عابس بن ابی‌شبیب شاکری

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۱۰ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
عابس بن ابی‌شبیب شاکری
آرامگاه شهدای کربلا
نام کاملعابس بن ابی‌شبیب شاکری
جنسیتمرد
از قبیلهبنی‌همدان
از تیرهبنی‌شاکر
پدرابی‌شبیب شاکری
تاریخ شهادت۶۱ هجری
محل شهادتکربلا
محل آرامگاهکربلا
از اصحابامام حسین
حضور در جنگواقعه عاشورا
علت شهادتشهادت در رکاب امام حسین

عابس بن ابی شبیب شاکری، از رجال برجستۀ شیعه و مردی دلیر، سخنور، کوشا و تلاش‌گر و شب زنده دار، از طایفۀ "بنی شاکر"، طایفه‌ای از همدانیان بود. او نسبت به ابا عبدالله الحسین (ع) بسیار علاقه‌مند بود و در روز عاشورا پس از اظهار وفاداری و جنگاوری دلاورانه به شهادت رسید.

مقدمه

«عابس» فرزند ابی شبیب شاکری، از رجال برجستۀ شیعه و مردی دلیر، سخنور، کوشا و تلاشگر، شب زنده دار، از طایفۀ بنی‌شاکر، طایفه‌ای از همدانیان بود. طایفه شاکر عموماً از محبان و دوستداران صمیمی امیر مؤمنان علی (ع) و از شجاعان عرب به شمار می‌آمدند و به آنان "فتیان العرب" می‌گفتند. حضرت در فضایل آنها در جنگ صفین فرمود: «اگر عده شاکری‌ها به هزار نفر می‌‌رسیدند، خدای تعالی همان‌گونه که سزاوار و شایسته آن است، پرستش می‌‌شد!»[۱]؛ او نسبت به ابا عبدالله الحسین (ع) بسیار علاقه‌مند بود[۲].

سخنرانی عابس در حضور حضرت مسلم (ع)

وقتی مسلم بن عقیل (ع) در منزل مختار ثقفی برای گروهی از شیعیان و موالیان اهل بیت، نامه امام (ع) نسبت به نمایندگی خود و آمادگی برای حرکت به سوی کوفه را خواند و حاضران از شوق گریستند، عابس از جا برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: «اما بعد؛ من از وفاداری مردم خبر نمی‌دهم و از آنچه در قلب آنان است سخن نمی‌گویم و شما را هم مغرور نمی‌کنم، من فقط از درون قلب خود و به آنچه بر آن تصمیم دارم خبر می‌‌دهم: به خدا سوگند! هرگاه مرا صدا زنید اجابتتان می‌‌کنم، به همراهتان با دشمنانتان می‌‌جنگم. برای آنکه هیچ‌گونه صدمه‌ای را نگذارم به شما نزدیک شود، جلو رؤیتان شمشیر می‌‌زنم تا خدا را ملاقات کنم و در دامن مرگ بیفتم و مقصودی از این کار ندارم جز آنچه پیش خداست!»[۳]؛

پس از بیعت کوفیان با مسلم، عابس به همراه شوذب و قیس بن مسهر صیداوی، دعوت نامه مردم کوفه را در مکه به امام (ع) رساند[۴] و از آنجا در خدمت امام (ع) بود تا در عاشورا در رکاب حضرتش به شهادت رسید[۵].

وفاداری مکرر عابس در روز عاشورا

عابس در روز عاشورا در چند مرتبه وفاداری و ایمان و اعتقاد راسخ خود را نسبت به امام حسین (ع) به نمایش گذاشت:

تشویق شوذب به یاری امام (ع)

چون روز عاشورا آتش جنگ شعله‌ور شد و برخی از یاران اباعبدالله (ع) به شهادت رسیدند[۶]، عابس به شوذب گفت: ای شوذب! چه تصمیمی داری و می‌‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: همراه تو در کنار پسر رسول خدا (ص) می‌‌جنگم تا کشته شوم. عابس گفت: امروز باید با تمام توان برای سعادت خویش تلاش کنیم؛ زیرا فردا روز حساب است، نه روز عمل![۷].

عابس عازم میدان

عابس این عنصر شجاعت و دلاوری، پس از شهادت دوستش شوذب، به محضر امام (ع) آمد و ارادت و حمایت خود را با بیانی رسا و صریح به آن بزرگوار عرضه داشت و چنین گفت: «ای ابا عبدالله آگاه باش به خدا قسم! امروز در روی زمین، فامیل و بیگانه‌ای نیست که از تو نزد من عزیزتر و محبوب‌تر باشد، اگر می‌توانستم و قدرت داشتم که ستم و قتل تو را با چیزی عزیزتر از جانم و خونم از شما دور کنم، این کار را می‌کردم. سلام بر تو ای ابا عبدالله، خدا را شاهد می‌گیریم که همانا من به راه تو و راه پدرت هستم!»، سپس با شمشیر کشیده در حالی که زخم بر پیشانی داشت به صحنه میدان آمد[۸].

طبری از ابومخنف به سند خود از ربیع بن تمیم همدانی که آن روز در لشکر دشمن بود، نقل می‌کند که گفت: من عابس را شناختم و مکرراً شجاعت او را در غزوات مشاهده کرده بودم که از شجاع‌ترین مردم بود؛ لذا به سپاه عمر سعد گفتم: «ای مردم! این شیر شیران است، این پسر "ابی شبیب است، مبادا کسی تنها به میدان او رود که هلاک خواهد شد».

اما عابس که دید کسی به جنگ او نمی‌آید فریاد برآورد: «آیا مردی نیست، آیا مردی نیست به جنگ من بیاید؟!». کسی جرئت نکرد به جنگ او برود، سرانجام عمر سعد فریاد زد: «ای لشکر او را سنگ بارانش کنید!». پس از آن فرمان، او را از هر طرف سنگ باران کردند. عابس، زره و کلاه خودش را بر زمین انداخت و به سپاه دشمن حمله کرد.

راوی می‌‌گوید: به خدا سوگند، همانا دیدم او می‌‌جنگید در حالی که بیش از دویست نفر از جلوی شمشیر او فرار می‌‌کردند، اما یک باره دشمن پشت به پشت هم داد و از هر طرف بر او حمله کرد و دسته جمعی او را به شهادت رساندند و بعد سر مبارک او را از بدنش جدا کردند! و بدین ترتیب به خیل شهیدان راه حق پیوست.

در عظمت و بزرگی و شجاعت عابس همین بس که در کشتن او جمعی از سپاه دشمن به خود افتخار می‌‌کردند و سر منور او را دست به دست می‌‌گرداند و هر کدام می‌‌گفتند: من او را کشتم تا نزد عمر سعد آمدند! عمر سعد گفت: نزاع نکنید همه شما در قتل او شریک هستید؛ زیرا هیچکدام از شما یک تنه نمی‌توانستید او را به قتل برسانید![۹]

همانگونه که در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: «اَلسَّلاَمُ عَلَى عَابِسِ بْنِ أَبِي شَبِيبٍ اَلشَّاكِرِيِّ»[۱۰]؛ سلام و درود، بر او باد[۱۱].

شهادت عابس بن ابی شبیب

عابس از قبیله بنوشاکر شیفته امیرالمؤمنین بودند. حضرت درباره ایشان فرمود: لو تمت عدتهم الفا لعبد الله حق عبادته اگر شماره این فامیل به هزار نفر برسد حق پرستش خداوند ادا می‌شود. آنها همه به شجاعت مشهور بودند. ایشان یکی از شهدای شجاع کربلا و از جمله شیعیان با وفا و ناطقین گویا و رساست. پس از رسیدن نامه امام حسین(ع) به کوفه و گرد هم آیی شیعیان در محضر جناب مسلم، عابس برخاسته و پس از حمد و سپاس خدا و درود بر پیامبر اکرم روی به جناب مسلم نمود عرض کرد: اني لست اعلم ما في قلوب الناس و لكن اخبرك بنفسي اذا دعوتموني اجبتكم و اضرب بسيفي عدوكم حتى القى الله تعالى عز و جل من نمی‌دانم که در دل‌های مردم چیست و لکن از خودم خبر می‌دهم که هر وقت مرا بخوانید شما را جواب می‌دهم و با شمشیرم به دشمن شما می‌زنم تا وقتی که خدا را ملاقات کنم. حبیب بن مظاهر از جا برخاسته روی به عابس نمود و فرمود: يرحمك الله تعالى قد قضيت عليك انا و الله على مثل ذالك خداوند تو را رحمت کند که آنچه را بر تو واجب بود بجا آوردی، من هم قسم به خدا که مانند تو بر این عقیده‌ام. عابس در کربلا نیز به حسین(ع) گفت: ما امسي على ظهر الارض قريب و لا بعيد اعز عليك، و لو قدرت ان ارفع عنك بشيء اعز علي من نفسي لفعلت.

بر پشت این زمین عزیزتر از تو احدی وجود ندارد، اگر عزیزتر از جانم چیزی می‌داشتم و می‌توانستم با آن دفع ظلم از تو بکنم به راستی انجام می‌دادم. سلام بر تو یا اباعبدالله شهادت می‌دهم که من بر هدایت تو و پدرت می‌باشم[۱۲]. عابس روز عاشورا وقتی اجازه میدان گرفت پس از خداحافظی با شمشیر کشیده به سوی میدان تاخت، در حالی که قبلاً پیشانیش از ضرب شمشیر دشمن مجروح شده بود. مردانه در میدان ایستاد و مبارز‌طلبید ولی کسی جرأت آن نداشت که در برابرش ظاهر شود و با او بجنگد؛ زیرا او را از پیش می‌شناختند و شجاعتش را در جنگ‌ها دیده بودند. عمر سعد وقتی مبارزه‌طلبیدن او را دید که می‌گوید الا رجل الا رجل کیست مردی که با من مبارزه کند؟ عمر سعد گفت وای بر شما اگر نمی‌توانید به جنگ او بروید و او را سنگباران کنید! وقتی از هر طرف بر او سنگ می‌آمد زره و کلاه‌خود خود را بیرون آورد و بر آنها حمله کرد. بیش از ۲۰۰ نفر را کشت و در محاصره قرار گرفت و به شهادت رسید. در فضیلت این بزرگوار همین بس که در زیارت ناحیه مقدسه به او سلام داده شده است[۱۳].[۱۴].

منابع

پانویس

  1. « لَوْ تَمَّتْ عِدَّتُهُمْ أَلْفاً لِعَبْدِ اللَّهِ حَقَّ عِبَادَتِهِ »؛ ابصارالعین، ص۱۲۷ و وقعه صفین، ص۳۱۵.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۹۴-۴۹۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۶.
  3. أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لاَ أُخْبِرُكَ عَنِ اَلنَّاسِ، وَ لاَ أَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِهِمْ، وَ مَا أُغِرُّكَ مِنْهُمْ، وَ اَللَّهِ لَأُحَدِثَنَّكَ عَمَّا أَنَا مُوَطِّنٌ نَفْسِي عَلَيْهِ؛ وَ اَللَّهِ لَأُجِيبَنَّكُمْ إِذَا دَعَوْتُمْ، وَ لَأُقَاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُمْ، وَ لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي دُونَكُمْ حَتَّى أَلْقَى اَللَّهَ، لاَ أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلاَّ مَا عِنْدَ اَللَّهِ؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۵.
  4. ابصارالعین، ص۱۰۴.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۹۵-۴۹۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۵۴.
  6. ابصارالعین، ص۱۰۴.
  7. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۹۶.
  8. تاریخ طبری، ج۵ ص۴۴۴؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۶؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۹؛ نفس المهموم، ص۲۷۳ و مقتل مقرم، ص۲۵۳.
  9. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۴؛ نفس المهموم، ص۲۷۴ و مقتل مقرم، ص۲۵۲.
  10. زیارت ناحیه مقدسه، بحار الأنوار، ج۴۵، ص۷۳.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۴۹۶-۴۹۸؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۵۴.
  12. طبری، ج۶، ص۲۵۴.
  13. ارشاد مفید، ج۳، ص۱۰۵؛ ابصار العین، ص۱۱۸.
  14. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۷۵.