حکیم در قرآن
مقدمه
حکیم، صفت مشبهه از ماده حکم است. احمد بن فارس مینویسد: واژههای برگرفته از ریشه حکم بر معنای واحدی دلالت دارد: منع (بازداشت). حُکم منع از ظلم است، افسار چهارپایان را نیز حَکَمَة گویند چون آنها را از حرکت باز میدارد. حکمت نیز، بر همین اساس از ناداتی باز میدارد[۱]. راغب اصفهانی بر این سخن یک نکته میافزاید. به بیان وی، واژههای برگرفته از ماده حکم، همواره به معنای منعی است که به منظور اصلاح باشد[۲]. خلیل بن احمد، حکمت را آن ویژگی میداند که دادگری، دانش و بردباری را گرد آورد[۳]. ابوبکر انباری، معنای حکیم در سخن عرب را به معنای آگاه، آن کس که در دانش استوار است، آن کس که خوددار است و از هوس پیروی نمیکند، آن کس که درایت و خرد به کمال دارد، میداند. وی برای هر یک از این معانی به اشعار عرب جاهلی تمسک میکند[۴].
ارتباط واژه حکمت با مجموعه علوم عقلی به زمانه عباسیان بازمیگردد. خلفای عباسی مرکزی را به نام بیت الحکمة برای ترجمه کتابهای یونانی تأسیس کردند. در این مرکز، کتابهای فلسفی، ریاضی، هندسه و طب ترجمه میشده است. اولین خلیفه عباسی که پای در این راه نهاد، منصور دوانیقی است و پس از او، هارون اولین بیت الحکمة را در بغداد تأسیس نمود[۵]. امام صادق S در حدیث معروف توحید مفضل، فیلسوفان یونان را مدعی حکمت مینامد و البته سخنی را از آنان نقل و تأیید میکند[۶].
خداوند در قرآن کریم نود و یک بار به وصف حکیم خوانده شده است؛ در این موارد، حکیم با اوصاف علیم، عزیز، واسع، خبیر، تواب، حمید و علی، همراه شده است. پنج بار قرآن و و یکبار نیز مقدرات الهی به صفت حکیم خوانده شده است. در قرآن کریم، ده بار، کتاب و حکمت در کنار یکدیگر آمدهاند. خداوند به همه پیامبران و از جمله به خاندان ابراهیم و حضرت مسیح و پیامبر اکرم، کتاب و حکمت داده است: وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ[۷]، وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[۸]. به پیامبر اکرم دستور داده است که کتاب و حکمت را به همگان آموزش دهد: وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[۹]. در دو آیه، درباره حضرت داود، ملک (پادشاهی) با حکمت همراه شده است. در آیات لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولًا وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيمًا وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُواْ صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلأَوَّابِينَ غَفُورًا وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُواْ إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاء رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُورًا وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءًا كَبِيرًا وَلاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاء سَبِيلاً وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلاَ يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤُولاً وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُواْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا [۱۰]، خداوند فرمانهایی را بیان میکند و از کارهایی باز میدارد که یادآور ده فرمان حضرت موسی در تورات است. پس از این آیات مییابیم: ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ[۱۱] و تنها چیزی که خداوند در قرآن آن را خیر کثیر دانسته، حکمت است: يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا[۱۲]. خداوند پیامبر اکرم a را فرمان میدهد که به سه روش، دیگران را به راه خدا بخواند: حکمت، پند نیکو و مجادله به بهترین گونه: ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ[۱۳].
حکمت در روایات و ادعیه جایگاه ویژهای دارد. پیامبر اکرم a میفرماید: «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[۱۴]، «هر بندهای که چهل روز (خویش) را برای خداوند خالص گرداند، چشمههای حکمت از دل وی بر زبانش جریان گیرد. حکمت از دل ریشه میگیرد، بر زبان جاری میشود و به گوش شنیده میگردد»؛ «وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ»[۱۵]، «و زبانهای ما را به درستی و حکمت استوار ساز»؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَمْلَأَ سَمْعِي نُورَ الْحِكْمَةِ»[۱۶]، «خداوندا از تو میخواهم که گوشم را از روشنایی حکمت پر نمایی». امام علی S میفرماید: «بِالْعَقْلِ يُسْتَخْرَجُ غَوْرُ الْحِكْمَةِ وَ بِالْحِكْمَةِ يُسْتَخْرَجُ غَوْرُ الْعَقْلِ»، «به عقل ژرفای خردمندی درآورده میشود و به خردمندی ژرفای عقل درآورده میشود» [۱۷].
در فرهنگ عرب جاهلی، به سخنان خردمندانه حاصل از تجربه و اندیشه که به صورت شعر یا مثل بیان میشد، حکمت میگفتند. در فرهنگ قرآن کریم، حکمت با وحی گره میخورد و همواره در کنار کتاب (قرآن) مینشیند. قرآن، مهمترین مؤلفه حکمت را یکتاپرستی میشمرد و رویگردانی از آیین ابراهیمی را سفاهت (نابخردی) میداند. حکمت در یک شبکه معنایی با علم، عزت (پیروزمندی)، خَیر (خوبی)، فصل الخطاب (سخن فیصله بخش)، علو (برتری)، حمد (پسند) و بلوغ (رسایی) قرابت و وابستگی دارد. از این همه، میتوان مفهوم علم را نزدیکترین مفهوم به حکمت دانست. حکمت با سفه (سبک مغزی)، شَطَط (از هم گسیختگی)، جهل و جَهالت متناقض است.
در پی آیات قرآنی که در آنها واژههای حکمت و حکیم آمده است سه بحث تفسیری طرح میشود: معتای صفت حکیم درباره خداوند و قرآن. طوسی در تفسیر صفت حکیم برای خداوند دو معنا ذکر میکند: حکیم او است که بدانچه حکمت بدان میخواند یا از آن باز میدارد، دانا است. بنابراین معنا، حکمت از صفات ذات خداوند است. و ممکن است حکیم به معنای کسی باشد که همه کارهایش همراه با خردمندی است و به هیچ روی زشتی در آن راه ندارد. بر این اساس، حکمت از صفات فعل خواهد بود. بر اساس معنای اول، خداوند از ازل به وصف حکیم توصیف میشود و بنابر معنای دوم تنها پس از (انجام) کار به حکیم موصوف میگردد[۱۸].
راغب اصفهانی نیز همین دو معنا را درباره حکمت خداوند بیان میکند، وی مینویسد: حکمت از سوی خداوند، شناخت چیزها و پدید آوردن آنها در نهایت استواری است[۱۹]. فخر رازی شش تفسیر برای حکیم بودن قرآن برمیشمرد. قرآن به وصف حکیم توصیف شده؛ زیرا سخنان حکمتآمیز را در برگرفته است، گوینده آن حکیم است و گفته را به صفت گوینده موصوف ساختهاند، حکیم به معنای حاکم است و چون قرآن بین حق و باطل حکم میکند آن را حکیم گفتهاند، قرآن از هر گونه فساد و تباهی به دور است و حکیم به معنای اِحکام و دوری از خلل و فساد است، چون خداوند در قرآن احکامی را بیان کرده است قرآن حکیم نام گرفته و حکیم به معنای محکوم فیه است، حکیم به معنای درستکار است و چون قرآن به درستکاری راهنمایی میکند حکیم نامیده شده است[۲۰]. قرآن به محکم نیز توصیف شده است. طوسی در بیان معنای این وصف مینویسد: توصیف قرآن بدان [به آن] که همه آیاتش محکم است بدان منظور است که هیچ فساد و تناقض و اختلاف و تباین و تعارضی در آن نیست؛ بلکه هیچ آیهای از قرآن نیست، مگر آنکه در نهایت استواری است. و این استواری یا به ظاهر آیه و یا به دلیلی دیگر ثابت میشود به گونهای که مجالی برای هیچ طعنهزنندهای نباشد[۲۱]. حکیم دانستن قرآن نتایج بسیاری در تفسیر قرآن کریم دارد. برخی از این آثار عبارتند از: معنادار بودن آیات، وجود تناسب درون و بین آیات و درون سورهها، وجود سیاق و بافت همگون در آیات، نبود تناقض در قرآن. معنای صفت حکیم درباره آدمیان؛ طبرسی ده وجه درباره معنای صفت حکیم درباره آدمیان نقل میکند: دانش قرآن (دانستن ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امثال)، دانش دین، پیامبری، آنچه که خداوند به پیامبران و امتهایشان عطا کرده است، شناخت خدا، هر دانشی که سودش بسیار و آشکار باشد، کردار و گفتار درست، فهم، خشیت و فقه[۲۲]. ملاصدرا برخی از این وجوه را مورد نقد قرار میدهد. به بیان وی، حکمت به معنای پیامبری یا خشیت و یا فهم نیست؛ زیرا هر انسان باخشیت یا فهیمی را حکیم نگویند، بلکه فهم شرط و خشیت لازمه حکمت است. و برخی از حکیمان نیز پیامبر نبودند. به بیان ملاصدرا حکمت به معنای علم به حقیقت چیزها و عمل بر پایه این علم است[۲۳].
حکمت در کنار موعظه و مجادله؛ طبرسی مراد از حکمت در این مورد را قرآن میداند [۲۴]. برخی از مفسران، قرار گرفتن حکمت در کنار موعظه و مجادله را قرینه بر آن میدانند که حکمت به معنای دلیلی قطع آور است که هیچ شک و شبههای در آن نباشد[۲۵]. علامه طباطبایی بر پایه این مطلب مینویسد: حکمت و موعظه و مجادله بر اصطلاحهای علم منطق؛ برهان، خطابه و جدل، منطبق است[۲۶].
در توضیح و تفسیر حکمت خداوند، دو دیدگاه کلامی جبری و عدلی وجود دارد. بنابر دیدگاه جبراندیشان، هرآنچه خداوند انجام دهد، حکمت است. به عنوان نماینده این اندیشه، ابوالقاسم قشیری مینویسد: از حکمت خدا است که از میان بندگانش برخی را، بدون هیچ سبب و استحقاقی، سعادتمند قرار میدهد؛ بلکه تنها بدان جهت که علم پیشین و حکم ازلی به سعادت وی تعلق گرفته است. و برخی را دور و مطرود قرار داده است. و این تقدیر خود را بدون آنکه گناهی از بندگان صادر شده باشد، بر آنان قرار داده است؛ بلکه خدا بر شقاوت آنان حکم کرده و خواسته است که قلبشان در پرده و سخت باشد[۲۷].
متکلمان عدلی مسلک بر جبراندیشان اشکال وارد میکنند که اگر تمام زشتکاریها و ناپسندیها را به خداوند نسبت دهیم، پس حکیم خواندن او دیگر چه معنایی دارد؟ فخر رازی این اشکال را مطرح میکند و از جانب جبراندیشان چنین پاسخ میدهد: تباه کاری آن است که در مال دیگری تصرف شود؛ پس تصرف مالک در ملک خویش به هر گونهای، حکمت و صواب است! [۲۸].
متکلمان عدلی مسلک، حکمت و عدالت خداوند را در یک ردیف قرار میدهند و چنین تعریف میکنند: "العدل الحكيم هو الذي لا يفعل قبيحاً و لا يخل بواجب"[۲۹]. عادل حکیم هموست که کردار زشتی انجام نمیدهد و واجبی را ترک نمیکند. متکلمان عدلی، حکمت و عدالت خداوند را بر پایه اصل حسن و قبح عقلی تعریف میکنند که این نگرش، نتایج کلامی بسیاری در پی دارد. از جمله این نتایج، قاعده کلامی لطف است.
قاعده لطف از این قرار است: خداوند از تکالیف خویش اغراض و اهدافی دارد. عقل درک میکند که خداوند باید هر کاری که بنده را به انجام تکلیف و حصول آن هدف نزدیک میکند، انجام دهد؛ زیرا اگر چنین نکند غرض خویش را نقض کرده است. و نقض غرض، بیهوده کاری است و حکیم بیهوده انجام نمیدهد. همه مقدمات این استدلال بر پایه حکمت خداوند شکل میگیرد. علامه حلی مینویسد: اصلی که مسائل عدل الهی از آن سرچشمه میگیرد، آن است که بدانیم خداوند حکیم است و زشتکاری نمیکند و به هیچ واجبی اخلال نمیورزد. اگر این مطلب ثابت شود، مسائل عدل، مانند حسن عدل و وجوب لطف و جز آن، بر آن بنا نهاده میشود[۳۰].
فخر رازی از ابوعلی جبایی نقل میکند که در برابر جبراندیشان چنین استدلال نموده است: اگر خداوند نابخردی و کفر را خواهان باشد، دیگر نمیتوان وی را حکیم دانست. پس توصیف خدا به وصف حکمت دلیل بر آن است که خداوند نابخردی را اراده ننموده است. فخر رازی در برابر استدلال جبابی، سخن مفسران اشعری مسلک را نقل میکند که حکیم به معنای دانستن عواقب امور است[۳۱].
فخر رازی از سوی معتزله این سخن را نقل میکند که حکیم نمیتواند به معنای دانا باشد؛ زیرا در آیات متعددی با صفت علیم همراه شده است و اگر حکیم به معنای دانا باشد در این دست آیات دو واژه با یک معنا بر یکدگر عطف شدهاند. وی از سوی اشعری مسلکان پاسخ میدهد که حکیم در این آیات به معنی محکم کار است[۳۲]. حکیم اگر به معنای دانش باشد، صفت ثبوتی ذاتی است و اگر به معنای انجام کارها بر اساس حکمت باشد، صفت ثبوتی فعلی است.
ابوعلی سینا مینویسد: حکمت، برترین علم به برترین معلوم است و دانش فلسفه که موضوع آن وجود، احکام و علت آن است، حکمت است؛ زیرا برترین گونه دانش، یقین و قطع است که به برترین معلوم، خداوند، تعلق گرفته است[۳۳]. مسلمانان از آغاز، فلسفه وجودشناختی یونان را حکمت نامیدند.
فیلسوفان اسلامی بهویژه ملاصدرا، فلسفه وجودشناختی را حکمت و فیلسوفان را حکیم نامیدند. ملاصدرا مینویسد: حکمت سبب وجود چیزها است؛ زیرا تا وجود شناخته نشود، نمیتوان آن را ایجاد کرد. و از آنجا که وجود خیر محض است و هیچ شرافتی جز در خیر وجودی نیست، حکمتخیر است و همین معنا در سخن خداوند قرار گرفته است و به هر کس که حکمت داده شود، خیر بسیار داده شده است[۳۴].[۳۵]
منابع
پانویس
- ↑ معجم مقاییس اللغه، ج۲، ص۹۲.
- ↑ مفردات، ص۲۴۸.
- ↑ العین، ج۳، ص۶۶.
- ↑ الزاهر فی معانی کلمات الناس، ج۱، ص۱۱۱.
- ↑ السیرة النبویة و التاریخ الاسلامی، ج۱، ص۳۰۹.
- ↑ بحارالانوار، ج۳، ص۱۴۶.
- ↑ «و آنگاه خداوند از پیامبران پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمتی دادم» سوره آل عمران، آیه ۸۱.
- ↑ «و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
- ↑ «و به آنان کتاب (آسمانی) و فرزانگی میآموزد» سوره بقره، آیه ۱۲۹.
- ↑ «با خداوند خدایی دیگر قرار مده که نکوهیده بییاور فرو مانی و پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید و به پدر و مادر نکویی کنید؛ اگر هر یک از آن دو یا هر دو، نزد تو به پیری رسند به آنان اف مگو و بر آنها بانگ مزن و با ایشان سخن به نکویی بگوی! و از سر مهر برای آنان به خاکساری افتادگی کن و بگو پروردگارا! بر آنان بخشایش آور چنان که آنها مرا در کودکی پروردند. پروردگارتان به آنچه در درون شماست داناتر است، اگر شایسته باشید بیگمان او نسبت به توبهکاران، آمرزنده است. و حقّ خویشاوند را به او برسان و نیز (حقّ) مستمند و در راه مانده را و هیچگونه فراخرفتاری مورز. که فراخ رفتاران یاران شیطانند و شیطان به پروردگارش ناسپاس است و اگر در جستجوی بخشایشی که از پروردگارت امید داری (روزی چند) از آنان روی میگردانی با آنان سخن به نرمی گو. و (هنگام بخشش) نه دست خود را فرو بند و نه یکسره بگشای که نکوهیده دریغ خورده فرو مانی. بیگمان پروردگارت روزی را برای هر که بخواهد میگسترد و (یا) تنگ میدارد که او به (حال) بندگانش آگاه بیناست. و فرزندانتان را از ترس ناداری مکشید، ما به آنان و شما روزی میدهیم؛ بیگمان کشتن آنان گناهی بزرگ است. و نزدیک زنا نشوید که کاری زشت و راهی بد است. و آن کس را که خداوند (کشتن وی را) حرام کرده است جز به حقّ مکشید و آنکه به ستم کشته شود برای وارث او حقّی نهادهایم پس نباید در کشتن (به قصاص) گزافکاری کند زیرا (از سوی شرع) یاری شده است. و به مال یتیم نزدیک نشوید مگر به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا او به برنایی خود برسد و به پیمان وفا کنید که از پیمان خواهند پرسید. و چون پیمانه میکنید تمام بپیمایید و با ترازوی درست وزن کنید؛ این بهتر و نیکفرجامتر است. و آنچه تو را بدان دانشی نیست، پی مگیر که از گوش و چشم و دل، هر یک، خواهند پرسید. و بر زمین، خرامان گام برمدار که هرگز نه زمین را میتوانی شکافت و نه به بلندای کوهها میتوانی رسید. زشتی همه اینها نزد پروردگارت ناپسند است» سوره اسراء، آیه ۲۲ - ۳۸.
- ↑ «این (بخشی) از آن حکمت است که پروردگارت به تو وحی کرده است» سوره اسراء، آیه ۳۹.
- ↑ «به هر که خواهد فرزانگی میبخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان دادهاند؛ و جز خردمندان در یاد نمیگیرند» سوره بقره، آیه ۲۶۹.
- ↑ «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز!» سوره نحل، آیه ۱۲۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۶۷، ص۲۴۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۷۲.
- ↑ المصباح، ج۱، ص۳۱۲.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۳۵.
- ↑ التبیان، ج۹، ص۲.
- ↑ مفردات، ص۲۴۹.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱۷، ص۴-۵.
- ↑ التبیان، ص۱۱۱.
- ↑ مجمع البیان، ج۲، ص۱۷۲.
- ↑ تفسیر القرآن الکریم، ج۷، ص۱۷۰.
- ↑ مجمع البیان، ج۶، ص۱۸۸.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۲۰، ص۱۹۲.
- ↑ المیزان، ج۱۲، ص۱۹۲.
- ↑ شرح الاسماء الحسنی، قشیری، ص۲۸۳.
- ↑ لوامع البینات، ص۲۸۰.
- ↑ النکت الاعتقادیه، ص۳۲.
- ↑ انوار الملکوت، ص۱۰۵.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۵، ص۱۸۰.
- ↑ التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۸۹.
- ↑ الشفاء، الهیات، ج۱، ص۵.
- ↑ الحکمة المتعالیة، ج۱، ص۲۲.
- ↑ سلطانی، محمد، مقاله «حکیم»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص ۶۴۸ - ۶۵۱.