ریاست: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۳۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱۰ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[ریاست در قرآن]] - [[ریاست در فقه اسلامی]] | پرسش مرتبط = }} | ||
[[پرونده:V0009.webm|بندانگشتی|285px|چپ|]] | |||
== | ==تعریف امامت به ریاست عام دینی== | ||
تعریفی که غالب علمای [[کلام]] از "[[امامت]]" کردهاند، دو عنصر اساسی در آن به چشم میخورد؛ یکی اینکه [[امامت]] "ریاست" است و دیگر اینکه این ریاست در "امور [[دین]] و [[دنیا]]" است. این تعریف، بیشتر نزد [[متکلمان]] [[اهلسنت]]<ref>به عنوان نمونه: ماوردی در تعریف امامت گفته است: {{عربی|الإمامة موضوعة لخلافة النبوّة في حراسة الدين وسياسة الدنيا به}}. ماوردی، علی بن محمد، الأحكام السلطانیة، ص۵؛ ابن خلدون نیز مشابه این عبارت را آورده است: {{عربی|نيابة عن صاحب الشريعة في حفظ الدين وسياسة الدنيا}}. [[ابن خلدون]]، عبدالرحمن بن محمد، المقدّمة، ص۱۹۰؛ امامالحرمین جوینی نیز گفته است: {{عربی|الإمامة رياسة تامّة، وزعامة تتعلّق بالخاصّة والعامّة في مهمّات الدين والدنيا}}. جوینی، عبدالملک بن عبدالله، غیاث الأمم فی التیاث الظلم، ص۱۵؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاقاند: فخر رازی: {{عربی|الإمامة رئاسة في الدين والدنيا عامّة لشخص من الأشخاص}}. رازی، محمد بن عمر، نهایة العقول، ج۴، ص۳۲۱؛ میر سید شریف جرجانی: {{عربی|الإمام: الذي له الرياسة العامّة في الدين والدنيا جميعاً}}. جرجانی، علی بن محمود، التعریفات، ص۲۸.</ref> آمده و از آنجا به [[متکلمان]] [[زیدیه]]<ref>به عنوان نمونه: [[حمیدان بن یحیی]] در تعریف [[امام]] گفته است: {{عربی|هو الشخص الجامع للرئاسة على الخلق في الدين والدنيا على وجه لا يكون فوق يده يد}}. قاسمی، حمیدان بن یحیی، جواب المسائل الشتویة والشبه الحشویة، ص۴۸۴؛ احمد بن یحیی المرتضی نیز گفته است: {{عربی|رئاسة عامّة لشخص مخصوص بحكم الشرع ليس فوقها يد}}. المرتضی، احمد بن یحیی، البحر الزخار، ج۲، ص۵۶۱.</ref> و [[امامیه]]<ref>به عنوان نمونه: شیخ مفید در تعریف [[امام]] گفته است: {{عربی|الإمام هو الإنسان الذي له رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا نيابةً عن النبيّ}}. مفید، محمد بن محمد، النكت الاعتقادية، ص۳۹؛ شیخ طوسی و به تبع او، ابن میثم بحرانی نیز در تعریف [[امامت]] گفتهاند: {{عربی|الإمامة رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص في أمور الدين والدنيا}}. طوسی، محمد بن حسن، الرسائل العشر، ج۱، ص۱۰۳؛ بحرانی، میثم بن علی، النجاة فی القیامة، ص۴۱؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاقاند: محقق حلی: {{عربی|الإمامة رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص في الدين والدنيا بحقّ الأصالة}}. حلی، جعفر بن حسن، المسلک فی أصول الدین، ص۳۰۶؛ علامه حلی: {{عربی|الإمامة رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا لشخص من الأشخاص نيابةً عن النبيّ}}. حلی، حسن بن یوسف، نهج المسترشدين، ص۶۲.</ref> نیز منتقل شده است. | |||
[[سعد الدین تفتازانی]] در "شرح المقاصد" و [[قوشچی]] در "شرح تجرید"، [[امامت]] را چنین تعریف میکنند:{{عربی|الإمامةُ رئاسةٌ عامّةٌ في أمر الدين والدنيا، خلافةً عن النبيّ {{صل}}، وبهذا القيد خرجت النبوّة، وبقيد العموم مثل القضاء والرئاسة في بعض النواحي، وكذا رئاسة من جعلة الإمام نائباً عنه على الإطلاق؛ فإنّها لا تعمّ الإمامة}}<ref>تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴؛ قوشچی، علی بن محمد، شرح تجرید العقائد، ص۳۶۵.</ref>. | |||
صاحبان این تعریف، معتقدند با قید {{عربی|عامّة}} ریاستهای خُرد و با قید {{عربی|خلافةً عن النبيّ}} [[نبوّت]] خارج میشود. پس [[امام]] آن کسی است که به صورت [[خلافت]] از [[رسول الله]]، [[ریاست عامه]] داشته باشد. در اغلب منابع [[اهل]] [[کلام]]، [[امامت]] را {{عربی|رئاسةٌ عامّةٌ في أمر الدين والدنيا}} تعریف کردهاند و گاهی برای دقت بیشتر، بعضیها عبارت {{عربی|خلافةً عن النبيّ}} را هم اضافه کردهاند. | |||
[[فخرالدین طریحی]] در «مجمع البحرین» نیز پس از بیان تعریف لغوی، به استعمال اصطلاحی [[امامت]] نزد [[اهل]] [[کلام]] اشاره کرده و میگوید: {{عربی|الإمامة هي الرئاسة العامّة على جميع الناس، فإذا أُخذت لا بشرط شيء تجامع النبوّة والرسالة}}<ref>طریحی، فخرالدین بن محمدعلی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵.</ref>. | |||
{{ | |||
[[رده: | حاصل سخن او اینکه: [[امامت]] به استعمال مستعمل بستگی دارد؛ اگر بهطور کلی و عمومی بررسی شود (به تعبیر او: اگر "لا بشرط" در نظر گرفته شود)، با [[نبوت]] و [[رسالت]] قابل جمع است؛ یعنی [[نبی]] میتواند علاوه بر [[مقام نبوت]]، [[امام]] نیز باشد؛ البته [[امام]] غیر [[نبی]] نیز متصوَّر است. اما اگر [[امامت]] با [[قطع]] نظر از [[نبوت]] بررسی شود (به تعبیر او: "بشرط لا عن النبوة" در نظر گرفته شود)، قابل جمع با [[نبوت]] نخواهد بود. البته [[حق]] این است که در ذات مفهوم "[[امام]]"، "بشرط لا" نهفته نیست؛ یعنی هنگامی که کلمه [[امام]] اطلاق میشود [[امام]]، لا بشرط مراد است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/FYjv0?playlist=376197 درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>. | ||
[[رده: | |||
===تعاریفی دیگر=== | |||
[[خواجه نصیرالدین طوسی]] میگوید: «[[امام]] کسی است که [[ریاست]] فراگیر در [[امور دینی]] و دنیایی را اصالتاً [نه به [[نیابت]] از دیگری] در این [[دنیا]] به عهده دارد»<ref>تلخیص المحصل، خواجه نصیر الدین طوسی، ص۲. {{عربی|و هذا الحدّ أتمّ ممّا ذكر في بعض الكتب}}.</ref>. [[سید مرتضی]]: «[[امامت]] [[ریاست عام]] و فراگیر [[دینی]] است که اصالتاً و ابتدائاً برای شخص ثابت است، نه اینکه از سوی دیگری و به [[نمایندگی]] از شخصی که در این دنیا [[زندگی]] میکنند، ثابت شود»<ref>الرسائل العشر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن الشیخ الطوسی، ج۲، ص۲۶۴. {{عربی|الإمامة: رئاسة عامة في الدين بالأصالة لا بالنيابة عمن هو في دار التكليف}}.</ref>. | |||
[[ابن میثم بحرانی]] مینویسد: «امامت عبارت است از ریاست تمام [[جامعه]] برای شخصی از [[مردم]] در امور [[دین]] و دنیای آنها»<ref>النجاة من القیامة فی تحقیق أمر الإمامة، ابن میثم البحرانی، ص۴۱. {{عربی|الإمامة: رئاسة عامة لشخص من الناس في أمور الدين و الدنيا}}.</ref>. [[محقق حلی]] گفته است: «امامت ریاست بر همه افراد جامعه برای شخصی از اشخاص [[جامعه اسلامی]]، به شکل اصلی نه نیابتی از فرد [[مکلف]] به [[تکلیف]] است»<ref>المسلک فی أصول الدین، المحقق الحلی، ص۱۸۷. {{عربی|الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصالة لا نيابة عن غير هو في دار التكليف}}.</ref>. | |||
برخی از علمای [[اهل سنت]] نیز امامت را چنین تعریف کردهاند؛ برای نمونه، [[جرجانی]] مینویسد: «امامت مقامی شخصی است که ریاست عام دین و دنیا را دارد»<ref>التعریفات، علی بن محمد القاضی الجرجانی، ص۱۶. {{عربی|الإمام هو الذي له الرئاسة العامة فى الدين و الدنيا جميعا}}.</ref>. [[عبد الجبار]] نیز گفته است: «امام از نظر [[شرع]]، کسی است که بر [[امت]] [[ولایت]] دارد و در امور آنان [[تصرف]] میکند؛ آنگونه که بالای دست او دستی نباشد»<ref>شرح الاصول الخمسة، عبدالجبار بن أحمد الهمدانی القاضی، ص۵۰۹.</ref>. | |||
سید مرتضی مینویسد: امامت نزد ما نوعی [[لطف]] در دین است. چیزی که بر این دلالت میکند، این [[استدلال]] است که ما به [[تجربه]] فراوان یافتهایم: هنگامی که [[مردم]] بدون [[رئیس]] و مِهتر باشند، اوضاع آنها دگرگون و [[زندگی]] آنان تلخ و مکدر میشود،... و هنگامی که مردم دارای رئیس یا سرپرستانی باشند که به کارهای آنان رسیدگی کنند، به [[صلاح]] نزدیکتر و از [[فساد]] دورتر میشوند.... بنابراین، ثابت میشود که وجود رئیس [[لطف]] است<ref>الشافی الإمامة، أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی العلم الهدی، ج۱، ص۴۷. {{عربی|فالإمامة عندنا لطف في الدين، و الذي يدل على ذلك أنا وجدنا أن الناس متى خلوا من الرؤساء و من يفزعون إليه في تدبيرهم و سياستهم اضطربت أحوالهم، و تكدرت عيشتهم... و أنهم متى كان لهم رئيس أو رؤساء يرجعون إليهم في أمورهم كانوا إلى الصلاح أقرب، و من الفساد أبعد}}.</ref>. | |||
[[حمصی]] درباره این تعریف، چنین پرسشی را مطرح کرده است: آیا اینگونه نیست که با [[سیاست]] و [[تدبیر]]، راهها ایمن شده و رفت و آمد کاروانهای [[تجاری]] به [[کشور]] زیاد میشود و کالاهای زیاد وارد شده... و همه این [[کارها]] و [[منافع دنیوی]] است و با سیاست و [[شوکت]] وی [[هرج و مرج]] و [[تعدی]] و [[تجاوز]] از میان برداشته شده، مردم در [[صفا]] و [[عافیت]] زندگی میکنند و این نیز منافع دنیوی است؟ | |||
او خود در پاسخ این [[پرسش]] گفته است: آری تمام این [[منافع]] و اهداف [[دنیوی]] با سیاست وی حاصل میشود. لکن اینها مقصود اصلی نیست؛ بلکه مقصود ثانوی به تبع غرض اصلی از [[نصب امام]] است و آن [[دفع ظلم]] و تعدی و کوتاه کردن دست [[ظالمان]] نسبت به [[جان]] و [[مال]] [[مظلومان]] است... و تمام این [[اهداف]] [[امور دینی]] است<ref>المنقذ من التقلید، سدید الدین محمود الحمصی الرازی، ج۲، صص ۲۳۶ و ۲۳۷.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص۲۲.</ref> | |||
== نقد تعریف امامت به ریاست == | |||
بر تعریف [[متکلمان]] اشکالاتی وارد است؛ چه با قید "{{عربی|خلافةً عن النبيّ}}" و چه بدون آن. پیش از بیان این اشکالات، لازم است به مقدمهای توجه شود: | |||
پس از [[رحلت رسول خدا]] {{صل}}، [[امت]] با دو گونه از [[اسلام]] مواجه شد؛ | |||
# [[اسلام محمدی]] که [[نماینده]] و مدافع آن، [[امیرالمؤمنین]]، [[حضرت زهرا]] و [[ائمه معصومین]] {{عم}} بودند. | |||
# [[اسلام جاهلی]]<ref>حضرت امیرالمؤمنین {{ع}} در یکی از سخنان خود به این بازگشت به جاهلیت اشاره میفرماید: {{متن حدیث|حَتَّى إِذَا قَبَضَ الله رَسُولَهُ {{صل}} رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَغَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَاتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَوَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَنَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ. مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ، قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ، عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ، مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ، أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِن}}؛ چون خدا فرستاده خود را نزد خویش برد، گروهی به گذشته برگردیدند، و با پیمودن راههای گوناگون به گمراهی رسیدند، و به دوستانی که خود گزیدند پیوستند، و از خویشاوند گسستند. از وسیلتی که به دوستی آن مأمور بودند جدا افتادند، و بنیان را از بن برافکندند، و در جای دیگر بنا نهادند. کانهای هرگونه گناهند، و هر فتنهجو را درگاه و پناه. از این سو بدان سو سرگردان، در غفلت و مستی به سنّت فرعونیان، یا از همه بریده و دل به دنیا بسته، و یا پیوند خود را با دین گسسته. سید رضی، نهج البلاغة، خطبه ۱۵۰، چاپ صبحی صالح.</ref> است. | |||
[[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[حضرت زهرا]] {{س}} اولین مبارزان علیه این [[اسلام جاهلی]] بودند و همه نزاعهای آن دو بزرگوار در آن وهله از [[تاریخ اسلام]]، بر سر [[حفظ اسلام]] [[محمدی]] بود. حوادثی که [[اسلام جاهلی]] پس از [[رحلت رسول اکرم]] {{صل}} بر [[امت اسلام]] آورد، آن [[قدر]] آزاردهنده و ناگوار بودند که [[حضرت امیرالمؤمنین]] {{ع}} در توصیف آنها میفرماید: {{متن حدیث|فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًا}}؛ پس [[شکیبایی]] گزیدم؛ در حالی که همانند کسی بودم که خار به چشمش رفته، و استخوان در گلویش مانده باشد<ref>سید رضی، نهج البلاغة، خطبه ۳، چاپ صبحی صالح.</ref>؛ و همین حوادث، سرانجام به [[شهادت]] [[حضرت زهرا]] {{س}} منجر شد. | |||
بیشک، [[مبارزه]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[حضرت زهرا]] {{س}} با [[اسلام جاهلی]]، [[نزاع]] بر "ریاست" نبود که از کسی گرفته شود و به دیگری داده شود؛ بلکه محور این [[مبارزه]]، [[اسلام]] [[رسول الله]] {{صل}} بود؛ [[اسلام]] [[حق]]، در برابر [[جاهلیت]] نوینی که با [[پوشش]] [[اسلام]]، ظاهر شده و از [[جاهلیت]] کهن نیز خطرناکتر بود. طبق [[منابع شیعه]] و [[اهلسنت]]، [[رسول اکرم]] {{صل}} خطاب به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} فرمود: "بر سر [[تأویل]] [[نبرد]] میکنی همانگونه که من بر سر تنزیل [[نبرد]] کردم"<ref>{{متن حدیث|تُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى التَّنْزِيلِ}}؛ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، ج۱، ص۷۵؛ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ج۱، ص۳۵۱. همچنین: مسند احمد، ج۳، ص۸۲؛ حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۲۲-۱۲۳؛ مسند ابی یعلی، ج۲، ص۳۴۱؛ صحیح ابن حبان، ص۵۴۴؛ هیثمی در مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۳.</ref>. یعنی: [[جدال]] و [[نزاع]] من درباره اصل [[دین الهی]] و [[نزول وحی]] بود اما [[جدال]] و [[نزاع]] تو با [[قوم]] بر سر محتوای [[دین]] و [[شریعت]] خواهد بود. مقصود [[حضرت]] در این سخن اینکه: من با [[جاهلیت]] آشکار [[نبرد]] کردم، تو نیز با [[جاهلیت]] پنهان و نقابدار [[مبارزه]] خواهی کرد. | |||
[[جنگ]] پس از [[رسول اکرم]] {{صل}} بین این دو [[اسلام]] رخ داد که تا امروز هم همین [[جنگ]] ادامه دارد. [[جنگ]] بین [[اسلام محمدی]] و [[اسلام جاهلی]] و به بیانی دیگر: بین [[اسلام علوی]] و [[اسلام اموی]]. یکی از جلوههای این [[جنگ]] ممتد در [[تاریخ اسلام]]، رویارویی [[فکری]] و [[فرهنگی]] است که پردهای از آن، ایجاد [[تحریفات]] بزرگ در [[جامعه اسلامی]] بود. [[اسلام جاهلی]] - چه در حوادث پس از [[رحلت پیامبر خاتم]] {{صل}} و چه در عصر [[اموی]] -[[دست]] به تحریفهای متعددی در عرصههای فراوانی زده است. | |||
از مهمترین این دستاندازیها: | |||
# '''[[تغییر]] [[حقیقت]] و [[ماهیت امامت]] و [[خلافت]]:''' از [[مقام]] و [[منصب الهی]] بودن به [[مقام]] و [[منصب]] دنیویِ محض؛ یعنی "ریاست" به معنای "[[قدرت]]" و "[[سلطنت]]" بر [[ملت]]. این [[تفسیر]]، [[امامت]] و [[ولایت]] را مانند سایر سلطنتهایی که در [[جهان]] بود جلوه میدهد. [[ادبیات]] [[ابوبکر]] و [[عمر]]<ref>به عنوان نمونه، ابناثیر مینویسد: {{عربی|لمّا تُوفي رسول الله {{صل}} اجتمع الأنصار في سقيفة بني ساعدة ليبايعوا سعد بن عبادة: فبلغ ذلك أبابكر فأتاهم ومعه عمر، وأبوعبیدة بن الجراح فقال: ما هذا؟ فقالوا: مِنَّا أمير ومنكم أمير، فقال أبوبكر: منّا الأمراء ومنكم الوزراء}}. ابناثیر، علی بن محمد، الكامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵، ابوبکر، طبق نقل ابنعساکر نیز گفته است: {{عربی|نحن الأمراء وأنتم الوزراء، والأمر بيننا نصفان كقد الأنملة}}. ابنعساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۰، ص۲۹۲. طبری نیز نقل میکند که عمر بن خطاب در سقیفه گفته است: {{عربی|والله لا ترضى العرب أن يؤمّروكم ونبيها من غيركم ولكنّ العرب لا تمتنع أن تولّى أمرها من كانت النبوّة فيهم وولى أمورهم منهم ولنا بذلك على من أبى من العرب الحجّة الظاهرة والسلطان المبين. من ذا ينازعنا سلطان محمد وإمارته ونحن أولياؤه وعشيرته إلا مدل بباطل أو متجانف لاثم أو متورط في هلكة}}. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوك، ج۲، ص۴۵۷.</ref> در [[سقیفه]] نشان میدهد بحث سر [[قدرت]] و [[سلطنت]] است. این [[تحریف]]، متأسفانه بلافاصله پس از [[رحلت رسول اکرم]] {{صل}} آغاز شد و در سلطنتهای خلفای [[مسلمین]] ادامه یافت؛ در حالی که در [[مکتب]] [[رسول الله]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین]] {{ع}}، مسئلۀ [[رهبری]] و [[جانشینی پیامبر]]، بهعنوان "[[امامت]]" مطرح بوده است. در واژگان "[[امام]]" و "[[امامت]]" - که بیشتر در [[فرهنگ شیعه]] رایجاند - معانی بسیار بلندی نهفته است که [[حقیقت]] مسئلۀ "[[رهبری]] در [[اسلام]]" را نشان میدهد و کلماتی مانند "[[رئیس]]" و "ریاست" نمیتوانند گویای آن باشند. | |||
# '''ایجاد توهم جدایی [[دین]] از [[دنیا]]:''' [[تحریف]] دیگری که فرع بر [[تحریف]] پیشین است اینکه مروجان [[اسلام جاهلی]]، سلطنتِ بر [[مردم]] را [[دنیوی]] جلوه دادند و از [[دین]] جدا کردند؛ یعنی پس از آنکه [[امامت]] بعد از [[رسول اکرم]] {{صل}} را به ریاست و [[سلطنت]] تعبیر کردند، این ریاست و [[سلطنت]] را [[سلطنت]] [[دنیوی]] مثل سایر سلطنتها معرفی کرده و بدینرو از [[دین]] جدا کردند. | |||
پس از این مقدمه، روشن میشود اشکالات اساسی تعریف مذکور از [[امامت]] به دو نکته ذیل برمیگردند: | |||
=== نخست: [[تفسیر]] [[امامت]] به ریاست (تعریف به لازم؛ نه به [[حقیقت]]) === | |||
بیشک، مفهوم "ریاست" در "[[امامت]]" نهفته است و نمیتوان این مفهوم را از [[امامت]] جدا انگاشت، لکن جنبه مهمی که در [[حقیقت امامت]] باید لحاظ شود، جنبه ریاستش نیست؛ جنبه مهمتری که میتواند گویای ماهیت و [[حقیقت امامت]] باشد، بحث ولایت الامری است. [[امامت]] چیزی جز "[[ولایت امر]]" نیست و [[ولایت امر]] عقلاً و نقلاً [[حق]] انحصاری [[خدای متعال]] و مقامی [[الهی]] است. البته در نگاه مردمی که [[خدا]] را از زندگیشان حذف میکنند، [[امامت]] - خواه ناخواه - تنها ریاست و [[امارت]] خواهد بود و هنگامی که [[حقوق]] و [[حدود الهی]] در محاسبات [[جامعه]] نباشند، شیخ [[قبیله]] یا هر شخص دیگری نیز میتواند [[رئیس]] باشد و اگر کسی [[رئیس]] شد به هر حال، باید به [[فرمان]] او رفت و از او [[تبعیت]] کرد. | |||
[[انتخاب]] واژه ریاست یا [[سلطنت]]<ref>پیش از این روایت طبری (م۳۱۰ق) از گفته عمر بن خطاب در سقیفه نقل شد که گفته بود: {{عربی|من ذا ينازعنا سلطان محمد وإمارته...}}. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۴۵۷.</ref> در [[تفسیر]] [[حقیقت امامت]]، انعکاسی از واقعیت تلخ [[جامعه اسلامی]] پس ار [[رسول الله]] {{صل}} است. حوادث [[غصب]] [[امامت]] از [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} آغازگر [[انحراف]] [[امامت]] از [[جایگاه]] اصلیاش شد و چون [[امامت]] را از [[جایگاه]] [[حقیقی]] و بلندش جابجا کردند، تمام این [[تحریفها]] دامنگیر [[جامعه اسلامی]] شد. به همین [[دلیل]]، [[حضرت زهرا]] {{س}} در خطبهای، به [[مردم]] عصر خود نهیب زد و فرمود: {{متن حدیث|وَيْحَهُم! أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ}}<ref>صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، ص۳۵۵.</ref>؛ شگفتا از آنان! چگونه [[خلافت]] را از جایگاههای [[استوار]] [[رسالت]] دور راندند؟!. | |||
بنابراین، عبارت ریاست یا [[سلطنت]] با مفاهیمی که در [[اسلام]] برای مسأله [[امامت]] آمده است سازگار نیست و هنگامی که به [[قرآن کریم]] و [[حدیث]] [[معصومان]] {{عم}} مراجعه میکنیم، میبینیم در مسأله [[امامت]] چیز دیگری مطرح است<ref>به عنوان مثال: خدای متعال در قرآن کریم امامت را عهد الهی معرفی کند: {{متن قرآن|لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ}}، روایات منقول از معصومین {{عم}} نیز از امامت به عنوان جایگاه انبیا، میراث اوصیا و خلافت خدا و رسول یاد شده است: {{متن حدیث|الإِمامَةَ هِيَ مَنزِلَةُ الأَنبِياءِ، وإرثُ الأَوصِياءِ، إنَّ الإِمامَةَ خِلافَةُ الله وخِلافَةُ الرَّسولِ}}. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافی، ج۱، ص۱۵۵.</ref>؛ حتی یک بار هم در تعابیر [[رسول اکرم]] {{صل}} کلمه ریاست به چشم نمیخورد و با وجود اینکه مفهوم "ریاست" در "[[امامت]]" نهفته است، اما در [[آیات]] کریمه و [[احادیث]] [[پیامبر اکرم]] و [[اهل بیت]] {{عم}} از زاویه ریاست به آن [[مقام]] بلند نگاه نشده است. | |||
از سوی دیگری، تعریف جامع و [[مانع]]، باید به جوهر و اصلِ معنا اشاره کند و واژگانی بهکار بگیرد که مقوّم ماهیت آن مفهوم باشند؛ نه آنکه آثار یا نتایج و تبعات آن مفهوم را محور تعریف خود قرار دهد. ریاستی که در تعریف گذشته ذکر شد، نتیجه [[امامت]] است یا عَرَض عام آن؛ اما نه جوهر اصلی و مقوم ماهیتش. | |||
ریاست نیز از آن جهت که میتواند گسترده و کلان باشد یا نباشد، قابل تقسیم بر [[ریاست عامه|عامه]] و [[ریاست خاصه|خاصه]] است. به همین [[دلیل]]، [[برادران]] [[اهلسنت]] چون [[امامت]] را به ریاست تبدیل کردند، ناچار شدند قید [[عامه]] را بیاورند؛ تا شامل ریاستهای خاص و [[خرد]] نشود؛ زیرا مدیر مدرسه یا [[مسئول]] اداره نیز [[رئیس]] است و هر رئیسی [[امام]] نیست. ازاینرو، ناچار شدند ریاست را به قید [[عامه]] تقیید کنند<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/FYjv0?playlist=376197 درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>. | |||
=== دوم: توهم جدایی [[دین]] از [[دنیا]] ([[میراث]] [[اسلام جاهلی]]) === | |||
همانگونه که اشاره شد، جداسازی [[دین الهی]] از دنیای [[مردم]] یکی از تحریفهایی است که دامنگیر [[امت اسلام]] شد. بنابر این، عبارت {{عربی|في أمر الدين والدنيا}} که در [[تعریف امامت]] آوردهاند، بیاساس و از میراثهای [[اسلام جاهلی]] است. | |||
[[منابع حدیثی]] و [[تاریخی]] [[برادران]] [[اهلسنت]] [[نقل]] کردهاند از همان روزهای اولی که [[ابوبکر]] سر کار آمد، [[مردم]] و [[صحابه]] از او درباره [[دین]] سؤال میکردند و چون [[ابوبکر]] پاسخ آن مسائل [[شرعی]] را نمیدانست، به دیگران مراجعه میکرد. در زمان عمر بنخطاب نیز [[رجوع]] به دیگران بیشتر اتفاق افتاد. مرحوم امینی مسأله [[رجوع]] [[عمر]] به دیگران بهویژه، [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را در [[کتاب]] [[شریف]] "[[الغدیر]]" جمع کرده است؛ تقریباً یک جلد از این کتاب<ref>امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۶، ص۸۲ - ۳۳۳.</ref> مختص به همین مسئله است و این سخن [[عمر]] که {{عربی|لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ}}<ref>ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۱۵۲ و ص۱۶۲؛ باقلانی، ابوبکر، تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل، ج۱، ص۵۰۲ و ص۵۴۷؛ ابنمردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی ابن أبی طالب، ص۸۸؛ ماوردی شافعی، علی بن محمد، الحاوی الکبیر، ج۱۲، ص۱۱۵ و ج۱۳، ص۲۱۳؛ سمعانی، أبوالمظفر، التفسیر، ج۵، ص۱۵۴؛ زمخشری، محمود، المفصل فی صنعة الإعراب، ج۱، ص۴۳۲؛ ابنعربی، ابوبکر، العواصم من القواصم، ج۱، ص۱۹۴؛ رازی، فخرالدین، التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۳۸۰؛ ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۸ و ج۱۲، ص۲۰۵؛ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج۱، ص۲۱۶ و ج۲، ص۱۷۲ و ج۳، ص۱۴۷.</ref> را آنجا مطرح و بررسی کرده است. | |||
به [[دلیل]] همین مطلب؛ یعنی عدم اطلاع کافی [[خلیفه اول]] و [[خلیفه دوم]] به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[رسول الله]] و [[رجوع]] آنان به دیگران، [[رجال]] [[مکتب]] [[اهلسنت]] بین [[دین]] و [[دنیا]] جدایی قائل شدند و در نتیجه "[[مرجعیت سیاسی]]" از "[[مرجعیت دینی]]" جدا شد و این آغاز تناقض آشکاری بود که درون این [[مکتب]] اتفاق افتاد. | |||
در [[مکتب]] [[روایی]] [[برادران]] [[اهلسنت]] برای توجیه این رویکرد، [[روایات]] مجعولی نیز [[نقل]] شده که اساس این دوگانگی را تحکیم بخشید و بر انگاره جدایی [[دنیا]] از [[دین]] صحه گذاشته است. از جمله آنها، [[روایت]] معروف "تأبیر النخل" است که [[اهل]] [[صحاح]] نیز [[نقل]] میکنند. در [[صحیح مسلم]] آمده است: "[[رسول الله]] به [[مدینه]] آمد؛ در حالی که آنان درختان [[نخل]] را بارور میکردند. [[رسول الله]] گفت: "چه کار میکنید؟" گفتند: درختان را بارور میکنیم. گفت: "شاید اگر چنین نکنید، بهتر باشد". آنان نیز از آن عمل دست کشیدند در آن سال میوه درختان ریخت یا ناقص شد. [[راوی]] میگوید: قضیه را برای [[رسول الله]] توضیح دادند. [[پیامبر]] گفت: "من هم بشرم؛ هرگاه چیزی در مورد دینتان را به شما امر کردم، آن را بپذیرید و هرگاه مطابق [[رأی]] و نظر خویش چیزی را به شما گفتم؛ بدانید که من نیز بشری هستم مانند شما<ref>{{متن حدیث|قَدِمَ نَبِيُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْمَدِينَةَ، وَهُمْ يَأْبُرُونَ النَّخْلَ، يَقُولُونَ يُلَقِّحُونَ النَّخْلَ، فَقَالَ: مَا تَصْنَعُونَ؟ قَالُوا: كُنَّا نَصْنَعُهُ، قَالَ: لَعَلَّكُمْ لَوْ لَمْ تَفْعَلُوا كَانَ خَيْرًا فَتَرَكُوهُ، فَنَفَضَتْ أَوْ فَنَقَصَتْ، قَالَ فَذَكَرُوا ذَلِكَ لَهُ فَقَالَ: إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ دِينِكُمْ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْيِي، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ}}؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، ج۴، ص۱۸۳۵. همچنین رجوع شود به: بستی، محمد بن حبان، صحیح ابن حبان، ج۱، ص۲۰۲؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۴، ص۲۸۰.</ref>. | |||
این [[روایت]] و امثال آن، از جعلهای جنایتآمیزی است که در [[حق]] [[حضرت رسول]] {{صل}} انجام شده و با عبارات متفاوتی [[نقل]] شده است؛ از جمله: {{متن حدیث|إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ دِينِكُمْ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْيِي، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ}}؛ {{متن حدیث|إِنَّمَا ظَنَنْتُ ظَنًّا، فَلَا تُؤَاخِذُونِي بِالظَّنِّ، وَلَكِنْ إِذَا حَدَّثْتُكُمْ عَنِ اللهِ شَيْئًا فَخُذُوا بِهِ}}<ref>ر. ک: صحیح مسلم ح۲۳۶۱؛ مسند احمد (۳/۱۵)؛ مسند عبد بن حمید، المنتخب (ص۶۴)؛ مسند ابوداود طیالسی (۱/۱۸۶)؛ طحاوی در شرح معانی الآثار (۳/۴۸)؛ ابن أبی عاصم در الآحاد والمثانی (۱/۱۶۵)؛ مسند ابی یعلی (۲/۱۲)، مسند الشاشی (۱/۶۸، ۷۰)، ابو نعیم در حلیة الأولیاء (۴/ ۳۷۲).</ref>؛ {{متن حدیث|أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِأَمْرِ دُنْيَاكُمْ" يا: "إِذَا كَانَ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ فَأَنْتُمْ أَعْلَمُ بِهِ، فَإِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِ دِينِكُمْ فَإِلَيَّ}}<ref>ر. ک: صحیح مسلم ح۲۳۶۳؛ مسند احمد (۲۰/۱۹)، سنن ابن ماجة، ح۲۴۷۱، بزار در البحر الزخار (۱۳/۳۵۵) (۱۸/۹۹)، مسند ابی یعلی (۶/۱۹۸) (۶/۲۳۷)، طحاوی در شرح مشكل الآثار (۴/۴۲۴)، صحیح ابن حبان (۱/۲۰۱).</ref>. | |||
مضمون کلی این [[نقل]] قولهای تحریفآمیز این است که اگر در مورد دینتان فرمانی صادر کردم، آن را بپذیرید و اگر در مورد [[دنیا]] به شما دستوری دادم پس از من [[اطاعت]] نکنید! و مفاد نهایی آن، اصل "جدایی [[دین]] و [[دنیا]]" است که در [[روایات]] مجعولی [[نقل]] شده است. متأسفانه این از [[روایات]] متفق علیه [[برادران]] [[اهلسنت]] است و با صریح [[قرآن]] تناقض دارد. | |||
پرسشی که اینجا باید مطرح شود اینکه: "بیع"، "[[تجارت]]"، "[[زکات]]" و "[[خمس]]" از [[امور دنیوی]] شمرده میشوند یا از [[امور دینی]]؟ [[قرآن]] درباره بیع سخن گفته است، آیا بیع [[دنیوی]] است و [[دینی]] نیست؟!. | |||
[[قرآن کریم]] میفرماید: {{متن قرآن|الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ}}<ref>«(همان) کسانی که اگر آنان را در زمین توانمندی دهیم نماز بر پا میدارند و زکات میپردازند و به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناپسند باز میدارند» سوره حج، آیه ۴۱.</ref>. [[اداره امور]] [[کشور]] یعنی عمل به [[احکام اسلام]]. حال اگر [[احکام اسلام]] بهگونهای بیان کنیم که مربوط به [[دین]] باشد و ربطی به [[دنیا]] نداشته باشد، تناقض است. متأسفانه در [[کلام]] و [[حدیث]] [[برادران]] [[اهلسنت]] تناقضاتی دیده میشود؛ تناقضهایی در مسائل [[توحید]]، [[نبوت]]، [[خلافت]] و [[امامت]] که حتی به [[فروع دین]] نیز کشیده شده است <ref>به عنوان مثال، برادران اهل سنت حدیث عشره مبشره را روایت میکند که ده نفر از جمله طلحه و زبیر، همگی در بهشت هستند. از طرفی قرآن میگوید که {{متن قرآن|وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا}}؛ «و آنان که با خداوند و پیامبر او نافرمانی کنند بیگمان آتش دوزخ، آنان راست که هماره در آن جاودانند» سوره جن، آیه ۲۳. خدا و رسول را اینها معصیت کردند؛ با اینکه خدا دستور داده بود از پیامبر و اولیالامر اطاعت کنند: {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ}}؛ «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و صاحبان امری که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹. اما اینان اطاعت نکردند؛ اکنون اهل سنت این تناقض را چگونه حل میکند؟ چطور میشود اینها هم بهشتی باشند و هم جهنمی؟! امثال این تناقضها بسیارند که تنها راه برون رفت از آنان بازگشت به اسلام اصیل و قرآن و عترت است. اینگونه بود که تقابل بین دین و دنیا در تفکر اسلامی رخنه کرد.</ref>. | |||
در [[اسلام محمدی]] {{صل}}، [[دین]] همان شریعتی است که دنیای [[مردم]] را اداره میکند؛ بنابر این، در نگاه [[اسلام محمدی]] {{صل}} دو مقوله جدا از یکدیگر به نام "[[دین]]" و "[[دنیا]]" وجود ندارد. بیگمان، [[رسول الله]] {{صل}} چون [[رئیس]] [[دین]] بود، [[رئیس]] [[دنیا]] نیز بود و چون این [[خلافت]]، [[خلافت]] [[رسول]] خداست، باید "[[ریاست عامه]] در [[دین]]" باشد که همان "[[ولایت امر]] بر دنیای [[مردم]]" است، لکن در [[تفسیری]] که بعد از [[رسول اکرم]] {{صل}} از [[دین]] ارائه شد، [[دین]] و [[دنیا]] از یکدیگر تفکیک شدند و از اینجا بود که میان [[دین]] و [[دنیا]] [[تقابل]] ایجاد شد و باعث اندیشههای [[انحرافی]] فراوانی گردید. | |||
اما [[امامت]] در [[مکتب]] [[اهلبیت]] {{عم}} اینگونه تعریف نشده است. همانگونه که خواهد آمد، [[امامت]]، ولایتالامر است و اساساً [[تقابل]] [[دین]] و [[دنیا]] در این [[مکتب]] معنا و مفهوم ندارد؛ آن [[دینی]] که [[قرآن کریم]] معرفی میکند همین [[شریعت]] است و [[شریعت]] شامل همه امور دنیاست و [[رسول اکرم]] {{صل}} [[مبعوث]] شد تا [[مردم]] را در [[دنیا]] [[هدایت]] کند تا بتوانند در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[سعادتمند]] باشند<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/FYjv0?playlist=376197 درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>. | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:3073589.jpg|22px]] [[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/FYjv0?playlist=376197 درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== جستارهای وابسته == | |||
{{مدخل وابسته}} | |||
* [[امامت]] | |||
* [[ولایت]] | |||
* [[مدیریت]] | |||
* [[تسلیط]] | |||
* [[سلطه]] | |||
* [[ریاستدوستی]] | |||
{{پایان مدخل وابسته}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
{{ریاست}} | |||
[[رده:ولایت تشریعی]] | |||
[[رده:حکومت]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۵ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۲
تعریف امامت به ریاست عام دینی
تعریفی که غالب علمای کلام از "امامت" کردهاند، دو عنصر اساسی در آن به چشم میخورد؛ یکی اینکه امامت "ریاست" است و دیگر اینکه این ریاست در "امور دین و دنیا" است. این تعریف، بیشتر نزد متکلمان اهلسنت[۱] آمده و از آنجا به متکلمان زیدیه[۲] و امامیه[۳] نیز منتقل شده است.
سعد الدین تفتازانی در "شرح المقاصد" و قوشچی در "شرح تجرید"، امامت را چنین تعریف میکنند:الإمامةُ رئاسةٌ عامّةٌ في أمر الدين والدنيا، خلافةً عن النبيّ (ص)، وبهذا القيد خرجت النبوّة، وبقيد العموم مثل القضاء والرئاسة في بعض النواحي، وكذا رئاسة من جعلة الإمام نائباً عنه على الإطلاق؛ فإنّها لا تعمّ الإمامة[۴].
صاحبان این تعریف، معتقدند با قید عامّة ریاستهای خُرد و با قید خلافةً عن النبيّ نبوّت خارج میشود. پس امام آن کسی است که به صورت خلافت از رسول الله، ریاست عامه داشته باشد. در اغلب منابع اهل کلام، امامت را رئاسةٌ عامّةٌ في أمر الدين والدنيا تعریف کردهاند و گاهی برای دقت بیشتر، بعضیها عبارت خلافةً عن النبيّ را هم اضافه کردهاند.
فخرالدین طریحی در «مجمع البحرین» نیز پس از بیان تعریف لغوی، به استعمال اصطلاحی امامت نزد اهل کلام اشاره کرده و میگوید: الإمامة هي الرئاسة العامّة على جميع الناس، فإذا أُخذت لا بشرط شيء تجامع النبوّة والرسالة[۵].
حاصل سخن او اینکه: امامت به استعمال مستعمل بستگی دارد؛ اگر بهطور کلی و عمومی بررسی شود (به تعبیر او: اگر "لا بشرط" در نظر گرفته شود)، با نبوت و رسالت قابل جمع است؛ یعنی نبی میتواند علاوه بر مقام نبوت، امام نیز باشد؛ البته امام غیر نبی نیز متصوَّر است. اما اگر امامت با قطع نظر از نبوت بررسی شود (به تعبیر او: "بشرط لا عن النبوة" در نظر گرفته شود)، قابل جمع با نبوت نخواهد بود. البته حق این است که در ذات مفهوم "امام"، "بشرط لا" نهفته نیست؛ یعنی هنگامی که کلمه امام اطلاق میشود امام، لا بشرط مراد است[۶].
تعاریفی دیگر
خواجه نصیرالدین طوسی میگوید: «امام کسی است که ریاست فراگیر در امور دینی و دنیایی را اصالتاً [نه به نیابت از دیگری] در این دنیا به عهده دارد»[۷]. سید مرتضی: «امامت ریاست عام و فراگیر دینی است که اصالتاً و ابتدائاً برای شخص ثابت است، نه اینکه از سوی دیگری و به نمایندگی از شخصی که در این دنیا زندگی میکنند، ثابت شود»[۸].
ابن میثم بحرانی مینویسد: «امامت عبارت است از ریاست تمام جامعه برای شخصی از مردم در امور دین و دنیای آنها»[۹]. محقق حلی گفته است: «امامت ریاست بر همه افراد جامعه برای شخصی از اشخاص جامعه اسلامی، به شکل اصلی نه نیابتی از فرد مکلف به تکلیف است»[۱۰].
برخی از علمای اهل سنت نیز امامت را چنین تعریف کردهاند؛ برای نمونه، جرجانی مینویسد: «امامت مقامی شخصی است که ریاست عام دین و دنیا را دارد»[۱۱]. عبد الجبار نیز گفته است: «امام از نظر شرع، کسی است که بر امت ولایت دارد و در امور آنان تصرف میکند؛ آنگونه که بالای دست او دستی نباشد»[۱۲].
سید مرتضی مینویسد: امامت نزد ما نوعی لطف در دین است. چیزی که بر این دلالت میکند، این استدلال است که ما به تجربه فراوان یافتهایم: هنگامی که مردم بدون رئیس و مِهتر باشند، اوضاع آنها دگرگون و زندگی آنان تلخ و مکدر میشود،... و هنگامی که مردم دارای رئیس یا سرپرستانی باشند که به کارهای آنان رسیدگی کنند، به صلاح نزدیکتر و از فساد دورتر میشوند.... بنابراین، ثابت میشود که وجود رئیس لطف است[۱۳].
حمصی درباره این تعریف، چنین پرسشی را مطرح کرده است: آیا اینگونه نیست که با سیاست و تدبیر، راهها ایمن شده و رفت و آمد کاروانهای تجاری به کشور زیاد میشود و کالاهای زیاد وارد شده... و همه این کارها و منافع دنیوی است و با سیاست و شوکت وی هرج و مرج و تعدی و تجاوز از میان برداشته شده، مردم در صفا و عافیت زندگی میکنند و این نیز منافع دنیوی است؟
او خود در پاسخ این پرسش گفته است: آری تمام این منافع و اهداف دنیوی با سیاست وی حاصل میشود. لکن اینها مقصود اصلی نیست؛ بلکه مقصود ثانوی به تبع غرض اصلی از نصب امام است و آن دفع ظلم و تعدی و کوتاه کردن دست ظالمان نسبت به جان و مال مظلومان است... و تمام این اهداف امور دینی است[۱۴].[۱۵]
نقد تعریف امامت به ریاست
بر تعریف متکلمان اشکالاتی وارد است؛ چه با قید "خلافةً عن النبيّ" و چه بدون آن. پیش از بیان این اشکالات، لازم است به مقدمهای توجه شود:
پس از رحلت رسول خدا (ص)، امت با دو گونه از اسلام مواجه شد؛
- اسلام محمدی که نماینده و مدافع آن، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا و ائمه معصومین (ع) بودند.
- اسلام جاهلی[۱۶] است.
امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) اولین مبارزان علیه این اسلام جاهلی بودند و همه نزاعهای آن دو بزرگوار در آن وهله از تاریخ اسلام، بر سر حفظ اسلام محمدی بود. حوادثی که اسلام جاهلی پس از رحلت رسول اکرم (ص) بر امت اسلام آورد، آن قدر آزاردهنده و ناگوار بودند که حضرت امیرالمؤمنین (ع) در توصیف آنها میفرماید: «فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًا»؛ پس شکیبایی گزیدم؛ در حالی که همانند کسی بودم که خار به چشمش رفته، و استخوان در گلویش مانده باشد[۱۷]؛ و همین حوادث، سرانجام به شهادت حضرت زهرا (س) منجر شد.
بیشک، مبارزه امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) با اسلام جاهلی، نزاع بر "ریاست" نبود که از کسی گرفته شود و به دیگری داده شود؛ بلکه محور این مبارزه، اسلام رسول الله (ص) بود؛ اسلام حق، در برابر جاهلیت نوینی که با پوشش اسلام، ظاهر شده و از جاهلیت کهن نیز خطرناکتر بود. طبق منابع شیعه و اهلسنت، رسول اکرم (ص) خطاب به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "بر سر تأویل نبرد میکنی همانگونه که من بر سر تنزیل نبرد کردم"[۱۸]. یعنی: جدال و نزاع من درباره اصل دین الهی و نزول وحی بود اما جدال و نزاع تو با قوم بر سر محتوای دین و شریعت خواهد بود. مقصود حضرت در این سخن اینکه: من با جاهلیت آشکار نبرد کردم، تو نیز با جاهلیت پنهان و نقابدار مبارزه خواهی کرد.
جنگ پس از رسول اکرم (ص) بین این دو اسلام رخ داد که تا امروز هم همین جنگ ادامه دارد. جنگ بین اسلام محمدی و اسلام جاهلی و به بیانی دیگر: بین اسلام علوی و اسلام اموی. یکی از جلوههای این جنگ ممتد در تاریخ اسلام، رویارویی فکری و فرهنگی است که پردهای از آن، ایجاد تحریفات بزرگ در جامعه اسلامی بود. اسلام جاهلی - چه در حوادث پس از رحلت پیامبر خاتم (ص) و چه در عصر اموی -دست به تحریفهای متعددی در عرصههای فراوانی زده است.
از مهمترین این دستاندازیها:
- تغییر حقیقت و ماهیت امامت و خلافت: از مقام و منصب الهی بودن به مقام و منصب دنیویِ محض؛ یعنی "ریاست" به معنای "قدرت" و "سلطنت" بر ملت. این تفسیر، امامت و ولایت را مانند سایر سلطنتهایی که در جهان بود جلوه میدهد. ادبیات ابوبکر و عمر[۱۹] در سقیفه نشان میدهد بحث سر قدرت و سلطنت است. این تحریف، متأسفانه بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم (ص) آغاز شد و در سلطنتهای خلفای مسلمین ادامه یافت؛ در حالی که در مکتب رسول الله (ص) و امیرالمؤمنین (ع)، مسئلۀ رهبری و جانشینی پیامبر، بهعنوان "امامت" مطرح بوده است. در واژگان "امام" و "امامت" - که بیشتر در فرهنگ شیعه رایجاند - معانی بسیار بلندی نهفته است که حقیقت مسئلۀ "رهبری در اسلام" را نشان میدهد و کلماتی مانند "رئیس" و "ریاست" نمیتوانند گویای آن باشند.
- ایجاد توهم جدایی دین از دنیا: تحریف دیگری که فرع بر تحریف پیشین است اینکه مروجان اسلام جاهلی، سلطنتِ بر مردم را دنیوی جلوه دادند و از دین جدا کردند؛ یعنی پس از آنکه امامت بعد از رسول اکرم (ص) را به ریاست و سلطنت تعبیر کردند، این ریاست و سلطنت را سلطنت دنیوی مثل سایر سلطنتها معرفی کرده و بدینرو از دین جدا کردند.
پس از این مقدمه، روشن میشود اشکالات اساسی تعریف مذکور از امامت به دو نکته ذیل برمیگردند:
نخست: تفسیر امامت به ریاست (تعریف به لازم؛ نه به حقیقت)
بیشک، مفهوم "ریاست" در "امامت" نهفته است و نمیتوان این مفهوم را از امامت جدا انگاشت، لکن جنبه مهمی که در حقیقت امامت باید لحاظ شود، جنبه ریاستش نیست؛ جنبه مهمتری که میتواند گویای ماهیت و حقیقت امامت باشد، بحث ولایت الامری است. امامت چیزی جز "ولایت امر" نیست و ولایت امر عقلاً و نقلاً حق انحصاری خدای متعال و مقامی الهی است. البته در نگاه مردمی که خدا را از زندگیشان حذف میکنند، امامت - خواه ناخواه - تنها ریاست و امارت خواهد بود و هنگامی که حقوق و حدود الهی در محاسبات جامعه نباشند، شیخ قبیله یا هر شخص دیگری نیز میتواند رئیس باشد و اگر کسی رئیس شد به هر حال، باید به فرمان او رفت و از او تبعیت کرد.
انتخاب واژه ریاست یا سلطنت[۲۰] در تفسیر حقیقت امامت، انعکاسی از واقعیت تلخ جامعه اسلامی پس ار رسول الله (ص) است. حوادث غصب امامت از امیرالمؤمنین (ع) آغازگر انحراف امامت از جایگاه اصلیاش شد و چون امامت را از جایگاه حقیقی و بلندش جابجا کردند، تمام این تحریفها دامنگیر جامعه اسلامی شد. به همین دلیل، حضرت زهرا (س) در خطبهای، به مردم عصر خود نهیب زد و فرمود: «وَيْحَهُم! أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ»[۲۱]؛ شگفتا از آنان! چگونه خلافت را از جایگاههای استوار رسالت دور راندند؟!.
بنابراین، عبارت ریاست یا سلطنت با مفاهیمی که در اسلام برای مسأله امامت آمده است سازگار نیست و هنگامی که به قرآن کریم و حدیث معصومان (ع) مراجعه میکنیم، میبینیم در مسأله امامت چیز دیگری مطرح است[۲۲]؛ حتی یک بار هم در تعابیر رسول اکرم (ص) کلمه ریاست به چشم نمیخورد و با وجود اینکه مفهوم "ریاست" در "امامت" نهفته است، اما در آیات کریمه و احادیث پیامبر اکرم و اهل بیت (ع) از زاویه ریاست به آن مقام بلند نگاه نشده است.
از سوی دیگری، تعریف جامع و مانع، باید به جوهر و اصلِ معنا اشاره کند و واژگانی بهکار بگیرد که مقوّم ماهیت آن مفهوم باشند؛ نه آنکه آثار یا نتایج و تبعات آن مفهوم را محور تعریف خود قرار دهد. ریاستی که در تعریف گذشته ذکر شد، نتیجه امامت است یا عَرَض عام آن؛ اما نه جوهر اصلی و مقوم ماهیتش.
ریاست نیز از آن جهت که میتواند گسترده و کلان باشد یا نباشد، قابل تقسیم بر عامه و خاصه است. به همین دلیل، برادران اهلسنت چون امامت را به ریاست تبدیل کردند، ناچار شدند قید عامه را بیاورند؛ تا شامل ریاستهای خاص و خرد نشود؛ زیرا مدیر مدرسه یا مسئول اداره نیز رئیس است و هر رئیسی امام نیست. ازاینرو، ناچار شدند ریاست را به قید عامه تقیید کنند[۲۳].
دوم: توهم جدایی دین از دنیا (میراث اسلام جاهلی)
همانگونه که اشاره شد، جداسازی دین الهی از دنیای مردم یکی از تحریفهایی است که دامنگیر امت اسلام شد. بنابر این، عبارت في أمر الدين والدنيا که در تعریف امامت آوردهاند، بیاساس و از میراثهای اسلام جاهلی است.
منابع حدیثی و تاریخی برادران اهلسنت نقل کردهاند از همان روزهای اولی که ابوبکر سر کار آمد، مردم و صحابه از او درباره دین سؤال میکردند و چون ابوبکر پاسخ آن مسائل شرعی را نمیدانست، به دیگران مراجعه میکرد. در زمان عمر بنخطاب نیز رجوع به دیگران بیشتر اتفاق افتاد. مرحوم امینی مسأله رجوع عمر به دیگران بهویژه، امیرالمؤمنین (ع) را در کتاب شریف "الغدیر" جمع کرده است؛ تقریباً یک جلد از این کتاب[۲۴] مختص به همین مسئله است و این سخن عمر که لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ[۲۵] را آنجا مطرح و بررسی کرده است.
به دلیل همین مطلب؛ یعنی عدم اطلاع کافی خلیفه اول و خلیفه دوم به کتاب خدا و سنت رسول الله و رجوع آنان به دیگران، رجال مکتب اهلسنت بین دین و دنیا جدایی قائل شدند و در نتیجه "مرجعیت سیاسی" از "مرجعیت دینی" جدا شد و این آغاز تناقض آشکاری بود که درون این مکتب اتفاق افتاد.
در مکتب روایی برادران اهلسنت برای توجیه این رویکرد، روایات مجعولی نیز نقل شده که اساس این دوگانگی را تحکیم بخشید و بر انگاره جدایی دنیا از دین صحه گذاشته است. از جمله آنها، روایت معروف "تأبیر النخل" است که اهل صحاح نیز نقل میکنند. در صحیح مسلم آمده است: "رسول الله به مدینه آمد؛ در حالی که آنان درختان نخل را بارور میکردند. رسول الله گفت: "چه کار میکنید؟" گفتند: درختان را بارور میکنیم. گفت: "شاید اگر چنین نکنید، بهتر باشد". آنان نیز از آن عمل دست کشیدند در آن سال میوه درختان ریخت یا ناقص شد. راوی میگوید: قضیه را برای رسول الله توضیح دادند. پیامبر گفت: "من هم بشرم؛ هرگاه چیزی در مورد دینتان را به شما امر کردم، آن را بپذیرید و هرگاه مطابق رأی و نظر خویش چیزی را به شما گفتم؛ بدانید که من نیز بشری هستم مانند شما[۲۶].
این روایت و امثال آن، از جعلهای جنایتآمیزی است که در حق حضرت رسول (ص) انجام شده و با عبارات متفاوتی نقل شده است؛ از جمله: «إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ دِينِكُمْ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْيِي، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ»؛ «إِنَّمَا ظَنَنْتُ ظَنًّا، فَلَا تُؤَاخِذُونِي بِالظَّنِّ، وَلَكِنْ إِذَا حَدَّثْتُكُمْ عَنِ اللهِ شَيْئًا فَخُذُوا بِهِ»[۲۷]؛ «أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِأَمْرِ دُنْيَاكُمْ" يا: "إِذَا كَانَ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ فَأَنْتُمْ أَعْلَمُ بِهِ، فَإِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِ دِينِكُمْ فَإِلَيَّ»[۲۸].
مضمون کلی این نقل قولهای تحریفآمیز این است که اگر در مورد دینتان فرمانی صادر کردم، آن را بپذیرید و اگر در مورد دنیا به شما دستوری دادم پس از من اطاعت نکنید! و مفاد نهایی آن، اصل "جدایی دین و دنیا" است که در روایات مجعولی نقل شده است. متأسفانه این از روایات متفق علیه برادران اهلسنت است و با صریح قرآن تناقض دارد.
پرسشی که اینجا باید مطرح شود اینکه: "بیع"، "تجارت"، "زکات" و "خمس" از امور دنیوی شمرده میشوند یا از امور دینی؟ قرآن درباره بیع سخن گفته است، آیا بیع دنیوی است و دینی نیست؟!.
قرآن کریم میفرماید: ﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[۲۹]. اداره امور کشور یعنی عمل به احکام اسلام. حال اگر احکام اسلام بهگونهای بیان کنیم که مربوط به دین باشد و ربطی به دنیا نداشته باشد، تناقض است. متأسفانه در کلام و حدیث برادران اهلسنت تناقضاتی دیده میشود؛ تناقضهایی در مسائل توحید، نبوت، خلافت و امامت که حتی به فروع دین نیز کشیده شده است [۳۰].
در اسلام محمدی (ص)، دین همان شریعتی است که دنیای مردم را اداره میکند؛ بنابر این، در نگاه اسلام محمدی (ص) دو مقوله جدا از یکدیگر به نام "دین" و "دنیا" وجود ندارد. بیگمان، رسول الله (ص) چون رئیس دین بود، رئیس دنیا نیز بود و چون این خلافت، خلافت رسول خداست، باید "ریاست عامه در دین" باشد که همان "ولایت امر بر دنیای مردم" است، لکن در تفسیری که بعد از رسول اکرم (ص) از دین ارائه شد، دین و دنیا از یکدیگر تفکیک شدند و از اینجا بود که میان دین و دنیا تقابل ایجاد شد و باعث اندیشههای انحرافی فراوانی گردید.
اما امامت در مکتب اهلبیت (ع) اینگونه تعریف نشده است. همانگونه که خواهد آمد، امامت، ولایتالامر است و اساساً تقابل دین و دنیا در این مکتب معنا و مفهوم ندارد؛ آن دینی که قرآن کریم معرفی میکند همین شریعت است و شریعت شامل همه امور دنیاست و رسول اکرم (ص) مبعوث شد تا مردم را در دنیا هدایت کند تا بتوانند در دنیا و آخرت سعادتمند باشند[۳۱].
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ به عنوان نمونه: ماوردی در تعریف امامت گفته است: الإمامة موضوعة لخلافة النبوّة في حراسة الدين وسياسة الدنيا به. ماوردی، علی بن محمد، الأحكام السلطانیة، ص۵؛ ابن خلدون نیز مشابه این عبارت را آورده است: نيابة عن صاحب الشريعة في حفظ الدين وسياسة الدنيا. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، المقدّمة، ص۱۹۰؛ امامالحرمین جوینی نیز گفته است: الإمامة رياسة تامّة، وزعامة تتعلّق بالخاصّة والعامّة في مهمّات الدين والدنيا. جوینی، عبدالملک بن عبدالله، غیاث الأمم فی التیاث الظلم، ص۱۵؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاقاند: فخر رازی: الإمامة رئاسة في الدين والدنيا عامّة لشخص من الأشخاص. رازی، محمد بن عمر، نهایة العقول، ج۴، ص۳۲۱؛ میر سید شریف جرجانی: الإمام: الذي له الرياسة العامّة في الدين والدنيا جميعاً. جرجانی، علی بن محمود، التعریفات، ص۲۸.
- ↑ به عنوان نمونه: حمیدان بن یحیی در تعریف امام گفته است: هو الشخص الجامع للرئاسة على الخلق في الدين والدنيا على وجه لا يكون فوق يده يد. قاسمی، حمیدان بن یحیی، جواب المسائل الشتویة والشبه الحشویة، ص۴۸۴؛ احمد بن یحیی المرتضی نیز گفته است: رئاسة عامّة لشخص مخصوص بحكم الشرع ليس فوقها يد. المرتضی، احمد بن یحیی، البحر الزخار، ج۲، ص۵۶۱.
- ↑ به عنوان نمونه: شیخ مفید در تعریف امام گفته است: الإمام هو الإنسان الذي له رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا نيابةً عن النبيّ. مفید، محمد بن محمد، النكت الاعتقادية، ص۳۹؛ شیخ طوسی و به تبع او، ابن میثم بحرانی نیز در تعریف امامت گفتهاند: الإمامة رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص في أمور الدين والدنيا. طوسی، محمد بن حسن، الرسائل العشر، ج۱، ص۱۰۳؛ بحرانی، میثم بن علی، النجاة فی القیامة، ص۴۱؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاقاند: محقق حلی: الإمامة رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص في الدين والدنيا بحقّ الأصالة. حلی، جعفر بن حسن، المسلک فی أصول الدین، ص۳۰۶؛ علامه حلی: الإمامة رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا لشخص من الأشخاص نيابةً عن النبيّ. حلی، حسن بن یوسف، نهج المسترشدين، ص۶۲.
- ↑ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴؛ قوشچی، علی بن محمد، شرح تجرید العقائد، ص۳۶۵.
- ↑ طریحی، فخرالدین بن محمدعلی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ تلخیص المحصل، خواجه نصیر الدین طوسی، ص۲. و هذا الحدّ أتمّ ممّا ذكر في بعض الكتب.
- ↑ الرسائل العشر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن الشیخ الطوسی، ج۲، ص۲۶۴. الإمامة: رئاسة عامة في الدين بالأصالة لا بالنيابة عمن هو في دار التكليف.
- ↑ النجاة من القیامة فی تحقیق أمر الإمامة، ابن میثم البحرانی، ص۴۱. الإمامة: رئاسة عامة لشخص من الناس في أمور الدين و الدنيا.
- ↑ المسلک فی أصول الدین، المحقق الحلی، ص۱۸۷. الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصالة لا نيابة عن غير هو في دار التكليف.
- ↑ التعریفات، علی بن محمد القاضی الجرجانی، ص۱۶. الإمام هو الذي له الرئاسة العامة فى الدين و الدنيا جميعا.
- ↑ شرح الاصول الخمسة، عبدالجبار بن أحمد الهمدانی القاضی، ص۵۰۹.
- ↑ الشافی الإمامة، أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی العلم الهدی، ج۱، ص۴۷. فالإمامة عندنا لطف في الدين، و الذي يدل على ذلك أنا وجدنا أن الناس متى خلوا من الرؤساء و من يفزعون إليه في تدبيرهم و سياستهم اضطربت أحوالهم، و تكدرت عيشتهم... و أنهم متى كان لهم رئيس أو رؤساء يرجعون إليهم في أمورهم كانوا إلى الصلاح أقرب، و من الفساد أبعد.
- ↑ المنقذ من التقلید، سدید الدین محمود الحمصی الرازی، ج۲، صص ۲۳۶ و ۲۳۷.
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۲۲.
- ↑ حضرت امیرالمؤمنین (ع) در یکی از سخنان خود به این بازگشت به جاهلیت اشاره میفرماید: «حَتَّى إِذَا قَبَضَ الله رَسُولَهُ (ص) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَغَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَاتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَوَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَنَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ. مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ، قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ، عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ، مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ، أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِن»؛ چون خدا فرستاده خود را نزد خویش برد، گروهی به گذشته برگردیدند، و با پیمودن راههای گوناگون به گمراهی رسیدند، و به دوستانی که خود گزیدند پیوستند، و از خویشاوند گسستند. از وسیلتی که به دوستی آن مأمور بودند جدا افتادند، و بنیان را از بن برافکندند، و در جای دیگر بنا نهادند. کانهای هرگونه گناهند، و هر فتنهجو را درگاه و پناه. از این سو بدان سو سرگردان، در غفلت و مستی به سنّت فرعونیان، یا از همه بریده و دل به دنیا بسته، و یا پیوند خود را با دین گسسته. سید رضی، نهج البلاغة، خطبه ۱۵۰، چاپ صبحی صالح.
- ↑ سید رضی، نهج البلاغة، خطبه ۳، چاپ صبحی صالح.
- ↑ «تُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى التَّنْزِيلِ»؛ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، ج۱، ص۷۵؛ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ج۱، ص۳۵۱. همچنین: مسند احمد، ج۳، ص۸۲؛ حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۲۲-۱۲۳؛ مسند ابی یعلی، ج۲، ص۳۴۱؛ صحیح ابن حبان، ص۵۴۴؛ هیثمی در مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۳.
- ↑ به عنوان نمونه، ابناثیر مینویسد: لمّا تُوفي رسول الله (ص) اجتمع الأنصار في سقيفة بني ساعدة ليبايعوا سعد بن عبادة: فبلغ ذلك أبابكر فأتاهم ومعه عمر، وأبوعبیدة بن الجراح فقال: ما هذا؟ فقالوا: مِنَّا أمير ومنكم أمير، فقال أبوبكر: منّا الأمراء ومنكم الوزراء. ابناثیر، علی بن محمد، الكامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵، ابوبکر، طبق نقل ابنعساکر نیز گفته است: نحن الأمراء وأنتم الوزراء، والأمر بيننا نصفان كقد الأنملة. ابنعساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۰، ص۲۹۲. طبری نیز نقل میکند که عمر بن خطاب در سقیفه گفته است: والله لا ترضى العرب أن يؤمّروكم ونبيها من غيركم ولكنّ العرب لا تمتنع أن تولّى أمرها من كانت النبوّة فيهم وولى أمورهم منهم ولنا بذلك على من أبى من العرب الحجّة الظاهرة والسلطان المبين. من ذا ينازعنا سلطان محمد وإمارته ونحن أولياؤه وعشيرته إلا مدل بباطل أو متجانف لاثم أو متورط في هلكة. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوك، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ پیش از این روایت طبری (م۳۱۰ق) از گفته عمر بن خطاب در سقیفه نقل شد که گفته بود: من ذا ينازعنا سلطان محمد وإمارته.... طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، ص۳۵۵.
- ↑ به عنوان مثال: خدای متعال در قرآن کریم امامت را عهد الهی معرفی کند: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ﴾، روایات منقول از معصومین (ع) نیز از امامت به عنوان جایگاه انبیا، میراث اوصیا و خلافت خدا و رسول یاد شده است: «الإِمامَةَ هِيَ مَنزِلَةُ الأَنبِياءِ، وإرثُ الأَوصِياءِ، إنَّ الإِمامَةَ خِلافَةُ الله وخِلافَةُ الرَّسولِ». کلینی، محمد بن یعقوب، الكافی، ج۱، ص۱۵۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۶، ص۸۲ - ۳۳۳.
- ↑ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۱۵۲ و ص۱۶۲؛ باقلانی، ابوبکر، تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل، ج۱، ص۵۰۲ و ص۵۴۷؛ ابنمردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی ابن أبی طالب، ص۸۸؛ ماوردی شافعی، علی بن محمد، الحاوی الکبیر، ج۱۲، ص۱۱۵ و ج۱۳، ص۲۱۳؛ سمعانی، أبوالمظفر، التفسیر، ج۵، ص۱۵۴؛ زمخشری، محمود، المفصل فی صنعة الإعراب، ج۱، ص۴۳۲؛ ابنعربی، ابوبکر، العواصم من القواصم، ج۱، ص۱۹۴؛ رازی، فخرالدین، التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۳۸۰؛ ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۸ و ج۱۲، ص۲۰۵؛ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج۱، ص۲۱۶ و ج۲، ص۱۷۲ و ج۳، ص۱۴۷.
- ↑ «قَدِمَ نَبِيُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْمَدِينَةَ، وَهُمْ يَأْبُرُونَ النَّخْلَ، يَقُولُونَ يُلَقِّحُونَ النَّخْلَ، فَقَالَ: مَا تَصْنَعُونَ؟ قَالُوا: كُنَّا نَصْنَعُهُ، قَالَ: لَعَلَّكُمْ لَوْ لَمْ تَفْعَلُوا كَانَ خَيْرًا فَتَرَكُوهُ، فَنَفَضَتْ أَوْ فَنَقَصَتْ، قَالَ فَذَكَرُوا ذَلِكَ لَهُ فَقَالَ: إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ دِينِكُمْ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْيِي، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ»؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، ج۴، ص۱۸۳۵. همچنین رجوع شود به: بستی، محمد بن حبان، صحیح ابن حبان، ج۱، ص۲۰۲؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۴، ص۲۸۰.
- ↑ ر. ک: صحیح مسلم ح۲۳۶۱؛ مسند احمد (۳/۱۵)؛ مسند عبد بن حمید، المنتخب (ص۶۴)؛ مسند ابوداود طیالسی (۱/۱۸۶)؛ طحاوی در شرح معانی الآثار (۳/۴۸)؛ ابن أبی عاصم در الآحاد والمثانی (۱/۱۶۵)؛ مسند ابی یعلی (۲/۱۲)، مسند الشاشی (۱/۶۸، ۷۰)، ابو نعیم در حلیة الأولیاء (۴/ ۳۷۲).
- ↑ ر. ک: صحیح مسلم ح۲۳۶۳؛ مسند احمد (۲۰/۱۹)، سنن ابن ماجة، ح۲۴۷۱، بزار در البحر الزخار (۱۳/۳۵۵) (۱۸/۹۹)، مسند ابی یعلی (۶/۱۹۸) (۶/۲۳۷)، طحاوی در شرح مشكل الآثار (۴/۴۲۴)، صحیح ابن حبان (۱/۲۰۱).
- ↑ «(همان) کسانی که اگر آنان را در زمین توانمندی دهیم نماز بر پا میدارند و زکات میپردازند و به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناپسند باز میدارند» سوره حج، آیه ۴۱.
- ↑ به عنوان مثال، برادران اهل سنت حدیث عشره مبشره را روایت میکند که ده نفر از جمله طلحه و زبیر، همگی در بهشت هستند. از طرفی قرآن میگوید که ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا﴾؛ «و آنان که با خداوند و پیامبر او نافرمانی کنند بیگمان آتش دوزخ، آنان راست که هماره در آن جاودانند» سوره جن، آیه ۲۳. خدا و رسول را اینها معصیت کردند؛ با اینکه خدا دستور داده بود از پیامبر و اولیالامر اطاعت کنند: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ﴾؛ «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و صاحبان امری که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹. اما اینان اطاعت نکردند؛ اکنون اهل سنت این تناقض را چگونه حل میکند؟ چطور میشود اینها هم بهشتی باشند و هم جهنمی؟! امثال این تناقضها بسیارند که تنها راه برون رفت از آنان بازگشت به اسلام اصیل و قرآن و عترت است. اینگونه بود که تقابل بین دین و دنیا در تفکر اسلامی رخنه کرد.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»