مقتدر عباسی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل...» ایجاد کرد)
 
 
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[مقتدر عباسی]]''' است. "'''[[مقتدر عباسی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = مقتدر عباسی
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[مقتدر عباسی در معارف مهدویت]] - [[مقتدر عباسی در تاریخ اسلامی]]</div>
| عنوان مدخل  = [[مقتدر عباسی]]
| مداخل مرتبط = [[مقتدر عباسی در معارف مهدویت]] - [[مقتدر عباسی در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


==المقتدر بالله (۲۹۵-۳۲۰ ق.)==
== [[المقتدر بالله]] (۲۹۵-۳۲۰ق) ==
[[جعفر بن معتضد]] ملقب به المقتدر بالله به [[سال ۲۹۵ ق]].، پس از [[مرگ]] برادرش به [[خلافت]] رسید. دور خلافت وی یکی از دوران‌های تلخ و ناگوار [[خلافت عباسی]] است؛ زیرا وی به اقتضای کودکی‌اش همواره سرگرم [[لهو و لعب]] و بازی‌های کودکانه بود و بودن در میان [[کنیزکان]] و رامشگران دربار و نرفتن به [[مکتب]] را بر هر چیزی ترجیح می‌داد. از این‌رو، [[زنان]] و در رأسشان [[مادر]] [[خلیفه]] که کنیزی [[رومی]] بود و شغب نام داشت، کارهای مهم [[دولت عباسی]] را به دست گرفتند. شغب برای [[پیشرفت]] کار خویش، [[سرداران]] ترک را برکشید و به اتکای [[قدرت]] نظامی آنان، به [[عزل]] و [[نصب]] کسان پرداخت. وی [[دیوان]] [[مظالم]] را که از مهم‌ترین دیوان‌های [[دولت]] بود به ثومال، ندیمه خویش، سپرد<ref>التنبیه والاشراف، ص۲۷۸.</ref>. این، در حالی بود که سرداران ترک از عزل و نصب مکرر [[وزرا]] [[خشنود]] بودند؛ زیرا بدین وسیله بر مقدار مقرری و عطایای آنان افزوده می‌شد، هم از این‌رو بود که آنان شغب و همدستانش را بر عزل و نصب پی در پی وزرا [[تشویق]] می‌کردند<ref>الفخری، ص۳۵۵.</ref>. این موضوع موجبات [[رقابت]] و درگیری میان شغب و عباس بن حسن، [[وزیر]] [[مقتدر]]، را فراهم کرد و چون دخالت‌های جسورانه مادر خلیفه، عباس را نگران ساخت، وی در صدد برآمد تا مقتدر را از خلافت بردارد و [[عبدالله بن معتز]] را بر جای وی بگذارد. این امر سبب [[خوشحالی]] بسیاری از [[عباسیان]] و گروهی دیگر از [[ترکان]] شد و با آنکه مقتدر رشوه‌ای کلان به عباس بن حسن داد و او را [[راضی]] کرد، دیگر طرفداران عبدالله بن معتز با مقتدر درافتادند و او ناگزیر به [[سال ۲۹۶ ق]]. از [[کاخ]] خود گریخت و خلافت را به ابن معتز واگذاشت. اما همان طور که [[سیوطی]] از [[طبری]] نقل می‌کند- از آنجا که [[روزگار]] وارونه شده بود<ref>تاریخ الخلفاء، ص۱۵۲.</ref>، کار ابن معتز دوامی نیافت و مونس [[خادم]] و مونس [[خازن]]، دو تن از [[سرداران]] ترک، با گروه بسیاری از [[ترکان]] به [[اقامتگاه]] [[خلیفه]] جدید [[هجوم]] بردند و او را در بند کردند و یک بار دیگر [[مقتدر]] را به [[خلافت]] برداشتند<ref>الکامل، ج۸، ص۱۵-۱۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۴۶۲-۴۶۶.</ref>. مقتدر این بار [[وزارت]] را به [[علی بن فرات]] داد. ابن [[فرات]]، یک [[روزه]] [[فتنه]] را فرو نشاند و اوضاع را آرام کرد؛ اما به گفته صاحب الفخری، چون [[دولت مقتدر]] پریشان و در هم ریخته بود و [[مادر]] خلیفه و [[زنان]] دربار بر او [[تسلط]] داشتند، [[وزیران]] پی در پی [[عزل]] می‌شدند. از این‌رو پس از مدتی کوتاه، مقتدر ابن فرات را عزل کرد و [[محمد بن عبید الله خاقانی]] را به وزارت برداشت. کار عزل و [[نصب]] [[وزرا]] در [[زمان]] مقتدر به جایی رسید که در مدت خلافت او، [[دوازده تن]] به وزارت رسیدند و بعضی از آنان دو یا سه بار آن [[مقام]] را به دست آوردند؛ چنانکه ابن فرات سه بار بدان مقام دست یافت<ref>التنبیه و الاشراف، ص۳۲۶.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۴۴.</ref>.
[[جعفر بن معتضد]] ملقب به المقتدر بالله به [[سال ۲۹۵ ق]]. ، پس از [[مرگ]] برادرش به [[خلافت]] رسید. دور خلافت وی یکی از دوران‌های تلخ و ناگوار [[خلافت عباسی]] است؛ زیرا وی به اقتضای کودکی‌اش همواره سرگرم [[لهو و لعب]] و بازی‌های کودکانه بود و بودن در میان [[کنیزکان]] و رامشگران دربار و نرفتن به [[مکتب]] را بر هر چیزی ترجیح می‌داد. از این‌رو، [[زنان]] و در رأسشان [[مادر]] [[خلیفه]] که کنیزی [[رومی]] بود و شغب نام داشت، کارهای مهم [[دولت عباسی]] را به دست گرفتند. شغب برای [[پیشرفت]] کار خویش، [[سرداران]] ترک را برکشید و به اتکای [[قدرت]] نظامی آنان، به [[عزل]] و [[نصب]] کسان پرداخت. وی [[دیوان]] [[مظالم]] را که از مهم‌ترین دیوان‌های [[دولت]] بود به ثومال، ندیمه خویش، سپرد<ref>التنبیه والاشراف، ص۲۷۸.</ref>. این، در حالی بود که سرداران ترک از عزل و نصب مکرر [[وزرا]] [[خشنود]] بودند؛ زیرا بدین وسیله بر مقدار مقرری و عطایای آنان افزوده می‌شد، هم از این‌رو بود که آنان شغب و همدستانش را بر عزل و نصب پی در پی وزرا [[تشویق]] می‌کردند<ref>الفخری، ص۳۵۵.</ref>. این موضوع موجبات [[رقابت]] و درگیری میان شغب و عباس بن حسن، [[وزیر]] [[مقتدر]]، را فراهم کرد و چون دخالت‌های جسورانه مادر خلیفه، عباس را نگران ساخت، وی در صدد برآمد تا مقتدر را از خلافت بردارد و [[عبدالله بن معتز]] را بر جای وی بگذارد. این امر سبب [[خوشحالی]] بسیاری از [[عباسیان]] و گروهی دیگر از [[ترکان]] شد و با آنکه مقتدر رشوه‌ای کلان به عباس بن حسن داد و او را [[راضی]] کرد، دیگر طرفداران عبدالله بن معتز با مقتدر درافتادند و او ناگزیر به [[سال ۲۹۶ ق]]. از [[کاخ]] خود گریخت و خلافت را به ابن معتز واگذاشت. اما همان طور که [[سیوطی]] از [[طبری]] نقل می‌کند- از آنجا که [[روزگار]] وارونه شده بود<ref>تاریخ الخلفاء، ص۱۵۲.</ref>، کار ابن معتز دوامی نیافت و مونس [[خادم]] و مونس [[خازن]]، دو تن از [[سرداران]] ترک، با گروه بسیاری از [[ترکان]] به [[اقامتگاه]] [[خلیفه]] جدید [[هجوم]] بردند و او را در بند کردند و یک بار دیگر [[مقتدر]] را به [[خلافت]] برداشتند<ref>الکامل، ج۸، ص۱۵-۱۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۴۶۲-۴۶۶.</ref>. مقتدر این بار [[وزارت]] را به [[علی بن فرات]] داد. ابن [[فرات]]، یک [[روزه]] [[فتنه]] را فرو نشاند و اوضاع را آرام کرد؛ اما به گفته صاحب الفخری، چون [[دولت مقتدر]] پریشان و در هم ریخته بود و [[مادر]] خلیفه و [[زنان]] دربار بر او [[تسلط]] داشتند، [[وزیران]] پی در پی [[عزل]] می‌شدند. از این‌رو پس از مدتی کوتاه، مقتدر ابن فرات را عزل کرد و [[محمد بن عبید الله خاقانی]] را به وزارت برداشت. کار عزل و [[نصب]] [[وزرا]] در [[زمان]] مقتدر به جایی رسید که در مدت خلافت او، [[دوازده تن]] به وزارت رسیدند و بعضی از آنان دو یا سه بار آن [[مقام]] را به دست آوردند؛ چنانکه ابن فرات سه بار بدان مقام دست یافت<ref>التنبیه و الاشراف، ص۳۲۶.</ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۴۴.</ref>.


==[[پیشرفت]] کار [[اسماعیلیان]]==
== رخدادهای مهم عصر مقتدر عباسی ==
چنانکه در صفحات پیش بیان کردیم، [[ابوسعید جنابی]] به [[سال ۲۸۶ ق]]. [[دولت]] [[قرمطیان]] را در منطقه [[بحرین]] بنیاد گذاشت. با این همه، دامنه فعالیت این دولت در زمان [[خلافت معتضد]] و [[مکتفی]] تا حدودی محدود گردید و کوشش‌های آن [[دو خلیفه]]، مانع گسترش کار قرمطیان گردید؛ اما با روی کار آمدن مقتدر و [[ناتوانی]] او در برابر [[تبلیغات]] وسیع و گسترده اسماعیلیان، [[دعوت]] آنان جانی دوباره یافت و سرتاسر منطقه [[عراق]] و [[شام]] و شمال [[آفریقا]] و حتی [[ایران]] و سند را در بر گرفت. در همین زمان [[ابوسعید]] به [[قتل]] رسید (۳۰۱ ق.) و پسرش، [[ابوالقاسم]] سعید، [[جانشین]] او شد. سعید مردی [[سست]] و بی‌اراده بود؛ از این‌رو فعالیت‌های آشکار قرمطیان تعطیل گردید و آنان با [[خلافت عباسی]] از در [[آشتی]] و [[صلح]] در آمدند و با آنان - به‌ویژه با [[علی بن عیسی]]، [[وزیر]] آشتی‌جوی [[مقتدر]] - روابطی دوستانه برقرار کردند؛ اما این [[روابط]] سرانجام حاصلی نداشت؛ زیرا [[دشمنان]] و رقبای علی وی را به جانبداری از [[قرامطه]] متهم کردند و در نهایت، موجب [[عزل]] او و روی کار آمدن ابن فرات و به هم خوردن روابط شدند. همزمان با این وقایع، [[برادر]] جوان‌تر سعید به نام ابوطاهر [[سلیمان]] او را به دلیل [[سستی]] و [[اهمال]] در [[مبارزه]] با [[عباسیان]] از [[فرمانروایی]] برکنار کرد و خود بر جای او تکیه زد. سلیمان [[روابط دوستانه]] را با عباسیان برهم زد و به [[سال ۳۱۱ ق]]. با حمله‌ای ناگهانی به [[بصره]]، [[شهر]] را به باد [[غارت]] داد و اندکی بعد، به کاروان حاجیانی که از [[مکه]] باز می‌گشتند [[هجوم]] برد و پس از غارت آنان، گروه بسیاری از [[حجاج]] را به [[اسارت]] گرفت و سال‌ها در [[بحرین]] نگاه داشت. به دنبال این وقایع، مقتدر، یوسف بن ابی الساج، [[والی آذربایجان]]، را از آن دیار فرا خواند و با ساز و برگ بسیار به [[جنگ]] [[قرمطیان]] فرستاد. ابوطاهر [[سپاه]] [[ابن ابی الساج]] را در هم [[شکست]] و [[کوفه]] و [[انبار]] را [[تصرف]] کرد و [[بغداد]] را در خطر انداخت؛ اما مونس [[خادم]] با سپاهی بزرگ موقتاً قرامطه را پس راند و بغداد را از [[سقوط]] [[قطعی]] [[نجات]] داد. حملات ویرانگر ابوطاهر با [[حمله]] به مکه به اوج رسید. به گفته [[مورخان]]، قرامطه در هشتم ذی‌الحجه [[سال ۳۱۷ ق]]. به مکه هجوم بردند و آنجا را غارت کردند و هزاران تن از ساکنان و [[زائران]] آن شهر را از دم تیغ گذراندند و گروه بسیاری را نیز به [[بردگی]] گرفتند و چون [[زیارت]] [[کعبه]] و [[حجرالاسود]] را [[بت‌پرستی]] می‌دانستند، آن سنگ را از دیوار آن برگرفتند و با خود به [[احساء]] بردند و بیش از بیست سال در [[اختیار]] داشتند<ref>الکامل، ج۸، ص۱۹۲؛ و قس: جهانگشا، ج۳، ص۱۵۴؛ تاریخ سنی ملوک الارض والانبیاء، ص۱۳۴.</ref> تا آنکه به وساطت [[خلیفه]] فاطمی، دوباره آن را به [[کعبه]] بازگرداندند<ref>الکامل، ج۸، ص۲۰۸ و ۴۸۶.</ref>. این [[اقدام]] صولت و [[عظمت]] [[خلفای عباسی]] را در برابر همگان فرو ریخت و خطر [[قرمطیان]] را بیش از پیش آشکار کرد. همزمان با این وقایع، خلیفه به‌شدت گرفتار درگیری با ترکانی بود که بر او [[شورش]] کرده بودند و بنابراین، توان مقابله با قرمطیان را نداشت. از این‌رو، نه تنها کار آن گروه، بلکه کار گروه دیگری از [[اسماعیلیان]] نیز در شمال افریقا بالا گرفت و پس از فعالیت‌های پیگیر و بی‌دریغ [[ابوعبدالله]] [[شیعی]]، [[داعی]] پر توان [[اسماعیلی]] سرانجام [[خلافت فاطمی]] به [[سال ۲۹۷ ق]]. به وسیله عبیدالله [[مهدی]] در آن دیار استقرار یافت. [[فاطمیان]] پس از [[تصرف]] [[مصر]] به سال ۳۵۸ ق.، چنان قدرتی به دست آوردند که تا سال ۵۶۷ مهم‌ترین رقیب [[آل عباس]] به شمار می‌رفتند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۴۶.</ref>.
=== پیشرفت کار اسماعیلیان ===
{{همچنین|اسماعیلیان}}


==شورش [[ترکان]]==
[[ابوسعید جنابی]] به [[سال ۲۸۶ ق]] [[دولت قرمطیان]] را در منطقه [[بحرین]] بنیاد گذاشت. با این همه، دامنه فعالیت این دولت در زمان [[خلافت معتضد]] و [[مکتفی]] تا حدودی محدود گردید و کوشش‌های آن [[دو خلیفه]]، مانع گسترش کار قرمطیان گردید؛ اما با روی کار آمدن مقتدر و [[ناتوانی]] او در برابر [[تبلیغات]] وسیع و گسترده اسماعیلیان، [[دعوت]] آنان جانی دوباره یافت و سرتاسر منطقه [[عراق]] و [[شام]] و شمال [[آفریقا]] و حتی [[ایران]] و سند را در بر گرفت. در همین زمان [[ابوسعید]] به [[قتل]] رسید (۳۰۱ق) و پسرش، [[ابوالقاسم]] سعید، [[جانشین]] او شد. سعید مردی [[سست]] و بی‌اراده بود؛ از این‌رو فعالیت‌های آشکار قرمطیان تعطیل گردید و آنان با [[خلافت عباسی]] از در [[آشتی]] و [[صلح]] در آمدند و با آنان - به‌ویژه با [[علی بن عیسی]]، [[وزیر]] آشتی‌جوی [[مقتدر]] - روابطی دوستانه برقرار کردند؛ اما این [[روابط]] سرانجام حاصلی نداشت؛ زیرا [[دشمنان]] و رقبای علی وی را به جانبداری از [[قرامطه]] متهم کردند و در نهایت، موجب [[عزل]] او و روی کار آمدن ابن فرات و به هم خوردن روابط شدند. همزمان با این وقایع، [[برادر]] جوان‌تر سعید به نام ابوطاهر [[سلیمان]] او را به دلیل [[سستی]] و [[اهمال]] در [[مبارزه]] با [[عباسیان]] از [[فرمانروایی]] برکنار کرد و خود بر جای او تکیه زد. سلیمان [[روابط دوستانه]] را با عباسیان برهم زد و به [[سال ۳۱۱ ق]]. با حمله‌ای ناگهانی به [[بصره]]، [[شهر]] را به باد [[غارت]] داد و اندکی بعد، به کاروان حاجیانی که از [[مکه]] باز می‌گشتند [[هجوم]] برد و پس از غارت آنان، گروه بسیاری از [[حجاج]] را به [[اسارت]] گرفت و سال‌ها در [[بحرین]] نگاه داشت. به دنبال این وقایع، مقتدر، یوسف بن ابی الساج، [[والی آذربایجان]]، را از آن دیار فرا خواند و با ساز و برگ بسیار به [[جنگ]] [[قرمطیان]] فرستاد. ابوطاهر [[سپاه]] [[ابن ابی الساج]] را در هم [[شکست]] و [[کوفه]] و [[انبار]] را [[تصرف]] کرد و [[بغداد]] را در خطر انداخت؛ اما مونس [[خادم]] با سپاهی بزرگ موقتاً قرامطه را پس راند و بغداد را از [[سقوط]] [[قطعی]] [[نجات]] داد. حملات ویرانگر ابوطاهر با [[حمله]] به مکه به اوج رسید. به گفته [[مورخان]]، قرامطه در هشتم ذی‌الحجه [[سال ۳۱۷ ق]]. به مکه هجوم بردند و آنجا را غارت کردند و هزاران تن از ساکنان و [[زائران]] آن شهر را از دم تیغ گذراندند و گروه بسیاری را نیز به [[بردگی]] گرفتند و چون [[زیارت]] [[کعبه]] و [[حجرالاسود]] را [[بت‌پرستی]] می‌دانستند، آن سنگ را از دیوار آن برگرفتند و با خود به [[احساء]] بردند و بیش از بیست سال در [[اختیار]] داشتند<ref>الکامل، ج۸، ص۱۹۲؛ و قس: جهانگشا، ج۳، ص۱۵۴؛ تاریخ سنی ملوک الارض والانبیاء، ص۱۳۴.</ref> تا آنکه به وساطت [[خلیفه]] فاطمی، دوباره آن را به [[کعبه]] بازگرداندند<ref>الکامل، ج۸، ص۲۰۸ و ۴۸۶.</ref>. این [[اقدام]] صولت و [[عظمت]] [[خلفای عباسی]] را در برابر همگان فرو ریخت و خطر [[قرمطیان]] را بیش از پیش آشکار کرد. همزمان با این وقایع، خلیفه به‌شدت گرفتار درگیری با ترکانی بود که بر او [[شورش]] کرده بودند و بنابراین، توان مقابله با قرمطیان را نداشت. از این‌رو، نه تنها کار آن گروه، بلکه کار گروه دیگری از [[اسماعیلیان]] نیز در شمال افریقا بالا گرفت و پس از فعالیت‌های پیگیر و بی‌دریغ [[ابوعبدالله]] [[شیعی]]، [[داعی]] پر توان [[اسماعیلی]] سرانجام [[خلافت فاطمی]] به [[سال ۲۹۷ ق]]. به وسیله عبیدالله [[مهدی]] در آن دیار استقرار یافت. [[فاطمیان]] پس از [[تصرف]] [[مصر]] به سال ۳۵۸ ق. ، چنان قدرتی به دست آوردند که تا سال ۵۶۷ مهم‌ترین رقیب [[آل عباس]] به شمار می‌رفتند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۴۶.</ref>.
ترکان در دوره [[مقتدر]] با استفاده از [[ضعف]] و [[بی‌ارادگی]] وی، بارها شوریدند و خواسته‌های خود را به [[کرسی]] نشاندند، چنانکه به سال ۳۱۷ به [[رهبری]] مونس [[خادم]] به مقتدر پیغام دادند که [[هارون بن غریب]] و دیگر [[یاران]] نزدیک خود را از دربار دور کند و چون مقتدر چنین کرد و راه برای شورش [[سپاهیان]] باز گردید، آنان وی را از [[خلافت]] [[خلع]] و از خانه‌اش بیرون کردند و [[محمد بن معتضد]] را با [[لقب]] [[القاهر بالله]] به خلافت برداشتند؛ اما خلافت [[قاهر]] دیری نپایید و گروه دیگری از ترکان بر او شوریدند و [[حاجب]] وی را کشتند و مقتدر را از [[خانه]] مونس بیاوردند و برای سومین بار به خلافت رساندند. با وجود این، خلافت او این بار نیز دوامی نداشت؛ زیرا مونس ترک، دیگر بار از در [[مخالفت]] با او در آمد و خلیفه به تحریک درباریان و کسان خویش مجبور به [[جنگ]] با وی گردید که بی‌درنگ در میدان جنگ به [[قتل]] رسید و پیکرش روزها در مقابل [[آفتاب]] بود و کس پروای [[دفن]] او را نداشت (۳۲۰ ق.)<ref>تجارب الأمم، ج۵، ص۲۳۷.</ref>.
بنابر گفته ویلیام مویر، «این [[خلیفه]] نگون‌بخت [[دولت]] را به پرتگاه [[سقوط]] نزدیک کرد... او دو بار مخلوع شد و [[عاقبت]] به [[قتل]] رسید. از اینجا می‌توان دریافت که مهابت [[دولت عباسی]] که خلفای گذشته با [[رنج]] به دست آورده بودند چگونه از میان رفت و [[قدرت]] [[عباسیان]] [[سستی]] گرفت... [[بغداد]] دیگر [[شهر]] سابق و مقر [[مردمان]] نیرومند و با [[وفا]] نبود؛ زیرا گروه‌های مختلف در هر [[فرصت]] کوچه‌ها را از [[خون]] رنگین می‌کردند»<ref>تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۳. </ref>.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۴۷.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
=== [[شورش ترکان]] ===


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:IM009737.jpg|22px]] [[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|'''تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه''']]
# [[پرونده:IM009737.jpg|22px]] [[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|'''تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مقتدر عباسی]]
[[رده:مقتدر عباسی]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۴۲

المقتدر بالله (۲۹۵-۳۲۰ق)

جعفر بن معتضد ملقب به المقتدر بالله به سال ۲۹۵ ق. ، پس از مرگ برادرش به خلافت رسید. دور خلافت وی یکی از دوران‌های تلخ و ناگوار خلافت عباسی است؛ زیرا وی به اقتضای کودکی‌اش همواره سرگرم لهو و لعب و بازی‌های کودکانه بود و بودن در میان کنیزکان و رامشگران دربار و نرفتن به مکتب را بر هر چیزی ترجیح می‌داد. از این‌رو، زنان و در رأسشان مادر خلیفه که کنیزی رومی بود و شغب نام داشت، کارهای مهم دولت عباسی را به دست گرفتند. شغب برای پیشرفت کار خویش، سرداران ترک را برکشید و به اتکای قدرت نظامی آنان، به عزل و نصب کسان پرداخت. وی دیوان مظالم را که از مهم‌ترین دیوان‌های دولت بود به ثومال، ندیمه خویش، سپرد[۱]. این، در حالی بود که سرداران ترک از عزل و نصب مکرر وزرا خشنود بودند؛ زیرا بدین وسیله بر مقدار مقرری و عطایای آنان افزوده می‌شد، هم از این‌رو بود که آنان شغب و همدستانش را بر عزل و نصب پی در پی وزرا تشویق می‌کردند[۲]. این موضوع موجبات رقابت و درگیری میان شغب و عباس بن حسن، وزیر مقتدر، را فراهم کرد و چون دخالت‌های جسورانه مادر خلیفه، عباس را نگران ساخت، وی در صدد برآمد تا مقتدر را از خلافت بردارد و عبدالله بن معتز را بر جای وی بگذارد. این امر سبب خوشحالی بسیاری از عباسیان و گروهی دیگر از ترکان شد و با آنکه مقتدر رشوه‌ای کلان به عباس بن حسن داد و او را راضی کرد، دیگر طرفداران عبدالله بن معتز با مقتدر درافتادند و او ناگزیر به سال ۲۹۶ ق. از کاخ خود گریخت و خلافت را به ابن معتز واگذاشت. اما همان طور که سیوطی از طبری نقل می‌کند- از آنجا که روزگار وارونه شده بود[۳]، کار ابن معتز دوامی نیافت و مونس خادم و مونس خازن، دو تن از سرداران ترک، با گروه بسیاری از ترکان به اقامتگاه خلیفه جدید هجوم بردند و او را در بند کردند و یک بار دیگر مقتدر را به خلافت برداشتند[۴]. مقتدر این بار وزارت را به علی بن فرات داد. ابن فرات، یک روزه فتنه را فرو نشاند و اوضاع را آرام کرد؛ اما به گفته صاحب الفخری، چون دولت مقتدر پریشان و در هم ریخته بود و مادر خلیفه و زنان دربار بر او تسلط داشتند، وزیران پی در پی عزل می‌شدند. از این‌رو پس از مدتی کوتاه، مقتدر ابن فرات را عزل کرد و محمد بن عبید الله خاقانی را به وزارت برداشت. کار عزل و نصب وزرا در زمان مقتدر به جایی رسید که در مدت خلافت او، دوازده تن به وزارت رسیدند و بعضی از آنان دو یا سه بار آن مقام را به دست آوردند؛ چنانکه ابن فرات سه بار بدان مقام دست یافت[۵].[۶].

رخدادهای مهم عصر مقتدر عباسی

پیشرفت کار اسماعیلیان

ابوسعید جنابی به سال ۲۸۶ ق دولت قرمطیان را در منطقه بحرین بنیاد گذاشت. با این همه، دامنه فعالیت این دولت در زمان خلافت معتضد و مکتفی تا حدودی محدود گردید و کوشش‌های آن دو خلیفه، مانع گسترش کار قرمطیان گردید؛ اما با روی کار آمدن مقتدر و ناتوانی او در برابر تبلیغات وسیع و گسترده اسماعیلیان، دعوت آنان جانی دوباره یافت و سرتاسر منطقه عراق و شام و شمال آفریقا و حتی ایران و سند را در بر گرفت. در همین زمان ابوسعید به قتل رسید (۳۰۱ق) و پسرش، ابوالقاسم سعید، جانشین او شد. سعید مردی سست و بی‌اراده بود؛ از این‌رو فعالیت‌های آشکار قرمطیان تعطیل گردید و آنان با خلافت عباسی از در آشتی و صلح در آمدند و با آنان - به‌ویژه با علی بن عیسی، وزیر آشتی‌جوی مقتدر - روابطی دوستانه برقرار کردند؛ اما این روابط سرانجام حاصلی نداشت؛ زیرا دشمنان و رقبای علی وی را به جانبداری از قرامطه متهم کردند و در نهایت، موجب عزل او و روی کار آمدن ابن فرات و به هم خوردن روابط شدند. همزمان با این وقایع، برادر جوان‌تر سعید به نام ابوطاهر سلیمان او را به دلیل سستی و اهمال در مبارزه با عباسیان از فرمانروایی برکنار کرد و خود بر جای او تکیه زد. سلیمان روابط دوستانه را با عباسیان برهم زد و به سال ۳۱۱ ق. با حمله‌ای ناگهانی به بصره، شهر را به باد غارت داد و اندکی بعد، به کاروان حاجیانی که از مکه باز می‌گشتند هجوم برد و پس از غارت آنان، گروه بسیاری از حجاج را به اسارت گرفت و سال‌ها در بحرین نگاه داشت. به دنبال این وقایع، مقتدر، یوسف بن ابی الساج، والی آذربایجان، را از آن دیار فرا خواند و با ساز و برگ بسیار به جنگ قرمطیان فرستاد. ابوطاهر سپاه ابن ابی الساج را در هم شکست و کوفه و انبار را تصرف کرد و بغداد را در خطر انداخت؛ اما مونس خادم با سپاهی بزرگ موقتاً قرامطه را پس راند و بغداد را از سقوط قطعی نجات داد. حملات ویرانگر ابوطاهر با حمله به مکه به اوج رسید. به گفته مورخان، قرامطه در هشتم ذی‌الحجه سال ۳۱۷ ق. به مکه هجوم بردند و آنجا را غارت کردند و هزاران تن از ساکنان و زائران آن شهر را از دم تیغ گذراندند و گروه بسیاری را نیز به بردگی گرفتند و چون زیارت کعبه و حجرالاسود را بت‌پرستی می‌دانستند، آن سنگ را از دیوار آن برگرفتند و با خود به احساء بردند و بیش از بیست سال در اختیار داشتند[۷] تا آنکه به وساطت خلیفه فاطمی، دوباره آن را به کعبه بازگرداندند[۸]. این اقدام صولت و عظمت خلفای عباسی را در برابر همگان فرو ریخت و خطر قرمطیان را بیش از پیش آشکار کرد. همزمان با این وقایع، خلیفه به‌شدت گرفتار درگیری با ترکانی بود که بر او شورش کرده بودند و بنابراین، توان مقابله با قرمطیان را نداشت. از این‌رو، نه تنها کار آن گروه، بلکه کار گروه دیگری از اسماعیلیان نیز در شمال افریقا بالا گرفت و پس از فعالیت‌های پیگیر و بی‌دریغ ابوعبدالله شیعی، داعی پر توان اسماعیلی سرانجام خلافت فاطمی به سال ۲۹۷ ق. به وسیله عبیدالله مهدی در آن دیار استقرار یافت. فاطمیان پس از تصرف مصر به سال ۳۵۸ ق. ، چنان قدرتی به دست آوردند که تا سال ۵۶۷ مهم‌ترین رقیب آل عباس به شمار می‌رفتند.[۹].

شورش ترکان

منابع

پانویس

  1. التنبیه والاشراف، ص۲۷۸.
  2. الفخری، ص۳۵۵.
  3. تاریخ الخلفاء، ص۱۵۲.
  4. الکامل، ج۸، ص۱۵-۱۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۴۶۲-۴۶۶.
  5. التنبیه و الاشراف، ص۳۲۶.
  6. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۴۴.
  7. الکامل، ج۸، ص۱۹۲؛ و قس: جهانگشا، ج۳، ص۱۵۴؛ تاریخ سنی ملوک الارض والانبیاء، ص۱۳۴.
  8. الکامل، ج۸، ص۲۰۸ و ۴۸۶.
  9. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۴۶.