اعاده معدوم در کلام اسلامی
معنای اعاده معدوم
- "اعاده معدوم" یعنی اینکه شیء موجود، معدوم گردد و سپس عین همان شیء، نه مثل آن، اعاده و مجدداً موجود شود که بین آن شیء در دو زمان، عدم فاصله شده باشد. اعادۀ معدوم اگر به معنی موجود شدن "مثل" آن باشد نه "شخص" آن و در واقع دو چیز باشند؛ این نگرش بدون اشکال و امری است ممکن. آنچه محال بودنش از بدیهیات است؛ اعادۀ "عین" معدوم است، نه اعادۀ "مماثل" و "مشابه" آن[۱].
- بحث اعادۀ معدوم را اولین بار متکلمین مطرح کردهاند. مسئلۀ معاد انگیزۀ پیدایش این بحث شده است؛ زیرا بعضی از متکلمین به وجود روح قائل نبودهاند. اینان معتقد بودند انسان با وقوع مرگ، واقعاً "نیست" میشود و معنای معاد این است که شیءِ نیست و فانیشده به معنای فلسفی، بار دیگر "هست" میشود. پس، ماهیتِ "معاد" اعادۀ معدوم است؛ لذا اصلاً معاد را به عنوان اعادۀ معدوم تصور کردهاند. افرادی دیگر از متکلمین هم که منکر وجود روح نبودند، به مسئلۀ روح معتقد بودهاند؛ در طرح بحث معاد جسمانی بر این باور بودند که روح باقی است؛ اما معاد تنها روحانی نیست، بلکه جسمانی هم هست و از منظر جسمانی بودن معاد، معتقد بودند معاد، اعادۀ جسمهای "نیستشده" است. در حقیقت هر دو اعاده شدن در مورد امری است که "نیست شده" است[۲].
اقوال در اعاده معدوم
- حکما قائلند اعادۀ معدوم بعینه محال است و ممکن نیست آنچه نابود گشته است، با همه ویژگیهای وجودیاش ـ از جمله زمانی که در آن جای داشته است ـ به وجود باز گردانید و برای اثبات مدعای خویش دلایلی آوردهاند؛ از جمله اینکه اگر معدوم با همۀ ویژگیهای خود دوباره به وجود آید، آنچه به وجود آمده است، عین معدوم خواهد بود و لازم میآید میان شیء و خود آن شیء، عدم فاصله گردد و این محال است[۳].
- قائلین به امتناع اعادۀ معدوم ادلۀ ذیل را ذکر کرده اند:
- اعادۀ معدوم ممکن نیست و آنچه اعاده میگردد مثل آن خواهد بود، نه عین آن؛
- عدم امکان تخلل عدم در درون وجود؛
- عدم امکان شناسایی شیء مبتدا از شیء معاد؛
- یک شیء مصداق دو چیز سابق و لاحق خواهد بود؛
- التزام به تسلسل محال در زمان؛
- التزام به اعادههای متعدد شیء مبتدا؛
- اعطای دو تشخص و وجود به شیء واحد[۴].
- عرفا از این موضوع با عنوان "عدم تکرار در تجلی" یاد کرده و معتقدند هر دَم، تجلی و فیضی نو از خدا میرسد و هیچ گاه فیض حق تکرار نمیشود؛ چنانکه قرآن میفرماید: ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[۵].
- بسیاری از متکلمان اعاۀ معدوم را محال میدانند؛ ولی بیشتر آنان به جواز رأی دادهاند و این بدان سبب است که پنداشتهاند معاد همان اعادۀ معدوم بعینه است و ناممکن دانستن آن به معنای انکار معاد است[۶]. اما این نادرست است؛ زیرا انسان با مرگ نابود نمیشود؛ بلکه پای به مرحلهای دیگر میگذارد. برخی گمان کردهاند با مرگ، بدن انسان نابود میشود و معاد، آفرینشی دیگر است؛ ولی بیشتر متکلمان امامیه و حکما معتقدند اجزای بدن نابود نمیشوند و خداوند در قیامت، پارههای پراکنده را دوباره گرد هم میآورد. قرآن در برابر کسانی که معاد را بر نمیتابند و بازگشت مردگان را نمیپذیرند، میفرماید: ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾[۷]. اینکه این آیه از تعبیر "همانند شما" استفاده میکند، به دلیل آفرینش دوبارۀ بدنها در قیامت است و از این گذر به منکران معاد پاسخ میدهد؛ ولی از آن رو که روح پس از مرگ بدن همچنان زنده میماند، خداوند همان انسانها را در قیامت گرد هم میآورد که در دنیا زیستهاند نه همانند آنان را. از قرآن بر میآید حقیقت انسان، روح اوست و همان است که شخصیت او را میسازد و با مرگ انسان، روح از بدن جدا میشود و به عالم برزخ میرود و در قیامت، خداوند متعال، بار دیگر، انسان را زنده میکند و اجزای پراکندۀ بدن او را فراهم میآورد. بدینسان، روح همواره زنده است؛ همانگونه که در دنیا زنده است و اجزای بدن پیوسته در تغییر و تحولاند. قرآن در پاسخ به کسانی که متلاشی شدن بدن را دلیل انکار معاد میدانند، میفرماید: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾[۸]. این پاسخ نشان میدهد حقیقت و شخصیت انسان، روح او است که با مرگ بدن، نمیمیرد و باقی میماند[۹].
نتیجه گیری
- نتیجه اینکه اعادۀ معدوم به معنای چیزی که نابود گشته و دوباره بعینه به وجود بازگردد، محال است و بسیاری از متکلمان پنداشتهاند معاد همان اعادۀ معدوم بعینه است و ناممکن دانستن آن به معنای انکار معاد است و این درست نیست زیرا اجزای بدن با مرگ نابود نمیشوند و خداوند در قیامت، پارههای پراکنده را دوباره گرد هم میآورد و روح که زنده بود به آن ملحق میشود.
اعاده معدوم
اعاده معدوم از مسائلی است که حکیمان ومتکلمان اسلامی درباره آن سخن گفتهاند. همه حکیمان و برخی از متکلمان اسلامی اعاده معدوم با تمام خصوصیات را محال دانستهاند، ولی اکثر متکلمان به دلیل حفظ اصل اعتقاد به معاد جسمانی بشر بر امکان آن تأکید کردهاند [۱۰].
معتقدان معتزلی به اعاده معدوم معتقدند: هیچ گاه عدم سراسر شیء معدوم را فرا نمیگیرد، بلکه ذاتی از آن به نام ماهیت باقی مانده و فقط وجود آن معدوم میشود و اگر بار دیگر بازگشت، معدوم مطلق باز نمیگردد، بلکه وجود آنکه بسان عرض نسبت به موضوع است، باز میگردد. این عقیده بدان سبب است که این گروه به مسئله تقرّر ماهیات قبل از وجود عقیده راسخ دارند، و در نتیجه معتقدند ذات شیء هیچ گاه از بین نمیرود، چه قبل از وجود نخست، چه پس از معدوم شدن. ولی دیگران، با این که به تقرر ماهیات قبل از وجود، اعتقاد ندارند، اعاده معدوم را ممکن میدانند. مطابق این دیدگاه هیچ حلقه مشترکی میان مبدأ و معاد وجود ندارد [۱۱].[۱۲]
تبیین محل نزاع
تحریر محلّ نزاع و تبیین نفی و اثبات در روشن شدن مسئله، تأثیر به سزایی دارد. موضوع بحث از نظر حکیمان بازگرداندن معدوم با تمام خصوصیات و ویژگی هاست که یکی از آنها زمانی است که شیئی در آن ظرف پدید آمده است، خواه زمان را از مشخصات پدیده بدانیم یا از نشانههای تشخص، و یا آن را به اضافه و انتساب شیء به زمان تفسیر کنیم؛ زیرا در هر حال شیء با این زمان به نوعی در ارتباط بوده و اگر بناست با تمام خصوصیات بازگردد، باید زمان هم بعینه بازگردد.
در حالی که متکلمان، در تجویز اعاده معدوم، به بازگرداندن خود آن شیء میاندیشند؛ به گونه ای که عرفاً بگویند شیء دیرینه که جامه عدم پوشیده بود دومرتبه بازگشت، اما هرگز عینیت عقلی و یا بازگشت زمانی که شیء در آن ظرف بوده، مورد نظر آنها نیست، آنان با امکان بخشیدن به مسئله اعاده معدوم در صدد اثبات معاد جسمانی انسانها هستند. و ناگفته پیداست که معاد انسان در روز قیامت، به معنای بازگشت زمان دنیا در روز رستاخیز نیست، هرگاه خود انسان بازگردد هر چند زمان برنگردد، معاد جسمانی تحقق میپذیرد.
از این بیان روشن میشود که وحدت موضوع میان دو گروه در این مسئله محفوظ نیست، آنچه را که منکران، نفی میکنند، مورد اثبات متکلمان نمیباشد، و آنچه که متکلمان به دنبال آن هستند، از نظر حکیمان محال نیست. از این که هر دو گروه بر ادعای خود اقامه دلیل میکنند، نشانه آن است که امتناع یا امکان اعاده معدوم را مسئله نظری تلقی میکنند، در حالی که شیخ الرئیس، و به تبع او فخر رازی، امتناع اعاده را یک امر بدیهی و بینیاز از دلیل میدانند، و در این مورد رازی از ابن سینا چنین نقل میکند: هر کس به فطرت خود مراجعه کند، و غبار تعصّب را از خرد بیفشاند، خرد او گواهی میدهد که بازگرداندن معدوم با تمام خصوصیات، امری ممتنع است. آن گاه در پاسخ این که: اگر امتناع اعاده، امری بدیهی است، پس چرا گروهی آن را تجویز میکنند؟ یادآور میشود: همین طوری که گاهی غیر بدیهی به سبب یک رشته عوامل خارجی، بدیهی تلقی میشود، گاهی هم بدیهی، به خاطر یک رشته موانع، غیر بدیهی جلوه میکند. [۱۳].
دلایل امتناع اعاده معدوم: ما به خاطر تفکیک دو مسئله، فقط بر دلایل منکران و مثبتان اعاده معدوم میپردازیم و سخن درباره معاد جسمانی را به محل خود واگذار میکنیم. اینک ادله قائلان به امتناع: ۱.معدوم قابل اشاره نیست: بازگرداندان چیزی که رهسپار به دیار عدم شده، امکانپذیر نیست؛ زیرا معدوم چیزی نیست که بتوان در حال عدم به آن اشاره کرد، و اگر در زمانی اعاده رخ داد، مثل معدوم خواهد بود، نه مانند آن. [۱۴].
توضیح این که: اعاده این است که شیئی در زمانی لباس وجود بپوشد، آن گاه در زمان دوم معدوم گردد، سپس در زمان سوم پدید آید. شکی نیست در حالت دوم که جامه وجود را از تن به درآورده چیزی از آن باقی نمیماند که بازگردد. اگر نظریه معتزله را بپذیریم که میگویند: ذات شیء پس از عدم محفوظ است، و وجود نسبت به ذات، به منزله عرض نسبت به موضوع است و با از بین رفتن وجود، ذات از میان نمیرود، همچنان که با از بین رفتن عرض، موضوع از بین نمیرود، در این صورت میتوان به ذات معدوم که جدا از وجود تقرّر دارد اشاره کرد مانند جسمی که روزی سفید بود، سپس سفیدی را از دست داد، هرگاه بار دیگر سفیدی بر آن عارض آید، میتوان گفت سفیدی بازگشت. مصحح این کلام وجود قدر مشترکی است بین سفیدی اوّل و سفیدی جدید، در حالی که جریان در مورد بحث، چنین نیست؛ زیرا از شیء معدوم چیزی باقی نمیماند تا حلقه اتصالی میان دو وجود باشد. [۱۵]
این استدلال نقضاً و حلاً مخدوش است: اما از نظر نقض: اگر بازگرداندن معدوم در گرو امکان اشاره به معدوم باشد و معدوم مطلق اشاره پذیر نباشد، و نتوان از آن به امکان اعاده گزارش داد، در این صورت باید نتوان از آن، به امتناع اعاده نیز گزارش داد، در حالی که نافیان اعاده معدوم از آن به امتناع بازگشت خبر میدهند. و از نظر حل، گزارش از امکان اعاده معدوم در گرو وجود خارجی موضوع نیست، بلکه کافی است که معدوم را در ذهن خود حاضر کنیم و به وسیله آن درباره واقع معدوم حکم کنیم [۱۶].
ولی محقق لاهیجی در شوارق، این پاسخ را مخدوش دانسته و میگوید: صورت ذهنی، عین وجود خارجی نیست، بلکه مثل آن است [۱۷]. ظاهراً محقق لاهیجی بین علم طریقی و علم موضوعی، فرقی نگذاشته، و لذا صورت ذهنی از شیء معدوم شده را مثل آن تلقی کرده، نه عین آن، در حالی که اگر وی به صورت ذهنی، از نظر طریقی مینگریست، مسلّماً صورت ذهنی را به تمام معنا، حاکی از واقع آن میدانست نه مماثل آن. نتیجه این که: این دلیل نافیان، کافی نیست، خود حکیمان در مورد مسئله معدوم مطلق قابل خبر دادن نیست گرفتار همین دو اشکال شده و از آن به نوعی پاسخ دادهاند. [۱۸]
۲. تخلّل عدم در درون وجود ممکن نیست:هرگاه معدوم با تمام مشخصات بازگردد، لازم میآید که عدم در درون وجود آن شیء قرار گیرد؛ زیرا فرض مسئله این است که معدوم با تمام مشخصات بدون کوچکترین تفاوت به صحنه باز میگردد؛ به گونه ای که موجود در زمان سوم، حتی از نظر زمان، عین همان موجود نخست میباشد، در حالی که فرض این است که شیء در زمان دوم (میان زمان اول و زمان سوم) معدوم، و بطلان به ذات او راه یافته است. هرگاه موجود در زمان سوم، عین همان موجود نخست باشد، در این صورت بین شیء و خویشتن عدم قرار میگیرد، اگر موجود در زمان سوم مماثل موجود در زمان اوّل بود، در این صورت مشکلی نبود، ولی فرض این است که آن، عین اولی است. [۱۹]
۳. هرگاه چیزی که معدوم شده با تمام خصوصیات بازگردد، در این صورت چگونه میتوان مُعاد (بازآفریده) را از مبتدأ (آفرینش نخست) بازشناخت؛ زیرا فرض این است که معدوم با تمام خصوصیات، حتی زمانی که در آن میزیسته بازگردد، در این صورت چگونه میتوان نام یکی را آفرینش نخست، و دومی را بازگشت آن نامید، بلکه به یک معنا تعدد و دوگانگی از بین میرود، و جز یک چیز باقی نمیماند. [۲۰]
۴. هرگاه شیء با زمانی که در آن میزیسته با تمام خصوصیات بازگردد، در این صورت دو شیء متقابل بر آن صدق خواهد کرد؛ زیرا زمان معاد به حکم این که درگذشته بوده عنوان سابق، و به حکم این که اکنون بازگشته وصف لاحق خواهد داشت. نتیجه این که یک شیء مصداق دو چیز متضاد یعنی سابق و لاحق خواهد بود. [۲۱]
۵. بازگشت زمان دوم، نوعی وجود ثانوی برای آن زمان است، در آن صورت امتیاز این دو زمان به وسیله صفات آن دو تحقق خواهد پذیرفت که یکی در زمان سابق بوده و دیگری در زمان لاحق میباشد، آن گاه نقل کلام به این دو زمان میکنیم، و میگوییم تفاوت آن دو با چیست؟ جز این که یکی در زمان سابق و دیگری در زمان لاحق است؟ و همچنین سؤالها پیش میرود و زمانها از پی یکدیگر میآیند و تسلسل محال پیش میآید. [۲۲]
حکیم سبزواری در نقد این دلیل گفته است:از آنجا که سابقیت ولاحقیت برای زمان امری ذاتی است، دیگر در مقام تمایز نیازی به زمان دیگر نخواهند داشت تا تسلسل پیش آید. [۲۳] ولی در این صورت اشکالی دیگر تولید میشود و آن این که هرگاه سابقیت و لاحقیت از ذاتیات زمان باشد، دیگر اعاده زمان ممکن نخواهد بود؛ زیرا از آنجا که وصف سابقیت برای زمان گذشته ذاتی است، از او جدا نمیگردد، واگر باز گردد، نتیجه آن، تفکیک وصف ذاتی از زمان خواهد بود؛ زیرا فرض کردیم که پس از بازگشت لاحقیت از ذاتیات او خواهد بود.
۶. هرگاه بازگرداندن معدوم، با تمام خصوصیاتش امکانپذیر باشد، در این صورت آن امر ممکنی بوده و نظیر آن نیز ممکن خواهد بود. هرگاه مثل آن نیز آفریده شود، در این صورت این پرسش پیش میآید فرق فردی به نام مُعاد با فردی به نام مماثل چیست و چرا یکی را معاد و یکی را مماثل معرفی میکنیم؟ این دلیل غیر از دلیل سوم است؛ زیرا در آنجا، مبتدا و معاد، یکسان بودند و تمایزی نداشتند، در این جا معاد و مماثل یکسان میباشند و تمایزی ندارند. [۲۴]
۷. هرگاه فرض کنیم اعاده معدوم با تمام خصوصیات امکانپذیر باشد، در این صورت این پرسش مطرح میشود: آیا اعاده آن به صورت یک بار امکانپذیر است یا اعادههای دیگر نیز به سان اعاده نخست از امکان برخوردار است؟ طبعاً باید دومی را بگوییم؛ زیرا اگر اعاده شیء معدوم، ممکن شد، منحصر به یک بار نخواهد بود، بلکه در طول زمان مصادیقی از آن امکانپذیر خواهد بود. در این صورت سؤال میشود: چرا یک بار بازگشت؟ و سبب تخصیص آن به یک بار چیست؟ و چون مرجحی برای یک بار در کار نیست، باید همه اعادههای ممکن به صحنه بازگردند در این موقع اعادههای غیر متناهی پیش میآید. [۲۵]
در نقد این استدلال گفته شده است: امکان بازگشتهای بینهایت دلیل بر وقوع آنها نمیباشد، و علّت تحقق پذیرفتن یک فرد فقط به این جهت است که اراده فاعل بر اعاده یکی تعلق گرفته است نه بر مصادیق دیگر. [۲۶]
۸. شکی نیست که اعاده به معنای ایجاد است، و ایجاد دوم، ولو به عنوان اعاده، نوعی تشخص بخشیدن به آن شیء است، هرگاه بار دیگر بازگردد، شیء واحد، دارای دو وجود و دو تشخص خواهد بود، واین امکانپذیر نیست، و به دیگر سخن، چون ایجاد دوم، عین ایجاد اول است، بنابراین، یک تشخّص خواهد داشت، ولی چون نام اعاده دارد، باید دارای دو تشخص باشد. [۲۷].
با توجه به این دلایل میتوان امتناع اعاده معدوم را متعین دانست، ولی چیزی که هست این که متکلمان اسلامی، به دنبال چنین اعاده معدومی که براهین آن را نفی میکند نیستند؛ زیرا آنان از این اصل به عنوان ابزار بر حشر اجساد و معاد جسمانی بهره میگیرند، و معاد جسمـانی بر عینیـت عقلـی استـوار نیست، و از سخنـانی که آنـان درباره معاد میگوینـد بـه روشنـی پیداست که مقصود آنان از معاد بدن مماثل است که از عینیت عرفی برخوردار میباشد.
عبدالقاهر بغدادی میگوید: با در نظر گرفتن این که آفرینش نخست، امری ممکن است، طبعاً، توانا بر چنین آفرینشی بر بازگرداندن آن نیز توانا خواهد بود، چنان که میفرماید: ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾[۲۸]
و برای ما مثلی آورد و آفرینش خود را فراموش نمود و گفت: چه کسی این استخوانها را که پوسیده است، زنده میکند؟ بگو همان کسی که آن را نخستین بار آفریده، آنها را زنده میکند و او بر هر آفرینشی داناست [۲۹]
سید شریف آن گاه که درباره قاعده اعاده معدوم سخن میگوید: بحث را به معاد کشانده و میگوید: پیروان شرایع آسمانی همگی بر امکان و وقوع معاد اعتقاد راسخ دارند؛ زیرا گردآوری اجزای پراکنده بدن، بذاته امری ممکن است، و هرگاه فرض کنیم اجزا معدوم شدهاند، بار دیگر بازگرداندن آنها برای خدا امری ممکن است، و خدا میداند که کدام جزء متعلق به کدام بدن است [۳۰].
این سخنان و نظایر آنها که در کتابهای متکلمان، فراوان به چشم میخورد، حاکی از آن است که مورد نظر آنان، غیر از آن است که حکیمان آن را محال میدانند.[۳۱]
ادله قائلان بر امکان اعاده
معتزله میگویند: هر موجودی که دارای سه ویژگی میباشد، اعاده آن امکانپذیر است:
- قابلیت بقا داشته باشد، به دیگر سخن، ذات متعلق به زمان خاص نباشد، و لذا اصوات و حرکات امکان اعاده را ندارند.
- موجودی که معدوم گردیده از افعال الهی باشد نه افعال انسانی؛ زیرا افعال انسان محدود به زمان خود میباشند.
- از امور تولیدی که از مخلوقات دیگر به وجود میآید نباشد؛ زیرا امور تولیدی وابسته به اموریاند که به زمان خاص خود محدودند [۳۲].
در حالی که اشاعره هیچ کدام از این شرایط را برای امکان اعاده لازم نمیدانند، ولی هماهنگ با معتزله بر امکان اعاده معدوم به سه وجه استدلال نموده اند:
الف: هرگاه بازگرداندن شیء معدوم محال باشد به سبب یکی از سه چیز است:
- یا شیء فی حدّ نفسه محال است؛
- یا به سبب یک لازم ذاتی؛
- یا به خاطر یک عنوان عرضی که قابل جدا شدن است.
دو احتمال نخست منتفی است؛ زیرا اگر بذاته، ویا به دلیل یک لازم ذاتی محال باشد، باید مطلقاً وجود نپذیرد، طبعاً احتمال سوم متعین است، در این صورت با برطرف شدن آن عارض خارجی از آنجا که لازم نیست، اعاده ممکن خواهد بود. [۳۳]
در نقد این استدلال گفته شده است: امتناع اعاده معدوم، ماهوی نیست، بلکه به سبب لازم ماهیت شیء است و آن این است که ماهیت موجوده، پس از عدم قابل بازگشت نیست، و به تعبیر دیگر، وجود بعد العدم مانع از آن است که شیء بار دیگر به همان خصوصیات جامه وجود بپوشد، و چون این لازم در ایجاد ابتدایی موجود نیست، از وجود ابتدایی مانع نخواهد بود [۳۴].
ب: حکم روشن عقل این است که هر چه را شنیدی تا دلیل قاطع بر امتناع آن اقامه نشده آن را طرد مکن، و اعاده معدوم از مصادیق این قاعده است.
با توجه به ادله امتناع اعاده معدوم، نمیتوان آن را از مصادیق قاعده عقلی مزبور دانست [۳۵]. ج. اعاده معدوم به سان یادآوری شیء پس از نسیان آن است. یادآوری، بازگرداندن علم پیشین است، نه علم جدید، در حالی که بین علم پیشین و یادآوری نسیان فاصله شده است [۳۶].
نادرستی این استدلال روشن است؛ زیرا یادآوری از قبیل اعاده معدوم نیست، چون صورت ذهنی در ذهن موجود است، و معدوم نشده است، آنچه آسیب دیده است، توجه به صورت ذهنی است [۳۷].[۳۸]
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۳.
- ↑ ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۳.
- ↑ ر. ک: فرهنگ شیعه، ص ۸۴.
- ↑ سبحانی، جعفر، مقاله «اعاده معدوم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۳۲۲؛ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۳-۳۴.
- ↑ «او هماره در کاری است» سوره الرحمن، آیه ۲۹.
- ↑ ر. ک: فرهنگ شیعه، ص ۸۵.
- ↑ «آیا ندیدهاند خداوندی که آسمانها و زمین را آفریده است تواناست که همانند آنان را بیافریند؟» سوره اسراء، آیه ۹۹.
- ↑ «بگو: آن فرشته مرگ که بر شما گماردهاند جان شما را میستاند سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید» سوره سجده، آیه ۱۱.
- ↑ ر. ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۳-۳۴.
- ↑ تلخیص المحصل، ص۳۹، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۹، شرح تجرید الاعتقاد ص۶۰
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۹؛ المجموع، ج۲، ص۳۰۵ـ ۳۰۷؛ المغنی، ج۱۱، ص۴۵۹
- ↑ سبحانی، جعفر، مقاله «اعاده معدوم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۳۲۲.
- ↑ المباحث المشرقیه، ج۱، ص۴۸
- ↑ التعلیقات، ص۷۹
- ↑ شوارق الالهام، ج۱، ص۵۰۴؛ کشف المراد، ص۷۴
- ↑ کشف المراد، ص۷۴
- ↑ شوارق، ج۱، ص۵۰۵
- ↑ شرح منظومه سبزواری، ص۲۰۰
- ↑ شوارق الالهام، ج۱، ص۵۰۸
- ↑ شرح منظومه، ص۲۰۱
- ↑ نهایة الحکمة، ج۱، ص۴۴ و ۴۵
- ↑ شرح مقاصد، ص۸۷
- ↑ شرح منظومه، ص۱۹۹
- ↑ شرح منظومه، ص۱۹۸؛ نهایة الحکمة، ص۲۴
- ↑ نهایة الحکمة، ج۱، ص۴۴ و ۴۵
- ↑ شرح منظومه، ص۲۰۱
- ↑ اسفار اربعه، ج۱، ص۳۵۳
- ↑ «و برای ما مثالی آورد و آفرینش خود را به فراموشی سپرد؛ گفت: چه کسی استخوانهایی را که پوسیده است زنده میگرداند؟ * بگو: همان کس که آن را نخست آفرید زندهاش میگرداند و او به (حال) هر آفریدهای داناست» سوره یس، آیه ۷۸-۷۹.
- ↑ اصول الدین، ص۲۳۳
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۲۹۴ـ ۲۹۵
- ↑ سبحانی، جعفر، مقاله «اعاده معدوم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۳۲۲.
- ↑ المجموع، ج۲، ص۳۰۵
- ↑ نهایة الحکمة، ج۱، ص۴۶
- ↑ شوارق الالهام، ج۱، ص۵۱۴
- ↑ شرح اشارات، ج۳، ص۴۱۸
- ↑ کشف الفوائد، ص۳۲۳
- ↑ تلخیص المحصل، ص۳۹۹
- ↑ سبحانی، جعفر، مقاله «اعاده معدوم»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۳۲۲.