زیاد بن ابیه در نهج البلاغه

زیاد بن ابیه پسر سمیه، زن بدکاره، کنیه‌اش ابومغیره بود. درباره اینکه پدر او چه کسی بود اختلاف است. او در زمان خلافت عمر و عثمان وارد امور حکومتی شد و در زمان امیرالمؤمنین (ع) استاندار فارس شد، اما بعد از شهادت آن حضرت به معاویه پیوست و به دستور او شیعیان بسیاری را کشت. سرانجام سال ۵۳ هجری با نفرین امام حسن (ع) به بیماری طاعون مبتلا شد و به هلاکت رسید.

مقدمه

زیاد در سال اول هجرت در شهر طائف به دنیا آمد. به جهت ناشناخته بودن پدرش او را به مادرش سمیّه که زنی بدکاره بود نسبت می‌دهند و وی را "زیاد پسر مادرش" و "زیاد پسر سمیه" می‌گویند. گاهی نیز بدون آن‌که نام پدرش برده شود، او را زیاد بن ابیه (زیاد فرزند پدرش) می‌نامند. گاهی نیز وی را به همسر مادرش که در قبیله ثقیف چوپانی می‌کرد، نسبت می‌دهند و به او "زیاد فرزند عُبَید" می‌گویند.

او فردی زیرک بود و در خطابه و سخنرانی تبحّر داشت. هم‌چنین کاتبی ماهر بود. عمر بن خطاب او را سرپرست بعضی از کارهای بصره نمود و پس از جریان عثمان جزء طرفداران علی (ع) بود و علی (ع) نیز او را فرماندار ناحیه فارس قرار داد، زیاد تا بعد از شهادت علی (ع) و صلح امام حسن (ع) جزء طرفداران امام بود و پس از صلح امام حسن (ع) به معاویه ملحق گردید و معاویه او را برادر پدری خود خواند.

علت اینکه معاویه او را برادر خود خواند این بود که زیاد در زمان زمامداری عمر بن خطاب به مدینه آمد تا بعضی از پیروزی‌ها را بشارت بدهد، عمر به او دستور داد که برای مردم سخنرانی کند او سخنرانی خوبی کرد، عمرو عاص گفت: اگر این جوان از خاندان قریش بود عرب را با عصایش به هر کجا که می‌خواست می‌برد. ابوسفیان گفت: به خدا سوگند من آن کسی را که نطفه او را در رحم مادرش قرار داد، می‌شناسم، علی (ع) پرسید: آن شخص کیست؟ ابوسفیان پاسخ داد من، علی (ع) فرمود: آرام باش اگر عمر بفهمد به زودی تو را تنبیه خواهد کرد. بعدها معاویه سخن ابوسفیان، پدر خویش، را دستاویزی قرار داد و زیاد را برادر خویش نامید و به این وسیله او را جذب حکومت خود کرد. از آن زمان به بعد، زیاد فرزند ابوسفیان نامیده شد.

زیاد به‌دلیل زیرکی و کاردانی امور دیوانی را برعهده گرفت. وی سال‌ها در شهر بصره به‌عنوان کاتب در خدمت مغیرة بن شعبه و ابوموسی اشعری و عبد الله بن عامر بود. پس از کشته شدن عثمان در زمره یاران امام علی (ع) درآمد و نزد حاکم بصره، عبدالله بن عباس، به امور دیوانی پرداخت. هنگامی‌که ابن عباس برای شرکت در نبرد صفین عزیمت کرد، زیاد را جانشین خود در بصره قرار داد و امور بیت المال و خراج را به او سپرد. زیاد پس از جنگ صفین از سوی امام علی (ع) مأمور کنترل شورش‌هایی شد که در فارس و کرمان روی داده بودند. او به‌خوبی از عهده این کار برآمد و بدون درگیری و خون‌ریزی آرامش را به آن سرزمین برگرداند. پس از آن تا آخر حکومت علوی با اقتدار در فارس حکومت کرد. نامه‌های بیستم و بیست‌ویکم نهج البلاغه خطاب به زیاد مربوط به همین دوران است.

پس از آنکه زیاد از طرف امام فرماندار ناحیه فارس شد معاویه نامه‌ای به او نوشت و این جهت را یادآور شد و او را تهدید نمود که که اگر اطاعتش نکند چنین و چنان خواهد کرد زیاد نامه را برای امیرالمؤمنین فرستاد و خود در بین مردم سخنرانی کرد و گفت این شگفت‌آور است، فرزند کسی که جگر شهداء را خورده، مرا تهدید می‌کند، با اینکه پسر عموی رسول خدا (ص) در بین مهاجر و انصار است و مهاجر و انصار اطراف او هستند. امام پس از آگاه شدن از نامه معاویه به زیاد همین نامه را نوشت و سرانجام پس از شهادت امام (ع) زیاد به معاویه ملحق گردید[۱]. امام (ع) در نامه ۴۴ نهج البلاغه، وی را از فریب‌کاری معاویه برحذر داشته و او را به شیطان تشبیه کرده است که از پیش‌رو و پشت سر و چپ و راست وارد می‌شود تا به هنگام غفلت بر وی بتازد و خِرَدش را به تاراج برد.

حکومت زیاد بر سرزمین فارس در دوران کوتاه حکومت امام حسن مجتبی (ع) نیز ادامه داشت. پس از صلح امام حسن (ع) با معاویه، زیاد با پناه گرفتن در قلعه‌ای در فارس به مقاومت خویش ادامه داد، ولی سرانجام تسلیم معاویه شد و همکاری خویش را با وی اعلام کرد. معاویه، زیاد را به دربار خودش فراخواند و او را برادر خویش نامید و حکومت بصره را به وی سپرد و دخترش را به همسری محمد پسر زیاد، درآورد. پس از مدتی و با مرگ مغیرة بن شعبه، حاکم کوفه، حکومت این شهر را نیز به زیاد سپرد.

او در پنج سال حکومت خویش بر عراق اختناق شدیدی بر آنجا حاکم کرد و با شناختی که از شیعیان داشت به قلع و قمع آنها پرداخت و با پرونده‌سازی علیه حجر بن عدی و دیگر یاران برجسته امام (ع) آنها را به شام فرستاد و سبب کشته شدن آنها شد. وی در روزهای آخر عمر خویش مردم کوفه را جمع کرد و از آنها خواست از امام (ع) بیزاری جویند! و دستور داد هر کس حاضر به این کار نشوند، گردن زده شود. امام حسن مجتبی (ع) با شنیدن خبر سخت‌گیری او نسبت به شیعیان، او را نفرین کرد. زیاد سرانجام پس از عمری پر فراز و نشیب در سال ۵۳ هجری بر اثر طاعون در کوفه درگذشت و همان‌جا دفن شد[۲].

نامه‌های امیرالمؤمنین (ع) به زیاد

هنگامی که «زیاد بن ابیه» در حکومت بصره جانشین و قائم مقام عبدالله بن عباس بود، امام به او نامه‌ای نوشت و او را از خیانت به بیت المال مسلمانان برحذر داشت: "صادقانه به خدا سوگند یاد می‌کنم اگر گزارش رسد که از غنائم و بیت المال مسلمین چیزی کم یا زیاد به خیانت برداشته‌ای، آن چنان بر تو سخت بگیرم که در زندگی کم بهره و بی‌نوا و حقیر و ضعیف شوی والسلام"[۳].

طبق نقل مؤلف «مصادر نهج البلاغه واسانید»: امام (ع) «سعد» غلام خود را به سوی زیاد فرستاد تا او را وادار کند که بیت المال بصره را به کوفه نزد امام بفرستد ولی در اثر منازعه و اختلافی که بین سعد و زیاد بود این مذاکره به جائی نرسید و سعد مراجعت کرد و از زیاد پیش امام (ع) شکایت نمود، امام نامه‌ای به زیاد نوشت که مرحوم رضی جملاتی از آن را آورده است[۴]: "اسراف را کنار بگذار و میانه‌روی را پیشه کن! از امروز به فکر فردا باش و از اموال دنیا به مقدار ضرورت برای خویش نگاهدار و زیادی را برای روز نیازت از پیش فرست (و برای قیامت ذخیره کن) آیا امید داری خداوند ثواب متواضعان را به تو دهد در حالی که در پیشگاهش از متکبران باشی؟! و آیا طمع داری که ثواب انفاق کنندگان را به تو عنایت کند در صورتی که در زندگی در ناز و نعمت هستی؟ و مستمندان و بیوه زنان را از آن منع می‌کنی؟ بدان انسان به آنچه از پیش فرستاده پاداش داده می‌شود و به آنچه قبلا برای خود نزد خدا ذخیره کرده وارد می‌گردد و السلام"[۵].

ابن ابی الحدید می‌نویسد: "خدا روی زیاد را زشت گرداند، او پاداش‌ها و احسان‌های امام را خوب تلافی کرد چه اعمال قبیحی که نسبت به شیعیان و پیروان آن امام (ع) بزرگوار مرتکب نگردید! و اسراف در بدگوئی امام (ع) و نکوهش از رفتار و کردار او را از حد گذرانید او به قدری در این باره مبالغه کرد که معاویه آن دشمن سرسخت هم، به کمتر از آن راضی می‌‌شد و او این کارها را تنها برای رضایت معاویه انجام نمی‌داد بلکه از روی باطن زشت خود که سرچشمه این زشتی‌ها و نامردی‌ها بود منشا می‌گرفت؛ زیرا از کوزه همان تراود که در او است، فرزندش هم دنبال اعمال پدر را گرفت و خیانت را به آخرین درجه رسانید[۶].

نامه دیگر امام (ع) به «زیاد بن ابیه» و این هنگامی بود که به او گزارش رسید که معاویه می‌خواهد با ملحق ساختن زیاد به فرزندان ابوسفیان وی را بفریبد: "(دانستم که معاویه نامه‌ای برایت نوشته، تا عقلت را بدزدد و عزم و تصمیمت را در هم شکند، از او بر حذر باش که او شیطان است و از هر طرف به سراغ انسان می‌آید: از جلو و از عقب، از راست و چپ می‌آید تا در حال غفلت او را تسلیم خود سازد و درک و شعورش را برباید. (آری) ابوسفیان در زمان عمر بن خطاب سخنی بدون اندیشه از پیش خود با تحریکات شیطان می‌گفت ولی این سخن آن قدر بی‌پایه است که نه به آن نسب ثابت می‌شود و نه استحقاق میراث می‌آورد. کسی که به چنین سخنی متمسک شود همچون بیگانه‌ای است که در جمع شتران یک گله وارد شود و بخواهد از آبخورگاه آب بنوشد که بالاخره همه آن را کنار می‌زنند و از آب خوردن منعش می‌نمایند و یا همانند ظرفی است که به بار مرکبی بیاویزند که با حرکت مرکب همواره در تزلزل و اضطراب است"[۷]

هنگامی که «زیاد» این نامه را خواند، گفت: به پروردگار کعبه سوگند که امام (ع) با این نوشته شهادت بر این مطلب «که در دل من بوده» داده است و این همچنان در قلبش بود تا زمانی که او را دعوت به ملحق شدن نمود[۸].

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵.
  2. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 451- 453؛ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۹۱-۱۹۴.
  3. «وَ إِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْءِ اَلْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً لَأَشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ اَلْوَفْرِ ثَقِيلَ اَلظَّهْرِ ضَئِيلَ اَلْأَمْرِ وَ اَلسَّلاَمُ»نهج البلاغه، نامه ۲۰.
  4. مصادر نهج البلاغه، ج۳، ص۲۴۴.
  5. «فَدَعِ اَلْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اُذْكُرْ فِي اَلْيَوْمِ غَداً وَ أَمْسِكْ مِنَ اَلْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ اَلْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ أَ تَرْجُو أَنْ يُؤْتِيَكَ اَللَّهُ أَجْرَ اَلْمُتَوَاضِعِينَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ اَلْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِي اَلنَّعِيمِ تَمْنَعُهُ اَلضَّعِيفَ وَ اَلْأَرْمَلَةَ أَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ اَلْمُتَصَدِّقِينَ وَ إِنَّمَا اَلْمَرْءُ مَجْزِيٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ اَلسَّلاَمُ»نهج البلاغه، نامه ۲۱.
  6. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۳۵.
  7. «وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ فَاحْذَرْهُ فَإِنَّهُ اَلشَّيْطَانُ يَأْتِي اَلْمَرْءُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ يَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ فَلْتَهٌ مِنْ حَدِيثِ اَلنَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ اَلشَّيْطَانِ لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ وَ اَلْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ اَلْمُدَفَّعِ وَ اَلنَّوْطِ اَلْمُذَبْذَبِ»؛ نهج البلاغه، نامه ۴۴.
  8. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۹۱-۱۹۴.