انسان
واژهشناسی لغوی
- واژه انسان یا از ریشه "ا ـ ن ـ س" مشتق شده[۲] که در این صورت، وزن آن فِعلان و جمع آن نیز أناسی است یا از ریشه "ن ـ س ـ ی" و در اصل اِنسیان "بر وزن افعلان" بوده که یای آن به جهت فراوانی استعمال، حذف شده و بر وزن افعان آمده است. شاهد این رأی اینکه "أنیسیان" به اتّفاق همگان اسم مصغّر انسان است و چون در تصغیر، حروف اصلی هر کلمه باز میگردد نتیجه این میشود که حروف اصلی انسان، نون، سین و یاء و ریشه این کلمه، نسیان است[۳] دو کلمه "ایناس" و "نَوْس" را نیز مبدأ اشتقاق انسان دانستهاند که واژه نخست به معنای ادراک و علم و احساس و دومی به معنای تحرّک است[۴][۵].
- چنانچه واژه انسان را مشتق از "انس" بدانیم، وجه تسمیهاش آن است که رونق، زیبایی و الفت در زمین، تنها با وجود او حاصل میشود[۶] یا آنکه حیات انسان بدون انس با دیگران تأمین نمیگردد و ازاینرو گفته میشود: انسان "مدنی بالطبع" است[۷] یا بدان جهت انسانش خواندهاند که با هرچه مرتبط است انس و الفت میگیرد[۸] یا اینکه همواره با دو اُنس همراه است: انس روحانی با حق و انس جسمانی با خلق[۹] یا بدان سبب که دو پیوند در او نهادینه شده است: یکی با دنیا و دیگری با آخرت[۱۰][۱۱].
- اما اگر انسان را مشتق از "نسیان" بدانیم، وجه تسمیهاش بنابر قول ابن عباس آن است که آدمی عهد خود با خدا را به فراموشی سپرده است: ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا﴾[۱۲][۱۳][۱۴].
- در صورتی که انسان از واژه ایناس مشتق شده باشد، وجه تسمیهاش عبارت است از دسترسی او به اشیای گوناگون از طریق علم و احساس و ابصار[۱۵] و اگر از کلمه نَوْس اشتقاق یافته باشد، وجه تسمیه او تحرک شدید و جنب و جوش فراوانش در کارهای بزرگ است[۱۶][۱۷].
- در برخی منابع عرفانی وجه تسمیه انسان اینگونه تبیین شده که انسان یا به سبب آنکه نشئه وی مشتمل بر همه مراتب و حقایق عالم است انسان نامیده شده است، زیرا در این صورت اگر از انس مشتق شده باشد بدین معناست که او مظهر اسما و حقایق است و اسما و حقایق با وی مأنوساند و نشئههای جسمانی، مثالی و روحانی در او محصور است و اگر از نسیان مشتق گردیده باشد بدین معناست که به حکم اتصاف به وصف: ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[۱۸] خداوند در یک شأن متوقف نمیشود که این نیز نشاندهنده عموم و احاطه اوست یا تسمیه وی به انسان برگرفته از "انسان العین" (مردمک چشم) است؛ بدین معنا که به حکم قرب فرایض، انسان برای خداوند به منزله مردمک چشم برای چشم است؛ یعنی خداوند به وسیله انسان "انسان کامل" به عالم نظر میکند، چنانکه چشم به وسیله مردمک میبیند[۱۹][۲۰].
نفس انسان
- هریک از موجودات، بنابر مرتبهای که از هستی برخوردارند، دارای حدّ معیّنی از حیات و علم و قدرت و سایر صفات وجودی هستند؛ مثلاً نفوس نباتی و یا حیوانی، تنها در محدوده خود دارای ادراک هستند و فرشتگان نیز، بنا بر مرتبهای که در عوالم مجرّده دارند، دارای مقامی متناسب با مرتبه تجرّدی خود هستند. در این میان، تنها نفس انسان است که استعداد حضور در همه مراتب عالم را دارد؛ چنانکه خداوند درباره خلقت انسان میفرماید: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[۲۱].
- یعنی انسان را واجد بهترین استعدادها آفریدیم. بر همین اساس است که در فرهنگ قرآن، مراتب فعلیّت کمال نفس انسانی از مقام خلافت الهی آغاز میشود و با نفخه ربّانی شکل میگیرد و به دلیل علوّ مقام و مرتبهای که دارد، لایق حمل امانتی میگردد که همه آسمانیان و زمینیان از حمل آن ابراز عجز نمودند و نفس انسان مستقیماً از سوی پروردگار متعلّم به اسماء الهی میشود. بدین ترتیب، این مقام را، به دلیل قرابت تنگاتنگی که با خداوند دارد، "مقام ولایت" و "مظهر اسم اعظم الهی" مینامند.
- در مراتب نازلتر، نفس انسان، به تناسب آن عوالم، صورتی متناسب با آن عالم میگیرد. او در مرتبه عالم دنیا، در صورتی مادّی به نام "بشر" ظاهر میشود[۲۲] و در این مقام دارای گرایشهای حیوانی، مانند سایر حیوانات میگردد. نامگذاری نفس انسانی در قرآن به امّاره و لوّامه و مطمئنّه به همین اصل باز میگردد.
- نتیجه آنکه: نفس همه انسانها استعداد کمال بینهایت تا نیل به مقام خلافت الهی را دارد. فعلیّت این مراتب، منوط به تربیت و تعلیم نفس در تحت هدایت نفوس انبیاء و اولیاء الهی(ع) میباشد[۲۳].
محدوده مالکیّت و ولایت انسان در جهان
- مراتب مالکیّت و ولایت در تصرّف انسان، بنا بر قرب و بُعد و نوع رابطهای که با مملوک خود دارد، متفاوت است؛ زیرا انسان در روابط فردی خود، مالک نفس و قوای نفسانی خود و آثار آنها در معقولات و تخیّلات خویش است؛ مالکیّت او در این مراحل، چون دائرمدار وجود است، مالکیّتی حقیقی، مانند مالکیّت و حاکمیّت علّت بر معلول است. در مرتبه پایینتر، مالکیّت انسان بر بدن و جوارح مادّی خود است؛ که چنین مالکیّتی، برزخ میان مالکیّت حقیقی و اعتباری است. در مرتبه بعد، انسان نسبت به اموال و داراییهای خود مالکیّتی اعتباری دارد. در فرهنگ قرآن، از آنجا که همه عالم مخلوق خداوند است، مالکیّت اصلیِ همه آنها به خالق تعلّق دارد. بر این مبنا، خود و کلیّه متعلّقات انسان نیز، به عنوان یکی از مخلوقات خداوند، از آن اوست؛ به همین جهت، هرگونه تصرّف انسان در متعلّقاتش نیز باید با اذن مالک اصلی صورت پذیرد؛ و الا حقّ تصرّف در آن را ندارد.
- نتیجه آنکه: چون خداوند خالق جهان است، عقلاً ولیّ مطلق جهان است و عرصههای تکوین و تشریع، تحت ولایت الهی است. بر این مبنا، جریان ولایت غیر پروردگار در نظام عالم و امور اعتباری، میباید از خداوند آغاز و به او ختم گردد. هرچند این امر در پدیدهها به طور قهری صورت میگیرد و آیات فراوان قرآن مشیر به آن است، ولی در امور هنجاری و تکالیف دینی و قوانین فردی و اجتماعی اسلام، همه ولایتها باید مأذون از ولایت الهی باشد؛ و الا والی و موَلَّی علیه، غاصب و مغصوب محسوب شده و در قیامت مورد مؤاخذه واقع خواهند شد.
- بر همین اساس است که بسیاری از حسابرسیها و مُؤخَذات پروردگار درباره مالکیّتهای حقیقی و اعتباری انسان در دنیا و آخرت معنا پیدا میکند. بنابر قواعد عرفی، هرکس اختیاردار متعلّقات خود است؛ تا هرگونه بخواهد در آنها تصرّف نماید؛ خواه بدن و یا اموال او باشد. در حالی که بسیاری از احکام الهی در قرآن، درباره اموال و متعلّقات شخصی افراد وارد شده؛ مثلاً در باب انفاق میفرماید:﴿وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ﴾[۲۴].
- همچنین درباره بدن انسان میفرماید: ﴿وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[۲۵].
- قوانینی از این قبیل، بیانگر ولایت الهی فوق همه ولایتها است. اصولاً حسابرسی، درباره مال غیر و امانت معنا دارد. در نتیجه، معلوم میشود که حتّی مالکیّتهای فردی و اجتماعی انسانها، تحت اجازه و مالکیّت الهی است و در نتیجه، هیچ کس بدون اذن خداوند، مالکیّت و ولایت بر هیچیک از متعلّقات خود ندارد[۲۶][۲۷].
آفرینش انسان
انسان پیش از ورود به دنیا
انسان در دنیا
گرایشهای انسانی
مراحل آفرینش انسان
نیک سرشتی انسان
اختیار و تکلیف
حمل امانت الهی
تعلیم و تربیت
آفتها و کاستیها
انسان در برزخ
انسان در قیامت
انسان در فرهنگ مطهر
انسان با تعبیرها و تعریفهای مختلف و متفاوتی تعریف شده است. از قبیل: حیوان ناطق (تعقّل کننده)، مطلق طلب، لایتناهی، آرمانخواه، ارزش جو، حیوان ماوراء الطّبیعی، سیری ناپذیر، غیرمعیّن، متعهّد و مسؤول، آیندهنگر، آزاد و مختار، عصیانگر اجتماعی، خواستار نظم، خواستار زیبایی، خواستار عدالت دو چهره، عاشق، مکلّف، صاحب وجدان، دو ضمیری، آفریننده و خلّاق، تنها، مضطرب، عقیدهپرست، ابزارساز، ماوراءجو، تخیّلآفرین، معنوی، دروازه معنویّت، و....
بدیهی است که هر یک از این امتیازات به جای خود صحیح است، امّا شاید اگر بخواهیم تعبیری بیاوریم که جامع تفاوتهای اساسی باشد، همان به که از علم و ایمان یادکنیم و بگوییم انسان حیوانی است که با دو امتیاز علم و ایمان از دیگر جانداران امتیازیافته است[۲۸].
انسان حیوان هو عیناً ناطق است. حیوانیتی است که آن حیوانیّت در ضمن ناطق است[۲۹]. انسان، خود نوعی حیوان است؛ از این رو با دیگر جانداران مشترکات بسیار دارد؛ امّا یک سلسله تفاوتها با همجنسان خود دارد که او را از جانداران دیگر متمایز ساخته و به او مزیّت و تعالی بخشیده و او را بیرقیب ساخته است[۳۰]. انسان مجموعهای است از قوا، غرائز و استعدادها، انسان هم به زمان حاضر بستگی دارد و هم به زمان آینده[۳۱]. انسان موجودی است ارزش جو، آرمانخواه و کمالمطلوب خواه آرمانهایی را جستجو میکند که مادّی و از نوع سود نیست؛ آرمانهایی که تنها به خودش و حدّاکثر همسر و فرزندانش اختصاص ندارد؛ عامّ و شامل و فراگیرنده همه بشریّت است، به محیط و منطقه خاص یا قطعهای خاص از زمان محدود نمیگردد[۳۲]. انسان تنها موجودی است که میان خودش و ماهیّتش جدایی و فاصله است، یعنی میان انسان و انسانیت[۳۳]. انسان برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصی دارد و شخصیّتی. شخص انسان (یعنی مجموعه جهازات بدنی او) بالفعل به دنیا میآید. انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی از نظر جهازات روحی از نظر آنچه بعداً شخصیّت انسانی او را میسازد، موجودی بالقوّه است، ارزشهای انسانی او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن. انسان از نظر روحی و معنوی یک مرحله بدنی عقبتر است. جهازات بدنیاش در رحم عوامل دستاندرکار آفرینش ساخته و پرداخته میشود، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیّتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایهگذاری گردد. از این رو میگوییم هرکس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیّت خود است؛ قلم تصویرکننده و نقّاش خلقت انسان (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است[۳۴]. [انسان] او مخلوقی است اجتماعی، اجتماع در نیروی علمی و دماغی و بدنی او که آن محصول را به وجود آورده است سهیم است؛ او در قوای جسمی و روحی خود مدیون اجتماع است؛ آن قوا و نیروها تنها مال خود او نیست، اجتماع در خود آنها ذیحق است، علیهذا اجتماع در محصول این نیروها نیز ذیحق است[۳۵].
انسان به عنوان یک حیوان به اصطلاح مستویالقامّه و یک سر و دو گوش که روی دو گوش که روی دو پای خود راه میرود که نیست، انسان یعنی انسانیّت، یعنی فضائل انسانی، نه این گوشت و پوست. اگر انسان این گوشت و پوست بخواهد باشد و هیچ فرقی میان انسان و حیوان نیست، انسان هم حیوانی است که جانی دارد و میخورد و میخوابد و شهواتی دارد، پس برایش نمیتوان ارزش قائل شد. وقتی میگوییم انسان به اعتبار آن کمالات و اعتبارهای انسانی میگوییم. اگر کسی ضدّ انسان باشد، و در واقع انسانی بالقوّه، و ضدّ انسانِ بالفعل باشد، او انسان شمرده نمیشود[۳۶]. [انسان] موجودی است مرکب از آنچه در فرشتگان وجود دارد و از آنچه در خاکیان موجود است؛ هم ملکوتی است و هم مُلکی، هم علوی است و هم سفلی[۳۷].
انسان یعنی هرچیزی که متعلّق به خودش است با چشم تحسین و اعجاب نگاه میکند. به قول سعدی: هرکسی را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال. انسان غریزه حبّ به ذات دارد، به خودش بیش از هرچیزی و هرکسی علاقمند است، همیشه خودش را و آنچه وابسته به خودش است با عینک خوشبینی مینگرد؛ یعنی درباره خودش و آنچه مربوط به خودش است طوری قضاوت میکند که دلش راضی شود، نه آن طور که حقیقت است. انسان اخلاق بد خود را خوب میپندارد و اعمال ناپسند خود را پسندیده. ﴿أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا﴾[۳۸]. ﴿تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾[۳۹][۴۰].
بنابر تلقی فطری از انسان، انسان موجودی است دارای سرشت الهی، مجهز به فطرتی حقجو و حقطلب، حاکم بر خویشتن و آزاد از جبر طبیعت، جبر محیط، جبر سرشت و جبر سرنوشت[۴۱].
خود انسان این است که خودی نداشته باشد و به اصطلاح خودمان انسان عبارت است از لا تعینی مطلق، حد انسان بیحدی و مرز او بیمرزی، و رنگ او بیرنگی و شکل او بیشکلی و قید او بیقیدی و بالاخره ماهیت او بیماهیتی است. انسان موجودی است فاقد طبیعت، فاقد هرگونه اقتضاء ذاتی، بیرنگ و بیشکل و بیماهیت؛ هر حد و هر مرز و هر قید و طبیعت و هر رنگ و شکلی که به او تحمیل کنیم خود واقعی او را از او گرفتهایم[۴۲]. مقصود از انسان نه هر انسانی است، نه انسان بالقوّه و نه انسان ضدّ انسان، بلکه انسان دارای انسانیت است[۴۳].
مراجعه به جوهر انسان[۴۴] اصالت انسان[۴۵]، ناس و انسان[۴۶][۴۷]
انسان اخلاقی
انسان اخلاقی، انسانی است که از دایره خود پا بیرون گذاشته است و به غیر خود رسیده است. این همان مسلکی که در اخلاق، محبّت را به عنوان پایه اخلاق تبلیغ میکند و اخلاق در نظر او یعنی محبت، معلّم اخلاقی که اخلاقش بر این پایه است خودش را پیامآور محبت میداند[۴۸][۴۹]
انسان اجتماعی
انسان مانند برخی از جانداران دیگر، اجتماعی آفریده شده است. فرد به تنهایی قادر نیست نیازهای خویش را برطرف سازد. زندگی باید به صورت یک شرکت درآید که همه در وظایف و بهرهها سهیم باشند و یک نوع تقسیم کار میان افراد برقرار شود، با این تفاوت میان انسان و سایر جاندارهای اجتماعی (مانند زنبور عسل) که در آنها تقسیم کار و وظیفه به حکم غریزه و به فرمان طبیعت صورت گرفته است و امکان هر نوع تخلّف و سرپیچی از آنها گرفته شده است. برخلاف انسان که موجودی آزاد و مختار است و کار خویش را آزادانه و به عنوان وظیفه و تکلیف باید انجام دهد. به عبارت دیگر، آن جاندارها همانطور که نیازهایشان اجتماعی است، غرایز اجتماعی نیز به صورت جبری حاکم بر آنهاست. انسان نیازهایش اجتماعی است بدون آنکه چنان غرایزی بر او حکومت کند. غرایز اجتماعی انسان به صورت یک سلسله تقاضا در باطن انسان وجود دارد که در سایه تعلیم و تربیت باید پرورش یابد[۵۰].
اجتماعی بودن انسان و به صورت جامعه درآمدن او و دارای روح جمعی شدنش از خاصیّت ذاتی نوعی او سرچشمه میگیرد و یک خاصیّت از خواص فطری نوع انسان است، نوع انسان برای اینکه به کمال لایق خود که استعداد رسیدن به آن را دارد برسد، گرایش اجتماعی دارد و زمینه روح جمعی را فراهم میکند[۵۱]. بدون شک انسان یک موجود اجتماعی است. معنای اینکه انسان موجود اجتماعی است، مسلّم صرف این نیست که انسانها باید با یکدیگر در یک مکان - مثلاً در شهر یا ده - زندگی کنند و زندگیهایشان نمیتواند مثل بعضی از حیوانات صحرا که انفرادی زندگی میکنند (مانند شیر و پلنگ) به طور منفرد باشد؛ صرف این نیست که فقط با هم گلّهوار زندگی میکنند، بلکه زندگی افراد بشر بر اساس یک سلسله روابط است و در واقع یک نوع ترکیب میان افراد صورت میگیرد و این ترکیبی است منحصر به نوع خود؛ این جور ترکیب، خارج از جهان انسان وجود ندارد[۵۲][۵۳]
انسان اسلام
انسانِ اسلام تنها یک حیوان مستقیمالقامه که ناخنی پهن دارد و با دوپا راه میرود و سخن میگوید نیست؛ این موجود از نظر قرآن ژرفتر و مرموزتر از این است که بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرد. قرآن، انسان را مدحها و ستایشها کرده و هم مذمتها و نکوهشها نموده است. عالیترین مدحها و بزرگترین مذمتهای قرآن درباره انسان است؛ او را از آسمان و زمین و از فرشته برتر و در همان حال از دیو و چهارپایان پستتر شمرده است. از نظر قرآن، انسان موجودی است که توانایی دارد جهان را مسخّر خویش سازد و فرشتگان را به خدمت خویش بگمارد و هم میتواند به اسفل سافلین سقوط کند. این خود انسان است که باید درباره خود تصمیم بگیرد و سرنوشت نهایی خویش را تعیین نماید[۵۴][۵۵]
انسان ایدئولوژیک
یعنی یک موجود عقیدهای است، تا آنجا که میگوید: إن الحیاه عقیده و جهاد اصلاً زندگی انسانی این است که انسان عقیدهای داشته باشد و در راهش جهاد کند؛ و این را که انسان در خدمت عقیدهاش نباشد و فقط در خدمت منافعش باشد، دون شأن انسانیت تلقی میکنند[۵۶][۵۷]
انسان بیطبقه
در دو سه قرن اخیر یک سلسله مکتبهای دیگر پیدا شده است که اینها بیشتر به جنبههای اجتماعی گرایش پیدا کردهاند، نه به جنبههای فردی. یکی انسان کامل را انسان بیطبقه میداند؛ معتقد است که اگر انسانی در طبقهای باشد (مخصوصاً در طبقههای عالیتر) همیشه یک انسان معیوب است و بلکه در جامعه طبقاتی، هیچوقت انسان درست و سالم وجود ندارد[۵۸][۵۹]
انسان حقیقی
انسان حقیقی خلیفةالله است، مسجود ملائکه است، همه چیز برای اوست و بالأخره دارنده همه کمالات انسانی است، انسان به علاوه ایمان است نه انسان منهای ایمان. انسانِ منهای ایمان، کاستی گرفته و ناقص است. چنین انسانی حریص است، خونریز است، بخیل و ممسک است، کافر است، از حیوان پستتر است[۶۰][۶۱]
انسان فطری
یک انسان فطری یعنی هرکسی بالفطره، انسان متولّد میشود همراه یک سلسله ارزشهای عالی و متعالی بالقوّه. وقتی انسان متولد میشود، بالقوّه اخلاقی است، بالقوّه متدیّن است، بالقوّه حقیقتجوست، بالقوّه زیبایی دوست است، بالقوّه آزاد است؛ تمام ارزشها را بالقوّه در خودش دارد، مثل درختی است که باید به او آب، نور و لوازم دیگر رساند، تا رشد کند و اینها در او به وجود آید. این انسانِ فطری است[۶۲][۶۳]
منابع
پانویس
- ↑ امیندین، غلام علی، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.
- ↑ التحقیق، ج ۱، ص ۱۶۱، «انس»؛ مصطلحات قرآنیه، ص ۶۸ ـ ۶۹.
- ↑ لسانالعرب، ج ۱، ص ۲۳۱؛ الفروق اللغویه، ص ۸۰، «انسان».
- ↑ بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲؛ تفسیر سوره والعصر، ج ۲، ص ۱۰.
- ↑ غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.
- ↑ المخصص، ص ۱۶.
- ↑ مفردات، ص ۹۴، «انسان».
- ↑ مفردات، ص ۹۴، «انسان».
- ↑ بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۱.
- ↑ بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۱.
- ↑ امیندین، غلام علی، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.
- ↑ و ما از پیش به آدم سفارش کردیم اما او از یاد برد و در وی عزمی نیافتیم؛ سوره طه، آیه:۱۱۵.
- ↑ لسان العرب، ج ۱، ص ۲۳۲؛ المخصص، ص ۱۶؛ مفردات، ص ۹۴، «انسان».
- ↑ غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.
- ↑ بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲.
- ↑ بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲.
- ↑ غلام علی امیندین|امیندین، غلام علی، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.
- ↑ هر که در آسمانها و زمین است از او درخواست دارد، او هماره در کاری است؛ سوره الرحمن، آیه:۲۹.
- ↑ شرح فصوص الحکم، ص ۳۴۸، ۳۵۰.
- ↑ امیندین، غلام علی، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.
- ↑ «که ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریدهایم،» سوره تین، آیه ۴.
- ↑ مرحوم علامه طباطبایی در رساله الانسان قبل الدنیا، ص۲۱، پیرامون این مطلب به این ترتیب است: ولا تزال تتنزل عن مرتبه إلی مرتبه، حتی تشرف علی عالم الأجسام، و هی فی جمیع مراحلها مشتمله علی جمل الکمالات مبرّأة عن النواقص. غیر أنّها فی کلّ مرتبه، بحسب ما یقتضیه حال المرتبه من قوه الموجود و ضعفه، و لا حجاب و لا غیبوبه، بل أشعه الکل واقعه من الکل علی الکل، و منعکسه من الکل إلی الکل، فهی أنوار طاهره، ولذلک وصف سبحانه الروح الذی هو من عالم الأمر بالطهاره و القدس، فقال: ﴿وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۳۵۸-۳۵۹.
- ↑ «و بخورید و بیاشامید و گزافکاری نکنید که او گزافکاران را دوست نمیدارد» سوره اعراف، آیه ۳۱.
- ↑ «و در راه خداوند هزینه کنید و با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.
- ↑ اصلی که اشاره شد، در نصوص روایی در قالبهای مختلف به طور گسترده مورد اشاره قرار گرفته؛ چنانکه رسول خدا(ص) پیرامون مؤاخذه درباره خصوصیترین امور انسان در قیامت میفرماید: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لَا يَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعَةٍ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَ أَفْنَاهُ وَ شَبَابِهِ فِيمَ أَبْلَاهُ وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فِيمَ أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ(ع)»(الأمالی (للصدوق) (ط. کتابچی، ۱۳۷۶ ه.ش.)، ص۳۹: المجلس اللعاشر).
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۴۶۲-۴۶۴.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵.
- ↑ حرکت و زمان، جلد دوم، ص۲۸.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۲۱.
- ↑ مجموعه آثار، ج۷، ص۵۷.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۲۳.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۳۱۴.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۳۱۳.
- ↑ نظری به نظام اقتصادی اسلام، ص۵۶.
- ↑ تعلیم و تربیت در اسلام، ص۱۴۷.
- ↑ انسان کامل، ص۳۹.
- ↑ «پس آیا کسی که بدی کردارش در چشم وی آرایش یافته است و آن را نیکو میبیند (چون کسی است که رهیافته است)؟» سوره فاطر، آیه ۸.
- ↑ «سوگند به خداوند که ما به سوی امّتهای پیش از تو (نیز پیامبرانی) فرستادهایم امّا شیطان کردار آنان را در چشمشان آراست» سوره نحل، آیه ۶۳.
- ↑ بیست گفتار، ص۲۸۳.
- ↑ قیام و انقلاب حضرت مهدی(ع)، ص۵۲.
- ↑ سیری در نهج البلاغه، ص۲۸۷.
- ↑ فلسفه اخلاق، ص۲۶.
- ↑ انسان کامل، ص۱۵۵.
- ↑ اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۲۲۷؛ فلسفه تاریخ، جلد اول، ص۱۱۰.
- ↑ آشنایی با قرآن، جلد اول و دوم، ص۱۹۳.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۱۵۲.
- ↑ فلسفه اخلاقی، ص۳۹.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۴۷.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۳۵۶.
- ↑ اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۱۲۲.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۱۵۵.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۲۶۷.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۱۵۶-۱۵۹.
- ↑ اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۱۰۴.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۱۵۶-۱۵۹.
- ↑ انسان کامل، ص۱۳۹.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۱۵۶-۱۵۹.
- ↑ مجموعه آثار، ج۲، ص۲۷۳.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۱۵۶-۱۵۹.
- ↑ شناخت، ص۲۴۱.
- ↑ زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۱۵۶-۱۵۹.