شمعون بن زید ازدی: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = صحابه | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط = }} | ||
{{جعبه اطلاعات اصحاب | |||
| نام = شمعون بن زید ازدی | |||
| مشهور به = | |||
| نام تصویر = تصویر نمادین دمشق.jpg | |||
| عرض تصویر = | |||
| توضیح تصویر = تصویر کهنی از شهر دمشق | |||
| نام کامل = شمعون بن زید بن خنانه | |||
| نامهای دیگر = | |||
| جنسیت = مرد | |||
| کنیه = ابوریحانه | |||
| لقب = | |||
| اهل = | |||
| از قبیله = [[ازد]] | |||
| از تیره = | |||
| پدر = | |||
| مادر = | |||
| همسر = | |||
| پسر = | |||
| دختر = [[ریحانه بنت شمعون]] | |||
| خواهر = | |||
| برادر = | |||
| خویشاوندان = | |||
| وابستگان = | |||
| تاریخ تولد = | |||
| محل تولد = | |||
| محل زندگی = {{فهرست جعبه افقی| [[مدینه]] | [[دمشق]] | [[مصر]] | [[فلسطین]] }} | |||
| تاریخ درگذشت = | |||
| محل درگذشت = [[فلسطین]] | |||
| تاریخ شهادت = | |||
| محل شهادت = | |||
| طول عمر = | |||
| محل دفن = | |||
| دین = | |||
| مذهب = | |||
| از اصحاب = [[پیامبر خاتم]] | |||
| از طبقه = | |||
| در جنگ = [[فتح دمشق]] | |||
| نقشها = | |||
| فعالیتها = | |||
| علت شهرت = | |||
| علت درگذشت = | |||
| علت شهادت = | |||
| راوی از = | |||
| روایات مشهور = | |||
| مشایخ او = | |||
| راویان از او = | |||
| آخرین راوی از او = | |||
}} | |||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
مشهور شرح حال نگاران، نامش را [[شمعون بن زید بن خنانه]] گفتهاند<ref>بخاری، ج۴، ص۲۶۴؛ ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ عبدالبر، ج۲، ص۲۶۸.</ref>. ابن یونس<ref>عبدالرحمان بن أحمد بن یونس، ص۳۴۷-۲۸۱ مؤلف تاریخ المصریین. ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹؛ ذهبی، ج۱، ص۲۵۹.</ref>، ابن ماکولا<ref>ابن ماکولا، ج۴، ص۳۶۳.</ref>، مزی<ref>مزی، ج۱۲، ص۵۶۲.</ref> و ظاهرأ [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۳، ص۲۸۹.</ref> شمعون را صحیحتر دانستهاند. با توجه به قراین و مطالبی که در ادامه خواهد آمد، به نظر میرسد سمعون<ref>ابونعیم، ج۵، ص۲۸۹۰؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۲۰.</ref> تصحیف شمعون باشد. ولی ابن حجر<ref>ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴.</ref> سمعون هم [[پیمان]] حضرموت و ساکن [[فلسطین]] را، غیر از شمعون دانسته و دو مدخل برای آن دو قرار داده است. این در حالی است که وی در جایی دیگر<ref>ابن حجر، ج۳، ص۳۸۹.</ref> شمعون و سمعون را یکی دانسته است. بنا بر قول ضعیفی خُلَید<ref>ابن قانع، ج۱، ص۳۴۵؛ ابن حجر، ج۲، ص۲۸۸ و ج۷، ص۱۲۸.</ref>، بنا بر قولی ناصحیح [[عبدالله بن نضر]] <ref>[[ابن حبان]]، الثقات، ج۳، ص۱۸۹</ref> و به [[اشتباه]] و توهم [[عبدالله بن مطر]]<ref>ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳ و ج۵، ص۲۸۹۰؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۲۸.</ref> نامهای دیگری است که برای ابوریحانه گفتهاند. منشأ اشتباه در نام اول و دوم معلوم نیست و در میان [[صحابه]] کسانی به این دو نام وجود ندارند که اندک تشابهی با صاحب ترجمه داشته باشند، ولی نفر سوم یعنی عبدالله بن مطر را از [[بصره]] و [[تابعی]] برشمردهاند و کنیهاش ابوریحانه و به [[اسدی]] منسوب است<ref>ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۶؛ دولابی، ج۱، ص۵۴ و ۳۹۴؛ مزی، ج۳۳، ص۳۱۹؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۲۸؛ مناوی، ج۶، ص۱۱۵.</ref>. از آنجا که [[ازدی]] گاه به اسدی تصحیف میشود <ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۹۰.</ref> به نظر میرسد [[تساوی]] شمعون و عبدالله بن مطر در [[کنیه]] و تشابه در اسدی و اسَدی و نیز احتمال تصحیف [[مصری]] و [[بصری]]، از عوامل اشتباه برخی از [[صحابهنگاران]] درباره این دو شخص بوده است. | مشهور شرح حال نگاران، نامش را [[شمعون بن زید بن خنانه]] گفتهاند<ref>بخاری، ج۴، ص۲۶۴؛ ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ عبدالبر، ج۲، ص۲۶۸.</ref>. ابن یونس<ref>عبدالرحمان بن أحمد بن یونس، ص۳۴۷-۲۸۱ مؤلف تاریخ المصریین. ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹؛ ذهبی، ج۱، ص۲۵۹.</ref>، ابن ماکولا<ref>ابن ماکولا، ج۴، ص۳۶۳.</ref>، مزی<ref>مزی، ج۱۲، ص۵۶۲.</ref> و ظاهرأ [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۳، ص۲۸۹.</ref> شمعون را صحیحتر دانستهاند. با توجه به قراین و مطالبی که در ادامه خواهد آمد، به نظر میرسد سمعون<ref>ابونعیم، ج۵، ص۲۸۹۰؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۲۰.</ref> تصحیف شمعون باشد. ولی ابن حجر<ref>ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴.</ref> سمعون هم [[پیمان]] حضرموت و ساکن [[فلسطین]] را، غیر از شمعون دانسته و دو مدخل برای آن دو قرار داده است. این در حالی است که وی در جایی دیگر<ref>ابن حجر، ج۳، ص۳۸۹.</ref> شمعون و سمعون را یکی دانسته است. بنا بر قول ضعیفی خُلَید<ref>ابن قانع، ج۱، ص۳۴۵؛ ابن حجر، ج۲، ص۲۸۸ و ج۷، ص۱۲۸.</ref>، بنا بر قولی ناصحیح [[عبدالله بن نضر]] <ref>[[ابن حبان]]، الثقات، ج۳، ص۱۸۹</ref> و به [[اشتباه]] و توهم [[عبدالله بن مطر]]<ref>ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳ و ج۵، ص۲۸۹۰؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۲۸.</ref> نامهای دیگری است که برای ابوریحانه گفتهاند. منشأ اشتباه در نام اول و دوم معلوم نیست و در میان [[صحابه]] کسانی به این دو نام وجود ندارند که اندک تشابهی با صاحب ترجمه داشته باشند، ولی نفر سوم یعنی عبدالله بن مطر را از [[بصره]] و [[تابعی]] برشمردهاند و کنیهاش ابوریحانه و به [[اسدی]] منسوب است<ref>ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۶؛ دولابی، ج۱، ص۵۴ و ۳۹۴؛ مزی، ج۳۳، ص۳۱۹؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۲۸؛ مناوی، ج۶، ص۱۱۵.</ref>. از آنجا که [[ازدی]] گاه به اسدی تصحیف میشود <ref>ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۹۰.</ref> به نظر میرسد [[تساوی]] شمعون و عبدالله بن مطر در [[کنیه]] و تشابه در اسدی و اسَدی و نیز احتمال تصحیف [[مصری]] و [[بصری]]، از عوامل اشتباه برخی از [[صحابهنگاران]] درباره این دو شخص بوده است. | ||
ابوریحانه به ازدی مشهور است، اما او را [[انصاری]]، قرشی، قرظی<ref>ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹.</ref>، [[کنانی]]<ref>ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹.</ref> و دوسی<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۲۴.</ref> نیز خواندهاند. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۳، ص۲۸۹.</ref> انتساب به [[ازد]]، [[انصار]] و [[مدینه]] را، به اعتبار اینکه تمام [[انصار]] از قبیله ازد و ساکن مدینهاند و انتساب قرشی را با احتمال [[پیمان]] [[حلف]]، قابل توجیه دانسته است. این در حالی است که ابن حجر ذیل ابوریحانه قرشی، او را [[عقبة بن مالک جهنی]] معرفی میکند<ref>ر.ک: عقبة بن مالک جهنی.</ref>. [[ذهبی]]<ref>ذهبی، ج۱، ص۲۵۹.</ref> او را حلیف انصار دانسته است. [[ابن عساکر]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸.</ref> ازدیهای [[شام]]، از جمله ابوریحانه را از [[موالی]] [[ازد]] برمیشمارد. با این حال، او را حلیف حضرموت نیز دانستهاند<ref>ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴؛ تهذیب، ج۴، ص۳۲۰.</ref>. توجیه انصاری بودن او، با توجه به اینکه خلیفة بن خیاط<ref>خلیفه بن خیاط، ص۲۱۱.</ref> یکبار از ابوریحانه ساکن [[مصر]] که نسبش معلوم نیست و بار دیگر <ref>خلیفه بن خیاط، ص۵۵۵.</ref> از ابوریحانه [[اوسی]] انصاری نام برده، مشکل میشود؛ زیرا شخص مورد بحث ساکن مصر بوده است. از طرفی، برخی نیز ابوریحانه [[ازدی]] انصاری را، غیر از ابوریحانه قرشی [[تصور]] کردهاند <ref>ابن قانع،؛ ابن اثیر، ج۶، ص۱۱۵؛ ذهبی، ج۲، ص۱۶۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۲۳.</ref>. اما برخی دیگر از [[ | ابوریحانه به ازدی مشهور است، اما او را [[انصاری]]، قرشی، قرظی<ref>ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹.</ref>، [[کنانی]]<ref>ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹.</ref> و دوسی<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۲۴.</ref> نیز خواندهاند. [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، ج۳، ص۲۸۹.</ref> انتساب به [[ازد]]، [[انصار]] و [[مدینه]] را، به اعتبار اینکه تمام [[انصار]] از قبیله ازد و ساکن مدینهاند و انتساب قرشی را با احتمال [[پیمان]] [[حلف]]، قابل توجیه دانسته است. این در حالی است که ابن حجر ذیل ابوریحانه قرشی، او را [[عقبة بن مالک جهنی]] معرفی میکند<ref>ر. ک: عقبة بن مالک جهنی.</ref>. [[ذهبی]]<ref>ذهبی، ج۱، ص۲۵۹.</ref> او را حلیف انصار دانسته است. [[ابن عساکر]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸.</ref> ازدیهای [[شام]]، از جمله ابوریحانه را از [[موالی]] [[ازد]] برمیشمارد. با این حال، او را حلیف حضرموت نیز دانستهاند<ref>ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴؛ تهذیب، ج۴، ص۳۲۰.</ref>. توجیه انصاری بودن او، با توجه به اینکه خلیفة بن خیاط<ref>خلیفه بن خیاط، ص۲۱۱.</ref> یکبار از ابوریحانه ساکن [[مصر]] که نسبش معلوم نیست و بار دیگر <ref>خلیفه بن خیاط، ص۵۵۵.</ref> از ابوریحانه [[اوسی]] انصاری نام برده، مشکل میشود؛ زیرا شخص مورد بحث ساکن مصر بوده است. از طرفی، برخی نیز ابوریحانه [[ازدی]] انصاری را، غیر از ابوریحانه قرشی [[تصور]] کردهاند <ref>ابن قانع،؛ ابن اثیر، ج۶، ص۱۱۵؛ ذهبی، ج۲، ص۱۶۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۲۳.</ref>. اما برخی دیگر از [[صحابهنگاران]]، ذیل ابوریحانه ازدی انصاری، [[روایت]] ابوریحانه قرشی را آوردهاند که درباره [[نهی]] [[رسول خدا]] {{صل}} از [[تکبر]] و فرق آن با [[زیبایی]] و این سخن مشهور [[پیامبر]] است که فرمود: {{متن حدیث| إِنَّ اَللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ اَلْجَمَالَ }}<ref>ر. ک: ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ ابن سعد، ج۷، ص۲۹۶؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۳ و نیز منابع یادشده ذیل کنیههای او.</ref>؛ انتساب به ازد و دوس باهم [[تعارض]] ندارد؛ زیرا دوس، تیرهای از ازد است<ref>سمعانی، ج۲، ص۴۷۳.</ref>. به همین دلیل، برخی از دوسیها را از دی میگویند؛ مانند [[طفیل بن عمرو دوسی]]<ref>ر. ک: سمعانی، ج۴، ص۱۶۴.</ref>. | ||
توجیه و جمع صحیح این مجموعه انتسابها، با برشمردن او از [[قبیله بنی قریظه]] از تیره خنافه (خناقه)<ref>بیهقی، دلائل، ج۷، ص۲۸۷؛ ابن عساکر، ج۳، ص۲۴۲.</ref> یا [[بنی نضیر]] مشکل است. شاید بتوان احتمال داد هر چند ابوریحانه از بنی نضیر بوده است، ولی به اعتبار [[ازدواج]] دخترش [[ریحانه]] با فردی از [[بنی قریظه]]<ref>واقدی، ج۲، ص۵۲۰؛ ابن سعد، ج۸، ص۱۲۹.</ref> [[پدر]] او به هر دو [[قبیله]] منتسب شده است. این توجیه بر فرض این است که ریحانه یاد شده را که پس از ماجرای بنی قریظه به همسری [[رسول خدا]]{{صل}} نیز درآمد، دختر ابوریحانه ([[شمعون]]) مورد بحث بدانیم. برداشت [[ابن اثیر]]<ref>ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹.</ref> از آنچه ابن عبدالبر<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۴۰۴.</ref> درباره ریحانه آورده همین است. | توجیه و جمع صحیح این مجموعه انتسابها، با برشمردن او از [[قبیله بنی قریظه]] از تیره خنافه (خناقه)<ref>بیهقی، دلائل، ج۷، ص۲۸۷؛ ابن عساکر، ج۳، ص۲۴۲.</ref> یا [[بنی نضیر]] مشکل است. شاید بتوان احتمال داد هر چند ابوریحانه از بنی نضیر بوده است، ولی به اعتبار [[ازدواج]] دخترش [[ریحانه]] با فردی از [[بنی قریظه]]<ref>واقدی، ج۲، ص۵۲۰؛ ابن سعد، ج۸، ص۱۲۹.</ref> [[پدر]] او به هر دو [[قبیله]] منتسب شده است. این توجیه بر فرض این است که ریحانه یاد شده را که پس از ماجرای بنی قریظه به همسری [[رسول خدا]] {{صل}} نیز درآمد، دختر ابوریحانه ([[شمعون]]) مورد بحث بدانیم. برداشت [[ابن اثیر]]<ref>ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹.</ref> از آنچه ابن عبدالبر<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۴۰۴.</ref> درباره ریحانه آورده همین است. | ||
مشهور | مشهور صحابهنگاران نیز تنها از یک نفر به نام [[ریحانه دختر شمعون]] یاد کردهاند. [[حافظ احمد بن هارون]] نیز در اسماء منفرده از [[اصحاب پیامبر]]، تنها از شمعون که همان ابوریحانه است نام برده است<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۲۰۰.</ref>. اما احتمال این مطلب که او شخص دیگری باشد وجود دارد؛ زیرا برخلاف ابن عبدالبر، برخی دیگر ریحانه به [[همسر رسول خدا]] {{صل}} - را دختر [[زید بن عمرو بن شمعون بن خنافه]] گفتهاند و شمعون نمیتواند جد دوم ابو ریحانه [[ازدی]] باشد؛ زیرا شمعون - بر فرض حیاتش در [[زمان پیامبر]] - در ماجرای بنی قریظه، یا کشته شده یا [[اسلام]] آورده، که هر در صورت منتفی است؛ زیرا از یک سو ازدی تا سال ۹۵ زنده بوده و از سوی دیگر صحابه نگاران، پدر ریحانه، [[همسر پیامبر]] را در شمار صحابه نام نبردهاند. بنابراین، هیچ ارتباطی با ابوریحانه، (شمعون مورد بحث) نخواهد داشت. افزون بر این، هیچ کس در معرفی ابوریحانه، به همسری دخترش با [[پیامبر]] - با توجه به اهمیت موضوع اشارهای نکرده است. از اینرو، کسانی هم که ریحانه قرظی را دختر شمعون بن زید دانستهاند، در [[حقیقت]] او را به جدش منتسب کردهاند. | ||
شامی<ref>شامی، ج۱۱، ص۴۰۸.</ref> نیز با قطع و [[یقین]]، ابوریحانه [[ازدی]] را غیر از [[پدر]] [[ریحانه]] قرظی دانسته است؛ با این بیان که هیچکس شخص قرظی را ازدی یا قرشی یا [[انصاری]] ندانسته، بلکه او از [[بنی اسرائیل]] است و نیز هیچکس نگفته او [[اسلام]] آورد و از [[خادمان]] و [[موالی]] [[پیامبر]]{{صل}} شد. با این حال، نام [[شمعون]] برای ابوریحانه مورد بحث و نیز مطالبی که وی از [[کتابهای آسمانی]] برای دیگران بیان میکرده است <ref>ر.ک: ادامه بحث.</ref> اشاراتی به [[یهودی]] بودن او دارد. | شامی<ref>شامی، ج۱۱، ص۴۰۸.</ref> نیز با قطع و [[یقین]]، ابوریحانه [[ازدی]] را غیر از [[پدر]] [[ریحانه]] قرظی دانسته است؛ با این بیان که هیچکس شخص قرظی را ازدی یا قرشی یا [[انصاری]] ندانسته، بلکه او از [[بنی اسرائیل]] است و نیز هیچکس نگفته او [[اسلام]] آورد و از [[خادمان]] و [[موالی]] [[پیامبر]] {{صل}} شد. با این حال، نام [[شمعون]] برای ابوریحانه مورد بحث و نیز مطالبی که وی از [[کتابهای آسمانی]] برای دیگران بیان میکرده است <ref>ر. ک: ادامه بحث.</ref> اشاراتی به [[یهودی]] بودن او دارد. | ||
[[زمان]] [[تشرف]] ابو ریحانه به اسلام معلوم نیست. گفتهاند او از موالی [[رسول]] خداست<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۲۴؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۱؛ مناوی، ج۳، ص۵۰۴ و ج۶، ص۴۳۵؛ شامی، ج۱۱، ص۴۰۸.</ref>؛ هر چند [[ابن حبیب]]<ref>ابن حبیب، ص۱۲۸.</ref>، [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۴۹۸.</ref>، [[ابن حبان]]<ref>مشاهیر، ص۵۲.</ref> و [[حاکم نیشابوری]]<ref>معرفة علوم الحدیث، ص۱۹۶.</ref> در شمار خادمان و موالی پیامبر از او نام نبردهاند. | [[زمان]] [[تشرف]] ابو ریحانه به اسلام معلوم نیست. گفتهاند او از موالی [[رسول]] خداست<ref>ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۲۴؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۱؛ مناوی، ج۳، ص۵۰۴ و ج۶، ص۴۳۵؛ شامی، ج۱۱، ص۴۰۸.</ref>؛ هر چند [[ابن حبیب]]<ref>ابن حبیب، ص۱۲۸.</ref>، [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۱، ص۴۹۸.</ref>، [[ابن حبان]]<ref>مشاهیر، ص۵۲.</ref> و [[حاکم نیشابوری]]<ref>معرفة علوم الحدیث، ص۱۹۶.</ref> در شمار خادمان و موالی پیامبر از او نام نبردهاند. | ||
ابوریحانه در برخی [[غزوهها]] شرکت داشته است. وی نقل میکند در یکی از غزوهها به همراه پیامبر بودم که شب هنگام به سَرَف (شش میلی = [[دوازده]] کیلومتری [[مکه]]) رسیدیم. هوا بسیار سرد بود، به طوری که برخی از [[اصحاب]]، در گودالهایی که کنده بودند نشسته و سپر چرمیشان را بر سر خود قرار داده بودند. [[رسول خدا]]{{صل}} چون این را بدید فرمود: | ابوریحانه در برخی [[غزوهها]] شرکت داشته است. وی نقل میکند در یکی از غزوهها به همراه پیامبر بودم که شب هنگام به سَرَف (شش میلی = [[دوازده]] کیلومتری [[مکه]]) رسیدیم. هوا بسیار سرد بود، به طوری که برخی از [[اصحاب]]، در گودالهایی که کنده بودند نشسته و سپر چرمیشان را بر سر خود قرار داده بودند. [[رسول خدا]] {{صل}} چون این را بدید فرمود: «کیست که از ما [[نگهبانی]] دهد؟» مردی از [[انصار]] برخاست و [[آمادگی]] خود را اعلام نمود و [[حضرت]] در [[حق]] او [[دعا]] کرد. من نیز برخاستم و اعلام آمادگی کردم. حضرت نامم را پرسید. گفتم: ابوریحانه. رسول خدا {{صل}} در حق من نیز دعا کرد، ولی کمتر از آن [[مرد]]انصاری، آنگاه فرمود: «[[آتش دوزخ]] بر چشمانی که در [[راه خدا]] [[نگهبان]] و بیدار مانده باشد، [[حرام]] شده است»<ref>بخاری، ج۴، ص۲۶۴؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۵-۱۹۶.</ref>. | ||
[[ | [[صحابهنگاران]]، ابوریحانه را از فضلا، [[پارسایان]] و [[زاهدان]] [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} برشمردهاند <ref>ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۹؛ ابن صلاح، ص۱۹۲.</ref>؛ به طوری که گاه از [[همسر]] خود نیز [[غافل]] میشد و تمام شب را به [[تهجد]]، [[قرائت قرآن]] و [[تفکر]] در [[آیات]] میپرداخت <ref>ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۹؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.</ref>. او در عسقلان، به بسیاری [[سجود]] مشهور بود<ref>ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۰۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.</ref>. در برخی از گزارشها برای ابوریحانه کراماتی هم نقل شده است. آرام کردن دریا وقتی او در کشتی بود و دریا توفانی شد<ref>ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳.</ref> و روی آب آمدن سوزن دوزندگی با دعای ابوریحانه وقتی به دریا افتاد<ref>ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.</ref> از جمله [[کرامات]] او دانسته شده است. | ||
وی در [[فتح دمشق]] شرکت داشت<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.</ref>، از عبارت [[ابن عساکر]] برمیآید وی [[فرمانده]] ازدیان شرکت کننده در فتح دمشق بوده است. ابوریحانه نخست ساکن [[دمشق]] شد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.</ref>. ابن عساکر<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸ و ج۵۲، ص۳۶۴.</ref> [[منزل]] او را که به | وی در [[فتح دمشق]] شرکت داشت<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.</ref>، از عبارت [[ابن عساکر]] برمیآید وی [[فرمانده]] ازدیان شرکت کننده در فتح دمشق بوده است. ابوریحانه نخست ساکن [[دمشق]] شد<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.</ref>. ابن عساکر<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸ و ج۵۲، ص۳۶۴.</ref> [[منزل]] او را که به «دار بنی الاکشف (الأکسف)» مشهور است در کنار پل [[سنان]] مشخص کرده است. این [[خانه]] پس از او در دست [[فرزندان]] و نوههایش بوده است. [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، ج۷، ص۲۹۶.</ref> و [[ابن سمیع]]<ref>ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۹.</ref> در شمار [[اصحاب]] ساکن [[شام]]، از [[ابو ریحانه انصاری]] نام بردهاند. او برای مدتی ساکن [[مصر]] شد<ref>خلیفة بن خیاط، ص۲۱۱؛ ابن حبان، الشقات، ج۳، ص۱۸۸؛ ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸؛ ابن ماکولا، ج۴، ص۳۶۳.</ref>. [[ابن یونس]] از [[زمان]] ورود [[شمعون]] به مصر اطلاع نداشته است<ref>ابن حجر، ج۳، ص۲۹۰.</ref>. خلیفة بن خیاط<ref>خلیفه بن خیاط، ص۵۳۳.</ref> از ابوریحانه جهنی [[حاکم مصر]] نام برده است. محقق کتاب یاد شده او را فرد مورد بحث دانسته، ولی به [[یقین]] چنین نیست؛ زیرا اولاً هیچکس او را در شمار [[حاکمان]] مصر نام نبرده و ثانیاً ابوریحانه جمحی، [[کنیه]] [[علی بن اسید بن احیحه]] است که [[شخصیت]] [[اموی]] کاملا شناخته شدهای است<ref>ابن عساکر، ج۱۴، ص۲۵۹.</ref>. | ||
ابوریحانه پس از مصر، در فلسطین ([[بیت المقدس]]) ساکن شد و همانجا نیز درگذشت<ref>ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۲-۵۶۱؛ ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴.</ref>. ابوریحانه در میافارقین و عسقلان [[نگهبان]] مرزها بود<ref>ابونعیم، ج۳، ص۲۸۹۰؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۱؛ ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۰.</ref> و گاه برای [[دیدار]] با [[خانواده]] خود به [[فلسطین]] میآمد. یکبار که خواست به فلسطین بازگردد، از میافارقین ریسمان و مهار شتری از یک قبلی خرید و چون به | ابوریحانه پس از مصر، در فلسطین ([[بیت المقدس]]) ساکن شد و همانجا نیز درگذشت<ref>ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۲-۵۶۱؛ ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴.</ref>. ابوریحانه در میافارقین و عسقلان [[نگهبان]] مرزها بود<ref>ابونعیم، ج۳، ص۲۸۹۰؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۱؛ ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۰.</ref> و گاه برای [[دیدار]] با [[خانواده]] خود به [[فلسطین]] میآمد. یکبار که خواست به فلسطین بازگردد، از میافارقین ریسمان و مهار شتری از یک قبلی خرید و چون به «عقبة الرَستن»؛ (شهرکی قدیمی نزدیک [[حمص]] کنار رود پیماس) رسید به [[غلام]] خود گفت: آیا پولهای مهار شتر را دادی؟ غلام گفت: [[خیر]]. ابوریحانه بلافاصله زاد و توشه خود را برگرفت و به همسفران خود سفارش غلام را کرد تا او را به [[سلامت]] نزد خانوادهاش بازگردانند و خود به میافارقین بازگشت و پس از پرداخت [[پول]] مهار شتر به فروشنده، نزد خانوادهاش بازگشت<ref>ابن ابی شیبه، ج۸، ص۳۰۹؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۰۰؛ بیهقی، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.</ref>. در نوبتی دیگر، از [[فرمانده]] خود اجازه گرفت تنها یک [[روز]] برای دیدار از خانوادهاش به فلسطین رود. وی پس از ورود به فلسطین به [[مسجد]] رفت و تمام شب را به [[نماز]] و [[عبادت]] گذراند و چون صبح شد، خواست بدون دیدار از خانوادهاش بازگردد. به او گفتند تو هنوز خانوادهات را ندیده، میخواهی بازگردی؟ گفت: از [[امیر]] تنها یک شب مهلت خواستم، و من به او [[دروغ]] نگویم و به [[وعده]] وفا کنم<ref>ابن ابی شیبه، ج۸، ص۳۱۲؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۳۴؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۹.</ref>. | ||
برخی گزارشهای مربوط به ابوریحانه، نشان میدهد وی از [[عالمان]] و دانایان [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} بوده است. وی در [[مسافرت]]، کتابهای خود را برای مطالعه به همراه داشت<ref>ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.</ref> و در مسجد إیلیا (بیت المقدس) برای [[مردم]] قصه و [[مغازی]] میگفت<ref>ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ بیهقی، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.</ref>. از گزارش [[ابوصالح اشعری]] (از [[موالی]] [[عثمان]] و [[دوستان]] [[کعب الاحبار]]) بر میآید که وی تا [[زمان]] [[حجاج بن یوسف]] زنده بوده است. ابوصالح میگوید به [[دیدار]] ابوریحانه به [[فلسطین]] رفتم و چون از [[حجاج]] [[سخن]] به میان آمد، بر او [[درود]] فرستادم. ابوریحانه سه مرتبه به من گفت: ای [[اباصالح]]! هلاک و نابود شدی. من در برخی از [[کتابهای آسمانی]] خواندهام که آن مرد ابتر و کوتاه قد و [[حاکم]] عراقین ([[کوفه]] و [[بصره]]) که [[سنت]] و [[آیین]] را [[تغییر]] میدهد، مورد [[لعنت]] [[آسمانیان]] و [[مردم]] روی [[زمین]] است. وای بر او و بر دوستدارانش <ref>ابن عساکر، ج۶۶، ص۲۹۸.</ref> ابوریحانه در فلسطین درگذشت و فرزندانی از [[نسل]] او آنجا باقی ماند<ref>ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹.</ref>. | برخی گزارشهای مربوط به ابوریحانه، نشان میدهد وی از [[عالمان]] و دانایان [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} بوده است. وی در [[مسافرت]]، کتابهای خود را برای مطالعه به همراه داشت<ref>ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.</ref> و در مسجد إیلیا (بیت المقدس) برای [[مردم]] قصه و [[مغازی]] میگفت<ref>ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ بیهقی، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.</ref>. از گزارش [[ابوصالح اشعری]] (از [[موالی]] [[عثمان]] و [[دوستان]] [[کعب الاحبار]]) بر میآید که وی تا [[زمان]] [[حجاج بن یوسف]] زنده بوده است. ابوصالح میگوید به [[دیدار]] ابوریحانه به [[فلسطین]] رفتم و چون از [[حجاج]] [[سخن]] به میان آمد، بر او [[درود]] فرستادم. ابوریحانه سه مرتبه به من گفت: ای [[اباصالح]]! هلاک و نابود شدی. من در برخی از [[کتابهای آسمانی]] خواندهام که آن مرد ابتر و کوتاه قد و [[حاکم]] عراقین ([[کوفه]] و [[بصره]]) که [[سنت]] و [[آیین]] را [[تغییر]] میدهد، مورد [[لعنت]] [[آسمانیان]] و [[مردم]] روی [[زمین]] است. وای بر او و بر دوستدارانش <ref>ابن عساکر، ج۶۶، ص۲۹۸.</ref> ابوریحانه در فلسطین درگذشت و فرزندانی از [[نسل]] او آنجا باقی ماند<ref>ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹.</ref>. | ||
[[روایات]] ابوریحانه را [[محدثان]] [[اهل سنت]] در کتابهای خود آوردهاند؛ مانند [[ابن ابی شیبه]]<ref>ابن ابی شبیه، ج۳، ص۴۵۳، ج۴، ص۵۹۸ و ج۶، ص۷۸.</ref>، [[ابوداود]]<ref>ابوداوود، ج۲، ص۲۵۹.</ref>، [[نسائی]]<ref>نسائی، ج۳، ص۱۱، ج۵، ص۴۱۹، ج۶، ص۴۲۶، ج۶، ص۱۵ و ج۸، ص۱۴۳ و ۱۴۹.</ref>، [[ابن ماجه قزوینی]]<ref>ابن ماجه قزوینی، ج۲، ص۱۲۰۵.</ref>، [[دارمی]]<ref>دارمی، ج۲، ص۲۰۳ و ۲۸۰.</ref>، [[احمد بن حنبل]]<ref>احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۳۳ و ۱۳۴و ۱۳۵.</ref>، [[ابن ابی عاصم]]<ref>ابن ابی عاصم، ج۱/۴، ص۲۳۰-۳۰۲ و ۳۰۳.</ref>، [[ابویعلی موصلی]]<ref>ابویعلی، ج۳، ص۲۸.</ref> و [[بیهقی]]<ref>بیهقی، ج۹، ص۱۴۹.</ref>. مجموع آنها را پنج [[روایت]] شمردهاند <ref>مزی، ج۱۴، ص۵۶۲-۵۶۱.</ref>.<ref>[[محمد رضا هدایتپناه|هدایتپناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «شمعون بن زید ازدی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰۵-۳۰۷.</ref> | [[روایات]] ابوریحانه را [[محدثان]] [[اهل سنت]] در کتابهای خود آوردهاند؛ مانند [[ابن ابی شیبه]]<ref>ابن ابی شبیه، ج۳، ص۴۵۳، ج۴، ص۵۹۸ و ج۶، ص۷۸.</ref>، [[ابوداود]]<ref>ابوداوود، ج۲، ص۲۵۹.</ref>، [[نسائی]]<ref>نسائی، ج۳، ص۱۱، ج۵، ص۴۱۹، ج۶، ص۴۲۶، ج۶، ص۱۵ و ج۸، ص۱۴۳ و ۱۴۹.</ref>، [[ابن ماجه قزوینی]]<ref>ابن ماجه قزوینی، ج۲، ص۱۲۰۵.</ref>، [[دارمی]]<ref>دارمی، ج۲، ص۲۰۳ و ۲۸۰.</ref>، [[احمد بن حنبل]]<ref>احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۳۳ و ۱۳۴و ۱۳۵.</ref>، [[ابن ابی عاصم]]<ref>ابن ابی عاصم، ج۱/۴، ص۲۳۰-۳۰۲ و ۳۰۳.</ref>، [[ابویعلی موصلی]]<ref>ابویعلی، ج۳، ص۲۸.</ref> و [[بیهقی]]<ref>بیهقی، ج۹، ص۱۴۹.</ref>. مجموع آنها را پنج [[روایت]] شمردهاند <ref>مزی، ج۱۴، ص۵۶۲-۵۶۱.</ref>.<ref>[[محمد رضا هدایتپناه|هدایتپناه، محمد رضا]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۱ (کتاب)|مقاله «شمعون بن زید ازدی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۳۰۵-۳۰۷.</ref> | ||
خط ۳۶: | خط ۸۴: | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||
[[رده:اصحاب پیامبر]] | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
[[رده:ازد]] |
نسخهٔ کنونی تا ۴ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۵
شمعون بن زید ازدی | |
---|---|
نام کامل | شمعون بن زید بن خنانه |
جنسیت | مرد |
کنیه | ابوریحانه |
از قبیله | ازد |
دختر | ریحانه بنت شمعون |
محل زندگی | |
درگذشت | فلسطین |
از اصحاب | پیامبر خاتم |
حضور در جنگ | فتح دمشق |
مقدمه
مشهور شرح حال نگاران، نامش را شمعون بن زید بن خنانه گفتهاند[۱]. ابن یونس[۲]، ابن ماکولا[۳]، مزی[۴] و ظاهرأ ابن حجر[۵] شمعون را صحیحتر دانستهاند. با توجه به قراین و مطالبی که در ادامه خواهد آمد، به نظر میرسد سمعون[۶] تصحیف شمعون باشد. ولی ابن حجر[۷] سمعون هم پیمان حضرموت و ساکن فلسطین را، غیر از شمعون دانسته و دو مدخل برای آن دو قرار داده است. این در حالی است که وی در جایی دیگر[۸] شمعون و سمعون را یکی دانسته است. بنا بر قول ضعیفی خُلَید[۹]، بنا بر قولی ناصحیح عبدالله بن نضر [۱۰] و به اشتباه و توهم عبدالله بن مطر[۱۱] نامهای دیگری است که برای ابوریحانه گفتهاند. منشأ اشتباه در نام اول و دوم معلوم نیست و در میان صحابه کسانی به این دو نام وجود ندارند که اندک تشابهی با صاحب ترجمه داشته باشند، ولی نفر سوم یعنی عبدالله بن مطر را از بصره و تابعی برشمردهاند و کنیهاش ابوریحانه و به اسدی منسوب است[۱۲]. از آنجا که ازدی گاه به اسدی تصحیف میشود [۱۳] به نظر میرسد تساوی شمعون و عبدالله بن مطر در کنیه و تشابه در اسدی و اسَدی و نیز احتمال تصحیف مصری و بصری، از عوامل اشتباه برخی از صحابهنگاران درباره این دو شخص بوده است.
ابوریحانه به ازدی مشهور است، اما او را انصاری، قرشی، قرظی[۱۴]، کنانی[۱۵] و دوسی[۱۶] نیز خواندهاند. ابن حجر[۱۷] انتساب به ازد، انصار و مدینه را، به اعتبار اینکه تمام انصار از قبیله ازد و ساکن مدینهاند و انتساب قرشی را با احتمال پیمان حلف، قابل توجیه دانسته است. این در حالی است که ابن حجر ذیل ابوریحانه قرشی، او را عقبة بن مالک جهنی معرفی میکند[۱۸]. ذهبی[۱۹] او را حلیف انصار دانسته است. ابن عساکر[۲۰] ازدیهای شام، از جمله ابوریحانه را از موالی ازد برمیشمارد. با این حال، او را حلیف حضرموت نیز دانستهاند[۲۱]. توجیه انصاری بودن او، با توجه به اینکه خلیفة بن خیاط[۲۲] یکبار از ابوریحانه ساکن مصر که نسبش معلوم نیست و بار دیگر [۲۳] از ابوریحانه اوسی انصاری نام برده، مشکل میشود؛ زیرا شخص مورد بحث ساکن مصر بوده است. از طرفی، برخی نیز ابوریحانه ازدی انصاری را، غیر از ابوریحانه قرشی تصور کردهاند [۲۴]. اما برخی دیگر از صحابهنگاران، ذیل ابوریحانه ازدی انصاری، روایت ابوریحانه قرشی را آوردهاند که درباره نهی رسول خدا (ص) از تکبر و فرق آن با زیبایی و این سخن مشهور پیامبر است که فرمود: « إِنَّ اَللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ اَلْجَمَالَ »[۲۵]؛ انتساب به ازد و دوس باهم تعارض ندارد؛ زیرا دوس، تیرهای از ازد است[۲۶]. به همین دلیل، برخی از دوسیها را از دی میگویند؛ مانند طفیل بن عمرو دوسی[۲۷].
توجیه و جمع صحیح این مجموعه انتسابها، با برشمردن او از قبیله بنی قریظه از تیره خنافه (خناقه)[۲۸] یا بنی نضیر مشکل است. شاید بتوان احتمال داد هر چند ابوریحانه از بنی نضیر بوده است، ولی به اعتبار ازدواج دخترش ریحانه با فردی از بنی قریظه[۲۹] پدر او به هر دو قبیله منتسب شده است. این توجیه بر فرض این است که ریحانه یاد شده را که پس از ماجرای بنی قریظه به همسری رسول خدا (ص) نیز درآمد، دختر ابوریحانه (شمعون) مورد بحث بدانیم. برداشت ابن اثیر[۳۰] از آنچه ابن عبدالبر[۳۱] درباره ریحانه آورده همین است.
مشهور صحابهنگاران نیز تنها از یک نفر به نام ریحانه دختر شمعون یاد کردهاند. حافظ احمد بن هارون نیز در اسماء منفرده از اصحاب پیامبر، تنها از شمعون که همان ابوریحانه است نام برده است[۳۲]. اما احتمال این مطلب که او شخص دیگری باشد وجود دارد؛ زیرا برخلاف ابن عبدالبر، برخی دیگر ریحانه به همسر رسول خدا (ص) - را دختر زید بن عمرو بن شمعون بن خنافه گفتهاند و شمعون نمیتواند جد دوم ابو ریحانه ازدی باشد؛ زیرا شمعون - بر فرض حیاتش در زمان پیامبر - در ماجرای بنی قریظه، یا کشته شده یا اسلام آورده، که هر در صورت منتفی است؛ زیرا از یک سو ازدی تا سال ۹۵ زنده بوده و از سوی دیگر صحابه نگاران، پدر ریحانه، همسر پیامبر را در شمار صحابه نام نبردهاند. بنابراین، هیچ ارتباطی با ابوریحانه، (شمعون مورد بحث) نخواهد داشت. افزون بر این، هیچ کس در معرفی ابوریحانه، به همسری دخترش با پیامبر - با توجه به اهمیت موضوع اشارهای نکرده است. از اینرو، کسانی هم که ریحانه قرظی را دختر شمعون بن زید دانستهاند، در حقیقت او را به جدش منتسب کردهاند.
شامی[۳۳] نیز با قطع و یقین، ابوریحانه ازدی را غیر از پدر ریحانه قرظی دانسته است؛ با این بیان که هیچکس شخص قرظی را ازدی یا قرشی یا انصاری ندانسته، بلکه او از بنی اسرائیل است و نیز هیچکس نگفته او اسلام آورد و از خادمان و موالی پیامبر (ص) شد. با این حال، نام شمعون برای ابوریحانه مورد بحث و نیز مطالبی که وی از کتابهای آسمانی برای دیگران بیان میکرده است [۳۴] اشاراتی به یهودی بودن او دارد.
زمان تشرف ابو ریحانه به اسلام معلوم نیست. گفتهاند او از موالی رسول خداست[۳۵]؛ هر چند ابن حبیب[۳۶]، ابن سعد[۳۷]، ابن حبان[۳۸] و حاکم نیشابوری[۳۹] در شمار خادمان و موالی پیامبر از او نام نبردهاند.
ابوریحانه در برخی غزوهها شرکت داشته است. وی نقل میکند در یکی از غزوهها به همراه پیامبر بودم که شب هنگام به سَرَف (شش میلی = دوازده کیلومتری مکه) رسیدیم. هوا بسیار سرد بود، به طوری که برخی از اصحاب، در گودالهایی که کنده بودند نشسته و سپر چرمیشان را بر سر خود قرار داده بودند. رسول خدا (ص) چون این را بدید فرمود: «کیست که از ما نگهبانی دهد؟» مردی از انصار برخاست و آمادگی خود را اعلام نمود و حضرت در حق او دعا کرد. من نیز برخاستم و اعلام آمادگی کردم. حضرت نامم را پرسید. گفتم: ابوریحانه. رسول خدا (ص) در حق من نیز دعا کرد، ولی کمتر از آن مردانصاری، آنگاه فرمود: «آتش دوزخ بر چشمانی که در راه خدا نگهبان و بیدار مانده باشد، حرام شده است»[۴۰].
صحابهنگاران، ابوریحانه را از فضلا، پارسایان و زاهدان اصحاب رسول خدا (ص) برشمردهاند [۴۱]؛ به طوری که گاه از همسر خود نیز غافل میشد و تمام شب را به تهجد، قرائت قرآن و تفکر در آیات میپرداخت [۴۲]. او در عسقلان، به بسیاری سجود مشهور بود[۴۳]. در برخی از گزارشها برای ابوریحانه کراماتی هم نقل شده است. آرام کردن دریا وقتی او در کشتی بود و دریا توفانی شد[۴۴] و روی آب آمدن سوزن دوزندگی با دعای ابوریحانه وقتی به دریا افتاد[۴۵] از جمله کرامات او دانسته شده است.
وی در فتح دمشق شرکت داشت[۴۶]، از عبارت ابن عساکر برمیآید وی فرمانده ازدیان شرکت کننده در فتح دمشق بوده است. ابوریحانه نخست ساکن دمشق شد[۴۷]. ابن عساکر[۴۸] منزل او را که به «دار بنی الاکشف (الأکسف)» مشهور است در کنار پل سنان مشخص کرده است. این خانه پس از او در دست فرزندان و نوههایش بوده است. ابن سعد[۴۹] و ابن سمیع[۵۰] در شمار اصحاب ساکن شام، از ابو ریحانه انصاری نام بردهاند. او برای مدتی ساکن مصر شد[۵۱]. ابن یونس از زمان ورود شمعون به مصر اطلاع نداشته است[۵۲]. خلیفة بن خیاط[۵۳] از ابوریحانه جهنی حاکم مصر نام برده است. محقق کتاب یاد شده او را فرد مورد بحث دانسته، ولی به یقین چنین نیست؛ زیرا اولاً هیچکس او را در شمار حاکمان مصر نام نبرده و ثانیاً ابوریحانه جمحی، کنیه علی بن اسید بن احیحه است که شخصیت اموی کاملا شناخته شدهای است[۵۴].
ابوریحانه پس از مصر، در فلسطین (بیت المقدس) ساکن شد و همانجا نیز درگذشت[۵۵]. ابوریحانه در میافارقین و عسقلان نگهبان مرزها بود[۵۶] و گاه برای دیدار با خانواده خود به فلسطین میآمد. یکبار که خواست به فلسطین بازگردد، از میافارقین ریسمان و مهار شتری از یک قبلی خرید و چون به «عقبة الرَستن»؛ (شهرکی قدیمی نزدیک حمص کنار رود پیماس) رسید به غلام خود گفت: آیا پولهای مهار شتر را دادی؟ غلام گفت: خیر. ابوریحانه بلافاصله زاد و توشه خود را برگرفت و به همسفران خود سفارش غلام را کرد تا او را به سلامت نزد خانوادهاش بازگردانند و خود به میافارقین بازگشت و پس از پرداخت پول مهار شتر به فروشنده، نزد خانوادهاش بازگشت[۵۷]. در نوبتی دیگر، از فرمانده خود اجازه گرفت تنها یک روز برای دیدار از خانوادهاش به فلسطین رود. وی پس از ورود به فلسطین به مسجد رفت و تمام شب را به نماز و عبادت گذراند و چون صبح شد، خواست بدون دیدار از خانوادهاش بازگردد. به او گفتند تو هنوز خانوادهات را ندیده، میخواهی بازگردی؟ گفت: از امیر تنها یک شب مهلت خواستم، و من به او دروغ نگویم و به وعده وفا کنم[۵۸].
برخی گزارشهای مربوط به ابوریحانه، نشان میدهد وی از عالمان و دانایان اصحاب رسول خدا (ص) بوده است. وی در مسافرت، کتابهای خود را برای مطالعه به همراه داشت[۵۹] و در مسجد إیلیا (بیت المقدس) برای مردم قصه و مغازی میگفت[۶۰]. از گزارش ابوصالح اشعری (از موالی عثمان و دوستان کعب الاحبار) بر میآید که وی تا زمان حجاج بن یوسف زنده بوده است. ابوصالح میگوید به دیدار ابوریحانه به فلسطین رفتم و چون از حجاج سخن به میان آمد، بر او درود فرستادم. ابوریحانه سه مرتبه به من گفت: ای اباصالح! هلاک و نابود شدی. من در برخی از کتابهای آسمانی خواندهام که آن مرد ابتر و کوتاه قد و حاکم عراقین (کوفه و بصره) که سنت و آیین را تغییر میدهد، مورد لعنت آسمانیان و مردم روی زمین است. وای بر او و بر دوستدارانش [۶۱] ابوریحانه در فلسطین درگذشت و فرزندانی از نسل او آنجا باقی ماند[۶۲].
روایات ابوریحانه را محدثان اهل سنت در کتابهای خود آوردهاند؛ مانند ابن ابی شیبه[۶۳]، ابوداود[۶۴]، نسائی[۶۵]، ابن ماجه قزوینی[۶۶]، دارمی[۶۷]، احمد بن حنبل[۶۸]، ابن ابی عاصم[۶۹]، ابویعلی موصلی[۷۰] و بیهقی[۷۱]. مجموع آنها را پنج روایت شمردهاند [۷۲].[۷۳]
منابع
پانویس
- ↑ بخاری، ج۴، ص۲۶۴؛ ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ عبدالبر، ج۲، ص۲۶۸.
- ↑ عبدالرحمان بن أحمد بن یونس، ص۳۴۷-۲۸۱ مؤلف تاریخ المصریین. ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹؛ ذهبی، ج۱، ص۲۵۹.
- ↑ ابن ماکولا، ج۴، ص۳۶۳.
- ↑ مزی، ج۱۲، ص۵۶۲.
- ↑ ابن حجر، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ ابونعیم، ج۵، ص۲۸۹۰؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۲۰.
- ↑ ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴.
- ↑ ابن حجر، ج۳، ص۳۸۹.
- ↑ ابن قانع، ج۱، ص۳۴۵؛ ابن حجر، ج۲، ص۲۸۸ و ج۷، ص۱۲۸.
- ↑ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹
- ↑ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳ و ج۵، ص۲۸۹۰؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۲۸.
- ↑ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۶؛ دولابی، ج۱، ص۵۴ و ۳۹۴؛ مزی، ج۳۳، ص۳۱۹؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۲۸؛ مناوی، ج۶، ص۱۱۵.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۹۰.
- ↑ ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹.
- ↑ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۲۴.
- ↑ ابن حجر، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ ر. ک: عقبة بن مالک جهنی.
- ↑ ذهبی، ج۱، ص۲۵۹.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸.
- ↑ ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴؛ تهذیب، ج۴، ص۳۲۰.
- ↑ خلیفه بن خیاط، ص۲۱۱.
- ↑ خلیفه بن خیاط، ص۵۵۵.
- ↑ ابن قانع،؛ ابن اثیر، ج۶، ص۱۱۵؛ ذهبی، ج۲، ص۱۶۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۲۳.
- ↑ ر. ک: ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ ابن سعد، ج۷، ص۲۹۶؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۳ و نیز منابع یادشده ذیل کنیههای او.
- ↑ سمعانی، ج۲، ص۴۷۳.
- ↑ ر. ک: سمعانی، ج۴، ص۱۶۴.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۷، ص۲۸۷؛ ابن عساکر، ج۳، ص۲۴۲.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۵۲۰؛ ابن سعد، ج۸، ص۱۲۹.
- ↑ ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۴۰۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۲۰۰.
- ↑ شامی، ج۱۱، ص۴۰۸.
- ↑ ر. ک: ادامه بحث.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۲۴؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۱؛ مناوی، ج۳، ص۵۰۴ و ج۶، ص۴۳۵؛ شامی، ج۱۱، ص۴۰۸.
- ↑ ابن حبیب، ص۱۲۸.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۴۹۸.
- ↑ مشاهیر، ص۵۲.
- ↑ معرفة علوم الحدیث، ص۱۹۶.
- ↑ بخاری، ج۴، ص۲۶۴؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۵-۱۹۶.
- ↑ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۹؛ ابن صلاح، ص۱۹۲.
- ↑ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۹؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۰۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳.
- ↑ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸ و ج۵۲، ص۳۶۴.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۲۹۶.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۹.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۲۱۱؛ ابن حبان، الشقات، ج۳، ص۱۸۸؛ ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸؛ ابن ماکولا، ج۴، ص۳۶۳.
- ↑ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۰.
- ↑ خلیفه بن خیاط، ص۵۳۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۱۴، ص۲۵۹.
- ↑ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۲-۵۶۱؛ ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴.
- ↑ ابونعیم، ج۳، ص۲۸۹۰؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۱؛ ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۰.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۳۰۹؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۰۰؛ بیهقی، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۳۱۲؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۳۴؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۹.
- ↑ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ بیهقی، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۶۶، ص۲۹۸.
- ↑ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹.
- ↑ ابن ابی شبیه، ج۳، ص۴۵۳، ج۴، ص۵۹۸ و ج۶، ص۷۸.
- ↑ ابوداوود، ج۲، ص۲۵۹.
- ↑ نسائی، ج۳، ص۱۱، ج۵، ص۴۱۹، ج۶، ص۴۲۶، ج۶، ص۱۵ و ج۸، ص۱۴۳ و ۱۴۹.
- ↑ ابن ماجه قزوینی، ج۲، ص۱۲۰۵.
- ↑ دارمی، ج۲، ص۲۰۳ و ۲۸۰.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۳۳ و ۱۳۴و ۱۳۵.
- ↑ ابن ابی عاصم، ج۱/۴، ص۲۳۰-۳۰۲ و ۳۰۳.
- ↑ ابویعلی، ج۳، ص۲۸.
- ↑ بیهقی، ج۹، ص۱۴۹.
- ↑ مزی، ج۱۴، ص۵۶۲-۵۶۱.
- ↑ هدایتپناه، محمد رضا، مقاله «شمعون بن زید ازدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰۵-۳۰۷.