بنیرهاء
نسب بنیرهاء
بنیرهاء از شاخههای قبیله بزرگ مذحج[۱] و در شمار قحطانیانی هستند[۲] که نسب از رهاء بن منبّه بن حرب بن علة بن جلد بن مالک (مذحج) بن أدد میبرند.[۳] منتسبین این قبیله را «رهاوی» گفتهاند[۴]و با توجه به وجود مکانی به نام «رهاء» در منطقه جزیره عراق و انتساب ساکنین آنها به رهاوی، در تمایز این دو نسبت و عدم خلط آنها، اقوالی مطرح شده که قرائت آن از سوی بسیاری از لغویین و نسبشناسان، به صورت ممدود (رهاء)،[۵] و استعمال آن بدون همزه (رها) توسط بعضی دیگر،[۶] از جمله مهمترین این اقوال است. درباره تلفظ این واژه به فتح یا ضم راء هم، اختلاف است. بسیاری رُهاء (با ضم راء) را نام قبیله و رَهاء (با فتح راء) را نام مکانی در عراق تلقی کرده اند[۷] و برخی هم بر خلاف این گروه، رُهاء (با ضم راء) را نام مکان و رَهاء (با فتح راء) را نام قبیله دانستهاند.[۸] ابن اثیر جزری با استعمال هر دو کلمه به شکل همسان «الرها»، رَها با (فتح راء) را بطنی از مذحج و رُها (با ضم راء) را شهری در جزیره بیان کرده است.[۹] برخی نیز، با قائل شدن به تفاوت جزئی بین این دو کلمه، رُهاء ممدود را نام طایفه ای از مذحج و رَها (فتح راء و بدون همزه انتهایی) را نام شهری در جزیره عراق عنوان کردهاند.[۱۰] - [۱۱] زبیدی در کتاب خود در شرح این واژه در کتاب «قاموس فیروزآبادی»، در تشریح و توضیح این اختلاف، عنوان داشته که در شرح واژه «الرَهاوی» در کتاب الانساب سمعانی، به خط رضی الدین شاطبی دیدم که در حاشیه این کلمه نوشته بود: «جماعتی از علما این کلمه را به ضم راء قرائت کردهاند و ندیدم کسی آن را به فتح راء بخواند جز عبدالغنی بن سعید زبیدی در ادامه میافزاید: «از نظر من، عبدالغنی بن سعید، تنها فردی است که رهاء را به فتح راء خوانده است و سمعانی هم تنها فردی است که در این کار از او تبعیت کرده است. من هیچ یک از بزرگان و ائمه لغوی را ندیدم که رهاء را به فتح راء تلفظ کرده باشد. جوهری رهاء را به ضم راء ثبت کرده و ابن درید و کلبی و دیگران هم، همین کار را کردهاند».[۱۲] مؤلف کتاب الغارات هم در تعلیقه ۵۶ کتاب خود، از شهرت بنیرهاء بن منبه به ضم راء خبر داده، در توضیح کلمه رهاوی پس از نقل این عبارت ابن اثیر در ذیل کلمه الرهاوی: الرّهاويّ منسوب إلي الرّهاء قبيلة من العرب و قد ضبطه عبد الغنيّ بن سعيد بفتح الرّاء قبيلة مشهورة، و أمّا المدينة فبضمّ الرّاء،[۱۳] آورده: «به نظر من این گفته، خلاف نظر مشهور - از جمله جوهری - که رهاء به ضم راء را، نام طایفه ای در مذحج دانستهاند، است».[۱۴]
رهاء، فرزندانی به نامهای سلیم و عبدالله داشت. از سلیم بن رهاء، ثوبان، عوف، جشم، صعب و جذیمه متولد شدند[۱۵] و از جشم بن سلیم بن رهاء، ثعلبه و قریع، از عبدالله بن رهاء هم، حریث، سعد و طابخه پدید آمدند و از سعد بن عبدالله، کنانه، واهب و سهم تولد یافتند.[۱۶] از کنانة بن سعد بن عبدالله هم عامر به دنیا آمد و از طابخة بن عبدالله، فزاره و مالک؛[۱۷] و بدین ترتیب، نسل غطیف در زمین انتشار یافت. از مهمترین شاخهها و طوایف بنیرهاء بن منبه میتوان به بنیسلیم بن رهاء و بنیسهیم بن عبدالله بن رهاء اشاره کرد.[۱۸] ضمن این که تجیب بنت ثوبان بن سلیم بن رهاء بن منبه هم، از بانوان بزرگ این قوم است که به جهت جایگاه بلند اجتماعی اش، فرزندان بنیاشرس بن شبیب بن سکون – از شاخههای قبیله کنده - به جای انتساب به پدر، بدو منتسب شده، «تجیبی» خوانده شدهاند.[۱۹].[۲۰]
مواطن و منازل بنیرهاء
فرزندان رهاء در سرو مذحج در درّههای حمر، اسیل، قصص[۲۱] و روستای بهرور در جنوب شرقی رداع[۲۲]سکونت داشتند. پس از اسلام و در پی انجام فتوحات اسلامی، بسیاری از آنان به سرزمینهای مفتوحه در عراق و شام مهاجرت کردند[۲۳] و در مناطقی چون کوفه،[۲۴] اردن[۲۵] و نیز مصر[۲۶] رحل اقامت گزیدند.[۲۷]
اسلام بنیرهاء
در سال نهم هجرت جمعی از شاهان حمیر به اسامی حارث بن عبد کلال، نعیم بن عبدکلال و نعمان شاه ذی رعین و همدان و مغافر پس از بازگشت حضرت از جنگ تبوک، قاصدی به نام مالک بن مراره رهاوی را روانه مدینه کردند و ایشان را از اسلامشان با خبر ساختند. پیامبر(ص) نیز در پاسخ، نامه ای به سران حمیر نوشتند و آن را همراه با معاذ بن جبل و مالک بن مراره رهاوی به سمت ملوک حمیر فرستاد. در این نامه، ضمن بیان نکاتی درباره چگونگی و میزان پرداخت زکات، دستور به جمعآوری صدقات و جزیه و پرداخت آن به معاذ بن جبل و مالک بن مراره داده، به برخورد شایسته با فرستادگان خود از جمله مالک بن مراره رهاوی تأکید شده بود.[۲۸] معاذ بن جبل در این سفر، از جانب رسول خدا(ص) مأموریت یافت تا زمینه نشر اسلام و عمل به آموزههای دینی را در یمن فراهم کند.[۲۹] وی پس از ورود و استقرار در صنعاء، علاوه بر جمعآوری خراج، به اقدامات متعددی همچون ساخت مسجد[۳۰] و دعوت به اسلام و تعلیم احکام و قرآن پرداخت.[۳۱] سریه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) در یمن در رمضان سال دهم هجری[۳۲] را نیز باید از دیگر عوامل اصلی اسلام قبایل مذحج دانست. به موجب این سریه، علی(ع) و جمعی دیگر از مسلمانان که از آنان به عنوان نخستین گروه از سپاهیان اسلام که وارد بلاد مذحج شدند یاد شده، به طائفهای از مذحجیان برخوردند و آنان را به اسلام فرا خواندند. اما آنان نپذیرفتند و گریختند. حضرت با ایشان پیکار کرد و با کشتن بیست نفر از ایشان، بقیه تسلیم شدند. علی(ع)، بار دیگر آنان را به اسلام دعوت کرد و آنان پذیرفتند و تعدادی از سرانشان با ایشان بیعت کردند.[۳۳] علی(ع) احکام دین و قرآن به آنها آموخت و صدقاتشان را جمعآوری نمود.[۳۴] پس از پذیرش اسلام، مردم مذحج و طوایف آن، در سال ۱۰ هجری نمایندگانی را به سوی مدینه گسیل داشتند. نخستین این وفود توسط مردم صداء انجام پذیرفت و سپس بطونی مانند زُبید، سعد العشیرة، جُعْفیّ، رُّها، عَنْس، بنی حارث بن کعب و سپس آخرین شان وفد مردم نَخَع بود که در سال یازده بعد از هجرت انجام گرفت.[۳۵] بر این اساس و بنا برگزارش ابن سعد، در سال دهم هجرت، پانزده نفر از مردان رهاوی به قصد دیدار با پیامبر(ص) به مدینه رفتند و در خانه رمله بنت حارث فرود آمدند. رسول خدا(ص) به دیدنشان رفت و مدتی نسبتاً طولانی با ایشان به گفتگو پرداخت. رهاویها در این دیدار، هدایایی به حضرت تقدیم کردند که از جمله آنها اسبی به نام «مرواح» بود. به دستور پیامبر(ص) آن اسب را به تاخت و تاز در آوردند که شگفتی و پسند حضرت را در پی داشت. نمایندگان بنیرهاء جملگی اسلام پذیرفتند و قرآن و فرایض دینی آموختند. به دستور پیامبر(ص)، به نمایندگان بنیرهاء - بسان دیگر نمایندگان - هدیه ای بین پنج تا دوازده و نیم اوقیه پرداخت شد و آنها به سرزمین خود بازگشتند.[۳۶]پس از این هیأت، گروهی دیگر از ایشان به مدینه آمدند و همراه با حضرت در حجة الوداع شرکت کردند. آنان با رسول خدا(ص) به مدینه بازگشتند و تا زمان رحلت نبی خاتم(ص)، در مدینه ماندند. پیامبر(ص) وصیت کردند که از محصول خیبر سالیانه صد وسق (معادل صد خروار) به آنها پرداخت شود و در این باره برای شان مکتوبی صادر کردند. آنها این سهم را تا زمان حکومت معاویه حفظ کردند و در این زمان فروختند.[۳۷] همچنین در وفدی دیگر، از بعضی از مردان قبیله رهاء نقل شده که مردی از ما به نام عمرو بن سبیع به حضور پیامبر(ص) رفت و مسلمان شد. در این دیدار، رسول خدا(ص) برای او پرچم بست. نقل است که عمرو بن سبیع در جنگ صفین، همراه آن پرچم در سپاه معاویه حضور یافت.[۳۸].[۳۹]
بنیرهاء پس از رحلت پیامبر(ص)
از حضور بنیرهاء در فتوحات اسلامی خبر مستقلی در دست نیست اما در برخی گزارشات که حاکی از اجتماع جمع زیادی از بنیمذحج و طوایف آن در مدینه و اعزام آنان به سوی ایران و شام است،[۴۰] این احتمال را که بنیرهاء هم از جمله حاضران این اجتماع و از مشارکت کنندگان در فتوحات ایران و شام باشند، خالی از وجه نمینماید. به نقل طبری، در سال ۱۴ هجری و در پی فراخان عمر بن خطاب جهت انجام فتوحات در ایران، جمعی از مردم بنیصداء، جنب و مسلیه به فرماندهی یزید بن حارث صدائی همراه با دیگر مردمان قبایل عرب، به مدینه وارد شدند. گفته شده که این گروه سیصد نفره همراه با فوجی ۱۳۰۰ نفره از مذحج به فرماندهی سه تن از بزرگان مذحج به نامهای عمرو بن معدی کرب فرمانده بنیمنبه، ابوسبرة بن ذؤیب امیر بنیجعفی و احلاف آنان و یزید بن حارث صدائی در کسوت فرماندهی صداء، جنب و مسلیه در مدینه اجتماع کردند و سپس به هنگام حرکت سعد بن ابی وقاص، با او به قصد عراق از مدینه خارج شدند.[۴۱]
از دیگر حوادث عمده پس از رحلت پیامبر(ص)، میتوان به حضور برخی از چهرههای شاخص بنیرهاء، از جمله عمرو بن سبیع[۴۲] و یزید بن شجره رهاوی[۴۳] در نبرد صفین و همراهی با معاویة بن ابوسفیان در سال ۳۶ هجری اشاره کرد. در این جنگ، عمرو بن سبیع با پرچمی که پس از وفد او به مدینه، رسول خدا(ص) برای او بسته بود، در سپاه معاویه حضور یافت.[۴۴].[۴۵]
بنیرهاء و تعامل با دولت بنیامیه
پس از قتل عثمان و به خلافت رسیدن امام علی(ع)، برخی از رهاویها همچون یزید بن شجره رهاوی که مسلک عثمانی داشتند[۴۶] به جهت تمایلات عثمانی و به منظور خونخواهی عثمان از کوفه به شام رفتند و تا آخر عمرشان همان جا ماندگار شند.[۴۷] یزید در شام مقامی همسان با سعید بن عاص، شرحبیل بن سمط کندی و مسلم بن عقبه پیدا کرد[۴۸]و طرف مشورت معاویه قرار گرفت.[۴۹] او در شام، علاوه بر هواداری از عثمان، سهم به سزایی در تثبیت موقعیت امویان داشت.[۵۰] معاویه هم در عوض، یزید را بیش از دیگران مورد توجه قرار داد و صلههای بسیار به او عطا کرد.[۵۱] یزید بن شجره، همسو با معاویه در نبرد صفین شرکت کرد.[۵۲] او همچنین از سوی معاویه، همراه با ۳۰۰۰ نفر از جنگاوران شامی در سال ۳۹ به عنوان امیر الحاج شامیان و نماینده معاویه به مکه فرستاده شد. این مأموریت که با عنوان غارت مکه شناخته میشود؛[۵۳] از مهمترین حوادث اواخر خلافت امام علی(ع) به شمار میرود. در سال ۳۹ هجری و در ایام امارت قثم بن عباس بر مکه، معاویه، یزید بن شجره رهاوی را برای ادای مراسم حج و گرفتن بیعت به مکه فرستاد و به او فرمان داد که والی مکه و امیرالحاج علی(ع) (عبیدالله بن عباس و به نقلی قثم بن عباس) را برکنار کند. اما امام از این توطئۀ معاویه آگاه شد و سپاهی به فرماندهی مَعقل بن قَیس به سرزمین حجاز گسیل داشت و با فرستادن نامهای، فرماندارش را در مکه به صبر و استقامت فرمان داد. قُثم مردم مکه را به مقابله با یزید بن شجره فرا خواند، اما کسی یاری گر وی نشد و او، برای حفظ بیت المال و جان خویش، تصمیم به ترک مکه گرفت تا اینکه سپاه امام علی(ع) برسد، اما با پیشنهاد ابوسعید خدری، - از اصحاب پیامبر(ص) - در شهر ماند و با توافق طرفین (یزید بن شجره، مردم مکه و قثم بن عباس – فرماندار علی(ع) در مکه) شَیبة بن عثمان عبدری به عنوان امیرالحاج انتخاب گردید و مردم همه به ریاست عبدری، مراسم حج سال ۳۹ هجری را به پایان رساندند.[۵۴] این اقدام یزید که به منظور به چالش کشیدن مشروعیت علی(ع) به عنوان خلیفه مسلمانان و ایجاد زمینه تقابل و جدایی مردم و حاکمیت امام علی(ع) در مکه و نیز کسب مشروعیت برای معاویه صورت گرفت، با ناکارآمدی و ضعف قثم بن عباس از یک سو و عدم همراهی مکیها از فرماندار علی(ع) در مواجهه با متخاصمین از سوی دیگر، و البته با هوشمندی یزید بن شجره، با موفقیت نسبی شامیان همراه شد. براین اساس، یزید، پس از انجام مأموریت خود در مکه در دو مرحله: ۱. اجرای طرح براندازی حکومت علی(ع). ۲. بهرهمندی از موقعیت مکه و قریش برای انتقال قدرت به معاویه، به شام بازگشت.[۵۵] سپاه عراق هم که به فرماندهی معقل بن قیس ریاحی، بعد از پایان مراسم حج، به مکه رسیده بود، به تعقیب یزید بن شجره پرداخت و سرانجام در وادی القری به عقبه سپاه یزید دست یافت. آنان پس از به اسارت گرفتن چند تن از سپاهیان شامی، به کوفه نزد امیرالمؤمنین(ع) بازگشتند.[۵۶]
پس از شهادت امام علی(ع) و سلطه معاویه بر ممالک اسلامی، یزید بیش از پیش مورد توجه معاویه قرار گرفت. چندان که معاویه او را بر فرماندهی جنگهایش گماشت[۵۷] و طی سالهای ۴۹،[۵۸] ۵۱،[۵۹] ۵۶[۶۰] و ۵۷ هجری[۶۱] چندین بار فرماندهی قوای شام را بر عهده او نهاد. وی همچنان در خدمت معاویه بود تا این که سرانجام در سال ۵۸ هـجری در نبردهای دریایی با رومیان کشته شد.[۶۲] علاوه بر یزید بن شجره، عمرو بن سبیع رهاوی از اصحاب و از شرکت کنندگان در جنگ صفین[۶۳] و مالک بن مروان رهاوی - فرمانده جنگهای تابستانه دریایی معاویه - [۶۴] هم از دیگر رجال بنیرهاء بن منبه بودند که بنیامیه را در اجرای منویات خود یاری نمودند. لازم به ذکر است که علاوه بر این یزید بن شجره رهاوی، برخی منابع از یزید بن شجره دومی هم به عنوان یکی از رجال شام نام بردهاند که همزمان با خلافت هشام بن عبدالملک به خراسان رفت و در تثبیت موقعیت امویان نقش مهمی ایفا کرد.[۶۵] - [۶۶].[۶۷]
مشاهیر و رجال بنیرهاء
از بنیرهاء هم بمانند دیگر طوایف و قبایل مذحج شخصیتهای بنام و مشهوری ظهور کردند که از جمله آنان میتوان از مالک بن مراره (مره) رهاوی - از اصحاب و راویان - [۶۸] یزید بن شجره رهاوی - از سادات ساکنان شام[۶۹] و به نقلی از اصحاب - [۷۰] عمرو بن سبیع از اصحاب و از وفود کنندگان نزد پیامبر(ص)،[۷۱] زهدان بن سعید بن قیس بن شریح بن ربیعة بن عدیّ بن مالک بن عوف بن سلیم - از أشراف شام - [۷۲] عمارة بن عبدالمؤمن رهاوی،[۷۳] سعید بن مروان رهاوی،[۷۴] أبوهزان یزید بن سمره مذحجی رهاوی – از محدثان اهل سنت - [۷۵] مالک بن مروان رهاوی - فرمانده جنگهای تابستانه دریایی معاویه - [۷۶] و مسلمة بن عامر بن رهاء بن حارث بن علة بن جلد بن مذحج[۷۷] یاد کرد.[۷۸]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۰۵.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ج۱، ص۲۶۶؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۴۴۸.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۹؛ محمد عبد القادر بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۶۳.
- ↑ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۴؛ سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۳؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۹.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸؛ خلیفة بن خیاط، طبقات، ص۲۵۰؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ ر.ک: زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۴۸۶. نیز ر.ک: جوهری، الصحاح، ج۶، ص۲۳۶۶؛ ابن درید، الاشتقاق، ج۱، ص۴۰۵.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۲ - ۲۰۳؛ البکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص۶۷۸؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۹.
- ↑ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۲، ص۴۵. نیز سیوطی، لب اللباب فی تحریر الانساب، ص۱۲۰.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۱۴، ص۳۴۵.
- ↑ برای مطالعه بیشتر این اختلافات ر.ک: ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۸۳۱ - ۸۳۲؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۳۸.
- ↑ زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۴۸۶.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۹.
- ↑ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۸۳۱.
- ↑ ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.
- ↑ ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۹.
- ↑ ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۹.
- ↑ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲ - ۴۱۳. «سهم» یا «سهیم» در کتاب ابن کلبی، فرزند سعد بن عبدالله معرفی شده است. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.)
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۵؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۹۵.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۹۳.
- ↑ محمد عبد القادر بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۶۳. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۷۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۵۵۵ و ج۳، ص۱۷۳.
- ↑ ر.ک: ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۲۴.
- ↑ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۲۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۱۷۳.
- ↑ ر.ک: ابن یونس، تاریخ مصر، ج۲، ص۲۵۶. نیز سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۳؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۰۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۲۰ - ۱۲۲. نیز ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۸۸ - ۵۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۳ و ۲۶۷ و ج۶، ص۶۱.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۲۶.
- ↑ علی عماره یمنی، تاریخ یمن، ص۷۲ - ۷۴.
- ↑ ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۲۲.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۸.
- ↑ واقدی، مغازی، ج۳، ص۱۰۷۷ - ۱۰۷۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۲۳۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۶.
- ↑ الموسوعة العربیه، مقاله مذحج.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز درباره وصیت پیامبر(ص) به اعطای صد وسق از محصول خیبر به رهاویها ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۳؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۷۲۳ - ۷۲۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۴۸۴. و با اندکی اختلاف در ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۴۵۱.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۴۸۴. و با اندکی اختلاف در ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۴۵۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۷۲۳ - ۷۲۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۲؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۳.
- ↑ همانگونه که در بحث اسلام بنیرهاء گفته شد، عمرو بن سبیع در این جنگ، با پرچمی که پس از وفد او به مدینه، رسول خدا(ص) برای او بسته بود، در سپاه معاویه حضور یافت. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۱۶.)
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۲. شواهد متعددی وجود دارد که گرایشهای عثمانی یزید را مورد تائید قرار میدهد. به عنوان مثال وقتی معاویه او را به حجاز فرستاد تا انتقام خون قاتلان عثمان را بگیرد از تعبیر «شفاء لنا و لک و قربة إلی اللّه و زلفی» استفاده کرد (ثقفی، الغارات، ج۲، ص۵۰۵). علاوه بر آن، این فراز از خطبه یزید در شام در شام که: «خدایا! تومیدانی که من بزرگترین مجاهد برای خلیفه تو عثمان بن عفان و از کسانی نیستم که حرمت او را زیر پا گذاشتند»(ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۲۱) از دیگر شواهدی است که از گرایشهای شدید او به مذهب عثمانی خبر میدهد.
- ↑ جاحظ، التاج فی اخلاق الملوک، ص۱۱۳ - ۱۱۵.
- ↑ ابنعبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۲۵۰.
- ↑ ثقفی، الغارات، ج۲، ص۵۱۲ - ۵۰۴؛ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۲۱ - ۲۲۳
- ↑ ر.ک: ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۱ - ۲۲۴.
- ↑ ر.ک: جاحظ، التاج فی اخلاق الملوک، ص۵۵؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۶۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۲؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۳.
- ↑ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۵۰۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۱۹ - ۲۲۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۱ - ۴۶۴؛ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۵۰۴ - ۵۱۲؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۰ - ۲۲۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۷ - ۳۷۸.
- ↑ برای مطالعه بیشتر نتایج و پیامدهای غارت یزید بن شجره ر.ک: به پژوهش نامه علوی، دوره ۱۳، شماره ۲۶، دی ۱۴۰۱، نقش یزید بن شجره رهاوی در ناپایداری موقعیت امام علی(ع) و پایداری معاویه در مکه، تألیف مریم سعیدیان جزی.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۳؛ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۵۱۱.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۷۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۷۱۹.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۳۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳؛ ص۴۵۸.
- ↑ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۲۹.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۰۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳؛ ص۵۰۳..
- ↑ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۲۹.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۰۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۱۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۱۶. نیز ر.ک: ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۷۲۳ - ۷۲۴.
- ↑ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۵.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۷، ص۹۳.
- ↑ با نگاهی به پژوهش نامه علوی، دوره ۱۳، شماره ۲۶، دی ۱۴۰۱، نقش یزید بن شجره رهاوی در ناپایداری موقعیت امام علی(ع) و پایداری معاویه در مکه، تألیف مریم سعیدیان جزی.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۲۷۲ - ۲۷۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۵۵۴ - ۵۵۵.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۰.
- ↑ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۸، ص۳۱۶؛ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۹، ص۲۷۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۵۷۶.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۷۲۳؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۱۶.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۹۸.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۳. برخی دیگر از منابع از او با نام «عمیرة بن عبدالمؤمن رهاوی» یاد کردند. (المزی، تهذیب الکمال، ج۲۶، ص۴۴۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۹، ص۲۲۱.)
- ↑ المزی، تهذیب الکمال، ج۲۶، ص۴۴۶؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۹، ص۲۲۱.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۰۳؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۵، ص۹۹؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۵، ص۲۰۷.
- ↑ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۵.
- ↑ صحاری، الانساب، ج۱ ص۳۸۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.