ابوبکر خوارزمی
موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد
مقدمه
ابوبکر خوارزمی، متوفی سال ۳۸۳ هجری قمری، از علمای برجسته اهل سنت بود. وی پیرامون احوالات عباسیان و نحوه رفتار حکومتی آنان، با اهل بیت (ع) و شیعیان نامهای به مردم نیشابور نوشت. وی پس از یاد کردن از بسیاری از طالبیین که به دست امویان و عباسیان کشته شدند، همچون امام رضا (ع) که به دست مأمون مسموم گردید، مینویسد: «چون عباسیان این حریم را هتک کردند و این گناه بزرگ را مرتکب شدند، خدا بر آنان غضب کرده، سلطنت را از چنگشان بدر آورد و ابو مجرم، نه ابومسلم را بر جانشان مسلط کرد. این مرد، که خدا هرگز نظر رحمت بر او نیفکند، صلابت علویان و نرمش عباسیان را بنگریست. آنگاه تقوایش را رها کرد و از هوای خود پیروی نمود و با کشتن عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب (ع)، آخرت خویش را به دنیا فروخت. طاغوتهای خراسان، کردهای اصفهان و خوارج سجستان را بر خاندان ابیطالب (ع) مسلط کرد، آنان را زیر هر سنگ و کلوخی و در هر دشت و کوهی که مییافت، تعقیب میکرد. سرانجام محبوبترین شخص مورد نظر خود را بر خودش مسلط کرد، که او را بکشت همانگونه که او دیگران را میکشت... تازه این در مقام مقایسه با کشتار هارون الرشید و رفتار موسی عباسی با آنان چندان مهم نمینماید. حتما دانستید که موسی عباسی چه بر سر حسن بن علی در فخ آورد، و هارون نیز چه فجایعی بر علی بن افطس حسینی روا داشت. خلاصه آنکه هارون در حالی مرد که درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرده و نهال امامت را از ریشه برافکنده بود.
چون یکی از پیشوایان راستین و سروی از سروران خاندان پیغمبر در میگذشت کسی جنازهاش را تشییع نمیکرد و مرقدش را با گچ نمیآراست. اما وقتی دلقک یا بازیگر و یا قاتلی از خودشان میمرد، علما و قضات بر جنازهاش حضور مییافتند و رهبران و حکمرانان بر مجالس سوگوارش مینشستند. مادی و سوفسطایی در کشورشان امنیت داشت. کسی متعرض کسانی که کتابهای فلسفی و مانوی را تدریس میکردند، نمیشد. ولی هر شیعهای سرانجام به قتل میرسید، و هر کس که نامش علی بود خونش به هدر میرفت. شعرای قریش در عهد جاهلیت اشعاری در هجو امیر المؤمنین و اشعاری بر ضد مسلمانان سروده بودند. حال این اشعار را این خاندان سفلهپرور جمعآوری میکردند و دستور میدادند که راویانی همچون واقدی، وهب بن منبه تمیمی، کلبی، شرقی ابن قطامی، میثم بن عدی و دأب بن کنانی به روایت آنها بپردازند. آنگاه برخی از شعرای شیعه که مناقب وصی پیغمبر و یا معجزات او را میسرودند، زبانشان بریده و دیوانشان دریده میشد. سرنوشت شاعرانی همچون عبدالله بن عمار برقی همین بود. کمیت بن زید اسدی نیز در معرض این عقوبات قرار گرفت، منصور بن زبرقان نمری نبش قبر شد، و دعبل بن علی خزاعی هم به همین علت سر به نیست شد. اگر با افرادی چون مروان بن ابی حفصه یمامی یا علی بن جهم شامی مهربانی میشد به خاطر آن بود که اینان در دشنام دادن به علی افراط میکردند، و کار به جایی رسیده بود که هارون بن خیرزان و جعفر ملقب به متوکل علی الرحمن (که در واقع متوکل علی الشیطان بود) هیچ مالی یا عطیهای نمیبخشیدند مگر به کسی که خاندان ابیطالب (ع) را دشنام دهد و دشنام دهندگان را یاری کند. شگفتانگیزتر آنکه بنی عباس شاعرانی هم داشتند که با ندای حق بر سرشان فریاد میکشیدند و در فضایل کشته شدگان و قربانیانشان اشعار جالبی میسرودند.
چگونه ملامت نکنیم قومی را که عموزادگان خود را از گرسنگی میکشند ولی بر سرزمینهای ترک و دیلم طلا و نقره نثار میکنند. نبطیها و سایر عجمها را که حتی از حرف زدن درست عاجزند، به وزارت و فرماندهی میگمارند، ولی خاندان ابیطالب (ع) را از میراث مادرشان و حقوق مالی جدشان باز میدارند. یک فرد علوی در آرزوی لقمه نانی است که از او دریغ میشود. مالیات مصر و اهواز و صدقات حجاز و مکه و مدینه مخارج این افراد را تأمین میکرد: ابن ابی مریم مدینی، ابراهیم موصلی، ابن جامع سهمی، زلزل ضارب، برصومای نوازنده، تیولهای بختیشوع مسیحی (که معادل خوراک یک شهر را میبلعیدند). چه بگویم از گروهی که حیوانات وحشی را به جان زنان مسلمان میانداختند. خاک مرقد امام حسین (ع) را با گاوآهن شخم میزدند و زائرانش را تبعید میکردند. باز چه بگویم از گروهی که نطفه میزدگان را در رحم کنیزکان خواننده میریختند! چه بگویم از گروهی سرچشمه زنا و بچه بازی و لواط بودند! ابراهیم بن مهدی، آوازهخوان؛ معتز، زن صفت؛ و فرزند زبیده، سبکمغز و کینهتوز بود. مأمون نیز برادر خود را کشت، منتصر به قتل پدر خویش دست بیالود، موسی بن مهدی، مادرش را و معتضد نیز عمویش را مسموم کرد. این معایب با همه بزرگی و وسعتشان، و با همه زشتی و نفرتانگیزیشان در برابر معایب بنی عباس بسیار کوچک و خوار مینمایند. عباسیان کشور ستمگران را پیریزی و اموال مسلمانان را در راه گناه و ملعبه مصرف کردند..».[۱][۲]
منابع
پانویس
- ↑ رسائل خوارزمی، ص۷۹؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۳۰ تا ۱۴۰.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۵۰.