شمعون بن زید ازدی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از ابوریحانه ازدی)
شمعون بن زید ازدی
تصویر کهنی از شهر دمشق
نام کاملشمعون بن زید بن خنانه
جنسیتمرد
کنیهابوریحانه
از قبیلهازد
دخترریحانه بنت شمعون
محل زندگی
درگذشتفلسطین
از اصحابپیامبر خاتم
حضور در جنگفتح دمشق

مقدمه

مشهور شرح حال نگاران، نامش را شمعون بن زید بن خنانه گفته‌اند[۱]. ابن یونس[۲]، ابن ماکولا[۳]، مزی[۴] و ظاهرأ ابن حجر[۵] شمعون را صحیح‌تر دانسته‌اند. با توجه به قراین و مطالبی که در ادامه خواهد آمد، به نظر می‌رسد سمعون[۶] تصحیف شمعون باشد. ولی ابن حجر[۷] سمعون هم پیمان حضرموت و ساکن فلسطین را، غیر از شمعون دانسته و دو مدخل برای آن دو قرار داده است. این در حالی است که وی در جایی دیگر[۸] شمعون و سمعون را یکی دانسته است. بنا بر قول ضعیفی خُلَید[۹]، بنا بر قولی ناصحیح عبدالله بن نضر [۱۰] و به اشتباه و توهم عبدالله بن مطر[۱۱] نام‌های دیگری است که برای ابوریحانه گفته‌اند. منشأ اشتباه در نام اول و دوم معلوم نیست و در میان صحابه کسانی به این دو نام وجود ندارند که اندک تشابهی با صاحب ترجمه داشته باشند، ولی نفر سوم یعنی عبدالله بن مطر را از بصره و تابعی برشمرده‌اند و کنیه‌اش ابوریحانه و به اسدی منسوب است[۱۲]. از آنجا که ازدی گاه به اسدی تصحیف می‌شود [۱۳] به نظر می‌رسد تساوی شمعون و عبدالله بن مطر در کنیه و تشابه در اسدی و اسَدی و نیز احتمال تصحیف مصری و بصری، از عوامل اشتباه برخی از صحابه‌نگاران درباره این دو شخص بوده است.

ابوریحانه به ازدی مشهور است، اما او را انصاری، قرشی، قرظی[۱۴]، کنانی[۱۵] و دوسی[۱۶] نیز خوانده‌اند. ابن حجر[۱۷] انتساب به ازد، انصار و مدینه را، به اعتبار اینکه تمام انصار از قبیله ازد و ساکن مدینه‌اند و انتساب قرشی را با احتمال پیمان حلف، قابل توجیه دانسته است. این در حالی است که ابن حجر ذیل ابوریحانه قرشی، او را عقبة بن مالک جهنی معرفی می‌کند[۱۸]. ذهبی[۱۹] او را حلیف انصار دانسته است. ابن عساکر[۲۰] ازدی‌های شام، از جمله ابوریحانه را از موالی ازد برمی‌شمارد. با این حال، او را حلیف حضرموت نیز دانسته‌اند[۲۱]. توجیه انصاری بودن او، با توجه به اینکه خلیفة بن خیاط[۲۲] یکبار از ابوریحانه ساکن مصر که نسبش معلوم نیست و بار دیگر [۲۳] از ابوریحانه اوسی انصاری نام برده، مشکل می‌شود؛ زیرا شخص مورد بحث ساکن مصر بوده است. از طرفی، برخی نیز ابوریحانه ازدی انصاری را، غیر از ابوریحانه قرشی تصور کرده‌اند [۲۴]. اما برخی دیگر از صحابه‌نگاران، ذیل ابوریحانه ازدی انصاری، روایت ابوریحانه قرشی را آورده‌اند که درباره نهی رسول خدا (ص) از تکبر و فرق آن با زیبایی و این سخن مشهور پیامبر است که فرمود: « إِنَّ اَللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ اَلْجَمَالَ »[۲۵]؛ انتساب به ازد و دوس باهم تعارض ندارد؛ زیرا دوس، تیره‌ای از ازد است[۲۶]. به همین دلیل، برخی از دوسی‌ها را از دی می‌گویند؛ مانند طفیل بن عمرو دوسی[۲۷].

توجیه و جمع صحیح این مجموعه انتساب‌ها، با برشمردن او از قبیله بنی قریظه از تیره خنافه (خناقه)[۲۸] یا بنی نضیر مشکل است. شاید بتوان احتمال داد هر چند ابوریحانه از بنی نضیر بوده است، ولی به اعتبار ازدواج دخترش ریحانه با فردی از بنی قریظه[۲۹] پدر او به هر دو قبیله منتسب شده است. این توجیه بر فرض این است که ریحانه یاد شده را که پس از ماجرای بنی قریظه به همسری رسول خدا (ص) نیز درآمد، دختر ابوریحانه (شمعون) مورد بحث بدانیم. برداشت ابن اثیر[۳۰] از آنچه ابن عبدالبر[۳۱] درباره ریحانه آورده همین است.

مشهور صحابه‌نگاران نیز تنها از یک نفر به نام ریحانه دختر شمعون یاد کرده‌اند. حافظ احمد بن هارون نیز در اسماء منفرده از اصحاب پیامبر، تنها از شمعون که همان ابوریحانه است نام برده است[۳۲]. اما احتمال این مطلب که او شخص دیگری باشد وجود دارد؛ زیرا برخلاف ابن عبدالبر، برخی دیگر ریحانه به همسر رسول خدا (ص) - را دختر زید بن عمرو بن شمعون بن خنافه گفته‌اند و شمعون نمی‌تواند جد دوم ابو ریحانه ازدی باشد؛ زیرا شمعون - بر فرض حیاتش در زمان پیامبر - در ماجرای بنی قریظه، یا کشته شده یا اسلام آورده، که هر در صورت منتفی است؛ زیرا از یک سو ازدی تا سال ۹۵ زنده بوده و از سوی دیگر صحابه نگاران، پدر ریحانه، همسر پیامبر را در شمار صحابه نام نبرده‌اند. بنابراین، هیچ ارتباطی با ابوریحانه، (شمعون مورد بحث) نخواهد داشت. افزون بر این، هیچ کس در معرفی ابوریحانه، به همسری دخترش با پیامبر - با توجه به اهمیت موضوع اشاره‌ای نکرده است. از این‌رو، کسانی هم که ریحانه قرظی را دختر شمعون بن زید دانسته‌اند، در حقیقت او را به جدش منتسب کرده‌اند.

شامی[۳۳] نیز با قطع و یقین، ابوریحانه ازدی را غیر از پدر ریحانه قرظی دانسته است؛ با این بیان که هیچ‌کس شخص قرظی را ازدی یا قرشی یا انصاری ندانسته، بلکه او از بنی اسرائیل است و نیز هیچ‌کس نگفته او اسلام آورد و از خادمان و موالی پیامبر (ص) شد. با این حال، نام شمعون برای ابوریحانه مورد بحث و نیز مطالبی که وی از کتاب‌های آسمانی برای دیگران بیان می‌کرده است [۳۴] اشاراتی به یهودی بودن او دارد.

زمان تشرف ابو ریحانه به اسلام معلوم نیست. گفته‌اند او از موالی رسول خداست[۳۵]؛ هر چند ابن حبیب[۳۶]، ابن سعد[۳۷]، ابن حبان[۳۸] و حاکم نیشابوری[۳۹] در شمار خادمان و موالی پیامبر از او نام نبرده‌اند.

ابوریحانه در برخی غزوه‌ها شرکت داشته است. وی نقل می‌کند در یکی از غزوه‌ها به همراه پیامبر بودم که شب هنگام به سَرَف (شش میلی = دوازده کیلومتری مکه) رسیدیم. هوا بسیار سرد بود، به طوری که برخی از اصحاب، در گودال‌هایی که کنده بودند نشسته و سپر چرمی‌شان را بر سر خود قرار داده بودند. رسول خدا (ص) چون این را بدید فرمود: «کیست که از ما نگهبانی دهد؟» مردی از انصار برخاست و آمادگی خود را اعلام نمود و حضرت در حق او دعا کرد. من نیز برخاستم و اعلام آمادگی کردم. حضرت نامم را پرسید. گفتم: ابوریحانه. رسول خدا (ص) در حق من نیز دعا کرد، ولی کمتر از آن مردانصاری، آنگاه فرمود: «آتش دوزخ بر چشمانی که در راه خدا نگهبان و بیدار مانده باشد، حرام شده است»[۴۰].

صحابه‌نگاران، ابوریحانه را از فضلا، پارسایان و زاهدان اصحاب رسول خدا (ص) برشمرده‌اند [۴۱]؛ به طوری که گاه از همسر خود نیز غافل می‌شد و تمام شب را به تهجد، قرائت قرآن و تفکر در آیات می‌پرداخت [۴۲]. او در عسقلان، به بسیاری سجود مشهور بود[۴۳]. در برخی از گزارش‌ها برای ابوریحانه کراماتی هم نقل شده است. آرام کردن دریا وقتی او در کشتی بود و دریا توفانی شد[۴۴] و روی آب آمدن سوزن دوزندگی با دعای ابوریحانه وقتی به دریا افتاد[۴۵] از جمله کرامات او دانسته شده است.

وی در فتح دمشق شرکت داشت[۴۶]، از عبارت ابن عساکر برمی‌آید وی فرمانده ازدیان شرکت کننده در فتح دمشق بوده است. ابوریحانه نخست ساکن دمشق شد[۴۷]. ابن عساکر[۴۸] منزل او را که به «دار بنی الاکشف (الأکسف)» مشهور است در کنار پل سنان مشخص کرده است. این خانه پس از او در دست فرزندان و نوه‌هایش بوده است. ابن سعد[۴۹] و ابن سمیع[۵۰] در شمار اصحاب ساکن شام، از ابو ریحانه انصاری نام برده‌اند. او برای مدتی ساکن مصر شد[۵۱]. ابن یونس از زمان ورود شمعون به مصر اطلاع نداشته است[۵۲]. خلیفة بن خیاط[۵۳] از ابوریحانه جهنی حاکم مصر نام برده است. محقق کتاب یاد شده او را فرد مورد بحث دانسته، ولی به یقین چنین نیست؛ زیرا اولاً هیچ‌کس او را در شمار حاکمان مصر نام نبرده و ثانیاً ابوریحانه جمحی، کنیه علی بن اسید بن احیحه است که شخصیت اموی کاملا شناخته شده‌ای است[۵۴].

ابوریحانه پس از مصر، در فلسطین (بیت المقدس) ساکن شد و همان‌جا نیز درگذشت[۵۵]. ابوریحانه در میافارقین و عسقلان نگهبان مرزها بود[۵۶] و گاه برای دیدار با خانواده خود به فلسطین می‌آمد. یکبار که خواست به فلسطین بازگردد، از میافارقین ریسمان و مهار شتری از یک قبلی خرید و چون به «عقبة الرَستن»؛ (شهرکی قدیمی نزدیک حمص کنار رود پیماس) رسید به غلام خود گفت: آیا پول‌های مهار شتر را دادی؟ غلام گفت: خیر. ابوریحانه بلافاصله زاد و توشه خود را برگرفت و به همسفران خود سفارش غلام را کرد تا او را به سلامت نزد خانواده‌اش بازگردانند و خود به میافارقین بازگشت و پس از پرداخت پول مهار شتر به فروشنده، نزد خانواده‌اش بازگشت[۵۷]. در نوبتی دیگر، از فرمانده خود اجازه گرفت تنها یک روز برای دیدار از خانواده‌اش به فلسطین رود. وی پس از ورود به فلسطین به مسجد رفت و تمام شب را به نماز و عبادت گذراند و چون صبح شد، خواست بدون دیدار از خانواده‌اش بازگردد. به او گفتند تو هنوز خانواده‌ات را ندیده، می‌خواهی بازگردی؟ گفت: از امیر تنها یک شب مهلت خواستم، و من به او دروغ نگویم و به وعده وفا کنم[۵۸].

برخی گزارش‌های مربوط به ابوریحانه، نشان می‌دهد وی از عالمان و دانایان اصحاب رسول خدا (ص) بوده است. وی در مسافرت، کتاب‌های خود را برای مطالعه به همراه داشت[۵۹] و در مسجد إیلیا (بیت المقدس) برای مردم قصه و مغازی می‌گفت[۶۰]. از گزارش ابوصالح اشعری (از موالی عثمان و دوستان کعب الاحبار) بر می‌آید که وی تا زمان حجاج بن یوسف زنده بوده است. ابوصالح می‌گوید به دیدار ابوریحانه به فلسطین رفتم و چون از حجاج سخن به میان آمد، بر او درود فرستادم. ابوریحانه سه مرتبه به من گفت: ای اباصالح! هلاک و نابود شدی. من در برخی از کتاب‌های آسمانی خوانده‌ام که آن مرد ابتر و کوتاه قد و حاکم عراقین (کوفه و بصره) که سنت و آیین را تغییر می‌دهد، مورد لعنت آسمانیان و مردم روی زمین است. وای بر او و بر دوستدارانش [۶۱] ابوریحانه در فلسطین درگذشت و فرزندانی از نسل او آنجا باقی ماند[۶۲].

روایات ابوریحانه را محدثان اهل سنت در کتاب‌های خود آورده‌اند؛ مانند ابن ابی شیبه[۶۳]، ابوداود[۶۴]، نسائی[۶۵]، ابن ماجه قزوینی[۶۶]، دارمی[۶۷]، احمد بن حنبل[۶۸]، ابن ابی عاصم[۶۹]، ابویعلی موصلی[۷۰] و بیهقی[۷۱]. مجموع آنها را پنج روایت شمرده‌اند [۷۲].[۷۳]

منابع

پانویس

  1. بخاری، ج۴، ص۲۶۴؛ ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ عبدالبر، ج۲، ص۲۶۸.
  2. عبدالرحمان بن أحمد بن یونس، ص۳۴۷-۲۸۱ مؤلف تاریخ المصریین. ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹؛ ذهبی، ج۱، ص۲۵۹.
  3. ابن ماکولا، ج۴، ص۳۶۳.
  4. مزی، ج۱۲، ص۵۶۲.
  5. ابن حجر، ج۳، ص۲۸۹.
  6. ابونعیم، ج۵، ص۲۸۹۰؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۲۰.
  7. ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴.
  8. ابن حجر، ج۳، ص۳۸۹.
  9. ابن قانع، ج۱، ص۳۴۵؛ ابن حجر، ج۲، ص۲۸۸ و ج۷، ص۱۲۸.
  10. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹
  11. ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳ و ج۵، ص۲۸۹۰؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۲۸.
  12. ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۶؛ دولابی، ج۱، ص۵۴ و ۳۹۴؛ مزی، ج۳۳، ص۳۱۹؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۲۸؛ مناوی، ج۶، ص۱۱۵.
  13. ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۹۰.
  14. ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹.
  15. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹.
  16. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۲۴.
  17. ابن حجر، ج۳، ص۲۸۹.
  18. ر. ک: عقبة بن مالک جهنی.
  19. ذهبی، ج۱، ص۲۵۹.
  20. ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸.
  21. ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴؛ تهذیب، ج۴، ص۳۲۰.
  22. خلیفه بن خیاط، ص۲۱۱.
  23. خلیفه بن خیاط، ص۵۵۵.
  24. ابن قانع،؛ ابن اثیر، ج۶، ص۱۱۵؛ ذهبی، ج۲، ص۱۶۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۲۳.
  25. ر. ک: ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ ابن سعد، ج۷، ص۲۹۶؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۳ و نیز منابع یادشده ذیل کنیه‌های او.
  26. سمعانی، ج۲، ص۴۷۳.
  27. ر. ک: سمعانی، ج۴، ص۱۶۴.
  28. بیهقی، دلائل، ج۷، ص۲۸۷؛ ابن عساکر، ج۳، ص۲۴۲.
  29. واقدی، ج۲، ص۵۲۰؛ ابن سعد، ج۸، ص۱۲۹.
  30. ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹.
  31. ابن عبدالبر، ج۴، ص۴۰۴.
  32. ابن عساکر، ج۲۳، ص۲۰۰.
  33. شامی، ج۱۱، ص۴۰۸.
  34. ر. ک: ادامه بحث.
  35. ابن عبدالبر، ج۴، ص۲۲۴؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۱؛ مناوی، ج۳، ص۵۰۴ و ج۶، ص۴۳۵؛ شامی، ج۱۱، ص۴۰۸.
  36. ابن حبیب، ص۱۲۸.
  37. ابن سعد، ج۱، ص۴۹۸.
  38. مشاهیر، ص۵۲.
  39. معرفة علوم الحدیث، ص۱۹۶.
  40. بخاری، ج۴، ص۲۶۴؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۵-۱۹۶.
  41. ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۹؛ ابن صلاح، ص۱۹۲.
  42. ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۹؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
  43. ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۰۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
  44. ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳.
  45. ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
  46. ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.
  47. ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.
  48. ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸ و ج۵۲، ص۳۶۴.
  49. ابن سعد، ج۷، ص۲۹۶.
  50. ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۹.
  51. خلیفة بن خیاط، ص۲۱۱؛ ابن حبان، الشقات، ج۳، ص۱۸۸؛ ابونعیم، ج۳، ص۱۴۸۸؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۸؛ ابن ماکولا، ج۴، ص۳۶۳.
  52. ابن حجر، ج۳، ص۲۹۰.
  53. خلیفه بن خیاط، ص۵۳۳.
  54. ابن عساکر، ج۱۴، ص۲۵۹.
  55. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۲-۵۶۱؛ ابن حجر، ج۳، ص۱۵۴.
  56. ابونعیم، ج۳، ص۲۸۹۰؛ مزی، ج۱۲، ص۵۶۱؛ ابن اثیر، ج۲، ص۶۳۹؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۰.
  57. ابن ابی شیبه، ج۸، ص۳۰۹؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۰۰؛ بیهقی، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
  58. ابن ابی شیبه، ج۸، ص۳۱۲؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۳۴؛ ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۹.
  59. ابن ابی عاصم، ج۴، ص۲۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ ابن حجر، ج۳، ص۲۹۱.
  60. ابن ابی عاصم، ج۴، ص۳۹۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۸۳؛ بیهقی، ج۳، ص۲۷۷؛ ابن عساکر، ج۲۳، ص۱۹۴.
  61. ابن عساکر، ج۶۶، ص۲۹۸.
  62. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۸۹.
  63. ابن ابی شبیه، ج۳، ص۴۵۳، ج۴، ص۵۹۸ و ج۶، ص۷۸.
  64. ابوداوود، ج۲، ص۲۵۹.
  65. نسائی، ج۳، ص۱۱، ج۵، ص۴۱۹، ج۶، ص۴۲۶، ج۶، ص۱۵ و ج۸، ص۱۴۳ و ۱۴۹.
  66. ابن ماجه قزوینی، ج۲، ص۱۲۰۵.
  67. دارمی، ج۲، ص۲۰۳ و ۲۸۰.
  68. احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۳۳ و ۱۳۴و ۱۳۵.
  69. ابن ابی عاصم، ج۱/۴، ص۲۳۰-۳۰۲ و ۳۰۳.
  70. ابویعلی، ج۳، ص۲۸.
  71. بیهقی، ج۹، ص۱۴۹.
  72. مزی، ج۱۴، ص۵۶۲-۵۶۱.
  73. هدایت‌پناه، محمد رضا، مقاله «شمعون بن زید ازدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰۵-۳۰۷.