نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Wasity(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۲۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۲۳ توسط Wasity(بحث | مشارکتها)
ماحصل روایت آن است که حضرتش در حجهالوداع و بعد از نزولسوره نصر، اِخبار به ارتحال قریبالوقوع خود نمودند و مانند هر رهبری که برای تضمین عدم انحرافامّت بعد از خود وصیتی مینماید، فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ، قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الثَّقَلَانِ قَالَ كِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، فَإِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ- أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَإِصْبَعَيَّ هَاتَيْنِ، وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ»[۱].
این بیان نبوی(ص)، هرچند خود دلیل نقلی مستقلّی است، ولی با ارشادهای متعدّدی که آن حضرت و ائمّه اطهار(ع) در توضیح آن بیان فرمودند، خود یک دلیل عقلی است که میتواند جدا از مدرک نقلی آن، مورد استناد قرار گیرد. ماحصل استدلال عقلی بر این مبنا، آنگونه که پیشتر نیز بحث شد، چنین است:
قرآن حاوی احکام کلّی اسلام است و جز در موارد نادر، به جزئیّات احکام اشارهای نفرموده و طبعاً نیاز به مفسّر و مبین دارد.
در همه قوانین کلّی بشری، مانند قانون اساسی کشورها، عقلا و فرهیختگان آن جامعه، علیرغم عقل ناقص بشری خود، لازم میدانند که برای پرهیز از تحریف و تفسیرهای گوناگون از قانون اساسی، مفسّر و مبیّن آن را در متن قانون به طور روشن تعریف و تعیین کنند، تا در عمل به قانون و در سالهای بعد از حیات پایهگذاران قانون اساسی، در کنار قانونصامت، افرادی باشند که با تفسیر صحیح قانون، اجازه قرائتهای گوناگون و تفاسیرانحرافی را ندهند. به بیان دیگر، برای پرهیز از تحریف و تفسیرانحرافی از قانون، همیشه لازم است که در کنار آن، مبیّن و مفسر ناطقی را نیز تعیین کنند تا در مواقع لازم و اختلافی، قانون را تفسیر نماید. عقلحکم میکند که مهمترین مشخّصه این افراد، عبارت است از علم به قانون و اشراف بر منویّات قانونگذار و ظرائف و پیچیدگیها و شیوه تفسیر آن، به گونهای که بتواند در ابهامات و اختلافات در مورد متن قانون، بهترینتفسیر را از قانون اساسی ارائه نماید.
بدیهی است که در مورد قرآن کریم، این قاعده عقلی به طریق اولی جریان دارد. در این خصوص میتوان چنین استدلال نمود:
عمده آیات قرآن، پیرامون توحید و صفات باریتعالی است. این در حالی است که خداوند، تفسیر صحیح از توحید را منحصراً در صلاحیت "عبادمخلَص" بیان فرموده و سایر تفاسیر را ناقص میداند: ﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ﴾[۲]. بنابراین، تنها تفسیری از خداونداطمینانبخش است که از بیان مخلَصین به ضمانت الهی بیان شود.
بخش عمده دیگر از آیات قرآن، پیرامون عالم غیب و احوال برزخ و قیامت است؛ مفاهیم ژرفی که بیان و تفهیم آن جز به مدد وحی و کسانی که آگاه به عالم غیب هستند، امکانپذیر نیست؛ تا به آنجا که خداوند به رسول اکرم(ص) نیز میفرماید: ﴿وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا﴾[۳]. بدیهی است که بعد از رسول خدا(ص)، چنین علوم ارجمندی هرگزدر دسترس بشر عادّی و از طریق اکتسابات علمی معمول قرار نخواهد گرفت و انسانهانیازمند افرادی هستند که مانند رسول خدا(ص)، آگاه به عالم غیب و قیامت باشند. تعیین چنین افرادی فقط با تنصیصالهی میسّر است.
خداوندآیات قرآن و احکام آن را منطبق بر فطرت الهی] انسان قرار داده است؛ چنانکه میفرماید: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۴]. بر این اساس، فقط کسانی میتوانند قوانینقرآن را تبیین نمایند که مسلّط بر اسرارباطنانسان و مشرِف بر فطرت او باشند؛ به بیان دیگر، همه فطریّات آنان به منصه ظهور رسیده باشد. از آنجا که فطرت انسان، کمال نهایی او است، چنین افرادی باید در مقام "انسان کامل" قرار داشته باشند. بدیهی است که چنین مقامی، اختصاص به رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) دارد که معصوم به عصمت الهی هستند.
ثانیاً، آنچه از انحصار تفسیر قرآن به اهل بیت(ع) گفته شد، نه به معنای کنار گذاشتن مطلق تفسیر و تدبّر در آیات الهی است؛ که این امر، مخالف صریح آیات فراوان قرآن است که امر به تدبّر مینماید؛ مثلاً میفرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[۷]
مضافاً بر آنکه در سیره اهل بیت(ع)، احتجاج به قرآن و توصیه به تدبّر در آن فراوان است؛ حتّی در اخبار متعارض، یکی از راه حلها برای فهم مراد حضرات ائمّه(ع)، عرضه کلام آنان به قرآن است؛ چنانکه از رسول خدا(ص) و حضرات ائمّه(ع) روایات متعدّدی به این مضمون صادر شده که فرمودهاند:«إِذَا جَاءَكُمْ مِنَّا حَدِيثٌ فَاعْرِضُوهُ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَهُ فَاطْرَحُوهُ»[۸].
بنابراین، آنچه در انحصار تفسیر قرآن در این بخش مطرح میشود، تبیین قطعی و یقینآوری است که برای امّت، حجّتی یقینی در احکام و اعتقادات باشد. در اینجا سخن از ضرورت وجود شخص امام و مقام عصمت درکنار قرآن برای تفسیر آن است و نه کلمات آن بزرگواران؛ زیرا اگر بنا باشد که قرآن با اخبار آحاد - که ظنّیالصدور والدّلاله هستند - تفسیرگردد، همه ایرادهایی که به تفسیر ظاهر قرآن و قرائتهای مختلف از ظواهرآیات وارد میشود، بر اخبار نیز وارد میگردد؛ زیرا در میان کلمات صادره از مقام عصمت نیز، محکم و متشابه و ظاهر و باطن و ناسخ و منسوخ وجود دارد[۹]. به علاوه، قرآن قطعیالصدور از جانب خداوند است؛ در حالی که تعداد قابل توجّهی از اخبار، ضعیف و ظنّی الصدور است[۱۰].
با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل میشوید:
↑کتاب سلیم بن قیس الهلالی (ط. الهادی، ۱۴۰۵ ه.ق.)، ج۲، ص۶۴۷: الحدیث الحادی عشر.
↑«پاکا که خداوند است از آنچه وصف میکنند مگر بندگان ناب خداوند» سوره صافات، آیه ۱۵۹-۱۶۰.
↑«و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد و به تو چیزی آموخت که نمیدانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
↑«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.