خودداری امام حسین از بیعت با یزید

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

آغاز حکومت یزید

در کتاب الطبقات الکبری نقل است: معاویه در شب نیمه ماه رجب سال شصت هجری در گذشت و مردم با یزید، بیعت کردند[۱]. در کتاب البدایة و النهایة آمده است: پس از وفات معاویه در ماه رجب سال شصت هجری، با یزید بیعت شد. سال ولادت یزید، ۲۶ هجری است که به هنگام بیعت، ۳۴ سال عمر داشت. وی نمایندگان پدرش را در شهرها ابقا نمود و کسی را برکنار نکرد و این، از زیرکی او بود[۲].[۳]

درخواست بیعت از امام (ع)

در کتاب الطبقات الکبری آمده است: یزید، نامه‌ای را به وسیله عبدالله بن عمرو بن اویس عامری - یا عامر بن لؤی- برای ولید بن عتبة بن ابی سفیان، فرماندار مدینه، نوشت که: «مردم را فرا بخوان و از آنان بیعت بگیر و از سران قریش آغاز کن و نخستین کسی که از او بیعت می‌گیری، حسین بن علی باشد»[۴].

در کتاب تاریخ الیعقوبی نقل شده: یزید بن معاویه - که مادرش میسون دختر بحدل کلبی بود - در آغاز ماه رجب سال شصت هجری... ، در حالی به حکومت رسید که بیرون از دمشق بود. چون به دمشق آمد، نامه‌ای برای ولید بن عتبة بن ابی سفیان، فرماندار مدینه، نوشت: «هر گاه نامه ام به دست تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را فرا بخوان و برایم از آنها بیعت بگیر و اگر سر باز زدند، گردنشان را بزن و سرشان را برایم بفرست. از مردمان دیگر هم برایم بیعت بگیر و هر که امتناع کرد، همان حکم را در باره‌اش اجرا کن. تمام»[۵].

در کتاب تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف آمده است: هنگامی که یزید به حکومت رسید، برنامه مهمی جز بیعت گرفتن و آسوده خاطر شدن از سوی گروهی که در زمان معاویه از بیعت کردن با یزید و پذیرش ولایت عهدی او سر باز زدند، نداشت. بدین جهت، برای ولید، این نامه را نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از یزید، امیر مؤمنان، به ولید بن عتبه. اما بعد، به راستی که معاویه بنده‌ای از بندگان خدا بود که خداوند، گرامی‌اش داشت و او را به خلافت رسانید و [هر چه نیاز داشت،] به او بخشید و امور را برایش هموار ساخت، و او با تقدیر الهی زندگی کرد و با قضای الهی در گذشت. خدای، او را رحمت کند! با خوش‌نامی زندگی کرد و با نیکی و پارسایی درگذشت. تمام». و در کاغذی دیگر که [کوچک و] به اندازه گوش موشی بود، نوشت: «از حسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر، بیعت بگیر و چنان بر آنان سخت بگیر که بیعت کنند. تمام»[۶].[۷]

رایزنی ولید با مروان در بیعت گرفتن از امام (ع)

در کتاب تاریخ الطبری به نقل از ابو مخنف آمده است: چون خبر مرگ معاویه به ولید بن عتبه رسید، این امر برایش گران و سنگین آمد. پیکی را نزد مروان فرستاد و او را نزد خود فرا خواند... وقتی ولید، نامه یزید را برای مروان قرائت کرد، مروان استرجاع گفت و برای معاویه طلب رحمت کرد. ولید از وی مشورت خواست که چه کند. مروان گفت: به نظر من، به سرعت، آنان را فرا بخوان و آنان را به بیعت با یزید و گردن نهادن به فرامین او دعوت کن. اگر پذیرفتند، از آنان بپذیر و آنان را رها کن و اگر امتناع کردند، پیش از آنکه از مرگ معاویه مطلع گردند، آنان را گردن بزن؛ چراکه اگر آنان از مرگ معاویه مطلع شوند، هر کدام به سمتی می‌روند و پرچم مخالفت و جدایی بر می‌دارند و مردم را به سمت خود، فرا می‌خوانند[۸].[۹]

فرا خوانده شدن امام (ع) از سوی ولید برای بیعت کردن

ابو مخنف، درباره فرا خوانده شدن امام حسین و عبدالله بن زبیر از سوی ولید نقل کرده: ولید، عبدالله بن عمرو بن عثمان را - که جوانی کم سن و سال بود - به سوی آن دو فرستاد تا آنان را دعوت کند. عبدالله، آن دو را دید که در مسجد نشسته‌اند. نزد آنان آمد - در زمانی که ولید، جلوس عمومی نداشت و در آن وقت، آن دو نیز نزد ولید نمی‌رفتند - و گفت: امیر، شما را دعوت کرده است. او را پاسخ گویید. آن دو به عبدالله گفتند: باز گرد. هم اینک می‌آییم. آن‌گاه عبدالله بن زبیر به حسین (ع) رو کرد و گفت: گمان می‌کنی چرا در این وقت که جلوس عمومی ندارد، ما را فرا خوانده است؟ حسین (ع) فرمود: «گمان می‌کنم طاغوت آنان (معاویه) از دنیا رفته و دنبال ما فرستاده تا از ما بیعت بگیرد، قبل از آنکه خبر، منتشر شود». عبدالله بن زبیر گفت: من نیز چیزی غیر از این، گمان نمی‌کنم[۱۰].[۱۱]

تدبیر امام (ع) پیش از رفتن به نزد ولید

از ابو مخنف نقل است: [پسر زبیر به حسین (ع)] گفت: شما چه می‌کنید؟ [حسین (ع)] فرمود: «هم اینک جوانان و هواداران خود را جمع می‌کنم و نزد ولید می‌روم. هنگامی که به خانه ولید رسیدم، جوانان را بیرون خانه نگه می‌دارم و خود، داخل می‌شوم». پسر زبیر گفت: از او بر تو می‌ترسم، آن‌گاه که وارد شوی. فرمود: «من بر او وارد نمی‌شوم، مگر این که بر امتناع از بیعت، قادر باشم». امام (ع) به پا خاست و دوستان و خویشاوندانش را جمع کرد و به سمت خانه ولید راه افتاد. وقتی به در خانه وی رسید، به یارانش فرمود: «من داخل می‌شوم. اگر شما را فرا خواندم، یا شنیدید که صدای ولید بلند شد، تمامتان داخل شوید، وگرنه از جای خود، حرکت نکنید تا من نزد شما بیایم»[۱۲].

از ابو مخنف نقل شده است که: حسین (ع) برخاست و دوستانش را جمع کرد و به در خانه امیر آمد. اجازه ورود گرفت و به وی اجازه داده شد. او تنهایی وارد خانه شد و دوستانش را بر در خانه نشاند و فرمود: «اگر صدایی مشکوک شنیدید، وارد خانه شوید»[۱۳].[۱۴]

رخدادهای میان امام (ع) و ولید برای بیعت گرفتن

در کتاب الارشاد آمده است: حسین (ع) نزد ولید رفت و مروان بن حکم را آنجا دید. ولید، خبر مرگ معاویه را به حسین (ع) داد و ایشان استرجاع گفت. سپس نامه یزید را قرائت کرد و دستور یزید را برای بیعت گرفتن از ایشان، ابلاغ نمود. آن‌گاه حسین (ع) فرمود: «گمان نمی‌کنم که تو از بیعت پنهانی من، قانع شوی؛ بلکه مایلی آشکارا بیعت کنم تا مردم بدانند». ولید گفت: بله. آن‌گاه حسین (ع) فرمود: «پس تا فردا در این باره بیندیش». ولید گفت: با نام خدا باز گرد تا به همراه جمعیت مردم، نزد ما بیایی. مروان گفت: به خدا سوگند، اگر اینک حسین از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر چنین فرصتی به دست نخواهی آورد، مگر آنکه کشته‌ها بین شما زیاد شوند. اینک وی را حبس کن تا از نزد تو خارج نگردد، مگر این که بیعت کند یا گردنش را بزنی. حسین (ع) در این هنگام برخاست و فرمود: «تو - ای پسر زن کبودچشم - می‌خواهی مرا بکشی، یا او [می‌خواهد چنین کند]؟ به خدا، دروغ می‌گویی و گناه می‌کنی». پس بیرون آمد، در حالی که دوستانش او را همراهی می‌کردند تا به منزل رسید[۱۵].

ابن شهرآشوب در کتاب المناقب آورده است که: وقتی حسین (ع) بر ولید بن عتبه وارد شد و نامه را خواند، فرمود: «من با یزید بیعت نمی‌کنم». مروان گفت: با امیر مؤمنان، بیعت کن. حسین (ع) فرمود: «وای بر تو! بر مؤمنان، دروغ بستی. چه کسی او را امیر آنان کرد؟». مروان به پا خاست و شمشیر کشید و رو به ولید گفت: دستور بده پیش از آنکه از خانه بیرون رود، گردنش را بزنند و خونش بر عهده من! گفتگوها بالا گرفت. در این هنگام، نوزده تن از خاندان حسین (ع) در حالی که خنجر به دست داشتند، داخل خانه شدند و حسین (ع) با آنان از خانه بیرون رفت[۱۶].[۱۷]

بگومگوی مروان و ولید، پس از خروج امام (ع)

از ابو مخنف نقل است: مروان به ولید گفت: گوش به حرف من ندادی! به خدا سوگند، هرگز بر او دست نخواهی یافت. ولید گفت: مروان! دیگران را سرزنش کن. تو برای من، چیزی را انتخاب کردی که نابودی دینم در آن است. به خدا سوگند، دوست ندارم تمام ثروت دنیا و ملک آن در اختیار من باشد و من، حسین را بکشم. سبحان الله! حسین را بکشم؛ چون گفت: «بیعت نمی‌کنم» ؟! به خدا سوگند، عقیده دارم که هر کس به خاطر خون حسین بازخواست شود، روز قیامت، وزنی سبک نزد خداوند خواهد داشت. مروان به وی گفت: اگر عقیده تو چنین است، کاری که کردی، درست است. مروان، در حالی این سخن را به وی گفت که از کار او ناخشنود بود[۱۸].[۱۹]

بگومگوی مروان و امام (ع) در راه

در کتاب الملهوف آمده: صبحگاهان، حسین (ع) از منزل بیرون آمد تا ببیند چه خبر است. مروان، ایشان را دید و گفت: ای ابا عبدالله! من خیرخواه تو ام. به حرف من گوش بده تا نجات یابی. حسین (ع) فرمود: «نصیحت تو چیست؟ بگو تا بشنوم». مروان گفت: با یزید، امیر مؤمنان، بیعت کن که در آن، خیر دنیا و آخرت توست. حسین (ع) فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۰] با اسلام باید خداحافظی کرد، اگر امت [اسلام] به رهبری مانند یزید، دچار گردد. به راستی که از جدم پیامبر خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفیان، حرام است». گفتگو بین ایشان و مروان به درازا کشید، تا این که مروان با عصبانیت جدا شد[۲۱].[۲۲]

منابع

پانویس

  1. «تُوُفِّيَ مُعَاوِيَةُ لَيلَةَ النِّصفِ مِن رَجَبٍ سَنَةَ سِتِّينَ، وَ بَايَعَ النّاسُ لِيَزِيدَ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۲؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۶۸).
  2. «بوِيعُ لَهُ [أي لِيَزيدَ] بِالخِلافَةِ بَعْدَ أبِيهِ فِي رَجَبٍ سَنَةَ سِتّينَ، وَ كَانَ مَولِدُهُ سَنَةَ سِتٍّ وَ عِشْرِينَ، فَكَانَ يَومَ بويِعَ ابنَ أربَعٍ وثَلاثينَ سَنَةً، فَأَقَرَّ نُوّابَ أبيهِ عَلَى الأَقاليمِ، لَم يَعزِل أحَداً مِنهُم، وَ هذا مِنْ ذَكَائِهِ» (البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۴۶).
  3. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۲۸۰.
  4. «كَتَبَ يَزِيدُ مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ أُوَيْسٍ الْعَامِرِيِّ - عَامِرِ بْنِ لُؤَيٍّ - إِلَى الْوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ وَهُوَ عَلَى الْمَدِينَةِ: أَنِ ادْعُ النَّاسَ فَبَايِعْهُمْ، وَابْدَأْ بِوُجُوهِ قُرَيْشٍ، وَلْيَكُنْ أَوَّلَ مَنْ تَبْدَأُ بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۲؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۴).
  5. «مَلَكَ يَزِيدُ بنُ مُعاوِيَةَ – وَ اُمُّهُ مَيْسُونُ بِنْتُ بَحدَلٍ الكَلبِيِّ - فِي مُستَهَلِّ رَجَبٍ سَنَةَ ۶۰ ه... وَ كَانَ غَائِبَاً، فَلَمّا قَدِمَ دِمَشقَ كَتَبَ إلَى الوَلِيدِ بنِ عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ - وَهُوَ عامِلُ المَدينَةِ -: إِذَا أَتَاكَ كِتَابِي هذَا، فَأَحْضِرِ الحُسَيْنَ بنَ عَلِيٍّ وعَبدَ اللَّهِ بنَ الزُّبَيرِ، فَخُذْهُمَا بِالبَيْعَةِ لِي، فَإِنِ امْتَنَعَا فَاضْرِب أعْنَاقَهُمَا، وَابْعَثْ لِي بِرُؤوسِهِمَا، وَخُذِ النّاسَ بِالبَيْعَةِ، فَمَنِ امتَنَعَ فَأَنفِذ فيهِ الحُكمَ، وَ فِي الحُسَيْنِ بنِ عَلِيٍّ وعَبدِ اللَّهِ بنِ الزُّبَيرِ، وَالسَّلامُ» (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۱).
  6. «لَمْ يَكُنْ لِيَزِيدَ هِمَّةٌ حِينَ وَلِيَ إلّا بَيعَةَ النَّفَرِ الَّذِينَ أبَوا عَلى مُعَاوِيَةَ الإِجابَةَ إلى بَيعَةِ يَزيدَ حِينَ دَعَا النّاسَ إلى بَيعَتِهِ، وَ أنَّهُ وَلِيُّ عَهْدِهِ بَعْدَهُ وَالفَراغَ مِن أمْرِهِمْ، فَكَتَبَ إلَى الوَليدِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مِن يَزيدَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ. أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مُعاوِيَةَ كانَ عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ، أكرَمَهُ اللّهُ وَاسْتَخْلَفَهُ وَخَوَّلَهُ وَمَكَّنَ لَهُ، فَعَاشَ بِقَدَرٍ وَ مَاتَ بِأَجَلٍ، فَرَحِمَهُ اللّهُ؛ فَقَدْ عَاشَ مَحْمُوداً وَمَاتَ بَرّا تَقِيّاً، وَالسَّلامُ. وَ كَتَبَ إلَيهِ فِي صَحِيفَةٍ كَأَنَّها اُذُنُ فَأرَةٍ: أمّا بَعدُ، فَخُذ حُسَيْنَاً وَ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ وعَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ بِالبَيعَةِ أخذا شَدِيدَاً لَيستَ فِيهِ رُخْصَةٌ حَتَّى يُبَايِعُوا، وَالسَّلامُ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۸).
  7. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۲۸۰.
  8. «لَمّا أتاهُ [أيِ الوَليدَ بنَ عُتبَةَ] نَعيُ مُعاوِيَةَ فَظِعَ بِهِ وكَبُرَ عَلَيهِ، فَبَعَثَ إلى مَروانَ بنِ الحَكَمِ فَدَعاهُ إلَيهِ... فَلَمّا قَرَأَ عَلَيْهِ كِتابَ يَزِيدَ اسْتَرجَعَ وَ تَرَحَّمَ عَلَيْهِ، وَاسْتَشَارَهُ الوَليدُ فِي الأَمرِ وَ قَالَ: كَيْفَ تَرى أنْ نَصنَعَ؟ قالَ: فَإِنّي أرى أنْ تَبعَثَ السّاعَةَ إلى هؤُلاءِ النَّفَرِ فَتَدعُوَهُم إلَى البَيعَةِ وَالدُّخولِ فِي الطّاعَةِ، فَإِن فَعَلوا قَبِلتَ مِنْهُمْ وَ كَفَفْتَ عَنْهُمْ، وَ إنْ أبَوا قَدَّمتَهُم فَضَرَبتَ أعْنَاقَهُمْ قَبْلَ أنْ يَعلَمُوا بِمَوتِ مُعَاوِيَةَ؛ فَإِنَّهُمْ إنْ عَلِمُوا بِمَوتِ مُعاوِيَةَ وَثَبَ كُلُّ امرِئٍ مِنهُم فِي جَانِبٍ وَ أظْهَرَ الخِلافَ وَالمُنابَذَةَ وَ دَعَا إلى نَفْسِهِ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۲۹).
  9. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۲۸۱.
  10. «أرْسَلَ عَبدَ اللَّهِ بنَ عَمرِو بنِ عُثمانَ- وَ هُوَ إذْ ذَاكَ غُلَامٌ حَدَثٌ- إلَيهِما يَدْعُوهُمَا، فَوَجَدَهُمَا فِي المَسْجِدِ وَ هُمَا جَالِسانِ، فَأَتَاهُمَا فِي سَاعَةٍ لَمْ يَكُنِ الوَليدُ يَجلِسُ فِيها لِلنّاسِ وَ لَا يَأتِيَانِهِ فِي مِثْلِها، فَقَالَ: أجِيبَا الأَمِيرَ يَدْعُوكُمَا ثُمَّ أقْبَلَ أحَدُهُمَا عَلَى الآخَرِ، فَقالَ عَبْدُ اللَّهِ بنُ الزُّبَيرِ لِلحُسَينِ (ع): ظُنَّ فِيمَا تَراهُ بَعَثَ إلَينا في هذِهِ السّاعَةِ الَّتي لَم يَكُن يَجْلِسُ فِیهَا فَقَالَ حُسَيْنٌ (ع): قَد ظَنَنْتُ أرى طاغِيَتَهُم قَد هَلَكَ، فَبَعَثَ إلَيْنَا لِيَأخُذَنَا بِالبَيعَةِ قَبلَ أنْ يَفْشُوَ فِي النَّاسِ الخَبَرُ. فَقالَ: وأنَا ما أظُنُّ غَيرَهُ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۲۹).
  11. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۲۸۳.
  12. «قَالَ [ابنُ الزُّبَيرِ لِلحُسَينِ (ع)] فَما تُريدُ أن تَصْنَعَ؟ قالَ (ع): أجْمَعُ فِتيَانِي السّاعَةَ ثُمَّ أمْشِي إلَيْهِ، فَإِذَا بَلَغْتُ البابَ احْتَبَسْتُهُم عَلَيْهِ ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَيْهِ. قَالَ: فَإِنّي أخَافُهُ عَلَيْكَ إذَا دَخَلْتَ، قالَ: لَا آتِيهِ إلّا وَ أنَا عَلَى الِامتِناعِ قادِرٌ فَقامَ فَجَمَعَ إلَيْهِ مَوَالِيَهُ وَ أهْلَ بَيْتِهِ، ثُمَّ أقْبَلَ يَمْشِي حَتَّى انْتَهَى إلى بَابِ الوَليدِ، وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: إنّي دَاخِلٌ، فَإِنْ دَعَوْتُكُم أوْ سَمِعْتُم صَوْتَهُ قَدْ عَلَا فَاقْتَحِمُوا عَلَيَّ بِأَجمَعِكُم، وَ إلّا فَلا تَبْرَحُوا حَتّى أخْرُجَ إلَيْكُم» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۲۹).
  13. «نَهَضَ حُسَيْنٌ (ع) فَأَخَذَ مَعَهُ مَوَالِيَهُ وَ جاءَ بابَ الأَمِيرِ، فَاسْتَأذَنَ فَاذِنَ لَهُ، فَدَخَلَ وَحْدَهُ، وَ أجْلَسَ مَوَالِيَهُ عَلَى البَابِ، وَ قَالَ: إن سَمِعْتُم أمْرَاً يُرِيبُكُم فَادْخُلُوا» (البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۴۷).
  14. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۲۸۴.
  15. «فَصَارَ الْحُسَيْنُ (ع) إِلَى الْوَلِيدِ فَوَجَدَ عِنْدَهُ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ فَنَعَى‏ الْوَلِيدُ إِلَيْهِ‏ مُعَاوِيَةَ فَاسْتَرْجَعَ الْحُسَيْنُ (ع) ثُمَّ قَرَأَ كِتَابَ يَزِيدَ وَ مَا أَمَرَهُ فِيهِ مِنْ أَخْذِ الْبَيْعَةِ مِنْهُ لَهُ‏فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ إِنِّي لَا أَرَاكَ تَقْنَعُ بِبَيْعَتِي لِيَزِيدَ سِرّاً حَتَّى أُبَايِعَهُ جَهْراً فَيَعْرِفَ النَّاسُ ذَلِكَ- فَقَالَ الْوَلِيدُ لَهُ أَجَلْ فَقَالَ الْحُسَيْنُ (ع) فَتُصْبِحُ وَ تَرَى رَأْيَكَ فِي ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْوَلِيدُ انْصَرِفْ عَلَى اسْمِ اللَّهِ حَتَّى تَأْتِيَنَا مَعَ جَمَاعَةِ النَّاسِ. فَقَالَ لَهُ مَرْوَانُ وَ اللَّهِ لَئِنْ فَارَقَكَ الْحُسَيْنُ السَّاعَةَ وَ لَمْ يُبَايِعْ لَا قَدَرْتَ مِنْهُ عَلَى مِثْلِهَا أَبَداً حَتَّى يَكْثُرَ الْقَتْلَى بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ احْبِسِ الرَّجُلَ فَلَا يَخْرُجُ مِنْ عِنْدِكَ حَتَّى يُبَايِعَ أَوْ تَضْرِبَ عُنُقَهُ فَوَثَبَ عِنْدَ ذَلِكَ الْحُسَيْنُ (ع) وَ قَالَ أَنْتَ يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ تَقْتُلُنِي أَوْ هُوَ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ أَثِمْتَ وَ خَرَجَ يَمْشِي وَ مَعَهُ‏ مَوَالِيهِ حَتَّى أَتَى مَنْزِلَهُ» (الارشاد، ج۲، ص۳۳؛ روضة الواعظین، ص۱۸۹).
  16. «فَلَمَّا دَخَلَ [الحُسَیْنُ (ع)] عَلَيْهِ [أي على الوليد بن عتبة] وَ قَرَأَ الْكِتَابَ قَالَ مَا كُنْتُ‏ أُبَايِعُ‏ لِيَزِيدَ فَقَالَ مَرْوَانُ بَايِعْ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ الْحُسَيْنُ كَذَبْتَ وَيْلَكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ مَنْ أَمَّرَهُ عَلَيْهِمْ فَقَامَ مَرْوَانُ وَ جَرَّدَ سَيْفَهُ وَ قَالَ مُرْ سَيَّافَكَ أَنْ يَضْرِبَ عُنُقَهُ قَبْلَ أَنْ يَخْرُجَ مِنَ الدَّارِ وَ دَمُهُ فِي عُنُقِي وَ ارْتَفَعَتِ الصَّيْحَةُ فَهَجَمَ تِسْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ قَدِ انْتَضَوْا خَنَاجِرَهُمْ فَخَرَجَ الْحُسَيْنُ مَعَهُمْ» (المناقب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۸۸).
  17. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۲۸۵.
  18. «قالَ مَروانُ لِلوَلِيدِ: عَصَيْتَنِي! لَا وَاللَّهِ لَا يُمَكِّنُكَ مِنْ مِثْلِهَا مِنْ نَفْسِهِ أبَدَاً قَالَ الوَلِيدُ: وَبِّخْ غَيْرَكَ يَا مَرْوَانُ، إنَّكَ اخْتَرْتَ لِيَ الَّتي فِيهَا هَلَاكُ دِينِي، وَاللَّهِ مَا احِبُّ أنَّ لِي مَا طَلَعَت عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ عَنهُ مِنْ مَالِ الدُّنْيَا وَ مُلْكِهَا وَ أنّي قَتَلْتُ حُسَيْنَاً، سُبْحَانَ اللَّهِ! أقْتُلُ حُسَيْنَاً أنْ قَالَ: لَا اُبَايِعُ؟! وَاللَّهِ إنِّي لأَظُنُّ امْرَءً يُحَاسَبُ بِدَمِ حُسَيْنٍ لَخَفِيفَ المِيزَانِ عِندَ اللَّهِ يَومَ القِيامَةِ فَقَالَ لَهُ مَرْوَانُ: فَإِذَا كَانَ هذَا رَأيَكَ فَقَدْ أصَبْتَ فِيمَا صَنَعْتَ. يَقولُ هذا لَهُ وَ هُوَ غَيْرُ الحَامِدِ لَهُ عَلى رَأيِهِ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۳۰).
  19. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۲۸۶.
  20. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  21. «أَصْبَحَ الْحُسَيْنُ (ع) فَخَرَجَ‏ مِنْ‏ مَنْزِلِهِ‏ يَسْتَمِعُ‏ الْأَخْبَارَ فَلَقِيَهُ مَرْوَانُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ فَقَالَ الْحُسَيْنُ (ع) وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ فَقَالَ مَرْوَانُ إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ فَقَالَ الْحُسَيْنُ (ع) ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ طَالَ الْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوَانَ حَتَّى انْصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَانُ» (الملهوف، ص۹۸؛ مثیر الأحزان، ص۱۴).
  22. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۲۸۷.