خلافت در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '== پرسش‌های وابسته == ==' به '==')
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[مقام معصوم]]''' و مرتبط با مدخل '''[[خلافت]]''' است. مدخل‌های وابسته به این بحث:</div>
| موضوع مرتبط = خلافت
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[خلافت]] - [[خلافت در حدیث]] - [[خلافت در نهج البلاغه]] - [[خلافت در معارف دعا و زیارات]] - [[خلافت در کلام اسلامی]] - [[خلافت در اخلاق اسلامی]] - [[مقام خلافت]]</div>
| عنوان مدخل = خلافت
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[خلافت (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
| مداخل مرتبط = [[خلافت در قرآن]] ـ [[خلافت در نهج البلاغه]]
| پرسش مرتبط  =  
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
*خلافت در کتب لغت به‌معنای [[جانشین]] ساختن و [[خلیفه]] به‌معنای [[جانشین]]، [[وکیل]] یا [[قائم]] [[مقام]] است. خلافت، در اصطلاح، [[نظام حکومتی]] [[مسلمانان]] است که پس از [[وفات پیامبر اکرم]] {{صل}} و خارج از ظر ایشان<ref>زیرا پیامبر اکرم در روز غدیر امام علی {{ع}} را به جانشینی خویش و به‌عنوان امام منصوص نصب کرد. در اعتقاد شیعه رویکردی که در سقیفه رخ داد، خارج از رأی پیامبر بوده و برخی افراد در وقوع آن نقش آفریدند.</ref> شکل گرفت. گرچه چنین می‌نماید که موضوع خلافت پس از [[پیامبر اکرم]] پدیده‌ای خودجوش و بدون ذهنیتی از پیش طراحی شده است، اما ماجرای [[سقیفه بنی‌ساعده]] و اتفاق‌های پیش آمده بر این دلالت می‌کند که طراحان ماجرا خالی از ذهن و بدون انگیزه نبوده‌اند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 370.</ref>.
خلافت در کتب لغت به‌معنای [[جانشین]] ساختن و [[خلیفه]] به‌معنای [[جانشین]]، [[وکیل]] یا [[قائم]] [[مقام]] است. خلافت، در اصطلاح، [[نظام حکومتی]] [[مسلمانان]] است که پس از [[وفات پیامبر اکرم]] {{صل}} و خارج از ظر ایشان<ref>زیرا پیامبر اکرم در روز غدیر امام علی {{ع}} را به جانشینی خویش و به‌عنوان امام منصوص نصب کرد. در اعتقاد شیعه رویکردی که در سقیفه رخ داد، خارج از رأی پیامبر بوده و برخی افراد در وقوع آن نقش آفریدند.</ref> شکل گرفت. گرچه چنین می‌نماید که موضوع خلافت پس از [[پیامبر اکرم]] پدیده‌ای خودجوش و بدون ذهنیتی از پیش طراحی شده است، اما ماجرای [[سقیفه بنی‌ساعده]] و اتفاق‌های پیش آمده بر این دلالت می‌کند که طراحان ماجرا خالی از ذهن و بدون انگیزه نبوده‌اند.
*به [[فراموشی]] سپردن [[واقعه غدیر]] و [[نصّ صریح]] [[پیامبر]] {{صل}} در [[جانشینی]] [[امام علی]] {{ع}} و نیز [[ابلاغ]] [[آیه ولایت]] و اکمال [[دین]] پس از [[واقعه غدیر]] که جای تردیدی در مورد تعیین [[جانشین پیامبر]] از سوی [[خداوند]] باقی نمی‌گذارد و از طرف دیگر تعجیل در امر تعیین [[خلیفه]] در شرایطی که [[پیکر مطهر]] هنوز تجهیز و تدفین نشده و ترجیح امر تعیین [[خلیفه]] بر [[وظیفه]] مهم به خاک‌سپاری [[پیامبر]]، همه نشان از بودن اندیشه‌ای در پس [[ماجرای سقیفه]] دارد. بروز و [[ظهور]] اندیشه‌های دوران [[جاهلیّت]]، که در زمان [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و به [[اراده]] ایشان محو شده بود، در [[ماجرای سقیفه]] به چشم می‌خورد. [[سقیفه]] [[شاهد]] تصویری از اندیشه‌های جاهلی و برتری‌جویی‌های قومی و قبیله‌ای است. نظریه‌پردازان خلافت در آن مجلس، گرایش‌های قومی و قبیله‌ای را به نمایش می‌گذارند. در این میان، برخی از [[خواص]] و [[اهل‌بیت]] [[پیامبر]] در برابر جریان خلافت اعتراض کردند و ملاک [[گزینش]] [[خلیفه]] و [[جانشین پیامبر]] را مختص [[امام]] [[منصوص]] و [[منصوب]] از جانب [[خدا]] و با معرفی [[پیامبر]] دانستند. البته این [[اندیشه]] به دست اقتدارگرایان [[سرکوب]] شد و افکار عمومی نیز طرح خلافت را پذیرفت. نخستین [[خلیفه]] پس از [[پیامبر]] [[ابوبکر]] بن ابی قحافه بود. [[ابوبکر]] بر اساس روشی که بعدها به "شورای اهل حلّ و [[عقد]]" معروف شد به خلافت رسید. این اصطلاح را نیز اولین بار [[ابوبکر]] به‌کار برد. او در [[پاسخ]] [[مخالفان]] جریان خلافت که [[امام]] {{ع}} را از هر حیث [[شایسته]] این [[مقام]] می‌دانستند، بر شورای [[سقیفه]] که اهل حلّ و [[عقد]] بودند و او را برگزیده‌اند استدالال و [[احتجاج]] کرد. [[ابوبکر]] گرچه در گفتار، سخن از هم‌سطحی با آحاد [[جامعه]] و [[تبعیت]] از [[امر به معروف و نهی از منکر]] می‌راند، اما در عمل برای خود اختیارات و [[قدرت]] بسیار قائل بود. از این‌رو برای اولین بار در دوران خلافت او مسلمانی که از پرداخت [[زکات]] خودداری کردند، [[مرتد]] اعلام شدند. [[ابوبکر]] در هنگام وفاتش حتی بر قاعده خودساخته شورای حلّ و [[عقد]] هم پای‌بند نماند و [[عمر بن خطاب]] را به بهانه جلوگیری از [[فتنه]] و [[اختلاف]] بر کرسی خلافت نشاند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 370-371.</ref>.
 
*[[امام]] {{ع}} در [[نهج البلاغه]] می‌فرماید: (الا ای [[تاریخ]] بدانید که) [[فرزند]] ابو قحافه خلافت [[مسلمین]] را چون پیراهن بی‌قواره‌ای درپوشید، در حالی که به خوبی می‌دانست ناخدای [[کشتی]] خلافت جز "[[علی]]" نیست.[[فضایل]] چون سیل از کوهسار وجودم فرو ریزد و بر "[[آسمان]] جایم" تیزپروازی نرسد. امّا با این همه از خلافت چشم پوشیدم و از آن کناره گرفتم، زیرا نیک اندیشیدم که یا باید تنها و بی‌یاور [[قیام]] کنم یا بر تاریکی‌های کور [[صبر]] پیشه سازم؛ تاریکی‌هایی که بزرگ‌سالان را فرسوده و فرتوت سازد و بر سیمای نوجوانان غبار [[پیری]] بپاشد و [[مؤمن]] را به [[رنج]] آورَد تا آن‌گاه که به [[ملاقات]] [[خدا]] بشتابد. پس [[شکیبایی]] را عاقلانه‌تر یافتم و آن را برگزیدم. آری، [[صبر]] کردم، امّا چه صبری! چون آن که خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. می‌دیدم که میراثم به تاراج می‌رود. خلافت دست به دست شد. این چنین بود تا روزگار [[خلیفه اول]] به سر آمد و او خلافت را به دیگری پاس داد... شگفتا، او که در زندگی‌اش می‌خواست از مرکب خلافت به زیر آید، چگونه آن را برای دیگری پس از مرگش زین کرد! [[راستی]] هر یک تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 371.</ref>.
به [[فراموشی]] سپردن [[واقعه غدیر]] و [[نصّ صریح]] [[پیامبر]] {{صل}} در [[جانشینی]] [[امام علی]] {{ع}} و نیز [[ابلاغ]] [[آیه ولایت]] و اکمال [[دین]] پس از [[واقعه غدیر]] که جای تردیدی در مورد تعیین [[جانشین پیامبر]] از سوی [[خداوند]] باقی نمی‌گذارد و از طرف دیگر تعجیل در امر تعیین [[خلیفه]] در شرایطی که [[پیکر مطهر]] هنوز تجهیز و تدفین نشده و ترجیح امر تعیین [[خلیفه]] بر [[وظیفه]] مهم به خاک‌سپاری [[پیامبر]]، همه نشان از بودن اندیشه‌ای در پس [[ماجرای سقیفه]] دارد. بروز و [[ظهور]] اندیشه‌های دوران [[جاهلیّت]]، که در زمان [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و به [[اراده]] ایشان محو شده بود، در [[ماجرای سقیفه]] به چشم می‌خورد. [[سقیفه]] [[شاهد]] تصویری از اندیشه‌های جاهلی و برتری‌جویی‌های قومی و قبیله‌ای است. نظریه‌پردازان خلافت در آن مجلس، گرایش‌های قومی و قبیله‌ای را به نمایش می‌گذارند. در این میان، برخی از [[خواص]] و [[اهل‌بیت]] [[پیامبر]] در برابر جریان خلافت اعتراض کردند و ملاک [[گزینش]] [[خلیفه]] و [[جانشین پیامبر]] را مختص [[امام]] [[منصوص]] و [[منصوب]] از جانب [[خدا]] و با معرفی [[پیامبر]] دانستند. البته این [[اندیشه]] به دست اقتدارگرایان [[سرکوب]] شد و افکار عمومی نیز طرح خلافت را پذیرفت. نخستین [[خلیفه]] پس از [[پیامبر]] [[ابوبکر]] بن ابی قحافه بود. [[ابوبکر]] بر اساس روشی که بعدها به "شورای اهل حلّ و [[عقد]]" معروف شد به خلافت رسید. این اصطلاح را نیز اولین بار [[ابوبکر]] به‌کار برد. او در [[پاسخ]] [[مخالفان]] جریان خلافت که [[امام]] {{ع}} را از هر حیث [[شایسته]] این [[مقام]] می‌دانستند، بر شورای [[سقیفه]] که اهل حلّ و [[عقد]] بودند و او را برگزیده‌اند استدالال و [[احتجاج]] کرد. [[ابوبکر]] گرچه در گفتار، سخن از هم‌سطحی با آحاد [[جامعه]] و [[تبعیت]] از [[امر به معروف و نهی از منکر]] می‌راند، اما در عمل برای خود اختیارات و [[قدرت]] بسیار قائل بود. از این‌رو برای اولین بار در دوران خلافت او مسلمانی که از پرداخت [[زکات]] خودداری کردند، [[مرتد]] اعلام شدند. [[ابوبکر]] در هنگام وفاتش حتی بر قاعده خودساخته شورای حلّ و [[عقد]] هم پای‌بند نماند و [[عمر بن خطاب]] را به بهانه جلوگیری از [[فتنه]] و [[اختلاف]] بر کرسی خلافت نشاند.
*[[عمر بن خطاب]] به‌عنوان [[خلیفه دوم]] و [[جانشین]] [[رسول خدا]] {{صل}} بر مسند خلافت نشست. او برای اولین بار عنوان [[خلیفه رسول خدا]] را که از زمان [[ابوبکر]] بر [[خلیفه]] اطلاق می‌شد، تغییر داد و خود را [[امیرالمؤمنین]] نامید. در زمان او دو تحول عمده در [[حکومت]] صورت گرفت: نخست کشورگشایی و [[فتح]] دیگر مناطق؛ دوم، بدعت‌های نوظهور و تبدیل و دگرگونی در برخی [[احکام]] و سنت‌های [[پیامبر اکرم]] {{صل}}. [[عمر]] روحیه‌ای [[خشن]] و انعطاف‌ناپذیر داشت و در امر [[قضاوت]] و فتاوا بارها از [[امام]] مدد خواست. از قول او بارها [[نقل]] شده است که اگر کمک‌های [[علی]] نبود، [[عمر]] هلاک شده بود. [[امام علی]] درباره دوران او می‌فرماید: او که طبیعتی [[خشن]] داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت؛ طبیعتی که برخورد با آن "جراحت [[شمشیر]]" بود و ارتباط با آن "سوهان [[روح]]" و مالامال از لغزش‌ها و عذرخواهی‌ها. مرکب خلافت زیر پای راکب تندخویِ آن [[تعادل]] از کف داد و همه راه‌های چاره را هم بست، بدین سان که اگر افسارش را تنگ می‌گرفت بینی‌اش مجروح می‌شد و اگر رهایش می‌ساخت سقوط می‌کرد. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[مردم]] در [[بیراهه]] و بی‌ثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من، هر چه بود، بر این [[رنج]] طولانی و [[اندوه]] جان‌کاه [[شکیبا]] بودم تا راهش به پایان رسید<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 371.</ref>.
 
*از جمله بدعت‌های [[عمر]] که بر خلاف [[سنت]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بود، [[اعتقاد]] او به [[برتری]] [[عرب]] بر سایر قومیّت‌ها بود، پس از آن همه سفارش‌ها که در سخن و [[سیره پیامبر]] نسبت به [[برابری]] [[اقوام]] و نژادهای گوناگون شده بود. از دیگر بدعت‌های او امتیازبندی و فرق گذاشتن بین [[مسلمانان]] در بهره‌مندی از [[بیت المال]] بود. [[عمر]] در فرایندی سلیقه‌ای، شورایی متشکل از شش نفر برای تعیین [[خلیفه]] خود برگزید. پس از [[عمر بن خطاب]]، [[عثمان بن عفان]] سومین [[خلیفه]] در سال ۲۳ قمری بر مسند نشست. در روزگار او [[بنی‌امیه]] که [[خویشان]] او نیز بودند به [[قدرت]] رسیدند و بر مسندهای کلیدی تکیه زدند. شیوه ساختارشکنانه او در بهره‌مندی از [[بیت‌المال]] و ویژه‌خواری‌هایی که برای [[اقوام]] خویش فراهم کرد، موجبات [[اختلاف]] طبقاتی شدید در سطح [[جامعه]] را فراهم ساخت. او خود را [[منصوب]] از طرف [[خداوند]] می‌دانست و برای اختیاراتش حد و مرزی قائل نبود. [[بیت المال]] را جزئی از [[اموال]] خود می‌پنداشت و بنابر سلیقه شخصی بر آن دست می‌افکند. کارگزارانش [[رفتار]] ظالمانه با [[مردم]] داشتند و او در این مورد اقدامی نمی‌کرد. از این‌رو [[مردم]] بر او شوریدند و او را به [[قتل]] رساندند. [[امام علی]] {{ع}} در مورد او و دوران خلافتش می‌فرماید: آن‌گاه سومی برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. [[خویشاوندان]] پدری‌اش با او همدست شدند و [[مال]] [[خدا]] را چنان با [[شوق]] و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت و شکمبارگی‌اش به سر در آوردش<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 371-372.</ref>.
[[امام]] {{ع}} در [[نهج البلاغه]] می‌فرماید: (الا ای [[تاریخ]] بدانید که) [[فرزند]] ابو قحافه خلافت [[مسلمین]] را چون پیراهن بی‌قواره‌ای درپوشید، در حالی که به خوبی می‌دانست ناخدای [[کشتی]] خلافت جز "[[علی]]" نیست. [[فضایل]] چون سیل از کوهسار وجودم فرو ریزد و بر "[[آسمان]] جایم" تیزپروازی نرسد. امّا با این همه از خلافت چشم پوشیدم و از آن کناره گرفتم، زیرا نیک اندیشیدم که یا باید تنها و بی‌یاور [[قیام]] کنم یا بر تاریکی‌های کور [[صبر]] پیشه سازم؛ تاریکی‌هایی که بزرگ‌سالان را فرسوده و فرتوت سازد و بر سیمای نوجوانان غبار [[پیری]] بپاشد و [[مؤمن]] را به [[رنج]] آورَد تا آن‌گاه که به [[ملاقات]] [[خدا]] بشتابد. پس [[شکیبایی]] را عاقلانه‌تر یافتم و آن را برگزیدم. آری، [[صبر]] کردم، امّا چه صبری! چون آن که خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. می‌دیدم که میراثم به تاراج می‌رود. خلافت دست به دست شد. این چنین بود تا روزگار [[خلیفه اول]] به سر آمد و او خلافت را به دیگری پاس داد... شگفتا، او که در زندگی‌اش می‌خواست از مرکب خلافت به زیر آید، چگونه آن را برای دیگری پس از مرگش زین کرد! [[راستی]] هر یک تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]].</ref>.
*پس از [[قتل عثمان]]، [[مردمان]] از هر سو به [[امام]] روی آوردند. [[امام]] در ابتدا شرایط را برای پذیرش خلافت مناسب نمی‌دید، اما [[مردم]] اصرار بر خلافت او داشتند. خود [[امام]] {{ع}} در این‌باره می‌نویسد: پس از [[قتل عثمان]]، انبوه [[مردم]] [[رنج‌دیده]] به یک‌باره چون یال کفتار از هر سو به خانه‌ام ریختند، آن‌چنان که بازویم [[شکست]] و ردایم دریده شد. آنان به فشردگیِ گوسپندان گرگ‌زده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را به‌سویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref>. [[رجوع]] [[مردم]] به [[امام]] [[حجت]] را بر او تمام کرد. [[امام]] در مورد [[علت]] [[پذیرش حکومت]] می‌فرماید: [[سوگند]] به شکافنده بذر و آفریننده [[جان]]، اگر نبود حضور فشرده [[مردم]] برای [[بیعت]] و عهدی که خدای از [[عالمان]] گرفته است که برای شکمبارگیِ [[ستمگر]] و محرومیّت ستم‌دیده صحّه نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها می‌کردم و هرگز زیر بار مسئولیّت نمی‌رفتم و همان‌گونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز می‌هشتم؛ و می‌دیدید این [[دنیایی]] که بدان می‌نازید و [[دین]] بدان می‌بازید، در دیدگاه من از [[آب]] بینیِ ماده‌بزی بی‌ارزش‌تر است<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 372.</ref>.
 
*پس از [[شهادت امام]]، خلافت به [[بنی‌امیه]] و پس از آنانبه بنی‌عباس منتقل شد. از آن پس تا قرن‌های متمادی خلافت [[شاهد]] [[حکومت]] زر و [[زور]] و تزویر شد و حکمرانانی روی کار آمدند که [[امام]] در وصفشان فرموده بود: ولی [[اندوه]] من از این است که مشتی بی‌خردان و تبه‌کاران این [[امت]] [[حکومت]] را به دست‌گیرند، [[مال]] [[خدا]] را در میان خود دست به دست گردانند، [[بندگان خدا]] را به [[خدمت]] گیرند و با [[نیکان]] در [[پیکار]] شوند و [[فاسقان]] را [[یاران]] خود سازند. از آنان کسی است که در میان شما [[حرام]] می‌نوشد، حتی بر او حد [[اسلام]] جاری شده و کسی است که تا اندک [[مالی]] نستاند به [[اسلام]] نگرود<ref>نهج البلاغه، نامه ۶۲</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 373.</ref>.
[[عمر بن خطاب]] به‌عنوان [[خلیفه دوم]] و [[جانشین]] [[رسول خدا]] {{صل}} بر مسند خلافت نشست. او برای اولین بار عنوان [[خلیفه رسول خدا]] را که از زمان [[ابوبکر]] بر [[خلیفه]] اطلاق می‌شد، تغییر داد و خود را [[امیرالمؤمنین]] نامید. در زمان او دو تحول عمده در [[حکومت]] صورت گرفت: نخست کشورگشایی و [[فتح]] دیگر مناطق؛ دوم، بدعت‌های نوظهور و تبدیل و دگرگونی در برخی [[احکام]] و سنت‌های [[پیامبر اکرم]] {{صل}}. [[عمر]] روحیه‌ای [[خشن]] و انعطاف‌ناپذیر داشت و در امر [[قضاوت]] و فتاوا بارها از [[امام]] مدد خواست. از قول او بارها [[نقل]] شده است که اگر کمک‌های [[علی]] نبود، [[عمر]] هلاک شده بود. [[امام علی]] درباره دوران او می‌فرماید: او که طبیعتی [[خشن]] داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت؛ طبیعتی که برخورد با آن "جراحت [[شمشیر]]" بود و ارتباط با آن "سوهان [[روح]]" و مالامال از لغزش‌ها و عذرخواهی‌ها. مرکب خلافت زیر پای راکب تندخویِ آن [[تعادل]] از کف داد و همه راه‌های چاره را هم بست، بدین سان که اگر افسارش را تنگ می‌گرفت بینی‌اش مجروح می‌شد و اگر رهایش می‌ساخت سقوط می‌کرد. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[مردم]] در [[بیراهه]] و بی‌ثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من، هر چه بود، بر این [[رنج]] طولانی و [[اندوه]] جان‌کاه [[شکیبا]] بودم تا راهش به پایان رسید<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]].</ref>.
== جستارهای وابسته ==
 
از جمله بدعت‌های [[عمر]] که بر خلاف [[سنت]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بود، [[اعتقاد]] او به [[برتری]] [[عرب]] بر سایر قومیّت‌ها بود، پس از آن همه سفارش‌ها که در سخن و [[سیره پیامبر]] نسبت به [[برابری]] [[اقوام]] و نژادهای گوناگون شده بود. از دیگر بدعت‌های او امتیازبندی و فرق گذاشتن بین [[مسلمانان]] در بهره‌مندی از [[بیت المال]] بود. [[عمر]] در فرایندی سلیقه‌ای، شورایی متشکل از شش نفر برای تعیین [[خلیفه]] خود برگزید. پس از [[عمر بن خطاب]]، [[عثمان بن عفان]] سومین [[خلیفه]] در سال ۲۳ قمری بر مسند نشست. در روزگار او [[بنی‌امیه]] که [[خویشان]] او نیز بودند به [[قدرت]] رسیدند و بر مسندهای کلیدی تکیه زدند. شیوه ساختارشکنانه او در بهره‌مندی از [[بیت‌المال]] و ویژه‌خواری‌هایی که برای [[اقوام]] خویش فراهم کرد، موجبات [[اختلاف]] طبقاتی شدید در سطح [[جامعه]] را فراهم ساخت. او خود را [[منصوب]] از طرف [[خداوند]] می‌دانست و برای اختیاراتش حد و مرزی قائل نبود. [[بیت المال]] را جزئی از [[اموال]] خود می‌پنداشت و بنابر سلیقه شخصی بر آن دست می‌افکند. کارگزارانش [[رفتار]] ظالمانه با [[مردم]] داشتند و او در این مورد اقدامی نمی‌کرد. از این‌رو [[مردم]] بر او شوریدند و او را به [[قتل]] رساندند. [[امام علی]] {{ع}} در مورد او و دوران خلافتش می‌فرماید: آن‌گاه سومی برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. [[خویشاوندان]] پدری‌اش با او همدست شدند و [[مال]] [[خدا]] را چنان با [[شوق]] و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت و شکمبارگی‌اش به سر در آوردش<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]].</ref>.
 
پس از [[قتل عثمان]]، [[مردمان]] از هر سو به [[امام]] روی آوردند. [[امام]] در ابتدا شرایط را برای پذیرش خلافت مناسب نمی‌دید، اما [[مردم]] اصرار بر خلافت او داشتند. خود [[امام]] {{ع}} در این‌باره می‌نویسد: پس از [[قتل عثمان]]، انبوه [[مردم]] [[رنج‌دیده]] به یک‌باره چون یال کفتار از هر سو به خانه‌ام ریختند، آن‌چنان که بازویم [[شکست]] و ردایم دریده شد. آنان به فشردگیِ گوسپندان گرگ‌زده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را به‌سویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]]</ref>. [[رجوع]] [[مردم]] به [[امام]] [[حجت]] را بر او تمام کرد. [[امام]] در مورد [[علت]] [[پذیرش حکومت]] می‌فرماید: [[سوگند]] به شکافنده بذر و آفریننده [[جان]]، اگر نبود حضور فشرده [[مردم]] برای [[بیعت]] و عهدی که خدای از [[عالمان]] گرفته است که برای شکمبارگیِ [[ستمگر]] و محرومیّت ستم‌دیده صحّه نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها می‌کردم و هرگز زیر بار مسئولیّت نمی‌رفتم و همان‌گونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز می‌هشتم؛ و می‌دیدید این [[دنیایی]] که بدان می‌نازید و [[دین]] بدان می‌بازید، در دیدگاه من از [[آب]] بینیِ ماده‌بزی بی‌ارزش‌تر است<ref>[[نهج البلاغه]]، [[خطبه ۳ نهج البلاغه|خطبه ۳]].</ref>.
 
پس از [[شهادت امام]]، خلافت به [[بنی‌امیه]] و پس از آنانبه بنی‌عباس منتقل شد. از آن پس تا قرن‌های متمادی خلافت [[شاهد]] [[حکومت]] زر و [[زور]] و تزویر شد و حکمرانانی روی کار آمدند که [[امام]] در وصفشان فرموده بود: ولی [[اندوه]] من از این است که مشتی بی‌خردان و تبه‌کاران این [[امت]] [[حکومت]] را به دست‌گیرند، [[مال]] [[خدا]] را در میان خود دست به دست گردانند، [[بندگان خدا]] را به [[خدمت]] گیرند و با [[نیکان]] در [[پیکار]] شوند و [[فاسقان]] را [[یاران]] خود سازند. از آنان کسی است که در میان شما [[حرام]] می‌نوشد، حتی بر او حد [[اسلام]] جاری شده و کسی است که تا اندک [[مالی]] نستاند به [[اسلام]] نگرود<ref>نهج البلاغه، نامه ۶۲.</ref>.<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۳۷۰ ـ ۳۷۳.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
* [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']]
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۲۲: خط ۲۹:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:امام علی]]
[[رده:خلافت]]
[[رده:خلافت]]
[[رده:خلافت در نهج البلاغه]]
[[رده:مفاهیم در نهج البلاغه]]
[[رده:مدخل نهج البلاغه]]
[[رده:مدخل نهج البلاغه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۴۷

مقدمه

خلافت در کتب لغت به‌معنای جانشین ساختن و خلیفه به‌معنای جانشین، وکیل یا قائم مقام است. خلافت، در اصطلاح، نظام حکومتی مسلمانان است که پس از وفات پیامبر اکرم (ص) و خارج از ظر ایشان[۱] شکل گرفت. گرچه چنین می‌نماید که موضوع خلافت پس از پیامبر اکرم پدیده‌ای خودجوش و بدون ذهنیتی از پیش طراحی شده است، اما ماجرای سقیفه بنی‌ساعده و اتفاق‌های پیش آمده بر این دلالت می‌کند که طراحان ماجرا خالی از ذهن و بدون انگیزه نبوده‌اند.

به فراموشی سپردن واقعه غدیر و نصّ صریح پیامبر (ص) در جانشینی امام علی (ع) و نیز ابلاغ آیه ولایت و اکمال دین پس از واقعه غدیر که جای تردیدی در مورد تعیین جانشین پیامبر از سوی خداوند باقی نمی‌گذارد و از طرف دیگر تعجیل در امر تعیین خلیفه در شرایطی که پیکر مطهر هنوز تجهیز و تدفین نشده و ترجیح امر تعیین خلیفه بر وظیفه مهم به خاک‌سپاری پیامبر، همه نشان از بودن اندیشه‌ای در پس ماجرای سقیفه دارد. بروز و ظهور اندیشه‌های دوران جاهلیّت، که در زمان پیامبر اکرم (ص) و به اراده ایشان محو شده بود، در ماجرای سقیفه به چشم می‌خورد. سقیفه شاهد تصویری از اندیشه‌های جاهلی و برتری‌جویی‌های قومی و قبیله‌ای است. نظریه‌پردازان خلافت در آن مجلس، گرایش‌های قومی و قبیله‌ای را به نمایش می‌گذارند. در این میان، برخی از خواص و اهل‌بیت پیامبر در برابر جریان خلافت اعتراض کردند و ملاک گزینش خلیفه و جانشین پیامبر را مختص امام منصوص و منصوب از جانب خدا و با معرفی پیامبر دانستند. البته این اندیشه به دست اقتدارگرایان سرکوب شد و افکار عمومی نیز طرح خلافت را پذیرفت. نخستین خلیفه پس از پیامبر ابوبکر بن ابی قحافه بود. ابوبکر بر اساس روشی که بعدها به "شورای اهل حلّ و عقد" معروف شد به خلافت رسید. این اصطلاح را نیز اولین بار ابوبکر به‌کار برد. او در پاسخ مخالفان جریان خلافت که امام (ع) را از هر حیث شایسته این مقام می‌دانستند، بر شورای سقیفه که اهل حلّ و عقد بودند و او را برگزیده‌اند استدالال و احتجاج کرد. ابوبکر گرچه در گفتار، سخن از هم‌سطحی با آحاد جامعه و تبعیت از امر به معروف و نهی از منکر می‌راند، اما در عمل برای خود اختیارات و قدرت بسیار قائل بود. از این‌رو برای اولین بار در دوران خلافت او مسلمانی که از پرداخت زکات خودداری کردند، مرتد اعلام شدند. ابوبکر در هنگام وفاتش حتی بر قاعده خودساخته شورای حلّ و عقد هم پای‌بند نماند و عمر بن خطاب را به بهانه جلوگیری از فتنه و اختلاف بر کرسی خلافت نشاند.

امام (ع) در نهج البلاغه می‌فرماید: (الا ای تاریخ بدانید که) فرزند ابو قحافه خلافت مسلمین را چون پیراهن بی‌قواره‌ای درپوشید، در حالی که به خوبی می‌دانست ناخدای کشتی خلافت جز "علی" نیست. فضایل چون سیل از کوهسار وجودم فرو ریزد و بر "آسمان جایم" تیزپروازی نرسد. امّا با این همه از خلافت چشم پوشیدم و از آن کناره گرفتم، زیرا نیک اندیشیدم که یا باید تنها و بی‌یاور قیام کنم یا بر تاریکی‌های کور صبر پیشه سازم؛ تاریکی‌هایی که بزرگ‌سالان را فرسوده و فرتوت سازد و بر سیمای نوجوانان غبار پیری بپاشد و مؤمن را به رنج آورَد تا آن‌گاه که به ملاقات خدا بشتابد. پس شکیبایی را عاقلانه‌تر یافتم و آن را برگزیدم. آری، صبر کردم، امّا چه صبری! چون آن که خار در چشمش خلیده و استخوان در گلویش مانده باشد. می‌دیدم که میراثم به تاراج می‌رود. خلافت دست به دست شد. این چنین بود تا روزگار خلیفه اول به سر آمد و او خلافت را به دیگری پاس داد... شگفتا، او که در زندگی‌اش می‌خواست از مرکب خلافت به زیر آید، چگونه آن را برای دیگری پس از مرگش زین کرد! راستی هر یک تا توانستند ناقه خلافت را به سهم خود دوشیدند[۲].

عمر بن خطاب به‌عنوان خلیفه دوم و جانشین رسول خدا (ص) بر مسند خلافت نشست. او برای اولین بار عنوان خلیفه رسول خدا را که از زمان ابوبکر بر خلیفه اطلاق می‌شد، تغییر داد و خود را امیرالمؤمنین نامید. در زمان او دو تحول عمده در حکومت صورت گرفت: نخست کشورگشایی و فتح دیگر مناطق؛ دوم، بدعت‌های نوظهور و تبدیل و دگرگونی در برخی احکام و سنت‌های پیامبر اکرم (ص). عمر روحیه‌ای خشن و انعطاف‌ناپذیر داشت و در امر قضاوت و فتاوا بارها از امام مدد خواست. از قول او بارها نقل شده است که اگر کمک‌های علی نبود، عمر هلاک شده بود. امام علی درباره دوران او می‌فرماید: او که طبیعتی خشن داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت؛ طبیعتی که برخورد با آن "جراحت شمشیر" بود و ارتباط با آن "سوهان روح" و مالامال از لغزش‌ها و عذرخواهی‌ها. مرکب خلافت زیر پای راکب تندخویِ آن تعادل از کف داد و همه راه‌های چاره را هم بست، بدین سان که اگر افسارش را تنگ می‌گرفت بینی‌اش مجروح می‌شد و اگر رهایش می‌ساخت سقوط می‌کرد. به خدا سوگند، مردم در بیراهه و بی‌ثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من، هر چه بود، بر این رنج طولانی و اندوه جان‌کاه شکیبا بودم تا راهش به پایان رسید[۳].

از جمله بدعت‌های عمر که بر خلاف سنت پیامبر اکرم (ص) بود، اعتقاد او به برتری عرب بر سایر قومیّت‌ها بود، پس از آن همه سفارش‌ها که در سخن و سیره پیامبر نسبت به برابری اقوام و نژادهای گوناگون شده بود. از دیگر بدعت‌های او امتیازبندی و فرق گذاشتن بین مسلمانان در بهره‌مندی از بیت المال بود. عمر در فرایندی سلیقه‌ای، شورایی متشکل از شش نفر برای تعیین خلیفه خود برگزید. پس از عمر بن خطاب، عثمان بن عفان سومین خلیفه در سال ۲۳ قمری بر مسند نشست. در روزگار او بنی‌امیه که خویشان او نیز بودند به قدرت رسیدند و بر مسندهای کلیدی تکیه زدند. شیوه ساختارشکنانه او در بهره‌مندی از بیت‌المال و ویژه‌خواری‌هایی که برای اقوام خویش فراهم کرد، موجبات اختلاف طبقاتی شدید در سطح جامعه را فراهم ساخت. او خود را منصوب از طرف خداوند می‌دانست و برای اختیاراتش حد و مرزی قائل نبود. بیت المال را جزئی از اموال خود می‌پنداشت و بنابر سلیقه شخصی بر آن دست می‌افکند. کارگزارانش رفتار ظالمانه با مردم داشتند و او در این مورد اقدامی نمی‌کرد. از این‌رو مردم بر او شوریدند و او را به قتل رساندند. امام علی (ع) در مورد او و دوران خلافتش می‌فرماید: آن‌گاه سومی برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. خویشاوندان پدری‌اش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت و شکمبارگی‌اش به سر در آوردش[۴].

پس از قتل عثمان، مردمان از هر سو به امام روی آوردند. امام در ابتدا شرایط را برای پذیرش خلافت مناسب نمی‌دید، اما مردم اصرار بر خلافت او داشتند. خود امام (ع) در این‌باره می‌نویسد: پس از قتل عثمان، انبوه مردم رنج‌دیده به یک‌باره چون یال کفتار از هر سو به خانه‌ام ریختند، آن‌چنان که بازویم شکست و ردایم دریده شد. آنان به فشردگیِ گوسپندان گرگ‌زده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را به‌سویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند[۵]. رجوع مردم به امام حجت را بر او تمام کرد. امام در مورد علت پذیرش حکومت می‌فرماید: سوگند به شکافنده بذر و آفریننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم برای بیعت و عهدی که خدای از عالمان گرفته است که برای شکمبارگیِ ستمگر و محرومیّت ستم‌دیده صحّه نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها می‌کردم و هرگز زیر بار مسئولیّت نمی‌رفتم و همان‌گونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز می‌هشتم؛ و می‌دیدید این دنیایی که بدان می‌نازید و دین بدان می‌بازید، در دیدگاه من از آب بینیِ ماده‌بزی بی‌ارزش‌تر است[۶].

پس از شهادت امام، خلافت به بنی‌امیه و پس از آنانبه بنی‌عباس منتقل شد. از آن پس تا قرن‌های متمادی خلافت شاهد حکومت زر و زور و تزویر شد و حکمرانانی روی کار آمدند که امام در وصفشان فرموده بود: ولی اندوه من از این است که مشتی بی‌خردان و تبه‌کاران این امت حکومت را به دست‌گیرند، مال خدا را در میان خود دست به دست گردانند، بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یاران خود سازند. از آنان کسی است که در میان شما حرام می‌نوشد، حتی بر او حد اسلام جاری شده و کسی است که تا اندک مالی نستاند به اسلام نگرود[۷].[۸].

منابع

پانویس

  1. زیرا پیامبر اکرم در روز غدیر امام علی (ع) را به جانشینی خویش و به‌عنوان امام منصوص نصب کرد. در اعتقاد شیعه رویکردی که در سقیفه رخ داد، خارج از رأی پیامبر بوده و برخی افراد در وقوع آن نقش آفریدند.
  2. نهج البلاغه، خطبه ۳.
  3. نهج البلاغه، خطبه ۳.
  4. نهج البلاغه، خطبه ۳.
  5. نهج البلاغه، خطبه ۳
  6. نهج البلاغه، خطبه ۳.
  7. نهج البلاغه، نامه ۶۲.
  8. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۰ ـ ۳۷۳.