حضرت یعقوب علیه السلام: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
(←پانویس) |
||
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = پیامبران | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[یعقوب در قرآن]] - [[یعقوب در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط = }} | |||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[یعقوب در قرآن]] - [[یعقوب در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط = }} | |||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
خط ۱۶: | خط ۱۵: | ||
== نام و نسب == | == نام و نسب == | ||
== کنیهها و القاب == | == کنیهها و القاب == | ||
==ازدواج حضرت یعقوب== | |||
در کتابهای فوق داستان [[ازدواج]] [[یعقوب]] با لیا (یا [[لیه]]) و راحیل [[دختران]] دایی خود لابان، با مختصر اختلافی این گونه نقل شده است: هنگامی که یعقوب به تدبیری که در بالا گذشت، دعای پدر را شامل حال خود گردانید و [[عیص]] [[سوگند]] یاد کرد که او را به [[جرم]] این کار خواهد کشت، مادرش رفقه<ref>نجار، قصص الانبیاء، ص۱۱۹.</ref> بترسید که مبادا یعقوب به دست عیص به [[قتل]] برسد، از این رو به یعقوب گفت: اکنون نزد دایی خود لابان برو و بدو ملحق شو. یعقوب برای انجام دستور مادر و [[دیدار]] دایی خود لابان به سمت «فدان آرام» حرکت کرد و از [[ترس]] عیص شبها راه میپیمود و روزها مخفی میشد تا به آنجا رسید. یعقوب مایل بود با دختر لابان ازدواج کند و او دو دختر به نامهای «لیا» و «راحیل» داشت. لیا از راحیل بزرگتر بود، اما یعقوب راحیل را میخواست. وقتی از دایی خود او را [[خواستگاری]] کرد، لابان با ازدواج او موافقت کرد، مشروط بر اینکه تا مدت معینی گوسفندانش را بچراند. | |||
وقتی مدت مزبور به پایان رسید، لابان دختر بزرگ خود را به همسری او در آورد و در جواب یعقوب که گفت: من راحیل را میخواستم، گفت: رسم ما نیست که دختر کوچک را قبل از دختر بزرگ شوهر دهیم. اکنون همان اندازه برای ما [[چوپانی]] کن تا راحیل را نیز به همسری تو در آورم و یعقوب دوباره به همان مقدار چوپانی کرد تا وی راحیل را نیز به ازدواج او درآورد. | |||
گفتهاند که ازدواج با دو [[خواهر]] در آن [[زمان]] جایز بوده و منظور از [[آیه]] [[سوره نساء]] که فرموند: | |||
{{متن قرآن|وَأَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ}}<ref>«و (نیز) جمع میان دو خواهر، مگر آنکه از پیش (در زمان جاهلیت) روی داده است» سوره نساء، آیه ۲۳.</ref>. | |||
همین داستان یعقوب است<ref>تاریخ طبری، ج۱، ص۲۲۵.</ref>. | |||
ولی [[یعقوبی]] داستان را این گونه نقل میکند که [[اسحاق]] به [[یعقوب]] گفت: [[خداوند]] تو و فرزندانت را [[پیغمبر]] خواهد کرد و در تو خیر و [[برکت]] نهاده است، سپس بدو دستور داد به فدان - که جایی در [[شام]] است - برود. | |||
یعقوب به دستور پدر به فقدان رفت. در آنجا زنی را دید که گوسفندانی همراه دارد و بر سر چاهی ایستاده و میخواهد گوسفندان را آب دهد، ولی سنگی بر سر آن است که چند مرد بایستی به یکدیگر [[یاری]] دهند تا آن را بلند کنند. یعقوب از آن [[زن]] پرسید: تو کیستی؟ | |||
پاسخ داد: من لیا دختر لابان هستم. و لابان دایی یعقوب بود. یعقوب که آن سخن را شنید، پیش آمد و سنگ را از سر [[چاه]] دور کرد و آب کشید و گوسفندان لیا را آب داد و سپس نزد دایی خود رفت. لابان همان دختر را به همسری او در آورد. یعقوب گفت: آنکه نامزد من بود، راحیل [[خواهر]] اوست؟ لابان گفت: این بزرگتر بود و من راحیل را نیز به [[ازدواج]] تو در خواهم آورد. سپس هر دو را به یعقوب داد<ref>تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۳.</ref>. | |||
در مقابل گفته اینان، جمعی معتقدند که یعقوب راحیل را پس از این که لیا از [[دنیا]] رفت گرفت و میان دو خواهر جمع نکرد و این نظری است که [[طبرسی]] [[مفسر]] بزرگوار [[شیعه]] [[اختیار]] کرده و [[آیه]] {{متن قرآن|...وَأَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ}} را درباره عمل [[مردم]] [[زمان جاهلیت]] دانسته که هم [[زمان]] با دو خواهر ازدواج میکردند و این قول به نظر صحیحتر میرسد<ref>مجمع البیان، ج۵، ص۲۰۹ - ۲۱۶.</ref>، واللّه أعلم. | |||
به هر صورت [[مورخان]] نوشتهاند که لیا و راحیل هر کدام کنیزی داشتند که آنها را نیز به یعقوب بخشیدند. [[کنیز]] لیا، زلفا و کنیز راحیل، بلها بود. یعقوب از این چهار زن، صاحب [[دوازده]] پسر شد: | |||
روبیل یا به گفته بعضی روبین، [[شمعون]]، [[لاوی]]، [[یهودا]]، یشجر - یا یشاکر - ریالون - یا زبولون-. مادر این شش تن لیا بود. یوسف و [[بنیامین]] که مادرشان راحیل بود. دان و نفتالی از بلها به [[دنیا]] آمدند. جاد و اشیر که این دو را نیز [[خداوند]] از زلفا به [[یعقوب]] داد<ref>یعقوبی به جای «جاد» کاذ و به جای اشیر، آشر ذکر کرده و همچنین گفته است: کاذ و آشر و نفتالی از زلفا و دان از بلها متولد شدند. </ref>. | |||
به جز بنیامین، [[فرزندان]] دیگر یعقوب همه در [[شهر]] فدان آرام به دنیا آمدند و تنها بنیامین پس از آمدن یعقوب به [[فلسطین]] متولد شد<ref>مجمع البیان، ج۵، ص۲۰۹ - ۲۱۶.</ref>. | |||
در مقابل، [[مسعودی]] [[دوازده]] پسر یعقوب را از لیا و راحیل میداند و از [[کنیزان]] آن دو ذکری نکرده است<ref>اثبات الوصیه، ص۳۶.</ref>. | |||
یعقوب سالها در فدان آرام نزد دایی خود ماند و به کار گوسفندداری [[روزگار]] میگذرانید تا این که دارای گوسفندان بسیار و [[اموال]] زیادی شد و [[تصمیم]] گرفت به [[شام]] و فلسطین<ref>نجار، قصص الأنبیاء، ص۱۱۹.</ref> بازگردد، اما از برادرش [[عیص]] میترسید و [[بیم]] داشت که عیص در صدد [[قتل]] و [[آزار]] وی بر آید. از این رو به گفته مسعودی هدیهای پیشاپیش خود برای عیص فرستاد و میگویند که یعقوب ۵۵۰۰ رأس گوسفند داشت<ref>مروج الذهب، ج۱، ص۵۹.</ref> و یک دهم آنها را برای برادرش فرستاد و در نامهای به [[برادر]] نوشت: {{عربی|عبدك يعقوب}} یعنی از بندهات یعقوب. همچنین [[طبری]] گفته است که یعقوب به چوپانان خود سپرد که اگر کسی آمد و از شما پرسید که شما که هستید؟ بگویید که ما چوپانان یعقوب - که [[بنده]] عیص است - هستیم. | |||
از آن سو عیص با [[لشکریان]] خود از شام بیرون آمد تا یعقوب را به قتل برساند، ولی هنگامی که [[نامه]] را خواند و [[هدیه]] یعقوب بدو رسید، از کشتن وی صرف نظر کرد و به خوبی از برادر استقبال نمود و تا وقتی یعقوب در [[کنعان]] بود، آزاری بدو نرساند<ref>تاریخ طبری، ج۱، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۱۴.</ref> | |||
== فرزندان == | == فرزندان == | ||
== شمایل و صفات ظاهری == | == شمایل و صفات ظاهری == | ||
== صفات و ویژگیهای شخصیتی == | == صفات و ویژگیهای شخصیتی == | ||
خط ۳۲: | خط ۵۱: | ||
== مخالفان و دشمنان == | == مخالفان و دشمنان == | ||
== رحلت و محل دفن == | == رحلت و محل دفن == | ||
[[یعقوب]] پس از [[ناملایمات]] و [[اندوه]] بسیار که در [[زندگی]] کشید، در سن ۱۴۰ یا ۱۴۷ سالگی<ref>قول اول را صدوق در اکمال الدین از رسول خدا نقل کرده و یعقوبی و مسعودی و دیگران نیز همین قول را اختیار کردهاند و قول دوم را طبری و ابن اثیر ذکر کرده و عبدالوهاب نجار نیز در قصص الانبیاء آن را اختیار کرده است. طبرسی نیز در تفسیر مجمع البیان آن را از ابوحمزه نقل میکند.</ref> در [[مصر]] از [[دنیا]] رفت. هنگام [[مرگ]] به یوسف [[وصیت]] کرد که جنازه او را به [[فلسطین]] برده و نزد پدر و جدش [[اسحاق]] و [[ابراهیم]] [[دفن]] کند. یوسف نیز پس از فوت پدر، طبق وصیت او جنازه را به [[شام]] برد و در کنار ابراهیم و اسحاق دفن نمود. | |||
[[طبرسی]] در [[مجمع البیان]] از [[ابن اسحاق]] [[روایت]] کرده که جنازه یعقوب را در تابوتی از چوب ساج (آبنوس) گذاشته و به [[شهر]] [[بیتالمقدس]] منتقل کردند. [[روز]] ورود آن [[تابوت]] به بیتالمقدس، مصادف شد با روزی که [[عیص]] هم از دنیا رفته بود، از این رو هر دو را در یک [[قبر]] دفن کردند و به همین سبب است که [[یهودیان]] مردههای خود را به [[بیت المقدس]] میبرند. | |||
چون یعقوب و عیص هر دو با هم به دنیا آمدند و با هم از دنیا رفتند، عمرشان<ref>مجمع البیان، ج۵، ص۲۲۶ و ۲۶۵؛ بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۵۲.</ref> در دنیا به یک اندازه بود و در وقت مرگ ۱۴۷ سال از عمرشان میگذشت. | |||
[[مسعودی]] مینویسد: هنگامی که یعقوب از دنیا رفت، یوسف چهل روز به [[عزاداری]] مشغول شد و در این مدت، [[فرزندان]] یعقوب و بزرگان مصر در [[تدارک]] بردن جنازه به فلسطین بودند. پس از گذشتن چهل روز، به فلسطین حرکت کردند. در آنجا هنگامی که خواستند او را در کنار قبر ابراهیم دفن کنند، عیص بیامد و مانع دفن یعقوب شد و با آنها به [[منازعه]] پرداخت. در این وقت فرزند [[شمعون]] که [[جوانی]] نیرومند بود، پیش آمده و به [[عیص]] [[حمله]] کرد و او را به [[قتل]] رسانید. همین موضوع سبب شد که [[یعقوب]] و عیص را در یکجا [[دفن]] کنند<ref>اثبات الوصیه، ص۳۶.</ref>. | |||
چنانکه [[مورخان]] ذکر کرده و [[طبرسی]] نیز در دنباله داستان فوق میگوید، خود یوسف برای دفن پدر به [[فلسطین]] آمد و پس از دفن او در [[بیتالمقدس]]، به [[مصر]] بازگشت<ref>مجمع البیان، ج۵، ص۲۲۶.</ref>. | |||
[[یعقوبی]] گوید: هنگامی که [[مرگ]] یعقوب فرا رسید، [[پسران]] و نوههای خود را جمع کرد و در [[حق]] همه آنها [[دعا]] نموده و به هر یک سفارشی کرد و سخنی گفت. سپس [[شمشیر]] و کمان مخصوص خود را به یوسف بخشید و به وی سفارش کرد جنازه او را به بیتالمقدس برده و کنار [[ابراهیم]] و [[اسحاق]] دفن نماید. وقتی یعقوب از [[دنیا]] رفت، هفتاد [[روز]] برای او [[عزا]] و [[ماتم]] گرفتند، آنگاه یوسف و [[غلامان]] مصریاش او را به فلسطین بردند و کنار ابراهیم و اسحاق دفن کردند و به مصر بازگشتند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۵.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۱۶.</ref> | |||
==[[یعقوب]]{{ع}}== | |||
نام یعقوب در [[قرآن کریم]]، به جز در داستان [[ابراهیم خلیل]]، بیشتر در [[سوره یوسف]] و ضمن سرگذشت آن حضرت ذکر شده و به طور جداگانه از یعقوب کمتر یاد شده است، به ویژه از داستان [[ازدواج]] او با [[دختران]] لابان و غیره که در [[تواریخ]] به [[اجمال]] و تفصیل نقل شده، ذکری به میان نیامده است. فقط بعضی از [[مفسران]] گفتهاند: [[آیه]] ۲۳ [[سوره نساء]] که درباره [[حرمت]] ازدواج دو [[خواهر]] و جمع کردن میان آن دو در [[اسلام]] نازل شده و جواز آن را در گذشته بیان فرموده، اشاره به داستان ازدواج یعقوب با دختران لابان است، به شرحی که خواهد آمد. | |||
در [[روایات]] هم از [[پیغمبر گرامی اسلام]] و [[ائمه]] بزرگوار چیزی در این باره ذکر نشده و به دست ما نرسیده است، از این رو داستان مزبور با آن ویژگیهایی که ذکر شده، چندان اعتبار و سندی برای ما ندارد. | |||
اما آنچه در قرآن کریم در خصوص یعقوب ذکر شده، یکی داستان [[تحریم]] یک نوع خوردنی است که یعقوب بر خود [[حرام]] کرد و در ضمن آن [[لقب]] [[اسرائیل]] را نیز [[خدا]] به وی داد و دیگر [[وصیت]] او به پسرانش و گفتاری است که آن حضرت هنگام [[مرگ]] به [[فرزندان]] خویش فرموده است. در جاهای دیگر [[قرآن]] با نام آن حضرت به دنبال نام [[ابراهیم]] و [[اسحاق]] ذکر شده یا همراه با نام فرزندانش [[اسباط]] و در ضمن سرگذشت یوسف و [[برادران]] او آمده است.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۰۹.</ref> | |||
==آن چه یعقوب بر خود حرام کرد و معنای اسرائیل== | |||
در مورد آنچه یعقوب برخود حرام کرده بود در [[سوره آل عمران]] چنین بیان شده است: «همه [[خوردنیها]] بر [[فرزندان اسرائیل]] [[حلال]] بود، مگر آنچه اسرائیل بر خود حرام کرده بود پیش از آنکه [[تورات]] نازل گردد»<ref>{{متن قرآن|كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ}} «همه خوردنیها برای بنی اسرائیل حلال بود جز آنچه اسرائیل (- یعقوب) پیش از آنکه تورات فرو فرستاده شود، بر خویش حرام کرده بود، بگو: اگر راست میگویید تورات را بیاورید و آن را بخوانید» سوره آل عمران، آیه ۹۳.</ref>. | |||
در اینکه آن چه [[یعقوب]] بر خود [[حرام]] و [[تورات]] آن را [[حلال]] کرد [[اختلاف]] است و بیشتر [[مفسران]] گفتهاند: یعقوب [[مبتلا]] به [[بیماری]] «عرق النساء» شد و برای برطرف شدن آن [[نذر]] کرد که اگر [[خدا]] او را [[شفا]] دهد، دیگر گوشت شتر، که محبوبترین غذای او بود، نخورد<ref>مجمع البیان، ج۲، ص۴۷۵.</ref>. | |||
در [[حدیثی]] که [[کلینی]] در کافی و [[علی بن ابراهیم]] و [[عیاشی]] در [[تفسیر]] خود از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کردهاند، آن حضرت فرمود: [[اسرائیل]] هر گاه گوشت شتر میخورد به درد پهلو و کمر مبتلا میشد، از این رو گوشت شتر را بر خود حرام کرد<ref>بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۹۹ به نقل از تفسیر عیاشی.</ref>. | |||
و در معنای اسرائیل ([[لقب]] یعقوب) اختلاف است. [[طبری]] روایتی نقل کرده و آن را مشتق از «[[سیر]] و [[سفر]]» دانسته و میگوید: در داستان اختلاف میان یعقوب و برادرش [[عیص]]، یعقوب از [[فلسطین]] گریخت و به فدان آرام رفت. او شبها حرکت میکرد و روزها مخفی میشد، به این دلیل اسرائیل نامیده شد. | |||
[[مرحوم صدوق]] در قولی که از کعب الاخبار نقل کرده، گفته است: این که یعقوب را اسرائیل گفتند، به سبب آن بود که یعقوب خدمتکار [[بیت المقدس]] بود و هنگام ورود نخستین کسی بود که بدان جا وارد میشد و هنگام بیرون آمدن نیز آخرین نفری بود که بیرون میرفت و چراغهای آنجا را روشن میکرد. اما صبح که میآمد، میدید چراغها خاموش است تا اینکه شبی را در [[مسجد]] بیت المقدس به کمین نشست. | |||
ناگهان متوجه شد که یکی از [[جنیان]] بیامد و چراغها را خاموش کرد. یعقوب برخاسته و او را بگرفت. جنّی که چنان دید او را به ستون مسجد بست و [[اسیر]] کرد و هنگام صبح، [[مردم]] او را [[اسیر]] و بسته دیدند و چون نام آن جنی «ایل» بود او را [[اسرائیل]] خواندند<ref>علل الشرائع، ص۲۶.</ref>. | |||
ولی در روایتی که از [[امام صادق]]{{ع}} آمده، آن حضرت فرمودند که معنای اسرائیل، عبداللّه است؛ زیرا [[اسرا]] به معنای «[[عبد]]» است و «ایل» هم نام [[خدای عزوجل]] میباشد. در [[روایت]] دیگر است که [[اسراء]] به معنای قوت و ایل هم نام خداست، پس معنای اسرائیل: نیروی خداست<ref>علل الشرائع، ص۲۶.</ref>. در کتاب [[معانی الاخبار]] نیز همین دو معنا را برای اسرائیل ذکر کرده است<ref>معانی الاخبار، ص۱۹.</ref>. مرحوم [[طبرسی]] نیز در [[مجمع البیان]] گوید: «اسرائیل [[اللّه]]» یعنی [[بنده]] [[خالص]] [[خدا]]<ref>مجمع البیان، ج۵، ص۲۰۹ - ۲۱۶.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۱۰.</ref> | |||
==سخن [[یعقوب]] با [[فرزندان]] هنگام [[مرگ]]== | |||
موضوع دیگری که در [[قرآن کریم]] درباره یعقوب آمده، وصیتی است که به پسران خود در وقت مرگ کرد و در [[سوره بقره]] آمده است: | |||
[[ابراهیم]] [[پسران]] خود را [[وصیت]] کرد و یعقوب نیز به پسرانش وصیت کرد و گفت: ای پسران من! خدا این [[دین]] را برای شما برگزید. نمیرید مگر آنکه [[مسلمان]] باشید. آیا شما حاضر بودید در آن هنگام که مرگ یعقوب در رسید و به پسران خود گفت: پس از من چه میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و [[اسحاق]]، [[خدای یگانه]] را میپرستیم و [[تسلیم]] [[فرمان]] اوییم<ref>{{متن قرآن|وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ * أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ}} «و ابراهیم آن را به پسران خود سفارش کرد و یعقوب نیز: که ای فرزندان من! خداوند برای شما این دین را برگزیده است پس، جز در فرمانبرداری (از او) از این جهان نروید * مگر هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید گواه بودید، آنگاه که از پسران خود پرسید: پس از من چه میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم که خدایی یگانه است و ما فرمانبردار اوییم» سوره بقره، آیه ۱۳۲-۱۳۳.</ref>. | |||
چنانکه [[مفسران]] گفتهاند، منظور از این [[آیات]] این است که [[دین حق]] و [[آیین]] [[درستی]] که [[ابراهیم]] و [[فرزندان]] او آوردند، [[اسلام]] است و این که [[یهودیان]] به [[یعقوب]] نسبت میدهند که هنگام [[مرگ]] خود به فرزندانش سفارش کرد که همیشه بر [[دین یهود]] باشید، تهمتی بیش نیست و آن بزرگوار چنین چیزی به پسران خود نگفته است. | |||
موضوعات دیگری نیز در [[زندگی]] [[حضرت یعقوب]] در [[تاریخ]] آمده که در زیر میخوانید: | |||
===علت نامگذاری یعقوب=== | |||
[[طبری]]، [[ابن اثیر]] و بعضی از مفسران از سدی، [[ابن عباس]] و دیگران نقل کردهاند که یعقوب و برادرش [[عیص]] دو قلو بودند و با هم به [[دنیا]] آمدند، با این که یعقوب بزرگتر از عیص بود، اما عیص زودتر به دنیا آمد. علتش آن بود که دو [[برادر]]، هنگام خروج از رحم مادر به [[نزاع]] پرداختند و هر یک خواست قبل از دیگری به دنیا آید تا این که عیص به یعقوب گفت: به [[خدا]] اگر تو پیش از من خارج شوی در شکم مادر خواهم ماند و او را هلاک خواهم کرد. یعقوب که چنان دید عقب رفت و عیص جلو آمد و به همین علت او را عیص نامیدند، چون [[عصیان]] کرده و پیش از یعقوب بیرون آمد. یعقوب را هم که هنگام آمدن پاشنه پای عیص را - که در لغت به معنی عقب است - گرفته بود، یعقوب خواندند. این مطلبی است که حضرات گفتهاند و از [[تورات]] نیز قریب بدین مضمون نقل شده است. | |||
اما در [[روایات شیعه]] در [[حدیثی]] که [[صدوق]] در [[علل الشرائع]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده و در [[معانی الاخبار]] نیز مختصر آن را بدون سند ذکر کرده است، از نزاع یعقوب و عیص در شکم مادر و این که یعقوب پاشنه [[عیص]] را گرفته و سخنانی که از عیص نقل کرده بودند، اثری نیست و اصل داستان و علت نامگذاری [[یعقوب]] این گونه بیان شده است: یعقوب و عیص دوقلو بودند و نخست عیص به [[دنیا]] آمد و بعد یعقوب، به همین سبب یعقوب نامیده شد، چون عقب برادرش عیص به دنیا آمد<ref>علل الشرائع، ص۲۶.</ref>. | |||
و چنان چه بنابر پذیرش این داستان باشد [[روایت]] [[صدوق]] از هر نظر به پذیرش و قبول سزاوارتر و از هر اشکالی، سالم و مبراست. به علاوه نام عیص در بسیاری از [[تواریخ]] با «سین» ضبط شده و در برخی از آنها «[[عیسو]]» است و به دنبال سین «واو» نیز وجود دارد که با علت نامگذاری عیص مطابق نقل [[طبری]] و [[ابن اثیر]] مناسبت ندارد.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۱۱.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
خط ۴۸: | خط ۱۰۰: | ||
{{نبوت شناسی}} | {{نبوت شناسی}} | ||
[[رده: | [[رده:حضرت یعقوب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۵ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۱۲
مقدمه
- ﴿قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾[۱].
- ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ﴾[۲].
- ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا * وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا﴾[۳].
نکات: در آیات فوق این موضوعات مطرح گردیده است:
- اظهار ایمان به خداوند و تعالیم انبیای پیشین و یعقوب از فرمانهای خداوند به پیامبر اکرم: ﴿قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾؛
- مأموریت پیامبر اکرم به پیروی از رهنمودهای الهی به انبیای گذشته، از جمله یعقوب: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ...﴾؛
- پیامبر اکرم مأمور الگوگیری از برخی ذریه یعقوب ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ... * وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ...﴾ که برگزیده شده خداوند و هدایت شده به صراط مستقیماند ﴿...وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾؛
- خداوند بیانکننده قصه یعقوب برای پیامبر ﴿إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ... وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا﴾[۴].
ولادت و نیاکان
پدر و مادر
نام و نسب
کنیهها و القاب
ازدواج حضرت یعقوب
در کتابهای فوق داستان ازدواج یعقوب با لیا (یا لیه) و راحیل دختران دایی خود لابان، با مختصر اختلافی این گونه نقل شده است: هنگامی که یعقوب به تدبیری که در بالا گذشت، دعای پدر را شامل حال خود گردانید و عیص سوگند یاد کرد که او را به جرم این کار خواهد کشت، مادرش رفقه[۵] بترسید که مبادا یعقوب به دست عیص به قتل برسد، از این رو به یعقوب گفت: اکنون نزد دایی خود لابان برو و بدو ملحق شو. یعقوب برای انجام دستور مادر و دیدار دایی خود لابان به سمت «فدان آرام» حرکت کرد و از ترس عیص شبها راه میپیمود و روزها مخفی میشد تا به آنجا رسید. یعقوب مایل بود با دختر لابان ازدواج کند و او دو دختر به نامهای «لیا» و «راحیل» داشت. لیا از راحیل بزرگتر بود، اما یعقوب راحیل را میخواست. وقتی از دایی خود او را خواستگاری کرد، لابان با ازدواج او موافقت کرد، مشروط بر اینکه تا مدت معینی گوسفندانش را بچراند. وقتی مدت مزبور به پایان رسید، لابان دختر بزرگ خود را به همسری او در آورد و در جواب یعقوب که گفت: من راحیل را میخواستم، گفت: رسم ما نیست که دختر کوچک را قبل از دختر بزرگ شوهر دهیم. اکنون همان اندازه برای ما چوپانی کن تا راحیل را نیز به همسری تو در آورم و یعقوب دوباره به همان مقدار چوپانی کرد تا وی راحیل را نیز به ازدواج او درآورد. گفتهاند که ازدواج با دو خواهر در آن زمان جایز بوده و منظور از آیه سوره نساء که فرموند: ﴿وَأَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ﴾[۶]. همین داستان یعقوب است[۷]. ولی یعقوبی داستان را این گونه نقل میکند که اسحاق به یعقوب گفت: خداوند تو و فرزندانت را پیغمبر خواهد کرد و در تو خیر و برکت نهاده است، سپس بدو دستور داد به فدان - که جایی در شام است - برود.
یعقوب به دستور پدر به فقدان رفت. در آنجا زنی را دید که گوسفندانی همراه دارد و بر سر چاهی ایستاده و میخواهد گوسفندان را آب دهد، ولی سنگی بر سر آن است که چند مرد بایستی به یکدیگر یاری دهند تا آن را بلند کنند. یعقوب از آن زن پرسید: تو کیستی؟ پاسخ داد: من لیا دختر لابان هستم. و لابان دایی یعقوب بود. یعقوب که آن سخن را شنید، پیش آمد و سنگ را از سر چاه دور کرد و آب کشید و گوسفندان لیا را آب داد و سپس نزد دایی خود رفت. لابان همان دختر را به همسری او در آورد. یعقوب گفت: آنکه نامزد من بود، راحیل خواهر اوست؟ لابان گفت: این بزرگتر بود و من راحیل را نیز به ازدواج تو در خواهم آورد. سپس هر دو را به یعقوب داد[۸]. در مقابل گفته اینان، جمعی معتقدند که یعقوب راحیل را پس از این که لیا از دنیا رفت گرفت و میان دو خواهر جمع نکرد و این نظری است که طبرسی مفسر بزرگوار شیعه اختیار کرده و آیه ﴿...وَأَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ﴾ را درباره عمل مردم زمان جاهلیت دانسته که هم زمان با دو خواهر ازدواج میکردند و این قول به نظر صحیحتر میرسد[۹]، واللّه أعلم. به هر صورت مورخان نوشتهاند که لیا و راحیل هر کدام کنیزی داشتند که آنها را نیز به یعقوب بخشیدند. کنیز لیا، زلفا و کنیز راحیل، بلها بود. یعقوب از این چهار زن، صاحب دوازده پسر شد: روبیل یا به گفته بعضی روبین، شمعون، لاوی، یهودا، یشجر - یا یشاکر - ریالون - یا زبولون-. مادر این شش تن لیا بود. یوسف و بنیامین که مادرشان راحیل بود. دان و نفتالی از بلها به دنیا آمدند. جاد و اشیر که این دو را نیز خداوند از زلفا به یعقوب داد[۱۰]. به جز بنیامین، فرزندان دیگر یعقوب همه در شهر فدان آرام به دنیا آمدند و تنها بنیامین پس از آمدن یعقوب به فلسطین متولد شد[۱۱].
در مقابل، مسعودی دوازده پسر یعقوب را از لیا و راحیل میداند و از کنیزان آن دو ذکری نکرده است[۱۲]. یعقوب سالها در فدان آرام نزد دایی خود ماند و به کار گوسفندداری روزگار میگذرانید تا این که دارای گوسفندان بسیار و اموال زیادی شد و تصمیم گرفت به شام و فلسطین[۱۳] بازگردد، اما از برادرش عیص میترسید و بیم داشت که عیص در صدد قتل و آزار وی بر آید. از این رو به گفته مسعودی هدیهای پیشاپیش خود برای عیص فرستاد و میگویند که یعقوب ۵۵۰۰ رأس گوسفند داشت[۱۴] و یک دهم آنها را برای برادرش فرستاد و در نامهای به برادر نوشت: عبدك يعقوب یعنی از بندهات یعقوب. همچنین طبری گفته است که یعقوب به چوپانان خود سپرد که اگر کسی آمد و از شما پرسید که شما که هستید؟ بگویید که ما چوپانان یعقوب - که بنده عیص است - هستیم. از آن سو عیص با لشکریان خود از شام بیرون آمد تا یعقوب را به قتل برساند، ولی هنگامی که نامه را خواند و هدیه یعقوب بدو رسید، از کشتن وی صرف نظر کرد و به خوبی از برادر استقبال نمود و تا وقتی یعقوب در کنعان بود، آزاری بدو نرساند[۱۵].[۱۶]
فرزندان
شمایل و صفات ظاهری
صفات و ویژگیهای شخصیتی
قوم و محل سکونت
قوم یعقوب
سرگذشت تاریخی
نبوت و رسالت
امامت و ولایت
علم ویژه الهی
عصمت
فضایل و مناقب
سیره
اصحاب
مخالفان و دشمنان
رحلت و محل دفن
یعقوب پس از ناملایمات و اندوه بسیار که در زندگی کشید، در سن ۱۴۰ یا ۱۴۷ سالگی[۱۷] در مصر از دنیا رفت. هنگام مرگ به یوسف وصیت کرد که جنازه او را به فلسطین برده و نزد پدر و جدش اسحاق و ابراهیم دفن کند. یوسف نیز پس از فوت پدر، طبق وصیت او جنازه را به شام برد و در کنار ابراهیم و اسحاق دفن نمود. طبرسی در مجمع البیان از ابن اسحاق روایت کرده که جنازه یعقوب را در تابوتی از چوب ساج (آبنوس) گذاشته و به شهر بیتالمقدس منتقل کردند. روز ورود آن تابوت به بیتالمقدس، مصادف شد با روزی که عیص هم از دنیا رفته بود، از این رو هر دو را در یک قبر دفن کردند و به همین سبب است که یهودیان مردههای خود را به بیت المقدس میبرند. چون یعقوب و عیص هر دو با هم به دنیا آمدند و با هم از دنیا رفتند، عمرشان[۱۸] در دنیا به یک اندازه بود و در وقت مرگ ۱۴۷ سال از عمرشان میگذشت.
مسعودی مینویسد: هنگامی که یعقوب از دنیا رفت، یوسف چهل روز به عزاداری مشغول شد و در این مدت، فرزندان یعقوب و بزرگان مصر در تدارک بردن جنازه به فلسطین بودند. پس از گذشتن چهل روز، به فلسطین حرکت کردند. در آنجا هنگامی که خواستند او را در کنار قبر ابراهیم دفن کنند، عیص بیامد و مانع دفن یعقوب شد و با آنها به منازعه پرداخت. در این وقت فرزند شمعون که جوانی نیرومند بود، پیش آمده و به عیص حمله کرد و او را به قتل رسانید. همین موضوع سبب شد که یعقوب و عیص را در یکجا دفن کنند[۱۹]. چنانکه مورخان ذکر کرده و طبرسی نیز در دنباله داستان فوق میگوید، خود یوسف برای دفن پدر به فلسطین آمد و پس از دفن او در بیتالمقدس، به مصر بازگشت[۲۰]. یعقوبی گوید: هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، پسران و نوههای خود را جمع کرد و در حق همه آنها دعا نموده و به هر یک سفارشی کرد و سخنی گفت. سپس شمشیر و کمان مخصوص خود را به یوسف بخشید و به وی سفارش کرد جنازه او را به بیتالمقدس برده و کنار ابراهیم و اسحاق دفن نماید. وقتی یعقوب از دنیا رفت، هفتاد روز برای او عزا و ماتم گرفتند، آنگاه یوسف و غلامان مصریاش او را به فلسطین بردند و کنار ابراهیم و اسحاق دفن کردند و به مصر بازگشتند[۲۱].[۲۲]
یعقوب(ع)
نام یعقوب در قرآن کریم، به جز در داستان ابراهیم خلیل، بیشتر در سوره یوسف و ضمن سرگذشت آن حضرت ذکر شده و به طور جداگانه از یعقوب کمتر یاد شده است، به ویژه از داستان ازدواج او با دختران لابان و غیره که در تواریخ به اجمال و تفصیل نقل شده، ذکری به میان نیامده است. فقط بعضی از مفسران گفتهاند: آیه ۲۳ سوره نساء که درباره حرمت ازدواج دو خواهر و جمع کردن میان آن دو در اسلام نازل شده و جواز آن را در گذشته بیان فرموده، اشاره به داستان ازدواج یعقوب با دختران لابان است، به شرحی که خواهد آمد. در روایات هم از پیغمبر گرامی اسلام و ائمه بزرگوار چیزی در این باره ذکر نشده و به دست ما نرسیده است، از این رو داستان مزبور با آن ویژگیهایی که ذکر شده، چندان اعتبار و سندی برای ما ندارد. اما آنچه در قرآن کریم در خصوص یعقوب ذکر شده، یکی داستان تحریم یک نوع خوردنی است که یعقوب بر خود حرام کرد و در ضمن آن لقب اسرائیل را نیز خدا به وی داد و دیگر وصیت او به پسرانش و گفتاری است که آن حضرت هنگام مرگ به فرزندان خویش فرموده است. در جاهای دیگر قرآن با نام آن حضرت به دنبال نام ابراهیم و اسحاق ذکر شده یا همراه با نام فرزندانش اسباط و در ضمن سرگذشت یوسف و برادران او آمده است.[۲۳]
آن چه یعقوب بر خود حرام کرد و معنای اسرائیل
در مورد آنچه یعقوب برخود حرام کرده بود در سوره آل عمران چنین بیان شده است: «همه خوردنیها بر فرزندان اسرائیل حلال بود، مگر آنچه اسرائیل بر خود حرام کرده بود پیش از آنکه تورات نازل گردد»[۲۴]. در اینکه آن چه یعقوب بر خود حرام و تورات آن را حلال کرد اختلاف است و بیشتر مفسران گفتهاند: یعقوب مبتلا به بیماری «عرق النساء» شد و برای برطرف شدن آن نذر کرد که اگر خدا او را شفا دهد، دیگر گوشت شتر، که محبوبترین غذای او بود، نخورد[۲۵]. در حدیثی که کلینی در کافی و علی بن ابراهیم و عیاشی در تفسیر خود از امام صادق(ع) روایت کردهاند، آن حضرت فرمود: اسرائیل هر گاه گوشت شتر میخورد به درد پهلو و کمر مبتلا میشد، از این رو گوشت شتر را بر خود حرام کرد[۲۶].
و در معنای اسرائیل (لقب یعقوب) اختلاف است. طبری روایتی نقل کرده و آن را مشتق از «سیر و سفر» دانسته و میگوید: در داستان اختلاف میان یعقوب و برادرش عیص، یعقوب از فلسطین گریخت و به فدان آرام رفت. او شبها حرکت میکرد و روزها مخفی میشد، به این دلیل اسرائیل نامیده شد. مرحوم صدوق در قولی که از کعب الاخبار نقل کرده، گفته است: این که یعقوب را اسرائیل گفتند، به سبب آن بود که یعقوب خدمتکار بیت المقدس بود و هنگام ورود نخستین کسی بود که بدان جا وارد میشد و هنگام بیرون آمدن نیز آخرین نفری بود که بیرون میرفت و چراغهای آنجا را روشن میکرد. اما صبح که میآمد، میدید چراغها خاموش است تا اینکه شبی را در مسجد بیت المقدس به کمین نشست. ناگهان متوجه شد که یکی از جنیان بیامد و چراغها را خاموش کرد. یعقوب برخاسته و او را بگرفت. جنّی که چنان دید او را به ستون مسجد بست و اسیر کرد و هنگام صبح، مردم او را اسیر و بسته دیدند و چون نام آن جنی «ایل» بود او را اسرائیل خواندند[۲۷]. ولی در روایتی که از امام صادق(ع) آمده، آن حضرت فرمودند که معنای اسرائیل، عبداللّه است؛ زیرا اسرا به معنای «عبد» است و «ایل» هم نام خدای عزوجل میباشد. در روایت دیگر است که اسراء به معنای قوت و ایل هم نام خداست، پس معنای اسرائیل: نیروی خداست[۲۸]. در کتاب معانی الاخبار نیز همین دو معنا را برای اسرائیل ذکر کرده است[۲۹]. مرحوم طبرسی نیز در مجمع البیان گوید: «اسرائیل اللّه» یعنی بنده خالص خدا[۳۰].[۳۱]
سخن یعقوب با فرزندان هنگام مرگ
موضوع دیگری که در قرآن کریم درباره یعقوب آمده، وصیتی است که به پسران خود در وقت مرگ کرد و در سوره بقره آمده است: ابراهیم پسران خود را وصیت کرد و یعقوب نیز به پسرانش وصیت کرد و گفت: ای پسران من! خدا این دین را برای شما برگزید. نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. آیا شما حاضر بودید در آن هنگام که مرگ یعقوب در رسید و به پسران خود گفت: پس از من چه میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خدای یگانه را میپرستیم و تسلیم فرمان اوییم[۳۲]. چنانکه مفسران گفتهاند، منظور از این آیات این است که دین حق و آیین درستی که ابراهیم و فرزندان او آوردند، اسلام است و این که یهودیان به یعقوب نسبت میدهند که هنگام مرگ خود به فرزندانش سفارش کرد که همیشه بر دین یهود باشید، تهمتی بیش نیست و آن بزرگوار چنین چیزی به پسران خود نگفته است. موضوعات دیگری نیز در زندگی حضرت یعقوب در تاریخ آمده که در زیر میخوانید:
علت نامگذاری یعقوب
طبری، ابن اثیر و بعضی از مفسران از سدی، ابن عباس و دیگران نقل کردهاند که یعقوب و برادرش عیص دو قلو بودند و با هم به دنیا آمدند، با این که یعقوب بزرگتر از عیص بود، اما عیص زودتر به دنیا آمد. علتش آن بود که دو برادر، هنگام خروج از رحم مادر به نزاع پرداختند و هر یک خواست قبل از دیگری به دنیا آید تا این که عیص به یعقوب گفت: به خدا اگر تو پیش از من خارج شوی در شکم مادر خواهم ماند و او را هلاک خواهم کرد. یعقوب که چنان دید عقب رفت و عیص جلو آمد و به همین علت او را عیص نامیدند، چون عصیان کرده و پیش از یعقوب بیرون آمد. یعقوب را هم که هنگام آمدن پاشنه پای عیص را - که در لغت به معنی عقب است - گرفته بود، یعقوب خواندند. این مطلبی است که حضرات گفتهاند و از تورات نیز قریب بدین مضمون نقل شده است. اما در روایات شیعه در حدیثی که صدوق در علل الشرائع از امام صادق(ع) روایت کرده و در معانی الاخبار نیز مختصر آن را بدون سند ذکر کرده است، از نزاع یعقوب و عیص در شکم مادر و این که یعقوب پاشنه عیص را گرفته و سخنانی که از عیص نقل کرده بودند، اثری نیست و اصل داستان و علت نامگذاری یعقوب این گونه بیان شده است: یعقوب و عیص دوقلو بودند و نخست عیص به دنیا آمد و بعد یعقوب، به همین سبب یعقوب نامیده شد، چون عقب برادرش عیص به دنیا آمد[۳۳]. و چنان چه بنابر پذیرش این داستان باشد روایت صدوق از هر نظر به پذیرش و قبول سزاوارتر و از هر اشکالی، سالم و مبراست. به علاوه نام عیص در بسیاری از تواریخ با «سین» ضبط شده و در برخی از آنها «عیسو» است و به دنبال سین «واو» نیز وجود دارد که با علت نامگذاری عیص مطابق نقل طبری و ابن اثیر مناسبت ندارد.[۳۴]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «بگو به خداوند و به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نبیرگان فرو فرستاده شده و به آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از سوی پروردگارشان داده شده است ایمان داریم، میان هیچیک از ایشان فرق نمیگذاریم و ما فرمانبردار اوییم» سوره آل عمران، آیه ۸۴.
- ↑ «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیشتر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم * و (نیز) برخی از پدران و فرزندزادگان و برادران ایشان را؛ و آنان را برگزیدیم و به راهی راست رهنمون شدیم * آنان کسانی هستند که خداوند رهنماییشان کرده است پس، از رهنمود آنان پیروی کن! بگو: من برای آن (پیامبری) از شما پاداشی نمیخواهم؛ آن جز یاد کردی برای جهانیان نیست» سوره انعام، آیه ۸۴ و ۸۷ و ۹۰.
- ↑ «ما به تو همانگونه وحی فرستادیم که به نوح و پیامبران پس از وی، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی فرستادیم و به داود زبور دادیم * و پیامبرانی را (فرستادیم) که (داستان) آنها را برای تو پیشتر گفتهایم و پیامبرانی که (داستان) آنان را برای تو نگفتهایم؛ و موسی با خداوند بیمیانجی سخن گفت» سوره نساء، آیه ۱۶۳-۱۶۴.
- ↑ سعیدیانفر و ایازی، فرهنگنامه پیامبر در قرآن کریم، ج۲، ص ۹۸۳.
- ↑ نجار، قصص الانبیاء، ص۱۱۹.
- ↑ «و (نیز) جمع میان دو خواهر، مگر آنکه از پیش (در زمان جاهلیت) روی داده است» سوره نساء، آیه ۲۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۲۲۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۵، ص۲۰۹ - ۲۱۶.
- ↑ یعقوبی به جای «جاد» کاذ و به جای اشیر، آشر ذکر کرده و همچنین گفته است: کاذ و آشر و نفتالی از زلفا و دان از بلها متولد شدند.
- ↑ مجمع البیان، ج۵، ص۲۰۹ - ۲۱۶.
- ↑ اثبات الوصیه، ص۳۶.
- ↑ نجار، قصص الأنبیاء، ص۱۱۹.
- ↑ مروج الذهب، ج۱، ص۵۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۱، ص۲۲۵.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۱۴.
- ↑ قول اول را صدوق در اکمال الدین از رسول خدا نقل کرده و یعقوبی و مسعودی و دیگران نیز همین قول را اختیار کردهاند و قول دوم را طبری و ابن اثیر ذکر کرده و عبدالوهاب نجار نیز در قصص الانبیاء آن را اختیار کرده است. طبرسی نیز در تفسیر مجمع البیان آن را از ابوحمزه نقل میکند.
- ↑ مجمع البیان، ج۵، ص۲۲۶ و ۲۶۵؛ بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۵۲.
- ↑ اثبات الوصیه، ص۳۶.
- ↑ مجمع البیان، ج۵، ص۲۲۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۳۵.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۱۶.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۰۹.
- ↑ ﴿كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ «همه خوردنیها برای بنی اسرائیل حلال بود جز آنچه اسرائیل (- یعقوب) پیش از آنکه تورات فرو فرستاده شود، بر خویش حرام کرده بود، بگو: اگر راست میگویید تورات را بیاورید و آن را بخوانید» سوره آل عمران، آیه ۹۳.
- ↑ مجمع البیان، ج۲، ص۴۷۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۹۹ به نقل از تفسیر عیاشی.
- ↑ علل الشرائع، ص۲۶.
- ↑ علل الشرائع، ص۲۶.
- ↑ معانی الاخبار، ص۱۹.
- ↑ مجمع البیان، ج۵، ص۲۰۹ - ۲۱۶.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۱۰.
- ↑ ﴿وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ * أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ﴾ «و ابراهیم آن را به پسران خود سفارش کرد و یعقوب نیز: که ای فرزندان من! خداوند برای شما این دین را برگزیده است پس، جز در فرمانبرداری (از او) از این جهان نروید * مگر هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید گواه بودید، آنگاه که از پسران خود پرسید: پس از من چه میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم که خدایی یگانه است و ما فرمانبردار اوییم» سوره بقره، آیه ۱۳۲-۱۳۳.
- ↑ علل الشرائع، ص۲۶.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۱۱.