خطبه توحیدیه
مقدمه
خطبه شریف توحیدیه، در مجلس مأمون، قبل از موضوع ولا یتعهدی، و در اوایل سال ۲۰۱ هجری قمری صورت گرفته است. محمد بن یحیی بن عمر بن ابی طالب که از سادات بود و قاسم بن ایوب علوی روایت میکنند: چون مأمون عباسی خواست حضرت رضا (ع) را برای خلافت و ولایتعهدی بگمارد، بنی هاشم[۱] را دعوت و جمع نموده و اظهار داشت که: من قصد کردهام تا علی بن موسی الرضا (ع) را برای بعد از خود به مقام ولایت و خلافت معین کنم! بنیهاشم از روی حسادت گفتند: آیا کسی را که به امور مملکت و حکومت و تدبیر شئون خلافت و زمامداری آشنا نیست، و سابقه و بصیرت و بینایی ندارد، میخواهی خلیفه کنی؟! بهتر است او را برای حضور در این مجلس دعوت کنی، و در همین جلسه، به جهالت و نا آگاهی او اطلاع یافته که این جریان تو را راهنمایی خواهد کرد. پس مأمون کسی را فرستاد، و آن حضرت حاضر شدند. حاضرین گفتند: یا ابالحسن! به منبر برو و ما را راهنمایی کن تا خداوند را بهتر بشناسیم و بر آن اساس عبادت کنیم. حضرت به منبر رفتند و بعد از لحظاتی سکوت از جای برخواستند بعد از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود سلام بر حضرت محمد و اهل بیتش، فرمودند: «أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ وَ أَصْلُ مَعْرِفَةِ اللَّهِ تَوْحِيدُهُ» (مرحله اول در عبادت خدا، معرفت اوست، و ریشه معرفت هم توحید و یکتا دانستن پروردگار متعال باشد.) «وَ نِظَامُ تَوْحِيدِ اللَّهِ تَعَالَى نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوقٌ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لَا مَوْصُوفٍ» (و استمرار نظم و اختلال پیدا نکردن در مقام توحید پروردگار متعال، با نفی صفات از او پیدا شود؛ زیرا عقول شهادت میدهند که هر صفت و موصوفی قهراً مخلوق است و هر مخلوقی خود گواهی میدهد که خالقی دارد، که نه صفت است نه موصوف.) «وَ شَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالاقْتِرَانِ وَ شَهَادَةِ الِاقْتِرَانِ بِالْحُدُوثِ وَ شَهَادَةِ الْحُدُوثِ بِالامْتِنَاعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنِعِ مِنَ الْحُدُوثِ» (و هر صفت و موصوفی همیشه باید با هم همراه باشند و همراهی دو چیز با هم نشان از حادث بودن آنهاست و حادث بودن هم با ازلی بودن منافات دارد.) «فَلَيْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِيَّاهُ وَحَّدَهُ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ». (پس کسی که بخواهد ذات خدا را با تشبیه نمودن او به مخلوقاتش بشناسد، در واقع خدا را نشناخته است، و کسی که بخواهد کنه ذات خدا را دریابد، در واقع قائل به توحید نیست. و کسی که برای او مثل و مانند قائل شود، به حقیقت او آگاهی نیافته است و کسی که برای او نهایتی را فرض کند او را تصدیق ننموده است و کسی که بخواهد به او اشاره کند، در واقع به سوی خدا نرفته بلکه به سمتی دیگر توجه نموده است و به موجودی دیگر اشاره کرده است.) «وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَ لَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ» (و هر کس او را تشبیه کند در واقع خداوند را قصد نکرده و هر کس برای خداوند اجزاء قائل شود، در واقع در مقابل او تذلل و خواری نکرده است و هر کس بخواهد با قوه فکر خود او را توهم نماید، در حقیقت به سراغ خدا نرفته است.) «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ». (هر آنچه که به همراه نفس و ذات خود شناخته شود، مصنوع و ساخته شده است و هر آنچه در چیزی دیگری غیر از خود، قائم و پا بر جا باشد، معلول است و نیاز به علت دارد.) «بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ». (با مخلوقات خدا میتوان بر وجود او استدلال کرد و توسط عقل است که معرفت و شناخت او پا میگیرد و بهوسیله فطرت، حجت بر مردم تمام میشود. «خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ حِجَاباً بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ وَ مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ و مُفَارَقَتُهُ أَيْنِيَّتَهُمْ وَ ابْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ دَلِيلُهُمْ عَلَى أَنْ لَا ابْتِدَاءَ لَهُ لِعَجْزِ كُلِّ مُبْتَدَإٍ عَنِ ابْتِدَاءِ غَيْرِهِ وَ أدوات [أَدْوُهُ] إِيَّاهُمْ دليلهم [دَلِيلٌ] عَلَى أَنْ لَا أَدَوَاتَ فِيهِ لِشَهَادَةِ الْأَدَوَاتِ بِفَاقَةِ المادين [الْمُتَأَدِّينَ]». (آفرینش مخلوقات توسط خداوند، حجابی است بین او و آنها، دوری و جدایی او از بندگانش، مکانی و مادی نیست بلکه تفاوت وجودی اوست با نحوه وجود آنها. و آغاز داشتن خلقت مخلوقات، دلیلی است برای ایشان بر این که خدا آغاز و ابتدا ندارد، چون هر چیز که آغاز و ابتدا داشته باشد، نمیتواند آغازگر چیز دیگری باشد، و نیز آلات و ادوات دادن خدا به آنان دلیلی است بر این که در خداوند آلات و ادوات وجود ندارد؛ زیرا آلات و ادوات، شاهد عجز و فقر صاحب آنهاست.) «فَأَسْمَاؤُهُ تَعْبِيرٌ وَ أَفْعَالُهُ تَفْهِيمٌ وَ ذَاتُهُ حَقِيقَةٌ وَ كُنْهُهُ تَفْرِيقٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ وَ غُيُورُهُ تَحْدِيدٌ لِمَا سِوَاهُ فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ مَنِ اسْتَوْصَفَهُ وَ قَدْ تَعَدَّاهُ مَنِ اشْتَمَلَهُ وَ قَدْ أَخْطَأَهُ مَنِ اكْتَنَهَهُ» (و اسماء پروردگار متعال فقط برای روشن کردن و بیان حقیقت الوهیت و ذات مجرد او نامحدود است، ذاتش حقیقت است و کنهش جدایی او از خلق، بقاء او حد و مرز سایر پدیدههاست، هر کس بخواهد اوصاف خدا را دریابد او را شناخته است و هر کس بخواهد با فکر خود بر او احاطه پیدا کند، در واقع از او گذشته و او را پشت سر نهاده و بر چیز دیگری، احاطه پیدا کرده است و هر کس بخواهد کنه او را در یابد به خطا رفته است.) «وَ مَنْ قَالَ كَيْفَ فَقَدْ شَبَّهَهُ وَ مَنْ قَالَ لِمَ فَقَدْ عَلَّلَهُ وَ مَنْ قَالَ مَتَى فَقَدْ وَقَّتَهُ وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ إِلَى مَ فَقَدْ نَهَّاهُ وَ مَنْ قَالَ حَتَّى مَ فَقَدْ غَيَّاهُ وَ مَنْ غَيَّاهُ فَقَدْ غَايَاهُ وَ مَنْ غَايَاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَصَفَهُ وَ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فِيهِ» (و کسی که گفت: چگونه است؟ پس او را تشبیه کرده است به چیزی. و اگر گفت: برای چیست؟ برای او علت و سبب قائل شده است. و کسی که گفت: در چه زمانی است و کی است؟ پس به تحقیق او را وقتی قرار داده است. و چون گفت: در چه چیز است؟ پس او را در ضمن چیزی دیگر به حساب آورده است. و اگر گفت: تاکی و تا کجا است؟ او را متناهی قرار داده است. و کسی که گفت: تا پایان چه؟ پس برای او غایت و پایانی ذکر نموده است. و کسی که غایت و پایانی برای او قرار داد، پس به تحقیق او را پایان و انتهایی را قرار داده است و چون چنین کند، بین او و مخلوقاتش حد مشترک قرار داده است و کسی که چنین کند، برای او اجزاء پنداشته و هر کس او را به اجزاء قسمت کرد، به تحقیق او را توصیف کرده است، و چون او را توصیف ظاهری نمود، در این صورت از حق متعال منحرف گشته و کارش به کفر میانجامد.) «وَ لَا يَتَغَيَّرُ اللَّهُ بِانْغِيَارِ الْمَخْلُوقِ كَمَا لَا يَتَحَدَّدُ بِتَحْدِيدِ الْمَحْدُودِ أَحَدٌ لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِيلِ الْمُبَاشَرَةِ متجلي [مُتَجَلٍ] لَا بِاسْتِقْلَالِ رُؤْيَةٍ بَاطِنٌ لَا بِمُزَايَلَةٍ مُبَايِنٌ لَا بِمَسَافَةٍ قَرِيبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ لَطِيفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لَا بِحَوْلِ فِكْرَةٍ مُدَبِّرٌ لَا بِحَرَكَةٍ مُرِيدٌ لَا بِهَمَامَةٍ شَاءٍ لَا بِهِمَّةٍ مُدْرِكٌ لَا بِمِحَسَّةٍ سَمِيعٌ لَا بِآلَةٍ بَصِيرٌ لَا بِأَدَاةٍ لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَضَمَّنُهُ الْأَمَاكِنُ وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ وَ لَا تُقَيِّدُهُ الْأَدَوَاتُ سَابَقَ الْأَوْقَاتِ كَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ». (و خداوند با تغییر یافتن مخلوقات، تغییر نمیکند، کما این که با حد و حدود آنها نیز محدود نمیگردد. احد است نه به عنوان عدد، ظاهر و آشکار است نه به صورتی که قابل لمس باشد، آشکار و و هویداست، ولی نه به این معنی که دیده شود. باطن و پنهان است ولی نه این که از مخلوقات غائب باشد. دور است ولی نه از نظر مسافت، نزدیک است نه از جهت مکانی، لطیف است نه از نظر جسم بودن، موجود است ولی نه بعد از عدم، فاعل است و کار انجام میدهد. نه از روی اجبار، بلکه با اختیار تام، میسنجد و تصمیم میگیرد ولی نه با نیروی فکر، تدبیر میکند ولی نه با حرکت، اراده میکنند ولی نه به آهنگ، مشیت و اراده دارد ولی نه با عزم و تصمیم، درک میکند ولی نه با آلت و وسیله حس، میشنود و میبیند، ولی نه به گوش و چشم و وسایل دیگر، زمان و مکان ندارد، چرت و خواب او را فرا نمیگیرد، صفات مختلف او را محدود نمیسازد، آلات و ادوات نیز او را مقید و محدود نمیکند، او قبل از زمان بوده است و قبل از عدم وجود داشته است و از لیتش از هر آغاز و ابتدایی فراتر بوده است.) «بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ وَ بِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ الْجَلَايَةَ بِالْبُهَمِ وَ الْحَسْوَ بِالْبَلَلِ وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى ﴿وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[۲]». (از خلقت حواس توسط او، معلوم میشود که فاقد حواس میباشد و از ایجاد عناصر، معلوم میشود که عنصر ندارد، و از آنچه که بین اشیاء ضدیت برقرار کرده است، دانسته میشود که خود، ضدّ ندارد و با ایجاد مقارنه و هماهنگی بین امور، دانسته میشود که قرین و هماورد ندارد، بین نور و ظلمت، آشکاری و گنگی، خشکی و تری و سرما و گرما، ضدیت بر قرار کرده است. امور نامساعد و دور از هم را به دور هم جمع کرده و امور نزدیک را از هم جدا نموده است و پراکندگی اینها و اجتماع آنها، دلیلی است بر وجود پراکنده کننده و گرد آورنده شان، و این آیه شریفه به همین معناست: «که از هر چیزی جفت و زوج آفریدیم تا شما متذکر شوید.)
«فَفَرَّقَ بِهَا بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَ لَا بَعْدَ شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لَا غَرِيزَةَ لِمُغَرِّزِهَا دَالَّةً بِتَفَاوُتِهَا أَنْ لَا تَفَاوُتَ لِمُفَاوِتِهَا مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا غَيْرُهَا لَهُ مَعْنَى الرُّبُوبِيَّةِ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ حَقِيقَةُ الْإِلَهِيَّةِ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ مَعْنَى الْعَالِمِ وَ لَا مَعْلُومَ وَ مَعْنَى الْخَالِقِ وَ لَا مَخْلُوقَ وَ تَأْوِيلُ السَّمْعِ وَ لَا مَسْمُوعَ» (پس جدا ساخت به سبب این موجودات مختلف، میان زمان گذشته و آینده را، تا معلوم گردد که او را گذشته و آیندهای نباشد، و این موجودات به لحاظ داشتن غریزههای نهانی شهادت میدهند که غریزه دهنده آنان از غریزهای که به موجودات عطا شده است منزّه است، و آنها با تفاوت داشتن در میان خودشان دلالت دارند که ایجاد کننده تفاوت برای آنها، این صفت را ندارد و با وقت و زمان معین داشتن خبر میدهند از فاقد زمان بودن زمان دهنده به آنها. حائل و مانع قرار داده است در میان بعضی از مخلوقات و بعضی دیگر، تا فهمیده شود که آفریدگار متعال را حاجبی در میان او و مخلوقاتش نیست مگر خود آنها. آن زمان که مخلوقی وجود نداشت، او ربّ بود و آن زمان که ملک و مملوکی نبود، او مالک بود و بر هر چیز مستولی بود. و آن زمان که هیچ موجودی نبود تا معلوم واقع شود، او عالم بود و آن زمان که مخلوقی در جهان نبود او خالق بود و نیز آن زمان که مسموعی وجود نداشت، او شنوا بود.) «لَيْسَ مُذْ خَلَقَ اسْتَحَقَّ مَعْنَى الْخَالِقِ وَ لَا بِإِحْدَاثِهِ الْبَرَايَا اسْتَفَادَ مَعْنَى الْبَرَائِيَّةِ كَيْفَ وَ لَا تَغِيبُهُ مُذْ وَ لَا تُدْنِيهِ قَدْ وَ لَا يَحْجُبُهُ لَعَلَّ وَ لَا تُوَقِّتُهُ مَتَى وَ لَا يَشْتَمِلُهُ حِينٌ وَ لَا تُقَارِبُهُ مَعَ» (نیست که سزاوار خالقیت باشد از زمانی که خلق کرده است، و نه به سبب احداث و به وجود آوردن موجودات، عنوان بارئیت را کسب کرده باشد. چگونه میتوان غیر از این را تصور کرد؟ و با به کار بردن کلمه (از) او را در برخی از زمانها غائب فرض کرد و با به کار بردن کلمه (چه) برای او زمان را فرض نمود و با به کار بردن کلمه (شاید) برای او مانع و عدم قطعیت را فرض نمود و با به کار بردن کلمه (کی) برای او وقت معینی را فرض کرد و با به کار بردن کلمه (اکنون) خداوند را محدود زمان دانست و با به کار بردن کلمه (با) برای خداوند قرین و همراهی فرض نمود.) «إِنَّمَا تَحُدُّ الْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا وَ تُشِيرُ الْآلَةُ إِلَى نَظَائِرِهَا وَ فِي الْأَشْيَاءِ يُوجَدُ أَفْعَالُهَا مَنَعَتْهَا مُذُ الْقَدِيمَةِ وَ حَمَتْهَا قَدُ الْأَزَلِيَّةِ لَوْ لَا الْكَلِمَةُ افْتَرَقَتْ فَدَلَّتْ عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ تَبَايَنَتْ فَأَعْرَبَتْ عَنْ مُبَايِنِهَا لَمَّا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ وَ بِهَا احْتَجَبَ عَنِ الرُّؤْيَةِ وَ إِلَيْهَا تَحَاكَمَ الْأَوْهَامُ وَ فِيهَا أُثْبِتَ غَيْرُهُ وَ مِنْهَا أنبط [أُنِيطَ] الدَّلِيلُ وَ بِهَا عَرَّفَهَا الْإِقْرَارَ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ التَّصْدِيق بِاللَّهِ وَ بِالْإِقْرَارِ يَكْمُلُ الْإِيمَانُ بِهِ وَ لَا دِيَانَةَ إِلَّا بَعْدَ مَعْرِفَةٍ وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِالْإِخْلَاصِ وَ لَا إِخْلَاصَ مَعَ التَّشْبِيهِ وَ لَا نَفْيَ مَعَ إِثْبَاتِ الصِّفَاتِ لِلتَّشْبِيهِ» (ادوات، امثال خود را محدود میسازد و آلات، متناسب با امثال و نظایر خویش است، و اینها نه در خداوند بلکه در سایر اشیاء مؤثرند. ابتداء زمانی داشتن، آنها را از ازلی بودن باز داشته و فقدان بعضی از حالات و صفات، آنها را از کمال دور ساخته است. جدایی آنها دلیل و نشانه وجود جدا کننده آنهاست، تباین و تفاوت آنها نشانه وجود تفاوت دهنده آنهاست، خالق اشیاء، توسط آنها بر عقول آدمیان تجلی کرده و بهوسیله آنها، چشمها پنهان گردیده است. ملاک استدلال افکار درباره خداوند، همین اشیاء و موجودات است. در اشیاء تغییرات را قرار داده و دلیلشان بر اساس اشیاء است. اقرار به وحدانیت خود را به سبب وجود این اشیاء به آنها الهام فرموده است. تصدیق و اقرار به خداوند توسط عقول صورت میپذیرد و با اقرار به خدا ایمان کامل میشود، تا معرفت و شناخت نباشد، دیانت کامل نمیشود. و تا اخلاص نباشد، معرفت و شناخت انجام نمیگیرد، و با اعتقاد به تشبیه، اخلاصی در بین نخواهد بود، و اگر کسی در مورد خداوند به صفاتی زائد بر ذات قائل شود، تشبیه را نفی نکرده بلکه در واقع قائل به تشبیه شده است.) «فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ فِي صَانِعِهِ لَا تَجْرِي عَلَيْهَا الْحَرَكَةُ وَ السُّكُونُ وَ كَيْفَ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ أَوْ يَعُودُ فِيهِ مَا هُوَ ابْتَدَأَهُ إِذاً لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ وَ لَتَجَزَّأَ كُنْهُهُ وَ لَامْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْنَاهُ وَ لَمَا كَانَ لِلْبَارِي مَعْنًى غَيْرَ مَعْنَى الْمَبْرُوءِ وَ لَوْ حُدَّ لَهُ وَرَاءٌ إِذاً لَحُدَّ لَهُ أَمَامٌ وَ لَوِ الْتُمِسَ لَهُ التَّمَامُ إِذاً لَزِمَهُ النُّقْصَانُ كَيْفَ يَسْتَحِقُّ الْأَزَلَ مَنْ لَا يَمْتَنِعُ مِنَ الْحُدُوثِ وَ كَيْفَ يُنْشِئُ الْأَشْيَاءَ مَنْ يَمْتَنِعُ مِنَ الإِنْشَاءِ وَ إِذاً لَقَامَتْ فِيهِ آيَةُ الْمَصْنُوعِ وَ لَتَحَوَّلَ دَلِيلًا بَعْدَ مَا كَانَ مَدْلُولًا عَلَيْهِ» (هر چیزی که در مخلوق یافت میشود، در خالقش وجود نخواهد داشت و هر چه در مورد او امکان داشته باشد، درباره صانعش محال و ممتنع خواهد بود. در مورد او حرکت و سکون وجود ندارد، چگونه امکان دارد چیزی را که خود ایجاد کرده، در مورد خود او مصداق یابد؟ یا آنچه را خودش آغاز کرده و به وجود آورده به سوی او بازگشته و در مورد او مصداق پیدا کند؟ اگر چنین بود، نقص و کاستی و کمبود در ذاتش راه مییافت و کنهش، از وحدت در آمده، دارای اجزاء میشد و ازلی بودن در موردش محال میگردید و خالق مثل مخلوق میشد. اگر برای او پشت تصور شود، مقابل و روبهرو نیز تصور میشود و اگر برای او تمام بودن فرض شود، نقصان هم فرض میشود، کسی که حدوث دربارهاش محال نیست، چگونه میتواند ازلی باشد؟ کسی که ایجاد شدن دربارهاش محال نباشد، چگونه میتواند ایجاد کننده اشیاء باشد؟ اگر چنین بود، نشانه مخلوق و مصنوع بودن در او وجود میداشت و خود آیه و نشانه میشد نه این که موجودات دیگر برای او آیه و نشانه باشند.) «لَيْسَ فِي مَجَالِ الْقَوْلِ حُجَّةٌ وَ لَا فِي الْمَسْأَلَةِ عَنْهُ جَوَابٌ وَ لَا فِي مَعْنَاهُ لِلَّهِ تَعْظِيمٌ وَ لَا فِي إِبَانَتِهِ عَنِ الْخَلْقِ ضَيْمٌ إِلَّا بِامْتِنَاعِ الْأَزَلِيِّ أَنْ يُثَنَّى وَ لِمَا لَا بَدْأَ لَهُ أَنْ يُبْتَدَأَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ كَذَبَ الْعَادِلُونَ وَ ضَلُّوا ضَلَالًا بَعِيدًا وَ خَسِرُوا خُسْرَانًا مُبِينًا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ» (قول محال که مخلف حق است، حجتی در بر ندارد و سوال درباره خدا فاقد جواب است و در غیر این صورت، خداوند تعظیم و احترام نشده است. و در عقیده به این که خداوند به کلی با مخلوقین غیریت دارد، ظلم و افترایی نیست، موجود ازلی محال است که مرکب باشد با دو تا بودن در او راه یابد و آنچه آغازی ندارد، محال است مخلوق باشد و آغاز و انجامی برایش تصور شود. معبودی نیست جز خدا که بزرگ و بلند مرتبه است. کسانی که خدا را با دیگر موجودات یکسان میدانند، دروغ گفتهاند و به ضلالت دچار گشتهاند و به وضوح و آشکار زیان نمودهاند).
امام (ع) در پایان این خطبه شریف بر حضرت محمد (ص) و اهل بیتش درود فرستادند و از منبر پایین آمدند[۳].[۴]
منابع
پانویس
- ↑ منظور از بنیهاشم، بنیالعباس میباشد. به تیتر واژه بنیهاشم مراجعه کنید.
- ↑ «و از هر چیز دو جفت آفریدیم باشد که پند گیرید» سوره ذاریات، آیه ۴۹.
- ↑ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۱، باب ۱۱، ص۳۰۲-۳۱۳؛ معرفة اللّه (ترجمه و شرح خطبه توحیدیه امام رضا (ع))؛ ترجمه توحید الرضای علامه مجلسی.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۷۲.