فاطمه کلابیه: تفاوت میان نسخهها
(تغییرمسیر به ام البنین) برچسب: تغییر مسیر جدید |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
(۲۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
# | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = همسران امام علی| عنوان مدخل = فاطمه کلابیه | مداخل مرتبط = [[فاطمه کلابیه در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
[[پرونده:IM009825.jpg|300px|بندانگشتی|]] | |||
'''فاطمه بنت حزام بن خالد کلابیه''' معروف به '''امالبنین''' همسر [[امام علی]] {{ع}}، ادیب و [[شاعری]] [[فصیح]] است و نزد [[مسلمانان]] جایگاه ویژهای دارد. علی {{ع}} به سبب اهداف بلندی که آثارش در [[کربلا]] ظاهر شد، او را به همسری خود برگزید و ثمره آن چهار فرزند است که ارشدشان [[عباس بن علی بن ابی طالب]] بود. بعد از [[حادثه عاشورا]] هر روز به [[بقیع]] رفته و برای فرزندانش [[سوگواری]] و [[مرثیهسرایی]] میکرد. | |||
== مقدمه == | |||
نام وی فاطمه فرزند [[حزام بن خالد]] و از [[قبیله کلاب]] است<ref>دینوری، المعارف، ص۸۸؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۹؛ جمهرة النسب، ج۱، ص۳۱.</ref>، او از [[زنان صدر اسلام]]، ادیب و [[شاعری]] [[فصیح]] است و نزد [[مسلمانان]] جایگاه ویژهای دارد<ref>اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۸۹.</ref>. وی از خانوادهای ریشهدار و [[دلاور]] بود. جد مادریاش که معاصر با [[پیامبر]] بود، [[ابو براء عامر بن مالک کلابی]] است. او در [[شجاعت]] همانند نداشت<ref>الاصابه، ج۲، ص۲۵۸؛ عبدالامیر انصاری، امالبنین، ص۱۶.</ref>. | |||
علی {{ع}} به سبب اهداف بلندی که آثارش در [[کربلا]] ظاهر شد، او را به همسری خود برگزید. در این باره نوشتهاند: علی {{ع}} به [[عقیل]] که آشنا به [[دانش]] انساب بود و اصالت و [[نسب]] [[قبایل]] را به خوبی میدانست، فرمود: زنی برایم پیدا کن که از [[خانواده]] نجیب و [[شجاع]] باشد، تا برایم [[فرزندی]] شجاع و قهرمان به [[دنیا]] آورد. عقیل گفت: با فاطمه دختر حزام کلبی [[ازدواج]] کن که در میان [[عرب]] شجاعتر از پدرانش وجود ندارد<ref>ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۳۵۷؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۱۲۸.</ref>. [[امام]] با وی ازدواج کرد که ثمره آن چهار فرزند به نامهای [[عباس بن علی بن ابی طالب]]، [[عبدالله بن علی بن ابی طالب]]، [[جعفر بن علی ابن ابیطالب]] و [[عثمان بن علی بن ابی طالب]] بود<ref>الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۴.</ref>. برخی تعداد آنها را [[پنج تن]] ذکر کرده و [[ابوبکر]] را بر آنها افزودهاند<ref>جمهرة النسب، ج۱، ص۳۱.</ref>. او زنی بود با [[شرافت]]، از خانوادهای ریشهدار و نسبت به [[فرزندان]] [[فاطمه زهرا|حضرت زهرا]] نیز بسیار [[مهربان]] بود. | |||
نقل شده است که [[زینب]] پس از ورود به [[مدینه]] به [[دیدار]] [[ام البنین]] رفت و [[شهادت]] فرزندانش را به وی [[تسلیت]] گفت<ref>مقرم، قمر بنیهاشم، ص۱۶.</ref>. این از جایگاه ویژه [[امالبنین]] در نزد زینب حکایت دارد<ref>[[محمد صادق مزینانی|مزینانی، محمد صادق]]، [[نقش زنان در حماسه عاشورا (کتاب)|نقش زنان در حماسه عاشورا]]، ص۳۰۴-۳۰۶؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۶۰.</ref>. | |||
== [[مرثیهسرایی]] امالبنین برای فرزندانش == | |||
ام البنین همه [[روزه]] همراه نوهاش [[عبیدالله بن عباس]] به [[بقیع]] میرفت و برای فرزندانش [[سوگواری]] و مرثیهسرایی میکرد. [[مردم مدینه]] به ویژه [[زنان]] گرداگرد او جمع میشدند و با او هم نوا میشدند<ref>ابصارالعین، ص۶۴؛ مقاتل الطالبین، ص۸۵؛ اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۸۹.</ref>. [[گریه]] و مرثیهسرایی او چنان [[جان]] سوز بود که [[دوست]] و [[دشمن]] را به گریه وامی داشت<ref>مقاتل الطالبین، ص۸۱ – ۸۲؛ مقرم، مقتل الحسین، ص۳۳۶ - ۳۴۰.</ref>. | |||
[[ام البنین]] نخستین کسی است که در سوگ [[حضرت عباس]] و دیگر فرزندانش مرثیه سروده است. هنگامی که [[زنها]] به او [[تسلیت]] میدادند و میگفتند: ای ام البنین (ای [[مادر]] پسرها) [[خدا]] به تو [[صبر]] و [[تحمل]] بدهد، او در پاسخ آنها چنین میسرود: | |||
{{شعر}} | |||
{{ب|''لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ''|2='' تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ''}} | |||
{{ب|''كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ''|2=''وَالْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنِينَ''}} | |||
{{ب|''أَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبَى''|2=''قَدْ وَاصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِينِ''}} | |||
{{پایان شعر}} | |||
:ای [[زنان]] [[مدینه]] دیگر مرا ام البنین نخوانید که با این نام مرا به یاد شیران بیشه [[شجاعت]] میاندازید. مرا فرزندانی بود که به سبب وجود آنها، مرا مادر پسرها میگفتند، ولی اکنون صبح کردم که دیگر برای من فرزندانی نیست. چهار باز شکاری داشتم که آنها را آماج تیر قرار داده با قطع کردن رگ گردن شان کشتند. [[دشمنان]] با نیزههای خود، [[بدن]] [[پاک]] آنها را قطعه قطعه کردند. هر چهار پسرم با بدن چاک چاک به روی [[خاک]] گرم [[کربلا]] افتادند. کاش میدانستم آیا چنین است که به من خبر دادند که دست [[عباس]] را از بدن جدا کردند<ref>ادب الطف، ص۷۱؛ سفینة البحار، ج۱، ص۵۱۰؛ منتهی الامال، ج۱، ص۲۸۰.</ref>.<ref>[[محمد صادق مزینانی|مزینانی، محمد صادق]]، [[نقش زنان در حماسه عاشورا (کتاب)|نقش زنان در حماسه عاشورا]]، ص۳۰۶-۳۰۸؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۶۰.</ref> | |||
==ام البنین== | |||
ام البنین؛ ([[فاطمه]])، دختر [[حزام بن خالد بن ربیعه]] (برادر شاعر معروف دوران قبل از [[اسلام]] [[عصر جاهلیت]] صاحب یکی از معلقات سبعه) فرزند عامر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه کلابی. | |||
مادرش؛ شمامه، دختر سهیل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب و اجداد و نیاکان او، همه از دلاوران [[عرب]] در عصر جاهلیت بودند که حماسههای جاویدان داشتند، تا آنجا که در [[شجاعت]] و [[سخاوت]] زبانزد خاص و عام بودند. | |||
در وصف آنها همین بس که جناب [[عقیل]] بن [[ابوطالب]] گفت: «در میان [[قوم عرب]] نمیتوان کسی را یافت که از [[پدران]] و [[نیاکان]] ام البنین [[شجاعتر]] و دلاورتر باشد» | |||
داستان ولادت ام البنین؛ آوردهاند که حزام بن خالد بن ربیعه، در [[حال]] [[سفر]] بود که همسرش، فاطمه (ام البنین) را به [[دنیا]] آورد. او در یکی از شبها [[خواب]] دید که بر روی [[زمین]] حاصل خیزی نشسته و از [[دوستان]] و [[یاران]] خود دوری گزیده است و در این حال، مرواریدی در دست دارد که پیوسته آن را زیر و رو میکند و بر [[زیبایی]] آن، سخت شیفته است. ناگاه مردی از سوی [[بادیه]]، سوار بر اسب، به سوی او آمد. همین که به او رسید، [[سلام]] کرد و آن مرد جواب سلامش را داد. آن گاه مرد سوارکار گفت: این مروارید را که در دست داری، چند میفروشی؟ | |||
وی پاسخ داد: من قیمت آن را نمیدانم. شما آن را چند میخری؟ آن [[مرد]] پاسخ داد: من نیز نمیدانم قیمت آن چند است. اما میخواهم آن را به یکی از [[امیران]] [[هدیه]] کنم. در عوض چیزی را برای تو ضمانت میکنم که گرانبهاتر از درهم و دینار است. حزام بن خالد پرسید: آن چیست که از درهم و دینار گرانبهاتر است؟! | |||
گفت: من ضمانت میکنم که تو نزد او [[قرب]] و [[مقام]] و [[جاه]] و جلال [[ابدی]] داشته باشی. | |||
حزام گفت: واقعاً تو مرا به این مقام میرسانی؟ گفت: آری. پرسید: تو هم در این ماجرا واسطه من میشوی؟ گفت: آری، من واسطهات میشوم. پس آن را به من بده. [[حزام]] مروارید را به آن مرد داد. همین که از [[خواب]] [[بیدار]] شد، رؤیای خود را برای دوستانش حکایت کرد و از آنها خواست آن را تعبیر کنند؛ یکی از آنان گفت: اگر خواب تو، رویای صادق باشد، پس [[خداوند]] به تو دختری میبخشد که یکی از بزرگان از او [[خواستگاری]] میکند و به همین خاطر به [[خویشاوندی]] با او مفتخر شده، به [[شرافت]] و [[سیادت]] نائل خواهی شد. | |||
وقتی از [[سفر]] برگشت، متوجه شد که همسرش «[[ثمامه بنت سهیل]]» وضع حمل کرده است. شکفته و [[خرسند]] شد و با خود گفت: آن [[رؤیا]]، صادقه بود! از وی پرسیدند: نامش چه بگذاریم؟ گفت: نامش را [[فاطمه]] و کنیهاش را [[ام البنین]] بگذارید. | |||
متأسفانه [[تاریخ]] دقیق ولادت این بانوی [[بزرگوار]] مشخص نیست. کسانی بر این باورند که ام البنین در [[زمان]] [[واقعه عاشورا]]، حدود ۵۵ سال داشته است. اگر چنین باشد، میتوان گفت زمان تولد عباس{{ع}} در [[سال ۲۶ ق]] بوده است. در این صورت به نظر میرسد ام البنین یک سال از [[امام حسین]]{{ع}} کوچکتر بوده و آن حضرت در زمان ولادت عباس{{ع}} حدود ۱۸ الی ۲۲ سال داشته است. پس سال تولد ایشان را میتوان بین سالهای ۵ و ۹ [[هجری]] در نظر گرفت. | |||
ام البنین در خانوادهای اصیل و [[شریف]] بزرگ شد و [[تربیت]] یافت؛ خانوادهای که والاترین، ارجمندترین و [[نجیبترین]] شمرده میشد و بزرگان [[عرب]] به آن [[افتخار]] میکردند. این [[خاندان]] شریف، [[مظهر]] [[جود]] و [[کرم]]، [[شجاعت]] و [[فصاحت]]، [[جوانمردی]] و [[بزرگمنشی]]، [[مکارم اخلاق]]، [[عفت]] و [[طهارت]]، اصالت و [[پاکدامنی]] بود. ام البنین بانویی بزرگوار بود که در محیطی سرشار از [[ایمان]]، [[زهد]] و [[تقوی]] [[رشد]] یافت؛ از این رو، او زنی بود با [[تقوا]] و [[ورع]] و دارای [[عفت نفس]] و [[اخلاق]] و [[منش]] [[پسندیده]]. | |||
[[شهید]] اول درباره فاطمه ([[ام البنین]]) میگوید: | |||
«ام البنین» را باید جزو [[زنان]] بافضیلت و [[آگاه]] به [[حق اهل بیت]] شمرد، که در [[پیروی]] و [[ولایت]] و [[دوستی]] و [[محبت]] نسبت به آنان، [[خالص]] و [[مخلص]] بود. در مقابل، [[اهل بیت]]{{عم}} نیز او را گرامی میداشتند و جایگاه رفیعی برایش قائل بودند، تا آنجا که [[حضرت زینب]]، پس از بازگشت به [[مدینه]]، به دیدار او میرود و [[شهادت]] چهار فرزندش در [[کربلا]] را چنان [[تسلیت]] میگوید که گویی تبریک ایام [[عید]] است!» | |||
همچنین [[سید محسن امین]]، صاحب کتاب معروف «[[اعیان الشیعه]]» درباره او مینویسد: «او شاعره زبان آور و از [[خاندان]] اصیل و [[شجاع]] [[عربی]] برخاسته است». | |||
به هر [[حال]] [[گزینش]] او به عنوان [[همسر]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}، [[تفقد]] حضرت زینب از وی و همچنین ذکر نام نیکش در کتب بزرگان [[علم]] و [[فقاهت]]، همگی نمایانگر [[منزلت]] ارجمند و موقعیت بس بلند او نزد [[خاندان نبوت]] و [[طهارت]] است. | |||
[[حضرت علی]]{{ع}} [[پس از شهادت حضرت فاطمه]]{{س}} با ام البنین [[ازدواج]] کرد، اما روشن نیست که وی همسر دوم [[امام]]{{ع}} (پس از [[صدیقه کبری]]) باشد؛ زیرا قرائنی وجود دارد که [[امیرمؤمنان]] با [[خوله]]، بنت جعفر بن قیس [[حنفی]] (مادر [[محمد حنفیه]]) ازدواج کرد. البته [[مورخان]] در این زمینه [[اختلاف]] دارند، لیکن نزدیکتر به [[واقعیت]] آن است که [[حضرت امیر]]{{ع}} پس از درگذشت [[فاطمه زهرا]]{{س}} با اَمامه بنت [[ابی العاص]]، آنگاه با [[فاطمه]] معروف به «ام البنین» و با خوله به عنوان همسر چهارم [[عقد]] [[زناشویی]] بست. | |||
[[عباس بن علی]]{{ع}} فرزند ارشد ام البنین محسوب میشود که در [[سال ۲۴ ق]] متولد شده است<ref>فصلنامه میقات، حج ۶۲، ص۳۸.</ref>. | |||
مشهور است که [[قبر]] ام البنین در [[بقیع]]، کنار [[قبور]] [[عمههای رسول خدا]]{{صل}} است. | |||
اما برخی مورخان وجود قبر ام البنین در مکان مذکور را بیاساس و بیسند میدانند و معتقدند که این مسأله هیچ [[شاهد]] [[تاریخی]] ندارد، نه تنها در منابع اصیل نیامده، حتی در سفرنامههایی که به [[زبان فارسی]] و غیرفارسی که در یکی دو [[قرن]] اخیر نگاشته شده از این مطلب خبری نیست و شاید پیدایش آن به ربع قرن نمیرسد، ولی مانند [[قبر]] [[عاتکه]] و [[بیت الاحزان]] در خارج [[بقیع]]، به سرعت منتشر شده و حتی به بعضی از کتابها راه یافته است و و تنها [[مدرک]] این موضوع، نوحهسرایی [[مداحان]] و نوحهخوانان در کنار قبر [[صفیه]] است. اما این که قبر [[ام البنین]] در کجاست؟ باید گفت: قبر [[همسران]] دیگر [[امیرمؤمنان]]{{ع}} و نیز [[قبور]] [[فرزندان]] آن حضرت از ذکور و اناث در هر نقطهای از بقیع باشد، قبر ام البنین هم در کنار آنها است؛ زیرا قبور بسیاری از [[اقوام]] و [[صحابه رسول خدا]]{{صل}} و فرزندان و همسران [[ائمه]]{{عم}} و [[رجال]] و شخصیتهای بزرگ [[اسلامی]] که در طول [[تاریخ]] در بقیع [[دفن]] شدهاند. بجز تعدادی قلیل مشخص نیست و قبر ام البنین هم یکی از آنها است. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در طول زندگیاش و پس از [[حضرت زهرا]]{{س}} با ۹ بانو<ref>این بانوان عبارتند از: امامه، خوصاء، خوله حنفیه، ام حبیب دختر ربیعه، ام البنین، لیلی بنت مسعود، اسماء بنت عمیس، أم سعید بنت عروة بن مسعود، ام شعیب مخزومیّه.</ref>[[ازدواج]] کرده که مسلماً [[وفات]] بیشتر آنان در [[مدینه]] واقع شده و در بقیع دفن شدهاند. قبور آنان در هر نقطه از بقیع قرار گرفته باشد قبر ام البنین هم در کنار آنها است<ref>تاریخ حرم ائمه بقیع، محمد صادق نجمی، ص۲۸۵.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۱۲۱.</ref> | |||
==یادی از ام البنین== | |||
با وفاترین چهره از [[همسران]] [[امیرالمؤمنین]] بعد از [[فاطمه زهرا]]{{س}}، خانمی است به نام [[فاطمه]]. بعد از [[فاجعه]] [[شهادت]] دختر [[رسول اکرم]]، امیرالمؤمنین به برادرش [[عقیل]] که [[نسبشناس]] معروف [[مدینه]] بود فرمود: میخواهم همسری را [[اختیار]] کنم از قبیلهای با [[شرافت]]، که [[خداوند]] از او فرزندانی [[رشید]] به من [[عنایت]] کند. عقیل از [[قبیله]] [[بنیکلاب]] خانمی آراسته و با [[تقوا]] را به ایشان معرفی کرد به نام فاطمه، بعد از مقدمات وقتی به در [[خانه امیرالمؤمنین]] رسید بر آستانه در بوسه زد و وقتی وارد شد، ابتدا دست [[حسنین]] و زینبین را بوسید و اعلام کرد مرا به کنیزی بپذیرید، من نیامدهام تا جای مادرتان زهرا{{س}} را پر کنم. | |||
در نهایت [[ادب]] و [[تواضع]] نسبت به [[فرزندان امیرالمؤمنین]] عمل کرد. از آنجا که اسم فاطمه یادآور فاطمه زهرا{{س}} بود و [[رنجها]] و [[شدائد]] و [[مصائب فاطمه زهرا]]{{س}} تداعی میشد رسماً اعلام کرد که دیگر مرا فاطمه نگویید! مرا امالبنین یعنی مادر پسران صدا کنید. امالبنین در خانه امیرالمؤمنین برای [[فرزندان حضرت زهرا]]{{س}} [[پناه]] [[عاطفی]] بود، در رنجها و [[سختیها]] آنها را [[تسلی]] میداد، فقط مادر برای آنها نبود بلکه حقیقتاً [[خدمتگزاری]] [[صدیق]] و باوفا بود. خانه امیرالمؤمنین بعد از [[شهادت فاطمه زهرا]]{{س}} میطلبید یک خانم مؤدب و [[درد]] آشنا و [[متواضع]] را که سنگ [[صبوری]] برای [[فرزندان فاطمه]] باشد. | |||
در [[دلجویی]] امالبنین از بچههای فاطمه زهرا{{س}} باید اشاره کرد: امالبنین روزی متوجه شد که [[امکلثوم]] دخترک خردسال و [[یتیم]] فاطمه زهرا{{س}} به گوشهای از [[خانه]] [[خیره]] مانده و به [[فکر]] فرو رفته است. پرسید: دخترم تو را چه شده است؟ به چه چیز میاندیشی؟ امکلثوم به او نگریست و آهی کشید و با صدای معصومانهای گفت: [[خاله]] [[جان]]! مادرم زهرا{{س}} در این گوشه از خانه مینشست و موهایم را شانه میزد و مرا میبوسید و برایم با صدای محزون و دلنشینش [[قرآن]] میخواند و برای خواهرم [[زینب]] [[کلام]] جدمان [[پیامبر]] را بازگو میکرد و ما را به [[ایمان]] و [[تقوا]] رهنمون و در [[قلب]] ما [[روح امید]] به خیر و [[نیکی]] میدمید. | |||
خاله [[جان]]! چرا مادرم فوت کرد او که پیر نبود! در این هنگام [[اشک]] به امالبنین [[امان]] نداد و کلمات در گلویش [[حبس]] شد و کوشید با صدای بریدهاش با این دختر [[یتیم]] سخن بگوید اما نتوانست و سرانجام خود را به دامان [[امکلثوم]] انداخت، اما دخترک یتیم دوباره پرسید: [[خاله]] جان! نیازی نیست چیزی بگویی من همه چیز را میدانم، آنها مادرم را زدند و بین در و [[دیوار]] به [[پهلوی]] او فشار آوردند، ما نیز از دیدن آن صحنه ترسیده بودیم و مادرمان فریاد میزد: «در حالی که [[آتش و دود]] زبانه میکشید [[اسماء]] و [[فضه]] به دادم برسید اینان جنینم را کشتند». | |||
امکلثوم [[مصیبت]] و غمنامه مادرش را شرح میداد و امالبنین با شنیدن این وقایع سخت میگریست، [[آه]] خاله جان! نبودی که ببینی چه بر ما گذشت و چه حادثه دلخراشی را پس از [[ارتحال]] جدمان [[تحمل]] کردیم و چگونه مادر در بستر [[بیماری]] افتاد و پس از ۹۰ [[روز]] دار فانی را [[وداع]] گفت و جان به جان آفرین [[تسلیم]] کرد. خاله جان مطمئن باش که او محزون و [[مظلوم]] و ناراضی از [[ستمگران]] به [[شهادت]] رسید. | |||
امالبنین که فریاد و فغانش بالا گرفته بود گفت: دخترم از شنیدن این مظلومیتها که بر سر مادرت آمده است قلبم پاره پاره میشود. دخترم [[باور]] کن که مادرت [[فاطمه]] [[مظهر]] جاویدان [[صبر]] و تقوا و [[شجاعت]] برای [[زنان]] و بلکه [[الگو]] برای مردان خواهد بود. به [[یقین]] [[خداوند]] او را [[انسان کامل]] و [[سرور زنان جهان]] قرار داده است. | |||
امکلثوم رو کرد به امالبنین و گفت: خاله جان! سخنان شما مرا به یاد [[کلام]] مادرم میاندازد، وقتی آنجا نشسته بودیم مادرم بارها میگفت که نوزاد جدید را [[محسن]] خواهیم نامید، اما او مُرد. خاله جان... مظلوم اینست که او را قبل از تولد کشتند «[[امکلثوم]] در این لحظه سخت گریست و هیچ نگفت» اما امالبنین را [[اشک]] [[امان]] نداد و از فرط [[غم]] و [[اندوه]] نتوانست چیزی بگوید بلکه با [[رنج]] و [[ناراحتی]] به امکلثوم نگریست و [[گریه]] کرد، در همان [[حال]] دخترک را نوازش کرد و در آغوش گرفت<ref>مقاله شیخ اشرف، ص۵۱.</ref>. | |||
امالبنین در حالی که دستان [[زینب]] را [[غرق]] بوسه میکرد گفت: پدر و مادرم و [[جان]] و مالم فدای شما باد ای [[خاندان رسول]] و ای [[مطهر]] از هر [[زشتی]]... من [[افتخار]] میکنم که بر [[خدمت]] شما [[همت]] گمارم و بر خود میبالم که در طول زندگیام در کنار شما باشم ای سروران [[نیک]] [[سرشت]]، مطمئن باشید که من همه وجودم را خالصانه فدای شما عزیزان خواهم کرد. امالبنین اینگونه خود را [[وقف]] [[خاندان اهل بیت]] کرد. | |||
در [[۲۷ رجب]] [[سال ۶۰]] که [[سیدالشهدا]] قصد [[هجرت]] از [[مدینه]] به [[مکه]] را کرد، وقتی کاروان سیدالشهدا با [[اهل بیت]] آماده [[حرکت]] بودند، جمعی از مردان و [[زنان]] و [[کودکان]] سوار بر کجاوهها شده بودند هر کجاوهای یا چهار نفر بزرگسال و یا شش [[کودک]] را ظرفیت داشت، اکثر افراد سوار شده بودند ولی سیدالشهدا و آقا ابوالفضل سوار نشده بودند که دفعتاً متوجه شدند امالبنین از دور تشریف میآورد، وقتی رسید دست عباسش را گرفت و راه افتاد، این توهم و سؤال برای حاضرین پیش آمد که آیا او میخواهد از [[همراهی]] ایشان با حسین ممانعت کند؟ [[منتظر]] بودند چه میکند، دیدند سؤال کرد [[علی اکبر]] کجاست؟ علی تازه به کجاوهاش سوار شده بود، به [[احترام]] مادر از کجاوه به پایین پرید! | |||
امالبنین دست عباس را گذاشت در دست علی اکبر و گفت: علی جان عباسم را به نوکری بپذیر، میترسم [[لیاقت]] نوکری [[مقام امامت]] «سیدالشهدا» را نداشته باشد و لذا دستش را در دست تو گذاشتم. سیدالشهدا که [[شاهد]] صحنه بود، از این [[وفا]] و [[بزرگواری]] قلبش به تلاطم افتاد آمد، برادرش را به آغوش گرفت و فرمود: مادر عزیزم، عباس [[قوت قلب]] من است ما را شرمنده مفرما<ref>جلوههای تقوا، ص۴۰۸.</ref>. | |||
عباس [[ادب]] را از مادر به [[ارث]] برده بود و [[شجاعت]] و [[وفا]] را از [[امیرالمؤمنین]].<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۲، ص ۱۱۹.</ref>. | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:1100854.jpg|22px]] [[محمد صادق مزینانی|مزینانی، محمد صادق]]، [[نقش زنان در حماسه عاشورا (کتاب)|'''نقش زنان در حماسه عاشورا''']] | |||
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']] | |||
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']] | |||
# [[پرونده:IM010744.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۲ (کتاب)|'''مظلومیت سیدالشهداء ج۲''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
{{امام علی}} | |||
{{بقیع}} | |||
{{مرثیه سرایان عاشورا}} | |||
[[رده:بانوان عاشورایی]] | |||
[[رده:مدفونان در بقیع]] | |||
[[رده:همسران امام علی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۸ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۱۴
فاطمه بنت حزام بن خالد کلابیه معروف به امالبنین همسر امام علی (ع)، ادیب و شاعری فصیح است و نزد مسلمانان جایگاه ویژهای دارد. علی (ع) به سبب اهداف بلندی که آثارش در کربلا ظاهر شد، او را به همسری خود برگزید و ثمره آن چهار فرزند است که ارشدشان عباس بن علی بن ابی طالب بود. بعد از حادثه عاشورا هر روز به بقیع رفته و برای فرزندانش سوگواری و مرثیهسرایی میکرد.
مقدمه
نام وی فاطمه فرزند حزام بن خالد و از قبیله کلاب است[۱]، او از زنان صدر اسلام، ادیب و شاعری فصیح است و نزد مسلمانان جایگاه ویژهای دارد[۲]. وی از خانوادهای ریشهدار و دلاور بود. جد مادریاش که معاصر با پیامبر بود، ابو براء عامر بن مالک کلابی است. او در شجاعت همانند نداشت[۳].
علی (ع) به سبب اهداف بلندی که آثارش در کربلا ظاهر شد، او را به همسری خود برگزید. در این باره نوشتهاند: علی (ع) به عقیل که آشنا به دانش انساب بود و اصالت و نسب قبایل را به خوبی میدانست، فرمود: زنی برایم پیدا کن که از خانواده نجیب و شجاع باشد، تا برایم فرزندی شجاع و قهرمان به دنیا آورد. عقیل گفت: با فاطمه دختر حزام کلبی ازدواج کن که در میان عرب شجاعتر از پدرانش وجود ندارد[۴]. امام با وی ازدواج کرد که ثمره آن چهار فرزند به نامهای عباس بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن علی بن ابی طالب، جعفر بن علی ابن ابیطالب و عثمان بن علی بن ابی طالب بود[۵]. برخی تعداد آنها را پنج تن ذکر کرده و ابوبکر را بر آنها افزودهاند[۶]. او زنی بود با شرافت، از خانوادهای ریشهدار و نسبت به فرزندان حضرت زهرا نیز بسیار مهربان بود.
نقل شده است که زینب پس از ورود به مدینه به دیدار ام البنین رفت و شهادت فرزندانش را به وی تسلیت گفت[۷]. این از جایگاه ویژه امالبنین در نزد زینب حکایت دارد[۸].
مرثیهسرایی امالبنین برای فرزندانش
ام البنین همه روزه همراه نوهاش عبیدالله بن عباس به بقیع میرفت و برای فرزندانش سوگواری و مرثیهسرایی میکرد. مردم مدینه به ویژه زنان گرداگرد او جمع میشدند و با او هم نوا میشدند[۹]. گریه و مرثیهسرایی او چنان جان سوز بود که دوست و دشمن را به گریه وامی داشت[۱۰].
ام البنین نخستین کسی است که در سوگ حضرت عباس و دیگر فرزندانش مرثیه سروده است. هنگامی که زنها به او تسلیت میدادند و میگفتند: ای ام البنین (ای مادر پسرها) خدا به تو صبر و تحمل بدهد، او در پاسخ آنها چنین میسرود:
لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ | تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ | |
كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ | وَالْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنِينَ | |
أَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبَى | قَدْ وَاصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِينِ |
- ای زنان مدینه دیگر مرا ام البنین نخوانید که با این نام مرا به یاد شیران بیشه شجاعت میاندازید. مرا فرزندانی بود که به سبب وجود آنها، مرا مادر پسرها میگفتند، ولی اکنون صبح کردم که دیگر برای من فرزندانی نیست. چهار باز شکاری داشتم که آنها را آماج تیر قرار داده با قطع کردن رگ گردن شان کشتند. دشمنان با نیزههای خود، بدن پاک آنها را قطعه قطعه کردند. هر چهار پسرم با بدن چاک چاک به روی خاک گرم کربلا افتادند. کاش میدانستم آیا چنین است که به من خبر دادند که دست عباس را از بدن جدا کردند[۱۱].[۱۲]
ام البنین
ام البنین؛ (فاطمه)، دختر حزام بن خالد بن ربیعه (برادر شاعر معروف دوران قبل از اسلام عصر جاهلیت صاحب یکی از معلقات سبعه) فرزند عامر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه کلابی. مادرش؛ شمامه، دختر سهیل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب و اجداد و نیاکان او، همه از دلاوران عرب در عصر جاهلیت بودند که حماسههای جاویدان داشتند، تا آنجا که در شجاعت و سخاوت زبانزد خاص و عام بودند. در وصف آنها همین بس که جناب عقیل بن ابوطالب گفت: «در میان قوم عرب نمیتوان کسی را یافت که از پدران و نیاکان ام البنین شجاعتر و دلاورتر باشد» داستان ولادت ام البنین؛ آوردهاند که حزام بن خالد بن ربیعه، در حال سفر بود که همسرش، فاطمه (ام البنین) را به دنیا آورد. او در یکی از شبها خواب دید که بر روی زمین حاصل خیزی نشسته و از دوستان و یاران خود دوری گزیده است و در این حال، مرواریدی در دست دارد که پیوسته آن را زیر و رو میکند و بر زیبایی آن، سخت شیفته است. ناگاه مردی از سوی بادیه، سوار بر اسب، به سوی او آمد. همین که به او رسید، سلام کرد و آن مرد جواب سلامش را داد. آن گاه مرد سوارکار گفت: این مروارید را که در دست داری، چند میفروشی؟ وی پاسخ داد: من قیمت آن را نمیدانم. شما آن را چند میخری؟ آن مرد پاسخ داد: من نیز نمیدانم قیمت آن چند است. اما میخواهم آن را به یکی از امیران هدیه کنم. در عوض چیزی را برای تو ضمانت میکنم که گرانبهاتر از درهم و دینار است. حزام بن خالد پرسید: آن چیست که از درهم و دینار گرانبهاتر است؟! گفت: من ضمانت میکنم که تو نزد او قرب و مقام و جاه و جلال ابدی داشته باشی.
حزام گفت: واقعاً تو مرا به این مقام میرسانی؟ گفت: آری. پرسید: تو هم در این ماجرا واسطه من میشوی؟ گفت: آری، من واسطهات میشوم. پس آن را به من بده. حزام مروارید را به آن مرد داد. همین که از خواب بیدار شد، رؤیای خود را برای دوستانش حکایت کرد و از آنها خواست آن را تعبیر کنند؛ یکی از آنان گفت: اگر خواب تو، رویای صادق باشد، پس خداوند به تو دختری میبخشد که یکی از بزرگان از او خواستگاری میکند و به همین خاطر به خویشاوندی با او مفتخر شده، به شرافت و سیادت نائل خواهی شد. وقتی از سفر برگشت، متوجه شد که همسرش «ثمامه بنت سهیل» وضع حمل کرده است. شکفته و خرسند شد و با خود گفت: آن رؤیا، صادقه بود! از وی پرسیدند: نامش چه بگذاریم؟ گفت: نامش را فاطمه و کنیهاش را ام البنین بگذارید. متأسفانه تاریخ دقیق ولادت این بانوی بزرگوار مشخص نیست. کسانی بر این باورند که ام البنین در زمان واقعه عاشورا، حدود ۵۵ سال داشته است. اگر چنین باشد، میتوان گفت زمان تولد عباس(ع) در سال ۲۶ ق بوده است. در این صورت به نظر میرسد ام البنین یک سال از امام حسین(ع) کوچکتر بوده و آن حضرت در زمان ولادت عباس(ع) حدود ۱۸ الی ۲۲ سال داشته است. پس سال تولد ایشان را میتوان بین سالهای ۵ و ۹ هجری در نظر گرفت.
ام البنین در خانوادهای اصیل و شریف بزرگ شد و تربیت یافت؛ خانوادهای که والاترین، ارجمندترین و نجیبترین شمرده میشد و بزرگان عرب به آن افتخار میکردند. این خاندان شریف، مظهر جود و کرم، شجاعت و فصاحت، جوانمردی و بزرگمنشی، مکارم اخلاق، عفت و طهارت، اصالت و پاکدامنی بود. ام البنین بانویی بزرگوار بود که در محیطی سرشار از ایمان، زهد و تقوی رشد یافت؛ از این رو، او زنی بود با تقوا و ورع و دارای عفت نفس و اخلاق و منش پسندیده. شهید اول درباره فاطمه (ام البنین) میگوید: «ام البنین» را باید جزو زنان بافضیلت و آگاه به حق اهل بیت شمرد، که در پیروی و ولایت و دوستی و محبت نسبت به آنان، خالص و مخلص بود. در مقابل، اهل بیت(ع) نیز او را گرامی میداشتند و جایگاه رفیعی برایش قائل بودند، تا آنجا که حضرت زینب، پس از بازگشت به مدینه، به دیدار او میرود و شهادت چهار فرزندش در کربلا را چنان تسلیت میگوید که گویی تبریک ایام عید است!» همچنین سید محسن امین، صاحب کتاب معروف «اعیان الشیعه» درباره او مینویسد: «او شاعره زبان آور و از خاندان اصیل و شجاع عربی برخاسته است». به هر حال گزینش او به عنوان همسر علی بن ابی طالب(ع)، تفقد حضرت زینب از وی و همچنین ذکر نام نیکش در کتب بزرگان علم و فقاهت، همگی نمایانگر منزلت ارجمند و موقعیت بس بلند او نزد خاندان نبوت و طهارت است.
حضرت علی(ع) پس از شهادت حضرت فاطمه(س) با ام البنین ازدواج کرد، اما روشن نیست که وی همسر دوم امام(ع) (پس از صدیقه کبری) باشد؛ زیرا قرائنی وجود دارد که امیرمؤمنان با خوله، بنت جعفر بن قیس حنفی (مادر محمد حنفیه) ازدواج کرد. البته مورخان در این زمینه اختلاف دارند، لیکن نزدیکتر به واقعیت آن است که حضرت امیر(ع) پس از درگذشت فاطمه زهرا(س) با اَمامه بنت ابی العاص، آنگاه با فاطمه معروف به «ام البنین» و با خوله به عنوان همسر چهارم عقد زناشویی بست. عباس بن علی(ع) فرزند ارشد ام البنین محسوب میشود که در سال ۲۴ ق متولد شده است[۱۳]. مشهور است که قبر ام البنین در بقیع، کنار قبور عمههای رسول خدا(ص) است. اما برخی مورخان وجود قبر ام البنین در مکان مذکور را بیاساس و بیسند میدانند و معتقدند که این مسأله هیچ شاهد تاریخی ندارد، نه تنها در منابع اصیل نیامده، حتی در سفرنامههایی که به زبان فارسی و غیرفارسی که در یکی دو قرن اخیر نگاشته شده از این مطلب خبری نیست و شاید پیدایش آن به ربع قرن نمیرسد، ولی مانند قبر عاتکه و بیت الاحزان در خارج بقیع، به سرعت منتشر شده و حتی به بعضی از کتابها راه یافته است و و تنها مدرک این موضوع، نوحهسرایی مداحان و نوحهخوانان در کنار قبر صفیه است. اما این که قبر ام البنین در کجاست؟ باید گفت: قبر همسران دیگر امیرمؤمنان(ع) و نیز قبور فرزندان آن حضرت از ذکور و اناث در هر نقطهای از بقیع باشد، قبر ام البنین هم در کنار آنها است؛ زیرا قبور بسیاری از اقوام و صحابه رسول خدا(ص) و فرزندان و همسران ائمه(ع) و رجال و شخصیتهای بزرگ اسلامی که در طول تاریخ در بقیع دفن شدهاند. بجز تعدادی قلیل مشخص نیست و قبر ام البنین هم یکی از آنها است. امیرالمؤمنین(ع) در طول زندگیاش و پس از حضرت زهرا(س) با ۹ بانو[۱۴]ازدواج کرده که مسلماً وفات بیشتر آنان در مدینه واقع شده و در بقیع دفن شدهاند. قبور آنان در هر نقطه از بقیع قرار گرفته باشد قبر ام البنین هم در کنار آنها است[۱۵].[۱۶]
یادی از ام البنین
با وفاترین چهره از همسران امیرالمؤمنین بعد از فاطمه زهرا(س)، خانمی است به نام فاطمه. بعد از فاجعه شهادت دختر رسول اکرم، امیرالمؤمنین به برادرش عقیل که نسبشناس معروف مدینه بود فرمود: میخواهم همسری را اختیار کنم از قبیلهای با شرافت، که خداوند از او فرزندانی رشید به من عنایت کند. عقیل از قبیله بنیکلاب خانمی آراسته و با تقوا را به ایشان معرفی کرد به نام فاطمه، بعد از مقدمات وقتی به در خانه امیرالمؤمنین رسید بر آستانه در بوسه زد و وقتی وارد شد، ابتدا دست حسنین و زینبین را بوسید و اعلام کرد مرا به کنیزی بپذیرید، من نیامدهام تا جای مادرتان زهرا(س) را پر کنم. در نهایت ادب و تواضع نسبت به فرزندان امیرالمؤمنین عمل کرد. از آنجا که اسم فاطمه یادآور فاطمه زهرا(س) بود و رنجها و شدائد و مصائب فاطمه زهرا(س) تداعی میشد رسماً اعلام کرد که دیگر مرا فاطمه نگویید! مرا امالبنین یعنی مادر پسران صدا کنید. امالبنین در خانه امیرالمؤمنین برای فرزندان حضرت زهرا(س) پناه عاطفی بود، در رنجها و سختیها آنها را تسلی میداد، فقط مادر برای آنها نبود بلکه حقیقتاً خدمتگزاری صدیق و باوفا بود. خانه امیرالمؤمنین بعد از شهادت فاطمه زهرا(س) میطلبید یک خانم مؤدب و درد آشنا و متواضع را که سنگ صبوری برای فرزندان فاطمه باشد.
در دلجویی امالبنین از بچههای فاطمه زهرا(س) باید اشاره کرد: امالبنین روزی متوجه شد که امکلثوم دخترک خردسال و یتیم فاطمه زهرا(س) به گوشهای از خانه خیره مانده و به فکر فرو رفته است. پرسید: دخترم تو را چه شده است؟ به چه چیز میاندیشی؟ امکلثوم به او نگریست و آهی کشید و با صدای معصومانهای گفت: خاله جان! مادرم زهرا(س) در این گوشه از خانه مینشست و موهایم را شانه میزد و مرا میبوسید و برایم با صدای محزون و دلنشینش قرآن میخواند و برای خواهرم زینب کلام جدمان پیامبر را بازگو میکرد و ما را به ایمان و تقوا رهنمون و در قلب ما روح امید به خیر و نیکی میدمید. خاله جان! چرا مادرم فوت کرد او که پیر نبود! در این هنگام اشک به امالبنین امان نداد و کلمات در گلویش حبس شد و کوشید با صدای بریدهاش با این دختر یتیم سخن بگوید اما نتوانست و سرانجام خود را به دامان امکلثوم انداخت، اما دخترک یتیم دوباره پرسید: خاله جان! نیازی نیست چیزی بگویی من همه چیز را میدانم، آنها مادرم را زدند و بین در و دیوار به پهلوی او فشار آوردند، ما نیز از دیدن آن صحنه ترسیده بودیم و مادرمان فریاد میزد: «در حالی که آتش و دود زبانه میکشید اسماء و فضه به دادم برسید اینان جنینم را کشتند». امکلثوم مصیبت و غمنامه مادرش را شرح میداد و امالبنین با شنیدن این وقایع سخت میگریست، آه خاله جان! نبودی که ببینی چه بر ما گذشت و چه حادثه دلخراشی را پس از ارتحال جدمان تحمل کردیم و چگونه مادر در بستر بیماری افتاد و پس از ۹۰ روز دار فانی را وداع گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. خاله جان مطمئن باش که او محزون و مظلوم و ناراضی از ستمگران به شهادت رسید.
امالبنین که فریاد و فغانش بالا گرفته بود گفت: دخترم از شنیدن این مظلومیتها که بر سر مادرت آمده است قلبم پاره پاره میشود. دخترم باور کن که مادرت فاطمه مظهر جاویدان صبر و تقوا و شجاعت برای زنان و بلکه الگو برای مردان خواهد بود. به یقین خداوند او را انسان کامل و سرور زنان جهان قرار داده است. امکلثوم رو کرد به امالبنین و گفت: خاله جان! سخنان شما مرا به یاد کلام مادرم میاندازد، وقتی آنجا نشسته بودیم مادرم بارها میگفت که نوزاد جدید را محسن خواهیم نامید، اما او مُرد. خاله جان... مظلوم اینست که او را قبل از تولد کشتند «امکلثوم در این لحظه سخت گریست و هیچ نگفت» اما امالبنین را اشک امان نداد و از فرط غم و اندوه نتوانست چیزی بگوید بلکه با رنج و ناراحتی به امکلثوم نگریست و گریه کرد، در همان حال دخترک را نوازش کرد و در آغوش گرفت[۱۷]. امالبنین در حالی که دستان زینب را غرق بوسه میکرد گفت: پدر و مادرم و جان و مالم فدای شما باد ای خاندان رسول و ای مطهر از هر زشتی... من افتخار میکنم که بر خدمت شما همت گمارم و بر خود میبالم که در طول زندگیام در کنار شما باشم ای سروران نیک سرشت، مطمئن باشید که من همه وجودم را خالصانه فدای شما عزیزان خواهم کرد. امالبنین اینگونه خود را وقف خاندان اهل بیت کرد.
در ۲۷ رجب سال ۶۰ که سیدالشهدا قصد هجرت از مدینه به مکه را کرد، وقتی کاروان سیدالشهدا با اهل بیت آماده حرکت بودند، جمعی از مردان و زنان و کودکان سوار بر کجاوهها شده بودند هر کجاوهای یا چهار نفر بزرگسال و یا شش کودک را ظرفیت داشت، اکثر افراد سوار شده بودند ولی سیدالشهدا و آقا ابوالفضل سوار نشده بودند که دفعتاً متوجه شدند امالبنین از دور تشریف میآورد، وقتی رسید دست عباسش را گرفت و راه افتاد، این توهم و سؤال برای حاضرین پیش آمد که آیا او میخواهد از همراهی ایشان با حسین ممانعت کند؟ منتظر بودند چه میکند، دیدند سؤال کرد علی اکبر کجاست؟ علی تازه به کجاوهاش سوار شده بود، به احترام مادر از کجاوه به پایین پرید! امالبنین دست عباس را گذاشت در دست علی اکبر و گفت: علی جان عباسم را به نوکری بپذیر، میترسم لیاقت نوکری مقام امامت «سیدالشهدا» را نداشته باشد و لذا دستش را در دست تو گذاشتم. سیدالشهدا که شاهد صحنه بود، از این وفا و بزرگواری قلبش به تلاطم افتاد آمد، برادرش را به آغوش گرفت و فرمود: مادر عزیزم، عباس قوت قلب من است ما را شرمنده مفرما[۱۸]. عباس ادب را از مادر به ارث برده بود و شجاعت و وفا را از امیرالمؤمنین.[۱۹].
منابع
پانویس
- ↑ دینوری، المعارف، ص۸۸؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۹؛ جمهرة النسب، ج۱، ص۳۱.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۸۹.
- ↑ الاصابه، ج۲، ص۲۵۸؛ عبدالامیر انصاری، امالبنین، ص۱۶.
- ↑ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص۳۵۷؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۴.
- ↑ جمهرة النسب، ج۱، ص۳۱.
- ↑ مقرم، قمر بنیهاشم، ص۱۶.
- ↑ مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص۳۰۴-۳۰۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۰.
- ↑ ابصارالعین، ص۶۴؛ مقاتل الطالبین، ص۸۵؛ اعیان الشیعه، ج۸، ص۳۸۹.
- ↑ مقاتل الطالبین، ص۸۱ – ۸۲؛ مقرم، مقتل الحسین، ص۳۳۶ - ۳۴۰.
- ↑ ادب الطف، ص۷۱؛ سفینة البحار، ج۱، ص۵۱۰؛ منتهی الامال، ج۱، ص۲۸۰.
- ↑ مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص۳۰۶-۳۰۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۰.
- ↑ فصلنامه میقات، حج ۶۲، ص۳۸.
- ↑ این بانوان عبارتند از: امامه، خوصاء، خوله حنفیه، ام حبیب دختر ربیعه، ام البنین، لیلی بنت مسعود، اسماء بنت عمیس، أم سعید بنت عروة بن مسعود، ام شعیب مخزومیّه.
- ↑ تاریخ حرم ائمه بقیع، محمد صادق نجمی، ص۲۸۵.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۲۱.
- ↑ مقاله شیخ اشرف، ص۵۱.
- ↑ جلوههای تقوا، ص۴۰۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۱۹.