اخلاق

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
مدخل‌های وابسته به این بحث:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل اخلاق (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

اخلاق جمعِ خُلق است، یعنی روش، رفتار و خصلت. رفتار هر شخص ریشه در خصلت‌های درونی او دارد و رذایل اخلاقی یا فضایل اخلاقی در حالات بیرونی و رفتاری او آشکار می‌‌شود. در "علم اخلاق" از صفات نیک و بد بحث می‌شود و به دو بخش تقسیم می‌گردد: اخلاق نظری و اخلاق عملی. در اخلاق نظری صفات نیک و بد شناسایی و معرّفی می‌‌شود. در اخلاق عملی راه تهذیب نفس و رسیدن به کمالات انسانی مطرح می‌‌شود. موضوعاتی از قبیل: حسد، ریا، تکبّر، غفلت، دروغ، حبّ دنیا، هوای نفس، غضب، از رذایل اخلاقی به شمار می‌‌رود و اوصافی مانند صبر، حلم، یقین، توکّل، اخلاص، شجاعت، جود، عفو و حسن خلق از فضایل محسوب می‌شود. اخلاق نیکو انسان را به خدا نزدیک می‌سازد و رذایل اخلاقی سبب رفتن به دوزخ می‌گردد. در این موضوع، کتاب‌های بسیاری نوشته شده و یکی از سودمندترین و کاربردی‌ترین دانش‌هاست و بخش عظیمی از آیات قرآن و روایات درباره موضوعات اخلاقی است. از سوی دیگر، "اخلاق" به رفتار پسندیده گفته می‌شود و در منابع دینی از "حُسن خلق" و اخلاق نیکو بسیار ستایش شده و آنان که خوش اخلاق‌اند، نزد خدا مقرّب‌ترند. پیامبر خدا(ص) بعثت خود را برای تکمیل مکارم اخلاق معرفی کرده است «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ» و خودش بهترین اخلاق را داشته است. قرآن کریم، اخلاق او را ستوده و اخلاق عظیمی شمرده است ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۱]. اخلاق پسندیده آن حضرت، یکی از عوامل محبوبیت او و موفقیت در دعوت مردم به دین خدا بود[۲].

معنای اخلاق

اخلاق اسلامی

اخلاق اجتماعی

دانش اخلاق

فرق بین اخلاق، آداب و تربیت

اخلاق در فرهنگ مطهر

چیزهایی که مربوط است به خلق و خوی انسان “اخلاق” خوانده شده است[۲۶]. نظامی که انسان باید به غرایز خود بدهد “اخلاق” نامیده می‌شود[۲۷]. به عبارت دیگر اخلاق که عبارت است از یک سلسله خصلت‌ها، و سجایا و ملکات اکتسابی که بشر آنها را به‌عنوان اصول اخلاقی می‌پذیرد. یا به عبارت دیگر قالبی روحی برای انسان که روح انسان در آن قالب و در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته می‌شود[۲۸].

دستورهایی که مربوط است به رابطه انسان با خودش، که اصطلاحاً “اخلاق” نامیده می‌شود[۲۹]. پایه اخلاق این است که اراده انسان قوی و نیرومند باشد. یعنی اراده انسان بر شهوتش حکومت بکند، بر عاداتش حکومت بکند، بر طبیعتش غالب باشد[۳۰]. اخلاق، بازگشت انسان به بازیافتن خودِ اصیل و خودِ واقعی خودش است[۳۱]. اخلاق، وجدانِ فطریِ انسانی است که خدای متعال به هر انسانی داده است[۳۲]. اخلاق یعنی دستورهای صریح و قاطعی که وجدان انسان به انسان الهام می‌کند[۳۳].

اخلاق غیر از آداب است. اخلاق مربوط است به خود انسان، یعنی مربوط است به اینکه انسان به غرائز خودش یعنی به طبیعت خودش چه نظامی بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظام‌دادن به غرائز را اخلاق می‌گویند[۳۴]. ... معنای اخلاق، نظام‌دادن به غرائز است. چنانکه طب نظام‌دادن قوای بدنی است، اخلاق نظام‌دادن قوای روحی است. پایه طب بر حسن و قبح عقلی نیست، پایه اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نیست...[۳۵]. اخلاق، یک تقسیم حقوقی روی غرائز انسان است[۳۶].

اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش را بر عادات، بر طبایع غلبه بدهد. یعنی اراده را تقویت بکند به طوری‌که اراده بر آنها حاکم باشد. حتی اراده باید بر عادات خوب هم غالب باشد[۳۷]. اخلاق این است که حاکم بر وجود انسان طبیعت نباشد؛ یعنی شهوت و غضب و هیچ‌یک از غرائز طبیعی نباشد، وهم و قوه واهمه نباشد، خیال نباشد؛ حاکم بر وجود انسان عقل باشد، و اگر حاکم عقل باشد، عقل به عدالت در انسان حکم می‌کند[۳۸]. اخلاق مساوی است با ارزش‌داشتن، قداست، و چیزی مافوق منافع و مافوق حیوانیّت، اخلاق یعنی انسانیّت، و انسانیّت یعنی ارزشی مافوق حیوانیّت، و کاری مافوق منافع[۳۹].

اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است. انسان به همان میزان که خدا را ناآگاهانه پرستش می‌کند، ناآگاهانه هم یک سلسله دستورهای الهی را پیروی می‌کند. وقتی که شعور ناآگاهش تبدیل بشود به شعور آگاه، که پیغمبران برای همین آمده‌اند (پیغمبران آمده‌اند برای اینکه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور ناآگاه و آن امر فطری را تبدیل کنند به یک امر آگاهانه) آن وقت دیگر تمام کارهای او می‌شود اخلاقی، نه فقط همان یک عده کارهای معیّن؛ خوابیدن او هم می‌شود یک کار اخلاقی، غذا خوردن او هم می‌شود یک کار اخلاقی. یعنی وقتی برنامه زندگی ما براساس تکلیف و رضای حق تنظیم شد، آن وقت خوردن ما، خوابیدن ما، راه‌رفتن ما، حرف‌زدن ما و خلاصه زندگی و مردن ما یکپارچه می‌شود. اخلاق، یعنی یکپارچه می‌شود کارهای مقدس: ﴿إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[۴۰]؛ همه‌چیز می‌شود للّه و همه چیز می‌شود اخلاق[۴۱]. می‌گویند “اخلاق” من است، نه علم؛ یعنی مربوط است به آن‌چه “باید”، نه به آنچه “هست”. یعنی مجموع آن خصلت‌ها که انسان باید و یا بهتر است آن‌چنان باشد -گفته می‌شود- که اگر انسان دارای آن خصلت‌ها باشد، به مقام عالی انسانیّت نائل شده است و این، خود تعبیر دیگری از انسان والا، انسان برتر یا انسان کامل است[۴۲].

تربیت با اخلاق تفاوتی دارد، با اینکه اخلاق خود نوعی تربیت است و به معنی کسب نوعی خُلق، حالت و عادت می‌باشد. در مفهوم اخلاق قداستی نهاده شده است، و لهذا کلمه “اخلاق” را در مورد حیوان به کار نمی‌برند. مثلاً وقتی اسبی را تربیت می‌کنند، نمی‌گویند که به او اخلاق تعلیم می‌دهند. اخلاق اختصاص به انسان دارد و در مفهومش نوعی قداست خوابیده است[۴۳]. پس اخلاق برمی‌گردد به توازن. ریشه اخلاق، عدل است؛ عدل به معنی توازن. اینکه می‌گویند عدالت یا عدل ریشه اخلاق است، مقصودشان توازن است؛ اخلاق یعنی حالت موازنه میان مجموع استعدادهای انسانی[۴۴]. مراجعه به نسبیت اخلاقی[۴۵]. و دستورهای اخلاقی[۴۶].[۴۷]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

  1. دانشنامه نهج البلاغه ج۱
  2. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی
  3. احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه
  4. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر

پانویس

  1. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  2. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۱.
  3. ر.ک: سفینة البحار، ج۲، ص۶۷۶؛ مفردات، ص۱۵۹.
  4. محمدعلی جزایری، دروس اخلاق اسلامی، ص۵؛ محمد رضا مهدوی کنی، نقطه‌های آغاز در اخلاق عملی، ص۱۳.
  5. علی قائمی، اخلاق و معاشرت در اسلام، ص۳۱.
  6. مجتبی مصباح، فلسفه اخلاق، ص۱۶.
  7. فخرالدین رازی، جامع العلوم، ص۲۰۱.
  8. عبدالرزاق لاهیجی، گوهر مراد، ص۴۸۵.
  9. احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه، ص۲۵.
  10. علی اصغر حلبی، تاریخ تمدن در اسلام، ص۱۷۸.
  11. محمد تقی مصباح یزدی، فلسفه اخلاق، تحقیق و نگارش احمد حسین شریفی، ص۱۴.
  12. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج۶۷، ص۳۷۲.
  13. محمد علی سادات، اخلاق اسلامی، ص۸.
  14. سید حسن هاشمی، اخلاق در نهج البلاغه، ص۲۹.
  15. احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه، ص۲۶.
  16. نجمه کیخا، مناسبات اخلاق و سیاست در اندیشه اسلامی، ص۲۶.
  17. علی قائمی، اخلاق و معاشرت در اسلام، ص۲۶.
  18. اخلاق در نهج‌البلاغه، ص۲۴.
  19. محمد علی سادات، اخلاق اسلامی، ص۲۴.
  20. احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه، ص۲۷.
  21. احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی، اخلاق اسلامی، ویراست دوم، ص۲۳۵.
  22. کارل الکسیس، نیایش (بخش مقدمه)، مقدمه و ترجمه محمد تقی شریعتی، ص۲۸.
  23. ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قائینی، ص۸-۹.
  24. احمد دیلمی و مسعود آذربایجانی، ص۲۲-۲۳.
  25. احمدوند، فردین، مکارم اخلاق در صحیفه، ص۲۸.
  26. مجموعه آثار، ج۳، ص۵۸.
  27. مجموعه آثار، ج۳، ص۱۹۱.
  28. تعلیم و تربیت در اسلام، ص۱۵۸.
  29. اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۴۲.
  30. اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، ص۳۴۹.
  31. فلسفه اخلاق، ص۲۱۵.
  32. فلسفه اخلاق، ص۵۶.
  33. فلسفه اخلاق، ص۵۷.
  34. اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، ص۲۷۶ و ۳۰۲؛ تکامل اجتماعی انسان، ص۲۷.
  35. اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، ص۳۴۶.
  36. اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، ص۲۸۰.
  37. اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، ص۳۵۰.
  38. فلسفه اخلاق، ص۳۱۰.
  39. فلسفه اخلاق، ص۳۲۲.
  40. «بی‌گمان نمازم و نیایشم و زندگیم و مرگم از آن خداوند پروردگار جهانیان است» سوره انعام، آیه ۱۶۲.
  41. فلسفه اخلاق، ص۱۳۲.
  42. انسان کامل، ص۱۲۰.
  43. تعلیم و تربیت در اسلام، ص۹۵.
  44. اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۲۴۲.
  45. سیری در سیره نبوی، ص۸۹؛ اسلام و مقتضیات زمان، جلد اول، ص۲۷۵.
  46. بیست گفتار، ص۹۵.
  47. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۶۵.