادمردی مثل کمیت با اشعار نابش مثل نخل ستبر به دفاع از اهلبیت میایستد و قصایدش را میسراید و دل اهلبیت را خنک میکند. طبیعی است که وقتی حکام جور قصاید او را میشنیدند تصمیم به محو او گرفتند. بعضی از اشعار شعرا آنقدر افشاگر است که بعضی مورخین معتقدند آیا میشود قصیده تائیه دعبل خزاعی را بخوانید و بر جنایات و ستمهایی که بر خاندان رسول رفته اشک نریزید[۱۹]. چنانکه حضرت صادق(ع) میفرماید: فرزندان خود را با شعر عبدی آشنا سازید[۲۰]. «بغدادی» در «خزانة الأدب» گفته است که صاعد، غلام کمیت روایت کرده است که: با کمیت بر «علی بن الحسین» وارد شدیم، کمیت به عرض رساند قصیدهای در مدح شما سرودهام که امیدوارم وسیله شفاعتی برای من در نزد پیغمبر(ص) باشد، سپس قصیده خود را که آغازش این بیت است: مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهَامٍ را خواند و چون به آخر رساند، امام فرمود: ما از پاداش تو عاجزیم! اما نه، ناتوان نیستیم زیرا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نیست.
بارخدایا! کمیت را بیامرز. سپس چهارهزار درهم را که از میان خود و خاندانش به تقسیط فراهم کرده بود به کمیت داد و فرمود: ای ابا مستهل این را بگیر. کمیت گفت: اگر دانگی هم به من میدادید برای من باعث سرافرازی بود، اما اگر دوست دارید به من عنایتی کنید، یکی از تنپوشهای خود را به من مرحمت کنید تا به آن تبرک جویم، «امام» برخاست و جامهها را از تن به درآورد و همه را به کمیت داد[۲۱]. پیشوایان دین و شخصیتهای بنیهاشم نیز به کمیت اصرار میکردند تا صلههای آنها را قبول کند و عطاها را بپذیرد با آنکه به جهت مهری که کمیت به آنان میورزید او را ارج مینهادند و به وی عنایت کامل داشتند و پذیرایی میکردند و وی را گرامی میداشتند و در عوض پوزش هم میطلبیدند، چنانکه امام سجاد(ع) به او فرمود: ما از پاداش تو عاجزیم! اما نه، ناتوان نیستم؛ زیرا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نیست، با این همه او در نپذیرفتن بخششها و معاف داشتن خود از قبول آنها پایداری میکرد تا دلبستگی خالصانهاش را به آل الله نشان دهد. و نیز یک بار ۱۰۰ هزار درهم و بار دیگر ۵۰۰ هزار درهم را به امام باقر(ع) بازپس داد و پیراهنی از پیراهنهای حضرت را تقاضا کرد و هزار دینار و جامهای را که امام صادق(ع) به وی ارزانی فرموده بود برگرداند و استدعا کرد تا او را به جامهای که بر بدن امام چسبیده بود، سرافراز کند[۲۲]. امام زین العابدین(ع) بدین امر تصریح کرده فرمود: خداوندا! در روزگاری که دیگران خودداری میکردند، این کمیت بود که در راه خاندان پیغمبرت ازخودگذشتگی نشان داد و آنچه دیگران پنهان میداشتند آشکار کرد.
عبدالله بن جعفر به بنیهاشم گفت: این کمیت است که در روزگاری که دیگران از بیان فضل شما خاموش ماندهاند در مدحتان شعر گفته است و خون خود را در معرض بنیامیه نهاده است[۲۳]. کمیت تمام دوران عمر خویش را از آغاز جوانی که در آن روزگار هاشمیات را سروده بود، به ترسناکی و بیم گذراند و به پنهانی در گوشههای گمنامی بهسر برد تا با شعر خویش حجت را به پا داشت[۲۴]. کمیت وقتی قسمتی از قصیده میمیه خود را نزد امام باقر(ع) خواند در شعر زیر حضرت گریان شد: و قتيل بالطف غودر منهم *** بين غوغا امه و طغام یکی از بنیهاشم در جنگ طف «کربلا» مظلومانه در بین هیاهوی ملت و اوباش کشته شد. حضرت پس از گریه رو به جانب کمیت کرده فرمود: اگر دارای ثروت بودیم به شما میدادیم ولی به تو جملهای میگویم که رسول خدا به حسان بن ثابت گفت، خداوند تا مادامی که ما را یاری مینمایی و از ما دفاع میکنی تو را یاری نماید. کمیت اشعار خود را نزد عبدالله بن حسن برد و خواند، وی فرمود: ای «اباالمستهل» من ملکی دارم که چهارهزار دینار خریدهام و این سند اوست من چند نفر را گواه میگیرم و به شما رد میکنم. کمیت نپذیرفت، عبدالله اصرار کرد، کمیت سند را گرفت و رفت و چند روزی نگذشت که برگشت و گفت: یابن رسول الله پدر و مادرم به فدای شما حاجتی دارم! عبدالله گفت: هرچه باشد برآورده است! کمیت سند را تقدیم کرد و گفت: سند را قبول کن! عبدالله بن حسن سند را برداشت و قبول کرد.
عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر داخل خانههای بنیهاشم شد و میگفت: کمیت درباره شما شعر گفته است و اکنون زمانی است که مردم از مدح شما خاموش شدهاند، خون خود را در معرض خطر بنیامیه قرار داده و مدح شما کرده است، باید از عمل او قدردانی کنید و به اندازه قوت خود کمک کنید. عبدالله درهم و دینار فراوانی جمع کرد، موقعی که کمیت پولها را دید گفت: من برای رضای خدا و رسول خدا شعر گفتهام و از پول دنیا نمیگیرم! هرچه عبدالله زحمت کشید نتوانست پولها و طلاها را به او بدهد لذا به صاحبانش برگردانید[۲۵]. وقتی آوازه شعر کمیت آفاق را گرفت و گوشآویز و زبانزد شد، از امام باقر(ع) اجازه خواست تا به نگهداری خون خود «تقیه»، بنیامیه را مدح کند و امام به وی اجازه داد. ابوالفرج گوید: برادر کمیت گفت: کمیت مرا به خدمت ابیجعفر(ع) فرستاد. به حضرت گفتم: کمیت مرا به خدمت شما فرستاده است؛ او به خود هرچه باید بکند کرد، اینک اجازه میفرمایید که بنیامیه را مدح کند؟ امام فرمود: آری او آزاد است که هرچه خواست بگوید. پس کمیت قصیده رائیه خود را که در آن میگوید: فالان صرت إلى أمية *** و الأمور إلى المصائر سرود و به خدمت ابیجعفر آمد، حضرت به وی فرمود: تو گوینده این شعری؟ گفت: آری من گفتهام اما به خدا سوگند از آن سخن جز در اندیشه دنیا نبودهام که من به فضل شما آشنایم. امام فرمود: اگر این هم نمیگفتی، باز تقیه جایز بود[۲۶].
امام باقر(ع) به یکی از شعرای معروف به نام کثیر با اعتراض میفرماید: «امْتَدَحْتَ عَبْدَ الْمَلِكِ فَقَالَ مَا قُلْتُ لَهُ يَا إِمَامَ الْهُدَى وَ إِنَّمَا قُلْتُ يَا أَسَدُ وَ الْأَسَدُ كَلْبٌ وَ يَا شَمْسُ وَ الشَّمْسُ جَمَادٌ وَ يَا بَحْرُ وَ الْبَحْرُ مَوَاتٌ»[۲۷] آیا عبدالملک را تو ستودهای؟ او در جواب گفت: ای امام هدایت مگر برای او چه گفتهام؟ فقط گفتهام ای شیر و شیر سگی است و ای خورشید و خورشید جمادی است و ای دریا و دریا مردهای است. شاعر مدح تقیهای خود را توجیه میکند. بغدادی در «خزانه الادب» گفته است: خبر قصیده کمیت یعنی قصیدهای که سرآغازش این بیت است ألا حُيِّيتِ عنَّا يا مَدِينا به خالد قسری رسید، گفت: به خدا سوگند او را به کشتن میدهم، سپس ۳۰ کنیز بسیار زیبا خرید و قصاید کمیت«هاشمیات» را به آنها یاد داد و آنان را مخفیانه با بردهفروشی برای هشام بن عبدالملک فرستاد، هشام آنها را خرید. روزی قصاید یاد شده کمیت را برای هشام خواندند و او به خالد که در آن هنگام کارگزارش در عراق بود، دستور میدهد او را دستگیر کن و سرش را برایم بفرست.
او را دستگیر میکنند و در زندان میاندازند، ابان بن ولید جاسوس امام است و نامهای مینویسد برای کمیت و به او میرساند و نقشه فرارش را میکشد، اینگونه که درخواست کن زنت پیش تو بیاید در آخرین روزهای عمرت! آنها قبول میکنند، وقتی زن آمد لباسهایش را بپوش و تو خارج شو! زنت را دستگیر میکنند ولی عیب ندارد آزادش میکنند. این کار را میکند لباسها را میپوشد و به وسیله دوستانش فرار میکند. زندانبان وقتی آمد یک دفعه دید یک زن است! زن گفت: برو بیرون! گفت: تو کیستی؟ زن گفت: کار تمام است! زن را دستگیر میکنند پیش حاکم کوفه میآورند، حاکم گفت: تو بر علیه امیرالمؤمنین کار میکنی؟ گفت: نه بر علیه هشام کار میکنم! اقوام زن او را شفیع شدند و آزاد شد. کمیت مدتها دربدر و فراری بود که امام سجاد در حقش فرمود: «اللَّهُمَّ أَحْيِهِ سَعِيداً وَ انْتَهِ شَهِيداً»[۲۸] کمیت با امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و صادق(ع) در ارتباط بود و برخی اشعار خود را در محضر آنان قرائت میکرد و آن پیشوایان حق و عدل در حقش دعا میکردند، کمیت در سال ۱۲۶ هجری بر سر عشق و اعتقاد خود به شهادت رسید. وقتی کمیت در مجلس فرماندار بنیامیه «یوسف بن عمر ثقفی» بود ۸ نفر از پاسبانان با شمشیر به او حمله کردند و پس از اینکه یقین به مردنش پیدا کردند او را رها کردند، در آخرین لحظات عمرش چشم خود را گشود و گفت اللَّهُمَّ آلَ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ آلَ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ آلَ مُحَمَّدٍ از دنیا رفت[۲۹].[۳۰]
منابع
جمعی از پژوهشگران، فرهنگنامه مؤلفان اسلامی ج۱
راجی، علی، مظلومیت امام صادق
پانویس
- ↑ الاغانی ۱۷/۲ و ۴۰.
- ↑ الموشح ۲۵۰.
- ↑ معجم الشعراء ۲۱۳.
- ↑ الذریعه ۲۵/۱۵۶.
- ↑ رجال الطوسی ۱۳۴ و ۲۷۸.
- ↑ منهج المقال ۲۶۹.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۵/۳۸۸.
- ↑ اختیار معرفة الرجال ۳۰۷.
- ↑ جامع الرواة ۲/۳۱.
- ↑ تاریخ الاسلام ۸/۲۱۰.
- ↑ الاغانی ۱۷/۲۵.
- ↑ اعیان الشیعه ۹/۳۵.
- ↑ الاغانی ۱۷/۱۰.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق ۵۰/۲۳۲.
- ↑ اعیان الشیعه ۹/۳۴.
- ↑ الاغانی ۱۷/۱ و ۴۰.
- ↑ کشف الظنون ۲/۹۷۶.
- ↑ جمعی از پژوهشگران، فرهنگنامه مؤلفان اسلامی، ج۱، ص۶۳۳.
- ↑ ترجمه الغدیر، ج۳، ص۹.
- ↑ رجال کشی، ص۱۶۰؛ الغدیر، ج۳، ص۱۱.
- ↑ ترجمه الغدیر، ج۴، ص۱۶؛ خزانة الادب، ج۱، ص۶۹.
- ↑ ترجمه الغدیر، ج۴، ص۳۲.
- ↑ الغدیر، ج۴، ص۳۳.
- ↑ ترجمه الغدیر، ج۴، ص۳۳.
- ↑ شیعه و زمامداران خودسر، ص۱۵.
- ↑ اغانی، ج۱۵، ص۱۲۶؛ ترجمه الغدیر، ج۴، ص۳۴.
- ↑ المناقب، ج۴، ص۲۰۷.
- ↑ ترجمه الغدیر، ج۴، ص۱۲؛ خزانة الادب، ج۱، ص۸۷.
- ↑ شیعه و زمامداران خودسر، ص۱۵۶.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۴۳