حکومت در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '== جستارهای وابسته == ==' به '==')
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = حکومت
| موضوع مرتبط = حکومت
خط ۴۸: خط ۴۷:


[[رده:حکومت]]
[[رده:حکومت]]
[[رده:مدخل]]

نسخهٔ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۱۹

سیره حکومتی

شیوه‌ای که پیامبر در تأسیس حکومت و اداره آن در پیش گرفته بودند، شیوه ویژه‌ای بود که در آن دین و سیاست درهم آمیخته بود. رسول گرامی اسلام که مؤید به وحی و در رأس تشکیلات سیاسی بود، به گونه‌ای در میان مردم عمل کرد که آنان هرگز جدایی میان قرآن و عمل پیامبر را نیافتند. در حیات سیاسی پیامبر، فاصله‌ای میان دین و دولت، مردم و زمامداران، قانون‌مداری و خداپرستی وجود ندارد. ایشان در جامعه‌ای دور از محل ولادت و رشد خود، حکومتی مستقل تشکیل داد، بدون آنکه بر اساس اعمال زور و قدرت مداری باشد. ایشان از همان روزهای آغازین به ایجاد آشتی میان افراد و زدودن کینه و دشمنی‌ها اقدام کرد. ایشان از فاصله طبقاتی کاست و مردم را از نظر اقتصادی به هم نزدیک کرد. با گشودن باب زکات و خمس و صدقات به روی مردم، ضعیفان را از وضعی که در آن بودند، بالاتر آورد و توانگران را با آنان مهربان کرد. حکومت ایشان از نوع حکومت کسرا و قیصر نبود. در این حکومت، خداوند در رأس امور و امر و نهی او محور قانون و مردم نیز در خط پیروی از این فرمان‌ها هستند. در این حکومت، کسی حق طغیان و استکبار ندارد. ریاکاران و ریاست‌طلبان در آن جایی ندارند. همه مردم بنده خدایند و کسی حق سلطه‌گری و زورگویی بر آنها را ندارد. این حکومت، دارای سرشتی دینی و منبع و منشأ آن از جانب خداوند است. حاکم مطلق، خداوند است و مردم حتی شخص پیامبر اعظم(ص) نیز در همان جهت گام برمی‌دارند. این حکومت آموزه‌های فراوانی دارد. برای نمونه، پیامبر اکرم(ص) به ما آموخت که مسئولان حکومت اسلامی، دولتی‌ها، مجلسی‌ها، دستگاه قضایی با مردم فروتن و مؤدب برخورد کنند و از موضع قدرت و سلطه با مردم سخن نگویند؛ چون مردم صاحب حقوق هستند. ابن مسعود می‌گوید: روزی مردی با پیامبر سخن می‌گفت، هیبت پیامبر او را گرفته بود و بدنش می‌لرزید. حضرت متوجه شد که این مرد، در حین صحبت دست و پایش می‌لرزد، فرمود: «بر خودت آسان گیر برادر، راحت باش. من شاه نیستم. من پسر همان زنی هستم که مثل شما غذای مانده و ساده می‌خورد».[۱].

نقل شده است روزی سلمان و بلال خدمت پیامبر آمدند. سلمان به رسم ایرانی‌ها به روی پای پیامبر افتاد تا آن را ببوسد. پیامبراعظم(ص) فرمود: «سلمان کاری را که ایرانیان و عجم با شاهانشان می‌کنند، انجام نده من بنده‌ای از بندگان خدا هستم. آن‌گونه که بردگان می‌خورند، بردگان بر خاک می‌نشیند، من نیز همان‌گونه می‌خورم و می‌نشینم»[۲].

امیرمؤمنان علی(ع) در توصیف پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: پیامبراکرم(ص)، دعوت بردگان را برای غذا می‌پذیرفت. بر خاک می‌نشست. با دست خود بز می‌دوشید. چهره بر خاک می‌مالید. نزد مردم، فروتن بود. پایش را نزد مردم حتی کودکان دراز نمی‌کرد. وقتی به او مراجعه می‌کردند، تکیه نمی‌داد. به احترام مردم کارهای سخت را می‌پذیرفت و انجام می‌داد. همواره گرسنه بود. ظاهر حالش مانند ضعیفان بود، ولی قلبش قوی بود. همچون بردگان می‌نشست، بر کفش خود پینه می‌زد و لباسش را وصله می‌کرد[۳].

پیامبراکرم(ص) می‌فرمود: سه گروهند که صدای نمازشان از گوش خودشان بالاتر نخواهد رفت و دعایشان به خداوند و ملکوت نخواهد رسید: یک گروه، مسئولینی هستند که جامعه‌ای را مدیریت می‌کنند، درحالی که مردم از آنها خوششان نمی‌آید[۴]. فرمودند: چند گروهند که آبرویشان محترم نیست[۵] و باید در ملأ عام آنها را نهی از منکر و نقد کرد از جمله کسانی که بر مسند قدرتند یا ثروت در اختیار دارند، ولی ستم می‌کنند.

از سوی دیگر می‌فرماید: سه گروهند که دعای آنها حتماً مستجاب است و رد نخواهد شد: یکی از آنها امام و رهبر و حاکم عادل است[۶]. در جای دیگر فرمود: اگر کسی گره از کار مسلمانی بگشاید، ثواب آن با هفتاد حج مقبول، برابر است[۷].

پیامبر اکرم(ص)، تشریفات حکومتی نداشت. در روایت نقل شده است: پیامبر و اصحابشان همواره حلقه وار می‌نشستند و اگر کسی وارد می‌شد، نمی‌فهمید چه کسی رئیس است و چه کسی مرئوس[۸]. پیامبر اعظم(ص) وقتی وارد مدینه شدند، همه منتظر بودند که ببینند ایشان به کدام محله می‌رود و در کدام خانه فرود می‌آید تا آنجا پس از این مهم‌ترین مکان شود. پیامبر خدا فرمود: شتر را رها کنید... هر جا که این شتر نشست، من آنجا ساکن می‌شوم. شتر رفت تا جلو در یکی از فقیرانه‌ترین خانه‌های مدینه فرود آمد و آنجا خانه پیامبر شد[۹]. پیامبر اعظم(ص) می‌فرمود: بد جامعه و ملّتی است، ملتی که عدالت‌خواه نیست و برای اجرای عدالت و قسط در حوزه اقتصاد، قضاوت، سیاست و فرهنگ قیام نمی‌کند[۱۰]. ایشان به طبقات محروم و زحمت‌کش احترام می‌گذاشت. در جنگ تبوک که از جبهه بر می‌گشت، مردم به استقبال آمده بودند. از جمله، پیرمردی به نام سعد انصاری جلو آمد و با ایشان مصافحه کرد. پیامبر دید که دستش خیلی زبر است. فرمود: دست‌هایت چه قدر خشن است؟ گفت: من کارگرم و بیل می‌زنم تا زندگی خانواده‌ام را تأمین کنم. پیامبر دست او را بوسید. پس دستش را بالا برد و خطاب به همه جمعیت فرمود: «به خدا سوگند، این دستی است که آتش دوزخ آن را لمس نخواهد کرد»[۱۱].

در این نوع حکومت که بر محوریت قلب‌ها و دل‌های شیدا بنا نهاده شد، نه تنها رویه حکومت طاغوتی جایی نداشت، بلکه حضرتش به همه حاکمان پس از خود هشدار می‌داد تا به مرام طاغوت و ستم‌گران اقتدا نکنند؛ زیرا بزرگ‌ترین آفت دین را زمامداران بد[۱۲] می‌دانست و به حاکمانی که گره از کار مردم نمی‌گشایند، و بر مردم ستم می‌کنند وعده‌های هراسناکی داد. آنچنان که فرمود: زمامدارانی که کاری از کارهای امتم را به دست گیرند و در کار مردمان چون کارهای شخصی خود دل سوزی و کوشش نکنند، خداوند در روز رستاخیز، آنان را وارونه در دوزخ می‌اندازد[۱۳].

یا در کلامی دیگر فرمود: صراط بر پای زمامدار ستمگر آنچنان می‌لرزد که بندهای او را از یکدیگر جدا می‌کند، آنچنان که میان دو عضو او صد سال راه فاصله باشد و سپس از روی پل صراط بیفتد[۱۴]. حضرت محمد(ص) با چنین گفتارهایی به خوبی آشکار می‌ساخت که کارگزاران حکومت اسلامی باید در رفع مشکلات اجتماع بکوشند[۱۵]. در سیره نبوی آمده است: «تمام سعی و کوشش پیامبر اکرم(ص) این بود که بتواند گره‌ای از کار مسلمانی باز کند که اگر گره‌ای از کار یک مسلمان می‌گشود، از نماز شب و بیداری شبش خوش‌حال‌تر می‌شد».

از تاریخ و سیره پیامبراکرم(ص) به خوبی استفاده می‌شد که توهین کردن به مسلمانان و بی‌تفاوت بودن در گرفتاری‌های آنان، به اندازه‌ای برای پیامبر ناراحت‌کننده و غم‌انگیز بود که حتی اگر فرزندشان از دنیا می‌رفت، آن اندازه ناراحت نمی‌شدند[۱۶].

ناگفته نماند که در حکومت رسول الله(ص) همان‌گونه که رحمت و ملاطفت و تواضع و ادب وجود داشت، قاطعیت و صلابت نیز وجود داشت. هر گاه اصل نظام اسلامی، عدالت اجتماعی و احکام الهی در خطر بود، پیامبر با کسی معامله و مسامحه نمی‌کرد. ایشان برخی از جنگ‌ها را خود فرماندهی کرده است. در برخی جنگ‌ها عده‌ای درصدد جریان‌سازی و ایجاد جنگ روانی برآمدند. پیامبر اکرم(ص) دستور نابودی مقر فرماندهی آنان را داد. با خیانت‌کاران برخورد شدید داشت. یکی از نمونه‌های آن قضیه مسجد ضرار است. منافقین در چند کیلومتر مدینه، مسجدی ساخته بودند برای ذکر و دعا و نیایش و قبلاً از پیامبر خواسته بودند که تشریف ببرند و مسجد را افتتاح کنند. پیامبر به آنها فرمود: هر وقت فرصت کنم می‌آیم. وقتی که از جنگ بازگشتند، معلوم شد که حتی این مسجد هم پایگاه توطئه علیه نهضت شده است. از این‌رو، دستور دادند مسجد را خراب کنند[۱۷].[۱۸].

منابع

پانویس

  1. «هَوِّنْ عَلَيْكَ فَلَسْتُ بِمَلِكٍ إِنَّمَا أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ كَانَتْ تَأْكُلُ الْقَدَّ»؛ بحارالانوار، ج۷۶، ص۶۳.
  2. خصال، ج۱، ص۲۷۱.
  3. بحارالانوار، ج۷۹، ص۳۱۴.
  4. نک: هود: ۲۸.
  5. حسن رحیم‌پور ازغدی، مقاله «محمد؛ پیامبری برای همیشه»، نشریه پویا، ش۱، ص۱۸، به نقل از: النصایح الکافیه، ص۵۰.
  6. بحارالانوار، ج۹۳، ص۳۶۰.
  7. بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۸۵.
  8. مکارم الاخلاق، ص۱۶.
  9. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۱۳۳.
  10. بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۱۱.
  11. اسد الغابه، ج۲، ص۲۶۹.
  12. نهج الفصاحه، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ص۳۴۳.
  13. نهج الفصاحه، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ص۳۴۳.
  14. نهج الفصاحه، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ص۳۴۳.
  15. حسن طاهری، محمد و حاکمان امت، نشریه پویا، ش۱، ص۷۵ و ۷۶.
  16. آیت الله مظاهری، اخلاق در اداره، ص۱۶.
  17. تفسیر قمی، ج۱، ص۳۰۵.
  18. اسحاقی، سید حسین، رسول مهربانی ص ۱۲۰.