فلسفه ختم نبوت در فلسفه اسلامی
دو رکن اصلی خاتمیت
از منظر نگاه حداکثری به دیانت، آنچه به حق میتوان بر آن تأکید ورزید و به عنوان ارکان اصلی باور به خاتمیت از آن یاد کرد دو اصل ذیل است:
- إتمام وحی، یعنی نزول تام و تمام همه آنچه بشر برای طی مسیر تعالی و تکاملی خود تا آخرین مرحله لازم داشت؛
- پدید آمدن قابلیت و تکامل عقلی لازم و کافی در بشر و مخاطبان وحی برای فهم و تبیین وحی و تبلیغ دین. بدیهی است تا چنین قابلیت و قدرتی برای بشر عصر خاتمیت وجود نداشته باشد، از رکن اول؛ یعنی وحی نهایی، بهرهای نخواهد داشت؛ لذا اساساً دوره خاتمیت شروع نخواهد شد.
بنا بر تلقی حداکثری در باور به خاتمیت، لزوم هر دو رکن، امری مسلم و مبرهن است، اما این که نحوه پدید آمدن قابلیت فهم و تبیین وحی در بشر چگونه است؟ و آیا این توانمندی بر پایه بلوغ عقلی بشر و مسئله اجتهاد است، یا بر پایه وجود امام معصوم در میان بشر، جای تأمل و بررسی دارد. این تردید به معنای انکار رکن دوم نیست، بلکه تدقیق بیشتر در بحث بلوغ عقلی بشر است؛ به این معنا که آیا پدید آمدن قابلیت فهم و دریافت وحی کامل در بشر به اعتبار رشد و بلوغ عقلی عموم انسانها در عصر خاتمیت است، یا به اعتبار وجود داشتن انسانهای کاملی، چون امام معصوم در بین مردم و جامعه بشری؟ آیا میتوان پدیدآمدن قدرت فهم و تبیینی که در مخاطبان وحی خاتم لازم است، همان قدرت اجتهاد برخاسته از رشد و تکامل عقلی عمومی انسانها و بشر در دوره خاتمیت دانست، یا به دلیل ظهور سلسلهای از انسانهای کامل و مصون از خطا در کالبد بشر که مخاطبان اصلی و حقیقی وحی نیز آنان بودهاند، نه همه بشر و اگر گفته میشود بشر به بلوغ عقلی رسید، مراد پدید آمدن همین عقول کامل و ظهور آنان در بسیط زمین است؟
ملاحظه میشود این مسئله تا چه اندازه در بحث از ملاک و سر خاتمیت، اساسی و تعیین کننده است و دقیقاً جایگاه بررسی نسبت امامت با خاتمیت را تشکیل میدهد. پیش از پرداختن به بررسی نظریه بلوغ عقلی، لازم است بر اهمیت و ضرورت رکن دوم تأکید شود تا گمان نگردد تنها با وجود و تحقق رکن اول (إتمام وحی) میتوان خاتمیت را توجیه کرد. اگر فرض شود همه احکام و قوانین مورد نیاز بشر با همه دقایق و ظرایف و جزئیات به نحو تفصیل و بالفعل در قرآن کریم و بیانات و سیره پیامبر گرامی(ص) بیان شده و در اختیار امت اسلام قرار گرفته است، به گونهای که این احکام و موازین در هر دورهای از ادوار خاتمیت برای عموم جامعه اسلامی قابل دسترسی باشد، در این صورت از این حیث، وجه و مبنایی برای اجتهاد در دین یا دسترسی به امام معصوم باقی نمیماند و نمیتوان نیل به بلوغ عقلی را به عنوان رکن و سر دیگر برای خاتمیت قلمداد کرد. اما واقعیت تاریخی این است که این تفصیل و تبیین بالفعل و همهجانبه برای همه اعصار بعد، نه در خود قرآن کریم آمده و نه توسط نبی مکرم در مدت محدود حیات مبارکشان انجام پذیرفته است. تبیین نبوی، حداکثر در محدوده مسائل و نیازهای مطرح در همان دوره و در حدود فهم و ظرفیت ادراکی مخاطبان خاص ایشان در سیره و سنت آن حضرت انجام پذیرفته است. از این رو، بیشک نخستین و مهمترین و جدیترین مسئله بعد از وفات آن حضرت، چگونگی تبیین و تفصیل قرآن و مهمتر از همه، مرجع نهایی و حجت برای هر فهم و تفسیری از وحی خواهد بود؛ یعنی همان چیزی که منشأ بزرگترین اختلافات میان مسلمانان شد.
آن طور که در تاریخ اسلام مشاهده میشود، بعد از وفات پیامبر گرامی(ص) دو راه در پیش گرفته شد که این دو راه هر یک پاسخ روشنی به پرسش یاد شده و برون شدن از مشکل خاتمیت است: یک راه «اجتهاد در دین» که توسط اهل سنت در پیش گرفته شد و دیگری راه «ولایت امام معصوم(ع)» که مبنای اعتقاد شیعه قرار گرفت. درباره اجتهاد در دین به گونهای که اهل سنت این راه را در پیش گرفتهاند، صحابه پیامبر اکرم(ص) در صدر مینشینند و سخن آنان مرجعیت پیدا میکند، اما این مرجعیت به معنای ولایت و حجیت نیست؛ زیرا اولاً: اعتبار مرجعیت ایشان بذاته نیست؛ یعنی ناشی از ویژگیهای شخصیتی آنان نیست، بلکه به واسطه آگاهی آنان از سیره و سخن پیامبر(ص) و احتمال صحت عمل و سخن آنان به اعتبار قرب و مصاحبت ایشان با پیامبر(ص) است، پس از آنجا که این حجیت ذاتی نیست، احتمال خطا و نقص در فهم و درک آنان از سنت و سیره نبوی وجود دارد. بنابراین، تبعیت از آنان نمیتواند ولایی و مولوی باشد؛ ثانیاً: چون خود صحابه نیز بعد از پیامبر اکرم(ص) همین راه را در پیش گرفتند و باب اجتهاد در دین، تا حد حتی نقض دستورها و سنت نبوی را به سوی امت گشودند، پس خود ایشان نیز مجتهد محسوب میشوند. از این رو، عدم التزام به حکم آنان، توسط مجتهد دیگر نه تنها گناه و خطا نیست، بلکه در مقام اجتهاد، امری لازم محسوب میشود. در حالی که در راه حل «ولایت امام معصوم(ع)، حجیت امام امری ذاتی است؛ به این معنا که از یک سو، به ویژگیهای شخصیتی ایشان از جمله، مراتب علم و عصمت امام باز میگردد، علم و عصمتی که جنبه بشری ندارد و مانند پیامبران الهی امری موهوبی و اعطایی است نه اکتسابی و از سوی دیگر، به انتصاب الهی است که توسط نبی به امت ابلاغ شده و برای همگان لازم الاتباع است.
بنابراین، امام در مقام تبیین دین، اجتهاد نمیکند، بلکه عین حکم را در اختیار داشته و بدون بهکارگیری روشهای اجتهاد، حکم خداوند را در نهایت اتقان و إحکام به مردم ابلاغ میکند و همین ویژگی، حکم ایشان را برای امت لازم الاجرا میسازد و به شخصیت ایشان حجیت میبخشد[۱]. اکنون باید دید خاتمیت بر پایه کدام یک از این دو راه حل تبیین و تفسیر میشود و سر خاتمیت در کدامین طریق نهفته است؟
ملاحظه میشود در تلقی و تحلیل نخست (اجتهاد در دین)، در متن فلسفه خاتمیت جایی برای باور به امام باقی نمیماند و امامت نمیتواند با پدیده خاتمیت ارتباط داشته باشد، در حالی که دقیقاً در نقطه مقابل آن، در تلقی و تحلیل دوم، امامت میتواند سر خاتمیت را آشکار نماید، به طوری که اساساً بدون باور به امامت، باور به خاتمیت شکل نمیپذیرد. قبول راهحل نخست، یعنی کفایت اجتهاد در دین، ملازم با باور به بلوغ عقلی امت، یا عموم بشر بعد از نبی خاتم است؛ یعنی همان چیزی که در همه نظریههای خاتمیت (اعم از سنی و شیعی) بر آن تأکید و به مثابه مهمترین رکن ختم نبوت از آن یاد میشود، اما راهحل دوم چنین ملازمتی را نداشته، اساساً نیازی به فرض بلوغ عقلی بشر یا امت ندار، بلکه میتوان بلوغ عقلی بشر را به معنای ظهور انسانهای کامل بعد از نبی خاتم در جامعه بشری دانست که امت و بشر در پرتو وجود آنها و بهرهمندی از علم آنان، قدرت حفظ کتاب، قابلیت دریافت برنامه کامل و جامع سیر تکاملیاش، توان استنباط و اجتهاد در دین و شایستگی تبلیغ و ترویج دین را به دست میآورد.[۲].
نظریه بلوغ عقلی
منابع
پانویس
- ↑ شایان ذکر است که گرچه شیعه نیز با فرارسیدن دوره غیبت (چه غیبت نسبی و صغرا و چه غیبت کبرا) به دلیل عدم دسترسی مستقیم به امام(ع) راهحل اجتهاد را در پیش گرفت، اما باید توجه داشت که چنین اجتهادی که در وعا ولایت و به اذن امام و راهنمایی معصوم(ع) و مسبوق به سنت و سیره ایشان و مستظهر به معارف و علوم ائمه در طی ۲۵۰ سال حضور ایشان و در عین حال، مبتنی بر باور به باز بودن باب استفاضه معنوی و علمی از امام معصوم میباشد، با اجتهادی که اساساً در آن هیچگونه حجیت معتبری قابل قرض نیست، تفاوت بسیار دارد که در جای خود بدان اشاره خواهد شد.
- ↑ عباس جوارشکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۱۲۶.