استرحام: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: تغییرمسیر حذف شد
جز (جایگزینی متن - 'ابن شهر آشوب' به 'ابن‌شهرآشوب')
 
(۳۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{سیره معصوم}}
{{سیره معصوم}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[استرحام در قرآن]] - [[استرحام در حدیث]] - [[استرحام در نهج البلاغه]] - [[استرحام در معارف دعا و زیارات]] - [[استرحام در اخلاق اسلامی]] - [[استرحام در معارف و سیره نبوی]] - [[نفی استرحام در معارف و سیره نبوی]]| پرسش مرتبط  = استرحام (پرسش)}}
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">مدخل‌های وابسته به این بحث:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[استرحام در قرآن]] | [[استرحام در حدیث]] | [[استرحام در نهج البلاغه]] | [[استرحام در معارف دعا و زیارات]] | [[استرحام در اخلاق اسلامی]]| [[نکوهش استرحام در سیره پیامبر خاتم]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[استرحام (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
*استرحام، مصدر باب استفعال از ماده "رحم" به معنای ترحم‌ طلبیدن<ref>ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۲، ص ۲۳۰.</ref>، التماس کردن، گردن کج کردن در برابر مخلوق و زیر پا گذاشتن [[شرافت]] و [[کرامت]] ذاتی [[انسان]] است. این اصل از اموری است که در [[اسلام]]، افراد به شدت از آن [[نهی]] شده‌اند؛ چراکه [[انسانیت]] [[انسان]]، امری ملکوتی است که با عجز، [[ضعف]] و زبونی منافات دارد<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۵.</ref>.
* استرحام، مصدر باب استفعال از ماده "رحم" به معنای ترحم‌ طلبیدن<ref>ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۲، ص ۲۳۰.</ref>، التماس کردن، گردن کج کردن در برابر مخلوق و زیر پا گذاشتن [[شرافت]] و [[کرامت]] ذاتی [[انسان]] است. این اصل از اموری است که در [[اسلام]]، افراد به شدت از آن [[نهی]] شده‌اند؛ چراکه [[انسانیت]] [[انسان]]، امری ملکوتی است که با عجز، [[ضعف]] و زبونی منافات دارد<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۵.</ref>.


==[[سیره]] [[رسول خدا]]{{صل}} ‌==
== جایگاه و اهمیت عدم استرحام ==
*[[پیامبر اکرم]]{{صل}} مانند دیگر [[انبیای الهی]] در سخت‌ترین اوضاع و احوال، از خود [[ضعف]] نشان نداد و هرگز خود را [[زبون]] نساخت و آن [[حضرت]] فقط از [[خداوند متعال]] ترحم می‌خواست. ایشان در [[مکه]] در ابتدای رسالتش، با تمام مشکلاتی که [[مشرکان]] پدید آوردند، نزد هیچ یک از آنان سر [[خم]] نکرد و ترحم نخواست. ایشان پس از [[هجرت]] به [[مدینه]] نیز با وجود تمام آزارها و توطئه‌های [[یهودیان]] و [[منافقان]] [[مدینه]]، [[صبر]] کرد؛ اما حاضر نشد ذره‌ای از ترحم بخواهد.‌ آن بزرگوار حتی در بحرانی‌ترین شرایط [[جنگی]]، زمانی که وجود حتی یک رزمنده هم برایش بسیار اهمیت داشت، هرگز [[راضی]] نشد که دست به سوی [[یهودیان]] و [[منافقان]] [[مدینه]] دراز کند و از آنان در دفع تهدیدات [[قریش]] [[بهره]] بگیرد؛ ایشان حتی در زمان باز گشت [[منافقان]] از [[احد]] برای برگرداندن نیروهای عبداللّه بن ابی به صحنه [[جنگ]]، از خود، تلاشی نشان نداد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۲، ص ۵۰۴؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج ۲، ص ۶۴ و محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۱، ص ۲۱۵ - ۲۱۶.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۵.</ref>.
[[نفی استرحام]] از اموری است که در [[سیره اجتماعی رسول خدا]] {{صل}} و [[ائمه هدی]] {{عم}} رعایت می‌شده و به هیچ وجه زیر پا گذاشته نمی‌شده است. آنان هرگز «استرحام» نمی‌کردند. «استرحام» یعنی ترحم‌طلبیدن، گردن کج کردن، التماس کردن و [[زاری]] نمودن در برابر مخلوق، و ناله زدن پیش [[خلق]]؛ خود را [[خرد]] کردن، [[ضعیف]] و [[زبون]] ساختن، و زیر پا گذاشتن آن [[شرافت]] و [[کرامت]] ذاتی [[انسان]]. [[اسلام]] آمده است به انسان شرافت بخشد، [[مردمان]] را از حضیض [[ذلت]] به اوج [[عزت]] [[راه]] برد، [[آدمیان]] را از [[خاک]] به افلاک رساند، و انسان ملکی را [[ملکوتی]] نماید؛ و طی این طریق با عزت است و [[عدم استرحام]] در برابر مخلوق.
*در واقعه [[تبوک]] و در [[جنگ]] بسیار حساس با [[روم]]، زمانی که ایشان از ثنیة‌الوداع حرکت کرد، [[مسلمانان]] به ایشان گفتند: "ای [[رسول خدا]]! فلانی و فلانی عقب مانده و یا هنوز نرسیده‌اند"؛ فرمود: "او را رها کنید؛ اگر در او خیری است، [[خدا]] او را به ما می‌رساند، وگرنه [[خداوند]] شما را از شرّ او راحت کرده است"<ref>المغازی، ج ۳، ص ۱۰۰۰؛ حمیری کلاعی، الاکتفاء، ج ۱، ص ۵۵۳؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۰۷ و السیره النبویه، ج ۲، ص ۵۲۳.</ref>. آن [[حضرت]] به [[پیروان]] خود نیز می‌آموخت که چنین باشند و با [[سربلندی]] و ارجمندی [[زندگی]] کنند. [[روایت]] شده است که روزی ایشان به [[اصحاب]] خود فرمود: "آیا با من [[بیعت]] نمی‌کنید؟"‌<ref>{{متن حدیث|أَلَا تُبَايِعُونِي‌}}</ref>؛ گفتند: "ما با شما [[بیعت]] کرده‌ایم"؛ فرمود: با من [[بیعت]] کنید در اینکه از [[مردمان]] چیزی نخواهید"<ref>{{متن حدیث| تُبَايِعُونِّي‌ عَلَى‌ أَنْ‌ لَا تَسْأَلُوا النَّاسَ‌ شَيْئاً}}</ref>. [[نقل]] شده است که این فرموده [[حضرت]]، چنان تأثیری در بعضی از [[اصحاب]] پدید آورد که از آن پس اگر از دستشان تازیانه‌ای می‌افتاد، خود از اسب فرود می‌آمده، آن را بر می‌داشتند و از کسی نمی‌خواستند که آن را به آنها بدهد<ref>ابن فهد حلی، عدة الداعی، ص ۹۹ - ۱۰۰؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۹، ص ۴۴۳ و محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۹۳، ص۱۵۸.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} با چنین آموزه‌هایی، [[یاران]] و [[پیروان]] خود را از ترحم خواهی، دور و آنان را چنان [[هدایت]] می‌کرد که به داشته‌های خویش قانع باشند و محتاج دیگری نباشند<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۵-۱۲۶.</ref>.
*[[رسول خدا]]{{صل}} در تعاملات [[اجتماعی]] نیز می‌کوشید [[بی‌نیازی]] از دیگران را میان [[اصحاب]] و [[یاران]] خود تقویت کند و باب استرحام را ببندد. از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] شده است که مردی از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} به [[تنگدستی]] و [[سختی]] دچار شد و همسرش به او گفت: "کاش [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} می‌رسیدی و از او چیزی می‌خواستی؟" پس آن مرد [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} رفت؛ چون [[حضرت]]، او را دید، فرمود: "هرکس از ما چیزی بخواهد، به او عطا می‌کنیم و هر کس که [[بی‌نیازی]] جوید، [[خداوند]]، او را بی‌نیاز می‌کند." پس آن مرد با خود گفت: "منظور [[پیامبر]]{{صل}} کسی جز من نیست و سپس به سوی همسرش بازگشت و او را از این ماجرا [[آگاه]] کرد"؛ همسرش گفت: "[[رسول خدا]]{{صل}} هم [[بشر]] است و از حال تو [[آگاه]] نیست، او را [[آگاه]] ساز!" آن مرد دوباره نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفت. این بار هم چون [[رسول اکرم]]{{صل}} او را دید، فرمود: "هر کس از ما چیزی بخواهد، به او عطا می‌کنیم و هرکس [[بی‌نیازی]] جوید، [[خداوند]] بی‌نیازش می‌کند"؛ این ماجرا سه بار تکرار شد. سرانجام، آن مرد رفت و کلنگی قرض کرد و راهی بیابان شد و قدری هیزم آورد و به نیم‌چارک آرد فروخت و آن را به خانه برد. فردای آن روز هم همین کار را کرد و هیزم بیشتری آورد و فروخت. او پیوسته، مشغول کار بود و درآمد خود را پس‌انداز می‌کرد تا اینکه کلنگی خرید و باز هم پس‌انداز کرد تا اینکه دو شتر و غلامی خرید و توانگر شد. روزی [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و جریان را به ایشان خبر داد؛ آن [[حضرت]] فرمود: "من که گفتم هر کس از ما چیزی بخواهد، به او عطا می‌کنیم و هرکس [[بی‌نیازی]] ورزد، [[خداوند]]، او را بی‌نیاز می‌کند"<ref>کلینی، الکافی، ج ۲، ص ۱۳۹؛ عده الداعی، ص ۱۰۰؛ امام رضا{{ع}}، فقه الرضا{{ع}}، ص ۳۶۵ و ابوالفضل علی بن حسن طبرسی، مشکاة الانوار، ص ۸۴.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۶-۱۲۷.</ref>.
*[[رسول خدا]]{{صل}} به [[مسلمانان]] آموخت که در [[خوش‌رفتاری]] با [[مردمان]] چون [[نیازمند]] به آنان و در حفظ [[عزت]]، چون بی‌نیاز از آنان [[رفتار]] شود و آنجا که پای [[عزت]] و [[کرامت]] در میان است، [[انسان]]، [[روحیه]] [[بی‌نیازی]] از [[مردمان]] را در خود، تقویت و کمترین خواسته و نیازش را نیز خود برطرف سازد. [[رسول اکرم]]{{صل}} در این باره چنین سفارش می‌کرد: از [[مردم]] [[بی‌نیازی]] بجویید، حتی در خواستن چوب مسواک"<ref>{{متن حدیث|‌ اسْتَغْنُوا عَنِ‌ النَّاسِ‌ وَ لَوْ بِشَوْصِ‌ السِّوَاكِ‌}}؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۷۱؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج ۱۱، ص ۳۵۱؛ ابن سلامة، مسند الشهاب، ج ۱، ص ۳۹۹ و الهیثمی، مجمع الزوائد، ج ۳، ص ۹۴.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۷.</ref>.
*بنابراین، آنجا که درخواست کردن، زیر پا گذاشتن [[شرافت]] انسانی و شکسته‌ شدن [[عزت]] ایمانی را در پی دارد، [[بی‌نیازی]] ورزیدن، سزاوار شخصیت انسانی و ایمانی است. از [[رسول خدا]]{{صل}} [[روایت]] شده است: {{متن حدیث| عِزُّ الْمُؤْمِنِ‌ اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ}}. این فرموده، به معنای [[بی‌نیازی]] [[انسان‌ها]] از یکدیگر نیست؛ بلکه به این معناست که در روابط، مناسبات [[اجتماعی]] و رفع نیازها، [[عزت]] [[انسان]] حفظ شود و او به استرحام، تن ندهد؛ چنانکه پیام‌آور [[عزت]] و [[کرامت]]، [[رسول]] ختمی [[مرتبت]]{{صل}} فرموده است: {{متن حدیث| اطْلُبُوا الْحَوَائِجَ‌ بِعِزَّةِ الْأَنْفُسِ‌}}<ref>جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر ، ج ۱، ص ۱۶۸؛ المتقی الهندی، کنز العمال، ج ۶، ص ۵۱۸ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۳، ص۷۱.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۷-۱۲۸.</ref>.


==ریشه‌های استرحام‌==
از همین روست که می‌بینیم [[پیشوایان حق]] در سخت‌ترین اوضاع و احوال نیز [[ضعف]] نشان ندادند و هرگز خود را زبون نساختند و جز از [[حضرت حق]] ترحم نطلبیدند؛ و به [[پیروان]] خود آموختند که چنین باشند. از [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[روایت]] شده است که فرمود: {{متن حدیث|عِزُّ الْمُؤْمِنِ‏ اسْتِغْنَاؤُهُ‏ عَنِ‏ النَّاسِ‏}}<ref>«عزت مؤمن در بی‌نیازی [جستن] او از مردمان است». جامع الاخبار، ص۱۰۰؛ و از امام جواد {{ع}} چنین روایت شده است: {{متن حدیث|عِزُّ الْمُؤْمِنِ‏ غَنَاؤُهُ‏ عَنِ‏ النَّاسِ‏}}. مستدرک الوسائل، ج۷، ص۲۳۰؛ عباس بن محمد رضا القمی، الانوار البهیة فی تواریخ الحجج الالهیة، تقدیم و تعلیق محمد کاظم الخراسانی (الشانه‌چیدار الاضواء، بیروت، ۱۴۰۴ ق. ص۲۲۱.</ref>.
*برای [[مبارزه]] با استرحام، لازم است به ریشه‌های آن توجه کرد و برای قطع آن ریشه‌ها کوشید. البته مهم‌ترین [[اقدام]] در این راه، قطع ریشه‌های درونی آن است که تا آنها قطع نشود، اقدامات بیرونی به نتیجه‌ای درست نخواهد رسید. استرحام، معلول عوامل متعددی است؛ مانند [[تربیت]] خلاف [[کرامت]] و [[عزت]]، روابط مستبدانه و خودکامانه، [[فرهنگ]] خواری‌پذیری، روابط [[اقتصادی]] ستمگرانه و [[تمایلات]] [[پست]] درونی<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۸.</ref>.


==راهکارهای آن [[حضرت]] برای جلوگیری از استرحام ==
این سخن بدان معنا نیست که [[انسان‌ها]] از یکدیگر بی‌نیازند و کسی را به کسی حاجتی نیست<ref>از امام صادق {{ع}} نقل شده است: {{متن حدیث|إِنَّهُ‏ لَا بُدَّ لَكُمْ‏ مِنَ‏ النَّاسِ‏ إِنَّ‏ أَحَداً لَا يَسْتَغْنِي عَنِ النَّاسِ حَيَاتَهُ وَ النَّاسُ لَا بُدَّ لِبَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ}}. (بی‌گمان کسی نیست که تا زنده است از مردم بی‌نیاز باشد و ناچار مردم باید با یکدیگر همکاری و همیاری داشته باشند). الکافی، ج۲، ص۶۳۵.</ref>، بلکه بدین معناست که در [[روابط]] و مناسبات [[اجتماعی]] و در [[خواسته‌ها]] و رفع نیازها، [[عزت انسان]] [[حفظ]] شود و تن به استرحام ندهد، چنان که پیام‌آور [[عزت]] و [[کرامت]]، [[رسول]] [[ختمی مرتبت]] فرمود: {{متن حدیث|أطْلُبوا الحَوَائِجَ بِعِزَّةِ الأَنْفُسِ}}<ref>«خواسته‌های خود را با حفظ عزّت نفس بخواهید». مختصر تاریخ دمشق، ج۲۲، ص۱۷۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۶۸؛ نهج السعادة، ج۸، ص۲۷۶؛ و از امیر مؤمنان علی {{ع}} بدین صورت نقل شده است: {{متن حدیث|اُطْلُبُوا الْحَاجَاتِ‏ بِعِزَّةِ الْأَنْفُسِ‏}}. شرح ابن أبی الحدید، ج۲۰، ص۳۱۷.</ref>.
*[[رسول خدا]]{{صل}} در تمام دوران [[رسالت]] خویش می‌کوشید صورت‌های مختلف استرحام را از [[روابط اجتماعی]] بزداید و جامعه‌ای سربلند و ارجمند برپا سازد. ایشان مانند دیگر [[انبیا]] و اوصیای [[الهی]] در [[زندگی]] و روش [[تربیتی]] خود بر زدودن صورت‌های مختلف استرحام تأکید می‌ورزید و زمینه‌های شکل‌گیری آن را با کارهای زیر می‌زدود:‌
#'''ایجاد احساس بزرگ منشی در افراد :''' شخصی که با [[ارزش]]، قلمداد، و شخصیت او محترم شمرده می‌شود، به احساس خودارزشمندی دست می‌یابد و کسی که برای خود [[ارزش]] قائل باشد، خویش را به [[زشتی‌ها]] و پستی‌ها آلوده نمی‌سازد؛ از این رو، آن‌چه در [[روابط اجتماعی]] نباید از یاد برود،‌ حفظ [[حرمت]]، [[شرافت]] و [[کرامت انسانی]] است. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرموده است: "بر هیچ مؤمنی سزاوار نیست که خود را [[خوار]] سازد" <ref>{{متن حدیث| لَا يَنْبَغِي‌ لِلْمُؤْمِنِ‌ أَنْ‌ يُذِلَ‌ نَفْسَهُ‌}}؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۵، ص ۴۰۵؛ محمد بن یزید القزوینی، سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۱۳۲۲؛ عبدالرزاق صنعانی، المصنّف، ج ۱۱، ص ۳۴۸؛ ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، ج ۲، ص ۳۲ و سید بن طاووس، الیقین، ۱۴۱۳ ق، ص ۳۳۶.</ref>؛ آری، [[مؤمن]] در مقابل این و آن، گردن کج نمی‌کند و خود را حقیر نمی‌سازد<ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۸-۱۲۹.</ref>.
#'''درخواست‌ نکردن از دیگران‌:''' در [[منطق]] آزادگان تا آنجا که می‌توان نباید به [[حقارت]] تن داد و نباید از دیگران چیزی خواست؛ چنانکه از [[پیامبر خاتم]]{{صل}} [[روایت]] شده است: "تا آنجا که می‌توانی خود را از درخواست از دیگران بر حذر دار!"<ref>{{متن حدیث| اسْتَعِفَّ‌ عَنِ‌ السُّؤَالِ‌ مَا اسْتَطَعْتَ}}؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۲۲۴ - ۲۲۵؛ تاج الدین شعیری، جامع الاخبار، ص ۱۳۷؛ ابن خذیمه، صحیح، ج ۴، ص ۹۶ و مسند الشهاب، ج ۱، ص ۳۷۸.</ref>؛ در سفارش‌های [[رسول اکرم]]{{صل}} به [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} نیز آمده است: ای [[علی]]{{ع}} اگر ناچار شوم دست خود را تا آرنج در دهان اژدها فرو ببرم، این عمل نزد من خوش‌تر از این است که از کسی که چیزی نبوده و اکنون دارا شده است، چیزی را بخواهم"<ref>{{متن حدیث| يَا عَلِيُ‌ لَأَنْ‌ أُدْخِلَ‌ يَدِي‌ فِي‌ فَمِ‌ التِّنِّينِ إِلَى الْمِرْفَقِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَسْأَلَ مَنْ لَمْ يَكُنْ ثُمَّ كَانَ‌}}؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۷۳؛ محمد بن ادریس حلی، مستطرفات السرائر، ص ۶۲۲ و حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص ۴۴۴.</ref>. همچنین [[پیامبر اکرم]]{{صل}} درباره [[زشتی]] خواهش و درخواست فرموده است: "اگر [[مردم]] می‌دانستند در خواهش، چه چیزی هست، هرگز از کسی چیزی نمی‌خواستند"<ref>{{متن حدیث| لَوْ تَعْلَمُونَ مَا فِي الْمَسْأَلَةِ مَا مَشَى أَحَدُ إِلَى أَحَدٍ يَسْأَلْهُ شَيْئاً}}؛ نهج الفصاحه، ص ۶۴۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج ۳، ص ۴۸۰؛ النسائی، سنن الکبری، ۱۹۳۰، ج ۲، ص ۵۰؛ الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۴۳۱ و کنز العمال، ج ۶، ص ۵۰۲.</ref>. [[نقل]] شده است که [[رسول خدا]]{{صل}} در وصایای خود به [[ابوذر غفاری]]، به او چنین فرمود: ای [[ابوذر]]! بیرهیز از خواهش کردن؛ زیرا تقاضا کردن از [[مردم]]، [[خواری]] و [[تنگدستی]] است که با شتاب به سوی آن می‌روی و در آن، حساب طولانی [[روز قیامت]] هست"<ref>{{متن حدیث| يَا أَبَا ذَرٍّ إِيَّاكَ وَ السُّؤَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَ فَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَ فِيهِ‌ حِسَابٌ‌ طَوِيلٌ‌ يَوْمَ‌ الْقِيَامَةِ}}؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۷۵؛ شیخ صدوق، الخصال، ج ۱، ص ۱۸۲ و مکارم الاخلاق، ص ۴۴۵.</ref>. به این [[دلیل]]، [[رسول]] ختمی [[مرتبت]]{{صل}} فرمود: دست بالا (دستی که [[بخشش]] می‌کند) از دست پایین (دستی که درخواست می‌کند) بهتر است"<ref>{{متن حدیث|الْيَدُ الْعُلْيَا خَيْرٌ مِنَ‌ الْيَدِ السُّفْلَى‌}}؛ مسند احمد، ج ۲، ص ۴؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۲، ص ۹۴؛ الکافی، ج ۴، ص ۲۶؛ البخاری، صحیح، ج ۲، ص ۱۱۸؛ ابن الاشعث السجستانی، سنن ابی داوود، ج۱، ص۳۷۲ و من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۵۶.</ref>. همچنین فرموده است: هر کس درِ خواهش را بر خود بگشاید، [[خداوند]]، هفتاد در [[نیازمندی]] را بر او بگشاید که نتواند راه پست‌ترین آن را با چیزی ببندد"<ref>{{متن حدیث| مَنْ‌ فَتَحَ‌ عَلَى‌ نَفْسِهِ‌ بَابَ‌ الْمَسْأَلَةِ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ سَبْعِينَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لَا يَسُدُّ أَدْنَاهُ شَيْ‌ءٌ}}؛ عدة الداعی، ص ۱۰۰؛ وسائل الشیعه، ج ۹، ص ۴۳۸ و جامع الاخبار ، ص ۱۳۶.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۲۹-۱۳۰.</ref>.
#'''[[توکل]] به [[خدا]] :''' تقویت [[روحیه]] [[توکل]] و توجه به اینکه همه کاره عالم خداست، راه دیگری است که [[پیامبر]]{{صل}} برای بستن راه استرحام به [[مؤمنان]] یاد داد. [[رسول خدا]]{{صل}} می‌فرماید: {{متن حدیث| مَنْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ أَغْنَى‌ النَّاسِ‌ فَلْيَكُنْ‌ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِ غَيْرِهِ}}<ref>الکافی، ج ۲، ص ۱۳۹؛ شیخ صدوق، الامالی، ص ۳۰۵؛ محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج ۲، ص۴۲۶؛ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص ۱۹۶؛ المستدرک، ج ۴، ص۲۷۰ و مسند الشهاب، ج ۱، ص ۲۳۴.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۳۰.</ref>.
#'''پرهیز کردن از [[حرص]] و [[طمع]] :''' [[رسول خدا]]{{صل}} در بیان‌های گوناگون به [[مردمان]] می‌آموخت که از هر نوع استرحامی دوری گزینند. روزی آن [[حضرت]] به مردی فرمود: بر تو [[باد]] به [[دل]] بریدن از آن‌چه در دست [[مردمان]] است که آن، [[بی‌نیازی]] نقد است، و بپرهیز از [[طمع]] که آنها [[نیازمندی]] نقد است"<ref>{{متن حدیث|عَلَيْكَ‌ بِالْيَأْسِ‌ عَمَّا أَيْدِي النَّاسِ فَإِنَّهُ‌ الْغِنَى‌ الْحَاضِرُ وَ إِيَّاكَ‌ وَ الطَّمَعَ‌ فَإِنَّهُ‌ الْفَقْرُ الْحَاضِرُ }}؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۴۱۰؛ مشکاة الانوار، ص ۱۴۵؛ قطب الدین راوندی، الدعوات، ص۴۰؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۶؛ کنزالعمال، ج۳، ص ۸۱۷ و الضحاک، الآحاد والمثانی، ج ۴، ص۲۴۷.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۳۰.</ref>.
#'''کار و کوشش :''' [[نبی خاتم]]{{صل}} سفارش می‌کرد که [[مردمان]] به استقبال [[سختی]] کار و تلاش بروند، تا از زبونی سؤال و منت‌پذیری دیگران دور شوند؛ چنانکه فرموده است: اگر یکی از شما ریسمانی بر گیرد و پشته هیزم بر دوش کشد و آن را بفروشد و با این کار آبروی خود را حفظ کند، این کار برای او از خواهش کردن و اظهار [[نیاز]]، بهتر است.<ref> {{متن حدیث|لَوْ أَنَ‌ أَحَدَكُمْ‌ يَأْخُذُ حَبْلًا فَيَأْتِي بِحُزْمَةِ حَطَبٍ عَلَى ظَهْرِهِ فَيَبِيعُهَا فَيَكُفُّ بِهَا وَجْهَهُ خَيْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ يَسْأَلَ}}؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۱۶۷؛ سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۵۸۸؛ سنن الکبری، ج ۴، ص ۱۹۵؛ ابن ابی الشیبه کوفی، المصنّف، ج۳، ص۹۹ و عدة الداعی، ص ۱۰۰.</ref>. [[نقل]] شده است که روزی مردی از [[انصار]]، [[نیازمند]]، و از برآوردن نیازش درمانده شد. پس نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفت و [[حاجت]] خود را بیان کرد. [[حضرت]] به او فرمود: "آن‌چه را که در منزل داری بیاور و چیزی را در این باره کوچک مشمار". آن مرد [[انصاری]] به منزل رفت و یک قدح و یک قطعه پوست یا پارچه - که زیر زین اسب یا شتر می‌گذارند - با خود آورد؛ [[رسول خدا]]{{صل}} به [[اصحاب]] فرمود: "چه کسی این دو را می‌خرد؟" مردی گفت: "من آنها را به یک درهم می‌خرم"؛ [[حضرت]] فرمود: "چه کسی بیشتر می‌خرد؟"‌ مرد دیگری گفت: "من به دو درهم می‌خرم"؛‌ [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "برای تو باشد"؛ خریدار، دو درهم به مرد [[انصاری]] داد و آن‌گاه آن [[حضرت]] فرمود: "با یک درهم آن، برای [[خانواده]] خود خوراکی، تهیه و با درهم دیگر تیشه‌ای خریداری کن!" مرد [[انصاری]] تیشه‌ای خرید و [[پیامبر]]{{صل}} دسته‌ای برای آن تهیه کرد و سپس به او فرمود: "برو و با این تیشه هیزم بیابان را بکن و چیزی از چوب و خار بیابان، ‌تر یا خشک را بی‌ارزش ندان!" آن مرد [[انصاری]] دنبال کار رفت و [[وضع اقتصادی]] اش بهتر شد. پس از پانزده شب، دوباره به محضر [[پیامبر]]{{صل}} رفت و [[حضرت]] به او فرمود: "این کار، بهتر از آن بود که در [[روز قیامت]] بیایی، در حالی که در چهره تو [[ذلت]] [[صدقه]] باشد"<ref>مجموعه ورام، ج ۱، ص ۴۵ و بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۱۰.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۳۱-۱۳۲.</ref>.
#'''[[قناعت]] ورزیدن:''' [[رسول خدا]]{{صل}} همه [[مسلمانان]] را به کار و کوشش، [[تشویق]] و همه آنان را به [[قناعت]] ورزیدن فرا می‌خواند. از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] شده است که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "خوشا به حال کسی که [[ایمان]] آورد، در حالی که [[زندگی]] او در حال کفاف باشد" <ref>{{متن حدیث| طُوبَى لِمَنْ أَسْلَمَ وَ كَانَ عَشِيَّةُ كَفَافاً }}؛ الکافی، ج۲، ص: ۱۴۰؛ فقه الرضا، ص: ۳۶۶.</ref><ref> [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]] [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]، ص ۱۳۲.</ref>.


==منابع==
[[نفی]] استرحام به معنای [[قطع رابطه]] با [[مردم]] و بریدن از [[جامعه]] و نفی [[ارتباط]] و [[معاشرت]] و دادوستد نیست، که لازمه [[زندگی اجتماعی]] [[روابط]] متقابل و تعامل و دادوستد است، ولی آن چه در این میان نباید مورد [[غفلت]] قرار گیرد و یا زیر پا گذاشته شود، [[حفظ حرمت]] و [[شرافت]]، و کرامت و عزت است. در آموزه‌های [[پیشوایان حق]] به این امر توجه داده شده است که دو [[احساس]] متقابل - به اعتبارهای مختلف - با هم جمع شود: «[[نیاز به مردم]]» و «[[بی‌نیازی از مردم]]». یعنی در روابط و مناسبات [[اجتماعی]] هم تعامل صورت گیرد و هم عزت زیر پا گذاشته نشود. از [[امام صادق]] {{ع}} نقل شده است که [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} می‌فرمود: {{متن حدیث|لِيَجْتَمِعْ‏ فِي‏ قَلْبِكَ‏ الِافْتِقَارُ إِلَى‏ النَّاسِ‏ وَ الِاسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَيَكُونَ افْتِقَارُكَ إِلَيْهِمْ فِي لِينِ كَلَامِكَ وَ حُسْنِ بِشْرِكَ وَ يَكُونَ اسْتِغْنَاؤُكَ عَنْهُمْ فِي نَزَاهَةِ عِرْضِكَ وَ بَقَاءِ عِزِّكَ}}<ref>«باید در قلبت [دو احساس] نیازمندی به مردمان و بی‌نیازی از آنان را [با هم] گردآوری؛ نیازمندی است به آنان در خوش‌گویی و گشاده‌رویی است [جلوه‌گر] باشد، و بی‌نیازی‌ات از آنان در پاکی آبرو و بقای عزتت باشد». الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ تحف العقول، ص۱۴۰؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۳.</ref>.
* [[پرونده:152259.jpg|22px]] [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|'''فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم''']]


==پانویس==
[[پیشوایان دین]] می‌آموزند که در [[حسن سیرت]] با [[مردمان]] چون [[نیازمند]] به آنان [[رفتار]] شود و در [[حفظ عزت]] چون [[بی‌نیاز]] از آنان؛ و آنجا که پای عزت و کرامت در میان است، [[انسان]] [[روحیه]] [[بی‌نیازی]] از مردمان را در خود تقویت کند و کمترین خواسته و نیازش را نیز خود برطرف سازد. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} دراین‌باره چنین سفارش فرمود: {{متن حدیث|اسْتَغْنُوا عَنِ‏ النَّاسِ‏ وَ لَوْ بِشَوْصِ‏ السِّوَاكِ‏}}<ref>«از مردمان بی‌نیازی جویید هرچند با ترک خواستن چوب مسواک». من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۷۱؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۰۸.</ref>.
{{یادآوری پانویس}}
 
{{پانویس2}}
بنابراین آنجا که نیاز جستن و درخواست نمودن به قیمت زیر پا گذاشتن حیثیت و [[شرافت انسانی]] و شکسته شدن [[عزّت]] [[ایمانی]] است، [[بی‌نیازی]] نمودن سزاوار [[شخصیت]] [[انسانی]] و ایمانی است. [[علی]] {{ع}} [[برترین]] نمونه [[مدرسه نبوی]] در مقایسه‌ای لطیف فرموده است: {{متن حدیث|سَاعَةُ ذُلٍّ لَا تَفِي‏ بِعِزِّ الدَّهْرِ}}<ref>«ساعتی با ذلت زیستن و زبون بودن با عزّت روزگار برابری نمی‌کند». غررالحکم، ج۱، ص۳۹۴.</ref>. آن نمونه‌های والای [[زندگی]] متعالی به هیچ قیمتی استرحام و ذلّت‌پذیری را مجاز نمی‌شمردند، چنان که [[زین‌العابدین]] {{ع}} فرموده است: {{متن حدیث|مَا أُحِبُّ‏ أَنَ‏ لِي‏ بِذُلِ‏ نَفْسِي‏ حُمْرَ النَّعَمِ‏}}<ref>«دوست ندارم با ذلت نفس خویش به بهترین نعمت‌ها (شتران سرخ‌مو) دست یابم». الکافی، ج۲، ص۱۰۹؛ الخصال، ج۱، ص۲۳؛ مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۲۱۰.</ref>.
 
[[پیشوایان حق]] با [[قول و فعل]] خود آموختند که گوهر [[کرامت]] و [[شرافت]] از هر هیچ گران‌قدرتر است و حیثیت و [[عزت انسان]] [[ارزش]] والایی است که بدون آن زندگی انسانی میسر نیست و اگر [[آدمی]] به استرحام کشیده شود و [[عزت]] وجودی خود را زایل سازد، پذیرای همه کجی‌ها و ناراستی‌ها می‌شود؛ و آن چه که [[انسان]] را استرحام به دست می‌آورد، در برابر آن چه از گوهر شرافت و عزت خویش از دست می‌دهد قابل [[قیاس]] نیست. از [[امام باقر]] {{ع}} [[روایت]] شده است که فرمود: {{متن حدیث|بِئْسَ‏ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ‏ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ‏}}<ref>«بد بنده‌ای است آنکه او را تمایلی باشد که سبب خواری‌اش گردد». الکافی، ج۲، ص۳۲۰؛ سفینة البحار، ج۲، ص۹۳.</ref>.
 
انسان [[عاقل]]، فشار و سنگینی [[سختی]] و [[مشکلات]] را بر فشار و سنگینی [[خواری]] و [[منت]] دیگران ترجیح می‌دهد. گفته‌اند که وقتی سقراط [[حکیم]] پیاده می‌رفت در راهی، یکی وی را گفت: چند تن از [[ملوک]] و اشراف در تو [[اعتقاد]] دارند، چرا از کسی اسبی نخواهی تا پیاده نباید رفت؟! سقراط گفت: بار تن من بر پای سبک‌تر می‌آید که بار [[منت]] اسب دیگری بر گردن من<ref>رضی‌الدین ابوجعفر محمد نیشابوری، مکارم اخلاق، به کوشش محمد تقی دانش‌پژوه، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۱ ش. ص۱۵۵.</ref>.
 
چرا [[آدمی]] پیش دیگران دست دراز کند و [[شرافت انسانی]] خود را زیر پا بگذارد؟ آیا سزاوار نیست که آدمی به کم بسازد ولی دست پیش دیگری دراز نکند و گوهر [[انسانی]] خود را به [[بهایی]] اندک نفروشد؟ [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|التَّقَلُّلُ‏ وَ لَا التَّوَسُّلُ}}<ref>«به اندک ساختن و به این و آن نپرداختن». نهج البلاغه، حکمت ۳۹۶.</ref>.
 
با این [[روحیه]] است که [[انسان]] از تن دادن به [[پستی]] [[آزاد]] می‌شود و به کار خویش اهتمام می‌ورزد. مردمانی که سنگینی منت و [[نیازمندی]] به [[بیگانه]] را کمرشکن و کشنده نمی‌دانند، بوی [[آزادی]] و [[استقلال]] را نیز استشمام نخواهند کرد. تن دادن به [[سختی‌ها]] بر انسان [[آزاده]] [[سهل]] است و تن دادن به پستی‌ها عین [[مرگ]] است. آزاده مرگ را بر پستی استرحام ترجیح می‌دهد. چنان که پیشوای آزادگان [[علی]] {{ع}} فرموده است: {{متن حدیث|الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ}}<ref>«مردن و خواری نبردن». تحف العقول، ص۱۴۳؛ نهج البلاغه، حکمت ۳۹۶.</ref><ref>[[م‍ص‍طف‍ی‌ دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌|دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌]]، [[سیره نبوی ج۲ (کتاب)|سیره نبوی]]، ج۲ ص ۱۵۱-۱۵۴.</ref>
 
== سیره اهل بیت در عدم استرحام ==
[[پیشوایان حق]] در [[زندگی]] خود هرگز [[استرحام]] نکردند و به کسی اجازه نمی‌دادند در برابر آنان و یا در برابر دیگران استرحام نمایند. [[مفضل بن قیس]] بن رمانه گوید [[خدمت]] [[امام صادق]] {{ع}} رفتم و از حال خود [و [[گرفتاری]] و [[درماندگی]] خویش] لب به [[شکایت]] گشودم و از آن [[حضرت]] خواستم که برایم [[دعا]] کند. [[امام]] به کنیزکی که آنجا بود فرمود: آن کیسه سکه را که [[ابوجعفر منصور]] برای ما فرستاده است بیاور. پس کنیزک کیسه را آورد و حضرت فرمود: در این کیسه چهارصد [[دینار]] است؛ با آن زندگی خود را بهبود بخش. عرض کردم: به [[خدا]] [[سوگند]]، فدایت شوم، مقصودم این نبود که بخواهم چیزی بگیرم، مقصودم فقط خواهش دعا بود. حضرت فرمود: بسیار خوب، دعا هم می‌کنم اما [سخن من با تو این است]: {{متن حدیث|إِيَّاكَ‏ أَنْ‏ تُخْبِرَ النَّاسَ‏ بِكُلِّ‏ حَالِكَ‏، فَتَهُونَ‏ عَلَيْهِمْ}} (بپرهیز از این که هر [[گرفتاری]] که داری با [[مردمان]] بازگو کنی تا نزد آنان [[خوار]] شوی)<ref>الکافی، ج۴، ص۲۱-۲۲؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۱؛ و قریب به همین: رجال الکشی، ص۱۸۳-۱۸۴؛ بحارالانوار، ج۴۷، ص۳۴-۳۵.</ref>.
 
پیشوایان حق با [[رفتار]] و گفتار خود تلاش کردند تا ریشه‌ها، زمینه‌ها و صورت‌های استرحام را بزدایند. [[امیر مؤمنان علی]] {{ع}} در این [[جهت]] چنین [[آموزش]] داد: {{متن حدیث|أَزْرَى‏ بِنَفْسِهِ‏ مَنِ‏ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ‏ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ‏}}<ref>«آن‌که طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند، و آنکه راز سختی خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود. و آنکه زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت». نهج البلاغه، حکمت ۲؛ قریب به همین: تحف العقول، ص۱۳۹.</ref>.
 
[[رشد]] و تعالی [[آدمی]] در بستر [[ارجمندی]] حاصل می‌شود و هر جا استرحام [[ظهور]] نماید تنزل و [[تباهی]] به بار می‌آورد؛ و پیشوایان حق به گونه‌ای با [[مردم]] رفتار می‌کردند که آنان خود را به [[خواری]] و [[زبونی]] نکشند، بلکه در هر حال و در برابر هر کس [[عزت نفس]] و مناعت خود را [[حفظ]] کنند و به خود [[اعتماد]] و اتکا نمایند و در برابر غیر [[خدا]] سر [[خم]] نکنند. این جهت‌گیری تا بدانجا بود که آنان کمترین عمل استرحامی را نیز [[تأیید]] نمی‌کردند و بدان میدان نمی‌دادند. [[احمد بن محمد بن ابی نصر]]<ref>احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از بزرگان علما و فقهای شیعه و از اصحاب امام کاظم {{ع}} بود و در خدمت حضرت رضا {{ع}} و جواد {{ع}} مرتبتی بلند داشت و مورد اعتماد بود. وی دارای آثاری ارزشمند بوده است از جمله کتاب‌هایی به نام الجامع و السائل. درگذشت او به سال ۲۲۱ هجری بوده است. ر. ک: رجال البرقی، ص۵۴؛ رجال النجاشی، ص۷۵؛ رجال الکشی، ص۵۵۶؛ رجال ابن داوود، ص۳۸-۳۹؛ جامع الرواة، ج۱، ص۵۹.</ref> از [[حضرت رضا]] {{ع}} تقاضا کرد که برایش توصیه‌ای به [[اسماعیل بن داوود]] کاتب بنویسد تا شاید از او بهره‌ای ببرد و [[امام]] {{ع}} به او فرمود: {{متن حدیث|أَنَا أَضَنُ‏ بِكَ‏ أَنْ‏ تَطْلُبَ‏ مِثْلَ هَذَا وَ شِبْهَهُ وَ لَكِنْ عَوِّلْ عَلَى مَالِي}}. (دریغم می‌آید که مانند تویی چنین چیزی [[طلب]] کند. تو بر [[مال]] من تکیه کن و خود را [[بی‌نیاز]] ساز)<ref>الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۴.</ref>.
 
مشی [[پیشوایان حق]] این‌گونه بود و آنان تلاش می‌کردند تا ریشه‌های [[استرحام]] را از درون و بیرون بخشکانند تا [[آدمیان]] با [[ارجمندی]] و [[سربلندی]] [[زندگی]] کنند؛ و خود [[برترین]] نمونه در این عرصه بوده‌اند. آنان در سخت‌ترین شرایط نیز ذره‌ای استرحام نکردند، حتی در کنج [[زندان]] و زیر فشار و [[شکنجه]] [[حاکمان ستمگر]]. زمانی که [[حضرت موسی بن جعفر]] {{ع}} در زندان [[سندی بن شاهک]] در [[اسارت]] بود<ref>دوره امامت امام کاظم {{ع}} (۱۴۸ تا ۱۸۳ هجری) با سال‌های آخر خلافت منصور، و خلافت مهدی و هادی و ۱۳ سال از خلافت هارون مقارن بود. امام کاظم {{ع}} در دوران امامت خویش در تدارک یک حماسه انقلابی دیگر چون حماسه حسینی بود و زمامداران خودسر و جباران از ناحیه آن حضرت سخت در وحشت بودند، چنان که مهدی عباسی از خروج آن حضرت خود را در ایمنی نمی‌دید. از این‌رو امام کاظم {{ع}} مدت‌های مدید را تحت نظر و در حبس‌های سخت و زندان‌های مجرد و جانفرسا گذراند. زندان سندی بن شاهک آخرین زندان آن حضرت بود. ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۱؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، صص ۳۲۶-۳۲۸؛ صفة الصفوة، ج۲، ص۱۸۵؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۸؛ علی بن محمد المالکی الشهیر بابن الصباغ، الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة {{عم}}، منشورات الاعلمی، طهران، ص۲۳۸-۲۴۱.</ref>، [[هارون]]، [[فضل بن ربیع]]<ref>فضل بن ربیع بن یونس حاجب هارون و محمد امین بود و پدرش نیز حاجب منصور و مهدی بود. در سال ۱۷۳ هجری هارون الرشید او را منصب وزارت داد که تا سال ۱۷۸ در این مقام ماند. پس از مرگ هارون و درگیری میان امین و مأمون و پیروزی مأمون بر برادر، فضل در اختفا می‌زیست تا آنکه با وساطت طاهر ذو الیمینین از خشم مأمون نجات یافت. ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۳۴۳-۳۴۴؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۳۷-۴۰.</ref> را برای رساندن پیامی به نزد [[حضرت]] فرستاد و هدفش آن بود که با عنوان کردن مسائلی [[امام]] {{ع}} را از موضع [[عزّت]] خویش دور کند و او را به [[استرحام]] کشد. فضل گوید من داخل [[محبس]] شدم و دیدم که آن حضرت پیوسته [[نماز]] می‌گزارد و اعتنایی به من ندارد و در هر دو رکعت نماز که [[سلام]] می‌دهد بلافاصله برای نماز دیگر [[تکبیر]] می‌گوید و وارد نماز می‌شود. پس چون توقف من طولانی شد، ترسیدم که مورد [[مؤاخذه]] هارون قرار گیرم، پس همین که آن حضرت خواست سلام بدهد من شروع کردم به سخن و دیگر آن حضرت وارد نماز نشد و به سخن من گوش فرا داد. من [[پیام]] [[رشید]] را به آن حضرت رساندم و آن پیام این بود که به من گفته بود به آن [[حضرت]] مگو که [[امیر مؤمنان]] مرا به سوی تو فرستاده بلکه بگو برادرت مرا به سوی تو فرستاده و [[سلام]] رسانده و گفته است می‌دانم که شما هیچ تقصیری ندارید اما [[سوء]] تفاهمی شده است و به سبب خبرهایی که به من رسیده بود شما را از [[مدینه]] آوردم و پس از بررسی و پیگیری بر من روشن شد که شما هیچ گناهی ندارید، با وجود این [[مصلحت]] در آن است که اینجا باشید. و شما از لحاظ برنامه غذایی، هر نوع غذایی را که میل دارید سفارش بدهید و هرچه را می‌پسندید [[دستور]] بدهید، و من [[فضل بن ربیع]] را [[مأمور]] این کار کرده‌ام. [[راوی]] گوید حضرت بدون آنکه به من التفاتی کند در دو کلمه جواب داده فرمود: {{متن حدیث|لَا حَاضِرُ لِي مَالي فَیِنْفَعُنِي، وَ لَمْ أُخْلَقْ سَؤُلاً: اللهُ أَکْبَرُ}}. (از [[مال]] خودم اینجا چیزی ندارم که بهره ببرم و استفاده کنم، و [[خداوند]] مرا [[اهل]] خواهش و تقاضا نیافریده است: اللهُ أَکْبَرُ) و وارد [[نماز]] شد<ref>ر. ک: منتهی الآمال، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵.</ref>. حضرت نشان داد که [[زندان]]، [[شکنجه]] و فشار نیز نمی‌تواند اندکی از [[عزت نفس]] او بکاهد و کاری کند که مرهون [[دشمن]] شود و زیر بار منّت او رود.
 
در اینجا لازم است به خبری که در [[تعارض]] با این اصل بنیادی است پرداخته شود، و آن خبری است درباره [[امام سجّاد]] {{ع}}. ابتدا اصل خبر نقل می‌گردد و سپس نکاتی که نشانه‌های [[ضعف]] خبر و بی‌اساس بودن آن است بیان می‌شود. {{متن حدیث|ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ {{ع}} يَقُولُ‏ إِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ هُوَ يُرِيدُ الْحَجَّ فَبَعَثَ‏ إِلَى رَجُلٍ مِنْ‏ قُرَيْشٍ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي إِنْ شِئْتُ بِعْتُكَ وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَرْقَيْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا أَنْتَ بِأَكْرَمَ مِنِّي فِي قُرَيْشٍ حَسَباً وَ لَا كَانَ أَبُوكَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّي فِي الدِّينِ وَ لَا بِخَيْرٍ مِنِّي فَكَيْفَ أُقِرُّ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِي وَ اللَّهِ قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لَيْسَ قَتْلُكَ إِيَّايَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِكَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ {{ع}} ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِيثُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ {{ع}}مَعَ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ {{ع}}فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِيِّ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}} أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَكَ أَ لَيْسَ تَقْتُلُنِي كَمَا قَتَلْتَ الرَّجُلَ بِالْأَمْسِ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ {{ع}}قَدْ أَقْرَرْتُ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِكْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَوْلَى لَكَ‏ حَقَنْتَ دَمَكَ وَ لَمْ يَنْقُصْكَ ذَلِكَ مِنْ شَرَفِكَ}}<ref>«ابن محبوب از ابو ایوب از برید بن معاویه نقل کرده است که گفت: از امام باقر {{ع}} شنیدم که فرمود: یزید بن معاویه برای رفتن به حج وارد مدینه شد و مردی از قریش را خواست، چون به نزدش آمد به او گفت: آیا اقرار می‌کنی که بنده منی که اگر بخواهم تو را بفروشم و اگر بخواهم به بردگی خویش کشم؟ مرد گفت: به خدا سوگند ای یزید، نه تو در میان قریش از نظر خانوادگی از من گرامی‌تری و نه پدرت در زمان جاهلیت و نه در اسلام از پدر من برتر بوده است، و نه تو خود در دین از من برتر و بهتری. پس چگونه به آن چه خواسته‌ای اقرار کنم؟ مرد گفت: کشته شدن من به دست تو بالاتر از کشته شدن حسین بن علی {{ع}} فرزند رسول خدا {{صل}} نیست. یزید فرمان داد آن مرد را کشتند. سپس علی بن حسین {{ع}} را احضار کرد و مانند همان سخنی را که به مرد قریشی گفته بود، به آن حضرت گفت. علی بن حسین {{ع}} گفت: مگر نه این است که اگر اقرار نکنم مثل آن مرد دیروزی مرا هم می‌کشی؟ یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: آری. علی بن حسین {{ع}} گفت: اقرار می‌کنم به آن چه خواستی. من بنده ناخواسته توام [و از ترس جان چنین اقراری می‌کنم]، پس اگر خواهی نگهم دار، و اگر خواهی مرا بفروش! یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: این برایت بهتر است که خونت را حفظ کردی و از شرف و مقامت نکاستی». الکافی، ج۸، ص۲۳۴-۲۳۵.</ref><ref>[[م‍ص‍طف‍ی‌ دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌|دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌]]، [[سیره نبوی ج۲ (کتاب)|سیره نبوی]]، ج۲ ص ۱۶۲-۱۶۶.</ref>
 
== پرسش مستقیم ==
* [[سیره اهل بیت در عدم استرحام چه بوده است؟ (پرسش)]]
{{پایان مدخل وابسته}}
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:152259.jpg|22px]] [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی]]، [[فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|'''فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم''']]
# [[پرونده:1100683.jpg|22px]] [[م‍ص‍طف‍ی‌ دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌|دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌]]، [[سیره نبوی ج۲ (کتاب)|'''سیره نبوی ج۲''']]
{{پایان منابع}}
 
== پانویس ==
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:سیره پیامبر خاتم]]
[[رده:فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم]]
[[رده:استرحام]]
[[رده:استرحام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۰۹

مقدمه

  • استرحام، مصدر باب استفعال از ماده "رحم" به معنای ترحم‌ طلبیدن[۱]، التماس کردن، گردن کج کردن در برابر مخلوق و زیر پا گذاشتن شرافت و کرامت ذاتی انسان است. این اصل از اموری است که در اسلام، افراد به شدت از آن نهی شده‌اند؛ چراکه انسانیت انسان، امری ملکوتی است که با عجز، ضعف و زبونی منافات دارد[۲].

جایگاه و اهمیت عدم استرحام

نفی استرحام از اموری است که در سیره اجتماعی رسول خدا (ص) و ائمه هدی (ع) رعایت می‌شده و به هیچ وجه زیر پا گذاشته نمی‌شده است. آنان هرگز «استرحام» نمی‌کردند. «استرحام» یعنی ترحم‌طلبیدن، گردن کج کردن، التماس کردن و زاری نمودن در برابر مخلوق، و ناله زدن پیش خلق؛ خود را خرد کردن، ضعیف و زبون ساختن، و زیر پا گذاشتن آن شرافت و کرامت ذاتی انسان. اسلام آمده است به انسان شرافت بخشد، مردمان را از حضیض ذلت به اوج عزت راه برد، آدمیان را از خاک به افلاک رساند، و انسان ملکی را ملکوتی نماید؛ و طی این طریق با عزت است و عدم استرحام در برابر مخلوق.

از همین روست که می‌بینیم پیشوایان حق در سخت‌ترین اوضاع و احوال نیز ضعف نشان ندادند و هرگز خود را زبون نساختند و جز از حضرت حق ترحم نطلبیدند؛ و به پیروان خود آموختند که چنین باشند. از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود: «عِزُّ الْمُؤْمِنِ‏ اسْتِغْنَاؤُهُ‏ عَنِ‏ النَّاسِ‏»[۳].

این سخن بدان معنا نیست که انسان‌ها از یکدیگر بی‌نیازند و کسی را به کسی حاجتی نیست[۴]، بلکه بدین معناست که در روابط و مناسبات اجتماعی و در خواسته‌ها و رفع نیازها، عزت انسان حفظ شود و تن به استرحام ندهد، چنان که پیام‌آور عزت و کرامت، رسول ختمی مرتبت فرمود: «أطْلُبوا الحَوَائِجَ بِعِزَّةِ الأَنْفُسِ»[۵].

نفی استرحام به معنای قطع رابطه با مردم و بریدن از جامعه و نفی ارتباط و معاشرت و دادوستد نیست، که لازمه زندگی اجتماعی روابط متقابل و تعامل و دادوستد است، ولی آن چه در این میان نباید مورد غفلت قرار گیرد و یا زیر پا گذاشته شود، حفظ حرمت و شرافت، و کرامت و عزت است. در آموزه‌های پیشوایان حق به این امر توجه داده شده است که دو احساس متقابل - به اعتبارهای مختلف - با هم جمع شود: «نیاز به مردم» و «بی‌نیازی از مردم». یعنی در روابط و مناسبات اجتماعی هم تعامل صورت گیرد و هم عزت زیر پا گذاشته نشود. از امام صادق (ع) نقل شده است که امیرمؤمنان علی (ع) می‌فرمود: «لِيَجْتَمِعْ‏ فِي‏ قَلْبِكَ‏ الِافْتِقَارُ إِلَى‏ النَّاسِ‏ وَ الِاسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَيَكُونَ افْتِقَارُكَ إِلَيْهِمْ فِي لِينِ كَلَامِكَ وَ حُسْنِ بِشْرِكَ وَ يَكُونَ اسْتِغْنَاؤُكَ عَنْهُمْ فِي نَزَاهَةِ عِرْضِكَ وَ بَقَاءِ عِزِّكَ»[۶].

پیشوایان دین می‌آموزند که در حسن سیرت با مردمان چون نیازمند به آنان رفتار شود و در حفظ عزت چون بی‌نیاز از آنان؛ و آنجا که پای عزت و کرامت در میان است، انسان روحیه بی‌نیازی از مردمان را در خود تقویت کند و کمترین خواسته و نیازش را نیز خود برطرف سازد. پیامبر اکرم (ص) دراین‌باره چنین سفارش فرمود: «اسْتَغْنُوا عَنِ‏ النَّاسِ‏ وَ لَوْ بِشَوْصِ‏ السِّوَاكِ‏»[۷].

بنابراین آنجا که نیاز جستن و درخواست نمودن به قیمت زیر پا گذاشتن حیثیت و شرافت انسانی و شکسته شدن عزّت ایمانی است، بی‌نیازی نمودن سزاوار شخصیت انسانی و ایمانی است. علی (ع) برترین نمونه مدرسه نبوی در مقایسه‌ای لطیف فرموده است: «سَاعَةُ ذُلٍّ لَا تَفِي‏ بِعِزِّ الدَّهْرِ»[۸]. آن نمونه‌های والای زندگی متعالی به هیچ قیمتی استرحام و ذلّت‌پذیری را مجاز نمی‌شمردند، چنان که زین‌العابدین (ع) فرموده است: «مَا أُحِبُّ‏ أَنَ‏ لِي‏ بِذُلِ‏ نَفْسِي‏ حُمْرَ النَّعَمِ‏»[۹].

پیشوایان حق با قول و فعل خود آموختند که گوهر کرامت و شرافت از هر هیچ گران‌قدرتر است و حیثیت و عزت انسان ارزش والایی است که بدون آن زندگی انسانی میسر نیست و اگر آدمی به استرحام کشیده شود و عزت وجودی خود را زایل سازد، پذیرای همه کجی‌ها و ناراستی‌ها می‌شود؛ و آن چه که انسان را استرحام به دست می‌آورد، در برابر آن چه از گوهر شرافت و عزت خویش از دست می‌دهد قابل قیاس نیست. از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «بِئْسَ‏ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ‏ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ‏»[۱۰].

انسان عاقل، فشار و سنگینی سختی و مشکلات را بر فشار و سنگینی خواری و منت دیگران ترجیح می‌دهد. گفته‌اند که وقتی سقراط حکیم پیاده می‌رفت در راهی، یکی وی را گفت: چند تن از ملوک و اشراف در تو اعتقاد دارند، چرا از کسی اسبی نخواهی تا پیاده نباید رفت؟! سقراط گفت: بار تن من بر پای سبک‌تر می‌آید که بار منت اسب دیگری بر گردن من[۱۱].

چرا آدمی پیش دیگران دست دراز کند و شرافت انسانی خود را زیر پا بگذارد؟ آیا سزاوار نیست که آدمی به کم بسازد ولی دست پیش دیگری دراز نکند و گوهر انسانی خود را به بهایی اندک نفروشد؟ امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: «التَّقَلُّلُ‏ وَ لَا التَّوَسُّلُ»[۱۲].

با این روحیه است که انسان از تن دادن به پستی آزاد می‌شود و به کار خویش اهتمام می‌ورزد. مردمانی که سنگینی منت و نیازمندی به بیگانه را کمرشکن و کشنده نمی‌دانند، بوی آزادی و استقلال را نیز استشمام نخواهند کرد. تن دادن به سختی‌ها بر انسان آزاده سهل است و تن دادن به پستی‌ها عین مرگ است. آزاده مرگ را بر پستی استرحام ترجیح می‌دهد. چنان که پیشوای آزادگان علی (ع) فرموده است: «الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ»[۱۳][۱۴]

سیره اهل بیت در عدم استرحام

پیشوایان حق در زندگی خود هرگز استرحام نکردند و به کسی اجازه نمی‌دادند در برابر آنان و یا در برابر دیگران استرحام نمایند. مفضل بن قیس بن رمانه گوید خدمت امام صادق (ع) رفتم و از حال خود [و گرفتاری و درماندگی خویش] لب به شکایت گشودم و از آن حضرت خواستم که برایم دعا کند. امام به کنیزکی که آنجا بود فرمود: آن کیسه سکه را که ابوجعفر منصور برای ما فرستاده است بیاور. پس کنیزک کیسه را آورد و حضرت فرمود: در این کیسه چهارصد دینار است؛ با آن زندگی خود را بهبود بخش. عرض کردم: به خدا سوگند، فدایت شوم، مقصودم این نبود که بخواهم چیزی بگیرم، مقصودم فقط خواهش دعا بود. حضرت فرمود: بسیار خوب، دعا هم می‌کنم اما [سخن من با تو این است]: «إِيَّاكَ‏ أَنْ‏ تُخْبِرَ النَّاسَ‏ بِكُلِّ‏ حَالِكَ‏، فَتَهُونَ‏ عَلَيْهِمْ» (بپرهیز از این که هر گرفتاری که داری با مردمان بازگو کنی تا نزد آنان خوار شوی)[۱۵].

پیشوایان حق با رفتار و گفتار خود تلاش کردند تا ریشه‌ها، زمینه‌ها و صورت‌های استرحام را بزدایند. امیر مؤمنان علی (ع) در این جهت چنین آموزش داد: «أَزْرَى‏ بِنَفْسِهِ‏ مَنِ‏ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ‏ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ‏»[۱۶].

رشد و تعالی آدمی در بستر ارجمندی حاصل می‌شود و هر جا استرحام ظهور نماید تنزل و تباهی به بار می‌آورد؛ و پیشوایان حق به گونه‌ای با مردم رفتار می‌کردند که آنان خود را به خواری و زبونی نکشند، بلکه در هر حال و در برابر هر کس عزت نفس و مناعت خود را حفظ کنند و به خود اعتماد و اتکا نمایند و در برابر غیر خدا سر خم نکنند. این جهت‌گیری تا بدانجا بود که آنان کمترین عمل استرحامی را نیز تأیید نمی‌کردند و بدان میدان نمی‌دادند. احمد بن محمد بن ابی نصر[۱۷] از حضرت رضا (ع) تقاضا کرد که برایش توصیه‌ای به اسماعیل بن داوود کاتب بنویسد تا شاید از او بهره‌ای ببرد و امام (ع) به او فرمود: «أَنَا أَضَنُ‏ بِكَ‏ أَنْ‏ تَطْلُبَ‏ مِثْلَ هَذَا وَ شِبْهَهُ وَ لَكِنْ عَوِّلْ عَلَى مَالِي». (دریغم می‌آید که مانند تویی چنین چیزی طلب کند. تو بر مال من تکیه کن و خود را بی‌نیاز ساز)[۱۸].

مشی پیشوایان حق این‌گونه بود و آنان تلاش می‌کردند تا ریشه‌های استرحام را از درون و بیرون بخشکانند تا آدمیان با ارجمندی و سربلندی زندگی کنند؛ و خود برترین نمونه در این عرصه بوده‌اند. آنان در سخت‌ترین شرایط نیز ذره‌ای استرحام نکردند، حتی در کنج زندان و زیر فشار و شکنجه حاکمان ستمگر. زمانی که حضرت موسی بن جعفر (ع) در زندان سندی بن شاهک در اسارت بود[۱۹]، هارون، فضل بن ربیع[۲۰] را برای رساندن پیامی به نزد حضرت فرستاد و هدفش آن بود که با عنوان کردن مسائلی امام (ع) را از موضع عزّت خویش دور کند و او را به استرحام کشد. فضل گوید من داخل محبس شدم و دیدم که آن حضرت پیوسته نماز می‌گزارد و اعتنایی به من ندارد و در هر دو رکعت نماز که سلام می‌دهد بلافاصله برای نماز دیگر تکبیر می‌گوید و وارد نماز می‌شود. پس چون توقف من طولانی شد، ترسیدم که مورد مؤاخذه هارون قرار گیرم، پس همین که آن حضرت خواست سلام بدهد من شروع کردم به سخن و دیگر آن حضرت وارد نماز نشد و به سخن من گوش فرا داد. من پیام رشید را به آن حضرت رساندم و آن پیام این بود که به من گفته بود به آن حضرت مگو که امیر مؤمنان مرا به سوی تو فرستاده بلکه بگو برادرت مرا به سوی تو فرستاده و سلام رسانده و گفته است می‌دانم که شما هیچ تقصیری ندارید اما سوء تفاهمی شده است و به سبب خبرهایی که به من رسیده بود شما را از مدینه آوردم و پس از بررسی و پیگیری بر من روشن شد که شما هیچ گناهی ندارید، با وجود این مصلحت در آن است که اینجا باشید. و شما از لحاظ برنامه غذایی، هر نوع غذایی را که میل دارید سفارش بدهید و هرچه را می‌پسندید دستور بدهید، و من فضل بن ربیع را مأمور این کار کرده‌ام. راوی گوید حضرت بدون آنکه به من التفاتی کند در دو کلمه جواب داده فرمود: «لَا حَاضِرُ لِي مَالي فَیِنْفَعُنِي، وَ لَمْ أُخْلَقْ سَؤُلاً: اللهُ أَکْبَرُ». (از مال خودم اینجا چیزی ندارم که بهره ببرم و استفاده کنم، و خداوند مرا اهل خواهش و تقاضا نیافریده است: اللهُ أَکْبَرُ) و وارد نماز شد[۲۱]. حضرت نشان داد که زندان، شکنجه و فشار نیز نمی‌تواند اندکی از عزت نفس او بکاهد و کاری کند که مرهون دشمن شود و زیر بار منّت او رود.

در اینجا لازم است به خبری که در تعارض با این اصل بنیادی است پرداخته شود، و آن خبری است درباره امام سجّاد (ع). ابتدا اصل خبر نقل می‌گردد و سپس نکاتی که نشانه‌های ضعف خبر و بی‌اساس بودن آن است بیان می‌شود. «ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (ع) يَقُولُ‏ إِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ هُوَ يُرِيدُ الْحَجَّ فَبَعَثَ‏ إِلَى رَجُلٍ مِنْ‏ قُرَيْشٍ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي إِنْ شِئْتُ بِعْتُكَ وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَرْقَيْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا أَنْتَ بِأَكْرَمَ مِنِّي فِي قُرَيْشٍ حَسَباً وَ لَا كَانَ أَبُوكَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّي فِي الدِّينِ وَ لَا بِخَيْرٍ مِنِّي فَكَيْفَ أُقِرُّ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِي وَ اللَّهِ قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لَيْسَ قَتْلُكَ إِيَّايَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِكَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِيثُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع)مَعَ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع)فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِيِّ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَكَ أَ لَيْسَ تَقْتُلُنِي كَمَا قَتَلْتَ الرَّجُلَ بِالْأَمْسِ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع)قَدْ أَقْرَرْتُ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِكْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَوْلَى لَكَ‏ حَقَنْتَ دَمَكَ وَ لَمْ يَنْقُصْكَ ذَلِكَ مِنْ شَرَفِكَ»[۲۲][۲۳]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۲، ص ۲۳۰.
  2. حسینی ایمنی، سید علی اکبر فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۵.
  3. «عزت مؤمن در بی‌نیازی [جستن] او از مردمان است». جامع الاخبار، ص۱۰۰؛ و از امام جواد (ع) چنین روایت شده است: «عِزُّ الْمُؤْمِنِ‏ غَنَاؤُهُ‏ عَنِ‏ النَّاسِ‏». مستدرک الوسائل، ج۷، ص۲۳۰؛ عباس بن محمد رضا القمی، الانوار البهیة فی تواریخ الحجج الالهیة، تقدیم و تعلیق محمد کاظم الخراسانی (الشانه‌چی)، دار الاضواء، بیروت، ۱۴۰۴ ق. ص۲۲۱.
  4. از امام صادق (ع) نقل شده است: «إِنَّهُ‏ لَا بُدَّ لَكُمْ‏ مِنَ‏ النَّاسِ‏ إِنَّ‏ أَحَداً لَا يَسْتَغْنِي عَنِ النَّاسِ حَيَاتَهُ وَ النَّاسُ لَا بُدَّ لِبَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ». (بی‌گمان کسی نیست که تا زنده است از مردم بی‌نیاز باشد و ناچار مردم باید با یکدیگر همکاری و همیاری داشته باشند). الکافی، ج۲، ص۶۳۵.
  5. «خواسته‌های خود را با حفظ عزّت نفس بخواهید». مختصر تاریخ دمشق، ج۲۲، ص۱۷۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۶۸؛ نهج السعادة، ج۸، ص۲۷۶؛ و از امیر مؤمنان علی (ع) بدین صورت نقل شده است: «اُطْلُبُوا الْحَاجَاتِ‏ بِعِزَّةِ الْأَنْفُسِ‏». شرح ابن أبی الحدید، ج۲۰، ص۳۱۷.
  6. «باید در قلبت [دو احساس] نیازمندی به مردمان و بی‌نیازی از آنان را [با هم] گردآوری؛ نیازمندی است به آنان در خوش‌گویی و گشاده‌رویی است [جلوه‌گر] باشد، و بی‌نیازی‌ات از آنان در پاکی آبرو و بقای عزتت باشد». الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ تحف العقول، ص۱۴۰؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۳.
  7. «از مردمان بی‌نیازی جویید هرچند با ترک خواستن چوب مسواک». من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۷۱؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۰۸.
  8. «ساعتی با ذلت زیستن و زبون بودن با عزّت روزگار برابری نمی‌کند». غررالحکم، ج۱، ص۳۹۴.
  9. «دوست ندارم با ذلت نفس خویش به بهترین نعمت‌ها (شتران سرخ‌مو) دست یابم». الکافی، ج۲، ص۱۰۹؛ الخصال، ج۱، ص۲۳؛ مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۲۱۰.
  10. «بد بنده‌ای است آنکه او را تمایلی باشد که سبب خواری‌اش گردد». الکافی، ج۲، ص۳۲۰؛ سفینة البحار، ج۲، ص۹۳.
  11. رضی‌الدین ابوجعفر محمد نیشابوری، مکارم اخلاق، به کوشش محمد تقی دانش‌پژوه، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۱ ش. ص۱۵۵.
  12. «به اندک ساختن و به این و آن نپرداختن». نهج البلاغه، حکمت ۳۹۶.
  13. «مردن و خواری نبردن». تحف العقول، ص۱۴۳؛ نهج البلاغه، حکمت ۳۹۶.
  14. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲ ص ۱۵۱-۱۵۴.
  15. الکافی، ج۴، ص۲۱-۲۲؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۱؛ و قریب به همین: رجال الکشی، ص۱۸۳-۱۸۴؛ بحارالانوار، ج۴۷، ص۳۴-۳۵.
  16. «آن‌که طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند، و آنکه راز سختی خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود. و آنکه زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت». نهج البلاغه، حکمت ۲؛ قریب به همین: تحف العقول، ص۱۳۹.
  17. احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از بزرگان علما و فقهای شیعه و از اصحاب امام کاظم (ع) بود و در خدمت حضرت رضا (ع) و جواد (ع) مرتبتی بلند داشت و مورد اعتماد بود. وی دارای آثاری ارزشمند بوده است از جمله کتاب‌هایی به نام الجامع و السائل. درگذشت او به سال ۲۲۱ هجری بوده است. ر. ک: رجال البرقی، ص۵۴؛ رجال النجاشی، ص۷۵؛ رجال الکشی، ص۵۵۶؛ رجال ابن داوود، ص۳۸-۳۹؛ جامع الرواة، ج۱، ص۵۹.
  18. الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۴.
  19. دوره امامت امام کاظم (ع) (۱۴۸ تا ۱۸۳ هجری) با سال‌های آخر خلافت منصور، و خلافت مهدی و هادی و ۱۳ سال از خلافت هارون مقارن بود. امام کاظم (ع) در دوران امامت خویش در تدارک یک حماسه انقلابی دیگر چون حماسه حسینی بود و زمامداران خودسر و جباران از ناحیه آن حضرت سخت در وحشت بودند، چنان که مهدی عباسی از خروج آن حضرت خود را در ایمنی نمی‌دید. از این‌رو امام کاظم (ع) مدت‌های مدید را تحت نظر و در حبس‌های سخت و زندان‌های مجرد و جانفرسا گذراند. زندان سندی بن شاهک آخرین زندان آن حضرت بود. ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۱؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، صص ۳۲۶-۳۲۸؛ صفة الصفوة، ج۲، ص۱۸۵؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۸؛ علی بن محمد المالکی الشهیر بابن الصباغ، الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة (ع)، منشورات الاعلمی، طهران، ص۲۳۸-۲۴۱.
  20. فضل بن ربیع بن یونس حاجب هارون و محمد امین بود و پدرش نیز حاجب منصور و مهدی بود. در سال ۱۷۳ هجری هارون الرشید او را منصب وزارت داد که تا سال ۱۷۸ در این مقام ماند. پس از مرگ هارون و درگیری میان امین و مأمون و پیروزی مأمون بر برادر، فضل در اختفا می‌زیست تا آنکه با وساطت طاهر ذو الیمینین از خشم مأمون نجات یافت. ر. ک: تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۳۴۳-۳۴۴؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۳۷-۴۰.
  21. ر. ک: منتهی الآمال، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵.
  22. «ابن محبوب از ابو ایوب از برید بن معاویه نقل کرده است که گفت: از امام باقر (ع) شنیدم که فرمود: یزید بن معاویه برای رفتن به حج وارد مدینه شد و مردی از قریش را خواست، چون به نزدش آمد به او گفت: آیا اقرار می‌کنی که بنده منی که اگر بخواهم تو را بفروشم و اگر بخواهم به بردگی خویش کشم؟ مرد گفت: به خدا سوگند ای یزید، نه تو در میان قریش از نظر خانوادگی از من گرامی‌تری و نه پدرت در زمان جاهلیت و نه در اسلام از پدر من برتر بوده است، و نه تو خود در دین از من برتر و بهتری. پس چگونه به آن چه خواسته‌ای اقرار کنم؟ مرد گفت: کشته شدن من به دست تو بالاتر از کشته شدن حسین بن علی (ع) فرزند رسول خدا (ص) نیست. یزید فرمان داد آن مرد را کشتند. سپس علی بن حسین (ع) را احضار کرد و مانند همان سخنی را که به مرد قریشی گفته بود، به آن حضرت گفت. علی بن حسین (ع) گفت: مگر نه این است که اگر اقرار نکنم مثل آن مرد دیروزی مرا هم می‌کشی؟ یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: آری. علی بن حسین (ع) گفت: اقرار می‌کنم به آن چه خواستی. من بنده ناخواسته توام [و از ترس جان چنین اقراری می‌کنم]، پس اگر خواهی نگهم دار، و اگر خواهی مرا بفروش! یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: این برایت بهتر است که خونت را حفظ کردی و از شرف و مقامت نکاستی». الکافی، ج۸، ص۲۳۴-۲۳۵.
  23. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲ ص ۱۶۲-۱۶۶.