عقیل بن ابی‌طالب در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

عقیل فرزند ابوطالب پسر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، کنیه‌اش ابو یزید و برادر امیرمؤمنان (ع) است. ابوطالب چهار پسر داشت که نخست طالب که ده سال از عقیل بزرگ‌تر بود و عقیل ده سال از جعفر بزرگ‌تر بود و جعفر ده سال از حضرت علی بزرگ‌تر (ع) بود. حضرت علی (ع) از نظر سنی از همه برادرانش کوچک‌تر بود ولی از نظر مقام و منزلت از همگان بلند مرتبه‌تر و حتی بعد از رسول خدا (ص) از همه عالم برتر است. عقیل جزو اصحاب و یاران رسول خدا (ص) و در زمرۀ اعوان و انصار برادرش امیرالمؤمنین (ع) به شمار می‌آید[۱].

او در سال ششم هجری و قبل از صلح حدیبیه مسلمان شد. در برخی از جنگ‌ها از جمله غزوه حنین و موته در رکاب حضرت رسول (ص) حضوری فعال داشت.

عقیل مانند عمویش عباس از کسانی بود که با زور و فشار سرانِ قریش در سال سوم هجری به جنگ بدر آمد و با مسلمانان جنگید. اما در آن جنگ اسیر شد. پس از پایان جنگ قرار شد که از اسیران فدیه(خون‌بها) بگیرند تا آزاد شوند؛ به دستور رسول خدا (ص) به علت تنگدستی عقیل، فدیه او را عباس (که خودش نیز اسیر بود) داد و آنان آزاد شدند.

عقیل پس از آزادی به مکه بازگشت و در سال ششم هجری و قبل از صلح حدیبیه مسلمان شد و در همان سال به شهر پیامبر (مدینة النبی) مهاجرت کرد و در جوار پیامبر خدا (ص) و دیگر مسلمانان در این شهر ساکن شد. هم‌چنین وی در غزوۀ موته شرکت کرد[۲] به دنبال آن درد شدیدی بر او عارض و زمین‌گیر شد. از همین رو، از شرکت وی در عملیات فتح مکه، نبرد حنین و طائف سخنی به میان نیامده است.

ابن هشام نقل می‌کند: عقیل از جمله مجاهدانی است که در نبرد حنین حضور یافت و با قدرت و شدت جنگید. طبق همین نقل وی در حالی که از شمشیر خون می‌چکید، نزد همسرش فاطمه بنت شبیه بازگشت و همسرش گفت: می‌دانم که جنگیدهای، اکنون از غنایم جنگی چیزی برای ما آورده‌ای؟ عقیل سوزنی از غنایم جنگی همراه خود داشت و آن را به همسرش داد و گفت: این سوزن مال تو است که با آن لباست را بدوزی. اما طولی نکشید که منادی پیامبر خبر داد که غنایم را به بیت‌المال برگردانند؛ آن‌گاه عقیل سوزن را از همسرش گرفت و به بیت‌المال بازگرداند[۳].

از این نقل استفاده می‌شود که عقیل مردی مجاهد و پایبند به مقررات اسلام و مطیع و فرمان‌بردار از رسول خدا (ص) بوده است.

عقیل علاوه بر شجاعت و دلاوری مردی عالم و شاعر و به نسب قریش و روزگار آنان عالم و آگاه بود.[۴]

عقیل و مهمانی برادرش علی (ع)

بی‌تردید عقیل پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) دل در گرو ولایت برادرش امیرالمؤمنین (ع) داشت و پس از قتل عثمان به صراحت به این حقیقت اقرار نمود و با علی (ع) بیعت کرد، اما چون نابینا و زمین‌گیر بود، نمی‌توانست همراه برادرش علی (ع) در جنگ‌ها شرکت نماید و در مدینه باقی ماند، تا آن‌که روزگار مالی و عایله و خانواده بسیارش او را در تنگنا قرار داد، لذا پس از آن‌که امیرالمؤمنین (ع) بعد از جنگ جمل در کوفه استقرار یافت، عقیل به امید دریافت کمک مالی بیشتر، با لباسی کهنه و مندرس بر آن حضرت وارد شد. او را در حالی که در صحن مسجد کوفه نشسته بود، یافت و به حضرت سلام کرد. البته چشم عقیل نابینا بود - علی (ع) نیز پاسخ او را داد. بعد حضرت به فرزندش امام حسن (ع) فرمود پیراهن، ردا و کفش نویی برای عمویش بخرد. امام حسن نیز آنان را فراهم کرد. فردای آن روز، عقیل با جامه و لباسی نو خدمت حضرت آمد، سلام کرد و گفت: ای برادر، نمی‌بینم که از دنیا به بهره‌ای رسیده باشی و نفس من از خلافت تو راضی نیست، اگر چه شما نفس خود را راضی کرده‌ای. (مرادش دریافت پول و کمک بیشتری بود) اما امام (ع) گفت: ای ابویزید (عقیل)، هنگامی که سهم و حقوق مرا بپردازند آن را به تو خواهم داد.

ابن اثیر این قسمت از تاریخ را چنین نقل می‌کند: شب که فرا رسید، به هنگام خوردن شام، عقیل متوجه گردید که جز چند قرص نان و قدری نمک و مقداری سبزی بر سفرۀ برادر، طعام شایسته‌ای یافت نمی‌شود لذا با تعجب گفت: همه‌اش همین است؟ حضرت علی (ع) فرمود: آری! عقیل گفت: بسیار خوب، حال که من بدهکارم و چیزی هم ندارم، آیا بدهی‌ام را می‌پردازی؟ حضرت فرمود: بدهی‌هایت چقدر است؟ گفت: چهل هزار (درهم یا دینار). امام (ع) فرمود: این مبلغ را ندارم؛ اما اگر صبر کنی، به زودی سهام و عطایای بیت المال بین مسلمانان تقسیم می‌شود و سهم معین من چیزی حدود چهار هزار (دینار یا درهم) خواهد بود و من سهمم را به تو خواهم داد. عقیل به حالت اعتراض گفت: همه بیت المال به دست توست با این حال می‌خواهی به انتظار سهم ناچیزت بنشینم؟

امام (ع) فرمود: آیا می‌خواهی از اموال مسلمانان به تو بدهم و حال آن‌که آنان مرا امانت‌دار بر اموال خود قرار داده‌اند.

عقیل گفت: پس اجازه بده نزد معاویه بروم تا خواسته‌ام برآورده شودا حضرت فرمود: "در این امر مختاری". عقیل این سخن امام (ع) را دلیل بر اجازه گرفت و بعداً نزد معاویه رفت. معاویه وقتی خبردار شد که عقیل می‌آید، دستور داد از او پذیرایی کردند و یک صد هزار درهم به او کمک نمود و مشکلش برطرف شد[۵].

از این نقل ممکن است استفاده شود که عقیل در زمان حیات برادرش نزد معاویه رفته است، اگر چه این احتمال هم داده می‌شود که او پس از شهادت برادر نزد معاویه رفته باشد که توضیح آن در ادامه خواهد آمد.[۶]

زمانِ ملاقات عقیل با معاویه

برخی عقیده دارند که عقیل در حیات و عصر خلافت برادرش حضرت علی (ع) به شام نزد معاویه رفته است و دلیل می‌آورند که: روزی معاویه در حالی که عقیل پیش او نشسته بود، به اطرافیانش گفت: این ابو یزید (عقیل) اگر نمی‌دانست که من بهتر برادرش هستم، پیش من نمی‌آمد و او را رها نمی‌کرد و نزد ما اقامت نمی‌گزید! عقیل بلافاصله در جواب گفت: آری، برادرم برای دین من بهتر است و تو برای دنیای بهتری، و من دنیا را بر آخرت برگزیده‌ام و نزد تو آمده‌ام، ولی از خدا مسئلت دارم که عاقبت مرا ختم به خیر و پسندیده گرداند[۷].

قائلان به این قول می‌گویند: از این سخن معاویه و جواب عقیل پیداست که هنوز امیرالمؤمنین (ع) در قید حیات بوده است، که چنین گفت و گویی انجام شده است.

اما قول دوم که به نظر می‌رسد درست‌تر باشد، این است که: عقیل در زمان حیات برادرش حضرت علی (ع) نزد معاویه نرفته بلکه پس از شهادت آن حضرت به معاویه پیوسته و مکرر هم با او مجالست داشته و کمک‌های زیادی هم دریافت کرده است. به دلیل آن‌که عقیل پس از جنگ نهروان نامه‌ای برای حضرت امیر (ع) به کوفه فرستاد، و اجازه خواست که با تمام اهل و عیال و بستگان به کوفه بیاید و به یاری آن حضرت بشتابد و در آن نامه از معاویه سخت مذمت می‌کند ذیلاً به آن می‌پردازیم که از مجموع این نامه استفاده می‌شود، او هرگز به معاویه نپیوسته بوده بلکه با برادرش حضرت علی (ع) بوده است [۸]، و ملاقات با معاویه هم بعد از شهادت امام علی (ع) بوده است.

و مهم‌تر این که مگر ممکن است امام علی (ع) با معاویه و در صفین در حال نبرد باشد و عقیل برادرش که معتقد به ولایت حضرت بود به معاویه بپیوندد. مضافاً اینکه اگر عقیل نزد معاویه در زمان حیات حضرت علی (ع) می‌رفت به طور قطع، معاویه این موضوع را به همه اطلاع می‌داد و جزو حقانیت خود به حساب می‌آورد، بنابراین با این قرائن و شواهد به قطع می‌توان گفت، عقیل در زمان حیات امیرالمؤمنین (ع)، هرگز با معاویه ملاقات نداشته است.

اما داستان فوق بر فرض صحت سند آن، نیز با این قول که او بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) نزد معاویه رفته است، منافاتی ندارد؛ زیرا معاویه در تعبیرش گفته است: "اگر نمی‌دانست که من بهتر از برادرش هستم، پیش من نمی‌آمد و..." یعنی حاضر نمی‌شد نزد من آید و دل در گرو راه و رسم برادرش علی (ع) می‌گذاشت و به من مراجعه نمی‌کرد. پس می‌توان این تعبیرات را هم با مراجعه او پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) تطبیق داد. از مجموع آنچه می‌توان از تاریخ فهمید این است که عقیل پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) مکرر با معاویه ملاقات داشته و سخنانی بین او و معاویه و همنشیانش رد و بدل شده که در این اثر به مواردی از آن اشاره می‌کنیم.[۹]

نامه عقیل و پاسخ دردمندانه امام (ع) به او

پس از پایان جنگ خوارج نهروان به عقیل خبر رسید که مردم کوفه از یاری حضرت علی (ع) خودداری کرده و از مواضع قبلی خود و جدیت در جهاد و ادامۀ پیکار علیه معاویه، عقب نشینی می‌کنند. عقیل در پی دریافت این خبر، نامه‌ای به برادرش حضرت علی (ع) نوشت و در آن یادآور شد که برای هر گونه جانبازی در راه اطاعت از آن حضرت آماده است.

حضرت در پاسخ برادرش عقیل چنین نوشت: "از بنده خدا علی امیرمؤمنان، به عقیل بن ابی طالب، سلام خدا بر تو باد، همانا نخست با تو خداوندی را می‌ستایم که خدایی جز او نیست و پس خداوند ما و تو را در کنف حمایت خود بدارد، چون کسی که در نهان از خداوند می‌‌ترسد که خدا ستوده و بزرگوار است؛ اما بعد، نامه‌ات که توسط عبدالرحمان بن عبید ازدی فرستاده بودی، رسید و در آن نوشته بودی که عبدالله ابن ابی سرح را به همراه چهل نفر از فرزندان آزادشدگان را که از قُدید[۱۰] می‌آمدند و آهنگ شام داشته‌اند، دیده‌ای. بدان که ابن ابی سرح از دیر باز به خدا و رسول خدا و کتاب مجیدش نیرنگ زده و از راه حق بازگشته است و به کجی و انحراف‌ گراییده است؛ بنابراین پسر ابی سرح و همه قریش را رها کن و آزادشان بگذار تا در ضلالت و گمراهی بتازند و در جدال و جدایی از حق جولان دهند، همانا که امروز، تمام عرب برای نبرد با برادرت جمع شده‌اند و دست به دست هم داده‌اند، هم چنان که در گذشته برای نبرد با پیامبر خدا (ص) جمع شده بودند. آنان حق او را گنشناخته و فضلش را منکر شدند و به دشمنی و خصومت مبادرت ورزیدند و برای او جنگ پیش آوردند و بر ضد او تمام کوشش و همۀ استعداد خود را به کار گرفتند، و سرانجام لشکرهای احزاب را به سویش گسیل داشتند.

سپس حضرت در این نامه قریش را مورد نفرین قرار داده دربارۀ غارت‌گری و ظلم ضحاک در حق مردم حیره که عقیل هم در نامه‌اش یاد کرده بود و هم‌چنین سایر مسائل صحبت می‌کند[۱۱].[۱۲]

عقیل و مذمت معاویه و یارانش

ابن ابی الحدید می‌نویسد: عقیل پس از شهادت امیرمؤمنان (ع) و در روزگار صلح امام حسن (ع) روزی بر معاویه وارد شد در حالی که گرد او جمعی از همنشینانش مثل عمرو عاص و ضحاک بن قیس و... بودند، عقیل را مورد احترام برادرت و تکریم قرار داد و گفت: ای ابا یزید، تو هم سپاهیان مرا دیده‌ای و هم سپاهیان برادرت را؛ حال آنچه را از لشکرگاه ما و برادرت دیده‌ای، برای ما توصیف کن.

عقیل گفت: به خدا سوگند! هنگامی که بر لشکرگاه برادرم علی (ع) گذشتم، دیدم شبی چون شب رسول خدا و روزهایی چون روز آن حضرت را دارند، با این تفاوت که فقط رسول خدا میان آنان نیست، من کسی جز نمازگزار ندیدم و آوایی جز بانگ تلاوت قرآن نشنیدم، اما وقتی به لشکرگاه تو گذشتم گروهی از منافقان و از آنانی که در لیله عقبه می‌خواستند شتر پیامبر (ص) را رم دهند و آن حضرت را هلاک سازند، به استقبالم آمدند و من شب و روزِ آنان را عیناً مانند شب و روز تو و پدرت ابوسفیان یافتم؛ تنها با این تفاوت که جای ابوسفیان را در میان سپاهیانت خالی دیدم.

عقیل پس از بیان این مطالب بلافاصله از معاویه پرسید: کسی که در طرف راست تو نشسته کیست؛ زیرا عقیل نابینا بود و آنان را نمی‌دید و فقط زمزمه‌ای از آنها به گوشش می‌رسید، معاویه گفت: او عمرو عاص است. عقیل گفت: همان کسی است که چون متولد شد، شش نفر مدعی پدری او شدند تا این که قصاب قریش (عاص بن وائل) بر دیگران پیروز شد و او را فرزند خود خواند.

سپس پرسید: دیگری کیست؟ معاویه گفت: ضحاک بن قیس است. عقیل گفت: آری به خدا سوگند، پدرش خوب بهای نطفه بزهای نر را می‌گرفت. باز پرسید: آن دیگری کیست؟ معاویه گفت: ابو موسی اشعری است. عقیل گفت: این پسر همان زن دزد نابکار است. - گویا عقیل درصدد بود به معاویه بفهماند که نه تنها سپاهیانت، بلکه اطرافیان و خواص دربارت نیز از افراد پست و بی‌اصالت و نانجیب زاده‌اند که اکنون اطراف تو را احاطه کرده‌اند-.

چون معاویه دید که عقیل همه اطرافیان و نزدیکان وی را خشمگین ساخته است لذا بهتر دانست دربارۀ خود او نیز چیزی بگوید تا خشم بقیه را فرو بنشاند. از این‌رو به عقیل گفت: ای ابا یزید، دربارۀ خود من چه می‌گویی؟

عقیل گفت: مرا از این کار معاف دار. گفت: باید بگویی. عقیل گفت: آیا حمامه را می‌شناسی؟ معاویه گفت: ای ابو یزید، حمامه کیست؟ عقیل گفت: به تو حقیقت را خبر دادم و چیزی نگفت و از جا برخاست و بیرون رفت. معاویه از این عمل متعجب شد، لذا فردی که با نسب و اقوام گذشته آشنایی داشت را فرا خواند و دربارۀ حمامه از او سؤال کرد. مرد نسب‌شناس گفت: اگر پاسخ دهم در امانم؟ معاویه گفت: آری، در امانی! نسب‌شناس گفت: حمامه مادر بزرگ پدری شماست؛ یعنی مادر ابوسفیان است که از روسپی‌ها و پرچم‌دار زمان جاهلیّت و از بدنام‌ترین زنان عرب بود. معاویه به اطرافیان خود گفت: "همانا من هم در سابقه و رسوایی با شما مساوی و بلکه بدتر شدم، خشمگین نباشید[۱۳].[۱۴]

عقیل و صراحت در جواب معاویه

معاویه در ملاقاتی که با عقیل داشت، پیشاپیش به اطرافیان خود گفت: امروز می‌خواهم عقیل را دست بیندازم! لذا وقتی عقیل وارد شد معاویه با ورود او گفت: ای اهل شام، این آیه را شنیده‌اید؟ تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ[۱۵]. گفتند: آری! معاویه گفت: این ابولهب از عموهای عقیل است. عقیل هم بی‌درنگ گفت: ای مردم، شما هم به طور حتم این آیه را شنیده‌اید؟ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ[۱۶]. گفتند: آری! گفت: این زن همان ام جمیل عمۀ معاویه است.

معاویه گفت: بگو ببینم، اکنون عمویت کجاست؟ عقیل گفت: وقتی وارد جهنم شدی وی را جست‌وجو کن و او را در حالی خواهی یافت که عمه‌ات ام جمیل را در آغوش گرفته است[۱۷].[۱۸]

تقاضای خرید کنیز قیمتی از معاویه

معاویه در یکی از روزهای ملاقاتش با عقیل گفت: اگر حاجتی داری بگو تا برآورده کنم؟ عقیل گفت: می‌خواهم کنیزی بخرم، اما به کمتر از چهل هزار درهم نمی‌فروشند.

معاویه گفت: آخر تو که نابینا شده‌ای، دیگر تو را چه حاجت به چنین کنیزی است؟ تو را کنیزی پنجاه درهمی کفایت می‌کند. عقیل گفت: می‌خواهم کنیزم قیمتی باشد تا پسری به دنیا آورد که هرگاه او را خشمگین کردی، با شمشیر گردنت را بزند. معاویه پاسخ داد: دلگیر مشو، خواستم با تو مزاحی بکنم؛ آن‌گاه دستور داد آن کنیز را برایش خریدند[۱۹].

مسلم بن عقیل از همین کنیز متولد شده است. وی هنگامی که هیجده ساله شد، نزد معاویه رفت و گفت: زمینی در مدینه دارم که قیمت آن صد هزار درهم است، می‌خواهم آن را به شما بفروشم. وی سخن مسلم را پذیرفت و پول آن را پرداخت کرد و به والی مدینه نوشت که زمین را تحویل بگیرد.

وقتی این خبر به امام حسین (ع) رسید، نامه‌ای برای معاویه ارسال کرد و در آن نوشت که: "جوانی از ما تو را فریفته و زمینی را که ملک وی نبوده، به تو فروخته است، پس آنچه به وی داده‌ای، بگیر و زمین را به ما برگردان" معاویه مسلم را خواست و نامه حضرت حسین (ع) را برایش خواند و به او گفت: چیزی که مالک نبودی به ما فروخته‌ای باید پول‌های ما را بازگردانی!".

مسلم در برابر درخواست معاویه گفت: جز به گردن زدنت با شمشیر چاره‌ای نیست! پس امکان ندارد پول‌ها را برگردانم.

معاویه وقتی این سخن را از مسلم شنید، خندید و در حالی که پایش را بر زمین می‌کوبید، گفت: پسرم، به خدا سوگند، این همان سخنی است که پدرت عقیل وقتی مادر تو را برایش خریداری کردم به من گفت.

سپس معاویه نامه‌ای به امام حسین (ع) نوشت که: من زمین را به شما برگرداندم، و پولی را که مسلم گرفته بود به خودش بخشیدم[۲۰].[۲۱]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. اسدالغابه، ج۳، ص۴۲۲؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۲۵۰؛ خصال صدوق، باب ثلاثة، ص۴۳۷.
  2. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۲۵۰.
  3. سیره ابن هشام، ج۴، ص۱۳۵.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۰۱-۱۰۰۳.
  5. اسدالغابه، ج۳، ص۴۲۳؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۲۴.
  6. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۰۳-۱۰۰۵.
  7. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۲۵۰.
  8. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۱۸.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۰۵-۱۰۰۶.
  10. قدید، نام محلی نزدیک مکه است.
  11. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۱۹.
  12. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۰۶-۱۰۰۷.
  13. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۲۴.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۰۸-۱۰۰۹.
  15. «توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد» سوره مسد، آیه ۱.
  16. «و (نیز) همسرش در حالی که هیزم‌کش (دوزخ) است» سوره مسد، آیه ۴.
  17. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۲۵۲؛ عقد الفرید، ج۴، ص۵.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۱۰.
  19. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۲۵۱.
  20. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۲۵۲.
  21. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۰۱۰-۱۰۱۱.