ام‌عماره انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==منابع== +== منابع ==))
جز (جایگزینی متن - 'عمربن' به 'عمر بن')
 
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[ام‌عماره انصاری]]''' است. "'''[[ام‌عماره انصاری]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = ام‌عماره انصاری
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ام‌عماره انصاری در قرآن]] - [[ام‌عماره انصاری در تاریخ اسلامی]]</div>
| عنوان مدخل  = [[ام‌عماره انصاری]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| مداخل مرتبط = [[ام‌عماره انصاری در قرآن]] - [[ام‌عماره انصاری در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =  
}}


یکی از [[بانوان]] با [[شهامت]] و [[فداکار]] [[اسلام]] ام عُماره است. نامش نُسیبَه<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۲۵.</ref> است که در بعضی از منابع [[انسیه]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۳.</ref>، لیسبه<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۵۵.</ref>، لبیسه<ref>.الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۳.</ref>، بُثینه نیز [[نقل]] شده است<ref>الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۸. اما نام او نسیبه خزرجیّه است.</ref>. او دختر [[کعب بن عمرو]] بن عوف انصاریة<ref>الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۳.</ref> نجاریه<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.</ref> و [[خواهر]] [[عبدالله بن کعب]] و [[ابولیلی]] عبدالرحمان بن کعب است که [[عبدالله]] در [[جنگ بدر]] شرکت کرد و عبدالرحمان نیز یکی از بسیار گریه‌کنندگان بود. مادرش، [[رباب]]، نیز دختر [[عبدالله بن حبیب بن جشم بن خزرجی]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۱.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۸.</ref>.
یکی از [[بانوان]] با [[شهامت]] و [[فداکار]] [[اسلام]] ام عُماره است. نامش نُسیبَه<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۲۵.</ref> است که در بعضی از منابع [[انسیه]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۳.</ref>، لیسبه<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۵۵.</ref>، لبیسه<ref>.الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۳.</ref>، بُثینه نیز [[نقل]] شده است<ref>الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۸. اما نام او نسیبه خزرجیّه است.</ref>. او دختر [[کعب بن عمرو]] بن عوف انصاریة<ref>الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۳.</ref> نجاریه<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.</ref> و [[خواهر]] [[عبدالله بن کعب]] و [[ابولیلی]] عبدالرحمان بن کعب است که [[عبدالله]] در [[جنگ بدر]] شرکت کرد و عبدالرحمان نیز یکی از بسیار گریه‌کنندگان بود. مادرش، [[رباب]]، نیز دختر [[عبدالله بن حبیب بن جشم بن خزرجی]] است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۱.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۸.</ref>.


==ام عماره و [[ازدواج]]==
== ام عماره و [[ازدواج]] ==
او سه بار [[ازدواج]] کرده است. نخست با غزیّه پسر عمرو مازنی که از او پسری به نام تمیم و در بعضی منابع، پسری دیگر به نام خوله داشته است<ref>.الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲.</ref>. [[همسر]] دیگرش، [[زید بن عاصم بن کعب مازنی]] است. از او دو پسر به نام [[حبیب]] و [[عبدالله]] داشت که [[حبیب]] را [[مسیلمه]] [[کذّاب]] کشت و [[عبدالله]] نیز در واقعه [[حرّه]] کشته شده است. شوهر سوم او نسیبه است که فرزندانش مردند و نسلی از او باقی نماند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵.</ref>.
او سه بار [[ازدواج]] کرده است. نخست با غزیّه پسر عمرو مازنی که از او پسری به نام تمیم و در بعضی منابع، پسری دیگر به نام خوله داشته است<ref>.الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲.</ref>. [[همسر]] دیگرش، [[زید بن عاصم بن کعب مازنی]] است. از او دو پسر به نام [[حبیب]] و [[عبدالله]] داشت که [[حبیب]] را [[مسیلمه]] [[کذّاب]] کشت و [[عبدالله]] نیز در واقعه [[حرّه]] کشته شده است. شوهر سوم او نسیبه است که فرزندانش مردند و نسلی از او باقی نماند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵.</ref>.
لازم به ذکر است، در بعضی منابع، [[همسر]] اول ام عماره را [[زید بن عاصم]] و [[همسر]] دومش را غزیّه ذکر کرده‌اند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۳۰۴؛ الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۴۲.</ref>. این مطلب را سخن [[پیامبر اسلام]]{{صل}} که به [[عبدالله بن زید]] در [[جنگ احد]] فرمود: "مقام مادرت امروز از [[مقام]] فلانی و فلانی و [[مقام]] ناپدریت (غزیّه) از فلانی و فلانی بالاتر است" [[تأیید]] می‌کند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴ و شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۹.</ref>. بنابراین، هنگام [[جنگ احد]] نیز [[همسر]] ام عماره، غزیّه بوده که در [[جنگ]] نیز شرکت داشت نه [[زید بن عاصم]]؛ حتی طبق بعضی [[روایات]]، ام عماره با [[زید]] در زمان [[جاهلیت]] [[ازدواج]] کرده بود و [[زید]] در آن زمان از [[دنیا]] رفته بود<ref>.الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹.</ref>.<ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۸.</ref>
لازم به ذکر است، در بعضی منابع، [[همسر]] اول ام عماره را [[زید بن عاصم]] و [[همسر]] دومش را غزیّه ذکر کرده‌اند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۳۰۴؛ الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۴۲.</ref>. این مطلب را سخن [[پیامبر اسلام]] {{صل}} که به [[عبدالله بن زید]] در [[جنگ احد]] فرمود: "مقام مادرت امروز از [[مقام]] فلانی و فلانی و [[مقام]] ناپدریت (غزیّه) از فلانی و فلانی بالاتر است" [[تأیید]] می‌کند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴ و شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۹.</ref>. بنابراین، هنگام [[جنگ احد]] نیز [[همسر]] ام عماره، غزیّه بوده که در [[جنگ]] نیز شرکت داشت نه [[زید بن عاصم]]؛ حتی طبق بعضی [[روایات]]، ام عماره با [[زید]] در زمان [[جاهلیت]] [[ازدواج]] کرده بود و [[زید]] در آن زمان از [[دنیا]] رفته بود<ref>.الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۸.</ref>


==ام عماره و حضور در صحنه‌ها==
== ام عماره و حضور در صحنه‌ها ==
در شبی که [[بیعت عقبه]] صورت گرفت، ام عماره نیز حاضر بود و با [[رسول خدا]]{{صل}} [[بیعت]] کرد. ام عماره در [[جنگ احد]]، [[صلح حدیبیه]] و جنگ‌های [[خیبر]] و [[حنین]] و نیز در [[عمره]] [[قضایی]] که [[پیامبر]]{{صل}} انجام دادند حضور داشت و پس از آن در [[جنگ]] یمامه شرکت کرد که در این [[جنگ]] یکی از دستانش قطع شد <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۹، ص۱۸۴؛ سیرت رسول اللّه، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۶۷۰.</ref> و هم‌چنین او در [[بیعت رضوان]] نیز حاضر بوده است<ref>.اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۲.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۹.</ref>.
در شبی که [[بیعت عقبه]] صورت گرفت، ام عماره نیز حاضر بود و با [[رسول خدا]] {{صل}} [[بیعت]] کرد. ام عماره در [[جنگ احد]]، [[صلح حدیبیه]] و جنگ‌های [[خیبر]] و [[حنین]] و نیز در [[عمره]] [[قضایی]] که [[پیامبر]] {{صل}} انجام دادند حضور داشت و پس از آن در [[جنگ]] یمامه شرکت کرد که در این [[جنگ]] یکی از دستانش قطع شد <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۹، ص۱۸۴؛ سیرت رسول اللّه، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۶۷۰.</ref> و هم‌چنین او در [[بیعت رضوان]] نیز حاضر بوده است<ref>.اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۲.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۹.</ref>.


==ام عماره و [[بیعت عقبه]]==
== ام عماره و [[بیعت عقبه]] ==
ام عماره در [[شهر مدینه]] از نخستین گروندگان به [[اسلام]] و یکی از دو زنی بود که در [[بیعت]] دوم [[عقبه]] [[اسلام]] آورد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۹ و انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.</ref>. تعداد مردان را در این [[بیعت]] بعضی نقل‌ها هفتاد و سه نفر<ref>امتناع الأسماع، مقریزیج ۱، ص۵۳.</ref> و بعضی دیگر شصت و دو<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۸۰ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref> یا هفتاد نفر<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱، ص۲۳۶.</ref> گفته‌اند.
ام عماره در [[شهر مدینه]] از نخستین گروندگان به [[اسلام]] و یکی از دو زنی بود که در [[بیعت]] دوم [[عقبه]] [[اسلام]] آورد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۹ و انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.</ref>. تعداد مردان را در این [[بیعت]] بعضی نقل‌ها هفتاد و سه نفر<ref>امتناع الأسماع، مقریزیج ۱، ص۵۳.</ref> و بعضی دیگر شصت و دو<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۸۰ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref> یا هفتاد نفر<ref>أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱، ص۲۳۶.</ref> گفته‌اند.


خط ۲۰: خط ۲۲:
ام عماره می‌گوید: "شوهر من غزیّه و پسرانم [[حبیب]] و [[عبدالله]] در این [[بیعت]] حضور داشتند<ref>طبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۹ و انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.</ref>.
ام عماره می‌گوید: "شوهر من غزیّه و پسرانم [[حبیب]] و [[عبدالله]] در این [[بیعت]] حضور داشتند<ref>طبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۹ و انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.</ref>.


بعد از این که مردان با [[پیامبر]]{{صل}} [[بیعت]] کردند، غزیّه به [[پیامبر اسلام]]{{صل}} گفت: "یا [[رسول الله]]! این دو [[زن]] هم می‌خواهند با شما [[بیعت]] کنند".
بعد از این که مردان با [[پیامبر]] {{صل}} [[بیعت]] کردند، غزیّه به [[پیامبر اسلام]] {{صل}} گفت: "یا [[رسول الله]]! این دو [[زن]] هم می‌خواهند با شما [[بیعت]] کنند".


[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "با آنان نیز مثل مردان با همان شرایط [[بیعت]] کردم اما با [[زنان]] [[مصافحه]] نمی‌کنم"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.</ref>.
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "با آنان نیز مثل مردان با همان شرایط [[بیعت]] کردم اما با [[زنان]] [[مصافحه]] نمی‌کنم"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.</ref>.


البته لازم به ذکر است که بعضی [[روایات]] [[همسر]] ام عماره را در این [[بیعت]]، [[زید بن عاصم]] نوشته‌اند<ref> اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۸۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref> ولی چنان‌که گفتیم به احتمال [[قوی]] [[همسر]] او در این [[بیعت]] غزیّه بوده است<ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۰.</ref>.
البته لازم به ذکر است که بعضی [[روایات]] [[همسر]] ام عماره را در این [[بیعت]]، [[زید بن عاصم]] نوشته‌اند<ref> اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۸۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref> ولی چنان‌که گفتیم به احتمال [[قوی]] [[همسر]] او در این [[بیعت]] غزیّه بوده است<ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۰.</ref>.


==ام عماره و [[جنگ احد]]==
== ام عماره و [[جنگ احد]] ==
ام عماره همراه شوهر خود غزیه بن عمرو<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳-۳۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶ و امتناع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۲.</ref> (یا [[زید بن عاصم]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref>) و دو پسرش در [[جنگ]] [[أحد]] شرکت کرد. او در آغاز مشک آبی به همراه داشت تا به زخمی‌ها آب بدهد ولی به ناچار به [[جنگ]] پرداخت و دوازده زخم و به [[نقل]] بعضی منابع، سیزده زخم [[شمشیر]] و نیزه برداشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶-۲۶۶ و امتاع الأسماع، مقریزی، ص۱۶۲.</ref>.
ام عماره همراه شوهر خود غزیه بن عمرو<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳-۳۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶ و امتناع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۲.</ref> (یا [[زید بن عاصم]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref>) و دو پسرش در [[جنگ]] [[أحد]] شرکت کرد. او در آغاز مشک آبی به همراه داشت تا به زخمی‌ها آب بدهد ولی به ناچار به [[جنگ]] پرداخت و دوازده زخم و به [[نقل]] بعضی منابع، سیزده زخم [[شمشیر]] و نیزه برداشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶-۲۶۶ و امتاع الأسماع، مقریزی، ص۱۶۲.</ref>.


ام سعید، دختر [[سعد بن ربیع]]، می‌گوید: "پیش ام عماره رفتم و از او خواستم داستان خود را در [[جنگ احد]] برایم بگوید. او گفت: در آغاز روز در حالی‌که مشک آبی همراه داشتم، به [[أحد]] رفتم تا ببینم [[مردم]] چه می‌کنند. هنگامی که به حضور [[پیامبر]]{{صل}} رسیدم، میان [[یاران]] خود بود. وزش باد نیز به سود [[مسلمانان]] بود. ولی همین که [[مسلمانان]] گریختند من خود را به کنار [[رسول خدا]]{{صل}} رساندم و شروع به [[جنگ]] کردم. گاه با [[شمشیر]] و گاه با نیزه از آن [[حضرت]] [[دفاع]] می‌کردم".
ام سعید، دختر [[سعد بن ربیع]]، می‌گوید: "پیش ام عماره رفتم و از او خواستم داستان خود را در [[جنگ احد]] برایم بگوید. او گفت: در آغاز روز در حالی‌که مشک آبی همراه داشتم، به [[أحد]] رفتم تا ببینم [[مردم]] چه می‌کنند. هنگامی که به حضور [[پیامبر]] {{صل}} رسیدم، میان [[یاران]] خود بود. وزش باد نیز به سود [[مسلمانان]] بود. ولی همین که [[مسلمانان]] گریختند من خود را به کنار [[رسول خدا]] {{صل}} رساندم و شروع به [[جنگ]] کردم. گاه با [[شمشیر]] و گاه با نیزه از آن [[حضرت]] [[دفاع]] می‌کردم".


ام سعید می‌گوید: "بر دوش ام عماره زخمی عمیق دیدم، از او پرسیدم: این زخم را چه کسی بر تو زد؟ او گفت: "در همان‌حال که [[مردم]] پشت به [[رسول خدا]]{{صل}} کرده بودند و می‌گریختند، ابن قمیئه پیش آمد و فریاد می‌زد: [[محمد]] را به من نشان بدهید که اگر او [[جان]] به [[سلامت]] برد من [[جان]] به [[سلامت]] نبرم. [[مصعب بن عمیر]] و تنی چند که من هم از ایشان بودم بر او حمله بردیم و در آن هنگام او این ضربه را به من زد؛ من هم در برابر این ضربه چند ضربه به او زدم ولی آن [[دشمن خدا]] دو [[زره]] پوشیده بود""<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶.</ref>.
ام سعید می‌گوید: "بر دوش ام عماره زخمی عمیق دیدم، از او پرسیدم: این زخم را چه کسی بر تو زد؟ او گفت: "در همان‌حال که [[مردم]] پشت به [[رسول خدا]] {{صل}} کرده بودند و می‌گریختند، ابن قمیئه پیش آمد و فریاد می‌زد: [[محمد]] را به من نشان بدهید که اگر او [[جان]] به [[سلامت]] برد من [[جان]] به [[سلامت]] نبرم. [[مصعب بن عمیر]] و تنی چند که من هم از ایشان بودم بر او حمله بردیم و در آن هنگام او این ضربه را به من زد؛ من هم در برابر این ضربه چند ضربه به او زدم ولی آن [[دشمن خدا]] دو [[زره]] پوشیده بود""<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶.</ref>.


ام عماره [[نقل]] می‌کند: "وضعیت چنان بود که [[مردم]] از گرد [[رسول خدا]]{{صل}} پراکنده شدند و آن [[حضرت]] میان چند تن که تعدادشان به ده نفر نمی‌رسید، باقی ماند و من و شوهر و دو پسرم پیش روی [[پیامبر]]{{صل}} [[جنگ]] می‌کردیم. [[مردم]] همچنان در حال فرار، از کنار [[پیامبر]]{{صل}} می‌گذشتند. [[پیامبر]]{{صل}} دید که من سپر ندارم، در همان حال مردی را دید که سپر همراه داشت و می‌گریخت. به او فرمود: "سپرت را برای کسانی که [[جنگ]] می‌کنند بینداز". او سپر را انداخت و من آن را برداشتم و به [[دفاع]] از [[رسول خدا]]{{صل}} پرداختم. در همان حال سواری پیش آمد و ضربه ای به من زد که آن را با سپر رد کردم و شمشیرش کارگر نیفتاد. من با [[شمشیر]] اسب او را زدم و آن سوار به پشت افتاد. [[پیامبر]]{{صل}} خطاب به پسرم فرمودند: "ای پسر ام عماره! مادرت را دریاب". پسرم به [[یاری]] من شتافت و من [[دشمن]] را کشتم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی) ۴۱۳۰۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۸-۲۶۹ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۳.</ref>.
ام عماره [[نقل]] می‌کند: "وضعیت چنان بود که [[مردم]] از گرد [[رسول خدا]] {{صل}} پراکنده شدند و آن [[حضرت]] میان چند تن که تعدادشان به ده نفر نمی‌رسید، باقی ماند و من و شوهر و دو پسرم پیش روی [[پیامبر]] {{صل}} [[جنگ]] می‌کردیم. [[مردم]] همچنان در حال فرار، از کنار [[پیامبر]] {{صل}} می‌گذشتند. [[پیامبر]] {{صل}} دید که من سپر ندارم، در همان حال مردی را دید که سپر همراه داشت و می‌گریخت. به او فرمود: "سپرت را برای کسانی که [[جنگ]] می‌کنند بینداز". او سپر را انداخت و من آن را برداشتم و به [[دفاع]] از [[رسول خدا]] {{صل}} پرداختم. در همان حال سواری پیش آمد و ضربه ای به من زد که آن را با سپر رد کردم و شمشیرش کارگر نیفتاد. من با [[شمشیر]] اسب او را زدم و آن سوار به پشت افتاد. [[پیامبر]] {{صل}} خطاب به پسرم فرمودند: "ای پسر ام عماره! مادرت را دریاب". پسرم به [[یاری]] من شتافت و من [[دشمن]] را کشتم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی) ۴۱۳۰۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۸-۲۶۹ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۳.</ref>.


از [[عبدالله بن زید]]، پسر ام عماره [[نقل]] شده است: در [[جنگ احد]] از [[ناحیه]] بازوی چپ زخمی شدم، مردی به تناوری درخت خرما مرا زخمی کرد و بدون توجه به من رفت. [[خونریزی]] من بند نمی‌آمد، [[پیامبر]]{{صل}} به من فرمود: "زخمت را ببند". مادرم پیش آمد او پارچه‌های آماده در همیان خود داشت. مادرم در حالی که [[پیامبر]]{{صل}} [[ایستاده]] بودند و مرا می‌نگریستند زخم مرا بست و گفت: "پسرکم! برخیز و [[جنگ]] کن". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "ای ام عماره! چه کسی تاب و توان تو را دارد".
از [[عبدالله بن زید]]، پسر ام عماره [[نقل]] شده است: در [[جنگ احد]] از [[ناحیه]] بازوی چپ زخمی شدم، مردی به تناوری درخت خرما مرا زخمی کرد و بدون توجه به من رفت. [[خونریزی]] من بند نمی‌آمد، [[پیامبر]] {{صل}} به من فرمود: "زخمت را ببند". مادرم پیش آمد او پارچه‌های آماده در همیان خود داشت. مادرم در حالی که [[پیامبر]] {{صل}} [[ایستاده]] بودند و مرا می‌نگریستند زخم مرا بست و گفت: "پسرکم! برخیز و [[جنگ]] کن". [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "ای ام عماره! چه کسی تاب و توان تو را دارد".


ام عماره می‌گوید: "در این هنگام مردی که پسرم را زخمی کرده بود، جلو آمد، [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: "او ضارب پسر تو است". من آهنگ او کردم و چنان بر ساق پایش [[شمشیر]] زدم که به زانو درآمد". گوید [[پیامبر]]{{صل}} چنان لبخند زد که دندان‌هایش آشکار شد و فرمود: "ای ام عماره! [[انتقام]] خود را گرفتی". سپس با چند نفر بر آن مرد حمله بردیم و او را کشتیم. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "[[سپاس]] [[خداوند]] را که تو را [[پیروزی]] داد و چشمت را به [[مرگ]] دشمنت روشن فرمود و چنان تقدیر کرد که [[انتقام]] خونت را به چشم خود ببینی"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴.</ref>.
ام عماره می‌گوید: "در این هنگام مردی که پسرم را زخمی کرده بود، جلو آمد، [[پیامبر]] {{صل}} فرمودند: "او ضارب پسر تو است". من آهنگ او کردم و چنان بر ساق پایش [[شمشیر]] زدم که به زانو درآمد". گوید [[پیامبر]] {{صل}} چنان لبخند زد که دندان‌هایش آشکار شد و فرمود: "ای ام عماره! [[انتقام]] خود را گرفتی". سپس با چند نفر بر آن مرد حمله بردیم و او را کشتیم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[سپاس]] [[خداوند]] را که تو را [[پیروزی]] داد و چشمت را به [[مرگ]] دشمنت روشن فرمود و چنان تقدیر کرد که [[انتقام]] خونت را به چشم خود ببینی"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴.</ref>.


از [[عبدالله بن زید]] [[نقل]] شده است که می‌گفت: همراه [[رسول خدا]]{{صل}} در [[جنگ احد]] شرکت کردم، در آن هنگام که [[مردم]] از اطراف [[رسول خدا]]{{صل}} پراکنده شدند خود را همراه مادرم نزدیک آن [[حضرت]] رساندیم و به [[دفاع]] از آن [[حضرت]] پرداختیم. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "پسر ام عماره هستی؟" گفتم: بله. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "سنگ بینداز". من در برابر ایشان سنگی به سوی یکی از [[مشرکان]] انداختم که سوار بر اسب بود، سنگ به چشم اسب خورد، اسب رم کرد و سرانجام اسب و سوارش بر [[زمین]] افتادند. من چندان سنگ بر او زدم که تلی از سنگ بر [[جسد]] او جمع شد. [[پیامبر]]{{صل}} می‌نگریست و لبخند می‌زد. ناگهان متوجه زخمی سخت بر شانه مادرم شد و فرمود: "مادرت! مادرت را دریاب! زخمش را ببند، [[خداوند]] به [[خانواده]] شما خیر و [[برکت]] دهد [[پایداری]] مادرت بهتر از فلانی و فلانی است و مرتبه و [[مقام]] ناپدری تو بهتر از فلانی و فلانی است [[خداوند]] شما را [[رحمت]] کند".
از [[عبدالله بن زید]] [[نقل]] شده است که می‌گفت: همراه [[رسول خدا]] {{صل}} در [[جنگ احد]] شرکت کردم، در آن هنگام که [[مردم]] از اطراف [[رسول خدا]] {{صل}} پراکنده شدند خود را همراه مادرم نزدیک آن [[حضرت]] رساندیم و به [[دفاع]] از آن [[حضرت]] پرداختیم. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "پسر ام عماره هستی؟" گفتم: بله. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "سنگ بینداز". من در برابر ایشان سنگی به سوی یکی از [[مشرکان]] انداختم که سوار بر اسب بود، سنگ به چشم اسب خورد، اسب رم کرد و سرانجام اسب و سوارش بر [[زمین]] افتادند. من چندان سنگ بر او زدم که تلی از سنگ بر [[جسد]] او جمع شد. [[پیامبر]] {{صل}} می‌نگریست و لبخند می‌زد. ناگهان متوجه زخمی سخت بر شانه مادرم شد و فرمود: "مادرت! مادرت را دریاب! زخمش را ببند، [[خداوند]] به [[خانواده]] شما خیر و [[برکت]] دهد [[پایداری]] مادرت بهتر از فلانی و فلانی است و مرتبه و [[مقام]] ناپدری تو بهتر از فلانی و فلانی است [[خداوند]] شما را [[رحمت]] کند".


[[ابن ابی الحدید]] می‌گوید: کاش [[راوی]] نام این دو نفر را صریحاً ذکر می‌کرد تا شناخته می‌شدند. مادرم گفت: "ای [[رسول خدا]]{{صل}} [[دعا]] کنید که ما در [[بهشت]] از [[دوستان]] شما باشیم". [[حضرت]] فرمودند: {{متن حدیث|اللَّهُمُ اجْعَلْهُمْ رُفَقَائِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ پروردگارا ایشان را در [[بهشت]] از [[دوستان]] من قرار بده<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴.</ref>.
[[ابن ابی الحدید]] می‌گوید: کاش [[راوی]] نام این دو نفر را صریحاً ذکر می‌کرد تا شناخته می‌شدند. مادرم گفت: "ای [[رسول خدا]] {{صل}} [[دعا]] کنید که ما در [[بهشت]] از [[دوستان]] شما باشیم". [[حضرت]] فرمودند: {{متن حدیث|اللَّهُمُ اجْعَلْهُمْ رُفَقَائِي فِي الْجَنَّةِ}}؛ پروردگارا ایشان را در [[بهشت]] از [[دوستان]] من قرار بده<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴.</ref>.


[[عمر بن خطاب]] از [[پیامبر اسلام]]{{صل}} [[نقل]] می‌کند: "در [[جنگ احد]] به هر سو می‌نگریستم ام عماره را می‌دیدم که از من [[دفاع]] می‌کند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵ و الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹.</ref>.<ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۱.</ref>
[[عمر بن خطاب]] از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} [[نقل]] می‌کند: "در [[جنگ احد]] به هر سو می‌نگریستم ام عماره را می‌دیدم که از من [[دفاع]] می‌کند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵ و الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۱.</ref>


==ام عماره و [[جنگ]] حمراء الاسد==
== ام عماره و [[جنگ]] حمراء الاسد ==
چون منادی [[پیامبر]]{{صل}} [[مردم]] را برای [[جنگ]] حمراء الاسد فرا خواند، ام عماره هم قصد شرکت داشت. جامه‌هایش را بر خود پیچید ولی به واسطه شدت [[خونریزی]] نتوانست شرکت کند. وقتی [[پیامبر]]{{صل}} از حمراء الاسد بازگشت پیش از آن‌که به [[خانه]] بروند [[عبدالله بن کعب مازنی]] را به احوال‌پرسی ام عماره فرستادند. سپس [[عبدالله بن کعب]] خبر [[سلامتی]] ام عماره را به [[پیامبر]]{{صل}} رساند و [[پیامبر]]{{صل}} خوشحال شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۳.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۳.</ref>.
چون منادی [[پیامبر]] {{صل}} [[مردم]] را برای [[جنگ]] حمراء الاسد فرا خواند، ام عماره هم قصد شرکت داشت. جامه‌هایش را بر خود پیچید ولی به واسطه شدت [[خونریزی]] نتوانست شرکت کند. وقتی [[پیامبر]] {{صل}} از حمراء الاسد بازگشت پیش از آن‌که به [[خانه]] بروند [[عبدالله بن کعب مازنی]] را به احوال‌پرسی ام عماره فرستادند. سپس [[عبدالله بن کعب]] خبر [[سلامتی]] ام عماره را به [[پیامبر]] {{صل}} رساند و [[پیامبر]] {{صل}} خوشحال شدند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۳.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۳.</ref>.


==ام عماره و [[غزوه حنین]]==
== ام عماره و [[غزوه حنین]] ==
[[سلیمان بن بلال]] از [[عمارة بن غزیه]] [[نقل]] می‌کند که ام عماره می‌گفته است: "در [[جنگ حنین]] هنگامی که [[مردم]] از هر سوی می‌گریختند من همراه چهار [[زن]] دیگر با هم بودیم. من [[شمشیر]] برنده‌ای در دست داشتم و [[ام سلیم]] خنجری داشت که آن را به کمر خود بسته بود ۔ و در آن موقع به [[عبدالله بن ابی طلحه]] حامله بود- و ام سلیط و ام [[حارث]] هم بودند".گویند: ام عماره [[شمشیر]] خود را کشیده بود و بر سر [[انصار]] فریاد می‌زد که این چه کار [[زشتی]] است؟ شما و فرار!
[[سلیمان بن بلال]] از [[عمارة بن غزیه]] [[نقل]] می‌کند که ام عماره می‌گفته است: "در [[جنگ حنین]] هنگامی که [[مردم]] از هر سوی می‌گریختند من همراه چهار [[زن]] دیگر با هم بودیم. من [[شمشیر]] برنده‌ای در دست داشتم و [[ام سلیم]] خنجری داشت که آن را به کمر خود بسته بود ۔ و در آن موقع به [[عبدالله بن ابی طلحه]] حامله بود- و ام سلیط و ام [[حارث]] هم بودند".گویند: ام عماره [[شمشیر]] خود را کشیده بود و بر سر [[انصار]] فریاد می‌زد که این چه کار [[زشتی]] است؟ شما و فرار!


ام عماره می‌گوید: "مردی از هوازان را دیدم که سوار بر شتر نر خاکستری رنگی است و پرچمی در دست دارد و با شتر خود [[مسلمانان]] را تعقیب می‌کند. من [[راه]] را بر او بستم و ضربتی بر شترش -که قیمتی بود- زدم. شتر از پای درآمد و من به آن مرد حمله کردم و آن [[قدر]] به او [[شمشیر]] زدم که او را کشتم و شمشیرش را برداشتم و شتر را در حالی که روی [[خاک]] می‌غلطید به حال خود رها کردم. در همان موقع [[رسول خدا]]{{صل}} را دیدم که [[شمشیر]] برهنه در دست دارد و غلاف آن را انداخته و فریاد می‌زند: "ای [[اصحاب]] [[سوره بقره]]!""
ام عماره می‌گوید: "مردی از هوازان را دیدم که سوار بر شتر نر خاکستری رنگی است و پرچمی در دست دارد و با شتر خود [[مسلمانان]] را تعقیب می‌کند. من [[راه]] را بر او بستم و ضربتی بر شترش -که قیمتی بود- زدم. شتر از پای درآمد و من به آن مرد حمله کردم و آن [[قدر]] به او [[شمشیر]] زدم که او را کشتم و شمشیرش را برداشتم و شتر را در حالی که روی [[خاک]] می‌غلطید به حال خود رها کردم. در همان موقع [[رسول خدا]] {{صل}} را دیدم که [[شمشیر]] برهنه در دست دارد و غلاف آن را انداخته و فریاد می‌زند: "ای [[اصحاب]] [[سوره بقره]]!""


گوید: پس [[مسلمانان]] بازگشتند و حمله کردند و شروع به [[شعار]] دادن کردند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۶۸۹.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۴.</ref>.
گوید: پس [[مسلمانان]] بازگشتند و حمله کردند و شروع به [[شعار]] دادن کردند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۶۸۹.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۴.</ref>.


==ام عماره و [[جنگ]] یمامه==
== ام عماره و [[جنگ]] یمامه ==
[[رسول خدا]]{{صل}} [[حبیب]]، پسر ام عماره را به عنوان قاصد نزد مسیلمه که به [[دروغ]] [[ادعای پیامبری]] می‌کرد، فرستاد. [[مسیلمه]] به او گفت: "به [[نبوت]] [[محمد بن عبدالله]] [[اقرار]] داری؟" [[حبیب]] گفت: "آری" [[مسیلمه]] پرسید: "به [[پیامبری]] من [[اقرار]] و اعتراف می‌کنی؟" جواب داد: "گوشم کر است و نمی‌شنوم". سه بار این سؤال و جواب تکرار شد سپس [[مسیلمه]] [[دستور]] داد او را کشتند و قطعه قطعه‌اش نمودند.
[[رسول خدا]] {{صل}} [[حبیب]]، پسر ام عماره را به عنوان قاصد نزد مسیلمه که به [[دروغ]] [[ادعای پیامبری]] می‌کرد، فرستاد. [[مسیلمه]] به او گفت: "به [[نبوت]] [[محمد بن عبدالله]] [[اقرار]] داری؟" [[حبیب]] گفت: "آری" [[مسیلمه]] پرسید: "به [[پیامبری]] من [[اقرار]] و اعتراف می‌کنی؟" جواب داد: "گوشم کر است و نمی‌شنوم". سه بار این سؤال و جواب تکرار شد سپس [[مسیلمه]] [[دستور]] داد او را کشتند و قطعه قطعه‌اش نمودند.


چون این خبر به مادرش، ام عماره رسید قسم یاد کرد که در [[جنگ]] با [[مسیلمه]] من باید کشته شوم مگر آن‌که او به [[هلاکت]] برسد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref>. به همین [[دلیل]] در [[جنگ]] با [[مسیلمه]] حاضر بود و همراه مردان می‌جنگید تا این که دوازده زخم برداشت.
چون این خبر به مادرش، ام عماره رسید قسم یاد کرد که در [[جنگ]] با [[مسیلمه]] من باید کشته شوم مگر آن‌که او به [[هلاکت]] برسد<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.</ref>. به همین [[دلیل]] در [[جنگ]] با [[مسیلمه]] حاضر بود و همراه مردان می‌جنگید تا این که دوازده زخم برداشت.
خط ۶۲: خط ۶۴:
ام عماره می‌گوید: "ما با [[لشکر اسلام]] به حدیقه [[الموت]](بوستانی در [[سرزمین]] یمامه) رسیدیم. در آنجا ساعتی [[جنگ]] کردیم تا این که [[ابودجانه]] در کنار باغ کشته شد و من وارد باغ شدم و مقصودم این بود که خود را به [[مسیلمه]] برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی [[راه]] را بر من بست و ضربتی به من زد که دستم را قطع کرد. به [[خدا]] قسم نه اعتنایی کردم و نه از کار باز ماندم تا وقتی که کنار لاشه [[مسیلمه]] ایستادم و دیدم که پسرم [[عبدالله بن زید]] مازنی شمشیرش را با [[جامه]] او [[پاک]] می‌کند. به او گفتم: او را کشتی، گفت: " آری " پس من [[سجده شکر]] به جا آوردم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۶.</ref>. زمانی که ام عماره به [[مدینه]] بازگشت، [[ابوبکر]] [[خلیفه]] بود. در آن زمان می‌دیدند که او برای احوال‌پرسی به [[خانه]] او رفت و آمد می‌کند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۶.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۴.</ref>.
ام عماره می‌گوید: "ما با [[لشکر اسلام]] به حدیقه [[الموت]](بوستانی در [[سرزمین]] یمامه) رسیدیم. در آنجا ساعتی [[جنگ]] کردیم تا این که [[ابودجانه]] در کنار باغ کشته شد و من وارد باغ شدم و مقصودم این بود که خود را به [[مسیلمه]] برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی [[راه]] را بر من بست و ضربتی به من زد که دستم را قطع کرد. به [[خدا]] قسم نه اعتنایی کردم و نه از کار باز ماندم تا وقتی که کنار لاشه [[مسیلمه]] ایستادم و دیدم که پسرم [[عبدالله بن زید]] مازنی شمشیرش را با [[جامه]] او [[پاک]] می‌کند. به او گفتم: او را کشتی، گفت: " آری " پس من [[سجده شکر]] به جا آوردم"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۶.</ref>. زمانی که ام عماره به [[مدینه]] بازگشت، [[ابوبکر]] [[خلیفه]] بود. در آن زمان می‌دیدند که او برای احوال‌پرسی به [[خانه]] او رفت و آمد می‌کند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۶.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۴.</ref>.


==ام عماره و عمربن خطاب==
== ام عماره و عمر بن خطاب ==
واقدی [[نقل]] می‌کند: برای [[عمر بن خطاب]] چند گلیم پشمی آوردند که در میان آنها یکی پهن‌تر بود. یکی از حاضران گفت: "این گلیم- پارچه پشمی خط دار- گران است و فلان [[قدر]] می‌ارزد، مناسب است آن را برای [[صفیه]]، دختر ابوعبید که به تازگی با [[عبدالله بن عمر]] [[ازدواج]] کرده بفرستی".
واقدی [[نقل]] می‌کند: برای [[عمر بن خطاب]] چند گلیم پشمی آوردند که در میان آنها یکی پهن‌تر بود. یکی از حاضران گفت: "این گلیم- پارچه پشمی خط دار- گران است و فلان [[قدر]] می‌ارزد، مناسب است آن را برای [[صفیه]]، دختر ابوعبید که به تازگی با [[عبدالله بن عمر]] [[ازدواج]] کرده بفرستی".


[[عمر]] گفت: "آن را برای کسی می‌فرستم که سزاوارتر از [[صفیه]] است. این را برای ام عماره نسیبه می‌فرستم که خود شنیدم [[پیامبر]]{{صل}} در روز [[جنگ احد]] می‌فرمود: " به هر سو می‌نگریستم ام عماره را می‌دیدم که بر گرد من [[جنگ]] و از من [[دفاع]] می‌کند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۷-۲۶۸.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۵.</ref>.
[[عمر]] گفت: "آن را برای کسی می‌فرستم که سزاوارتر از [[صفیه]] است. این را برای ام عماره نسیبه می‌فرستم که خود شنیدم [[پیامبر]] {{صل}} در روز [[جنگ احد]] می‌فرمود: " به هر سو می‌نگریستم ام عماره را می‌دیدم که بر گرد من [[جنگ]] و از من [[دفاع]] می‌کند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۷-۲۶۸.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۵.</ref>.


==ام عماره و [[نقل حدیث]]==
== ام عماره و [[نقل حدیث]] ==
ام عماره چند حدیت از [[رسول اکرم]]{{صل}} [[نقل]] کرده است:
ام عماره چند حدیت از [[رسول اکرم]] {{صل}} [[نقل]] کرده است:
#[[رسول خدا]]{{صل}} برای [[دیدار]] با من آمد. برای آن [[حضرت]] [[غذا]] بردم (در بعضی [[روایات]] نان و شوربا)، از آن خورد و فرمود: "خودت هم بخور". گفتم: روزه‌دارم. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "هرگاه در حضور [[روزه‌دار]] [[خوراک]] خورده شود [[فرشتگان]] بر او [[درود]] می‌فرستند تا هنگامی که دیگران از [[خوراک]] خوردن آسوده شوند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵.</ref>. لازم به توضیح است این [[روایت]] با سندهای مختلف [[نقل]] شده و در بعضی از سندها با کمی [[تغییر]] آمده است. مثلا در بعضی [[روایات]] قسمت آخر [[روایت]] نیامده<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.</ref> و آن (تا هنگامی که از [[خوراک]] آسوده شوند) این [[حدیث]] را {{متن حدیث|إنّ الصائم اذا کل عنده صلت علیه الملائکه}} در بعضی قید {{متن حدیث|حتی یفرغوا یا حتی یقضوا الیهم}} و [[حدیثی]] به همین مضمون را [[ترمذی]] و [[نسائی]] و [[ابن ماجه]] از طریق شعبه از [[حبیب بن زید]]، از لیلی، از جده‌اش ام عماره [[نقل]] کرده‌اند<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۵۶ و مسند ابویعلی، ابویعلی موصلی، ج۱۳، ص۶۹.</ref>.
# [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[دیدار]] با من آمد. برای آن [[حضرت]] [[غذا]] بردم (در بعضی [[روایات]] نان و شوربا)، از آن خورد و فرمود: "خودت هم بخور". گفتم: روزه‌دارم. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "هرگاه در حضور [[روزه‌دار]] [[خوراک]] خورده شود [[فرشتگان]] بر او [[درود]] می‌فرستند تا هنگامی که دیگران از [[خوراک]] خوردن آسوده شوند"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵.</ref>. لازم به توضیح است این [[روایت]] با سندهای مختلف [[نقل]] شده و در بعضی از سندها با کمی [[تغییر]] آمده است. مثلا در بعضی [[روایات]] قسمت آخر [[روایت]] نیامده<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.</ref> و آن (تا هنگامی که از [[خوراک]] آسوده شوند) این [[حدیث]] را {{متن حدیث|إنّ الصائم اذا کل عنده صلت علیه الملائکه}} در بعضی قید {{متن حدیث|حتی یفرغوا یا حتی یقضوا الیهم}} و [[حدیثی]] به همین مضمون را [[ترمذی]] و [[نسائی]] و [[ابن ماجه]] از طریق شعبه از [[حبیب بن زید]]، از لیلی، از جده‌اش ام عماره [[نقل]] کرده‌اند<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۵۶ و مسند ابویعلی، ابویعلی موصلی، ج۱۳، ص۶۹.</ref>.
#[[پیامبر]]{{صل}} با ظرفی که به اندازه یک سوم مد بود [[وضو]] گرفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۳۷۲.</ref>.
# [[پیامبر]] {{صل}} با ظرفی که به اندازه یک سوم مد بود [[وضو]] گرفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۳۷۲.</ref>.
#[[رسول خدا]]{{صل}} در حالی که شترش را در حالت [[ایستاده]] نحر می‌کرد، می‌فرمود: {{متن حدیث|رحم الله الحلقین}}<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۶.</ref>.
# [[رسول خدا]] {{صل}} در حالی که شترش را در حالت [[ایستاده]] نحر می‌کرد، می‌فرمود: {{متن حدیث|رحم الله الحلقین}}<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۶.</ref>.


==ام عماره و [[تبرک]] موی [[پیامبر اسلام]]{{صل}}==
== ام عماره و [[تبرک]] موی [[پیامبر اسلام]] {{صل}} ==
[[ابراهیم بن یزید]] از ابی [[زبیر]] و او از [[جابر]] [[نقل]] کرده است: هنگامی که [[پیامبر]]{{صل}} در [[صلح حدیبیه]] سرش را می‌تراشید، نگاه کردم و دیدم که موهای خود را بالای درخت سبزی که نزدیک آنجا بود، ریختند.
[[ابراهیم بن یزید]] از ابی [[زبیر]] و او از [[جابر]] [[نقل]] کرده است: هنگامی که [[پیامبر]] {{صل}} در [[صلح حدیبیه]] سرش را می‌تراشید، نگاه کردم و دیدم که موهای خود را بالای درخت سبزی که نزدیک آنجا بود، ریختند.
ام عماره می‌گوید: "من هم خود را به زحمت به آنجا رساندم و چند تار مو برداشتم". این تارهای مو تا هنگام [[مرگ]] ام عماره پیش او بود و برای [[شفا]] یافتن [[بیماران]]، آب روی آن می‌ریختند و می‌خوردند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۴۶۸.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۷.</ref>.
ام عماره می‌گوید: "من هم خود را به زحمت به آنجا رساندم و چند تار مو برداشتم". این تارهای مو تا هنگام [[مرگ]] ام عماره پیش او بود و برای [[شفا]] یافتن [[بیماران]]، آب روی آن می‌ریختند و می‌خوردند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۴۶۸.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۷.</ref>.


==ام عماره و [[نزول وحی]]==
== ام عماره و [[نزول وحی]] ==
ام عماره نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و گفت: "می‌بینم همه چیز (در [[اسلام]]) به سود مردان است و چیزی درباره [[زنان]] بیان نشده است. در این هنگام این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ الله كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ الله لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا}}<ref>«بی‌گمان خداوند برای مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان مؤمن و مردان و زنان فرمانبردار و مردان و زنان راست‌گفتار و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فرمانبردار و مردان و زنان بخشنده و مردان و زنان روزه‌دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانی که خداوند را بسیار یاد می‌کنند، آمرزش و پاداشی سترگ آماده کرده است» سوره احزاب، آیه ۳۵.</ref><ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۷.</ref>.
ام عماره نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمد و گفت: "می‌بینم همه چیز (در [[اسلام]]) به سود مردان است و چیزی درباره [[زنان]] بیان نشده است. در این هنگام این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ الله كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ الله لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا}}<ref>«بی‌گمان خداوند برای مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان مؤمن و مردان و زنان فرمانبردار و مردان و زنان راست‌گفتار و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فرمانبردار و مردان و زنان بخشنده و مردان و زنان روزه‌دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانی که خداوند را بسیار یاد می‌کنند، آمرزش و پاداشی سترگ آماده کرده است» سوره احزاب، آیه ۳۵.</ref><ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۷.</ref>.


==ام عماره و گردنبند==
== ام عماره و گردنبند ==
[[یعقوب بن محمد]] از [[حارث بن عبد الله بن کعب]] [[نقل]] کرده، بر گردن ام عماره مقداری مهره‌های قرمز دیدم، از او پرسیدم: اینها از کجا آمده‌اند؟ او گفت: "مسلمانان در حصار صعب بن معاذ مقداری از این مهره‌ها را که زیر [[خاک]] پنهان شده بود، پیدا کردند و آنها را نزد [[پیامبر]]{{صل}} آوردند. آن [[حضرت]] [[دستور]] فرمود میان زنانی که همراه بودند تقسیم شود. عده ما بیست نفر بود که این مهره‌ها میان ما تقسیم شد و به هر یک از ما یک قطیفه و یک برد [[یمانی]] و دو [[دینار]] نیز دادند"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۵۲۴-۵۲۵.</ref>.<ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۸.</ref>
[[یعقوب بن محمد]] از [[حارث بن عبد الله بن کعب]] [[نقل]] کرده، بر گردن ام عماره مقداری مهره‌های قرمز دیدم، از او پرسیدم: اینها از کجا آمده‌اند؟ او گفت: "مسلمانان در حصار صعب بن معاذ مقداری از این مهره‌ها را که زیر [[خاک]] پنهان شده بود، پیدا کردند و آنها را نزد [[پیامبر]] {{صل}} آوردند. آن [[حضرت]] [[دستور]] فرمود میان زنانی که همراه بودند تقسیم شود. عده ما بیست نفر بود که این مهره‌ها میان ما تقسیم شد و به هر یک از ما یک قطیفه و یک برد [[یمانی]] و دو [[دینار]] نیز دادند"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۵۲۴-۵۲۵.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۸.</ref>


==سرانجام ام عماره==
== سرانجام ام عماره ==
در منابع به [[تاریخ]] درگذشت او اشاره نشده است اما از متن یک [[روایت]] چنین دانسته می‌شود که او تا دوران [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] زنده بوده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۳.</ref>.
در منابع به [[تاریخ]] درگذشت او اشاره نشده است اما از متن یک [[روایت]] چنین دانسته می‌شود که او تا دوران [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] زنده بوده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۳.</ref>.


یکی از غسل‌دهندگان ام عماره می‌گوید: "چون نسیبه درگذشت من از کسانی بودم که عهده‌دار [[غسل]] او بودم. زخم‌هایش را شمردم، جای سیزده زخم بر تن او بود. گویی الان ابن قمیئه را می‌بینم که بر او ضربت می‌زند و آن سخت‌ترین زخم او بود. وی یک سال به معالجه آن زخم مشغول بود"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۱۹۵.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۸.</ref>.
یکی از غسل‌دهندگان ام عماره می‌گوید: "چون نسیبه درگذشت من از کسانی بودم که عهده‌دار [[غسل]] او بودم. زخم‌هایش را شمردم، جای سیزده زخم بر تن او بود. گویی الان ابن قمیئه را می‌بینم که بر او ضربت می‌زند و آن سخت‌ترین زخم او بود. وی یک سال به معالجه آن زخم مشغول بود"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۱۹۵.</ref><ref>[[رمضان امجد|امجد، رمضان]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۴۸.</ref>.
== جستارهای وابسته ==


== منابع ==
== منابع ==
خط ۹۵: خط ۹۵:
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:ام‌عماره انصاری]]
[[رده:ام‌عماره انصاری]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۰۲

یکی از بانوان با شهامت و فداکار اسلام ام عُماره است. نامش نُسیبَه[۱] است که در بعضی از منابع انسیه[۲]، لیسبه[۳]، لبیسه[۴]، بُثینه نیز نقل شده است[۵]. او دختر کعب بن عمرو بن عوف انصاریة[۶] نجاریه[۷] و خواهر عبدالله بن کعب و ابولیلی عبدالرحمان بن کعب است که عبدالله در جنگ بدر شرکت کرد و عبدالرحمان نیز یکی از بسیار گریه‌کنندگان بود. مادرش، رباب، نیز دختر عبدالله بن حبیب بن جشم بن خزرجی است[۸][۹].

ام عماره و ازدواج

او سه بار ازدواج کرده است. نخست با غزیّه پسر عمرو مازنی که از او پسری به نام تمیم و در بعضی منابع، پسری دیگر به نام خوله داشته است[۱۰]. همسر دیگرش، زید بن عاصم بن کعب مازنی است. از او دو پسر به نام حبیب و عبدالله داشت که حبیب را مسیلمه کذّاب کشت و عبدالله نیز در واقعه حرّه کشته شده است. شوهر سوم او نسیبه است که فرزندانش مردند و نسلی از او باقی نماند[۱۱]. لازم به ذکر است، در بعضی منابع، همسر اول ام عماره را زید بن عاصم و همسر دومش را غزیّه ذکر کرده‌اند[۱۲]. این مطلب را سخن پیامبر اسلام (ص) که به عبدالله بن زید در جنگ احد فرمود: "مقام مادرت امروز از مقام فلانی و فلانی و مقام ناپدریت (غزیّه) از فلانی و فلانی بالاتر است" تأیید می‌کند[۱۳]. بنابراین، هنگام جنگ احد نیز همسر ام عماره، غزیّه بوده که در جنگ نیز شرکت داشت نه زید بن عاصم؛ حتی طبق بعضی روایات، ام عماره با زید در زمان جاهلیت ازدواج کرده بود و زید در آن زمان از دنیا رفته بود[۱۴][۱۵]

ام عماره و حضور در صحنه‌ها

در شبی که بیعت عقبه صورت گرفت، ام عماره نیز حاضر بود و با رسول خدا (ص) بیعت کرد. ام عماره در جنگ احد، صلح حدیبیه و جنگ‌های خیبر و حنین و نیز در عمره قضایی که پیامبر (ص) انجام دادند حضور داشت و پس از آن در جنگ یمامه شرکت کرد که در این جنگ یکی از دستانش قطع شد [۱۶] و هم‌چنین او در بیعت رضوان نیز حاضر بوده است[۱۷][۱۸].

ام عماره و بیعت عقبه

ام عماره در شهر مدینه از نخستین گروندگان به اسلام و یکی از دو زنی بود که در بیعت دوم عقبه اسلام آورد[۱۹]. تعداد مردان را در این بیعت بعضی نقل‌ها هفتاد و سه نفر[۲۰] و بعضی دیگر شصت و دو[۲۱] یا هفتاد نفر[۲۲] گفته‌اند.

تعداد زنان را برخی روایت‌ها دو نفر به نام‌های ام عماره و خواهرش، دختران کعب[۲۳] و بعضی روایات ام عماره و اسماء بنت عمر بن عدی نابی[۲۴] و بعضی دیگر ام عماره و ام سبیع نقل کرده‌اند[۲۵].

ام عماره می‌گوید: "شوهر من غزیّه و پسرانم حبیب و عبدالله در این بیعت حضور داشتند[۲۶].

بعد از این که مردان با پیامبر (ص) بیعت کردند، غزیّه به پیامبر اسلام (ص) گفت: "یا رسول الله! این دو زن هم می‌خواهند با شما بیعت کنند".

پیامبر (ص) فرمود: "با آنان نیز مثل مردان با همان شرایط بیعت کردم اما با زنان مصافحه نمی‌کنم"[۲۷].

البته لازم به ذکر است که بعضی روایات همسر ام عماره را در این بیعت، زید بن عاصم نوشته‌اند[۲۸] ولی چنان‌که گفتیم به احتمال قوی همسر او در این بیعت غزیّه بوده است[۲۹].

ام عماره و جنگ احد

ام عماره همراه شوهر خود غزیه بن عمرو[۳۰] (یا زید بن عاصم[۳۱]) و دو پسرش در جنگ أحد شرکت کرد. او در آغاز مشک آبی به همراه داشت تا به زخمی‌ها آب بدهد ولی به ناچار به جنگ پرداخت و دوازده زخم و به نقل بعضی منابع، سیزده زخم شمشیر و نیزه برداشت[۳۲].

ام سعید، دختر سعد بن ربیع، می‌گوید: "پیش ام عماره رفتم و از او خواستم داستان خود را در جنگ احد برایم بگوید. او گفت: در آغاز روز در حالی‌که مشک آبی همراه داشتم، به أحد رفتم تا ببینم مردم چه می‌کنند. هنگامی که به حضور پیامبر (ص) رسیدم، میان یاران خود بود. وزش باد نیز به سود مسلمانان بود. ولی همین که مسلمانان گریختند من خود را به کنار رسول خدا (ص) رساندم و شروع به جنگ کردم. گاه با شمشیر و گاه با نیزه از آن حضرت دفاع می‌کردم".

ام سعید می‌گوید: "بر دوش ام عماره زخمی عمیق دیدم، از او پرسیدم: این زخم را چه کسی بر تو زد؟ او گفت: "در همان‌حال که مردم پشت به رسول خدا (ص) کرده بودند و می‌گریختند، ابن قمیئه پیش آمد و فریاد می‌زد: محمد را به من نشان بدهید که اگر او جان به سلامت برد من جان به سلامت نبرم. مصعب بن عمیر و تنی چند که من هم از ایشان بودم بر او حمله بردیم و در آن هنگام او این ضربه را به من زد؛ من هم در برابر این ضربه چند ضربه به او زدم ولی آن دشمن خدا دو زره پوشیده بود""[۳۳].

ام عماره نقل می‌کند: "وضعیت چنان بود که مردم از گرد رسول خدا (ص) پراکنده شدند و آن حضرت میان چند تن که تعدادشان به ده نفر نمی‌رسید، باقی ماند و من و شوهر و دو پسرم پیش روی پیامبر (ص) جنگ می‌کردیم. مردم همچنان در حال فرار، از کنار پیامبر (ص) می‌گذشتند. پیامبر (ص) دید که من سپر ندارم، در همان حال مردی را دید که سپر همراه داشت و می‌گریخت. به او فرمود: "سپرت را برای کسانی که جنگ می‌کنند بینداز". او سپر را انداخت و من آن را برداشتم و به دفاع از رسول خدا (ص) پرداختم. در همان حال سواری پیش آمد و ضربه ای به من زد که آن را با سپر رد کردم و شمشیرش کارگر نیفتاد. من با شمشیر اسب او را زدم و آن سوار به پشت افتاد. پیامبر (ص) خطاب به پسرم فرمودند: "ای پسر ام عماره! مادرت را دریاب". پسرم به یاری من شتافت و من دشمن را کشتم"[۳۴].

از عبدالله بن زید، پسر ام عماره نقل شده است: در جنگ احد از ناحیه بازوی چپ زخمی شدم، مردی به تناوری درخت خرما مرا زخمی کرد و بدون توجه به من رفت. خونریزی من بند نمی‌آمد، پیامبر (ص) به من فرمود: "زخمت را ببند". مادرم پیش آمد او پارچه‌های آماده در همیان خود داشت. مادرم در حالی که پیامبر (ص) ایستاده بودند و مرا می‌نگریستند زخم مرا بست و گفت: "پسرکم! برخیز و جنگ کن". پیامبر (ص) فرمود: "ای ام عماره! چه کسی تاب و توان تو را دارد".

ام عماره می‌گوید: "در این هنگام مردی که پسرم را زخمی کرده بود، جلو آمد، پیامبر (ص) فرمودند: "او ضارب پسر تو است". من آهنگ او کردم و چنان بر ساق پایش شمشیر زدم که به زانو درآمد". گوید پیامبر (ص) چنان لبخند زد که دندان‌هایش آشکار شد و فرمود: "ای ام عماره! انتقام خود را گرفتی". سپس با چند نفر بر آن مرد حمله بردیم و او را کشتیم. پیامبر (ص) فرمود: "سپاس خداوند را که تو را پیروزی داد و چشمت را به مرگ دشمنت روشن فرمود و چنان تقدیر کرد که انتقام خونت را به چشم خود ببینی"[۳۵].

از عبدالله بن زید نقل شده است که می‌گفت: همراه رسول خدا (ص) در جنگ احد شرکت کردم، در آن هنگام که مردم از اطراف رسول خدا (ص) پراکنده شدند خود را همراه مادرم نزدیک آن حضرت رساندیم و به دفاع از آن حضرت پرداختیم. رسول خدا (ص) فرمود: "پسر ام عماره هستی؟" گفتم: بله. پیامبر (ص) فرمود: "سنگ بینداز". من در برابر ایشان سنگی به سوی یکی از مشرکان انداختم که سوار بر اسب بود، سنگ به چشم اسب خورد، اسب رم کرد و سرانجام اسب و سوارش بر زمین افتادند. من چندان سنگ بر او زدم که تلی از سنگ بر جسد او جمع شد. پیامبر (ص) می‌نگریست و لبخند می‌زد. ناگهان متوجه زخمی سخت بر شانه مادرم شد و فرمود: "مادرت! مادرت را دریاب! زخمش را ببند، خداوند به خانواده شما خیر و برکت دهد پایداری مادرت بهتر از فلانی و فلانی است و مرتبه و مقام ناپدری تو بهتر از فلانی و فلانی است خداوند شما را رحمت کند".

ابن ابی الحدید می‌گوید: کاش راوی نام این دو نفر را صریحاً ذکر می‌کرد تا شناخته می‌شدند. مادرم گفت: "ای رسول خدا (ص) دعا کنید که ما در بهشت از دوستان شما باشیم". حضرت فرمودند: «اللَّهُمُ اجْعَلْهُمْ رُفَقَائِي فِي الْجَنَّةِ»؛ پروردگارا ایشان را در بهشت از دوستان من قرار بده[۳۶].

عمر بن خطاب از پیامبر اسلام (ص) نقل می‌کند: "در جنگ احد به هر سو می‌نگریستم ام عماره را می‌دیدم که از من دفاع می‌کند"[۳۷][۳۸]

ام عماره و جنگ حمراء الاسد

چون منادی پیامبر (ص) مردم را برای جنگ حمراء الاسد فرا خواند، ام عماره هم قصد شرکت داشت. جامه‌هایش را بر خود پیچید ولی به واسطه شدت خونریزی نتوانست شرکت کند. وقتی پیامبر (ص) از حمراء الاسد بازگشت پیش از آن‌که به خانه بروند عبدالله بن کعب مازنی را به احوال‌پرسی ام عماره فرستادند. سپس عبدالله بن کعب خبر سلامتی ام عماره را به پیامبر (ص) رساند و پیامبر (ص) خوشحال شدند[۳۹][۴۰].

ام عماره و غزوه حنین

سلیمان بن بلال از عمارة بن غزیه نقل می‌کند که ام عماره می‌گفته است: "در جنگ حنین هنگامی که مردم از هر سوی می‌گریختند من همراه چهار زن دیگر با هم بودیم. من شمشیر برنده‌ای در دست داشتم و ام سلیم خنجری داشت که آن را به کمر خود بسته بود ۔ و در آن موقع به عبدالله بن ابی طلحه حامله بود- و ام سلیط و ام حارث هم بودند".گویند: ام عماره شمشیر خود را کشیده بود و بر سر انصار فریاد می‌زد که این چه کار زشتی است؟ شما و فرار!

ام عماره می‌گوید: "مردی از هوازان را دیدم که سوار بر شتر نر خاکستری رنگی است و پرچمی در دست دارد و با شتر خود مسلمانان را تعقیب می‌کند. من راه را بر او بستم و ضربتی بر شترش -که قیمتی بود- زدم. شتر از پای درآمد و من به آن مرد حمله کردم و آن قدر به او شمشیر زدم که او را کشتم و شمشیرش را برداشتم و شتر را در حالی که روی خاک می‌غلطید به حال خود رها کردم. در همان موقع رسول خدا (ص) را دیدم که شمشیر برهنه در دست دارد و غلاف آن را انداخته و فریاد می‌زند: "ای اصحاب سوره بقره!""

گوید: پس مسلمانان بازگشتند و حمله کردند و شروع به شعار دادن کردند[۴۱][۴۲].

ام عماره و جنگ یمامه

رسول خدا (ص) حبیب، پسر ام عماره را به عنوان قاصد نزد مسیلمه که به دروغ ادعای پیامبری می‌کرد، فرستاد. مسیلمه به او گفت: "به نبوت محمد بن عبدالله اقرار داری؟" حبیب گفت: "آری" مسیلمه پرسید: "به پیامبری من اقرار و اعتراف می‌کنی؟" جواب داد: "گوشم کر است و نمی‌شنوم". سه بار این سؤال و جواب تکرار شد سپس مسیلمه دستور داد او را کشتند و قطعه قطعه‌اش نمودند.

چون این خبر به مادرش، ام عماره رسید قسم یاد کرد که در جنگ با مسیلمه من باید کشته شوم مگر آن‌که او به هلاکت برسد[۴۳]. به همین دلیل در جنگ با مسیلمه حاضر بود و همراه مردان می‌جنگید تا این که دوازده زخم برداشت.

ام عماره می‌گوید: "ما با لشکر اسلام به حدیقه الموت(بوستانی در سرزمین یمامه) رسیدیم. در آنجا ساعتی جنگ کردیم تا این که ابودجانه در کنار باغ کشته شد و من وارد باغ شدم و مقصودم این بود که خود را به مسیلمه برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی راه را بر من بست و ضربتی به من زد که دستم را قطع کرد. به خدا قسم نه اعتنایی کردم و نه از کار باز ماندم تا وقتی که کنار لاشه مسیلمه ایستادم و دیدم که پسرم عبدالله بن زید مازنی شمشیرش را با جامه او پاک می‌کند. به او گفتم: او را کشتی، گفت: " آری " پس من سجده شکر به جا آوردم"[۴۴]. زمانی که ام عماره به مدینه بازگشت، ابوبکر خلیفه بود. در آن زمان می‌دیدند که او برای احوال‌پرسی به خانه او رفت و آمد می‌کند[۴۵][۴۶].

ام عماره و عمر بن خطاب

واقدی نقل می‌کند: برای عمر بن خطاب چند گلیم پشمی آوردند که در میان آنها یکی پهن‌تر بود. یکی از حاضران گفت: "این گلیم- پارچه پشمی خط دار- گران است و فلان قدر می‌ارزد، مناسب است آن را برای صفیه، دختر ابوعبید که به تازگی با عبدالله بن عمر ازدواج کرده بفرستی".

عمر گفت: "آن را برای کسی می‌فرستم که سزاوارتر از صفیه است. این را برای ام عماره نسیبه می‌فرستم که خود شنیدم پیامبر (ص) در روز جنگ احد می‌فرمود: " به هر سو می‌نگریستم ام عماره را می‌دیدم که بر گرد من جنگ و از من دفاع می‌کند"[۴۷][۴۸].

ام عماره و نقل حدیث

ام عماره چند حدیت از رسول اکرم (ص) نقل کرده است:

  1. رسول خدا (ص) برای دیدار با من آمد. برای آن حضرت غذا بردم (در بعضی روایات نان و شوربا)، از آن خورد و فرمود: "خودت هم بخور". گفتم: روزه‌دارم. پیامبر (ص) فرمود: "هرگاه در حضور روزه‌دار خوراک خورده شود فرشتگان بر او درود می‌فرستند تا هنگامی که دیگران از خوراک خوردن آسوده شوند"[۴۹]. لازم به توضیح است این روایت با سندهای مختلف نقل شده و در بعضی از سندها با کمی تغییر آمده است. مثلا در بعضی روایات قسمت آخر روایت نیامده[۵۰] و آن (تا هنگامی که از خوراک آسوده شوند) این حدیث را «إنّ الصائم اذا کل عنده صلت علیه الملائکه» در بعضی قید «حتی یفرغوا یا حتی یقضوا الیهم» و حدیثی به همین مضمون را ترمذی و نسائی و ابن ماجه از طریق شعبه از حبیب بن زید، از لیلی، از جده‌اش ام عماره نقل کرده‌اند[۵۱].
  2. پیامبر (ص) با ظرفی که به اندازه یک سوم مد بود وضو گرفت[۵۲].
  3. رسول خدا (ص) در حالی که شترش را در حالت ایستاده نحر می‌کرد، می‌فرمود: «رحم الله الحلقین»[۵۳][۵۴].

ام عماره و تبرک موی پیامبر اسلام (ص)

ابراهیم بن یزید از ابی زبیر و او از جابر نقل کرده است: هنگامی که پیامبر (ص) در صلح حدیبیه سرش را می‌تراشید، نگاه کردم و دیدم که موهای خود را بالای درخت سبزی که نزدیک آنجا بود، ریختند. ام عماره می‌گوید: "من هم خود را به زحمت به آنجا رساندم و چند تار مو برداشتم". این تارهای مو تا هنگام مرگ ام عماره پیش او بود و برای شفا یافتن بیماران، آب روی آن می‌ریختند و می‌خوردند[۵۵][۵۶].

ام عماره و نزول وحی

ام عماره نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: "می‌بینم همه چیز (در اسلام) به سود مردان است و چیزی درباره زنان بیان نشده است. در این هنگام این آیه نازل شد: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ الله كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ الله لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا[۵۷][۵۸][۵۹].

ام عماره و گردنبند

یعقوب بن محمد از حارث بن عبد الله بن کعب نقل کرده، بر گردن ام عماره مقداری مهره‌های قرمز دیدم، از او پرسیدم: اینها از کجا آمده‌اند؟ او گفت: "مسلمانان در حصار صعب بن معاذ مقداری از این مهره‌ها را که زیر خاک پنهان شده بود، پیدا کردند و آنها را نزد پیامبر (ص) آوردند. آن حضرت دستور فرمود میان زنانی که همراه بودند تقسیم شود. عده ما بیست نفر بود که این مهره‌ها میان ما تقسیم شد و به هر یک از ما یک قطیفه و یک برد یمانی و دو دینار نیز دادند"[۶۰][۶۱]

سرانجام ام عماره

در منابع به تاریخ درگذشت او اشاره نشده است اما از متن یک روایت چنین دانسته می‌شود که او تا دوران خلافت عمر بن خطاب زنده بوده است[۶۲].

یکی از غسل‌دهندگان ام عماره می‌گوید: "چون نسیبه درگذشت من از کسانی بودم که عهده‌دار غسل او بودم. زخم‌هایش را شمردم، جای سیزده زخم بر تن او بود. گویی الان ابن قمیئه را می‌بینم که بر او ضربت می‌زند و آن سخت‌ترین زخم او بود. وی یک سال به معالجه آن زخم مشغول بود"[۶۳][۶۴].

منابع

پانویس

  1. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۲۵.
  2. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۳.
  3. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۵۵.
  4. .الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۳.
  5. الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۸. اما نام او نسیبه خزرجیّه است.
  6. الاصابة، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۳.
  7. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.
  8. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۱.
  9. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۳۸.
  10. .الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲.
  11. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵.
  12. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۳۰۴؛ الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۴۲.
  13. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴ و شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۹.
  14. .الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹.
  15. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۳۸.
  16. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۹، ص۱۸۴؛ سیرت رسول اللّه، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۶۷۰.
  17. .اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۲.
  18. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۳۹.
  19. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۹ و انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.
  20. امتناع الأسماع، مقریزیج ۱، ص۵۳.
  21. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۸۰ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.
  22. أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۱، ص۲۳۶.
  23. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.
  24. امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۵۳.
  25. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۴۲.
  26. طبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۹ و انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.
  27. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰.
  28. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۸۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.
  29. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۰.
  30. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۱۳-۳۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۲۵۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶ و امتناع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۲.
  31. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.
  32. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶-۲۶۶ و امتاع الأسماع، مقریزی، ص۱۶۲.
  33. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۲ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۵۶.
  34. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی) ۴۱۳۰۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۸-۲۶۹ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۳.
  35. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴.
  36. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۴.
  37. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵ و الأعلام، زرکلی، ج۸، ص۱۹.
  38. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۱.
  39. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۳.
  40. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۳.
  41. المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۶۸۹.
  42. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۴.
  43. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۳۴.
  44. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۶.
  45. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۶.
  46. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۴.
  47. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۷-۲۶۸.
  48. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۵.
  49. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۴۱۵.
  50. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.
  51. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۵۶ و مسند ابویعلی، ابویعلی موصلی، ج۱۳، ص۶۹.
  52. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۳۷۲.
  53. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.
  54. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۶.
  55. المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۴۶۸.
  56. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۷.
  57. «بی‌گمان خداوند برای مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان مؤمن و مردان و زنان فرمانبردار و مردان و زنان راست‌گفتار و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فرمانبردار و مردان و زنان بخشنده و مردان و زنان روزه‌دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانی که خداوند را بسیار یاد می‌کنند، آمرزش و پاداشی سترگ آماده کرده است» سوره احزاب، آیه ۳۵.
  58. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۷۱.
  59. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۷.
  60. المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۵۲۴-۵۲۵.
  61. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۸.
  62. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۰۳.
  63. المغازی، واقدی (ترجمه متن: مهدوی دامغانی)، ص۱۹۵.
  64. امجد، رمضان، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۴۸.