حرکت امام حسین به سوی مکه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶: خط ۶:
}}
}}


== [[امام حسین]]{{ع}} از [[مدینه]] خارج می‌شود ==
== مقدمه ==
امام حسین{{ع}} شب یکشنبه، دو [[روز]] مانده به پایان [[ماه رجب]] سال ۶۰ هجری، به [[اتفاق]] [[فرزندان]]، [[برادران]]، برادرزادگان و همه [[خاندان]] خود ـ جز [[محمد بن حنفیه]] ـ از مدینه خارج شد، در حالی که این [[آیه]] را [[تلاوت]] می‌کرد: {{متن قرآن|فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ}}<ref>«آنگاه (موسی) از آن (شهر) هراسان در حالی که (هر سو را) پاس می‌داشت، بیرون رفت، گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکاران رهایی بخش» سوره قصص، آیه ۲۱.</ref>.
امام حسین{{ع}} شب یکشنبه، دو [[روز]] مانده به پایان [[ماه رجب]] سال ۶۰ هجری، به [[اتفاق]] [[فرزندان]]، [[برادران]]، برادرزادگان و همه [[خاندان]] خود ـ جز [[محمد بن حنفیه]] ـ از مدینه خارج شد، در حالی که این [[آیه]] را [[تلاوت]] می‌کرد: {{متن قرآن|فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ}}<ref>«آنگاه (موسی) از آن (شهر) هراسان در حالی که (هر سو را) پاس می‌داشت، بیرون رفت، گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکاران رهایی بخش» سوره قصص، آیه ۲۱.</ref>.



نسخهٔ ‏۲۱ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۰

مقدمه

امام حسین(ع) شب یکشنبه، دو روز مانده به پایان ماه رجب سال ۶۰ هجری، به اتفاق فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خاندان خود ـ جز محمد بن حنفیه ـ از مدینه خارج شد، در حالی که این آیه را تلاوت می‌کرد: ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ[۱].

امام(ع) شاهراه (مدینه ـ مکه) را در پیش گرفت. پسر عمویش مسلم بن عقیل عرض کرد: «ای فرزند دختر رسول خدا(ص)! به عقیده من اگر همانند عبدالله بن زبیر از راه فرعی می‌رفتیم بهتر بود؛ زیرا نگرانیم دشمنان ما را تعقیب کنند!». امام(ع) به وی فرمود: «نه به خدا سوگند ای پسر عمو! من هرگز از این راه جدا نمی‌شوم تا خانه‌های مکه را ببینم یا خداوند آنچه را که دوست دارد و می‌پسندد پیش آورد»[۲].

امام(ع) در همان گام‌های نخستین نشان می‌دهد که شجاعانه قدم بر می‌دارد و چنان نیست که از یک گروه گشتی دشمن که بخواهد در اثنای راه بر او یورش برد، وحشتی به خود راه دهد، بلکه آماده است ضربات خود را یکی پس از دیگری بر آنها وارد سازد. برای امام حسین(ع) زیبنده نیست که از ترس چنین حملاتی راه اصلی را رها کرده از بی‌راهه برود. در ضمن این حقیقت آشکار می‌شود که دشمن غدّار و سفّاک، همچون سایه، پسر پیغمبر خدا(ص) را دنبال می‌کرد؛ زیرا در برابر مطامع آنها تسلیم نشده بود[۳].

ورود امام حسین(ع) به مکه

امام حسین(ع) شب جمعه سوم شعبان (سال ۶۰ هجری) در حالی که این آیه را تلاوت می‌کرد وارد سرزمین مکه شد: ﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ[۴] و با ورود به مکه خاندانش بسیار خوشحال شدند، ولی حضور امام(ع) در مکه برای عبدالله بن زبیر که در اندیشه بیعت مردم مکه با خود بود، سخت و نگران کننده بود؛ زیرا می‌دانست با وجود امام حسین(ع) در مکه کسی با وی بیعت نخواهد کرد[۵].

به یقین مکه مقصد نهایی امام حسین(ع) نبود زیرا می‌دانست درگیری میان او و یزیدیان حتمی است و او نمی‌خواست حرم امن خدا مورد هتک یزیدیان قرار گیرد، و قداست آن با هجوم این گروه خدانشناس که حرمتی برای ارزش‌های والای اسلام قائل نبودند زیر سؤال برود. همان‌گونه که در مورد عبدالله بن زبیر چنین اتفاق افتاد، او مدتی بعد مکیان را با خود همراه کرد و به هنگام هجوم لشکر یزید به خانه خدا پناه برد ولی آنها احترام کعبه را نگاه نداشتند و با سنگ‌هایی که از منجنیق پرتاب شد آن را درهم کوبیدند[۶].

تلاش ابن عباس و عبدالله بن عمر برای منصرف ساختن امام(ع)

امام حسین(ع) باقیمانده ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذی القعده را در مکه ماند. در آن ایام «عبدالله بن عباس» و «عبدالله بن عمر» نیز در مکه بودند. آن دو که قصد مراجعت به مدینه را داشتند با هم نزد امام(ع) آمدند. عبدالله بن عمر عرض کرد: ای ابا عبدالله! خدا تو را رحمت کند. از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، پروا کن! تو از دشمنی و ستم مردم این دیار نسبت به خاندان خویش آگاهی، این مردم، یزید بن معاویه را به زمامداری پذیرفته‌اند، من می‌ترسم که مردم به جهت زر و سیم به او (یزید) گرایش پیدا کنند و تو را به قتل برسانند و به خاطر تو افراد زیادی کشته شوند. من از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر او را به قتل رسانند و تنهایش گذارده، یاری‌اش نکنند، خداوند تا روز رستاخیز آنان را خوار می‌کند!» و من مصلحت می‌بینم تو نیز همانند سایر مردم با یزید سازش کنی! همچنان که پیش از این در برابر معاویه شکیبایی ورزیده‌ای، اکنون نیز صبر پیشه ساز، تا خداوند بین تو و این گروه ستمگر داوری کند!

امام حسین(ع) در پاسخ او فرمود: «أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ! أَنَا أُبَايِعُ يَزِيدَ وَ أَدْخُلُ فِي صُلْحِهِ وَ قَدْ قَالَ النَّبِيُّ(ص) فِيهِ وَ فِي أَبِيهِ مَا قَالَ؟!»؛ «ای اباعبدالرحمن! آیا من با یزید بیعت کنم و با وی از در سازش درآیم با آنکه پیامبر(ص) درباره وی و پدرش آن سخنان را فرمود؟!!» (عبدالله بن عمر هیچ پاسخی در برابر این سخن نداشت).

ابن عباس که تا آن لحظه ساکت نشسته بود، عرض کرد: ای ابا عبدالله! راست گفتی. پیامبر(ص) در حیات خود فرمود: «مرا با یزید چه کار؟! خداوند کار یزید را مبارک نگرداند! او فرزندم و دخترزاده‌ام حسین(ع) را خواهد کشت. سوگند به آن کس که جانم در دست اوست فرزندم در میان گروهی که از کشته شدنش جلوگیری نکرده‌اند، کشته نخواهد شد مگر آنکه خداوند میان قلب و زبانشان جدایی افکند (و آنان را به نفاق گرفتار کند). سپس ابن عباس گریست و امام حسین(ع) نیز همراه او گریه کرد و فرمود: «يَا بْنَ عَبَّاسٍ! تَعْلَمُ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(ص)»؛ «ای ابن عباس! آیا می‌دانی که من فرزند دختر رسول خدا(ص) هستم!». ابن عباس پاسخ داد: «آری! می‌دانیم و مطمئنیم که کسی جز تو در این دنیا فرزند دختر رسول خدا(ص) نیست و یاری تو بر این امت همانند فریضه نماز و زکات ـ که هیچ یک از این دو بدون دیگری پذیرفته نیست ـ واجب است».

امام حسین(ع) فرمود: «ای ابن عباس! چه می‌گویی درباره گروهی که دخترزاده پیامبر خدا(ص) را از خانه و کاشانه و زادگاهش و از حرم رسول خدا و از مجاورت قبرش و مسجد و محل هجرتش بیرون کرده‌اند؟ و او را نگران و هراسان تنها گذاشته‌اند که نه در جایی آسایش دارد و نه در دیاری پناه. می‌خواهند خونش را بریزند با آنکه هرگز چیزی را برای خداوند شریک قرار نداده و جز او را ولیّ خود برنگزیده و از سنت رسول خدا(ص) چیزی را تغییر نداده است»[۷]. ابن عباس عرض کرد: «من درباره آنها جز این نمی‌گویم که: ﴿أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى[۸]، ﴿يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا * مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا[۹]

سپس ابن عباس افزود: «بر امثال این گروه عذاب هولناکی فرود خواهد آمد، ولی ای فرزند دختر رسول خدا(ص) تو بزرگ همه افتخار کنندگان به رسول خدا(ص) و فرزند سرور زنان عالم حضرت بتول(س) هستی. ای فرزند دختر رسول خدا(ص) گمان مکن که خداوند آنچه را که ستمگران انجام می‌دهند غافل است. من گواهی می‌دهم که هر کس از همراهی با تو دوری کند و در اندیشه جنگ با تو و پیامبر خدا محمد(ص) باشد، بهره‌ای (از ایمان) ندارد!». امام فرمود: «اَللَّهُمَّ اشْهَدْ»؛ «خدایا گواه باش!».

ابن عباس ادامه داد: «فدایت شوم ای فرزند دختر رسول خدا(ص)! گویا می‌خواهی من به تو بپیوندم و تو را یاری کنم! به خدایی که معبودی جز او نیست سوگند! اگر من با این شمشیرم در پیش روی تو آن قدر بجنگم که شمشیر از کفم رها شود، باز یک صدم از حقّ تو را ادا نکردم! اکنون من در خدمتت هستم فرمان ده!».

عبدالله بن عمر که تا آن لحظه شاهد گفتگوهای امام و ابن عباس بود و مراتب اخلاص و ارادت ابن عباس را شنید به سخن آمد و رو به ابن عباس کرد و گفت: «ای ابن عباس! بس است، از این گونه سخنان بگذریم!» آنگاه عبدالله بن عمر رو به امام کرد و عرض کرد: «ای ابا عبدالله! از تصمیمی که گرفته‌ای، دست بردار و از همین جا به مدینه بازگرد و با این گروه از درِ سازش درآی و از زادگاه و حرم جدت رسول خدا(ص) دور مشو! و به دست این گروهی که بهره‌ای از ایمان ندارند بهانه مده! و اگر بنای بیعت نداری، تا وقتی که مخالفت علنی نکردی، با تو کاری ندارند. امید است یزید بن معاویه ـ که خدا لعنتش کند ـ مدت زیادی عمر نکند و خداوند تو را از شر وی کفایت کند».

امام حسین(ع) فرمود: «أُفٍّ لِهَذَا الْكَلَامِ أَبَداً مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ! أَسْأَلُكَ بِاللَّهِ يَا عَبْدَ اللهِ أَنَا عِنْدَكَ عَلَى خَطَأٍ مِنْ أَمْرِي هَذَا؟ فَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ عَلَى خَطَأٍ فَرُدَّنِي فَإِنِّي أَخْضَعُ وَ أَسْمَعُ وَ أُطِيعُ»؛ «برای همیشه تا آنگاه که آسمان و زمین پابرجاست، نفرین بر این سخن باد! ای عبدالله (ابن عمر)! تو را به خدا سوگند می‌دهم! آیا به نظر تو من در تصمیم خود اشتباه می‌کنم؟ اگر من در اشتباهم، بگو که من می‌شنوم و می‌پذیرم».

عبدالله بن عمر گفت: «نه به خدا سوگند! خداوند هرگز فرزند دختر رسول خدا(ص) را در اشتباه نمی‌گذارد و هرگز یزید بن معاویه ـ که خدا لعنتش کند ـ با تویی که پاک و برگزیده خاندان پیامبری، در امر خلافت هم پایه نیست، ولی می‌ترسم که این چهره زیبای تو را آماج شمشیرهای خود قرار داده و از این امت برخوردی را که انتظارش را نداری ببینی. پس با ما به مدینه برگرد و اگر دوست نداشتی که بیعت کنی، هرگز بیعت مکن ولی در خانه‌ات بنشین (و پرچم مخالفت بلند نکن!)».

امام(ع) فرمود: «هیهات! ای فرزند عمر! این گروه مرا رها نخواهند کرد هر چند مرا بر حق دانند و اگر هم مرا بر حق ندانند باز رهایم نخواهند کرد تا به اکراه هم شده بیعت نمایم یا مرا به قتل رسانند. ای عبدالله بن عمر! آیا نمی‌دانی از نشانه‌های پستی دنیا نزد خدا این است که سر «یحیی بن زکریا» را برای زن بدکاره‌ای از زنان بنی اسرائیل بردند با این که سر بریده علیه آنان به روشنی سخن می‌گفت؟! ای اباعبدالرحمن آیا نمی‌دانی که قوم بنی‌اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر را می‌کشتند آنگاه (با خیالی آسوده) در بازارها نشسته و به خرید و فروش می‌پرداختند آن چنان که گویی هیچ کار خلافی مرتکب نشده‌اند؟! خداوند نیز در کیفرشان شتاب نفرمود تا آنکه پس از فرصتی، آنان را با صلابت و قدرت به کیفر رساند (و درهم کوبید). ای اباعبدالرحمن! از خدا بترس! و دست از یاری من بر مدار... . ای فرزند عمر! اگر برای تو همراهی با من دشوار و سنگین است، پس معذور و مرخصی! ولی... از این گروه کناره بگیر و در بیعت شتاب مکن تا ببینی کار به کجا می‌انجامد!»[۱۰].

سپس امام(ع) رو به عبدالله بن عباس کرد و فرمود: «ای ابن عباس! تو پسرعموی پدر منی و از آن زمان که تو را شناختم همواره، به خیر و نیکی فرمان می‌دادی؛ تو با پدرم (امیرمؤمنان(ع)) همراه بوده‌ای و از بیان گفتار درست، نزد او نیز ـ به هنگام مشورت ـ دریغ نمی‌ورزیدی. آن حضرت با تو مشورت می‌کرد و تو نیز سخن صحیح و درست را بیان می‌کردی. پس در پناه و حمایت خداوند به مدینه برو و خبرها و گزارش‌ها را از من پنهان مکن. من در این حرم امن الهی می‌مانم و تا آنگاه که مردمش مرا دوست داشته و یاریم کنند، خواهم ماند و هر گاه مرا رها کنند (و احساس کنم امنیت حرم در خطر می‌افتد) به جای دیگر خواهم رفت و به سخن ابراهیم(ع) ـ آنگاه که در آتش افکنده شد ـ پناه می‌برم که گفت: «حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»؛ «خدا مرا کافی است و او بهترین حامی من است». در نتیجه، آتش بر او سرد و سالم گردید». در این هنگام ابن عباس و ابن عمر هر دو به شدت گریستند و امام(ع) نیز برای مدتی با آنها گریست؛ سپس با آن دو خداحافظی کرد و عبدالله بن عمر و ابن عباس رهسپار مدینه شدند[۱۱].

این گفتگوها به خوبی نشان می‌دهد که امام(ع) برخلاف پندار کج‌ اندیشان از همان آغاز تصمیم نهایی خود را گرفته بود، و تسلیم در برابر یزید و حکومت خودکامه بنی‌امیه را که بر محو آثار اسلام می‌کوشیدند، خطری عظیم برای اسلام می‌دانست. آری تصمیم گرفته بود تا پای جان بایستد و تسلیم نشود، حتی طبق صلاحدید افرادی همچون ابن عباس یا عبدالله بن عمر حاضر نبود در خانه بنشیند و سکوت اختیار کند، و شاهد و ناظر خشکیدن درخت تنومند اسلام به وسیله آفت عظیمی همچون حاکمان بنی‌امیه باشد. او می‌خواست سایه این درخت بارور همچنان بر سر مسلمانان جهان باشد، هر چند آبیاری آن با خون پاکش صورت پذیرد![۱۲].

منابع

پانویس

  1. «آنگاه (موسی) از آن (شهر) هراسان در حالی که (هر سو را) پاس می‌داشت، بیرون رفت، گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکاران رهایی بخش» سوره قصص، آیه ۲۱.
  2. «لَا وَ اللهِ يَا بْنَ عَمِّي! لَا فَارَقْتُ هَذَا الطَّرِيقَ أَبَداً أَوْ أَنْظُرَ إِلَى أَبْيَاتِ مَكَّةَ أَوْ يَقْضِيَ اللهُ فِي ذَلِكَ مَا يُحِبُّ وَ يَرْضَى»؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۴- ۳۵؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۸۹ (با اندکی تفاوت).
  3. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۲۷.
  4. «و چون روی به سوی مدین نهاد گفت: امید است پروردگارم مرا به راه میانه رهنمون گردد» سوره قصص، آیه ۲۲.
  5. ارشاد مفید، ص۳۷۷؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۷؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۲ (با مقداری تفاوت).
  6. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۲۸.
  7. «يَا بْنَ عَبَّاسٍ! فَمَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ أَخْرَجُوا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(ص) مِنْ دَارِهِ وَ قَرَارِهِ وَ مَوْلِدِهِ، وَ حَرَمِ رَسُولِهِ وَ مُجَاوَرَةِ قَبْرِهِ وَ مَوْلِدِهِ وَ مَسْجِدِهِ، وَ مَوْضِعِ مَهَاجِرِهِ، فَتَرَكُوهُ خَائِفاً مَرْعُوباً لَا يَسْتَقِرُّ فِي قَرَارٍ، وَ لَا يَأْوِي فِي مَوْطِنٍ، يُرِيدُونَ فِي ذَلِكَ قَتْلَهُ وَ سَفْكَ دَمِهِ، وَ هُوَ لَمْ یُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً، وَ لَا اتَّخَذَ مِنْ دُونِهِ وَليّاً، وَ لَمْ يَتَغَیَّرْ عَمَّا كَانَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللهِ»
  8. «هیچ‌چیز آنان را از پذیرفته شدن بخشش‌هایشان باز نداشت جز اینکه آنان به خداوند و پیامبرش انکار ورزیدند و جز با کسالت نماز نمی‌گزارند و جز با ناخشنودی بخشش نمی‌کنند» سوره توبه، آیه ۵۴.
  9. «بی‌گمان منافقان، با خداوند نیرنگ می‌بازند و او نیز با آنان تدبیر می‌کند و (اینان) چون به نماز ایستند با گران‌جانی می‌ایستند، برابر مردم ریا می‌ورزند و خداوند را جز اندکی یاد نمی‌کنند * میان آن (دو گروه) سرگردان مانده‌اند، نه با اینانند نه با آنان و هر که را خداوند در گمراهی وانهد هرگز برای او راهی نخواهی یافت» سوره نساء، آیه ۱۴۲-۱۴۳.
  10. «هَيْهَاتَ يَا بْنَ عُمَرَ! إِنَّ الْقَوْمَ لَا يَتْرُكُونِي وَ إِنْ أَصَابُونِي، وَ إِنْ لَمْ يُصِيبُونِي فَلَا يَزَالُونَ حَتَّى أُبَايِعَ وَ أَنَا كَارِهٌ، أَوْ يَقْتُلُونِي، أَ مَا تَعْلَمُ يَا عَبْدَ اللهِ! أَنَّ مِنْ هَوَانِ هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى اللهِ تَعَالَى أَنَّهُ أُتِيَ بِرَأْسِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا(ع) إِلَى بَغِيَّةٍ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ الرَّأْسُ يَنْطِقُ بِالْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ؟! أَ مَا تَعْلَمُ أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ! أَنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانُوا يَقْتُلُونَ مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أَسْوَاقِهِمْ يَبِيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كُلُّهُمْ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً، فَلَمْ يُعَجِّلِ اللهُ عَلَيْهِمْ، ثُمَّ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ؛ إِتَّقِ اللهَ أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، وَ لَا تَدَعَنَّ نُصْرَتِي وَ اذْكُرْنِي فِي صَلَاتِكَ... يَا ابْنَ عُمَرَ! فَإِنْ كَانَ الْخُرُوجُ مَعِي مِمَّا يَصْعَبُ عَلَيْكَ وَ يَثْقُلُ فَأَنْتَ فِي أَوْسَعِ الْعُذْرِ، وَ لَكِنْ... إِجْلِسْ عَنِ الْقَوْمِ، وَ لَا تَعْجَلْ بِالْبَيْعَةِ لَهُمْ حَتَّى تَعْلَمَ إِلَى مَا تَؤُولُ الْأُمُورُ»
  11. «يَا بْنَ عَبَّاسٍ! إِنَّكَ ابْنُ عَمِّ وَالِدِي، وَ لَمْ تَزَلْ تَأْمُرُ بِالْخَيْرِ مُنْذُ عَرَفْتُكَ، وَ كُنْتَ مَعَ وَالِدِي تُشِيرُ عَلَيْهِ بِمَا فِيهِ الرَّشَادُ، وَ قَدْ كَانَ يَسْتَنْصِحُكَ وَ يَسْتَشِيرُكَ فَتُشِيرُ عَلَيْهِ بِالصَّوَابِ، فَامْضِ إِلَى الْمَدِينَةِ فِي حِفْظِ اللهِ وَ كَلَائِهِ، وَ لَا يَخْفَى عَلَيَّ شَيْ‌ءٌ مِنْ أَخْبَارِكَ، فَإِنِّي مُسْتَوْطِنٌ هَذَا الْحَرَمَ، وَ مُقِيمٌ فِيهِ أَبَداً مَا رَأَيْتُ أَهْلَهُ يُحِبُّونِي، وَ يَنْصُرُونِي فَإِذُا هُمْ خَذَلُونِي اسْتَبْدَلْتُ بِهِمْ غَيْرَهُمْ، وَ اسْتَعْصَمْتُ بِالْكَلِمَةِ الَّتِي قَالَهَا إِبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ(ع) يَوْمَ أُلْقِيَ فِي النَّارِ: (حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ‌) فَكَانَتِ النَّارُ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً». فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۳۸- ۴۴؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج۱، ص۱۹۰- ۱۹۳.
  12. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها، ص ۳۲۹.