نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط HeydariBot(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۰:۱۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
از جمله مباحثی که در حوزه اخلاق مطرح میباشد و شاید جایگاه تمام مباحث اخلاقی را به خود سوق میدهد بحث فضائل و رذایل اخلاقی است مباحثی از قبیل چیستی فضیلت و رذیلت و ملاک شناخت و اقسام آنها و اینکه چگونه میتوان به فضایل آراسته شد و از رذایل دوری جست. یا اینکه آراسته شدن به فضایل دفعی است یا تدریجی و دوری از رذایل نیز به یکدفعه تحقق پیدا میکند یا باید ریشهیابی نمود و از پایه آغاز کرد مباحث مهمی است که در کتب اخلاقی از آن بحث به میان میآید زیرا فضیلت و رذیلت از واژههای کلیدی در حوزه اخلاق به شمار میآید به حدی که بسیاری از عالماناخلاق این علم را به چگونگی آراستن به فضایل و دوری جستن از رذایل معنا کردهاند، مرحوم علامه طباطبایی به مناسبت در جاهای گوناگون این مباحث را به صورت علمی و دقیقه مطرح نموده است.
پیش از آنکه به نظریه مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه پرداخته شود مناسب است به گذشته بحث فضیلت و رذیلت مروری شود تا اهمیت آن روشنتر و ارزیابی دقیقتری از آن صورت پذیرد.
این بحث در کتب فیلسوفان پیش از میلاد مانند سقراط، افلاطون و ارسطو به طور گسترده مطرح شده است. آنها اعتدال در قوای انسانی را فضیلت میدانستند و افراط و تفریط در آن را رذیلت، که البته باید به صورت ملکه نفسانی باشد و تا زمانی که به صورت ملکه نفسانی در نیاید نمیتوان آنها را فضیلت یا رذیلت دانست و با توجه به اینکه انسان دارای سه قوه به نامهای شهویه و غضبیه و عاقله است و عقل نیز به دو قسم عملی و نظری دانسته شد، در مجموع اعتدال هر کدام از این قوا فضیلت شمرده شد که به ترتیب عبارتند از: عفت، شجاعت، عدالت و حکمت و این چهار مورد در حقیقت جنس فضیلت به شمار میآید، و افراط و تفریط در هر کدام که در مجموع هشت مورد میباشد به عنوان اجناس رذیلت دانسته شده که در قوه شهویهشره و خمول و در قوه غضبیه تهوّر و جبن و در عقل عملیظلم و انظلام و در عقل نظریسفسطه و جهل نامگذاری شده است[۱].
در نتیجه فضیلت از نظر ارسطو رعایت اعتدال بین قوای نفس و خودداری از افراط و تفریط میباشد. او دو وجه امتیاز را برای اعمال خوب و فضیلتآمیز قائل شده است.
اوّل، آنکه اعمال انجام شده درست و شایسته اوضاع و احوال باشد.
دوّم، آنکه محرّک آن عمل، حسننیّت و خیر باشد. در نتیجه عواطفی مانند خشم و کین که عواطف بسیطند از نظر ارسطوفضیلت به شمار نمیآید، زیرا در عواطفانتخاب به کار نرفته است و نیز استعداد از نظر ارسطوفضیلت دانسته نمیشود، بلکه فضیلت آن ملکهای است که با تمرین و ممارست استعدادهای بالقوه به دست میآید و الّا در صرف استعداد که هیچ نوع اراده عملی ظهور پیدا نکرده فضیلتی وجود ندارد و افرادی که مستعدند، مستحق مدح و ذمّ نیستند و نیز از نظر ارسطو اعمال جزئی و نادر هیچ نوع ارزشاخلاقی ندارد. مثلاً کسی که به طور نادر و گهگاه بخشش مینماید به او سخاوتمند گفته نمیشود بلکه به کسی که ملکه سخاوت دارد و همواره بخشش از او آشکار میشود سخّی اطلاق میشود.
نکته دیگری که در اخلاق ارسطوئی وجود دارد این است که اگر خصوصیاتی برای همه فراهم نباشد جزء فضیلت به حساب نمیآید مانند بزرگمنشی که مستلزم ثروت زیاد و اصالت خانوادگی است و نکتۀ دیگر آن است که فرد نیک کسی است که در اعمال نیکش احساس لذّت کند[۲].
فضایلی که مردم آن را سعادت نامیدهاند و آن صرف اراده و طلب در مصالح خویش در همین عالم محسوس و امور حسّی است که متعلق به نفس و بدن است، مشروط به رعایت اعتدال در آنچه ملایم احوال است. گرچه هنوز آدمی از هواهای نفسانی و شهوات خالی نباشد ولی حدّ اعتدال نگه دارد، و معنی اعتدال نگهداشتن حد وسط بین درخواست نفس و فرمانعقل است.
فضیلت، صرف اراده و همت در امری افضل از امور نفس و بدن است و معرّا از اهواء، شهوات و امور حسّی است و بجز آنچه ضروری و ناگزیر باشد التفات نکند. افراد در این مرتبه از فضایل درجات متفاوت و رو به تزاید دارند، از جهت اختلافشان در طبایع، عادات، علم، فهم، معرفت، همّت، شوق و تحملمشقت.
آخرین مرتبه فضیلت، آن است که افعالمردم همه الهی محض شود و افعال الهیخیر محض است و فعلی که خیر محض است فاعلش برای غرض جز نفس آن فعل، آن را انجام نمیدهد. بدین معنی که افعال الهی را برای جذب حظّی، عوض، مباهاتی یا دفع مجازاتی انجام نمیدهد بلکه فعل او بعینه غرض اوست و این منتهای حکمت است[۳].
بیشک وقتی آدمیانفضیلت را بشناسند به دنبال آن رذیلت را هم خواهند شناخت. در عین حال در طرح مباحث مربوط به رذیلت دیدگاههای متفاوتی وجود دارد که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود.
جناب فیض کاشانی، مانند غزالی راه معالجه خویهای بد را، شناخت آنها و خشکانیدن ریشههای آن با اعمال ضد آن پیشبینی کرده و برخی مانند سنایی[۹]، غزالی و مولوی[۱۰] خویهای بد را به حیوانات وحشی تشبیه کردهاند و باید با عقل که مانند سگ شکاری است آنها را شکار کرد و مهار نمود و شهوت مانند اسب است که راکب و آنکه بر آن برای شکار رفتن مینشیند گاه به مقصد میرسد و گاه بر زمین میخورد و لذا باید آن را تربیت کرد و از این طریق خود را به کمال رساند[۱۱].