حتات بن یزید بن علقمه مجاشعی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۳۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

آشنایی اجمالی

وی از قبیله مجاشع بن دارم، از قبایل تمیم است[۱] و به همین جهت در نسبت، وی را «مجاشعی»، «دارمی» و «تمیمی» گویند[۲]. علاوه بر «حُتات»، نام او را «حَبحاب»[۳]، «حُباب»[۴] و «حَتحات»[۵] نیز گفته‌اند که تصحیف است؛ چنان که نام پدرش به تصحیف «زید» گفته شده است[۶]. بلاذری[۷] نام حتات را «عامر» دانسته و ابن عساکر[۸] نامش را «بشر» نوشته است. در این صورت «حتات» لقب وی است (حتات به معنی پاره، خرده). کنیه او «ابومنازل» بود[۹]. او عصر جاهلی و دوره اسلامی را درک کرد و در دوره جاهلی میان قبیله خود دارای موقعیت و نامی بود [۱۰]. حتات در عصر رسول خدا (ص) به سال نهم همراه وفد تمیم از جمله عطارد بن حاجب، زبرقان بن بدر و بزرگانی دیگر از اشراف تمیم خدمت رسول خدا (ص) آمد و اسلام پذیرفت[۱۱]. ابن اسحاق[۱۲] و ابن کلبی[۱۳] گویند: رسول خدا (ص) میان حتات و معاویة بن ابی سفیان پیمان برادری بست که علی القاعده این ماجرا پس از فتح مکه بوده است. برخلاف این دسته از گزارش‌ها که اسلام آوردن حتات را در عصر رسول خدا (ص) می‌داند، بلاذری[۱۴] در گزارشی نادر می‌گوید: وی در خلافت ابوبکر اسلام پذیرفت و در دوره خلافت عمر بن خطاب نزد وی آمد. این گزارش صحیح نمی‌نماید؛ زیرا حتات دوبار به مدینه آمده است؛ یک بار در عصر رسول خدا (ص) همراه وفد تمیم و بار دیگر در خلافت عمر که این بار نیز با توجه به قراین با بزرگان تمیم، از جمله احنف بن قیس بوده است.

در دوره خلفای نخست اطلاعات چندانی از فعالیت‌های حتات در دست نیست. تنها برخی روایات، حکایت از رقابت میان وی و احنف بن قیس که هر دو تمیمی و از افراد صاحب نفوذ در قبیله تمیم بودند، دارد. براساس این روایت، چون عمر بن خطاب، بنوتمیم را سرزنش کرد، احنف برخاست و توضیحاتی درباره افراد قبیله داد و عمر سخن وی را پذیرفت. حتات که روابط مناسبی با احنف نداشت، از عمر خواست که به او نیز اجازه سخن دهد، اما عمر به او اجازه سخن نداد و گفت آنچه سرورتان احتف گفت، کافی است[۱۵]. چنان که بعدها در مجلس زیاد بن ابیه میان حتات و احنف سخنان تندی رد و بدل شد[۱۶]. در مورد دیگری که میان احنف و حتات سخنان تندی مبادله شد، احنف در این سخنان، نقصی جسمانی را برای حتات برشمرد و او را خواجه خواند. حتات برای اینکه اثبات کند چنان نقصی ندارد در میان جمع عریان شد[۱۷].

حتات در قبیله خود موقعیتی داشت و در منازعات سیاسی به عنوان فردی صاحب اعتبار و قدرتمند مطرح بود[۱۸]. او خطاب به بنی مجاشع می‌‌گفت: ای بنو مجاشع، چنان باشید که خداوند در کتابش فرموده است. خداوند فرموده است که هیچ قومی در صورت همدلی و همکاری، شکست نخواهند خورد[۱۹]

حتات از نظر گرایش‌های سیاسی، عثمانی مذهب بود[۲۰]، چنان که در جنگ جمل از عایشه حمایت کرد[۲۱] و فرماندهی گروهی از پیاده نظام لشکر عایشه را بر عهده داشت[۲۲]. حتات در صحنه نبرد جمل، بر گرد شتر عایشه، مردم را با فریاد "امكم، أمكم"؛ به جنگ و استقامت تشویق می‌کرد[۲۳] و پس از نبرد به خاطر مواضعش، از دست امام علی (ع)گریخت و به معاویه پناه برد[۲۴] و در جنگ‌ها همراه وی بود[۲۵].

براساس گزارشی حتات کسی است که به زبیر بن عوام که از صحنه جنگ جمل کنار کشیده بود، پناه داد و در جوار وی زبیر به قتل رسید، به همین دلیل جریر شاعر در اشعارش وی را سرزنش کرد[۲۶]. البته این موضوع مورد انکار تمیمیان است[۲۷]، هرچند این اقدام را می‌‌توان همسو با مواضع عثمانی دانست و بر همان اساس توجیه کرد. حتات پس از شکست جمل شعری در مدح و ستایش «کعب بن سور ازدی» از حامیان عایشه که در این جنگ کشته شد، سرود[۲۸].

در خلافت معاویه، حتات حامی و پشتیبان حکومت وی بود. در دیداری که میان معاویه و سران تمیم از جمله احنف بن قیس، جاریة بن قدامه و حتات برگزار شد، معاویه برای جلب احنف بن قیس و جاریة بن قدامه که حامی امام علی (ع) بودند، عطای بیشتری از حتات مجاشعی که عثمانی مذهب بود، به آنان پرداخت. چون حتات به معاویه اعتراض کرد، معاویه گفت: با این مبلغ خواسته که دین آنان را بخرد، حتات به معاویه گفت: دین مرا را نیز بخر![۲۹].

منابع گزارش کرده‌اند که پس از مرگ حتات، معاویه میراث بر وی براساس مؤاخات عصر رسول خدا (ص) شد[۳۰]، اما فرزدق که از قبیله تمیم بود و نسبت خویشاوندی با حتات داشت[۳۱] با سرودن شعری بر معاویه اعتراض کرد، دو بیت آغازین سروده بلند فرزدق چنین است:

ابوك و عمي يا معاوي اورثاتراثا فيحتاز التراث اقاربه
فمال ميراث الحتات اخذته‌و ميراث صخر جامد لك ذائبه
پدر تو و عموی من ای معاویه میراثی گذاشته‌اند و ارث آنها به خویشان می‌رسد. برای چه تو میراث حتات را گرفتی (که باید به ما برسد) و در عین حال میراثحرب (پدربزرگ تو) به تو اختصاص یافته است[۳۲].

بنا بر دسته‌ای از گزارش‌ها فرزدق با این شعر توانست میراث حتات را از آن خود کند[۳۳]. ابن حجر[۳۴] از اینکه میراث حتات به فرزدق یا معاویه برسد به فرزندان وی که زنده بودند، تعجب کرده و توجیهی برای حل آن نیافته است. چنان که برای حلبی[۳۵] همین مشکل باقی مانده و با عبارت "والله اعلم"؛ از آن گذشته است. اما براساس گزارش‌های تکمیلی، معاویه، چون حتات را مشمول جوایز خود کرد و برای وی مبلغی نوشت، وی پیش از دریافت صله، درگذشت. معاویه می‌خواست که این مال به دست ورثه وی نرسد، بنابراین جایزه و صله مورد نظر را به فرزندان وی نداد [۳۶] اما چون شعر فرزدق را - که به احتمال بسیار به تحریک فرزندان حتات سروده بود - شنید، وی را محق دانسته و اموال را به آنان داد[۳۷]. بنا بر روایتی دیگر معاویه تنها بخشی از جایزه را که پس از اعتراض حتات، بر اصل آن افزوده بود، از دادن به بستگان حتات دریغ می‌داشت که با شعر فرزدق آن را نیز پرداخت کرد[۳۸]. بنابراین، خبری که می‌گوید معاویه با توجه به مؤاخات عصر رسول خدا (ص)، ارث حتات را تصاحب کرد، گزارش درستی نیست؛ زیرا معاویه آن قدر ناآگاه نبود که نداند به واسطه آن پیمان برادری، ارثی نمی‌برد[۳۹]. ضمن آنکه ارث حتات به فرزدق داده نشد؛ زیرا وی هیچ گاه به حضور معاویه نرسید[۴۰] و تنها شعر وی سبب شد، حقوق حتات به فرزندانش که از وابستگان امویان بودند، برسد.

فرزندان وی عبدالله، عبدالملک و مُنازل همگی از کارگزاران بنی امیه بودند[۴۱]. عبدالملک کارگزار عمان در زمان معاویه بود[۴۲]. حتات فرزند دیگری به نام «مبارک» داشت. مبارک چون وارد باغ و زمین (قطعه) حتات در بصره شد، بیمار گشت. حتات از این پیشامد (فال بد) زده و زمین را فروخت، هرچند مبارک پیش از پدرش درگذشت[۴۳]. نوادگان وی بعدها نیز همکار خلفا بودند. چنان که علقمة بن نهار از نوادگان حتات در لشکریان منصور عباسی بود[۴۴].[۴۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. سمعانی، الأنساب، ج۵، ص۱۹۸.
  2. ابن ناصرالدین، شمس الدین محمد، توضیح المشتبه، ج۴، ص۴۷.
  3. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۰۶.
  4. خویی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۱۶۷.
  5. ابن شبه نمیری، عمر، ج۲، ص۵۲۷.
  6. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۲۵.
  7. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۱۰۸.
  8. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۰، ص۲۷۵.
  9. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۱۰۸.
  10. ابوهلال عسکری، حسن بن عبدالله، تصحیفات المحدثین، ج۲، ص۴۱۸.
  11. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۰۶.
  12. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۰۶.
  13. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۶۰.
  14. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۱۰۸.
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۶۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۳۱۱؛ ذهبی، تجرید أسماء الصحابه، ج۵، ص۳۴۹.
  16. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۳۳۴.
  17. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۳۳۵؛ ابن الفقیه، ص۲۴۶.
  18. طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۱۱.
  19. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۱۰۷.
  20. ابن اثیر، اسد الغابه، اسد الغابه، ج۱، ص۶۸۸.
  21. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۰۱.
  22. مفید، محمد بن محمد، الجمل، ص۳۲۴؛ که از او با عنوان «حباب بن یزید» یاد کرده است.
  23. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۲.
  24. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۵۹؛ سمعانی، الأنساب، ج۵، ص۱۹۸؛ و ر. ک: ابن ناصرالدین، شمس الدین محمد، توضیح المشتبه، ج۳، ص۴۷.
  25. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۲۶.
  26. ابوهلال عسکری، حسن بن عبدالله، تصحیفات المحدثین، ج۲، ص۴۱۸؛ سمعانی، الأنساب، ج۵، ص۱۹۸؛ و ر. ک: ابن ماکولا، الإکمال، ج۲، ص۱۴۷.
  27. ابوهلال عسکری، حسن بن عبدالله، تصحیفات المحدثین، ج۲، ص۴۱۸.
  28. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۰، ص۲۸۰.
  29. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۰۱ و ج۱۲، ص۱۰۸؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۲۴۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۸۸ و ر. ک: طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۳۰۴؛ در ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۲۵، به جای واژه «دین»، «ذمه» آمده است. براساس گزارشی دیگر، این ماجرا پس از بازگشت آنان از مأموریتی جنگی بوده که از سوی معاویه فرستاده شده بودند؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۶۰.
  30. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۰۶؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۵۹.
  31. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۰، ص۲۷۷ و ۲۸۰؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۰، ص۹۹.
  32. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۲۴۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانیلإ ج۲۱، ص۳۷۰.
  33. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۲۶؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۰، ص۹۹.
  34. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۲۶.
  35. الحلبی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۲۹۶.
  36. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۰۱ و ج۱۲، ص۱۰۷.
  37. ر. ک: طبری، تاریخ، ج۵، ص۲۴۴.
  38. ابن اثیر، کامل، ج۳، ص۴۹۶.
  39. ابن اثیر، کامل، ج۳، ص۴۷۰.
  40. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۰، ص۲۷۸.
  41. ابوهلال عسکری، حسن بن عبدالله، تصحیفات المحدثین، ج۲، ص۴۲۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۵۹.
  42. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۱۰۹.
  43. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۱۰۸۷.
  44. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۲، ص۱۰۸.
  45. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «حتات بن یزید بن علقمه مجاشعی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۵۴۱-۵۴۲.