مکاتب علمی بصره: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
خط ۳۳: خط ۳۳:


==[[مکتب تفسیری]]==
==[[مکتب تفسیری]]==
[[مکاتب تفسیری]] می‌تواند به معنای نظریه‌های مختلفی باشد که درباره چگونه [[تفسیر]] کردن [[قرآن]] ابراز شده است و شیوع یافته است و ممکن است درباره روش‌های مختلف [[مفسران]] در بیان معنای [[آیات قرآن]] نیز به کار رود. همچنین می‌توان مجموعه آرای [[تفسیری]] یک [[مفسر]] را در معانی آیات قرآن، که مورد پذیرش جمعی از مفسران بعد از او قرار گرفته باشد را مکتب تفسیری آن مفسر دانست<ref>تاریخ تفسیر قرآن کریم، ص۸۶.</ref>.
[[قرآن کریم]]، یگانه منبع سرشار [[معارف]] عالیه [[اسلام]] و مبانی [[احکام شریعت]] است و هرکس بخواهد بر [[تعالیم]] حکیمانه اسلام دست یابد، باید ریشه آن را در قرآن ردیابی کند. [[مسلمانان]] در [[صدر اسلام]] هرچه را در قرآن جستجو می‌کردند پاسخ آن را به‌روشنی دریافت می‌داشتند؛ زیرا قرآن به زبان آنان نازل شده بود و با روش‌ها و شیوه‌های [[کلامی]] خودشان با آنان [[گفتگو]] می‌کرد. از این جهت بر آنان [[سهل]] و آسان بود تا مطالب خود را بدون [[دشواری]] از قرآن دریافت دارند و گاه اگر با ابهامی در بیان [[قرآنی]] روبه‌رو می‌شدند، حل مشکل نیز برایشان آسان بود؛ زیرا با مراجعه مستقیم به [[پیامبر اکرم]]{{صل}} هرگونه ابهام یا اشکالی را مرتفع می‌کردند. پیامبر اکرم{{صل}} نیز [[وظیفه]] خود می‌دانست که در رفع ابهام یا توضیح و بسط آنچه قرآن به [[اجمال]] گفته است، با بیانی روشن و رسا، خواسته‌های آنان را برآورده کند<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۱۶۱.</ref>.
قرآن بیشتر به‌گونه‌ای کلی و سربسته، اصول معارف یا مبانی [[احکام]] را بیان کرده است و این [[وظیفه پیامبر]]{{صل}} بود که آن را بشکافتد و با شرح و تفصیل بیان کند؛ این بیان گاه در گفتار و گاه در [[رفتار]] یا تقریر آن حضرت در [[اختیار]] مسلمانان قرار می‌گرفت.
[[طبری]] در تفسیر خود از [[عبدالله بن مسعود]] ([[صحابی]] بزرگ و معروف [[پیامبر]]{{صل}}) چنین [[روایت]] می‌کند:
«هرگاه یکی از ما ([[صحابه]]) که ده [[آیه]] از [[قرآن]] می‌آموختیم، از آن نمی‌گذشتیم مگر آن‌که معنا و شیوه عمل به آن را نیز از [[پیامبر]] دریافت می‌کردیم»<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۱۶۲.</ref>.
پس از [[پیامبر اکرم]]{{صل}}، [[مسئولیت]] پخش و گسترش [[علوم]] و [[معارف اسلامی]] بر عهده [[اهل‌بیت]]{{عم}} و [[صحابه]] کبار آن حضرت قرار گرفت؛ اما تمامی صحابه در مراتب [[علمی]] و [[دانش]] یکسانی نبودند و برحسب استعدادها و مواهب ذاتی و مقدار [[زمان]] حضور نزد [[پیامبر اسلام]]{{صل}} در درجات متفاوت قرار داشتند و هر یک، طبق ظرفیت خود از آن منبع سرشار بهره برده‌اند.
[[مسروق بن اجدع همدانی]]<ref>او از تابعین و فقیهی پارسا بود. شعبی می‌گوید: «کسی را در طلب دانش، از او کوشاتر ندیدم. معلم، قاری و مفتی بود». از اصحاب امیرالمؤمنین{{ع}} است و در تمام جنگ‌های حضرت شرکت کرد. به سال ۶۲ در ۶۳ سالگی دیده از جهان فروبست. (نگارنده)</ref> می‌گوید:
دانش به سه نفر ختم می‌گردد: [[علی بن ابی طالب]] که عالم [[مدینه]] است؛ [[عبدالله بن مسعود]] عالم [[عراق]]؛ و ابوالدردا، عالم [[شام]]. هرگاه اینان با یکدیگر بنشینند، دو دانشمند عراق و شام از دانشمند مدینه [[پرسش]] می‌نمایند، ولی او از آنان چیزی نمی‌پرسد<ref>تفسیر و مفسران، ص۱۸۸.</ref>.
[[ذهبی]] می‌گوید:
[[انصاف]] این است که صحابه در توان [[فهم قرآن]] و [[درک]] معانی آن با یکدیگر تفاوت داشتند و این تفاوت ناشی از تفاوت در اسباب و وسایل فهم قرآن است که در [[اختیار]] داشتند؛ مثلاً [[آگاهی]] آنان نسبت به زبان [[عرب]] یکسان نبود و برخی اطلاعات گسترده داشتند آشنا با واژه‌های [[غریب]] بودند؛ همانند [[عبدالله بن عباس]]. درحالی‌که برخی دیگر این‌گونه نبودند. برخی از آنان همواره ملازم و همراه پیامبر{{صل}} بودند؛ لذا آن بخش از [[اسباب نزول]] را که دیگران نمی‌دانستند، اینان می‌دانستند؛ مانند علی بن ابی طالب{{ع}}. علاوه بر اینها، صحابه در درجه علمی و توانایی‌های [[عقلی]] نیز یکسان نبودند؛ بلکه در این باب با یکدیگر تفاوت زیادی داشتند<ref>تفسیر و مفسران، ص۱۸۹.</ref>.
هنوز دوران صحابه به پایان نرسیده بود که برای حمل [[امانت الهی]] و انجام [[رسالت]] [[اسلامی]] مردانی [[شایسته]] که [[تربیت]] شده [[صحابه]] بودند، به میدان آمدند. آنها تابعینی بودند که به [[نیکی]] از صحابه [[پیروی]] کردند. آنان [[توفیق]] [[درک]] دوران [[عهد]] رسالت را نداشتند؛ اما محضر صحابه بزرگوار آن حضرت را مغتنم شمردند و از [[دانش]] آنان بهره وافی بردند.
طی [[فتوحات]] و پس از آن، شمار زیادی از صحابه به شهرهای گوناگون کوچ کردند و در هر کجا از قلمرو بزرگ [[اسلام]] که اقامت گزیدند، مدرسه‌ای بنا نهادند و به گسترش [[معارف قرآن]] و [[سنت]] پرداختند.
صحابه در [[علوم]] گوناگون مکاتبی را ایجاد کردند که به دلیل آوازه بنیان‌گذاران آن [[شهرت]] یافته است.
از نظر لغوی، [[مدارس تفسیر]] عبارت است از آموزشگاه‌هایی که در آنها [[تفسیر]] درس می‌دهند؛ ولی اصطلاحاً بر جمعی از [[مفسران]] که در چگونه تفسیر کردن [[قرآن]] [[رأی]] مشترکی داشته باشند و در تفسیر [[شیوه]] [[واحدی]] را به کار گرفته باشند، می‌توان [[مدرسه]] [[تفسیری]] اطلاق کرد. همچنین می‌توان نظریه و منهج تفسیری یکی از مفسران را مدرسه تفسیری او نامید<ref>مکاتب تفسیری، ج۱، ص۱۸.</ref>.
در هر [[مکتب]] یا مدرسه تفسیری، [[تابعین]] از چهره‌های ممتاز و برجسته آن مکتب به شمار می‌رفتند؛ ازاین‌رو، هر [[مکتب تفسیری]] را می‌توان بر اساس [[شناخت]] استاد و [[شاگردان]] و برحسب مناطقی که در آن، این مکاتب دایر بود، بررسی کرد.
از جمله [[مدارس]] تفسیری که در [[جهان اسلام]] دایر شد، می‌توانیم به مدارس ذیل اشاره کنیم:
# مدرسه [[مکه]] که توسط [[عبدالله بن عباس]] بنیان گذاشته شد؛
# مدرسه [[مدینه]] که به دست [[اصحاب]] موجود در مدینه به‌ویژه [[سید القراء ابی بن کعب]] ایجاد شد؛
# مدرسه [[کوفه]] را [[صحابی]] [[جلیل القدر]] [[عبدالله بن مسعود]] پایه‌گذاری کرد؛
# مدرسه [[بصره]] که آن را [[عبدالله بن قیس]]، معروف به [[ابوموسی اشعری]] بنیان نهاد؛
# مدرسه [[شام]] که بنیان‌گذار آن [[ابوالدرداء]] عومیربن [[عامر]] [[خزرجی]] [[انصاری]] است<ref>مکاتب تفسیری، ج۱، ص۲۸۸ به بعد.</ref>.
# مدرسه بصره به دست عبدالله بن قیس معروف به [[ابوموسی اشعری]] بنیان نهاده شد. او در [[سال هفده هجری]]، پس از [[عزل]] [[مغیره]] از [[بصره]]، به [[حکم]] [[عمر بن خطاب]]، [[والی]] آن [[شهر]] شد. او در ابتدای [[خلافت عثمان]] [[حاکم بصره]] بود، سپس عزل شد. و بعد از مدتی به [[ولایت کوفه]] رسید. در [[حکومت امام علی]]{{ع}} به درخواست [[مردم]]، ابقا شد؛ ولی به سبب [[دوستی]] دیرینه‌ای که بین او و [[معاویه]] بود و رابطه پنهانی که بین آنها برقرار شده بود، پس از [[کارشکنی]] در [[جنگ جمل]]، از [[حکومت کوفه]] عزل شد. او به [[مردم بصره]] [[فقه]] و [[قرائت قرآن]] آموخت. [[ابن حجر]] می‌گوید: «تعدادی از [[تابعین]] و [[اتباع]] آنان، به دست او [[تربیت]] شدند». [[حاکم]] از [[ابورجا]] چنین نقل کرده است: «[[قرآن]] را از [[ابوموسی اشعری]] در [[مسجد]] بصره آموختیم؛ ما حلقه‌وار می‌نشستیم.»...
در [[مکتب تفسیری]] او [[انحراف]] شدیدی وجود داشت و پس از او در بصره، زمینه برای [[رشد]] بسیاری از [[بدعت‌ها]] و [[انحرافات فکری]] و [[عقیدتی]] به‌ویژه در مسائل [[اصول دین]] و [[امامت]] و [[عدل]] فراهم شد.
[[عبدالکریم شهرستانی]] می‌گوید:
از اتفاقات عجیبی که من شنیدم این است که ابوموسی اشعری (متوفای ۴۴) درست همان مطالبی را عنوان می‌کرد که نوه‌اش [[ابوالحسن اشعری]] (متوفای ۳۲۴) در مذهبش بیان می‌داشت. او می‌افزاید: میان [[عمرو بن عاص]] و [[ابوموسی]] گفتگویی رخ داد؛ [[عمرو]] گفت: از کجا کسی را بیابم که از [[خدا]] به سوی او [[شکایت]] برم؟ ابوموسی گفت: من آن داور هستم. عمرو گفت: آیا [[خداوند]] چیزی را بر من مقدر می‌گرداند و سپس مرا به سبب انجام دادن آن [[عقاب]] می‌کند؟ ابوموسی گفت: آری. عمرو گفت: چرا؟ گفت: چون پروردگارت به تو [[ستم]] روا نمی‌دارد! عمرو ساکت شد و نتوانست پاسخی دهد!
ابوموسی مسئله [[جبر]] در [[تکلیف]] را مطرح کرد که [[جاهلیت]] [[عرب]] بر آن [[باور]] بودند، و بدین جهت عمرو نتوانست پاسخی بدهد<ref>تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۹۰-۲۹۱.</ref>.
از مشهورترین [[مفسرین]] در [[مدرسه]] بصره، [[حسن بصری]] و [[قتاده]] را می‌توان نام برد.
[[حسن بصری]] (متوفای ۱۱۰ [[هجری]]) [[ابوسعید]] [[حسن بصری]]، دو سال به آخر [[خلافت عمر]] مانده بود، متولد شد. مردی عالم و [[فصیح]] بود. بیانی دل‌نشین و مؤثر داشت. [[مالک بن انس]] می‌گفت: از حسن بپرسید؛ زیرا او حاضر الذهن است. شاید آغازگر سخن‌گویی درباره [[زهد]] و [[ترک دنیا]] به سبکی افراطی‌تر از [[فرهنگ]] [[اسلام]]، او بود. ترک دنیا را به جای [[اصلاح]] [[دنیا]] توصیه می‌کرد. او تقریباً اول کسی است که [[تفسیر اشاری]] و کلمات غریبه از فرهنگ اسلام از طریق متصوفه از او نقل شده است.
حسن بصری قائل به قدر بوده است و از این جهت و جهاتی دیگر، شخصیتی مقبول نزد [[شیعه]] نیست. [[مرحوم محدث قمی]] و [[سید مرتضی]] او را متظاهر به زهد و [[پارسایی]] معرفی کرده‌اند. از [[حماد بن سلمه]] [[نقلی]] است که [[قرآن]] را بر حسن بصری قرائت کردند و او آن را بر [[اثبات]] قدر [[تفسیر]] کرد. حسن بصری در [[سال ۱۱۰ هجری]] [[وفات]] یافت<ref>تاریخ تفسیر قرآن، ص۸۲.</ref>.
[[قتاده]] (متوفای ۱۱۷ هجری): [[قتادة بن دعامه سدوسی]] [[عرب]] الاصل و ساکن [[بصره]] بود. حافظه‌ای [[قوی]] داشت. او اطلاع گسترده‌ای در [[شعر]] [[عربی]] و [[انساب]] عرب و در زبان تازی تبحر داشت. به همین جهت در [[تفسیر قرآن]] شهرتی فراوان به دست آورد که [[سعید بن مسیب]] [[مفسر]] می‌گفت: هیچ عراقی بهتر و کارآمدتر از قتاده نزد من نیامد. به نظر می‌رسد که قتاده از [[محبان]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بوده است. چون در [[مجلسی]] سخن و گفتاری از [[خالد بن عبدالله قسری]] درباره [[نکوهش]] [[امام علی]]{{ع}} شنید، برخاست و درحالی‌که می‌گفت [[سوگند]] به [[پروردگار]] [[کعبه]]، خالد بن عبدالله قسری بی‌دین است، از مجلس خارج شد. او در [[سال ۱۱۷ هجری]] بدرود [[حیات]] گفت<ref>تاریخ تفسیر قرآن، ص۸۳.</ref>.
در دایرةالمعارف [[قرآن کریم]] بر خلافِ کتاب‌های دیگر، او را از جمله [[مفسران]] [[مدرسه]] [[کوفه]] معرفی کرده‌اند و درباره او نوشته‌اند اینکه تفسیر را از چه کسی فراگرفته [[اختلاف]] است. بر اساس برخی اقوال، احتمال شاگردی [[قتاده]] نزد [[سعید بن مسیب]] [[ضعیف]] است. [[ذهبی]] او را از [[رجال]] مشهور [[مدرسه]] [[تفسیری]] [[ابن مسعود]] به شمار آورده است؛ ولی ابن مسعود در ردیف کسانی که قتاده از آنها [[روایت]] کرده است، ذکر نشده است. به هر حال [[وثاقت]] وی نزد [[اهل تسنن]] ثابت است؛ اما از جانب [[رجال‌شناسان شیعه]] [[توثیق]] نشده است<ref>دایرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص۱۰۹.</ref>.<ref>[[سید امیر حسینی|حسینی، سید امیر]]، [[بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری (کتاب)|بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری]]، ص ۳۰۶.</ref>


==[[مکتب]] [[تاریخی]]==
==[[مکتب]] [[تاریخی]]==

نسخهٔ کنونی تا ‏۶ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۵۴

مقدمه

بصره توسط عتبة بن غزوان در زمان خلافت عمر بن خطاب و به دستور او، به‌عنوان پادگانی نظامی احداث شد که با گذشت زمان به یک شهر مهم و استراتژیک بدل شد. واقع شدن بصره در کنار دریا سبب شد که این شهر محل رفت‌وآمد و زندگی اقوام و گروه‌های مختلف از قبیل ایرانیان و اعراب و حتی یونانی‌ها و سیاهان و... باشد و لذا بصره پیوسته با رویدادهای جدید دنیا در ارتباط بود. نزدیکی به جندی شاپور که محل تدریس علوم مختلف یونانی و ایرانی و هندی بود از یک‌سو و تجاری بودن بندر بصره و وجود بازار مِربَد از سوی دیگر، سبب شد تا این شهر مورد توجه بسیاری از تجار و دانشمندان قرار گیرد و بحث‌های عقلی و فلسفی و کلامی به‌سرعت در آن رشد کند و به محلی برای اهل فضل و ادب تبدیل گردد. در این مبحث به مکاتب علمی در بصره نظر می‌افکنیم؛ اما در ابتدا شایسته است منظور از مکتب را شرح بدهیم و سپس به توضیح درباره مکاتب بصره در صدر اسلام بپردازیم. مکتب به مجموع عقاید و نقطه نظرهایی اطلاق می‌شود که از سوی گروهی پذیرفته شده باشد و پسوند شهرها بر مکان و شهری اطلاق می‌شود که آن مجموعه نظرات و عقاید در آنجا شکل گرفته است؛ مانند، مکتب بصره یا مکتب کوفه.[۱]

مکتب نحوی بصره

برای بهره‌مندی از هدایت قرآن باید آن را تفسیر کرد. تفسیر آیات نورانی قرآن، علوم و دانش مختلفی را می‌طلبد. یکی از آن علوم، علم نحو است؛ علمی که برای صیانت قرآن از تحریف لفظی و معنوی ایجاد شده است و برآمده از قرآن است. این علم، درباره چگونگی تشکیل جمله عربی از کلمات و احکام کلمات از حیث اعراب و بنا بحث می‌کند. در پیدایش و شکل‌گیری علم نحو، دو دسته عوامل دینی و غیردینی دخیل بوده‌اند. پس از نزول قرآن از جانب خداوند متعال بر پیامبر اعظم(ص)، آن حضرت بر تعلیم و تعلم آن بسیار تأکید می‌ورزیدند و چون خط عربی در آن عصر بدون نقطه و اِعراب بود، قرآن را بر اساس استماع و حفظ آیات آموزش می‌دادند. پس از فتوحات و با پیوستن افرادی به جرگه مسلمانان که به زبانی غیر از زبان عربی سخن می‌گفتند، این نیاز احساس شد تا قواعدی برای یادگیری و حفظ زبان عربی و محافظت قرآن از تحریف لفظی و معنوی ایجاد شود. برای مثال در تاریخ آمده است: مردی کلمه ﴿رَسُولُهُ در آیه ﴿أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ[۲] را با کسره خواند. هنگامی‌که حضرت علی(ع) از این موضوع آگاه شد به ابوالاسود دوئلی فرمودند: قواعدی برای زبان عربی وضع کن تا امت، با استعانت از آن قواعد، زبان عربی را بیاموزند و بتوانند قرآن بخوانند و بفهمند؛ ابوالاسود دوئلی (وفات ۶۹ هجری) نیز با راهنمایی ایشان علم نحو را ابداع کرد.

عامل دیگر شکل‌گیری علم نحو، غیردینی بود و سه علت را در آن دخیل دانسته‌اند:

  1. عرب‌ها به زبان خود بسیار متعصب بودند و به آن می‌بالیدند؛ اما گسترش روز افزون اسلام و نفوذ آن در بین ملت‌های دیگر باعث اختلاط زبان عربی با زبان اقوام دیگر شد که همین عامل، بیمناکی اعراب را از آسیب رسیدن و فساد در زبان‌شان به دنبال داشت.
  2. غیرعرب‌های تازه مسلمان برای فراگیری زبان عربی، احتیاج مبرم به یادگیری قواعد و دستور زبان عربی داشتند.
  3. با ظهور اسلام در بین اعراب و برخورد آنها با ملل دیگر، آنها از نظر عقلی به درجه‌ای از رشد و کمال رسیده بودند تا بتوانند دستور زبان عربی را برای خود و دیگر افراد تدوین کنند.

تمام عوامل بالا سبب شد تا سرانجام الکتاب توسط سیبویه (وفات ۱۸۰ هجری) به رشته تحریر درآید و این کتاب از حیث شکلی و محتوایی از چنان غنایی برخوردار بود که آن‌چه پس از آن نوشته شد، شرح و توضیحی بر کتاب سیبویه بوده است و از آنجا که سیبویه اهل بصره بوده است، می‌توان گفت خاستگاه علم نحو نیز شهر بصره بوده است و مکتب او به مکتب نحوی بصره مشهور شده است[۳]. نام کامل سیبویه، عمرو بن عثمان بن قنبر است و کنیه‌اش ابوالبشر. او از بردگان بنی حارث بن کعب بود و در شهر بیضای فارس متولد شد. القاب مختلفی برای او ذکر کرده‌اند؛ از جمله: سیبویه، که ظاهراً به معنی بوی سیب است. هم‌چنین به او امام النحاه نیز می‌گفتند. الکتاب که معروف‌ترین و معتبرترین کتاب‌ها در زمینه نحو است، تألیف اوست که به آن قرآن‌النحو نیز می‌گویند. او نخستین فردی است که برای عربی دستور زبان (صرف و نحو) نوشت و صداها را در این زبان مشخص کرد و نشانه‌های ضمه، فتحه، کسره و تنوین‌ها را برای آن تعیین کرد. به‌این‌ترتیب باید به این نکته اذعان داشت که اولین بار ایرانیان بودند که برای اعراب و زبان عربی دستور زبان نوشتند[۴]. البته ریشه علم نحو را باید قبل از سیبویه جستجو کرد. ابوجعفر رستم طبری در خصوص علت نامگذاری این دانش به نحو معتقد است که چون حضرت علی(ع) شمه‌ای از این دانش را در اختیار ابوالاسود نهاد؛ ابوالاسود از حضرت اجازه گرفت تا در این دانش مانند ایشان عمل کند و از همان راه و روش پیروی کند[۵]. ازاین‌رو، این دانش نحو نام‌گذاری شد که البته طبق نظر طبری باید معنای کلمه نحو را «مانند» و «مثال» در نظر بگیریم.

ابن حجر در الاصابه می‌نویسد: اول واضع دانش نحو و اولین کسی که اقدام به نقطه‌گذاری قرآن کرده است، ابوالاسود دئلی است و وقتی از ابوالاسود سؤال شد که راهنمای وی در این کار چه کسی بوده است، پاسخ داده است که این کار را از علی بن ابی طالب(ع) اخذ کرده‌ام. از افرادی که علم نحو را نزد ابوالاسود آموختن کرده‌اند، می‌توان به عنسبة الفیل و میمون الاقرن و نصر بن عاصم و عبدالرحمن هرمز و یحیی بن یعمر اشاره کرد. معروف‌ترین چهره نحو بصره، خلیل بن احمد فراهیدی (وفات، ۱۷۰ هجری) مؤلف کتاب بی‌همتای العین است. وی استاد سیبویه در نحو است، کسی است که این دانش را تهذیب کرد، آن را گسترش داد و به بیان علل آن پرداخت. سیبویه علم نحو را از وی آموخت و در تدوین کتاب جاودانه خویش از نظریات خلیل بسیار بهره جست. ابن ندیم معتقد است که سیبویه نحو را از خلیل گرفته است و شاگردی او در محضر خلیل کمک بسیار بزرگی در تدوین الکتاب بوده است. کتابی که هیچ‌کس قبل از او و حتی بعد از او مانند آن را نتوانست خلق کند. ابن انباری می‌گوید که خلیل، بزرگ اهل ادب و قطب اعظم در دانش نحو و تقوا است. وی کسی است که در تصحیح قیاس و استخراج مسائل نحوی، گوی سبقت را از همگان ربوده است و در تحلیل علم نحو از قدرتی خارق‌العاده برخوردار بوده است. سیبویه نیز نحو را از وی فراگرفته است و در محضر وی شاگردی کرده است. وی بیشتر نقل‌قول‌ها را در الکتاب از زبان خلیل آورده است. خلیل اولین کسی است که فرهنگ لغت نگاشته است و اشعار عرب را جمع‌آوری کرده است. ابن خلکان در وفیات الاعیان آورده است که خلیل امام و پیشوای علم لغت و نحو است؛ وی بانی دانشی است که از زمان خلقت تا به امروز هیچ‌کس را یارای خلق آن نبوده است[۶].

پس از مرگ سیبویه، تحقیق و پژوهش در زمینة دستورزبان و فقه اللغه و نقد الکتاب او در شهرهای کوفه و بصره آغاز گردید. او با این اثر، نحویان را وادار کرد تا به پژوهش و بررسی درباره علم نحو و تألیف او بپردازند. آنان دیدگاه‌های انتقادی و متفاوت خود را درباره این اثر مطرح کردند و یا به همراهی و موافقت با آن برخاستند. البته در این میان هم موافقان و هم مخالفانش، از بهره‌گیری و یاری گرفتن از الکتاب برای نگارش آثار خود غفلت نورزیدند. از جمله عالمان بزرگ نحوی که بعد از سیبویه به جایگاه بزرگی در بصره دست یافتند، می‌توان به اخفش و مبرد اشاره کرد. اخفش؛ که نام او سعید بن مسعده و لقبش اخفش است متولد منبج است ولی در بصره ساکن شد. او نزد سیبویه دانش آموخت و در این باره می‌گفت: سیبویه چیزی را وضع نکرد، جز آن‌که آن را بر من عرضه داشت. او در میان نحویان بصره و کوفه جایگاهی بلند داشت. او نحو را از سیبویه آموخت و تنها کسی است که نحویان از طریق او با کتاب سیبویه پیوند می‌یابند. اخفش در حدود سال ۲۱۵ هجری درگذشت. مبرد؛ نام او محمد بن یزید بن عبدالاکبر است. در سال ۲۱۰ هجری متولد شد و در بصره پرورش یافت و الکتاب را از جَرمی شنید و آن را نزد مازنی به اتمام رساند. مبرد نحو را از جرمی و مازنی و ادب را از مازنی و ابوحاتم سجستانی آموخت. او پیشوای زبان عربی در روزگار خویش بود، و در سال ۲۸۶ هجری درگذشت.[۷]

مکتب اعتزال

مکتب تفسیری

مکتب تاریخی

مقصود از مکتب‌های تاریخ‌نگاری، نوع دیدگاه‌ها، اندیشه‌ها، مقاصد، و نیز مضامین و موضوعات موردتوجه مورخ در عرضه تاریخ است. تاریخ‌نگاری عصر اسلامی به‌سرعت وجوه متفاوت را در پیش گرفت و هر وجهی با مشخصات و خصایص ویژه از دیگری متمایز شد و مهم‌ترین مکتب‌های تاریخ‌نگاری، یعنی مکتب‌های مدینه، عراق، ایران، شام، اندلس و شبه‌قاره را پدید آورد[۸]. دو شهر بصره و کوفه (عراقین) از آغاز فتوحات اسلامی، به مهم‌ترین مرکز تجمع قبایل عرب برای جهاد، و پس از آن به محلی برای رقابت‌های قبیله‌ای و فعالیت‌های نظامی و سیاسی بدل شد. چون لشکرکشی‌ها و فتوحات بزرگ خاتمه یافت، آشوب‌ها و نزاع‌های قبیله‌ای از سر گرفته شد و حضور موالی ایرانی در کنار مسلمانان عرب، بروز رقابت و تفاخر بین آنها را فراهم آورد. از سوی دیگر، سرازیر شدن اموال سرزمین‌های فتح‌شده و برپا شدن بازار مربد در عراق و مهاجرت اقوام مختلف به بصره و کوفه، سبب شد تا این مسائل بر نحوه تدوین تاریخ‌نگاری اسلامی تاثیر گذارد، به‌طوری‌که مهمترین مظاهر فرهنگی آن زمان همچون نحو، لغت، شعر و تاریخ، مطابق شئونات و علایق قبیله‌ای بیان شد و شیوه جدیدی از تاریخ‌نگاری و تاریخ‌نگاری موسوم به مکتب عراق را شکل داد. مکتب عراق پس از حجاز، دومین مکتب تاریخی (تاریخ‌نگاری) است که به دست مسلمانان شکل گرفت. مکتب حجاز به مغازی و فتوحات می‌پرداخت؛ درحالی‌که مکتب عراق پرداختن به انساب، ایام و اخبار می‌پردازد. که ویژگی مهمی برای آن محسوب می‌شد و تفاوت این مکتب با مکتب مدینه را بیان می‌کند.

مکتب عراق با بهره‌گیری از توان فکری اخباریان و تاریخ‌نگاران اولیه، همراه با تحولات سیاسی اجتماعی، تغییراتی را در بافت تاریخ‌نگاری خود ایجاد کرد؛ بدین ترتیب که تک‌نگاری‌هایی[۹] را توسط اخباریان شکل داد که هر یک مُبَیِن جریاناتی در سطح جامعه و یا دستگاه خلافت بود. توجه به عناوین و موضوعات این تک‌نگاری‌ها، روندی روبه‌رشد را در تاریخ‌نگاری عراق مشخص می‌کند. بدین‌گونه که مورخ، فضایی بازتر از قبیله را در نظر گرفته است و قبیله و حتی سرزمینش را جزئی از امت واحد اسلامی محسوب می‌داشت و علایق و حساسیت‌های او نیز، محدوده‌ای وسیع‌تر را شامل می‌شد[۱۰]. علمای رجال و مورخان شیعه و بعضی از مورخان اهل سنت، عبیدالله بن ابی رافع، کاتب امیرالمؤمنین علی(ع) را، اولین تاریخ‌نگار اسلامی و بنیان‌گذار مکتب تاریخ‌نگاری عراق معرفی می‌کند. آغا بزرگ تهرانی در کتاب الذریعه درباره او می‌نویسد: عبیدالله بن ابی رافع، اولین کسی است که در مغازی و سِیَر و رجال در اسلام تألیف داشته است و کسی پیش از او چنین کاری نکرده است[۱۱]. از دیگر افراد مشهور در این مکتب، ابو عمرو بن شراحیل شَعبی است که در فقه و مغازی و شعر سرآمد عصر خود بود. شهرت شعبی در نقل اسرائیلیاتی است که از اهل کتاب نومسلمان فراگرفت و قصص و همچنین داستان تبع‌های یمنی و اخبار یمن که بدان‌ها پرداخته است. چون شعبی در اخبار یمن مرجع اخباریان بعد از خود در مکتب عراق است، به‌نوعی می‌توان او را در این بخش صاحب سبک و شیوه به حساب آورد[۱۲].

ابو مخنف لوط بن یحیی، اشهر اخباریان مکتب عراق است. او در علم انساب نیز، صاحب شهرت زیادی است. بسیاری از مورخان او را در فتوح عراق و اخبار مربوط به آن سرآمد مورخان عصر خود خوانده‌اند. ابو مخنف در نگارش تاریخ تسلسل را رعایت کرده است؛ ولی به عقیده گروهی، در تدوین به سبب بهره‌گیری از نمونه‌های خُطب، گفتگوها، اشعار، قصص و ایام، طولانی و گاهی غیرمرتبط به نظر می‌رسد. او با اینکه گرایش عراقی و علوی دارد؛ اما وقایع تاریخی را بدون تعصب بیان می‌کند و یکی از منابع عمده مورد اعتماد طبری، کتب ابو مخنف است. آثار او دربردارنده حوادث تاریخ اسلام در قرن اول هجری است. ابو مخنف در سال ۱۵۷ هجری درگذشت و از او به‌عنوان مورخ شیعی امامی که در رأس اخباریان مکتب عراق قرار دارد، یاد می‌شود[۱۳]. از دیگر مورخان مشهور این مکتب می‌توان به عوانه بن حکم، مدائنی، محمد بن سائب کلبی، هشام بن محمد کلبی، ابو قظان نسابه، مصعب بن عبدالله بن زبیر و... اشاره کرد. مکتب تاریخ‌نگاری عراق، دارای خصایص بارزی نسبت به مکاتب دیگر است:

  1. وجود نگرشی کلی و جامع در آثار اصحاب این مکتب؛ به‌گونه‌ای‌که نسب‌دانان، از بررسی نسب قبیله به مجموع قبایل می‌رسند و راویان و اخباریان، درباره اخبار امت به تحقیق و پژوهش پرداخته‌اند. درحقیقت در مکتب عراق، تاریخ، هویت خود را یافته است.
  2. حزب‌بندی بر بنیاد سیاست، قبیله، سرزمین و شهر در آثار راویان این مکتب.
  3. نبود اندیشه حکومت و دولت، وجود پیوست عاطفی با انقلاب‌ها و قیام‌ها و شورش‌های ضد اموی و نیز شک در حقانیت و صلاحیت قریش و نپذیرفتن اطاعت آنها.
  4. آمیختن روایات شهرها و مناطق و قبایل مختلف با هم و پدید آوردن شکلی کامل و جامع و متنوع از آن.
  5. تنظیم روایات از حیث موضوع و زمان.
  6. استفاده از اسناد و نامه‌های رسمی در تدوین تاریخ.
  7. وارد شدن صدمه به سبب بهره‌گیری از شعر، قصه، محاورات مجالس و تساهل در نقد آنها.
  8. پرداختن نسب‌دانان به شرح زندگی اشراف قبایل و عصبیت قبیلگی در پژوهش‌های تاریخی و تحت تأثیر شعوبی‌گری و ایجاد تاریخ‌نگاری جدید در برابر طبقات‌نگاری محدثان.
  9. روایت انساب قبایل از سوی نسب‌دانان، از یک سو، حس امت واحد را در آنان ایجاد کرد و از سوی دیگر، فرهنگ را استمرار بخشید و بین گذشته و حال اتصال برقرار کرده است.
  10. کمک لغویان و نحویان در گردآوری اشعار و مفردات لغوی و ثبت اشکال و صور تعبیر همانند نسب‌دانان.
  11. استفاده از نجوم و تنجیم در تصحیح و ضبط حوادث تاریخی[۱۴].[۱۵]

منابع

پانویس

  1. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۲۹۷.
  2. «که خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند» سوره توبه، آیه ۳.
  3. آسه، جواد، «مواجهه مفسران با اختلافات نحوی دو مکتب بصره و کوفه»، مجله پژوهش‌های قرآنی، س ۱۶، ش۶۲-۶۳، تابستان و پاییز ۱۳۸۹.
  4. خانجانی، ژیلا، «سیبویه و سرآغاز دستورنویسی زبان عربی»، مجله زبان شناخت، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، س ۱، ش۲، پاییز و زمستان ۱۳۸۹.
  5. الفهرست، ص۷۰.
  6. تاریخ صرف و نحو، (ص؟).
  7. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۲۹۸.
  8. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، مقاله تاریخ‌نگاری، شماره ۵۷۰۷.
  9. تک‌نگاری توصیفی است ژرف و دقیق از یک شخص (بیوگرافی) یا یک واحد اجتماعی؛ مانند: خانواده، طایفه یا قبیله، قشر اجتماعی یا یک روستا یا یک واحد اجتماعی مشابه دیگر که جنبه‌های مختلف آن را در بر می‌گیرد. تک‌نگاری بر مشاهده مستقیم و عینی استوار است. محقق با شرکت فعال در زندگی مردم جامعه مورد بررسی و معاشرت با آنها، وقایع و امور اجتماعی را از نزدیک مشاهده و مطالعه و توصیف می‌کند. (نگارنده)
  10. فرشچی، معصومه، «تاریخ‌نگاری اسلامی در دو قرن اول هجری»، ماه‌نامه تاریخ اسلام، ش۱۳، ۱۳۸۲.
  11. علم در گستره تمدن اسلامی، ج۱، ص۴۶۴.
  12. علم در گستره تمدن اسلامی، ج۱، ص۲۶۷.
  13. علم در گستره تمدن اسلامی، ج۱، ص۴۶۹.
  14. علم در گستره تمدن اسلامی، ج۱، ص۵۱۵-۵۱۷.
  15. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۳۱۲.