نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Shafipour(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۲ مهٔ ۲۰۱۷، ساعت ۱۵:۲۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
دلیل عقلی علم غیب امامان چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث علم غیب معصوم است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی علم غیب مراجعه شود.
عبارتهای دیگری از این پرسش
آیا دلیل عقلی بر علم غیب امامان وجود دارد؟
آیا میتوان علم غیب امامان را با ادله عقلی به اثبات رساند؟
«مسلم است که آنها از طریق علوم معمولی نمیتوانستند تمام اعصار و قرون را ببینند؛ یا از تمام اقوام و طوائف آگاه باشند؛ پس راهی جز از طریق علم غیب "به تعلیم الهی" وجود نخواهد داشت. از این گذشته مأموریت آنها، ظاهر و باطن اجتماع و درون و برون انسانها را شامل میشده، و قلمرو آنها تنها ظواهر نبوده است؛ این گستردگی مأموریت نیز ایجاب میکند که اجمالاً از اسرار درون مردم جامعه نیز آگاه باشند؛ این همان چیزی است که در روایات متعدد به صورت یک استدلال عقلی منعکس است و نه یک حکم تعبدی. مثلاً امام صادق (ع)، به یکی از راویان اخبار به نام عبدالعزیز الصائغ میفرماید: «اَتَرى اَنَّ اللهَ اسْتَرْعى رَاعِیاً (عَلى عِبَادِهِ) وَ اسْتَخْلَفَ خَلیفَةً عَلَیْهِمْ یَحْجُبُ عَنْهُ شَیْئاً مِنْ اُمُورِهِمْ»»[۱]. همین معنا به تعبیر روشنتری در حدیث ابراهیم بن عمر آمده است که میگوید: امام صادق (ع) فرمود: «مَنْ زَعَمَ اَنَّ اللهَ یَحْتَجُّ بِعَبْد فى بِلاَدِهِ ثُمَّ یَسْتُرُ عَنْهُ جَمیعَ مَا یَحْتَاجُ اِلَیهِ فَقَدْ اِفْتَرى عَلَى اللهِ»[۲]»[۳].
«در اينجا دو راه ديگر براى اثبات اين واقعيت كه پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) اجمالا از اسرار غيب آگاه بودند وجود دارد:
١.نخست اين كه: مىدانيم دايره ماموريت آنها محدود به مكان و زمان خاصى نبوده، بلكه رسالت پيامبر (ص) و امامت امامان (ع) جهانى و جاودانى است، چگونه ممكن است كسى چنين ماموريت گستردهاى داشته باشد؟ در حالى كه هيچگونه آگاهى جز بر زمان و محيط محدود خود نداشته باشد؟ آيا كسى را كه مثلا مامور امارت و استاندارى بخش عظيمى از كشورى مىكنند مىتواند از آن منطقه آگاهى نداشته باشد و در عين حال ماموريت خود را به خوبى انجام دهد؟!.
به تعبير ديگر: پيامبر (ص) و امام (ع) در مدت حيات خود بايد آن چنان احكام الهى را بيان و اجرا كند كه جوابگوى نيازمندیهاى همه انسانها در هر زمان و مكان باشد، و اين ممكن نيست مگر اينكه لااقل بخشى از اسرار غيب را بداند.
٢.ديگر اينكه سه آيه در قرآن مجيد است كه اگر آنها را در كنار هم بچينيم مساله علم غيب پيامبر (ص) و امامان (ع) از آن روشن مىشود، نخست اينكه قرآن در مورد كسى كه تخت ملكه "سبا" را در يك چشم بر هم زدن نزد "سليمان" آورد (يعنى آصف بن برخيا) مىگويد: ﴿﴿قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي ﴾﴾ «كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت من آن را پيش از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد، و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود مستقر ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است.»[۴].
در آيه ديگر مىخوانيم:﴿﴿قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ ﴾﴾ «بگو كافى است براى گواه ميان من و شما، خداوند، و كسى كه علم كتاب نزد او است.»[۵].
از سوى ديگر در احاديث متعددى كه در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده چنين مىخوانيم كه ابو سعيد خدرى مىگويد «از رسول خدا (ص) معنى ﴿﴿الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ﴾﴾ را سؤال كردم، فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود، گفتم: ﴿﴿وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾﴾" كيست؟ فرمود: «ذاك اخى على بن ابى طالب!» او برادرم على بن ابى طالب است»[۶].
با توجه به اينكه ﴿﴿عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ ﴾﴾ كه در مورد "آصف" آمده علم جزئى را مىگويد، و ﴿﴿عِلْمُ الْكِتابِ﴾﴾ كه در باره على (ع) آمده علم كلى را مىگويد، تفاوت ميان مقام علمى "آصف" و على (ع) روشن مىگردد.
از سوى سوم در آيه ٨٩ سوره نحل مىخوانيم: ﴿﴿وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾﴾ «ما قرآن را بر تو نازل كرديم كه بيانگر هر چيزى است».
روشن است كسى كه عالم به اسرار چنين كتابى باشد، بايد اسرار غيب را بداند، و اين دليلى است آشكار بر اينكه ممكن است انسانى از اولياء اللَّه، از اسرار غيب به فرمان خدا آگاه گردد»[۷].
«میدانیم دایره مأموریت پیامبر خدا(ص) و امامان معصوم(ع) محدود به مکان و زمان خاصى نبوده، بلکه رسالت آنها جهانى و جاودانى است، چگونه ممکن است کسى چنین مأموریت گستردهاى داشته باشد؟ در حالیکه هیچگونه آگاهى جز بر زمان و محیط محدود خود نداشته باشد؟ آیا کسى را که مثلاً مأمور امارت و استاندارى بخش عظیمى از کشورى میکنند میتواند از آن منطقه آگاهى نداشته باشد و در عین حال مأموریت خود را به خوبى انجام دهد؟! به تعبیر دیگر؛ پیامبر(ص) و امام(ع) در مدت حیات خود باید آنچنان احکام الهى را بیان و اجرا کند که جوابگوى نیازمندیهاى همه انسانها در هر زمان و مکان باشد، و این ممکن نیست مگر اینکه لااقل بخشى از اسرار غیب را بداند»[۸].
«متکلمان شیعه برای ضرورت علم امام با دلایل فراوانی تمسک کرده و گفتهاند: "وظیفه سنگین امامت، تربیت و هدایت نفوس بشری و فراهم سازی وسایل کمال و سعادت مردم است، پس باید نسبتبه سایر مردم، مقام برتری داشته باشدو به تمامی امور دین و دنیای مردم آگاهی کامل داشته باشد."[۹] (...)
شیخ طوسی در بیان اثبات علم امام مینویسد: "امام باید عالم به تمام موازین شرع باشد؛ چرا که امام حافظ شرع است و اگر عالم به تمام مسائل و احکام نباشد نمیتواند حافظ واقعی آن باشد؛ زیرا در صورت جهل، امکان اخلال به بعضی از موازین شرع، یا ترک برخی مصالح وجود دارد."[۱۰]
ابن میثم بحرانی برای ضرورت علم امام میگوید: "امام ناچار است که به آن علومی که در امامتش به آنها نیازمند است؛ علم داشته باشد؛ چه علوم دینی و چه دنیایی مانند: امور شرعی و سیاسی و آداب آنها و فصل حکومات و نزاعها و دشمنیها، برای اینکه اگر به چیزی از این مورد جاهل باشد، با اینکه در امامتش به آن محتاج است، همانا به آن وظایفی که در عهده او است، اخلال به وجود خواهد آمد، مانند آنچه بر او واجب است که به دیگران تعلیم دهد. در این صورت اخلال به واجب لازم میآید و این با عصمتش منافات خواهد داشت."[۱۱]
امامت به مفهوم صحیح و با درک مسئولیتهای آن، از دیدگاه عقل و اسلام، بدون علم، نه امکانپذیر و نه قابل قبول و شایسته جامعه اسلامی است. قرآن و احادیث، احراز مسئولیتهای اجرایی و اجتماعی و هر نوع پیشرفت را مشروط به علم میداند.[۱۲]
سید مرتضی مینویسد: «دلیلی که بر اعلم بودن امام در احکام شریعت نسبت به دیگر مردم میتوان مطرح کرد آن است که امام و رهبر و پیشوا در احکام شریعت و رئیس در شرع است، از این رو، عقل، رئیس دانستن مفضول را بر کسی که افضل از اوست در دانستن احکام شریعت قبیح میداند."[۱۵] (...)
شیخ طوسی بر اثبات اعلم بودن امام مینویسد: "بر امام واجب است که به تمامی احکام شریعت عالم باشد؛ چرا که وی در جمیع امور شرع حاکم است. دلیل بر مطلب آن است که بر هیچ حکیمی از حکمای مملکت، شایسته نیست که امر وزارت و نظر در مملکتش را به کسی بسپارد که آگاهی به انجام آن امور مملکت نداشته باشد. هرگاه آن حکم چنین کند، مملکتش را ضایع کرده است و از طرف عقلا مستحق ذم است."[۱۶] (...)
پس وقتی قرآن کریم، احکام ومقررات اسلامی را به طور کلی بیان کرده و پیامبر اسلام هم به جهت عمر کوتاه و شرایط ویژه نتوانسته، همه جزئیات را برای مردم بیان نمایند و وقتی همه مردم در کشف احکام و معارف دین مثل یکدیگرند و ترجیحی نسبت به هم ندارند و در کشف ناسخ و منسوخ، تأویل و تشبیه، عام و خاص، مجمل و مبین دین ناتوانند؛ پس حکمت الهی اقتضا میکند وجود و تعیین امامان عالم و اعلمی را که جلوگیری مردم از گمراهی و تأمین هدایت آنها را تضمین کنند. اگر امام اعلم از دیگران نباشد لازمهاش این است که برای فهمیدن پارهای از مسائل به امام دیگر رجوع کند و اگر امام دیگر، اعلم نباشد؛ وجود امام اعلمی دیگر ضرورت پیدا میکند و مشکل دور و تسلسل یا تقدم مفضول بر فاضل لازم میآید. عقل بشر نیز در کشف قطعی دین ناتوان است؛ پس اگر امام اعلمی جهت کشف و بیان احکام و معارف قطعی دین نباشد؛ باید از طریق راههای ظنی که نزد شارع معتبر نیستند؛ به احکام و معارف اسلام دست یافت. این دسته از معارف و احکام نه تنها دینی نیستند؛ بلکه حجیت دینی نیز ندارند»[۱۷].
«بر حسب اعتقادات شیعه، امام باید کاملترین شخص موجود در زمان خود باشد، به نحوی که هیچ فردی در هیچ صفتی از صفات کمال همانند علم، قدرت، شجاعت، سخاوت ، قرب به خداوند و ... نه تنها برتری بر امام نداشته، بلکه مساوی نیز نباشد؛ چه اینکه در صورت اول لازمهاش تقدیم مفضول بر فاضل است و این عقلاً قبیح است و مطابق اعتقادات عدلیه (معتزله و شیعه) صدور فعل قبیح از خداوند متعال ممتنع است، و در صورت دوم لازمهاش ترجیح بلا مرجح است که به ترجح بلا مرجح که خود محال عقلی است برمیگردد و از آنجایی که خداوند، نصب امام را خود عهدهدار است محال است کسی را نصب کند که از نظر علم (کیفیت و کمیت علم)، شخص برتر یا مساوی با وی وجود داشته باشد. حال با توجه به این دلیل به میان امت میرویم. آنچه از تورق صفحات کتب تاریخ و سیر و روایات وارده و آثار منقوله در شرح احوال صحابهعلی (ع) و نیز اصحاب سایر ائمه (ع) و نیز علما، صلحا و عرفا، از ابتدای تاریخ اسلام تا کنون، به دست میآید، آن است که در هر عصری بزرگانی بودهاند که مقامات قرب الیالله را به حسب استعداد خود طی کرده، به مراتبی از کمال رسیدهاند که اشراف بر ضمایر افراد و حالات درونی آنها داشته و مطلع از اخبار غیبی و حوادث گذشته و آینده بودهاند. این گونه اخبار در مورد صاحبان علم غیب به قدری فراوان است کوه فوق حد تواتر است و جای هیچگونه شک و شبههای را باقی نمیگذارد (...). حال که در میان امت چنین افرادی بوده و هستند که هر گاه اراده کنند بر احوال و اخبار و حوادث غیبی مطلع میشوند آیا ممکن است امام چنین امتی خود دارای این فضیلت و بلکه مراتب بالاتر آن نباشد؟ و اگر فرض کنیم، امام چنین امتی عالم به غیوب نیست آیا قائل به جواز تقدیم مفضول بر فاضل نشدهایم و امری قبیح را به خداوند نسبت ندادهایم (که صدورش از حکیم علیالاطلاق مستحیل است)؟ و اگر کمی کوتاه آمده، فرض کنیم امام چنین امتی هم، همانند بعضی از افراد امتش و در حد آنان (کما و کیفا)، علم غیب دارد آیا قائل به تحقق امری که عقلا ممتنع است یعنی ترجیح بلا مرجح نشدهایم؟ مسلما چنین است. بنابراین، عقل حکم میکند که خداوند حکیم، که خود نصبکننده امامان (ع)، یعنی جانشینان پیامبر (ص)، است، کسی را به چنین مقامی نصب کند که اگر امتش هنگام اراده، عولم به غیب میشوند و نه قبل از آن، او همیشه، بالفعل عالم به غیب باشد و اگر امتش بر بعضی از ضمایر و احوال درونی افراد اشراف دارند، او بر تمامی ضمایر و احوال باطنی مشرف باشد و اگر امتش بوه برخی حوادث گذشته و آینده علم دارند، او بر جمیع ما کان و ما یکون احاطه داشته باشد و به راستی اگر اینگونه نباشد، تقدیم امامی جاهل به غیب بر افورادی از امتش که عالم به غیباند، همانند تقدیم خلفای ثلاثه بر علی بن ابیطالب (ع) نخواهد بود؟»[۱۸].
«پیامبر اسلام (ص) مبعوث بر تمام افراد عالم است. چنین شریعتی طبعاً باید کامل باشد، در هر عصر و زمانی و برای هر قوم و دستهای قابل اجرا باشد. و نیز صاحب آن شریعت به خصوصیات افراد و نفوس آنان، تا روز قیامت، آگاه باشد، در غیر این صورت رسالت او ناقص و اصلاح و عدالتگستری او فراگیر نخواهد بود. در نتیجه، باید پیامبر (ص) احاطه غیبی نه تنها به احکام و موضوعات آنها داشته باشد، بلکه از موضوعات خارجی نیز مطلع باشد. میدانیم که همه موقعیتها به طور کلی برای پیامبر (ص) فراهم نگشت تا شریعت اسلامی را به طور کامل تبیین نماید. عمر پیامبر اکرم (ص) محدود بود و لذا باید برای بعد از خود خلیفه و امامان و جانشینانی قرار میداد تا ادامهدهنده راه او باشند. و به همان دلیل که پیامبر (ص) احتیاج به علم غیب دارد، امام و جانشین او نیز باید از این علم بهرهمند گردد.»[۱۹].
۱. امام خلیفه خداوند در زمین است. واژه "خلیفه" به صورت مفرد، در دوجای قرآن[۲۰] به کار رفته است که در هر دو جا، مراد از آن، جانشینی خداوند است. خلافت در این دو آیه، به صورت مطلق بیان شده است و اختصاص به موضوعی خاص ندارد. خلیفه مطلق باید تمام شئون و اموری را که خلافت در آنها دخالت دارد، دارا باشد تا شایستگی خلافت را احراز کند. یکی از شئون جانشینی خداوند، داشتن علم شهودی و فراگیر است که خلیفه، آن را بیواسطه، از خداوند دریافت میکند. کسی که جانشین خداوند است، باید مانند خداوند، علم وسیع داشته باشد؛ زیرا طبق برخی از اخبار،[۲۱] خدا حکیمتر، عادلتر و مقامش بالاتر از آن است که کسی را خلیفه و حجت خود بر انسانها قرار دهد، ولی امور آنها را از وی پنهان کند.
۲. امام باید افضلِ اهل زمانش باشد؛ در صورتی که اگر عالم به همه امور نباشد، لازم میآید که مساوی یا پایینتر از برخی افرادی باشد که چیزی را میداند؛ ولی امام از آن بیخبر است و این، خلاف فرض و نقض غرض است[۲۲]».[۲۳].
↑آیا تو فکر میکنی ممکن است خداوند سرپرستی بر بندگان خود بگمارد، و خلیفهای برای آنها قرار دهد و چیزی از امور و اسرار آنان بر وی مکتوم باشد؟؛ بصائر الدرجات، طبق نقل بحارالأنوار، ج ۲۶، صفحه ۱۳۷، حدیث ۲.
↑کسی که گمان کند خداوند بندهای را حجت خویش در زمین قرار داده، سپس تمام نیازهای او را از او پنهان دارد بر خدا افترا زده است؛ بصائر الدرجات، طبق نقل بحارالأنوار، ج ۲۶، صفحه ۱۳۹، حدیث ۸.
↑«از باب نمونه پیامبر گرامی اسلام(ص) میفرماید: کسی که کارگزاری را بر مسلمانان بگمارد در حالیکه میداند در میان آنان کسی هست که از برگزیده وی شایستهتر و عالمتر به کتاب خدا و سنت رسول است؛ او به خدا و رسولش و همه مسلمانان خیانت کرده است». کنزالعمال، ج۶، ص۲۵.
↑«بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟»؛ سوره یونس، آیه ۳۵.
↑«آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش میپردازد از جهان واپسین میهراسد و به بخشایش پروردگارش امید میبرد؟ بگو: آیا آنان که میدانند با آنها که نمیدانند برابرند؟ تنها خردمندان پند میپذیرند»؛ سوره زمر، آیه۹.