دین مسیحیت در معارف و سیره نبوی
مظلومیت پیامبر در اعتراف مسیحیت به حقانیت حضرت
علمای مسیحیت هم مثل یهود از ظهور موعود ادیان و پیامبر آخرالزمان با مشخصات کامل اطلاع داشتند و مترصد تولد و دعوت حضرت بودند و حتی در پیشگوییها و اخبار آسمانی خود خبر میدادند که جبهه مخالف او را یهود تشکیل میدهد.
البته چهرههای صادق از مسیحیان، نگران مسئله ترور و برخوردهای خصمانه یهود با پیامبر اکرم بودند و بارها این دغدغه را با اهل مکه مطرح مینمودند. نقل شده: سالیان درازی بود که راهبی مسیحی، به نام بحیرا در سرزمین بصری در صومعه مخصوص خود مشغول عبادت و مورد احترام مسیحیان بود. کاروانهای تجارتی، در مسیر خود در آن نقطه توقف میکردند و برای تبرک به حضور او میرسیدند. از حسن تصادف، بحیرا با کاروان بازرگانی قریش روبهرو گردید.
چشم او به برادرزاده ابوطالب افتاد و توجه او را جلب کرد. نگاههای مرموز و عمیق او به محمد نشان از رازی داشت که در دلش نهفته بود؛ دقایقی خیره خیره به او نگاه کرد. یک مرتبه مهر خاموشی را شکست و گفت: این طفل متعلق به کدام یک از شما است؟ گروهی از جمعیت رو به عموی او کردند و گفتند: متعلق به ابوطالب است. ابوطالب گفت: او برادرزاده من است. بحیرا گفت: این طفل آینده درخشانی دارد؛ این همان پیامبر موعود است که کتابهای آسمانی از نبوت جهانی و حکومت گسترده او خبر دادهاند.
این همان پیامبری است که من نام او و نام پدر و فامیل او را در کتابهای دینی خواندهام و میدانم از کجا طلوع میکند و به چه نحو آیین او در جهان گسترش پیدا مییابد ولی بر شما لازم است او را از چشم یهود پنهان سازید؛ زیرا اگر آنان بفهمند او را میکشند[۱].
کاروان قریش به مکه نزدیک شد، میسره غلام خدیجه، رو به رسول خدا نمود و گفت: چه بهتر شما پیش از ما وارد مکه شوید و خدیجه را از جریان تجارت و سود بیسابقهای که امسال نصیب ما گشته است، آگاه سازید. پیامبر در حالی که خدیجه در غرفه خود نشسته بود وارد مکه شد. خدیجه به استقبال او دوید و او را وارد غرفه کرد. پیامبر با بیان شیرین خود، جریان کالاها را تشریح کرد.
چیزی نگذشت که میسره وارد شد. غلام خدیجه، آن چه را در این سفر دیده بود که تمام آنها بر عظمت و معنویت محمد امین گواهی میداد، برای خدیجه مو به مو تعریف کرد، از جمله این که وی گفت: امین بر سر موضوعی با تاجری اختلاف پیدا نمود، آن مرد به وی گفت: به لات و عزی سوگند بخور، تا من سخن تو را بپذیرم. امین در پاسخ او چنین گفت: پستترین و مبغوضترین موجودات پیش من، همان لات و عزی است که تو آنها را میپرستی. باز اضافه کرد که در شهر بصری، امین به منظور استراحت زیر سایه درختی نشست در این هنگام، راهبی که در صومعه خود نشسته بود چشمش به امین افتاد و آمد از من نام او را پرسید. سپس چنین گفت: این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است، همان پیامبری است که در تورات و انجیل درباره او بشارتهای فراوانی خواندهام[۲].
قس بن ساعده از بزرگان مسیحیت و از بلغاء عرب است و بیشتر عمر خود را به صورت رهبانیت دور از مردم و در غیاب آنها به سر میبرد. وی از حکمای عرب و از معمرین و کسی بود که شمعون صفا و لوقا و یوحنا را درک کرد و از آنها فقه و حکمت آموخت و زمان پیامبر (ص) را نیز درک کرد؛ ولی قبل از بعثت از دنیا رفت و رسول اکرم (ص) دربارهاش فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ قُسّاً يُحْشَرُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أُمَّةً وَاحِدَةً» خدا رحمت کند قس را که در روز قیامت به صورت یک امت، تنها محشور میگردد.
شیخ مفید روایت کرده که وی در بازار عکاظ عربها را مخاطب قرار داده و به آنها میگفت: «يُقْسِمُ بِاللَّهِ قُسُ بْنُ سَاعِدَةَ قَسَماً بِرّاً لَا إِثْمَ فِيهِ مَا لِلَّهِ عَلَى الْأَرْضِ دِينٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ دِينٍ قَدْ أَظَلَّكُمْ زَمَانُهُ وَ أَدْرَكَكُمْ أَوَانُهُ طُوبَى لِمَنْ أَدْرَكَ صَاحِبَهُ فَتَابَعَهُ وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَدْرَكَهُ فَفَارَقَهُ»؛ یعنی: قس بن ساعده به خدای یگانه سوگند میخورد! سوگندی محکم که گناهی در آن نیست که در روی زمین آیینی وجود ندارد که نزد خدا محبوبتر باشد از آیینی که زمان ظهورش بر سر شما سایه افکنده و وقت ظهور آن شما را فراگرفته، خوشا به حال کسی که صاحب آن دین را درک کند و با او بیعت کند و وای به حال کسی که او را درک کند و از وی کناره گیرد[۳].
مردی از اهل کتاب نزد گروهی از قریش از جمله هشام بن مغیره و ولید بن مغیره و عتبه بن ربیعه آمد و گفت: امشب برای شما نوزادی متولد شده است؟ گفتند: نه! گفت: به خدا قسم ای گروه قریش که از دست شما رها شد و اگر چنین باشد، در فلسطین پسری متولد شده است که نام او «احمد» است و خالی دارد به رنگ سنگ تیره و هلاکت اهل کتاب به دست او خواهد بود.
گروه قریش هنوز از جا برخاستند که به آنها گفته شد، دیشب برای عبدالله بن عبدالمطلب پسری متولد شده است. پس آن مرد رفت و به او نگاه کرد و سپس گفت: به خدا قسم این پسر همان است وای بر اهل کتاب از این پسر و چون قریش را از شنیدن این سخن خوشحال دید، گفت: به خدا سوگند چنان شما را زبون سازد که زبان زد مردم مشرق و مغرب گردد[۴].
علی بن ابراهیم گوید: حضرت خاتم النبیین (ص) پیش از اینکه با خدیجه ازدواج کند نزد او اجیر بود و برای وی تجارت میکرد، خدیجه آن حضرت را به اتفاق غلامش با کاروان تجارتی قریش به شام فرستاد، این کاروان در نزدیکی صومعه یکی از رهبانان فرود آمد.
در این هنگام راهب از صومعه خود بیرون شد و به حضرت رسول نگاه کرد و گفت: این کیست؟ گفتند: این فرزند عبدالمطلب است، راهب گفت: باید پدر این بچه زنده نباشد، پس از این به چشمهای آن حضرت و بین دو کنف او نگاه میکرد و گفت: این پیغمبر امت است، این رسول شمشیر است. بعد از اینکه کاروان به مکه برگشت میسره غلام خدیجه که با حضرت رسول در مسافرت همراه بود جریان راهب را به خدیجه گزارش داد و همین غلام واسطه بود که او با ازدواج حضرت موافقت نمود و در این سفر تجارتی برای خدیجه هزار دینار سود ماند[۵].[۶].