بنیرهاء: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
رهاء، فرزندانی به نامهای [[سلیم]] و عبدالله داشت. از [[سلیم بن رهاء]]، [[ثوبان]]، [[عوف]]، جشم، صعب و جذیمه متولد شدند<ref>ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.</ref> و از جشم بن سلیم بن رهاء، [[ثعلبه]] و [[قریع]]، از عبدالله بن رهاء هم، [[حریث]]، سعد و طابخه پدید آمدند و از [[سعد بن عبدالله]]، [[کنانه]]، واهب و سهم تولد یافتند.<ref>ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۹.</ref> از [[کنانة]] بن سعد بن عبدالله هم عامر به [[دنیا]] آمد و از [[طابخة بن عبدالله]]، [[فزاره]] و مالک؛<ref>ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۹.</ref> و بدین ترتیب، [[نسل]] غطیف در [[زمین]] انتشار یافت. از مهمترین شاخهها و [[طوایف]] بنیرهاء بن منبه میتوان به [[بنیسلیم بن رهاء]] و [[بنیسهیم بن عبدالله]] بن رهاء اشاره کرد.<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲ - ۴۱۳. «سهم» یا «سهیم» در کتاب ابن کلبی، فرزند سعد بن عبدالله معرفی شده است. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.)</ref> ضمن این که تجیب بنت ثوبان بن سلیم بن رهاء بن منبه هم، از [[بانوان]] بزرگ این [[قوم]] است که به جهت جایگاه بلند [[اجتماعی]] اش، [[فرزندان]] [[بنیاشرس بن شبیب بن سکون]] – از شاخههای [[قبیله کنده]] - به جای انتساب به پدر، بدو منتسب شده، «تجیبی» خوانده شدهاند.<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۵؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | رهاء، فرزندانی به نامهای [[سلیم]] و عبدالله داشت. از [[سلیم بن رهاء]]، [[ثوبان]]، [[عوف]]، جشم، صعب و جذیمه متولد شدند<ref>ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.</ref> و از جشم بن سلیم بن رهاء، [[ثعلبه]] و [[قریع]]، از عبدالله بن رهاء هم، [[حریث]]، سعد و طابخه پدید آمدند و از [[سعد بن عبدالله]]، [[کنانه]]، واهب و سهم تولد یافتند.<ref>ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۹.</ref> از [[کنانة]] بن سعد بن عبدالله هم عامر به [[دنیا]] آمد و از [[طابخة بن عبدالله]]، [[فزاره]] و مالک؛<ref>ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۹.</ref> و بدین ترتیب، [[نسل]] غطیف در [[زمین]] انتشار یافت. از مهمترین شاخهها و [[طوایف]] بنیرهاء بن منبه میتوان به [[بنیسلیم بن رهاء]] و [[بنیسهیم بن عبدالله]] بن رهاء اشاره کرد.<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲ - ۴۱۳. «سهم» یا «سهیم» در کتاب ابن کلبی، فرزند سعد بن عبدالله معرفی شده است. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.)</ref> ضمن این که تجیب بنت ثوبان بن سلیم بن رهاء بن منبه هم، از [[بانوان]] بزرگ این [[قوم]] است که به جهت جایگاه بلند [[اجتماعی]] اش، [[فرزندان]] [[بنیاشرس بن شبیب بن سکون]] – از شاخههای [[قبیله کنده]] - به جای انتساب به پدر، بدو منتسب شده، «تجیبی» خوانده شدهاند.<ref>ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۵؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | ||
==مواطن و منازل بنیرهاء== | |||
[[فرزندان]] رهاء در سرو [[مذحج]] در درّههای حمر، اسیل، [[قصص]]<ref>حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۹۵.</ref> و روستای بهرور در جنوب شرقی رداع<ref>حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۹۳.</ref>[[سکونت]] داشتند. پس از [[اسلام]] و در پی انجام [[فتوحات اسلامی]]، بسیاری از آنان به [[سرزمینهای مفتوحه]] در [[عراق]] و [[شام]] [[مهاجرت]] کردند<ref>محمد عبد القادر بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۶۳. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۷۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۵۵۵ و ج۳، ص۱۷۳.</ref> و در مناطقی چون [[کوفه]]،<ref>ر.ک: ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۲۴.</ref> [[اردن]]<ref>ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۲۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۱۷۳.</ref> و نیز [[مصر]]<ref>ر.ک: ابن یونس، تاریخ مصر، ج۲، ص۲۵۶. نیز سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۳؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۰۷.</ref> رحل اقامت گزیدند.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | |||
==اسلام بنیرهاء== | |||
در [[سال نهم هجرت]] جمعی از شاهان [[حمیر]] به اسامی [[حارث بن عبد کلال]]، [[نعیم بن عبدکلال]] و نعمان شاه ذی رعین و همدان و مغافر پس از بازگشت حضرت از [[جنگ تبوک]]، قاصدی به نام [[مالک بن مراره رهاوی]] را روانه [[مدینه]] کردند و ایشان را از اسلامشان با خبر ساختند. [[پیامبر]]{{صل}} نیز در پاسخ، [[نامه]] ای به سران حمیر نوشتند و آن را همراه با [[معاذ بن جبل]] و مالک بن مراره رهاوی به سمت [[ملوک]] حمیر فرستاد. در این نامه، ضمن بیان نکاتی درباره چگونگی و [[میزان]] [[پرداخت زکات]]، دستور به جمعآوری [[صدقات]] و [[جزیه]] و پرداخت آن به [[معاذ بن جبل]] و [[مالک بن مراره]] داده، به برخورد شایسته با فرستادگان خود از جمله مالک بن مراره رهاوی تأکید شده بود.<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۲۰ - ۱۲۲. نیز ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۸۸ - ۵۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۳ و ۲۶۷ و ج۶، ص۶۱.</ref> معاذ بن جبل در این [[سفر]]، از جانب [[رسول خدا]]{{صل}} [[مأموریت]] یافت تا زمینه نشر [[اسلام]] و عمل به [[آموزههای دینی]] را در [[یمن]] فراهم کند.<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۲۶.</ref> وی پس از ورود و استقرار در صنعاء، علاوه بر جمعآوری [[خراج]]، به اقدامات متعددی همچون ساخت [[مسجد]]<ref>علی عماره یمنی، تاریخ یمن، ص۷۲ - ۷۴.</ref> و [[دعوت به اسلام]] و [[تعلیم]] [[احکام]] و [[قرآن]] پرداخت.<ref>ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۲.</ref> [[سریه]] [[امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب]]{{ع}} در یمن در [[رمضان]] [[سال دهم هجری]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۸.</ref> را نیز باید از دیگر عوامل اصلی اسلام [[قبایل]] [[مذحج]] دانست. به موجب این سریه، علی{{ع}} و جمعی دیگر از [[مسلمانان]] که از آنان به عنوان نخستین گروه از [[سپاهیان اسلام]] که وارد بلاد مذحج شدند یاد شده، به طائفهای از [[مذحجیان]] برخوردند و آنان را به اسلام فرا خواندند. اما آنان نپذیرفتند و گریختند. حضرت با ایشان [[پیکار]] کرد و با کشتن بیست نفر از ایشان، بقیه [[تسلیم]] شدند. علی{{ع}}، بار دیگر آنان را به اسلام [[دعوت]] کرد و آنان پذیرفتند و تعدادی از سرانشان با ایشان [[بیعت]] کردند.<ref>واقدی، مغازی، ج۳، ص۱۰۷۷ - ۱۰۷۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۲۳۸.</ref> علی{{ع}} [[احکام دین]] و قرآن به آنها آموخت و صدقاتشان را جمعآوری نمود.<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۶.</ref> پس از [[پذیرش اسلام]]، [[مردم]] مذحج و [[طوایف]] آن، در [[سال ۱۰ هجری]] نمایندگانی را به سوی [[مدینه]] گسیل داشتند. نخستین این وفود توسط مردم صداء انجام پذیرفت و سپس بطونی مانند زُبید، سعد العشیرة، جُعْفیّ، رُّها، عَنْس، [[بنیحارث بن کعب]] و سپس آخرین شان [[وفد]] مردم [[نَخَع]] بود که در سال یازده بعد از [[هجرت]] انجام گرفت.<ref>الموسوعة العربیه، مقاله مذحج.</ref> بر این اساس و بنا برگزارش [[ابن سعد]]، در [[سال دهم هجرت]]، پانزده نفر از مردان رهاوی به قصد دیدار با [[پیامبر]]{{صل}} به مدینه رفتند و در [[خانه]] [[رمله]] بنت حارث فرود آمدند. رسول خدا{{صل}} به دیدنشان رفت و مدتی نسبتاً طولانی با ایشان به [[گفتگو]] پرداخت. رهاویها در این دیدار، هدایایی به حضرت تقدیم کردند که از جمله آنها اسبی به نام «مرواح» بود. به [[دستور پیامبر]]{{صل}} آن اسب را به تاخت و تاز در آوردند که [[شگفتی]] و پسند حضرت را در پی داشت. [[نمایندگان]] بنیرهاء جملگی [[اسلام]] پذیرفتند و [[قرآن]] و [[فرایض دینی]] آموختند. به دستور پیامبر{{صل}}، به نمایندگان بنیرهاء - بسان دیگر نمایندگان - [[هدیه]] ای بین پنج تا [[دوازده]] و نیم اوقیه پرداخت شد و آنها به [[سرزمین]] خود بازگشتند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹.</ref>پس از این هیأت، گروهی دیگر از ایشان به [[مدینه]] آمدند و همراه با حضرت در [[حجة الوداع]] شرکت کردند. آنان با [[رسول خدا]]{{صل}} به مدینه بازگشتند و تا [[زمان]] [[رحلت نبی خاتم]]{{صل}}، در مدینه ماندند. [[پیامبر]]{{صل}} [[وصیت]] کردند که از محصول [[خیبر]] سالیانه صد وسق (معادل صد خروار) به آنها پرداخت شود و در این باره برای شان مکتوبی صادر کردند. آنها این سهم را تا زمان [[حکومت معاویه]] [[حفظ]] کردند و در این زمان فروختند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز درباره وصیت پیامبر{{صل}} به اعطای صد وسق از محصول خیبر به رهاویها ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۳؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۵.</ref> همچنین در وفدی دیگر، از بعضی از مردان [[قبیله]] رهاء نقل شده که مردی از ما به نام [[عمرو بن سبیع]] به حضور پیامبر{{صل}} رفت و [[مسلمان]] شد. در این دیدار، رسول خدا{{صل}} برای او [[پرچم]] بست. نقل است که عمرو بن سبیع در [[جنگ صفین]]، همراه آن پرچم در [[سپاه معاویه]] حضور یافت.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۷۲۳ - ۷۲۴.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۵ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۴۲
نسب بنیرهاء
بنیرهاء از شاخههای قبیله بزرگ مذحج[۱] و در شمار قحطانیانی هستند[۲] که نسب از رهاء بن منبّه بن حرب بن علة بن جلد بن مالک (مذحج) بن أدد میبرند.[۳] منتسبین این قبیله را «رهاوی» گفتهاند[۴]و با توجه به وجود مکانی به نام «رهاء» در منطقه جزیره عراق و انتساب ساکنین آنها به رهاوی، در تمایز این دو نسبت و عدم خلط آنها، اقوالی مطرح شده که قرائت آن از سوی بسیاری از لغویین و نسبشناسان، به صورت ممدود (رهاء)،[۵] و استعمال آن بدون همزه (رها) توسط بعضی دیگر،[۶] از جمله مهمترین این اقوال است. درباره تلفظ این واژه به فتح یا ضم راء هم، اختلاف است. بسیاری رُهاء (با ضم راء) را نام قبیله و رَهاء (با فتح راء) را نام مکانی در عراق تلقی کرده اند[۷] و برخی هم بر خلاف این گروه، رُهاء (با ضم راء) را نام مکان و رَهاء (با فتح راء) را نام قبیله دانستهاند.[۸] ابن اثیر جزری با استعمال هر دو کلمه به شکل همسان «الرها»، رَها با (فتح راء) را بطنی از مذحج و رُها (با ضم راء) را شهری در جزیره بیان کرده است.[۹] برخی نیز، با قائل شدن به تفاوت جزئی بین این دو کلمه، رُهاء ممدود را نام طایفه ای از مذحج و رَها (فتح راء و بدون همزه انتهایی) را نام شهری در جزیره عراق عنوان کردهاند.[۱۰] - [۱۱] زبیدی در کتاب خود در شرح این واژه در کتاب «قاموس فیروزآبادی»، در تشریح و توضیح این اختلاف، عنوان داشته که در شرح واژه «الرَهاوی» در کتاب الانساب سمعانی، به خط رضی الدین شاطبی دیدم که در حاشیه این کلمه نوشته بود: «جماعتی از علما این کلمه را به ضم راء قرائت کردهاند و ندیدم کسی آن را به فتح راء بخواند جز عبدالغنی بن سعید زبیدی در ادامه میافزاید: «از نظر من، عبدالغنی بن سعید، تنها فردی است که رهاء را به فتح راء خوانده است و سمعانی هم تنها فردی است که در این کار از او تبعیت کرده است. من هیچ یک از بزرگان و ائمه لغوی را ندیدم که رهاء را به فتح راء تلفظ کرده باشد. جوهری رهاء را به ضم راء ثبت کرده و ابن درید و کلبی و دیگران هم، همین کار را کردهاند».[۱۲] مؤلف کتاب الغارات هم در تعلیقه ۵۶ کتاب خود، از شهرت بنیرهاء بن منبه به ضم راء خبر داده، در توضیح کلمه رهاوی پس از نقل این عبارت ابن اثیر در ذیل کلمه الرهاوی: الرّهاويّ منسوب إلي الرّهاء قبيلة من العرب و قد ضبطه عبد الغنيّ بن سعيد بفتح الرّاء قبيلة مشهورة، و أمّا المدينة فبضمّ الرّاء،[۱۳] آورده: «به نظر من این گفته، خلاف نظر مشهور - از جمله جوهری - که رهاء به ضم راء را، نام طایفه ای در مذحج دانستهاند، است».[۱۴]
رهاء، فرزندانی به نامهای سلیم و عبدالله داشت. از سلیم بن رهاء، ثوبان، عوف، جشم، صعب و جذیمه متولد شدند[۱۵] و از جشم بن سلیم بن رهاء، ثعلبه و قریع، از عبدالله بن رهاء هم، حریث، سعد و طابخه پدید آمدند و از سعد بن عبدالله، کنانه، واهب و سهم تولد یافتند.[۱۶] از کنانة بن سعد بن عبدالله هم عامر به دنیا آمد و از طابخة بن عبدالله، فزاره و مالک؛[۱۷] و بدین ترتیب، نسل غطیف در زمین انتشار یافت. از مهمترین شاخهها و طوایف بنیرهاء بن منبه میتوان به بنیسلیم بن رهاء و بنیسهیم بن عبدالله بن رهاء اشاره کرد.[۱۸] ضمن این که تجیب بنت ثوبان بن سلیم بن رهاء بن منبه هم، از بانوان بزرگ این قوم است که به جهت جایگاه بلند اجتماعی اش، فرزندان بنیاشرس بن شبیب بن سکون – از شاخههای قبیله کنده - به جای انتساب به پدر، بدو منتسب شده، «تجیبی» خوانده شدهاند.[۱۹].[۲۰]
مواطن و منازل بنیرهاء
فرزندان رهاء در سرو مذحج در درّههای حمر، اسیل، قصص[۲۱] و روستای بهرور در جنوب شرقی رداع[۲۲]سکونت داشتند. پس از اسلام و در پی انجام فتوحات اسلامی، بسیاری از آنان به سرزمینهای مفتوحه در عراق و شام مهاجرت کردند[۲۳] و در مناطقی چون کوفه،[۲۴] اردن[۲۵] و نیز مصر[۲۶] رحل اقامت گزیدند.[۲۷]
اسلام بنیرهاء
در سال نهم هجرت جمعی از شاهان حمیر به اسامی حارث بن عبد کلال، نعیم بن عبدکلال و نعمان شاه ذی رعین و همدان و مغافر پس از بازگشت حضرت از جنگ تبوک، قاصدی به نام مالک بن مراره رهاوی را روانه مدینه کردند و ایشان را از اسلامشان با خبر ساختند. پیامبر(ص) نیز در پاسخ، نامه ای به سران حمیر نوشتند و آن را همراه با معاذ بن جبل و مالک بن مراره رهاوی به سمت ملوک حمیر فرستاد. در این نامه، ضمن بیان نکاتی درباره چگونگی و میزان پرداخت زکات، دستور به جمعآوری صدقات و جزیه و پرداخت آن به معاذ بن جبل و مالک بن مراره داده، به برخورد شایسته با فرستادگان خود از جمله مالک بن مراره رهاوی تأکید شده بود.[۲۸] معاذ بن جبل در این سفر، از جانب رسول خدا(ص) مأموریت یافت تا زمینه نشر اسلام و عمل به آموزههای دینی را در یمن فراهم کند.[۲۹] وی پس از ورود و استقرار در صنعاء، علاوه بر جمعآوری خراج، به اقدامات متعددی همچون ساخت مسجد[۳۰] و دعوت به اسلام و تعلیم احکام و قرآن پرداخت.[۳۱] سریه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) در یمن در رمضان سال دهم هجری[۳۲] را نیز باید از دیگر عوامل اصلی اسلام قبایل مذحج دانست. به موجب این سریه، علی(ع) و جمعی دیگر از مسلمانان که از آنان به عنوان نخستین گروه از سپاهیان اسلام که وارد بلاد مذحج شدند یاد شده، به طائفهای از مذحجیان برخوردند و آنان را به اسلام فرا خواندند. اما آنان نپذیرفتند و گریختند. حضرت با ایشان پیکار کرد و با کشتن بیست نفر از ایشان، بقیه تسلیم شدند. علی(ع)، بار دیگر آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان پذیرفتند و تعدادی از سرانشان با ایشان بیعت کردند.[۳۳] علی(ع) احکام دین و قرآن به آنها آموخت و صدقاتشان را جمعآوری نمود.[۳۴] پس از پذیرش اسلام، مردم مذحج و طوایف آن، در سال ۱۰ هجری نمایندگانی را به سوی مدینه گسیل داشتند. نخستین این وفود توسط مردم صداء انجام پذیرفت و سپس بطونی مانند زُبید، سعد العشیرة، جُعْفیّ، رُّها، عَنْس، بنیحارث بن کعب و سپس آخرین شان وفد مردم نَخَع بود که در سال یازده بعد از هجرت انجام گرفت.[۳۵] بر این اساس و بنا برگزارش ابن سعد، در سال دهم هجرت، پانزده نفر از مردان رهاوی به قصد دیدار با پیامبر(ص) به مدینه رفتند و در خانه رمله بنت حارث فرود آمدند. رسول خدا(ص) به دیدنشان رفت و مدتی نسبتاً طولانی با ایشان به گفتگو پرداخت. رهاویها در این دیدار، هدایایی به حضرت تقدیم کردند که از جمله آنها اسبی به نام «مرواح» بود. به دستور پیامبر(ص) آن اسب را به تاخت و تاز در آوردند که شگفتی و پسند حضرت را در پی داشت. نمایندگان بنیرهاء جملگی اسلام پذیرفتند و قرآن و فرایض دینی آموختند. به دستور پیامبر(ص)، به نمایندگان بنیرهاء - بسان دیگر نمایندگان - هدیه ای بین پنج تا دوازده و نیم اوقیه پرداخت شد و آنها به سرزمین خود بازگشتند.[۳۶]پس از این هیأت، گروهی دیگر از ایشان به مدینه آمدند و همراه با حضرت در حجة الوداع شرکت کردند. آنان با رسول خدا(ص) به مدینه بازگشتند و تا زمان رحلت نبی خاتم(ص)، در مدینه ماندند. پیامبر(ص) وصیت کردند که از محصول خیبر سالیانه صد وسق (معادل صد خروار) به آنها پرداخت شود و در این باره برای شان مکتوبی صادر کردند. آنها این سهم را تا زمان حکومت معاویه حفظ کردند و در این زمان فروختند.[۳۷] همچنین در وفدی دیگر، از بعضی از مردان قبیله رهاء نقل شده که مردی از ما به نام عمرو بن سبیع به حضور پیامبر(ص) رفت و مسلمان شد. در این دیدار، رسول خدا(ص) برای او پرچم بست. نقل است که عمرو بن سبیع در جنگ صفین، همراه آن پرچم در سپاه معاویه حضور یافت.[۳۸].[۳۹]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۰۵.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ج۱، ص۲۶۶؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۴۴۸.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۹؛ محمد عبد القادر بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۶۳.
- ↑ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۴؛ سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۳؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۹.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸؛ خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۲۵۰؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ ر.ک: زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۴۸۶. نیز ر.ک: جوهری، الصحاح، ج۶، ص۲۳۶۶؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۰۵.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۲ - ۲۰۳؛ البکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص۶۷۸؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۹.
- ↑ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۲، ص۴۵. نیز سیوطی، لب اللباب فی تحریر الانساب، ص۱۲۰.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۴، ص۳۴۵.
- ↑ برای مطالعه بیشتر این اختلافات ر.ک: ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۸۳۱ - ۸۳۲؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۳۸.
- ↑ زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۴۸۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۹.
- ↑ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۸۳۱.
- ↑ ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.
- ↑ ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۹.
- ↑ ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۹.
- ↑ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲ - ۴۱۳. «سهم» یا «سهیم» در کتاب ابن کلبی، فرزند سعد بن عبدالله معرفی شده است. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.)
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۵؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۹۵.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۹۳.
- ↑ محمد عبد القادر بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۶۳. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۷۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۵۵۵ و ج۳، ص۱۷۳.
- ↑ ر.ک: ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۲۴.
- ↑ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۲۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۱۷۳.
- ↑ ر.ک: ابن یونس، تاریخ مصر، ج۲، ص۲۵۶. نیز سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۳؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۰۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۲۰ - ۱۲۲. نیز ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۸۸ - ۵۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۳ و ۲۶۷ و ج۶، ص۶۱.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۲۶.
- ↑ علی عماره یمنی، تاریخ یمن، ص۷۲ - ۷۴.
- ↑ ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۲.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۸.
- ↑ واقدی، مغازی، ج۳، ص۱۰۷۷ - ۱۰۷۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۲۳۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۶.
- ↑ الموسوعة العربیه، مقاله مذحج.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز درباره وصیت پیامبر(ص) به اعطای صد وسق از محصول خیبر به رهاویها ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۳؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۷۲۳ - ۷۲۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.