جندب بن عبدالله بجلی در تاریخ اسلامی

آشنایی اجمالی

جندب بن عبدالله بن سفیان البجلی، از یاوران پیامبر اسلام (ص) و امام علی (ع) بود که در کوفه منزل داشت و سپس به بصره مهاجرت کرد. وی مردی با احتیاط بود و مخصوصا در هنگام جنگ‌ها و خونریزها بسیار احتیاط می‌کرد؛ به حدی که در جنگ نهروان در کار امیرالمؤمنین علی (ع) شک کرد و با پیشگویی‌های امام علی (ع) شک او برطرف شد.

امام محمد باقر (ع) فرمود: "رسول خدا (ص) ضمانت بهشت را به سه نفر از یاران امام علی (ع) بشارت داد و آن سه نفر اویس قرنی، زید بن صوحان عبدی و جندب الخیر الازدی هستند"[۱].

جندب می‌گوید: ما در جوانی به نزد پیامبر (ص) رفتیم و قبل از این که قرآن را بیاموزیم، ایمان آوردن را آموختیم. سپس قرآن یاد گرفتیم و به وسیله آن ایمان خود را استوار کردیم. به او جندب بن عبدالله البجلی العلقی نیز می‌گویند؛ علقه، گروهی از قبیله بجیله است[۲].[۳]

جندب و نقل روایات

او در کوفه می‌زیست و سپس همراه مصعب بن زبیر به بصره مهاجرت کرد. اهل کوفه و بصره از او روایت نقل کرده‌اند. این راویان از جندب بن عبدالله حدیث نقل کرده‌اند:

راویان بصره: حسن بن ابی الحسن؛ محمد بن سیرین؛ أنس بن سیرین؛ ابوالسوار العدوی؛ بکر بن عبدالله المزنی؛ یونس بن جبیر الباهلی؛ صفوان بن محرز المازنی و أبو عمران الجونی.

راویان کوفه: عبدالملک بن عمیر؛ اسود بن قیس و سلمة بن کهیل.

گاهی به او جندب بن سفیان گفته شده و او را به جدش، سفیان، نسبت می‌دهند و نیز نقل شده که جندب از ابی بن کعب و حذیفة بن یمان حدیث نقل کرده است. او یاران رسول خدا (ص) را دیده و از ایشان روایاتی نقل کرده است.

ابن عبدالبر می‌گوید: همنشینی او با پیامبر (ص) زیاد نبوده است[۴]. چند روایت از جندب.[۵]

قربانی

نماز صبح

عاقبت کشتن مسلمان

خودکشی

بخشش خداوند

گفتگوی جندب با امام علی (ع)

جندب بن عبد الله می‌گوید: در زمان خلافت عثمان روزی به نزد امام علی (ع) رفتم و ایشان را به دلیل فریب خوردن مسلمانان غمگین و ناراحت دیدم. به ایشان گفتم: فدایت شوم؛ چرا شما را این گونه می‌بینم؟

امام (ع) فرمود: "برای صبر جمیل"

گفتم: سبحان الله! چرا صبر کرده‌اید؟

امام (ع) فرمود: "پس چه کار کنم؟"

گفتم: بلند شوید و مردم را به سوی خود بخوانید و به آنها بگویید که شما برای جانشینی پیامبر (ص) شایسته هستید. پس از مردم یاری بخواهید و با آنها علیه کسانی که خلافت را غصب کردند، قیام کنید و خلافت را به دست بگیرید. اگر ده نفر از صد نفر با شما همراه شدند، با آنها بر صد نفر پیروز می‌شوی و اگر آن صد نفر هم پیمان تو شوند، خوب خواهد شد و آن چیزی است که دوست دارید. و اگر قبول نکردند با آنها بجنگ؛ اگر پیروز شدی، آن خلافت الهی است که خداوند به پیامبر (ص) وعده داده و تو بر آن شایسته تری؛ و اگر به دست آنها کشته شدی، شهید خواهی بود و در نزد خداوند عذرخواهی داشت؛ زیرا به ارث بردن از پیامبر (ص) شایسته‌تری.

امام علی (ع) فرمودند: ای جندب! آیا چنین فکر می‌کنی که ده نفر از صد نفر هم پیمان من می‌شوند؟"

گفتم: فدایت شوم؛ چنین فکر می‌کنم.

امام (ع) فرمودند: "هرگز چنین نیست؛ زیرا من به این مردم اعتماد ندارم و فکر نمی‌کنم، بلکه یقین دارم که از صد نفر شاید دو نفر همراه من شوند. و به تو خواهم گفت که چگونه چنین می‌شود".

در ادامه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) چنین فرمود: "به راستی که مردم به قبیله قریش نگاه می‌کنند که قریش می‌گوید: به راستی که آل محمد (ص) بر تمام اهل قریش برتری دارند و آنها صاحبان این امر (خلافت) می‌باشند و به آن شایسته‌تر، و اگر آنها نباشند این خلافت به هیچ کس غیر از آنها نخواهد رسید و اگر در نزد آنها بود، بین خود تقسیم می‌کردند به خدا قسم، این پادشاهی و خلافت از قریش تا ابد به ما نخواهد رسید". گفتم: آیا اجازه می‌دهید که به نزد مردم بروم و سخنان شما را به آنها رسانده، آنها را به یاری شما بخوانم؟

امیرالمؤمنین (ع)؟ فرمود: "ای جندب! این زمان وقت این کار نیست؛ زیرا مردم فریب خورده مرا یاری نخواهند کرد".

جندب می‌گوید: من از مدینه به عراق بازگشتم و در آنجا فضائل امام علی (ع) را به مردم می‌گفتم و هرگاه چنین می‌کردم، دشمنان امام علی (ع) مرا اذیب و آزار می‌کردند. وقتی که سخنانم به گوش ولید بن عقبه که در آن زمان از طرف خلیفه وقت (عثمان) فرماندار کوفه بود، رسید، مرا به دستور او گرفته و داخل سیاه چالی زندانی کردند.

بعضی از دوستان و نزدیکان به نزد ولید رفته، از او خواستند تا مرا آزاد کند ولی او قبول نکرد. پس از فضل و بزرگی من در نزد آنها به او گفتند و او ناچار شد که مرا آزاد کند[۶].[۷]

جندب در نهروان

جندب بن عبدالله می‌گوید: وقتی که در ماجرای حکمین، خوارج از امام علی (ع) جدا شدند و در مقابل ایشان ایستادند و اعلام جنگ کردند، امیرالمؤمنین علی (ع) با لشکری به قصد جنگ با ایشان حرکت کرد که من هم در آن لشکر بودم. وقتی که به آنها رسیدیم، چنان غرق در خواندن قرآن بودند که مانند زنبور عسل، صداهایشان در هم می‌پیچید. در میان آنها افرادی بودند با کلاه‌های بلند که پیشانیشان از زیادی سجده پینه بسته بود. من در جنگ‌های جمل و صفین در رکاب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بودم و هیچ شکی در دلم برای کشتن آن کفار نبود ولی در جنگ نهروان وقتی تلاوت قرآن و پینه پیشانی خوارج را دیدم در دلم شکی پیدا شد که آیا کشتن این افراد که چنین نماز و قرآن می‌خوانند و عبادت می‌کنند جایز است؟! پس همان جا از اسب پیاده شدم و به نماز ایستادم و پیوسته در نمازم این چنین دعا می‌کردم: خدایا! اگر خشنودی تو در جنگیدن با این قوم است، به من نشان بده که حق است و اگر موجب خشم توست، مرا از جنگ با آنها نجات بده.

در همین حال علی (ع) از راه رسید و از شتر پیامبر (ص) پیاده شد و مشغول نماز شد. طولی نکشید که شخصی آمد و به امام (ع) گفت: "خوارج از نهر گذشتند". پشت سر او نفر دوم که اسبش را می‌تازاند، آمد و گفت: "خوارج از نهر گذشتند و رفتند". امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) به او فرمود: "آنها هرگز از آن نهر عبور نکرده و عبور نخواهند کرد. همه آنها جلوی نهر کشته می‌شوند". سپس امام علی (ع) رو به من کرد و فرمود: "ای جندب! آیا این تپه را می‌بینی؟" گفتم: آری.

امام (ع) فرمود: "به راستی که حبیبم رسول خدا (ص) به من فرمود: "آنها جلوی تپه کشته می‌شوند".

سپس امام علی (ع) فرمود: ما قاصدی پیش آنها می‌فرستیم تا آنها را به حکم قرآن و سنت رسول خدا (ص) دعوت کند ولی آنها او را تیر باران می‌کنند تا کشته شود".

ما حرکت کردیم و پیش رفتیم و آنها را در لشکرگاه خود دیدیم در حالی که جایی نرفته بودند حضرت علی (ع) یارانش را فرا خواند و به آنها فرمود: "چه کسی حاضر است قرآن را به دست بگیرد و نزد این مردم (خوارج) رفته و آنها را به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) دعوت کند؟ ولی بداند که او را می‌کشند و بهشت پاداش اوست".

کسی به خواسته امام علی (ع) جز جوانی از قبیله بنی عامر بن صعصعه جواب نداد. حضرت وقتی آن جوان را دید، به او فرمود: "بنشین". دوباره امام علی (ع) سخنان خود را تکرار کرد باز هم کسی جز همان جوان جواب نداد. امام علی (ع) به او فرمود: "قرآن را بگیر اما بدان که کشته می‌شوی".

جوان قرآن را گرفت و به راه افتاد و به حدی رسید که آنها صدایش را می‌شنیدند. همین که آنان را به قرآن و سنت پیامبر (ص) فرا خواند، آن جوان را تیرباران کردند. پس امام (ع) دستور حمله داد، در حالی که من در فکر بودم؛ ایشاندست بر کمر من زد و فرمود: "شک تو از بین رفت؟"

گفتم: بله

امام (ع) فرمود: "پس چرا ایستاده‌ای، برو و جنگ کن".

من نیز به جنگ آنها رفته، چند نفر از آنها را کشتم. سپس ناگهان بیهوش شده و روی زمین افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی که به هوش آمدم، دیدم جنگ به پایان رسیده است[۸].[۹]

جندب و نقل سخنان امام علی (ع)

شیخ مفید در امالی از جندب بن عبدالله ازدی آورده است: وقتی که امام علی (ع) بعد از جنگ نهروان اصحاب را برای جنگ با معاویه فرا خواند. اصحاب نافرمانی کرده و به خواست امام علی (ع)پاسخ ندادند. جندب بن عبدالله می‌گوید: در آن وقت امام علی (ع) با دلی پر از غم و سوز به آنها فرمود: "ای مردم! شما را برای جهاد با دشمن برانگیختم اما کوچ نکردید؛ پند و اندرزتان دادم اما قبول نکردید؛ آیا حاضرانی غایب می‌باشید و یا بردگانی در شکل مالکان؟ فرمان خدا را بر شما می‌خوانم، از آن فرار می‌کنید و با اندرزهای گویا شما را پند می‌دهم، از آن پراکنده می‌شوید. شما را به مبارزه با سرکشان بر می‌انگیزم، اما هنوز سخنم به آخر نرسیده، چون مردم سبأ پراکنده شده و باز می‌گردید و در لباس پند و اندرز، یکدیگر را فریب می‌دهید تا اثر اندرزهای مرا از بین ببرید. گویا عقل‌های خود را از دست داده‌اید و چیزی درک نمی‌کنید. دیگر هیچ گاه به شما اطمینان ندارم و شما را پشتوانه ی خود نمی‌پندارم؛ شما یاران شرافتمندی نیستنید که کسی به سوی شما دست دراز کند. مانند شترانی بی ساربان می‌مانید که هرگاه از یک طرف جمع شوید، از سوی دیگر پراکنده می‌شوید. به خدا سوگند! شما وسیله‌ای برای افروختن آتش جنگ هستید؛ شما را فریب می‌دهند، اما حتی فریب دادن نمی‌دانید. سرزمین شما را پیاپی می‌گیرند و شما پروا ندارید. چشم دشمن، برای حمله بر شما خواب ندارد، ولی شما غافل هستید به خدا سوگند! شکست برای کسانی است که از یاری یکدیگر دست می‌کشند؛ سوگند به خدا، اگر جنگ، سخت شود و سوزش مرگ شما را در برگیرد، از اطراف علی بن ابی طالب (ع) همانند جدا شدن سر از تن و جدا شدن فرزند از مادر هنگام زایمان، جدا و پراکنده می‌شوید".

این هنگام اشعث بن قیس کندی برخاست و گفت: "ای علی (ع)! آیا تو مانند عثمان بن عفان هستی که اموال را به کسانی خاص می‌بخشی و به دیگران نمی‌دهی؟

امام علی (ع) به او فرمود: "وای بر تو‌ای اشعث! ای کسی که آتش در سرت فرو خواهد شد، به راستی که عثمان بدون دلیل به کسانی که دین نداشتند اموال را بخشید. چگونه من مثل او هستم در حالی که حجت الهی دارم و حق در دستم است. به خدا قسم! آنکه دشمن را بر جان خویش مسلط کند، تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را جدا سازد، عجز و ناتوانی‌اش بسیار بزرگ و قلب او بسیار کوچک و ضعیف است. تو اگر می‌خواهی این گونه باش، اما من، به خدا قسم، از پای نمی‌نشینم و قبل از آنکه دشمن فرصت یابد، با شمشیر آب داده چنان ضربه‌ای بر پیکر او وارد سازم که ریزه‌های استخوان سرش پراکنده شود و بازوها و قدم هایش جدا شود و از آن پس خدا هر چه خواهد بکند".

در این هنگام ابو ایوب انصاری برخاست و گفت: "ای مردم! به راستی که امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) سخن خود را برای کسی گفت که دارای گوش شنوا و قلبی نگهدارنده باشد. ‌ای مردم! به راستی که کسی به شما فرمان می‌دهد که پسر عموی پیامبر (ص) است و بعد از ایشان سرور مسلمین جهان می‌باشد. شما را به جهاد با کفار فرا می‌خواند ولی شما گوش نمی‌کنید و شما همانند کرهایی هستید که فقط گوش دارند و بر دل‌های شما قفل و زنجیر بسته شده و شما عاقل نیستید. آیا خجالت نمی‌کشید ای بندگان خدا؟! آیا فراموش کردید که شما در جنگ و ستیز بودید و بلا و ستم بر تمام شما سایه افکنده و شما را از خانه و کاشانه خود بیرون رانده بود و بعضی از شما پا برهنه در بیابان‌ها سرگردان بودید و بعضی در خیمه‌ها بودید که سرپناه خوبی نداشتید و گرد و غبار و حرارت و سوزش خورشید بر سر شما بود و شما از خدا می‌خواستید که کسی بیاید و حق محروم را بدهد و دست ظالمان را ببرد. پس خداوند دعای شما را قبول کرد و امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) را برای شما فرستاد که ایشانحق را از ظالمان گرفت و به صاحبان آن برگرداند و داد را بر پا کرد و آنچه را که در قرآن آمده، اجرا کرد. ‌ای مردم! نعمت خدای بزرگ (امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع)) را شکر گزار باشید و از فرمان خداوند سرپیچی نکنید؛ زیرا امام علی (ع) حجت خداست و فرمانش، فرمان خداست  وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ [۱۰]. شمشیرهای خود را از نیام بکشید و آماده جنگ باشید و هرگاه به جنگ فرا خوانده شدید، پاسخ دهید و اگر به شما فرمان داده شد، گوش بدهید و اطاعت کنید و سرپیچی نکنید و از راست گویان باشید[۱۱].[۱۲]

جندب و فتنه ابن زبیر

پرهیز بی‌جا! جندب را وا می‌داشت تا حد ممکن مردم را از شرکت در جنگ‌ها باز دارد؛ لذا در ایامی که عبدالله بن زبیر ادعای خلافت کرد و از گوشه و کنار مردم را به سوی خود می‌خواند و با خلفای بنی امیه می‌جنگید، جندب، مردم را به گوشه‌گیری و بی‌طرفی فرا خواند؛ چنان که صفوان بن محرز می‌گوید: در زمان آشوب ابن زبیر، جندب بن عبدالله کسی را پیش عسعس بن سلامه فرستاد که عده‌ای از دوستان و برادران و نزدیکان خود را جمع کن تا ایشان را پند دهم، عسعس نیز عده‌ای از آنها را در خانه‌اش جمع کرد. آن گاه جندب بن عبدالله با کلاه دراز و زردی که بر سر داشت وارد خانه او شد و کلاه را از سر برداشت و سخنان خود را چنین آغاز کرد: پیامبر (ص) لشکری را به جایی فرستاد. آنها در راه به مردی برخوردند که چند نفر از مسلمانان را ندانسته، کشته بود. اسامه، سرکرده لشکر اسلام به نزد او رفت و شمشیر خود را از نیام کشید. همین که آن مرد شمشیر برهنه و بران را بالای سر خود دید، کلمه توحید  لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ [۱۳] را بر زبان جاری کرد. ولی اسامه به او اعتنایی نکرد و او را کشت.

خبر کشته شدنن این مرد به پیامبر (ص) رسید. ایشان اسامه را سرزنش کرد که چرا او را کشته است؟ اسامه گفت: "ای رسول خدا (ص)! او چند نفر از مسلمانان را کشته بود و وقتی که شمشیر را بالای سر خود دید  لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ [۱۴] گفت".

پیامبر (ص) فرمودند: در حالی که  لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ [۱۵] گفت، او را کشتی؟" اسامه گفت: "آری" رسول خدا (ص) فرمود: "پس با توحید چه می‌کنی زمانی که در روز قیامت تو را سرزنش کند". و این جمله را تکرار می‌کرد.

سپس جندب به مردم گفت: "فتنه تاریکی بر شما سایه انداخته هر کس که به سوی آن برود، او را فرا می‌گیرد". مردم گفتند: پس ما چه باید کنیم و دستور تو چیست؟

جندب گفت: "وقتی که این فتنه به شهر شما وارد شد، به منازل خود وارد شوید و بیرون نیایید".

مردم گفتند: اگر به منازل ما وارد شد چه باید کرد؟

جندب گفت: "به اتاق‌های خود وارد شوید".

گفتند: اگر به اتاق‌های ما وارد شد، چه باید کرد؟

جندب گفت: در جایی پنهان شوید".

مردم گفتند: اگر به آنجا هم رسید، چه کنیم؟

جندب گفت: "در آن وقت اگر بنده کشته شده باشید، بهتر است تا بنده قاتل باشید"[۱۶].[۱۷]

سرانجام جندب

جندب بن عبدالله بعد از تحمل آزار و اذیت خلفای وقت، چهار سال بعد از فتنه عبدالله بن زبیر، از دنیا رفت[۱۸].[۱۹]

منابع

پانویس

  1. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۵، ص۲۴۶؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۴، ص۱۷۱-۱۷۲.
  2. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۲۱؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۲۲۱؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۷۴.
  3. عساکره، سید غریب، مقاله «جندب بن عبدالله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۸۷.
  4. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۶-۲۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۶۱۳ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۸۶؛ اسد الغابه، این اثیر، ج۱، ص۳۶۰.
  5. عساکره، سید غریب، مقاله «جندب بن عبدالله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۸۸.
  6. الامالی، شیخ طوسی، ص۳۴۷-۲۳۳؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۱۲۹؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۴۶.
  7. عساکره، سید غریب، مقاله «جندب بن عبدالله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۹۲-۲۹۳.
  8. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۳۱۰-۳۱۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۳۱۷-۳۱۹؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۲۸۰؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۱، ص۲۸۹.
  9. عساکره، سید غریب، مقاله «جندب بن عبدالله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۹۴-۲۹۵.
  10. «و چون کسانی نباشید که گفتند: شنیدیم با آنکه نمی‌شنیدند» سوره انفال، آیه ۲۱.
  11. الامالی، شیخ مفید، ص۱۴۵-۱۴۶.
  12. عساکره، سید غریب، مقاله «جندب بن عبدالله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۹۵-۲۹۷.
  13. «آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.
  14. «آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.
  15. «آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.
  16. صحیح مسلم، مسلم، ج۱، ص۶۸-۶۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۶۱۳-۶۱۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۰-۶۱.
  17. عساکره، سید غریب، مقاله «جندب بن عبدالله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۹۸-۲۹۹.
  18. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۱۸؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۱۱۷؛ الاکمال فی اسماء الرجال، خطیب تبریزی، ص۳۶.
  19. عساکره، سید غریب، مقاله «جندب بن عبدالله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۹۹.