خودداری امام حسین از بیعت با یزید در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

دعوتی فرصت‌طلبانه و نقشه‌ای شیطانی‌

آن‌گاه که پرچم حق در سراسر مکه به اهتزاز درآمد و پیروزی خود را اعلان داشت، ابو سفیان و معاویه به اسلام گرویدند در صورتی که آتش حقد و کینه در دلشان زبانه می‌کشید و حس انتقام‌جویی از رسول خدا (ص) و اهل بیت گرامی‌اش را در سینه‌ها نهان ساخته بودند. بدین ترتیب، این دو تن از وادی کفر به اسلام بازگشته و در زمره آزادشدگان رسول خدا (ص) قرار گرفتند.

دیری نپایید که عثمان بن عفان به حکومت رسید و آن‌چه در دل‌ها نهان بود فاش و بر زبان ابوسفیان جاری گردید. وی با مخاطب قرار دادن عثمان به او گفت: اکنون که خلافت پس از تیم و عدی[۱] (ابو بکر و عمر) به تو رسیده آن را مانند توپ به دیگران پاس ده؛ زیرا چنین خلافتی همان پادشاهی و سلطنت است و معلوم نیست بهشت و جهنمی در کار باشد[۲]. ابوسفیان یک‌بار دیگر نیز بنی امیّه را مخاطب ساخت و بدانان گفت: ای امویان! خلافت را چون توپ، دست‌به‌دست بگردانید. به آن‌کس که ابوسفیان‌ بدو سوگند می‌خورد، من همواره در آرزوی خلافت برای شما بودم، (اکنون که بدان دست یافته‌اید) قطعاً باید به فرزندانتان به ارث برسد[۳].

زمانی که معاویه بر مسند حکومت برآمده از سقیفه تکیه زد، نتایج این انحراف پدیدار و اهمیت خطر آن جلوه‌گر شد؛ زیرا معاویه با ملاحظه به خلافت رسیدن ابو بکر و عمر و عثمان قبل از خود، به این نتیجه رسیده بود که شرایط و اوضاع زمان آنان هیچگاه بدان‌ها اجازه نداده بود تا به شکلی بی‌پرده شیوه جاهلیت را دوباره بازگردانند و صدای حق، هرروز به توحید و یکتاپرستی و به رسالت محمد بن عبد الله (ص) هم‌چنان طنین‌انداز است[۴].

از سویی، معاویه از انحراف سیاسی ناشی از سقیفه که مجموعه‌هایی از مسلمانان بر آن شیوه تربیت یافته بودند به نحوی بایسته بهره برد و با استناد به اینکه ابو بکر بدون فرمان صریحی از خدا و یا پیامبر (ص) به خلافت رسیده و با انتخاب عمر به جانشینی پس از خود با سنّت نبی اکرم مخالف کرده است و عمر نیز دست به کارهایی زده که پیش از او کسی انجام نداده بود و با این کار با خدا و رسول و ابو بکر مخالفت نموده، با مردم به احتجاج پرداخت. با چنین منطقی سرنوشت مسلمانان و رسالت اسلامی بازیچه‌ای در دست معاویه قرار می‌گرفت تا به دلخواه خود بر آن حکمرانی کند، از همین‌جا بود که تصمیم گرفت برای خلافت یزید پس از خود بیعت بگیرد[۵].

پس از آن همه فتنه و آشوب و دشواری‌هایی که معاویه با استفاده از جهل و نادانی برخی از مسلمانان، بدان‌ها دامن زد و کلیه عناصر مخالف امام علی (ع) را در جهت رویارویی با جریان حقی که رهبری آن را امام حسن (ع)‌ عهده‌دار بود، به سود خود به کار گرفت و پس از شهادت امام مجتبی حکومت را به خود اختصاص داده و به ارزش‌ها و تعالیم حیات‌بخش اسلام بی‌حرمتی روا داشت. در حقیقت عرصه سیاسی برای دارودسته بنی امیه کاملاً خالی شد. معاویه در تحکیم سلطه و حکومت خویش ماهرانه عمل کرد، ولی از آنجا که صاحب خلافت قانونی امام حسن (ع) و پس از او امام حسین (ع) که مسلمانان می‌بایست پس از شهادت برادرش تحت رهبری او قرار گیرند، در جامعه و میان مسلمانان حضور داشت، معاویه به خود جرأت نداد طرح خویش در راستای تثبیت پایه‌های حکومت بنی امیّه و یا جانشینی یزید پس از خود را، آشکارا اعلان نماید.

افزون بر این، هیچ‌یک از خلفای سه‌گانه، در خصوص جانشینی فرزندشان پس از خود سفارشی نکرده بودند و با توجه به ضعف و هرزگی و گستاخی که در یزید وجود داشت، معاویه با تمام توش‌وتوان کوشید تا قضیه بیعت گرفتن را به گونه‌ای مرتب سازد و سروسامان دهد که نه تنها مسلمانان را بفریبد بلکه آنان را مجبور به پذیرش بیعت با یزید نماید. از اینجا بود که در نخستین گام، به شهادت رساندن امام مجتبی (ع) و مؤمنان شایسته را در دستور کار خود قرار داده و بدان دست یازید تا مهمترین موانع اجرای طرحش را از سر راه بردارد.

امّا برخی از انسان‌های پست و فرومایه‌ای که آزمند زرق‌وبرق دنیا بودند، برای دست‌یابی به ناچیزترین کالای دنیوی از هر راه ممکن آمادگی کامل داشتند. نقل شده: مغیرة بن شعبه که از ناحیه معاویه فرمانروایی کوفه را عهده‌دار بود -با اطلاع از تصمیم معاویه در جهت برکناری خود- به سرعت در صدد طرح و نقشه توطئه‌ای برآمد که این نقشه شوم پیامدهای ناگواری را برای مسلمانان به ارمغان آورد. او با این کار در حقیقت دلّالی معامله‌ای را انجام می‌داد که خود مالک آن نبود، مغیره با زمزمه‌ای آرام در گوش یزید، وی را به جانشینی پدرش امیدوار و آن را برایش سهل جلوه داد و برای هموار کردن راه رسیدن به آن هدف، به او وعده همکاری داد، معاویه نیز با خود اندیشید که شاید امکان اجرای چنین نقشه شیطانی از ناحیه مغیره وجود داشته باشد[۶]، از این‌رو، با فریب‌کاری از او پرسید: در این راه چه کسی با من همکاری می‌کند؟

مغیرة پاسخ داد: خودم از مردم کوفه و زیاد نیز از اهالی بصره برایت بیعت خواهیم گرفت و پس از بیعت مردم این دو شهر، حتی یک تن با تو مخالفت نخواهد کرد. بدین ترتیب، مغیره در معامله‌ای دراز مدّت به سود و بهره‌ای زود هنگام دست یافت و با تمام قدرت به کوفه بازگشت تا در اجرای این طرح تلاش کند (و پس از انجام مأموریت) چنین اظهار داشت: پای معاویه را در جایگاهی قرار دادم که در طولانی مدت بر سر امّت محمد، قرار گیرد[۷]. ولی زیاد بن ابیه، این طرح و نقشه پلید را پذیرا نشد، شاید سبب آن فرومایگی و صفات پستی بود که در شخصیت یزید سراغ داشت که او با دارا بودن چنین صفاتی از شایستگی زمامداری مسلمانان برخوردار نبود به‌هرحال، این طرح و نقشه آز و طمع برخی عناصر دیگری از بنی امیه را نیز برانگیخت و هریک از مروان حکم و سعید بن عثمان بن عفان برای تصدّی این امر گردن‌فرازی کردند[۸].

بدین‌سان، معاویه اجرای طرح خود را در جهت بیعت گرفتن رسمی برای یزید به‌طور موقت به تأخیر انداخت تا با اتّخاذ اقدامات و تدابیر دیگری در فرصتی مناسب زمینه اعلان رسمی آن را فراهم آورد.[۹].

شیوه معاویه در اعلان بیعت یزید

معاویه با این احساس که خاندان منحرف اموی پذیرای حکومت یزید پس از او نخواهند شد تا چه رسد به صاحب اصلی خلافت امام حسن و پس از او امام حسین (ع) و تعدادی از فرزندان صحابه که قطعا بدان تن در نخواهند داد. از این‌رو، فوق‌العاده کوشید تا با گزینش راه‌های دیگری مسلمانان را با فریب یا زور به بیعت با یزید گستاخ، وادارد از جمله:

  1. شاعران را برای تراشیدن فضیلت برای یزید به خدمت گرفت تا به بیان توان و قدرت او بپردازند و مسأله جانشینی وی را همه‌جا منتشر سازند تا مردم به ولایت‌عهدی او تن در دهند[۱۰] و با اشاره به فرمانروایان خود و سخنوران در شهرها، از آنها خواست فضیلت‌های ساختگی یزید را در همه جا گسترش دهند.
  2. در این مسیر به بذل و بخشش اموال هنگفتی پرداخت و مخالفانی را که نه به خاطر اعتقاد و علاقه به اسلام، بلکه به انگیزه‌های شخصی با یزید سر مخالفت داشتند، خریداری کرد[۱۱].
  3. با احضار هیئت‌هایی از بزرگان و شخصیت‌های انصار، ماجرای جانشینی یزید را با آنان به بحث و مناقشه گذاشت تا مخالف و موافق و نقاط ضعف آنان را بازشناسد و بتواند از همان طریق در آنها نفوذ کند[۱۲].
  4. میان آن دسته از عناصر بنی امیّه که سودای حکومت داشتند، اختلاف ایجاد کرد تا رقابت آنان را با یزید به ضعف بکشاند. از این‌رو، سعید بن عاص، کارگزار خود را در مدینه برکنار و مروان حکم را جایگزین وی ساخت، سپس مروان را عزل و سعید را به جای وی گمارد[۱۳].
  5. به ترور عناصر و شخصیت‌های برجسته‌ای که نزد مردم از احترام فراوانی برخوردار بودند، دست زد. بدین ترتیب، امام حسن (ع)، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمان بن خالد و عبدالرحمان بن ابی‌بکر را ترور نمود[۱۴].
  6. جهت ایجاد فشار بر بنی هاشم و کمرنگ کردن نقش آنان، سلاح تحریم اقتصادی را بر ضد آنها به کار گرفت و از آنجا که این افراد در کنار امام حسین (ع) قرار داشته و بیعت یزید را پذیرا نشدند، یک سال تمام سهمیه آنان را از بیت المال قطع کرد[۱۵].[۱۶].

امام حسین (ع) و بیدارسازی امت‌

امام حسین (ع) حتی در راستای پذیرش صلح با معاویه نیز، ساکت و گمنام باقی نماند. وی با توجه به مسئولیتی که در قبال آیین الهی و مسلمانان داشت -و پس از برادرش امام حسن (ع)- وارث نبوت به شمار می‌آمد با رعایت و حفظ و حراست از شرایط و اوضاع مسلمانان، دست به فعالیت زد.

امام حسین (ع) در برهه حکومت معاویه، مسلمانان را از فروپاشی حتمی، مصونیت بخشید و به اندازه کافی در آنان قدرت معنوی ایجاد نمود تا بتوانند در برابر رنج و دشواری‌ها ثابت‌قدم باقی بمانند. از جمله:

  1. رویارویی با معاویه و بیعت یزید؛
  2. تلاش در جهت وحدت مسلمانان‌؛
  3. فاش ساختن جنایات معاویه‌؛
  4. بازگرداندن حق از دست‌رفته‌؛
  5. توجه دادن مسلمانان به مسئولیت‌های خود.[۱۷].

رویارویی با معاویه و بیعت یزید

امام حسین (ع) و سران و بزرگان مدینه، عدم پذیرش بیعت با یزید را قاطعانه اعلان داشتند. از این‌رو، معاویه تصمیم گرفت با مسافرت به مدینه، شخصاً کسب رضایت مخالفان را، به عهده گیرد. وی در مدینه با امام (ع) و ابن عباس دیدار کرد و در سخنانی رسول اکرم (ص) را ستود و بر او درود فرستاد و بیعت فرزند خود یزید را مطرح کرد و با القاب بلند و بالایی از او یاد کرد و آن‌دو را به بیعت با وی فراخواند. امام حسین (ع) به‌پا خاست و خدا را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود: ای معاویه! گوینده هرچند سخنرانی مفصّلی داشته باشد نمی‌تواند جزئی از تمامی صفات رسول خدا (ص) را بیان نماید، من به خوبی پی بردم که تو پس از آن بزرگوار چه کردی؟ صفات رسول اکرم (ص) را کمتر به مردم گفتی و از رساندن اوصاف آن حضرت به مردم طفره رفتی.

هیهات، هیهات، ای معاویه! این را بدان که روشنی و فروغ صبح، تاریکی و سیاهی‌ شب را رسوا نمود و خورشید جهان‌افروز، بر نورهای کم‌سوی چراغ‌ها چیره شد. تو خود را بر دیگران برتری دادی و به حدّ افراط رساندی، به اندازه‌ای بیت المال را به خود اختصاص دادی که آن را به حد اجحاف رساندی، از پرداخت حقوق دیگران امتناع ورزیدی، تا اینکه به حد بدگویی آنان رسید و از گلیم خود پا فراتر نهادی، سهم حق‌داران را به آنها نپرداختی تا اینکه شیطان بهره فراوان و نصیب کامل خود را به‌دست آورد.

و دانستم که چرا کمالات و سیاست‌مداری یزید را (به دروغ) به رخ امت رسول خدا کشیدی، تو قصد داری مردم در مورد یزید تصور کنند تو کسی را توصیف می‌کنی که تاکنون پنهان بوده است، یا از کسی خبر می‌دهی که گویی با علم خاصی او را کشف نموده‌ای در صورتی که وضعیت روحی یزید از افکار و اندیشه او خبر می‌دهد. برای یزید همان تصمیم را بگیر که خود گرفته و آن تماشای جنگ و ستیز سگان جنگجو و کبوتربازی و بازی کبوتران نر و ماده و تماشای زنان نوازنده و خواننده و هرزه و نواختن آلات لهو و لعب است که او را در این زمینه فردی بصیر خواهی یافت و آن‌چه را درصدد آن هستی رها ساز، آیا از اینکه خدا را با این‌همه بار گناهی که از مردم به دوش گرفته‌ای ملاقات کنی، برایت بس نیست؟

به خدا سوگند! همواره در ظلم و ستم بودی تا ظرفش را مالامال کردی در صورتی که فاصله تو و مرگ جز یک چشم به‌هم زدن نیست! و چاره‌ای جز این نداری. تو را درحالی می‌بینم که به ما بدی کردی و از ارث پدری ما جلوگیری به عمل آوردی، با اینکه به خدا سوگند! رسول اکرم (ص) از همان زمان ولادت، ما را وارث آن کرده بود و همان استدلالی را که در سقیفه آوردند تو نیز برای ما اقامه کردی. همان دلایلی که (ابو بکر) به آنها چنگ زد و در نتیجه شما هم به همان دلایل تمسک کردید و کارهایی که نباید می‌کردید انجام دادید چنین‌وچنان گفتید تا اینکه حکومت از راهی که هدف آن غیر از تو بود، به دست تو افتاد. (پس ای اهل خرد! در این‌باره عبرت گیرید).

معاویه! تو یادآوری کردی که آن مرد در زمان رسول خدا (ص) به عنوان امیر از ناحیه حضرت انتخاب شده بود و این‌چنین نیز بود؛ چراکه برای عمرو عاص در آن زمان که با پیامبر مصاحبت داشت فضیلتی به شمار می‌آمد ولی با این‌همه، مردم زمامداری او را پذیرا نشدند و کارهای ناپسندش را برشمردند تا آنجا که پیامبر فرمود: «از امروز به بعد جز من کسی بر شما حاکمیت نخواهد داشت». تو چگونه به عمل منسوخ پیامبر در زمانی دشوار و خاص، استناد می‌کنی؟ و یا چگونه مصاحبت و همراهی کسی را پذیرفته‌ای که به هیچ‌وجه نمی‌توان به او اعتماد کرد، دین و آیین و خویشاوندی او مورد وثوق و اطمینان نیست، تو می‌خواهی مردم را به سمت‌وسوی فردی دیوانه و اسرافگر سوق دهی و در شبهه‌ای گرفتارسازی که یزید در دنیای خود لذّت ببرد و تو آخرتت را به تباهی بکشانی، این همان زیانکاری آشکار است، از خداوند برای خود و شما آمرزش می‌طلبم».

معاویه از شنیدن سخنان امام حسین (ع) مات‌ومبهوت شد و تمام راه‌ها بر او بسته شد، رو به ابن عباس کرد و بدو گفت: ابن عباس! این شخص کیست؟ ابن عباس در پاسخ وی گفت: به خدا سوگند! او فرزند رسول خدا (ص) و از اصحاب کساء و از خاندان پاک پیامبر است. هرچه می‌خواهی از او بپرس که از میان همه، او پاسخگوی تو خواهد بود تا خداوند به امر خود داوری کند و او بهترین داوران است[۱۸].

نحوه برخورد امام حسین (ع) با معاویه با شدت و تندی انجام پذیرفت حضرت مسلمانان را آشکارا به جنگ با معاویه فراخواند و از پیروی سیاست ویرانگر معاویه که اسلام را به تباهی می‌کشاند، به آنان هشدار داد.[۱۹].

تلاش در جهت وحدت مسلمانان‌

هیئت‌های مردمی یکی پس از دیگری از تمام کشورهای اسلامی خدمت امام حسین (ع) شرفیاب می‌شدند و از جور و ستمی که بر آنان وارد شده بود، نزد حضرت شکوه کرده و با یاری‌طلبیدن از او، خواستار قیام وی بودند تا آنان را از ظلم و ستم برهاند. جاسوسان مدینه خبر گردهمایی و آمدوشد مردم را نزد امام (ع) به مرکز قدرت محلّی منتقل ساختند، مروان حکم فرمانروای شهر از شنیدن خبر این ماجرا به وحشت افتاد و از فرجام آن، فوق‌العاده بیمناک شد. از این‌رو، طی یادداشتی به معاویه چنین نوشت: اما بعد؛ مردم، آمدوشد فراوانی نزد حسین دارند، به خدا سوگند! از این وضعیت روز سخت و دشواری را برایتان پیش‌بینی می‌کنم[۲۰].

معاویه از فعالیت‌های امام حسین (ع) برآشفت و در نامه‌ای که به آن حضرت نوشت اظهار داشت: اما بعد؛ خبرهایی از تو به من رسیده اگر راست باشد تصور می‌کنم از آن چشم بپوشی و اگر عاری از حقیقت‌اند در پرهیز از آنها بیش از همه توفیق داری، برای بهره‌وری خودت آغاز کن و به عهد و پیمان خدا وفا نما و مرا بر قطع رابطه با خود و ناسزاگویی‌ات وادار مساز؛ زیرا تو هرگاه مرا مورد اعتراض قرار دهی به تو اعتراض خواهم کرد و هرزمان با من نیرنگ کنی، از در حیله برایت بیرون خواهم آمد، ای حسین! از تفرقه و پراکندگی مسلمانان و به آشوب و فتنه کشاندن آنان، از خدا بترس[۲۱].[۲۲].

فاش ساختن جنایات معاویه‌

امام حسین (ع) در پاسخ نامه معاویه طی نامه بسیار مهمّی مسئولیت کلیه خونریزی‌ها و ناامنی‌ها و مشکلاتی که در کشور به وجود آمده و مسلمانان را در معرض بحران‌های گوناگون قرار داده بود، متوجه وی ساخت. این نامه در بیان تمام جنایاتی که از معاویه سرزده، از بهترین اسناد تاریخی تلقی می‌شود. متن نامه بدین شرح است: نامه‌ات به دستم رسید در آن نوشته بودی از اعمال و رفتارت خبرهایی به من رسیده که نسبت به آنها نگران هستی که سزاوار است آنها را ترک کنی. بدان که تنها به اذن خدا می‌توان کار نیک انجام داد و اگر رخصت او نباشد انجام آن کارها ممکن نیست.

اما اینکه گفتی از ناحیه ما خبری به تو رسیده این سخنان مربوط به افراد سخن‌چین و چاپلوسی است که در پی تفرقه و پراکندگی مردمند، گمراهگران دروغ گفته‌اند، من نه تدارک جنگی دیده‌ام و نه بر ضدّ تو قیامی به پا کرده‌ام. به خدا سوگند! برای ترک این جنگ تنها از خدا می‌ترسم و تصور نمی‌کنم خداوند به ترک آن راضی باشد و هیچ‌گونه عذری وجود ندارد که من با حزب شیطانی ستم‌پیشه‌ات، مبارزه نکنم. آیا تو قاتل حجر بن عدی نیستی؟ آیا تو قاتل نمازگزاران متدیّن و عابدی نیستی که‌ با ستم‌پیشگان و بدعت‌گزاران، به مبارزه برخاستند و در راه خدا از نکوهش هیچ نکوهشگری نمی‌هراسیدند؟ این تو بودی که پس از آن‌که با سوگندهای بزرگ و پیمان‌های محکم، به آنها امان دادی آنان را ظالمانه به شهادت رساندی، در برابر خدا گستاخی کردی و عهد و پیمانش را بی‌اهمیت تلقی کردی.

آیا تو قاتل عمرو بن حمق خزاعی یار باوفای رسول اکرم (ص) آن بنده شایسته خدا که جسمش در اثر عبادت ضعیف و رنگ رخسارش به زردی‌گراییده بود، نیستی؟ در صورتی که به او امان دادی، امان‌نامه‌ای که اگر به آهوان بیابان داده می‌شد، از قلّه کوه نزد تو می‌آمدند و تسلیم می‌شدند. آیا تو نبودی که ادعا کردی زیاد پسر سمیّه که به زنا از غلام ثقیف، زاده شد، فرزند پدرت می‌باشد؟ با اینکه رسول خدا (ص) فرمود: «فرزند مربوط به پدر است و زناکار را باید سنگسار نمود».

تو بودی که سنّت پیامبر را رها ساختی و بدون هدایتی از ناحیه خدا، از هوای نفست پیروی نمودی و سپس همین زیاد را بر مسلمانان مسلّط نمودی تا دست به کشتار آنان بزند و دست و پای آنها را ببرد و چشم‌هایشان را از حدقه بیرون آورد و آنان را بر درخت خرما به دار آویزد، گویی تو از این امت نیستی و آنها از تو نیستند! آیا تو قاتل آن مرد حضرمی نبودی که زیاد درباره او برایت نامه نوشت که وی از دین و راه و رسم علی (ع) پیروی می‌کند و تو به او نوشتی هرکس را بر دین علی یافتید از دم تیغ بگذرانید؟ آنها را به قتل رساندی و به فرمان تو آنان را مثله کردند در صورتی که دین علی همان دین پسر عمویش رسول خدا (ص) است که تو را در جایی که اکنون نشسته‌ای نشاند و اگر آن نبود عزّت و شرف تو و پدرانت نظیر گذر زمستان و تابستان، رفتنی بود.

در نامه‌ات گفته‌ای: دین خود و امت پیامبر را در نظر بگیر و از تفرقه و پراکندگی‌ مسلمانان بپرهیز، مبادا آنها را به آشوب و فتنه بکشانی در صورتی که من فتنه و آشوبی برای مردم بزرگتر از حکومت تو بر آنها سراغ ندارم برای خود و دین و امّت رسول خدا (ص) کاری برتر از مبارزه با تو نمی‌بینم، اگر این کار را انجام دهم مایه تقرّب به خداست و اگر از آن دست بردارم برای حفظ دینم به پیشگاه خدا استغفار می‌کنم و در کارهایم از او توفیق و راهنمایی می‌طلبم.

نوشته‌ای: اگر به تو اعتراض کنم، به من اعتراض می‌کنی و اگر تو را بفریبم، از در حلیه و نیرنگ با من درخواهی آمد، اکنون هر حیله‌ای می‌توانی بکار ببر من امید آن دارم که فریبت به من آسیبی نرساند و بیش از همه به خودت زیان خواهد رساند؛ زیرا تو بر مرکب جهل و نادانی‌ات سوار شده‌ای و به پیمان‌شکنی خود علاقه‌مندی. به جانم سوگند! به هیچ شرطی پایبند نماندی و با به شهادت رساندن افرادی که پس از برقراری صلح و سوگند دادن و عهد و پیمان گرفتن، آنان را کشتار نمودی، عهد و پیمان خویش را زیر پا نهادی و بی‌آن‌که با کسی سر جنگ داشته و یا کسی با آنان بستیزد، آنها را از دم تیغ گذراندی. این کار را تنها بدین جهت انجام دادی که آنان فضائل ما را بازگو می‌کردند و به حقوق ما ارج می‌نهادند. از بیم اینکه مبادا اگر آنها را به شهادت نرسانی قبل از اینکه کاری انجام دهند از دنیا بروی و یا آنان پیش از آنکه آنان بر این قضیه آگاه گردند مرگ به سراغشان آید.

ای معاویه! تو را به قصاص الهی مژده باد، به روز حساب ایمان بیاور و به هوش باش که خدا نوشتاری دارد که هر ریز و درشتی در آن ثبت می‌شود خداوند هیچگاه فراموش نمی‌کند که تو مردم را به صرف اتهام، به قتل می‌رساندی و اولیای خدا را از خانه‌هایشان به دیار غربت تبعید می‌کردی و برای پسرک خام و باده‌نوش خود و همبازی سگان، بیعت گرفتی. تردیدی نیست که به خویشتن زیان رساندی و دینت را به تباهی کشاندی و مردم را فریب دادی و به سخنان افراد جاهل و نادان گوش فرادادی و پرواپیشگان باتقوا را به خواری و ذلّت واداشتی. هیچ‌گونه سندی سیاسی جز این سند از آن زمان وجود ندارد که بیهوده کاری‌های سلطه حاکم را آشکار و جنایاتی را که معاویه مرتکب شده، ثبت کرده باشد و این خود، فریاد و خروشی در برابر جور و ستم و خودکامگی به شمار می‌آید.[۲۳].

بازگرداندن حق از دست رفته‌

معاویه بیشتر دارایی دولت را در راستای حفظ قدرت و حکومتش هزینه می‌کرد، چنان‌که در جهت تقویت مرکزیّت سیاسی و اجتماعی بنی امیّه، اموال هنگفتی را به آنان می‌بخشید و امام حسین (ع) از ادامه این سیاست سخت نگران بود و خارج ساختن این‌گونه اموال را از چنگ معاویه که حکومتش فاقد هرگونه پایه و اساس قانونی بوده و بر قلع‌وقمع و تقلّب و فریب‌کاری استوار بود، ضروری می‌دانست. کاروانی از اموال و کالا از ناحیه یمن برای سرازیر شدن به خزانه دمشق، از مدینه عبور کرد که امام حسین (ع) بر آن استیلا یافت و کالاهای آن را بین نیازمندان توزیع نمود و به معاویه نوشت: «از حسین بن علی، به معاویة بن ابی سفیان، اما بعد؛ کاروانی از یمن حامل کالا و زیورآلات و عنبر و عطر برای تو بود تا آنها را در خزانه دمشق سرازیر کنی و به وسیله آنها آزمندان فامیل خود را سیر نمایی. ولی من بدان‌ها نیاز داشتم و آنها را مصادره نمودم؛ والسلام»[۲۴].

معاویه در پاسخ امام (ع) نوشت: «از بنده خدا معاویه امیر المؤمنین، به‌ حسین بن علی، درود بر شما، اما بعد؛ نامه‌ات به دستم رسید، یادآور شده بودی که کاروانی از یمن برایم حامل کالا و زیورآلات و عنبر و عطر بوده از آن دیار عبور کرده تا من آنها را به خزانه دمشق وارد کنم و آزمندان خاندان پدری‌ام را سیر کنم و تو بدان‌ها نیاز داشته‌ای و آنها را مصادره نموده‌ای، (حسین!) تو شایسته مصادره آن اموال نبودی زیرا تو خود، آنها را به من نسبت دادی و فرمانروا به گرفتن مال، سزاوارتر است و سپس خود، سهمیه هرکسی را از آن جدا می‌کند. به خدا سوگند! اگر از آن کاروان دست برداری تا نزد من آید حق تو را پایمال نخواهم کرد، ولی ای برادرزاده! گمان من این است که تو اندیشه‌ای در سر می‌پرورانی و تصور می‌کنم مربوط به زمان من باشد، من از تو قدرشناسی می‌کنم و از اشتباهت درمی‌گذرم، ولی به خدا سوگند! بیم آن دارم به کسی گرفتار و مبتلا شوی که تو را یک لحظه مهلت ندهد».

امام حسین (ع) با این عمل خود ثابت کرد که خلیفه غیرقانونی حق تصرف در اموال مسلمانان را ندارد، بلکه این عمل، حق حاکم دینی است و او شخص امام حسین (ع) است که اموال بیت المال را طبق معیارهای اسلامی میان مسلمانان تقسیم می‌کند. حضرت در نامه‌اش تأکید فرمود که خلافت معاویه را به رسمیّت نمی‌شناسد؛ زیرا امام (ع) در نامه‌اش او را آن‌گونه که دیگران می‌گفتند، امیر المؤمنین نخواند. از اینجا بود که معاویه کوشید موضع امام را دور بزند. به همین دلیل، در پاسخ نامه امام (ع) خود را امیر المؤمنین و فرمانروای مسلمانان خواند ولی حرکتش ناکام ماند؛ زیرا موضع امام حسین (ع) برای کلیه مسلمانان در طول تاریخ، هم‌چنان معیار و ملاکی اسلامی و جداکننده خوب و بد به شمار می‌آمد، در صورتی که مردم هیچ‌گونه توجه و اعتنایی به موضع معاویه ننموده و آن را جز وارونه جلوه دادن حقیقت و فریب‌ افکار عمومی، چیز دیگری ندانستند. در حقیقت، این موضع‌گیری امام (ع) در جهت اعتراض به رفتار و حکومت معاویه و درخواست حاکمیّت حق و عدل الهی، اشاره‌ای بس روشن و واضح تلقی می‌شود.[۲۵].

توجه دادن مردم به مسئولیت‌های خود

امام حسین (ع) طی یک گردهمایی عمومی سیاسی، جمعیت انبوهی از مهاجران و انصار و تابعان و دیگر مسلمانانی را که در مراسم حج شرکت جسته بودند، بدان گردهمایی فراخواند و در جمع آنان به‌پا خاست و به ایراد خطابه پرداخت و پیرامون رنج و محنت و گرفتاری‌هایی که از ناحیه معاویه متوجه عترت پیامبر و پیروان آنان شده و اقدامات شدیدی که در جهت نهان ساختن فضایل آنان و پوشیده نگاه داشتن روایات رسیده از رسول خدا (ص) در حق آنان، صورت گرفته بود، سخن گفت و حاضران را موظف ساخت آن مطالب را میان مسلمانان منتشر سازند.

سلیم بن قیس هلالی با نقل گزارش این گردهمایی و عین خطابه امام حسین (ع) می‌گوید. یک سال قبل از مرگ معاویه، حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر، حج به جا آوردند. امام حسین (ع) بنی هاشم و زنان آنان و بردگانشان و آن دسته از انصار که خود و اهل بیتش را می‌شناختند، گرد آورد و سپس با فرستادن رسولانی بدانان گفت: از شما می‌خواهم آن گروه یاران رسول خدا (ص) را که به نکوکاری و پرهیزکاری معروفند نزدم گرد آورید، و آنان نیز چنین کردند. بدین ترتیب، بیش از هفتصد شخصیت در منی حضور آن بزرگوار رسیده و در خیمه‌ها جای گرفتند که اکثریت آنها را تابعان‌ تشکیل می‌دادند و قریب به دویست تن از یاران پیامبر در آن جمع حضور داشتند، امام (ع) در جمع آنان به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثنای خدا چنین فرمود: اما بعد، بلاهایی را که این انسان سرکش -یعنی معاویه- بر ما و پیروانمان وارد ساخته، به خوبی دیدید و دانستید و گواهی دادید. من امروز پرسشی از شما دارم، اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید و اگر دروغ گفتم، تکذیبم نمایید.

سخنانم را بشنوید و آنها را نهان دارید، سپس به شهر و دیار خود بازگردید و کسانی را که بدان‌ها اعتماد دارید بدان‌چه شما را آگاه ساختم فراخوانید زیرا من بیم آن دارم که این حق (مسأله ولایت) کهنه و مندرس شود و از میان برود و خداوند نور خود را کامل می‌گرداند، هرچند کافران ناخرسند باشند.

راوی می‌گوید: امام حسین (ع) تمام آیاتی را که خداوند در حق اهل بیت نازل کرده بود قرائت فرمود و تفسیر کرد و آن‌چه را جد بزرگوارش رسول اکرم (ص) درباره پدر و برادر و مادر و خودش و خاندان او فرموده بود، همه را یادآور شد و یارانش هریک در پاسخ این مطالب اظهار می‌داشتند: آری، صحیح است، ما این مطالب را شنیده و بدان گواهی داده‌ایم. از جمله مواردی که حضرت آنان را سوگند داد، بدان‌ها فرمود: شما را به خدا! آیا می‌دانید آن زمان که رسول خدا (ص) میان یاران خود پیمان برادری برقرار ساخت، علی بن ابی طالب برادر پیامبر گردید؛ زیرا بین خود و او پیمان برادری بست و فرمود: «تو برادر من و من در دنیا و آخرت برادر توام».

عرض کردند: آری، چنین است. فرمود: شما را به خدا سوگند! آیا می‌دانید رسول خدا مکان مسجد و منازل خویش را خریداری کرد و آنها را بنا نهاد و سپس در آن مکان حجره و اتاق ساخت. نه اتاق‌ برای خود و دهمین حجره را برای پدرم در وسط آن ساخت، سپس هر دری را که به مسجد گشوده می‌شد، مسدود نمود، جز در خانه پدرم و در پی این کار بسیاری از افراد، هرچه خواستند گفتند و رسول خدا در پاسخ آنان فرمود: من در خانه‌های شما را مسدود نکردم، که در خانه علی را باز گشایم. بلکه خداوند مرا به بستن آن درها و باز گذاشتن در خانه علی فرمان داد.

آن‌گاه رسول خدا (ص) مردم را جز علی از خوابیدن در مسجد منع فرمود، او می‌توانست در حال جنابت در مسجد بماند، منزلش در منزل رسول خدا قرار داشت، سپس برای پیامبر و او فرزندانی روزی فرمود؟ عرض کردند: آری، چنین است.

امام (ع) فرمود: آیا می‌دانید که عمر بن خطاب می‌خواست به اندازه دید یک چشم، از منزل خود روزنه‌ای به مسجد باز کند، ولی رسول خدا (ص) وی را از این کار باز داشت و فرمود: «خداوند به من فرمان داده مسجدی پاک بنا نهم و غیر از من و برادرم و فرزندانش کسی در آنجا ساکن نشود؟ عرض کردند: آری، چنین است.

فرمود: شما را به خدا! آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) پدرم را روز غدیر خم به امامت منصوب نمود و مردم را به ولایت او فراخواند. فرمود: «حاضران، سخنانم را به غائبان برسانید؟» عرض کردند: آری، چنین است.

فرمود: شما را به خدا! آیا می‌دانید رسول خدا (ص) هنگامی که مسیحیان نجران را به‌ مباهله فراخواند، جز به اتفاق پدرم و همسرش و دو فرزندش در آن جمع، حضور نیافت؟ عرض کردند: آری، چنین است.

فرمود: شما را به خدا! آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) در جنگ خیبر پرچم را به دست پدرم سپرد و سپس فرمود: «پرچم را به دست کسی می‌سپارم که خدا و رسولش او را دوست می‌دارند و او نیز دوست‌دار خدا و رسول اوست، وی قهرمانی است که هیچ‌گاه پشت به دشمن نکرده و خداوند خیبر را به دست توانای او خواهد گشود؟» عرض کردند: آری، چنین است. فرمود: آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) پدرم را برای خواندن آیات سوره برائت اعزام نمود و فرمود: «این پیام را باید تنها خود و یا مردی از خاندانم ابلاغ نماید؟»

عرض کردند: آری، چنین است. فرمود: آیا می‌دانید پیامبر خدا در هر گرفتاری و ناراحتی که برایش رخ می‌داد، پدرم را به مقابله با آن می‌فرستاد؛ زیرا به او اعتماد کامل داشت، پدرم را هیچگاه به اسم نمی‌خواند و می‌فرمود: ای برادر! عرض کردند: آری، چنین است.

فرمود: آیا می‌دانید که رسول اکرم (ص) بین پدرم و جعفر و زید قضاوت نمود و فرمود: ای علی! تو از من و من از تو هستم و تو پس از من ولیّ و رهبر هر انسان با ایمانی هستی؟» عرض کردند: آری، چنین است.

فرمود: آیا می‌دانید پدرم هرروز با رسول خدا (ص) خلوتی داشت و هرشب نشستی، هرگاه از رسول خدا پرسشی داشت، بدو پاسخ می‌داد و هرزمان سکوت می‌کرد، پیامبر با او آغاز سخن می‌نمود؟ عرض کردند: آری، چنین است. فرمود: آیا می‌دانید، رسول خدا (ص) پدرم را بر جعفر و حمزه برتری بخشید، آن‌گاه که به فاطمه فرمود: «دخترم! همسرت بهترین فرد خاندان من است، در گرویدن به اسلام از همه با سابقه‌تر حلم و بردباری‌اش از همه بیشتر و علم و دانش وی از همه بالاتر است؟» عرض کردند: آری، چنین است.

فرمود: آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) فرمود: «من سرور فرزندان آدم و برادرم علی، سرور عرب است و فاطمه، سرور زنان بهشتی و حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشت‌اند؟» عرض کردند: آری، چنین است. فرمود: آیا می‌دانید که رسول خدا (ص) به پدرم فرمان داد که تنها او غسلش دهد و او را آگاه ساخت که جبرئیل در غسل دادن بدنش پدرم را کمک خواهد کرد؟» عرض کردند: آری، چنین است.

امام (ع) فرمود: آیا می‌دانید رسول اکرم (ص) در آخرین خطبه‌ای که ایراد کرد فرمود: «دو [چیز] گران‌سنگ میان شما می‌نهم، یکی کتاب خدا و دیگری اهل بیتم، به هر دو تمسک جویید، هیچ‌گاه به گمراهی دچار نخواهید شد؟» عرض کردند: آری، چنین است.

به گفته روای، امام ابا عبدالله الحسین (ع) تمام آیات قرآن و روایاتی را که از رسول اکرم (ص) به ویژه در حق علی بن ابی طالب (ع) و اهل بیت او وارد شده بود، برشمرد و مردم را به آنها سوگند داد و صحابه در پاسخ اظهار می‌داشتند: آری، چنین است. آن‌چه را بیان می‌داری، شنیده‌ایم و تابعان اظهار می‌داشتند: آری، این سخنان را فلانی و فلانی که مورد اعتمادمان بوده‌اند نقل کرده‌اند، آن گاه امام (ع) آنان را سوگند داد که از رسول خدا (ص) شنیده‌اید می‌فرمود: هرکس ادعای دوستی مرا داشته باشد ولی به علی کینه بورزد، دروغگوست؛ زیرا چنین فردی که به علی کینه می‌ورزد مرا دوست ندارد.

در این هنگام شخصی عرضه داشت: ای رسول خدا! چگونه چنین چیزی ممکن است؟ حضرت فرمود: «لِأَنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ»[۲۶]. عرض کردند: آری، آن‌چه را اظهار داشتی شنیده بودیم و سپس پراکنده شدند[۲۷].[۲۸].

مرگ معاویه‌

معاویه در سال ۶۰ هجری مرد[۲۹]. و از جنایاتی که مرتکب شده بود و زیاده‌روی در ریختن خون مسلمانان و چپاول اموالشان، سخت بی‌قرار و در رنج و عذاب بود، مرگش در دمشق فرارسید و از دیدن روی فرزند خود که خلافت را برایش غصب و وی را بر مسلمانان تحمیل کرده بود، محروم ماند، به گفته تاریخ‌نگاران: یزید در زمان مرگ پدرش، در شکارگاه‌ها و غرق در عربده‌کشی مستانه و آواز چنگ و دف بود[۳۰].[۳۱].

منابع

پانویس

  1. نام قبایل ابوبکر و عمر.
  2. استیعاب، ج۲، ص۶۹۰.
  3. مروج الذهب، ج۱، ص۴۴۰؛ تاریخ ابن عساکر، ج۶، ص۴۰۷.
  4. مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۵۷.
  5. الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۹.
  6. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۴۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵؛ الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۶۲.
  7. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۴۹.
  8. وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۸۹؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۶.
  9. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۴۷-۱۵۱.
  10. اغانی، ج۸، ص۷۱؛ شعراء النصرانیه بعد الاسلام، ص۲۳۴ از لویی شیخو یسوعی.
  11. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰.
  12. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۰.
  13. تاریخ طبری، ج۴، ص۱۸.
  14. مقاتل الطالبیین، ص۲۹؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۵۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۵۲.
  15. الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۵۲؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۰.
  16. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۵۱.
  17. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۵۲.
  18. حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۲۱۹- ۲۲۰.
  19. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۵۳.
  20. حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۲۱۹- ۲۲۰.
  21. حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۲۲۴.
  22. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۵۶.
  23. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۵۷.
  24. شرح نهج البلاغه؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۲۷، چاپ اول؛ ناسخ التواریخ، ج۱، ص۱۹۵.
  25. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۶۰.
  26. «زیرا علی از من و من از علی هستم، هرکس دوستدار او باشد، مرا دوست داشته و دوستدار من مورد محبت خداست، و آن‌کس که کینه علی را به دل داشته باشد، به من کینه ورزیده و هرکس کینه مرا به دل داشته باشد، با خدا دشمنی کرده است»
  27. کتاب سلیم بن قیس، ص۳۲۳، تحقیق محمد باقر انصاری.
  28. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۶۲-۱۶۷.
  29. سیرة الائمه الاثنی عشر، ج۲، ص۵۴.
  30. حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۲۳۹- ۲۴۰.
  31. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۱۶۷.