خلافت پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

واژۀ خلافت در لغت از مادۀ “خلف” به معنای جانشینی کسی از فرد دیگری است[۱]. در تاج العروس نیز همین معنا معادل خلیفه آمده و جانشینی از قوم مراد است که امارت در آن لحاظ شده است[۲]. بنابراین به کسی خلیفه می‌گویند که قائم‌مقام شخص دیگری قرار می‌گیرد. از این‌رو، جایز است پیامبران را از آن جهت که جانشین خدا بر روی زمین هستند خلفا نامید. به همین سبب، خداوند حضرت داوود را خلیفه خوانده است[۳]. واژه خلیفه، به صورت مفرد[۴] و جمع آن خلفا[۵]، پنج بار در قرآن تکرار شده است که یک مورد آن دربارۀ حضرت داوود است. البته مصدر خلافت در قرآن نیامده است. در واقعۀ سقیفه از واژه خلیفه به ندرت استفاده شده است. عمر در اثبات برتری ابوبکر برای احراز مقام خلافت به نکاتی اشاره می‌کند؛ از جمله جانشینی وی هنگام بیماری پیامبر (ص) در امر نماز جماعت یا همان خليفة رسول الله على الصلاة[۶]. در گفت‌و‌گوهای حاضران سقیفه واژه‌های دیگری مانند “امر”، “امیر”، “وزراء” و “امراء” به کار رفته است؛ برای مثال، “سعد بن عباده” پس از مدح پیامبر و دعوت از انصار در احراز منصب خلافت، تعبیر بِهَذَا الْأَمْر را به کار برد[۷]. این بیان در سخنان ابوبکر نیز، زمانی که برخی مردم از بیعت با وی پرهیز کردند، دیده می‌شود[۸]. عمر و ابوعبیده جراح نیز در اثبات خلافت برای ابوبکر از واژه “امر” استفاده کردند[۹]. همچنین این تعبیر در کلمات حضرت علی (ع)، هنگامی که پس از حادثۀ سقیفه برای گرفتن بیعت نزد ایشان آمدند در خودداری و ادعای حق خلافت برای خود به کار رفته است[۱۰]. به این ترتیب، مراد از امر در تعابیر بالا همان امر خلافت بوده است که با کلمات اشاره آمده است. ابوبکر نیز در بیان جایگاه انصار و مهاجرین گفت: ما امیران باشیم و شما وزرا[۱۱]. سعد این پیشنهاد را پذیرفت و تعبیر وی را تکرار کرد و گفت: صدقت، فنحن الوزراء و أنتم الأمراء[۱۲]. واژه امیر را انصار مطرح کردند که در پی تعدیل حقوق دو طرف بودند: فمنّا أمير و منكم أمير[۱۳]. به هر حال، واژۀ خلیفه تنها یک بار در محاورات حضار سقیفه به کار رفته است. گویا نخستین بار در رخدادهای مربوط به سپاه اسامه ابوبکر آشکارا خلیفه خوانده می‌شود. ابوبکر به پیروی از فرمان پیشین پیامبر، بر اعزام سپاه اسامه اصرار داشت؛ درحالی که برخی مسلمانان، از جمله خود اسامه نگران اوضاع و خطرهای احتمالی مخالفان بودند. به همین سبب، اسامه از عمر که در سپاه خود حضور داشت خواست نزد خلیفۀ رسول الله برود و از ضرورت حضور سپاهش در مدینه سخن گوید. این درخواست با همین تعبیر خلیفة رسول الله (ص) در سخنان انصار خطاب به عمر نیز دیده می‌شود. عمر نیز پس از مذاکره با ابوبکر و در بازگشت به سوی اسامه و سپاه وی، همین تعبیر ترکیبی خلیفة رسول الله (ص) را در سخنان خود به کار برد[۱۴]. از آن پس، واژۀ خلیفه در تاریخ اسلام و مسلمانان از تعابیر و اصطلاحات رایج شد و در نامه‌های ابوبکر هنگام جنگ‌های رده و زمان خلافت وی با صراحت کامل به کار رفت[۱۵].

پس از ابوبکر، عمر به جانشینی وی انتخاب شد و عنوان “خلیفة خلیفة رسول الله” را از آن خود ساخت. تکرار پسوند خلیفه با توجه به افزایش شمار خلفا در آینده مشکل آفرین بود. پس کم‌کم به همان واژۀ اولیۀ خلیفه بسنده شد و عمر نیز به نام خلیفه بدون تکرار آن اکتفا کرد. همچنین عمر پس از منع تکرار واژۀ خلیفه، نخستین کسی بود که کوشید با استدلال به اینکه شما مؤمنان هستید و من امیرِ شمایم، خود را امیرالمؤمنین بخواند[۱۶].

در زمان امویان، واژه خلیفه با پسوند الله همراه شد که در دورۀ خلفای پیشین مرسوم نبود. خلفای بنی امیه خود را خلیفة الله خواندند؛ عنوانی که وقتی شخصی آن را دربارۀ ابوبکر به کار برد، با مخالفت وی روبه‌رو شد. معاویه نخستین کسی بود که خود را خلیفة الله خواند. عنوان ترکیبی خلیفة الله در زمان عبدالملک بیش از دیگر امویان به کار رفته است. خلفا، کارگزاران و شاعران اموی، برای کاربرد عنوان خلیفة الله انگیزه‌های بسیاری داشتند که از آن جمله، نگرانی به سبب پیدایش و گسترش نفوذ علما بود. خلفای عباسی نیز بنا به دلایل بسیاری ترجیح دادند پسوند الله را در پی القاب خود حفظ کنند. افزون بر امویان و عباسیان، خلفای اموی اندلس، فاطمیان مصر و اسماعیلیان نیز نظریۀ خلیفة‌اللهی استناد جسته‌اند[۱۷]. مقام خلیفة‌اللهی دربارۀ خلفای عثمانی نیز به کار می‌رفت. از بالاترین مقام سیاسی عثمانی با لقب “خداوندگار” یا “خواندگار” که در ترکی به معنای سلطان اعظم است یاد می‌شد؛ گرچه گاهی لقب فارسی “پادشاه” نیز دربارۀ آنان به کار می‌رفت[۱۸]. حتی پیش از انتقال مقام خلافت به حاکمیت عثمانی نیز، حکمرانان از عنوان خلیفه استفاده می‌کردند. از قرن دهم، این نظر که “خلیفه باید فردی واحد باشد” از جهان اسلام رخت بربست. از این رو، برخلاف آنچه در صدر اسلام بود، حکمرانان متعددی، از عنوان خلیفة‌الله استفاده کردند. سلیمان قانونی اعلام داشت که در مقام “خلافت کبری” جای دارد. پس از او نیز عناوینی چون “خلیفه روی زمین” و “خلیفة‌المسلمین” متداول شد[۱۹].

علما و اندیشمندان اهل سنت برای مشروعیت‌بخشی به نظام خلافت ـ بر مبنای آنچه از سقیفه تا دوران امویان و عباسیان رخ داد ـ تئوری‌پردازی‌هایی کردند که همۀ آنها به امر واقع ناظر بوده است. نظریه‌های مشروعیت دربارۀ خلافت، اعم از نظریۀ اهل حل و عقد، شورا، استخلاف و استیلا، همگی ناظر به امر واقع بود و توجیه‌کنندۀ کار خلیفه به شمار می‌رفت. خلیفه در نظام خلافت ویژگی‌ها، وظایف، اختیارات و شیوۀ خاص تصدیگری و احراز این منصب را داشت که مجموعۀ آنها نظام خلافت را شکل می‌دهد. در مبحث کلیات، به برخی از مؤلفه‌های نظام خلافت خواهیم پرداخت[۲۰].

منابع

پانویس

  1. و خَلَفَ فلان فلاناً إذا كان خَلِيفَتَه (ر. ک: محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۸۳).
  2. خَلَفَهُ في قَوْمِهِ، خِلافَةً، بالكَسْرِ، علَى الصَّوابِ، وَ القياسُ يَقْتَضِيهِ؛ لأَنَّه بمعْنَى الإِمَارَةِ (ر. ک: محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۵۸۳۰؛ محمد بن محمد بن عبدالرزاق الحسینی (مرتضی الزبیدی)، تاج العروس، تحقیق: مجموعة من المحققین، ج۲۳، ص۲۶۵).
  3. ابن سيدة: قال الزجاج جاز أن يقال للأَئمة خُلفاء الله في أَرْضِه بقوله عز و جل: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ [«ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم» سوره ص، آیه ۲۶] (ر. ک: محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۹، ص۸۴).
  4. ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن می‌گماری که در آن تباهی می‌کند و خون‌ها می‌ریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می‌ستاییم و تو را پاک می‌شمریم؛ فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰؛ ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶.
  5. ﴿أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «آیا شگفت می‌دارید که از سوی پروردگارتان بر (زبان) مردی از شما پندی آمده باشد تا بیمتان دهد؟ و به یاد آورید هنگامی را که پس از قوم نوح شما را جانشین کرد و در آفرینش بر گستره (توانمندی) شما افزود، بنابراین نعمت‌های خداوند را به یاد آورید باشد که رستگار گردید» سوره اعراف، آیه ۶۹؛ ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ «و یاد کنید آنگاه را که شما را جانشینانی پس از (قوم) عاد قرار داد و در این سرزمین جای داد که در هامون آن کاخ‌ها می‌سازید و کوه‌ها را برای خانه‌سازی می‌تراشید پس نعمت‌های خداوند را به یاد آورید و در این سرزمین تبهکارانه آشوب نورزید» سوره اعراف، آیه ۷۴؛ ﴿أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ «یا آن کسی که به درمانده، چون وی را بخواند، پاسخ می‌دهد و بلا را (از او) می‌گرداند؟ و شما را جانشینان زمین می‌گرداند؛ آیا با خداوند، خدایی (دیگر) هست؟ اندک پند می‌پذیرید» سوره نمل، آیه ۶۲.
  6. فقال ابو بكر: هذا عمر، و هذا ابو عبيده، فأيهما شئتم فبايعوا فقالا: لا و الله لا نتولى هذا الأمر عليك، فإنك افضل المهاجرين و ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ، و خليفة رسول الله على الصلاة، و الصلاة افضل دين المسلمين، فمن ذا ينبغى له ان يتقدمك او يتولى هذا الأمر عليك! ابسط يدك نبايعك (ر. ک: أبوجعفر محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۴۳).
  7. ر. ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۶۰.
  8. لما بويع أبو بكر رأى من الناس بعض الانقباض فقال: أيها الناس، ما يمنعكم؟ ألست أحقكم بهذا الأمر؟ ألست أول من أسلم؟ ألست؟ ألست؟ فذكر خصالًا (ر. ک: عبدالرحمن بن ابی‌بکر السیوطی، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۵۸.
  9. فقال عمر وأبو عبيدة رضي الله عنهما: ما ينبغي لأحد من الناس أن يكون فوقك يا أبا بكر أنت صاحب الغار ثاني اثنين، وأمرك رسول الله (ص) بالصلاة فأنت أحق الناس بهذا الأمر (ر. ک: ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، تحقیق الزینی، ج۱، ص۱۳).
  10. إباية علي كرم الله وجهه بيعة أبي بكر رضي الله عنهما ثم إن عليا كرم الله وجهه أتى به إلى أبي بكر وهو يقول: أنا عبد الله وأخو رسوله، فقيل له بايع أبا بكر، فقال: أنا أحق بهذا الأمر منكم، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي، أخذتم هذا الأمر من الأنصار، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي (ص)، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا؟ (ر. ک: ابن قتیبه الدینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۹).
  11. يا معشر الأنصار إنا والله ما ننكر فضلكم، ولا بلاءكم في الإسلام، ولا حقكم الواجب علينا، ولكنكم عرفتم أن هذا الحي من قريش بمنزلة من العرب ليس بها غيرهم، وأن العرب لن تجتمع إلا على رجل منهم، فنحن الأمراء وأنتم الوزراء، فاتقوا الله ولا تصدعوا الإسلام (ر. ک: أکرم بن ضیاء العمری، عصر الخلافة الراشدة، محاولة النقد الروایة التاریخیة وفق منهج المحدثین، ج۱، ص۴۸).
  12. ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۲، ص۱۱۷؛ همو، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۳۴.
  13. عزالدین بن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۶۰.
  14. ر. ک: عزالدین بن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۱۲.
  15. ر. ک: محمد حمیدالله، وثائق (نامه‌های حضرت ختمی مرتبت و خلفای راشدین)، محمود مهدوی دامغانی، ص۲۷۹ به بعد.
  16. به نقل از: حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسیان با رویکردی به آراء اهل سنت، ص۶۲-۶۳.
  17. برای مطالعه بیشتر، ر. ک: حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسیان با رویکردی به آراء اهل سنت، ص۶۴ و ۷۳.
  18. ر. ک: اسماعیل احمد یاقی، دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، ترجمه رسول جعفریان، ص۶۹-۷۰.
  19. ر.ک: داوود دورسون، دین و سیاست در دولت عثمانی، ترجمه منصوره حسینی و داوود وفایی، ص۲۳۸.
  20. میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۴۷.