استرحام
- مدخلهای وابسته به این بحث:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل استرحام (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
- استرحام، مصدر باب استفعال از ماده "رحم" به معنای ترحم طلبیدن[۱]، التماس کردن، گردن کج کردن در برابر مخلوق و زیر پا گذاشتن شرافت و کرامت ذاتی انسان است. این اصل از اموری است که در اسلام، افراد به شدت از آن نهی شدهاند؛ چراکه انسانیت انسان، امری ملکوتی است که با عجز، ضعف و زبونی منافات دارد[۲].
جایگاه و اهمیت عدم استرحام
نفی استرحام از اموری است که در سیره اجتماعی رسول خدا(ص) و ائمه هدی(ع) رعایت میشده و به هیچ وجه زیر پا گذاشته نمیشده است. آنان هرگز «استرحام» نمیکردند. «استرحام» یعنی ترحمطلبیدن، گردن کج کردن، التماس کردن و زاری نمودن در برابر مخلوق، و ناله زدن پیش خلق؛ خود را خرد کردن، ضعیف و زبون ساختن، و زیر پا گذاشتن آن شرافت و کرامت ذاتی انسان. اسلام آمده است به انسان شرافت بخشد، مردمان را از حضیض ذلت به اوج عزت راه برد، آدمیان را از خاک به افلاک رساند، و انسان ملکی را ملکوتی نماید؛ و طی این طریق با عزت است و عدم استرحام در برابر مخلوق.
از همین روست که میبینیم پیشوایان حق در سختترین اوضاع و احوال نیز ضعف نشان ندادند و هرگز خود را زبون نساختند و جز از حضرت حق ترحم نطلبیدند؛ و به پیروان خود آموختند که چنین باشند. از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است که فرمود: «عِزُّ الْمُؤْمِنِ اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ»[۳].
این سخن بدان معنا نیست که انسانها از یکدیگر بینیازند و کسی را به کسی حاجتی نیست[۴]، بلکه بدین معناست که در روابط و مناسبات اجتماعی و در خواستهها و رفع نیازها، عزت انسان حفظ شود و تن به استرحام ندهد، چنان که پیامآور عزت و کرامت، رسول ختمی مرتبت فرمود: «أطْلُبوا الحَوَائِجَ بِعِزَّةِ الأَنْفُسِ»[۵].
نفی استرحام به معنای قطع رابطه با مردم و بریدن از جامعه و نفی ارتباط و معاشرت و دادوستد نیست، که لازمه زندگی اجتماعی روابط متقابل و تعامل و دادوستد است، ولی آن چه در این میان نباید مورد غفلت قرار گیرد و یا زیر پا گذاشته شود، حفظ حرمت و شرافت، و کرامت و عزت است. در آموزههای پیشوایان حق به این امر توجه داده شده است که دو احساس متقابل - به اعتبارهای مختلف - با هم جمع شود: «نیاز به مردم» و «بینیازی از مردم». یعنی در روابط و مناسبات اجتماعی هم تعامل صورت گیرد و هم عزت زیر پا گذاشته نشود. از امام صادق(ع) نقل شده است که امیرمؤمنان علی(ع) میفرمود: «لِيَجْتَمِعْ فِي قَلْبِكَ الِافْتِقَارُ إِلَى النَّاسِ وَ الِاسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَيَكُونَ افْتِقَارُكَ إِلَيْهِمْ فِي لِينِ كَلَامِكَ وَ حُسْنِ بِشْرِكَ وَ يَكُونَ اسْتِغْنَاؤُكَ عَنْهُمْ فِي نَزَاهَةِ عِرْضِكَ وَ بَقَاءِ عِزِّكَ»[۶].
پیشوایان دین میآموزند که در حسن سیرت با مردمان چون نیازمند به آنان رفتار شود و در حفظ عزت چون بینیاز از آنان؛ و آنجا که پای عزت و کرامت در میان است، انسان روحیه بینیازی از مردمان را در خود تقویت کند و کمترین خواسته و نیازش را نیز خود برطرف سازد. پیامبر اکرم(ص) دراینباره چنین سفارش فرمود: «اسْتَغْنُوا عَنِ النَّاسِ وَ لَوْ بِشَوْصِ السِّوَاكِ»[۷].
بنابراین آنجا که نیاز جستن و درخواست نمودن به قیمت زیر پا گذاشتن حیثیت و شرافت انسانی و شکسته شدن عزّت ایمانی است، بینیازی نمودن سزاوار شخصیت انسانی و ایمانی است. علی(ع) برترین نمونه مدرسه نبوی در مقایسهای لطیف فرموده است: «سَاعَةُ ذُلٍّ لَا تَفِي بِعِزِّ الدَّهْرِ»[۸]. آن نمونههای والای زندگی متعالی به هیچ قیمتی استرحام و ذلّتپذیری را مجاز نمیشمردند، چنان که زینالعابدین(ع) فرموده است: «مَا أُحِبُّ أَنَ لِي بِذُلِ نَفْسِي حُمْرَ النَّعَمِ»[۹].
پیشوایان حق با قول و فعل خود آموختند که گوهر کرامت و شرافت از هر هیچ گرانقدرتر است و حیثیت و عزت انسان ارزش والایی است که بدون آن زندگی انسانی میسر نیست و اگر آدمی به استرحام کشیده شود و عزت وجودی خود را زایل سازد، پذیرای همه کجیها و ناراستیها میشود؛ و آن چه که انسان را استرحام به دست میآورد، در برابر آن چه از گوهر شرافت و عزت خویش از دست میدهد قابل قیاس نیست. از امام باقر(ع) روایت شده است که فرمود: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ»[۱۰].
انسان عاقل، فشار و سنگینی سختی و مشکلات را بر فشار و سنگینی خواری و منت دیگران ترجیح میدهد. گفتهاند که وقتی سقراط حکیم پیاده میرفت در راهی، یکی وی را گفت: چند تن از ملوک و اشراف در تو اعتقاد دارند، چرا از کسی اسبی نخواهی تا پیاده نباید رفت؟! سقراط گفت: بار تن من بر پای سبکتر میآید که بار منت اسب دیگری بر گردن من[۱۱].
چرا آدمی پیش دیگران دست دراز کند و شرافت انسانی خود را زیر پا بگذارد؟ آیا سزاوار نیست که آدمی به کم بسازد ولی دست پیش دیگری دراز نکند و گوهر انسانی خود را به بهایی اندک نفروشد؟ امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ»[۱۲].
با این روحیه است که انسان از تن دادن به پستی آزاد میشود و به کار خویش اهتمام میورزد. مردمانی که سنگینی منت و نیازمندی به بیگانه را کمرشکن و کشنده نمیدانند، بوی آزادی و استقلال را نیز استشمام نخواهند کرد. تن دادن به سختیها بر انسان آزاده سهل است و تن دادن به پستیها عین مرگ است. آزاده مرگ را بر پستی استرحام ترجیح میدهد. چنان که پیشوای آزادگان علی(ع) فرموده است: «الْمَنِيَّةُ وَ لَا الدَّنِيَّةُ»[۱۳].[۱۴]
سیره اهل بیت در عدم استرحام
پیشوایان حق در زندگی خود هرگز استرحام نکردند و به کسی اجازه نمیدادند در برابر آنان و یا در برابر دیگران استرحام نمایند. مفضل بن قیس بن رمانه گوید خدمت امام صادق(ع) رفتم و از حال خود [و گرفتاری و درماندگی خویش] لب به شکایت گشودم و از آن حضرت خواستم که برایم دعا کند. امام به کنیزکی که آنجا بود فرمود: آن کیسه سکه را که ابوجعفر منصور برای ما فرستاده است بیاور. پس کنیزک کیسه را آورد و حضرت فرمود: در این کیسه چهارصد دینار است؛ با آن زندگی خود را بهبود بخش. عرض کردم: به خدا سوگند، فدایت شوم، مقصودم این نبود که بخواهم چیزی بگیرم، مقصودم فقط خواهش دعا بود. حضرت فرمود: بسیار خوب، دعا هم میکنم اما [سخن من با تو این است]: «إِيَّاكَ أَنْ تُخْبِرَ النَّاسَ بِكُلِّ حَالِكَ، فَتَهُونَ عَلَيْهِمْ» (بپرهیز از این که هر گرفتاری که داری با مردمان بازگو کنی تا نزد آنان خوار شوی)[۱۵].
پیشوایان حق با رفتار و گفتار خود تلاش کردند تا ریشهها، زمینهها و صورتهای استرحام را بزدایند. امیر مؤمنان علی(ع) در این جهت چنین آموزش داد: «أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ»[۱۶].
رشد و تعالی آدمی در بستر ارجمندی حاصل میشود و هر جا استرحام ظهور نماید تنزل و تباهی به بار میآورد؛ و پیشوایان حق به گونهای با مردم رفتار میکردند که آنان خود را به خواری و زبونی نکشند، بلکه در هر حال و در برابر هر کس عزت نفس و مناعت خود را حفظ کنند و به خود اعتماد و اتکا نمایند و در برابر غیر خدا سر خم نکنند. این جهتگیری تا بدانجا بود که آنان کمترین عمل استرحامی را نیز تأیید نمیکردند و بدان میدان نمیدادند. احمد بن محمد بن ابی نصر[۱۷] از حضرت رضا(ع) تقاضا کرد که برایش توصیهای به اسماعیل بن داود کاتب بنویسد تا شاید از او بهرهای ببرد و امام(ع) به او فرمود: «أَنَا أَضَنُ بِكَ أَنْ تَطْلُبَ مِثْلَ هَذَا وَ شِبْهَهُ وَ لَكِنْ عَوِّلْ عَلَى مَالِي». (دریغم میآید که مانند تویی چنین چیزی طلب کند. تو بر مال من تکیه کن و خود را بینیاز ساز)[۱۸].
مشی پیشوایان حق اینگونه بود و آنان تلاش میکردند تا ریشههای استرحام را از درون و بیرون بخشکانند تا آدمیان با ارجمندی و سربلندی زندگی کنند؛ و خود برترین نمونه در این عرصه بودهاند. آنان در سختترین شرایط نیز ذرهای استرحام نکردند، حتی در کنج زندان و زیر فشار و شکنجه حاکمان ستمگر. زمانی که حضرت موسی بن جعفر(ع) در زندان سندی بن شاهک در اسارت بود[۱۹]، هارون، فضل بن ربیع[۲۰] را برای رساندن پیامی به نزد حضرت فرستاد و هدفش آن بود که با عنوان کردن مسائلی امام(ع) را از موضع عزّت خویش دور کند و او را به استرحام کشد. فضل گوید من داخل محبس شدم و دیدم که آن حضرت پیوسته نماز میگزارد و اعتنایی به من ندارد و در هر دو رکعت نماز که سلام میدهد بلافاصله برای نماز دیگر تکبیر میگوید و وارد نماز میشود. پس چون توقف من طولانی شد، ترسیدم که مورد مؤاخذه هارون قرار گیرم، پس همین که آن حضرت خواست سلام بدهد من شروع کردم به سخن و دیگر آن حضرت وارد نماز نشد و به سخن من گوش فرا داد. من پیام رشید را به آن حضرت رساندم و آن پیام این بود که به من گفته بود به آن حضرت مگو که امیر مؤمنان مرا به سوی تو فرستاده بلکه بگو برادرت مرا به سوی تو فرستاده و سلام رسانده و گفته است میدانم که شما هیچ تقصیری ندارید اما سوء تفاهمی شده است و به سبب خبرهایی که به من رسیده بود شما را از مدینه آوردم و پس از بررسی و پیگیری بر من روشن شد که شما هیچ گناهی ندارید، با وجود این مصلحت در آن است که اینجا باشید. و شما از لحاظ برنامه غذایی، هر نوع غذایی را که میل دارید سفارش بدهید و هرچه را میپسندید دستور بدهید، و من فضل بن ربیع را مأمور این کار کردهام. راوی گوید حضرت بدون آنکه به من التفاتی کند در دو کلمه جواب داده فرمود: «لَا حَاضِرُ لِي مَالي فَیِنْفَعُنِي، وَ لَمْ أُخْلَقْ سَؤُلاً: اللهُ أَکْبَرُ». (از مال خودم اینجا چیزی ندارم که بهره ببرم و استفاده کنم، و خداوند مرا اهل خواهش و تقاضا نیافریده است: اللهُ أَکْبَرُ) و وارد نماز شد[۲۱]. حضرت نشان داد که زندان، شکنجه و فشار نیز نمیتواند اندکی از عزت نفس او بکاهد و کاری کند که مرهون دشمن شود و زیر بار منّت او رود.
در اینجا لازم است به خبری که در تعارض با این اصل بنیادی است پرداخته شود، و آن خبری است درباره امام سجّاد(ع). ابتدا اصل خبر نقل میگردد و سپس نکاتی که نشانههای ضعف خبر و بیاساس بودن آن است بیان میشود. «ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) يَقُولُ إِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ هُوَ يُرِيدُ الْحَجَّ فَبَعَثَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ أَ تُقِرُّ لِي أَنَّكَ عَبْدٌ لِي إِنْ شِئْتُ بِعْتُكَ وَ إِنْ شِئْتُ اسْتَرْقَيْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ اللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا أَنْتَ بِأَكْرَمَ مِنِّي فِي قُرَيْشٍ حَسَباً وَ لَا كَانَ أَبُوكَ أَفْضَلَ مِنْ أَبِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ مَا أَنْتَ بِأَفْضَلَ مِنِّي فِي الدِّينِ وَ لَا بِخَيْرٍ مِنِّي فَكَيْفَ أُقِرُّ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ إِنْ لَمْ تُقِرَّ لِي وَ اللَّهِ قَتَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ لَيْسَ قَتْلُكَ إِيَّايَ بِأَعْظَمَ مِنْ قَتْلِكَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع) ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ حَدِيثُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع)مَعَ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع)فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِلْقُرَشِيِّ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) أَ رَأَيْتَ إِنْ لَمْ أُقِرَّ لَكَ أَ لَيْسَ تَقْتُلُنِي كَمَا قَتَلْتَ الرَّجُلَ بِالْأَمْسِ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ بَلَى فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع)قَدْ أَقْرَرْتُ لَكَ بِمَا سَأَلْتَ أَنَا عَبْدٌ مُكْرَهٌ فَإِنْ شِئْتَ فَأَمْسِكْ وَ إِنْ شِئْتَ فَبِعْ فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَوْلَى لَكَ حَقَنْتَ دَمَكَ وَ لَمْ يَنْقُصْكَ ذَلِكَ مِنْ شَرَفِكَ»[۲۲].[۲۳]
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۲، ص ۲۳۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۵.
- ↑ «عزت مؤمن در بینیازی [جستن] او از مردمان است». جامع الاخبار، ص۱۰۰؛ و از امام جواد(ع) چنین روایت شده است: «عِزُّ الْمُؤْمِنِ غَنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ». مستدرک الوسائل، ج۷، ص۲۳۰؛ عباس بن محمد رضا القمی، الانوار البهیة فی تواریخ الحجج الالهیة، تقدیم و تعلیق محمد کاظم الخراسانی (الشانهچی)، دار الاضواء، بیروت، ۱۴۰۴ ق. ص۲۲۱.
- ↑ از امام صادق(ع) نقل شده است: «إِنَّهُ لَا بُدَّ لَكُمْ مِنَ النَّاسِ إِنَّ أَحَداً لَا يَسْتَغْنِي عَنِ النَّاسِ حَيَاتَهُ وَ النَّاسُ لَا بُدَّ لِبَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ». (بیگمان کسی نیست که تا زنده است از مردم بینیاز باشد و ناچار مردم باید با یکدیگر همکاری و همیاری داشته باشند). الکافی، ج۲، ص۶۳۵.
- ↑ «خواستههای خود را با حفظ عزّت نفس بخواهید». مختصر تاریخ دمشق، ج۲۲، ص۱۷۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۶۸؛ نهج السعادة، ج۸، ص۲۷۶؛ و از امیر مؤمنان علی(ع) بدین صورت نقل شده است: «اُطْلُبُوا الْحَاجَاتِ بِعِزَّةِ الْأَنْفُسِ». شرح ابن أبی الحدید، ج۲۰، ص۳۱۷.
- ↑ «باید در قلبت [دو احساس] نیازمندی به مردمان و بینیازی از آنان را [با هم] گردآوری؛ نیازمندی است به آنان در خوشگویی و گشادهرویی است [جلوهگر] باشد، و بینیازیات از آنان در پاکی آبرو و بقای عزتت باشد». الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ تحف العقول، ص۱۴۰؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۳.
- ↑ «از مردمان بینیازی جویید هرچند با ترک خواستن چوب مسواک». من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۷۱؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۰۸.
- ↑ «ساعتی با ذلت زیستن و زبون بودن با عزّت روزگار برابری نمیکند». غررالحکم، ج۱، ص۳۹۴.
- ↑ «دوست ندارم با ذلت نفس خویش به بهترین نعمتها (شتران سرخمو) دست یابم». الکافی، ج۲، ص۱۰۹؛ الخصال، ج۱، ص۲۳؛ مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۲۱۰.
- ↑ «بد بندهای است آنکه او را تمایلی باشد که سبب خواریاش گردد». الکافی، ج۲، ص۳۲۰؛ سفینة البحار، ج۲، ص۹۳.
- ↑ رضیالدین ابوجعفر محمد نیشابوری، مکارم اخلاق، به کوشش محمد تقی دانشپژوه، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۱ ش. ص۱۵۵.
- ↑ «به اندک ساختن و به این و آن نپرداختن». نهج البلاغه، حکمت ۳۹۶.
- ↑ «مردن و خواری نبردن». تحف العقول، ص۱۴۳؛ نهج البلاغه، حکمت ۳۹۶.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲ ص ۱۵۱-۱۵۴.
- ↑ الکافی، ج۴، ص۲۱-۲۲؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۱؛ و قریب به همین: رجال الکشی، ص۱۸۳-۱۸۴؛ بحارالانوار، ج۴۷، ص۳۴-۳۵.
- ↑ «آنکه طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند، و آنکه راز سختی خویش بر هر کس گشود، خویشتن را خوار نمود. و آنکه زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت». نهج البلاغه، حکمت ۲؛ قریب به همین: تحف العقول، ص۱۳۹.
- ↑ احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی از بزرگان علما و فقهای شیعه و از اصحاب امام کاظم(ع) بود و در خدمت حضرت رضا(ع) و جواد(ع) مرتبتی بلند داشت و مورد اعتماد بود. وی دارای آثاری ارزشمند بوده است از جمله کتابهایی به نام الجامع و السائل. درگذشت او به سال ۲۲۱ هجری بوده است. ر.ک: رجال البرقی، ص۵۴؛ رجال النجاشی، ص۷۵؛ رجال الکشی، ص۵۵۶؛ رجال ابن داود، ص۳۸-۳۹؛ جامع الرواة، ج۱، ص۵۹.
- ↑ الکافی، ج۲، ص۱۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۱۴.
- ↑ دوره امامت امام کاظم(ع) (۱۴۸ تا ۱۸۳ هجری) با سالهای آخر خلافت منصور، و خلافت مهدی و هادی و ۱۳ سال از خلافت هارون مقارن بود. امام کاظم(ع) در دوران امامت خویش در تدارک یک حماسه انقلابی دیگر چون حماسه حسینی بود و زمامداران خودسر و جباران از ناحیه آن حضرت سخت در وحشت بودند، چنان که مهدی عباسی از خروج آن حضرت خود را در ایمنی نمیدید. از اینرو امام کاظم(ع) مدتهای مدید را تحت نظر و در حبسهای سخت و زندانهای مجرد و جانفرسا گذراند. زندان سندی بن شاهک آخرین زندان آن حضرت بود. ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۱؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، صص ۳۲۶-۳۲۸؛ صفة الصفوة، ج۲، ص۱۸۵؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۸؛ علی بن محمد المالکی الشهیر بابن الصباغ، الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة(ع)، منشورات الاعلمی، طهران، ص۲۳۸-۲۴۱.
- ↑ فضل بن ربیع بن یونس حاجب هارون و محمد امین بود و پدرش نیز حاجب منصور و مهدی بود. در سال ۱۷۳ هجری هارون الرشید او را منصب وزارت داد که تا سال ۱۷۸ در این مقام ماند. پس از مرگ هارون و درگیری میان امین و مأمون و پیروزی مأمون بر برادر، فضل در اختفا میزیست تا آنکه با وساطت طاهر ذو الیمینین از خشم مأمون نجات یافت. ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۳۴۳-۳۴۴؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۳۷-۴۰.
- ↑ ر.ک: منتهی الآمال، ج۲، ص۲۴۴-۲۴۵.
- ↑ «ابن محبوب از ابو ایوب از برید بن معاویه نقل کرده است که گفت: از امام باقر(ع) شنیدم که فرمود: یزید بن معاویه برای رفتن به حج وارد مدینه شد و مردی از قریش را خواست، چون به نزدش آمد به او گفت: آیا اقرار میکنی که بنده منی که اگر بخواهم تو را بفروشم و اگر بخواهم به بردگی خویش کشم؟ مرد گفت: به خدا سوگند ای یزید، نه تو در میان قریش از نظر خانوادگی از من گرامیتری و نه پدرت در زمان جاهلیت و نه در اسلام از پدر من برتر بوده است، و نه تو خود در دین از من برتر و بهتری. پس چگونه به آن چه خواستهای اقرار کنم؟ مرد گفت: کشته شدن من به دست تو بالاتر از کشته شدن حسین بن علی(ع) فرزند رسول خدا(ص) نیست. یزید فرمان داد آن مرد را کشتند. سپس علی بن حسین(ع) را احضار کرد و مانند همان سخنی را که به مرد قریشی گفته بود، به آن حضرت گفت. علی بن حسین(ع) گفت: مگر نه این است که اگر اقرار نکنم مثل آن مرد دیروزی مرا هم میکشی؟ یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: آری. علی بن حسین(ع) گفت: اقرار میکنم به آن چه خواستی. من بنده ناخواسته توام [و از ترس جان چنین اقراری میکنم]، پس اگر خواهی نگهم دار، و اگر خواهی مرا بفروش! یزید - لعنت خدا بر او باد - گفت: این برایت بهتر است که خونت را حفظ کردی و از شرف و مقامت نکاستی». الکافی، ج۸، ص۲۳۴-۲۳۵.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲ ص ۱۶۲-۱۶۶.