فلسفه ختم نبوت در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

دیدگاه اول: ظهور عقل استقرایی (بلوغ عقلی)

اقبال لاهوری، ظهور عقل استقرایی را «راز» خاتمیت معرفی کرده است، اما اینکه مقصود وی از این گفتار چیست و چگونه با ظهور عقل استقرایی، اندیشه خاتمیت توجیه می‌گردد و این دیدگاه چه پیامدی در پی دارد، سبب برداشت‌های گوناگونی از این نظریه شده است.

وی پس از آنکه پیامبری را نوعی خودآگاهی باطنی و تجربه درونی توصیف می‌کند، می‌گوید: تجربه اتحادی [[[پیامبر]]] تمایل دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصت‌هایی است که نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند یا شکل تازه‌ای به آنها بدهد... و خط سیرهای جدید زندگی را آشکار سازد... شکل استعمال کلمه «وحی» در قرآن نشان می‌دهد که این کتاب آن را خاصیت زندگی می‌داند... که بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگی متفاوت است.

آدمی نخست به فرمان شهوت و غریزه است. عقل استدلال‌گر که تنها همان سبب تسلط بر محیط است، خود تکامل و پیشرفتی است و چون عقل تولد یافت، باید آن را با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت تقویت کنند. شکی نیست که جهان قدیم در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر حالت بدوی داشت و کمابیش تحت فرمان تلقین بود، چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بود، ولی نباید فراموش کنیم که این دستگاه‌سازی در جهان قدیم کار اندیشه مجرد بوده که نمی‌توانسته از طبقه‌بندی معتقدات دینی و سنت‌ها فراتر رود و هیچ نقطه اتکایی درباره اوضاع عینی زندگی برای ما فراهم نمی‌آورد. پس چون به مسئله با این لحاظ نظر شود، باید گفت که چنان می‌نماید که پیامبر اسلام(ص) میان جهان قدیم و جدید ایستاده است؛ تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط می‌شود، به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی به میان می‌آید، متعلق به جهان جدید است... ظهور ولادت اسلام... ظهور ولادت عقل استقرایی است. رسالت با ظهور اسلام، در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال می‌رسد و این خود مستلزم این امر است که زندگی نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج بماند. الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجه به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منبع معرفت بشری می‌دهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است ولی این اندیشه به آن معنا نیست که تجربه باطنی که از لحاظ کیفیت، تفاوتی با تجربه پیامبرانه ندارد، اکنون دیگر از آنکه واقعیتی حیاتی باشد، منقطع شده است.

اندیشه خاتمیت را نباید به این معنا دانست که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدن کامل عقل به جای عاطفه است. چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. ارزش عقلانی این اندیشه در آن است که در برابر تجربه باطنی، وضع مستقل و نقادانه‌ای ایجاد می‌کند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است.[۱].

تفسیرهای مختلف از دیدگاه اول

عدم نیاز به دین پس از دوران ختم نبوت

در این که مراد وی از آن چیست و چگونه سر خاتمیت را توجیه می‌کند، تفسیرهای گوناگونی شده است که به مهم‌ترین آنها اشاره می‌کنیم: برخی بر این باورند که هم گفتار اقبال درباره سر خاتمیت و هم ا اعتقاد او در این مسئله این است که پس از دوران ختم نبوت، نیازی به دین و آموزه‌های دینی نیست. به تعبیر دیگر، نه تنها لازمه گفتار اقبال درباره سر خاتمیت، ختم دیانت است، بلکه او خود نیز این لازم را قبول داشته و مقصودش این است که در دوران بعثت پیامبر خاتم(ص) بشر از لحاظ تکامل فکری و فرهنگی به جایی رسیده است که دیگر نیازی به دین و دیانت ندارد؛ بنابراین دوران ختم نبوت دوران پایان دین و دیانت به شمار می‌آید. استاد مهدی هادوی تهرانی از کسانی است که این مطلب را به اقبال نسبت داده و گفتار وی را بر چنین معنایی حمل کرده است: اقبال معقتد است که سر خاتمیت در این است که بشر در پرتو هدایت‌های اسلام وارد دورانی خواهد شد که در این دوران نیازی به دین (آموزش‌های دینی) نخواهد داشت. شاهدی که اقبال بر این نکته ذکر می‌کند این است که اسلام تفکر و تعقل، دقت در آفاق و انفس و بهره‌برداری از محسوسات و دانش‌های تجربی را ترویج کرده است. در واقع اسلام با این ترویج این زمینه را ایجاد کرد که بشر به تکامل فکری، فرهنگی و عملی برسد و دیگر نیازی به دین نداشته باشد[۲]. به نظر می‌رسد که بطلان این تفسیر، ناگفته پیداست؛ زیرا اولاً همان‌گونه که شهید مطهری فرموده است اقبال تنها علم و عقل را برای جامعه بشری کافی نمی‌داند، بلکه وی معتقد است که آدمی به همان اندازه که به علم نیازمند است، به دین و ایمان مذهبی نیز احتیاج دارد[۳].

ثانیاً اقبال از کسانی است که تدین و تمدن یا دین و دنیای جدید را با یکدیگر سازگار می‌بیند. او هم به پیشرفت و ترقی جهان نوین چشم دوخته است و هم توجه به جنبه معنوی و دینی را خواهان است و برای دستیابی به این هدف، فکر دینی را نیازمند اصلاح و بازبینی می‌بیند، تا دین با تمدن جدید همنوا گردد. اقبال هرگز نمی‌خواهد بگوید دین اسلام با دنیای جدید سازگاری ندارد یا در دنیای نوین، عقل تجربی و بهره‌برداری از دانش‌های حسی، جای دین را گرفته است و دیگر نیازی به دین نیست، بلکه او می‌خواهد بگوید دین اسلام هماهنگی کاملی با دنیای نوین و تمدن جدید دارد و با آن همنواست، اما باید توجه داشت که سازگاری دین با دنیای جدید، در صورتی امکان‌پذیر است که منابع دینی، به ویژه قرآن درست فهمیده شود و فهم صحیح قرآن تنها هنگامی میسور است که موانع پیش روی مسلمانان برداشته شود.

ثالثاً اقبال در موارد متعدد و با بیان‌های گوناگون اظهار داشته است که دین الهی پیوسته مایه ارتقای افراد و باعث تکامل جوامع بشری در طول تاریخ بوده است. دین خاتم که کامل‌ترین دین از ادیان الهی به شمار می‌آید، همواره یکتاپرستی و پایبندی به قوانین الهی را مورد تأکید قرار داده و حضور خداوند را در همه رفتارها و کردارها خواستار است. اسلام آمده است تا معنویت را در جامعه بشری ترویج کند و آن را در سراسر افعال انسان حاکم سازد. کمال نهایی انسان در گرو این است که اندیشه او بر وحی الهی استوار گردد و بر زندگی او روح معنویت حاکم باشد. با توجه به مطالب یاد شده، بدون تردید می‌توان گفت که اقبال دوران خاتمیت را دوران ختم دین و پایان دیانت اعلام نمی‌کند[۴].

استغنای محمود انسان‌ها از پیامبران

برخی معتقدند که فلسفه و سرّ خاتمیت از منظر اقبال، استغنای محمود انسان‌ها از پیامبر است. توضیح اینکه استغنا دو قسم است: استغنای محمود و استغنای مذموم. حسن و قبح استغنا در گرو نسبتی است که میان طرفین طالب و مطلوب برقرار می‌شود. پاره‌ای از نسبت‌ها از اصل برای نفی آنهاست؛ رابطه طبیب و بیمار و معلم و شاگرد اگر مشفقانه باشد، چنین است. اگر عنصر شفقت در میان باشد، همه تلاش طبیب، معطوف علاج و بهبود بیمار خواهد شد که نفی نسبت اول و حصول استغنای بیمار از طبیب را نتیجه می‌دهد. رابطه معلم و و شاگرد نیز چنین است. ایجاد نسبت معلمی و شاگردی برای آن است که معلم شاگرد را به سطح خود برساند؛ به نحوی که شاگرد بتواند از معلم استغنا جوید که این استغنا استغنای محمود است. در مقابل، استغنای مذموم آن است که بیمار در عین بیماری و شاگرد در عین جهالت، به طبیب و معلم اعتنا نکنند و از آنها استغنا جویند. در تعالیم دینی رابطه نبی و امت از سنخ رابطه طبیب و بیمار و معلم و شاگرد است که تحقق و ادامه آنها نفی خود را نتیجه می‌دهد. غرض از ایجاد رابطه نبی و امت از منظر اقبال، نفی این رابطه است؛ یعنی ایده‌آل این است که مردم رفته رفته از تذکار نبی مستغنی گردند؛ همچنان که بیمار رفته رفته از طبیب بی‌نیاز می‌شود[۵].

نقد: به نظر می‌رسد که این تفسیر نیز خالی از ملاحظه نیست؛ زیرا استغنا و بی‌نیازی مردم از انبیا به یکی از دو صورت زیر متصور است:

  1. مراد از استغنای مزبور این باشد که بشر دوره خاتمیت، بی‌نیاز از راهنمایی وحی و تذکار انبیا گردیده و می‌تواند مستقلاً به مطالعه و تحقیق بپردازد؛ بنابراین نیاز به آمدن پیامبر جدید نخواهد بود. این احتمال اولاً فی نفسه مخدوش است؛ زیرا مشکل ختم دیانت را در پی دارد نه ختم نبوت؛ چراکه بی‌نیازی از راهنمایی وحی به معنای بی‌نیازی از دین است؛ پس بر اساس این احتمال، ختم نبوت مساوی با ختم دیانت خواهد بود. ثانیاً اقبال چنین فرضی را نمی‌پذیرد؛ زیرا وی بر این باور است که بشر همواره نیازمند دین و دیانت است.
  2. ممکن است مقصود از استغنا این باشد که مردم دوران خاتمیت بر اثر سعی و تلاش انبیا به جایی رسیده‌اند که همه خدا پرست گردیده و همیشه به یاد خدا و معاد هستند و همان را انجام می‌دهند که نبی می‌خواهد؛ بنابراین مردم دوره خاتمیت بی‌نیاز از آمدن پیامبر خواهند بود.

این فرض فی نفسه مشکلی ندارد؛ زیرا با وجود این فرض، نیاز به آمدن پیامبر جدید نخواهد بود، ولی با دو اشکال دیگر مواجه است: اشکال نخست اینکه فرض یاد شده، خلاف واقع است و قابل تحقق در خارج نیست؛ چنان که صاحب این تفسیر نیز یادآور شده است: اگر همه مردم بر اثر مساعی انبیا خدا پرست شوند و جامعه از عدالت لبریز شود و یاد مرگ و معاد، دل آدمیان را چنان پر کند که دیگر به تذکار انبیا محتاج نباشد... حال این علامت شکست انبیاست یا علامت توفیق آنان؟... اما می‌دانیم که چنین فرضی واقع نمی‌شود و این ایده‌آل محقق نمی‌گردد[۶]. مشکل دوم این است که اقبال چنین فرضی را در نظر ندارد؛ زیرا او نمی‌خواهد بگوید که چون جامعه دوران خاتمیت از عدالت و دین‌داری لبریز شده است، نیاز به آمدن پیامبر جدید نیست؛ چراکه وی به خوبی آگاه است که چنین چیزی خلاف واقع است، بلکه وی می‌خواهد بگوید با توجه به سازگاری اسلام با عصر جدید و امکان بهره‌برداری از منابع آن دیگر نیاز به نزول وحی جدید و آمدن پیامبر نوین نخواهد بود.[۷].

نقدپذیری وحی، سر خاتمیت

برخی نقدپذیری وحی را به عنوان «سرّ خاتمیت» از منظر اقبال معرفی کرده‌اند. مجتهد شبستری از کسانی است که این مطلب را به اقبال نسبت داده و در این باره گفته است: به نظر اقبال اندیشه خاتمیت نبوت در اسلام به این معناست که فرمانروایی مطلق وحی؛ یعنی نقد نشدن به وسیله عقل پایان یافته است. پایان نبوت در اسلام به معنای پایان نقد ناپذیری وحی است نه پایان یافتن خود وحی[۸].

نقد: به نظر می‌رسد که این تفسیر خالی از ابهام نیست؛ زیرا در نقدپذیری وحی احتمالات زیر وجود دارد:

  1. وحی بما هو وحی مورد نقد قرار گیرد؛ یعنی پس از آنکه وحی بودن آن از هر جهت (هم از جهت دلالت و هم از جهت سند) به اثبات رسید، مورد ارزیابی قرار گیرد و آنچه قابل قبول به نظر می‌آید، اخذ شود و آنچه نادرست به نظر می‌آید، طرد گردد.
  2. نقدپذیری وحی به این معناست که گاهی ظاهر آن با قوانین قطعی عقلی سازگاری ندارد؛ لذا از ظاهر آن باید دست برداشته شود و مورد توجیه و تأویل عقلانی قرار گیرد؛ چون ممکن است این ظاهر مراد جدی وحی نباشد.
  3. مراد از نقدپذیری وحی، نقدپذیری فهم وحی است؛ یعنی آنچه عالمان دینی از وحی فهمیده‌اند، مورد نقد و بررسی قرار گیرد.

احتمال اول با یک مشکل اختصاصی و دیگر احتمالات با دو مشکل مشترک روبه‌رو هستند. محذور اختصاصی احتمال اول این است که اگر وحی بودن وحی از تمام جهات ثابت گردد، نقدپذیر نخواهد بود؛ زیرا وحی نبوی از لحاظ کمال وجودی، فوق عقل قرار دارد و قلمرو ادراک آن نیز به مراتب وسیع‌تر از قلمرو ادراک عقل است. وحی چیزهایی را می‌یابد که عقل توان درک آن را ندارد و با وجود این، چگونه می‌توان وحی را با عقل نقد کرد؟! نخستین مشکلی که همه احتمالات مزبور را فرا می‌گیرد این است که نقدپذیری وحی بر اساس هر یک از این احتمالات نمی‌تواند ختم نبوت را توجیه کند و فلسفه آن به شمار آید؛ زیرا وحی مورد نظر اگر لحاظ کمال و جامعیت و توان پاسخ‌گویی به نیازهای انسان را نداشته باشد و برای تمام شئون فردی و اجتماعی انسان قوانین و مقرراتی وضع نکرده باشد، ختم نبوت بی‌معنا خواهد بود؛ چه وحی مزبور نقدپذیر باشد یا نباشد؛ پس تنها نقدپذیری وحی و با قطع نظر از کمال آن، به هیچ عنوان سرّ خاتمیت به شمار نمی‌آید؛ چون خاتمیت و کمال، دو امر متلازم‌اند. اگر دینی مدعی خاتمیت است، ناچار باید دین کاملی هم باشد. مشکل دومی که دامن‌گیر همه احتمالات یاد شده می‌گردد، این است که اقبال چنین چیزی را اراده نکرده؛ زیرا وی هر چند ظهور عقل استقرایی و تولد ملکه نقادی را از ارکان خاتمیت به شمار آورده است و احتمال دوم و سوم از احتمالات مزبور را نیز می‌پذیرد، ولی این امر را تمام سر خاتمیت به شمار نمی‌آورد، بلکه چیزهای دیگر را نیز در خاتمیت دخیل می‌داند.[۹].

توجیه خاتمیت و اثبات عدم نیاز به وحی جدید پس از پیامبر اسلام

به نظر می‌آید که تمام تلاش اقبال در مسئله خاتمیت، اثبات این مطلب است که پس از بعثت پیامبر اسلام(ص) نیاز به «وحی جدید» نیست. او هرگز نمی‌خواهد بگوید که پس از ظهور اسلام و تولد عقل استقرایی، دوران دیانت پایان یافته است و انسان نیازی به دین ندارد[۱۰]؛ زیرا وی از کسانی است که راه سعادت و اعتلای آدمی را تنها در دیانت و ارتباط با خدا می‌بیند[۱۱]. از همین جاست که او به تبع شاطبی از فقه اسلامی تقدیر می‌کند و آن را حافظ پنج چیز معرفی می‌کند: دین، نفس، عقل، نسل و مال[۱۲]. پس غرض اصلی اقبال، توجیه خاتمیت و بیان سرّ ختم نبوت است. وی رمز خاتمیت را در دو چیز می‌داند و معتقد است که با ظهور اسلام این دو امر پدید آمده‌اند[۱۳]:

  1. بلوغ فکری بشر و ظهور عقل استقرایی.
  2. هماهنگی روح اسلام با جهان جدید و توجه قرآن و اسلام به عقل، تجربه، طبیعت و تاریخ.

با تحقق این دو امر، نیاز به وحی جدید و آمدن پیامبر نوین نخواهد بود؛ زیرا با توجه به ظهور عقل استقرایی، بهره‌برداری درست از منابع وحیانی برای آدمیان میسور می‌گردد و با توجه به هماهنگی روح اسلام و قرآن با جهان جدید، دین اسلام که دین خاتم است، با زندگی عصر نوین همخوانی می‌یابد و با تمام تغییر، تکامل، تکنولوژی و فن‌آوری این عصر سازگار می‌گردد؛ بنابراین باید گفت که با ظهور اسلام، نبوت پایان می‌یابد و دیگر نیازی به آمدن پیامبر جدید نیست. اقبال در موارد متعدد درباره سازگاری اسلام با عصر جدید سخن گفته است. او فی الجمله و به عنوان یک ادعا اعلام می‌کند که روح الهام پیامبر اسلام(ص) به جهان جدید تعلق دارد[۱۴] و سپس کیفیت این ارتباط و تعلق را توضیح می‌دهد. او گاهی به جنبه اجتماعی و سیاسی اسلام اشاره می‌کند که در اسلام، دین و دولت و اخلاق و سیاست با هم آمیخته است و معلوم است که چنین دینی مخالف اندیشه تکامل نخواهد بود.

قرآن این امر را لازم می‌شمرد که دین و دولت یا اخلاق و سیاست را با یک وحی در هم آمیزد... آشکار است که کتاب مقدس اسلام با چنین نظری، نمی‌تواند مخالف اندیشه تکامل باشد[۱۵]. گاهی نیز به بعد حقوقی قرآن توجه می‌کند و آن را زمینه‌ای برای بیداری اندیشه قانون‌گذاری بشری به شمار می‌آورد. اکنون چون به زمینه اصول حقوقی قرآن نظر کنیم، کاملاً آشکار می‌شود که این اصول نه تنها مانع به کار افتادن اندیشه و فعالیت قانون‌گذاری بشری نمی‌شوند، بلکه وسعت دامنه این اصول چندان است که خود انگیزه‌ای برای بیدار شدن اندیشه بشر می‌شوند[۱۶].

گاهی نیز به جنبه اقتصادی قرآن اشاره می‌کند و آن را زمینه تکامل در حیات اقتصادی جدید می‌داند[۱۷] و گاهی منابع معرفت‌شناسی جهان نوین را مورد بررسی قرار می‌دهد و قرآن را زمینه‌ساز منابع مزبور می‌داند[۱۸]. به هر حال از منظر اقبال، سازگاری اسلام و فرهنگ آن با دنیای جدید یک امر مسلم است، اما سازگاری فرهنگ مسلمانان با دنیای نوین، در صورتی امکان پذیر است که مسلمانان شناختی درست و بینشی صحیح نسبت به قرآن و حدیث نبوی داشته باشند و شناخت مزبور هنگامی میسر است که عقل استنتاجی را کنار گذارند و عقل استقرایی را به کار گیرند؛ زیرا روش استنتاجی، انسان را گرفتار اوهام کلیات می‌کند و از واقعیات جهان و مطالعه عینی آن دور می‌سازد، اما روش استقرایی و تجربی، با واقعیت‌های عینی و ملموس سروکار دارد و زمینه را برای شناخت درست قرآن کریم و احادیث نبوی فراهم می‌کند. او بسیار کوشیده است تا مسلمانان از روش شناخت استنتاجی به روش شناخت استقرایی و تجربی بازگردند تا دیانت در عصر جدید توانا و کارآمد گردد و مردم، رستگار شوند. حاصل آنکه با توجه به بلوغ فکری بشر و ظهور عقل استقرایی و سازگاری اسلام با عصر نوین، دین اسلام آخرین دین و پیامبر اسلام آخرین پیامبر به شمار می‌آید و دیگر نیازی به نزول وحی جدید و آمدن پیامبر نوین نیست.[۱۹].

دیدگاه دوم: منابع غنی، کیفیت قانون‌گذاری و رشد فکری

شهید مطهری از کسانی است که این رهیافت را مطرح کرده و در توضیح آن ارکان زیر را یادآور شده است: رکن اول؛ انسان و اجتماع: انسان موجودی است دارای جنبه‌های ثابت و متغیر[۲۰] و بر اساس آن نیازهای ثابت و متغیری دارد. نیازمندی‌های ثابت، اولی است و از عمق ساختمان جسمی، روحی و طبیعت زندگی اجتماعی سرچشمه می‌گیرد. تا انسان، انسان است و تا زندگی وی زندگی اجتماعی، این نیازمندی‌ها هست که سه دسته‌اند:

  1. جسمی؛ از قبیل احتیاج به خوراک، پوشاک، مسکن و غیره.
  2. روحی؛ مانند علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت.
  3. اجتماعی؛ مثل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت و آزادی.

نیازمندی‌های متغیر، ثانوی هستند که از نیازمندی‌های اولی ناشی می‌شوند؛ مانند نیازمندی به انواع وسایل زندگی که در هر عصر و زمان با عصر و زمان دیگر فرق می‌کند. تمام تغییرها، نو شدن‌ها و کهنه شدن‌ها مربوط به نیازهای ثانوی است. نیازهای اولی نه کهنه می‌شود و نه از بین می‌رود، بلکه همیشه زنده و نو است[۲۱]. رکن دوم؛ وضع خاص قانون‌گذاری اسلام: اسلام متناسب با انسان، قوانینی دارد که از ویژگی‌های زیر برخوردار است:

  1. وارد کردن عقل در حریم دین به عنوان یک منبع از منابع احکام؛ عقل در اسلام، هم می‌تواند خود کشف کننده یک قانون باشد، هم می‌تواند قانونی را تقیید یا آن را تعمیم دهد و هم می‌تواند در استنباط از سایر منابع و مدارک احکام، راهگشای خوبی باشد.
  2. جامعیت قوانین اسلام؛ در اسلام به همه جوانب مادی، روحی، فردی و اجتماعی انسان توجه شده است.
  3. در اسلام برای احتیاجات ثابت و دائم بشر، قوانین ثابتی در نظر گرفته شده و برای اوضاع و احوال متغیر، وضع متغیری پیش‌بینی گشته و این متغیرات با اصول ثابت مربوط شده است و این اصول ثابت در هر وضع جدید، قانون فرعی متناسبی تولید می‌کند؛ مثلاً در اسلام لزوم نیرومندی در مقابل دشمن[۲۲]، قانون ثابتی است که از یک احتیاج ثابت و دائم سرچشمه می‌گیرد، اما لزوم مهارت در تیراندازی و اسب‌دوانی که با عنوان «سبق و رمایه» مطرح بوده است، مظهر یک احتیاج موقت است و با اقتضای زمان و توسعه عوامل فرهنگی تغییر می‌کند و چیزهای دیگر، از قبیل لزوم مهارت در به‌کارگیری سلاح‌های امروزی، جای آن را می‌گیرد.
  4. رابطه علی و معلولی قوانین اسلامی با مصالح و مفاسد واقعی؛ مصالح و مفاسد یاد شده در یک درجه نیستند، بلکه از درجات مختلف برخوردارند و همین جهت باعث شده است که باب مخصوصی در فقه به نام «تزاحم» یا «اهم و مهم» گشوده شود. کارشناسان اسلامی با توجه به راهنمایی خود اسلام، مصالح مهم‌تر را بر مصالح کم‌اهمیت‌تر ترجیح می‌دهند؛ مثلاً احترام بدن میت مسلمان و تسریع در تجهیز آن از نظر اسلام لازم و تشریح آن حرام است. از سوی دیگر، قسمتی از تحقیقات پزشکی در عصر متوقف بر تشریح است و با توجه به اهمیت تحقیقات پزشکی، در صورت انحصار به میت مسلمان یا کافی نبودن غیر مسلمان و رعایت برخی خصوصیات دیگر، به حکم قاعده «اهم و مهم» از تشریح بدن میت مسلمان رفع منع شده است.
  5. وجود قواعد کنترل کننده‌ای به نام قواعد «حاکمه»؛ مانند قاعده «لا حرج»، قاعده «لا ضرر» و امثال آن.
  6. اختیاراتی که به حکومت اسلامی و حاکم مسلمان داده است؛ این اختیارات در درجه اول مربوط به حکومت پیامبر است و پس از او به حکومت امام و بعد از او به هر حکومت شرعی دیگر منتقل می‌شود.

رکن سوم؛ علم و اجتهاد: وقتی عالم با روح اسلام آشنا شد و آشنا شد و توانست فروع را به اصول برگرداند و به اشتباه، وسیله را هدف نپندارد، رکن سوم خاتمیت تشکیل می‌شود[۲۳]. رکن چهارم؛ استعداد پایان‌ناپذیر قرآن و سنت: قرآن کریم که از اساسی‌ترین منابع است، همچون چشمه‌ای جوشان و جاویدان است که برای همه زمان‌ها و همه مردم، تازه و نو است[۲۴]. سنت نیز از جامعیت خاصی برخوردار است که در هر زمان فروعات متناسبی را تولید می‌کند[۲۵]. ارکان یاد شده چیزی است که سیمای اندیشه ختم نبوت را تشکیل می‌دهد و فلسفه سرّ آن به شمار می‌آید.[۲۶].

دیدگاه سوم: تداوم وحی تفسیر نشده

رهیافت دیگر این است که در دوران خاتمیت، وحی نبوی بدون هیچ‌گونه تفسیر و تحریف در اختیار بشر قرار دارد؛ بنابراین آدمیان همواره با یک وحی تازه و بدون تفسیر و تحریف روبه‌رو هستند مسائل مورد نیاز خود را از آن استخراج می‌کنند. بر اساس این راهبرد، با دوام یافتن وحی بدون تفسیر و تحریف، نیاز به آمدن پیامبر جدید نخواهد بود؛ چون وحی پیامبر(ص) همیشه باقی است؛ گو اینکه پیامبر(ص) همچنان حاضر است و نیاز به آمدن پیامبر دیگر نیست. دکتر عبدالکریم سروش از کسانی است که این رهیافت را مطرح ساخته و دسترسی آدمیان به وحی بدون تفسیر و تحریف را راز خاتمیت دانسته است.[۲۷].[۲۸].

بررسی و نقد دیدگاه سوم

برخی از دانشمندان این رهیافت را نپذیرفته و آن را مردود اعلام کرده‌اند؛ زیرا بر اساس آیات قرآنی، پیامبر موظف است در کنار قرآن باشد و آن را تفسیر و تبیین کند و بدون تردید، پیامبر(ص) به خوبی به این وظیفه عمل کرده و هیچ ابهام و اجمالی در قرآن فرو نگذاشته است؛ بنابراین قرآن هرگز بدون تفسیر و تبیین کامل رها نشده است و اساساً بدون مراجعه به تفسیرها و گفته‌های پیامبر(ص) بهره‌برداری از قرآن امکان‌پذیر نیست؛ پس اینکه می‌گوید: «وحی پیامبر تفسیر نشده در اختیار مردم قرار گرفته است» سخن کاملاً نسنجیده‌ای است: در آیه ۴۴ سوره نحل گذشت که پیامبر اکرم(ص) دستور دارد تا کنار قرآن باشد و آن را تفسیر و تبیین کند و این مسئله مورد اتفاق همه بزرگان است که پیامبر اکرم(ص) به خوبی و به طور کامل به این وظیفه خطیر عمل کرد و این سنت گسترده در جنب قرآن، همان تفصیل و تبیین مجملات و مبهمات قرآن کریم است؛ لذا پیامبر اکرم(ص) هیچ ابهام و اجمالی را در قرآن فرو نگذاشت و همگی را تبیین نمود؛ یا به همگانی و عام بر مردم عرضه کرد یا به گونه خاص بر نخبگان صحابه و بزرگ امت، تا برای همیشه بازگو کنند و پاسخ‌گو باشند... بدین گونه قرآن هرگز بدون تفسیر و تبیین کامل رها نشده است؛ منتهی این آگاهان‌اند که توان فهم قرآن را با استعانت از بیانات پیامبر(ص) دارند و بدون رجوع به گفته‌های پیامبر(ص) امکان بهره‌بری از قرآن میسر نیست. پس پیامبر اکرم(ص) علاوه بر وظیفه ابلاغ وحی، وظیفه شرح و تبیین وحی را نیز بر عهده داشت و به هر دو وظیفه کاملاً و بدون کاستی عمل نمود[۲۹].

وی سپس در پاورقی همین گفتار چنین می‌گوید: لذا اینکه آقای سروش می‌گوید: «وحی پیامبر تفسیر نشده در اختیار مردم قرار گرفته است و تفسیرش با مردم است... ما با یک تجربه باطنی تفسیر نشده روبه‌رو هستیم و لذا آن را مستمراً تفسیر می‌کنیم و لذا مستمراً بر ما وحی می‌بارد» سخن کاملاً نسنجیده‌ای [است][۳۰]. وی در جای دیگر برای تأکید مطلب مزبور به شارحان پس از پیامبر اکرم(ص) که ائمه باشند، اشاره می‌کند و می‌گوید: پیامبر اکرم(ص) که خود موظف بود در کنار قرآن و شارح آن باشد، برای ادامه این وظیفه خطیر، عترت طاهره خود را به عنوان جایگزین خود معرفی کرد. در حدیث «ثقلین» بر همین امر تأکید شده تا مردم بدانند پس از وی، عترت مسئولیت جواب‌گویی و شرح و تفصیل قرآن را بر عهده دارد؛ لذا کسانی که در آینده در صدد فهم صحیح قرآن هستند، اگر با مشکل تفسیری روبه‌رو شوند، باید به اعتاب مقدسه عترت و تربیت‌شدگان این بیت رفیع رو آورند[۳۱]. به نظر می‌رسد مطالبی که در این اشکال آمده است، در عین بی‌نقص بودن، رهیافت مزبور را ابطال نمی‌کند؛

چون رهیافت مزبور می‌خواهد بگوید: وحی پیامبر خاتم(ص) که قرآن کریم است، بدون هیچ‌گونه تفسیر و تحریفی در اختیار آدمیان دوران خاتمیت قرار دارد؛ یعنی عین کلمات خداوند که بر پیامبر گرامی اسلام(ص) نازل شده است، همان‌گونه که در اختیار پیامبر و اصحاب وی قرار داشته است، در اختیار انسان‌های پس از آنان نیز قرار دارد؛ بنابراین مطلب یاد شده نه تنها سخن نسنجیده و باطل به شمار نمی‌آید، بلکه مورد پذیرش مسلمانان[۳۲] از جمله خود مستشکل نیز هست. پس مطلبی که در این رهیافت آمده است، فی نفسه مطلب درستی است.

حال باید دید که این رهیافت با مشکل دیگری مواجه است یا خیر؟ برای دستیابی به این مطلب، دو مسئله باید بررسی شود:

  1. آیا مطالبی که در رهیافت مزبور ذکر شده است، فی نفسه درست است؟
  2. بر فرض صحت آن، آیا با این رهیافت، سر خاتمیت قابل توجیه است؟

بدون تردید می‌توان گفت که مطالب این رهیافت، فی نفسه درست و غیر قابل انکار است؛ زیرا بدون شک عین کلماتی که بر پیامبر نازل شده است، در دسترس دیگران نیز هست. اما درباره مسئله دوم به نظر می‌آید که با رهیافت یاد شده، سر خاتمیت قابل توجیه نیست؛ زیرا درست است که دسترسی انسان به وحی پیامبر(ص) و عین کلماتی که بر او نازل شده است، شرط لازم خاتمیت به شمار می‌آید؛ چون اگر چنین وحیی در اختیار نباشد، بلکه تنها تفسیری از آن یا شکل تحریف شده آن در اختیار باشد، پایان پیامبری بی‌معنا خواهد بود، ولی تنها با این مطلب سر خاتمیت توجیه پذیر نیست؛ زیرا اگر وحی مزبور مشتمل بر همه آنچه برای تأمین سعادت بشر لازم است، نباشد و مشکلات جامعه را برای همیشه پاسخ نگوید و نیز بشر دوران خاتمیت از نظر رشد فکری در حدی نباشد که از وحی یاد شده بهره‌برداری کند، انقطاع وحی و ختم نبوت معنا نخواهد داشت؛ چه وحی مزبور تفسیر شده باشد یا بدون تفسیر در اختیار بشر قرار گیرد؛ چراکه ختم نبوت ملازم با کمال دین است؛ هر دینی که ادعای خاتمیت دارد، باید کامل نیز باشد؛ پس به مجرد دسترسی به وحی و عین کلماتی که بر پیامبر(ص) نازل شده است، سر خاتمیت توجیه نمی‌گردد، بلکه آنچه رکن مهم خاتمیت را تشکیل می‌دهد، این است که اولاً وحی مزبور علاوه بر اینکه باید قابل دسترسی باشد، بایسته است که از جامعیت و کمال خاصی نیز برخوردار باشد تا بتواند قوانینی برای بشر وضع کند که تأمین کننده سعادت او برای ابد باشد و ثانیاً توانایی و رشد فکری بشر در حدی باشد که بتواند از آخرین وحی بهره‌برداری کند.[۳۳].

دیدگاه چهارم: حق بودن دین و حق‌شناس بودن مردم

در این رهیافت، دو ویژگی برای دین ذکر شده است که علت جاودانگی دین به شمار آمده و سر خاتمیت با آن توجیه گردیده است: ۱. حق بودن خود دین؛ ۲. حق‌شناس بودن مردم. دکتر عبدالکریم سروش از کسانی است که در بخشی از گفتارش این رهیافت را مطرح کرده و در توضیح آن چنین گفته است: خاتمیت به هر معنا باشد، دو لازمه دارد: لازمه و رکن نخست اینکه خود دین واجد ویژگی‌هایی باشد که آن را ماندنی کند؛ آن هم ماندگار جاودانه. دیگر اینکه در آدمیان تحولی پدید آمده باشد که دین را بتوانند صیانت کنند و از آسیب و آفت تحریف و زوال مصون دارند. شرط ماندگاری هر نعمتی این است که هم خود نعمت ماندگار باشد و هم مهمانانی که بر سر سفره این نعمت نشسته‌اند؛ قدر شناس و حق‌گذار باشند. دین هم به منزله یک نعمت عزیز چنین است.... ماندن جاودانه دین در گرو حق بودن خود دین و حق‌طلب و حق‌شناس بودن مردم است، و این رکن رکین خاتمیت و جاودانگی دین است[۳۴]. بر اساس آنچه در توضیح این رهیافت آمده است، این مطلب به دست می‌آید که دو ویژگی مزبور، علت ماندن جاودانه دین است و جاودانه بودن دین، رمز خاتمیت به شمار می‌آید.[۳۵].

بررسی و نقد دیدگاه چهارم

به نظر می‌رسد که این رهیافت نیز مخدوش است؛ زیرا مجرد حق بودن دین و حق‌شناس بودن مردم، نه دلیل خاتمیت به شمار می‌آید و نه سر خاتمیت با آن قابل توجیه است؛ چراکه اولاً تنها حق بودن دین و حق‌شناس بودن مردم باعث ماندگاری دین نمی‌گردد؛ چون از دوران نخستین تا دوران خاتمیت، ادیانی که از سوی خداوند برای مردم آمده، همه حق و مطابق با واقع بوده است؛ چراکه ابلاغ دین باطل و برنامه‌های مخالف با واقع از سوی خداوند محال است؛ بنابراین انسان‌هایی که دوران نخستین زندگی خود را می‌پیمودند، بدون تردید دارای برنامه‌های آسمانی و دین الهی بوده‌اند و این دین، بدون تردید دین حق و مطابق با واقع بوده است. حال اگر فرض کنیم مردم آن زمان، مردم حق‌شناس به شمار می‌آمدند و این دین را بدون تحریف به دوره‌های بعدی تحویل می‌دادند، دین مزبور در دوره‌های بعد نمی‌توانست ماندگار باشد - ولو مردم دوران‌های بعد، مردمی حق‌شناس و حق‌طلب به حساب می‌آمدند- زیرا برنامه‌هایی که برای بشر ابتدایی وضع شود، نمی‌تواند پاسخ‌گوی مشکلات کسانی باشد که دوره‌های تکامل زندگی را طی کرده‌اند؛ چون برنامه آنان بسیار ساده بوده است و بشر دوران تکامل به برنامه‌های وسیع‌تر و پیچیده‌تری نیازمند است.

ثانیاً بر فرض که مردم حق‌شناس، دینی را به خاطر اینکه دین حق است و یا علاوه بر حق بودنش، برخی نیازها را نیز پاسخ می‌گوید، برای همیشه نگهداری کنند، ولی اگر این دین از لحاظ کمال در حدی نباشد که بتواند قوانینی را وضع کند که تا ابد به مشکلات همه جوامع پاسخ گوید، خاتمیت معقول نخواهد بود؛ پس مجرد حق بودن یک دین و ماندگار بودن آن، مساوی یا مستلزم کامل بودن آن نیست تا ختم نبوت با آن توجیه گردد. ثالثاً بر فرض که دینی، کامل، جاودانه و خاتم ادیان به شمار آید، راهی برای اثبات خاتمیت پیموده نشده است؛ زیرا خاتمیت مورد ادعای اسلام این است که نه تنها دین اسلام آخرین و خاتم ادیان به شمار می‌آید، بلکه پیامبر اسلام(ص) نیز آخرین پیامبر است و بعد از او پیامبر دیگری از سوی خدا برانگیخته نخواهد شد و این امر، تنها با ماندگار بودن دین اسلام و جاودانگی آن قابل اثبات نیست؛ چراکه بعثت پیامبر جدید به دو صورت قابل تصویر است:

  1. پیامبری مبعوث گردد که شریعت او ناسخ دین اسلام باشد.
  2. پیامبری فرستاده شود که نه تنها دین اسلام را نسخ نکند، بلکه مروج و مبلغ آن باشد.

خاتمیت مورد بحث، در صورتی اثبات می‌گردد که بعثت پیامبر جدید به هر دو صورت مفروض ابطال گردد؛ صورت اول با اثبات جاودانگی دین اسلام ابطال می‌گردد؛ چون وقتی دین اسلام، دین جاودانه و آخرین به شمار آمد، معنایش این است که این دین هیچ گاه قابل نسخ نیست و پیامبر جدیدی با شریعت تازه مبعوث نخواهد شد، لکن صورت دوم با مسئله جاودانگی دین اسلام نفی نمی‌گردد، بلکه احتیاج به دلیل دیگری دارد؛ بنابراین با اثبات اینکه دین اسلام آخرین دین و قرآن، آخرین کتاب آسمانی است، خاتمیت پیامبر اسلام(ص) ثابت نمی‌گردد؛ چراکه شاید اسلام آخرین دین به شمار آید، ولی پیامبر دیگری نیز بیاید و همین دین را ترویج کند؛ پس منافاتی بین جاودانگی دین اسلام و آمدن پیامبر جدیدی که مروج اسلام باشد، نیست. با توجه به مطالب یاد شده، بی‌گمان می‌توان گفت که به مجرد حق‌شناس بودن مردم و حق بودن دین و ماندن جاودانه آن، خاتمیت نه قابل اثبات است و نه قابل توجیه.[۳۶].

دیدگاه پنجم: بررسی سر خاتمیت در دو مقام ثبوت و اثبات

سر خاتمیت و فلسفه ختم نبوت در دو مقام قابل بررسی است: مقام ثبوت و مقام اثبات.

مقام ثبوت

در مقام ثبوت، امور زیر ارکان خاتمیت را تشکیل می‌دهد:

  1. کامل بودن پیامبر خاتم؛ یعنی پیامبر خاتم کسی است که تمام مراتب کمال ممکن را طی کرده و مرتبه‌ای طی نشده را باقی نگذاشته است؛ لذا او می‌تواند تمام مراحل وحی را نیز کشف کند و نقطه‌ای کشف نشده را باقی نگذارد؛ وگرنه اگر پیامبری از حیث کمال در حدی نباشد که کامل‌ترین مرحله وحی را دریافت کند، ختم نبوت توجیه پذیر نخواهد بود.
  2. محفوظ ماندن کتاب آسمانی پیامبر خاتم از هرگونه زوال و تحریف؛ زیرا با وجود تحریف در کتاب آسمانی، آمدن پیامبر جدیدی برای تصحیح تحریف‌های مزبور ضروری خواهد بود.
  3. جهانی و جاودانه بودن دین خاتم؛ زیرا اگر دینی ویژه قوم و ملتی خاص یا مخصوص زمان معینی باشد. ختم نبوت معنا ندارد.
  4. رشد و بلوغ فکری آدمیان دوران خاتمیت؛ یعنی بشر دوران خاتمیت باید از لحاظ رشد فکری در حدی باشد که بتواند پس از رحلت پیامبر خاتم از منابع دینی بهره‌برداری و احکام و قوانین مورد نیاز خود را از آن استنباط کند.
  5. کامل بودن دین خاتم؛ یعنی دین خاتم باید دینی باشد که بهترین پاسخ را تا ابد به همه مشکلات فردی و اجتماعی تمام ابنای بشر بدهد و تمام آنچه برای سعادت انسان‌ها لازم است، تأمین کند؛ وگرنه ختم نبوت توجیه‌پذیر نیست.

بنابراین هر دینی که واجد ارکان مزبور باشد، دین خاتم خواهد بود و هر دینی که ادعای خاتمیت داشته باشد، باید از این ارکان برخوردار باشد.[۳۷].

مقام اثبات

در مقام اثبات باید دید دین اسلام که دین خاتم به شمار می‌آید، واجد ارکان مزبور است یا نه؟ آیا دلیلی هست که ارکان یاد شده را برای دین اسلام اثبات کند؟ برای دستیابی به پاسخ این پرسش باید هر یک از ارکان مزبور مورد بررسی قرار گیرد.

ارکان دین خاتم

۱. کامل بودن پیامبر اسلام(ص): با توجه به پیوند نبوت‌ها و رابطه اتصالی آنها می‌توان گفت که پیامبر گرامی اسلام(ص) آخرین حلقه نبوت و مرتفع‌ترین قله آن به شمار می‌آید که تمام مراحل کمال ممکن را پیموده است. هر چند برهان عقلی (مستقیم و بدون واسطه) بر این مطلب وجود ندارد؛ زیرا این مسئله از مسائلی نیست که عقل بتواند مستقلاً آن را درک کند تا با برهان عقلی اثبات گردد، بلکه عقل در این گونه مسائل اظهار عجز می‌کند و توان درک آن را ندارد[۳۸]، اما نصوص اسلامی به روشنی بر این مطلب دلالت می‌کند و آن را به اثبات می‌رساند؛ زیرا نصوص مزبور بیانگر این است که همه پیامبران پیش از اسلام مقدمه ظهور پیامبر اسلام(ص) بوده‌اند و وظیفه داشته‌اند که نوید بعثت کامل‌ترین پیامبر را که پیامبر اسلام باشد، به امت‌های خود بدهند و خداوند از همه پیامبران چنین پیمانی را گرفته است و آنان نیز به این پیمان عمل کرده‌اند. خداوند این مطلب را در قرآن کریم چنین بیان فرموده است: ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ[۳۹].

دلیل دیگر برای اثبات اینکه پیامبر اسلام(ص) کامل‌ترین پیامبران بوده و سایر پیامبران مقدمه ظهور و بعثت آن حضرت بوده‌اند، بیان زیبای امیر مؤمنان(ع) است که می‌فرماید: خدای پاک هیچ‌گاه خلق را از وجود یک پیامبر یا کتاب آسمانی یا حجت کافی یا طریقه روشن خالی نگذاشته است. پیامبرانی که با وجود شمار کم و داشتن دشمنان بسیار، از انجام وظیفه باز نمانده‌اند، هر پیامبری به پیامبر پیشین خود قبلاً معرفی شده و آن پیامبر او را به مردم معرفی کرده و بشارت داده است. بدین گونه قرن‌ها سپری و روزگار طی شد و پدران رفتند و دنیا را به فرزندان خود وانهادند تا اینکه خدای پاک برای وفا به وعده خویش و اکمال نبوت، محمد(ص) را مبعوث فرمود، در حالی که از همه پیامبران برای بشارت به آمدنش پیمان گرفته بود و نشانه‌هایش آشکار و میلادش فرخنده بود[۴۰].

گفتار حضرت امیر(ع) به صورت آشکار بیانگر این است که فرستادن پیامبران دیگر مقدمه ظهور کامل‌ترین انسان و جامع‌ترین پیامبر؛ یعنی پیامبر اسلام بوده و غرض اصلی و مقصود نهایی فرستادن او بوده است. دلیل سوم برای اثبات این مطلب، سخنان خود پیامبر گرامی اسلام(ص) است که می‌فرماید: من در قیامت بالاترین مقام را دارم و در صف مقدم هستم و سایر پیامبران، پشت سر من قرار دارند و زیر پرچم من جمع می‌گردند[۴۱].

۲. محفوظ ماندن قرآن از هرگونه تحریف و زوال: پیش از هر چیز باید یادآور شد که تحریف و تغییر نسبت به کتاب آسمانی پیامبر اسلام(ص) اقسامی دارد که در مرحله نخست به دو قسم تقسیم می‌شود: تحریف لفظی و معنوی. تحریف لفظی نیز اقسامی دارد که مهم‌ترین آنها اقسام ذیل است:

  1. تحریف با تبدیل کلمه‌ای به کلمه دیگر.
  2. تحریف به افزایش و فزونی.
  3. تحریف به کاهش و کاستی.

در میان این اقسام، محل بحث، آخرین قسم از اقسام لفظی، یعنی تحریف به کاستی است؛ زیرا تحریف در معنای قرآن و تفسیر آن بر خلاف آنچه مقصود قرآن است، بدون تردید واقع شده است و صاحبان عقاید فاسد، قرآن را بر اساس میل خود تفسیر و تأویل کرده‌اند، اما مسلماً چنین تحریفی هیچ صدمه‌ای به سلامت قرآن وارد نمی‌کند؛ چون با وجود چنین تحریفی می‌توان گفت عین کلماتی که بر پیامبر گرامی اسلام(ص) نازل شده است، در اختیار مردم قرار دارد. تحریف قرآن با تبدیل یا افزایش کلمه‌ای نیز از محل کلام خارج است و کسی آن را ادعا نکرده است؛ پس محل بحث، تنها تحریف به کاستی است که آیا کلمه یا جمله یا سوره‌ای از قرآن نازل بر رسول اکرم(ص) ساقط شده است یا خیر؟ اعتقاد رسمی همه فرق مسلمانان آن است که قرآن موجود همان است که بر پیامبر گرامی اسلام نازل شده و هیچ کاستی در آن رخ نداده است. در این میان تنها برخی از محدثان شیعه و حشویه اهل سنت مسئله کاسته شدن مقداری از قرآن را مطرح کرده‌اند، ولی بدون تردید می‌توان گفت که این دیدگاه فاقد هرگونه اعتبار علمی و توجیه منطقی است؛ زیرا به حکم عقل و ادله نقلی، خلاف آن اثبات می‌گردد و شواهد تاریخی نیز فساد آن را آشکار می‌سازد. همچنین جایگاه و منزلت قرآن کریم در میان مسلمانان، آن را از اعتبار ساقط می‌ی کند و تواتر قرآن از آغاز نزول تا کنون و آمیخته شدن آن با جان مسلمانان خط بطلان بر آن می‌کشد[۴۲].

۳. جهان‌شمولی و جاودانگی رسالت پیامبر اسلام(ص) و دین او معنای جهانی و جاودانگی: جهانی بودن رسالت یا دین، مربوط به گستره مکانی است و مقصود آن است که پیامبری موظف باشد با همه اقوام و ملل ارتباط برقرار کند و رسالت خویش را به آنها برساند و دین خود را به آنها ابلاغ کند، اما اگر پیامبری مأمور به ابلاغ رسالت خویش برای همگان نباشد و صرفاً موظف به دعوت قوم خاصی گردد، رسالتش جهانی نیست[۴۳].

جاودانگی مربوط به گستره زمانی است و مقصود از جاودانه بودن رسالت یک پیامبر آن است که رسالت او در گستره زمانی، تا ابد ادامه داشته باشد و دین او یک دین همیشگی برای همه ابنای بشر باشد. پس از فهم معنای جهانشمولی و جاودانگی رسالت و دین، این پرسش مطرح می‌شود که آیا دین اسلام یک دین جهانی و جاودان است و همه مردم تا ابد موظف‌اند به آن عمل کنند یا دینی اقلیمی و مخصوص یک قوم و ملت خاص در زمانی محدود و معین است و برای همه اقوام در همه زمان‌ها لزوم عملی ندارد؟

نباید پنداشت که این مسئله نیز از مسائل عقلی فلسفی است و باید بر آن برهان عقلی اقامه گردد، بلکه از مسائلی است که با شواهد تاریخی و دلیل نقلی معتبر قابل اثبات است. قبل از پرداختن به ادله مورد نظر باید توجه کرد که با شواهد تاریخی، تنها جهانی بودن رسالت پیامبر اسلام(ص) و دین او به اثبات می‌رسد، اما با ادله نقلی تعبدی، هم جهانی بودن رسالت و دین او قابل اثبات است هم جاودانگی آن.

شواهد تاریخی: شواهد تاریخی، جهانی بودن رسالت پیامبر اسلام(ص) را به اثبات می‌رساند. کتاب‌های معتبر تاریخی در این زمینه زیاد است و در اینجا مجال بررسی همه آنها نیست، ولی باید گفت که در تمام کتاب‌های تاریخی‌ای که زندگی پیامبر گرامی اسلام(ص) ثبت شده، این مطلب مبرهن است که پیامبر اسلام(ص) با سران همه کشورهای جهان مکاتبه و آنان را به اسلام دعوت فرمود و بسیاری از این نامه‌ها در کتابی به نام مکاتیب الرسول و نیز نامه‌ها و پیمان‌های سیاسی حضرت محمد(ص) جمع‌آوری شده است که برخی از آنها بدین قرار است: نامه به خسرو، شاه ایران[۴۴]، قیصر پادشاه روم[۴۵]، هراکلیوس امپراتور روم[۴۶]، نجاشی پادشاه حبشه[۴۷]، منذر بن ساوی عبدی کارگزار خسرو در بحرین[۴۸]، هلال فرمانروای بحرین[۴۹] و سران کشورهای یمن[۵۰]، یمامه[۵۱]، عمان[۵۲]، شام[۵۳] و رؤسای قبایلی که مستقل زندگی می‌کردند[۵۴] و شخصیت‌های هر منطقه؛ مانند اکثم صیفی، حکیم عرب[۵۵]، اسقف اعظم روم[۵۶]، اسقف نجران[۵۷]، اسقف ایکه[۵۸] و مردم آن، مسیلمه کذاب[۵۹] و امثال آنان.

سر اینکه پیامبر گرامی اسلام(ص) با رؤسای ممالک و اقوام و شخصیت‌ها مکاتبه کرد و آنان را به دین اسلام فراخواند، این بود که اگر آنان ایمان می‌آوردند، راه برای دیگران نیز هموار می‌شد. با توجه به این نکته تاریخی، آشکار می‌گردد که دین اسلام به قوم و ملت خاصی مانند عرب و امثال آن اختصاص نداشته، بلکه یک دین جهانی و فراگیر بوده است و ادعای پیامبر اسلام این بوده که رسالت من، رسالتی جهانی است و من به سوی همه مردم جهان مبعوث شده‌ام.

ادله نقلی قرآن: در قرآن کریم آیات فراوانی وجود دارد که هم بر جهانی بودن دین اسلام دلالت دارد هم جاودانگی آن را به اثبات می‌رساند که برخی از آنها بدین قرار است:

  1. ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا[۶۰] بر اساس این آیه مبارکه، انذار قرآن کریم و رسالت پیامبر اسلام(ص) مربوط به همه مکلفان در هر زمان و مکانی تا روز رستاخیز است و به افراد معین و مکانی خاص اختصاص ندارد. این آیه نسبت به گستره زمانی، همه زمان‌ها را شامل و جاودانگی رسالت پیامبر اسلام و احکام قرآن کریم را به اثبات می‌رساند و نسبت به گستره مکانی نیز تمام جهانیان را در بر گرفته، بر جهانی بودن دین اسلام دلالت دارد[۶۱].
  2. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ[۶۲]؛ پیامبر گرامی اسلام در این آیه برای همه جهانیان رحمت به شمار آمده است و قدر متیقن رحمت بودن پیامبر(ص) آن رحمتی است که از راه هدایت و راهنمایی امت برای آنان حاصل می‌شود[۶۳]. همچنین آیاتی که قرآن کریم را یک کتاب هدایت برای همه جهانیان معرفی می‌کند، جهانی و جاودانگی دین اسلام را به اثبات می‌رساند:
  3. ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ[۶۴].
  4. ﴿وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ[۶۵].

با توجه به اینکه واژه «عالمین» از الفاظ جمع و با الف و لام است، بدون تردید می‌تواند عمومیت را بفهماند؛ پس این واژه از عمومیت مخاطبان قرآن و پیامبر گرامی اسلام حکایت دارد و جهانی و جاودانگی دین اسلام و رسالت پیامبر اسلام(ص) را آشکار می‌سازد. نیز آیاتی که مخاطب خود را همه انسان‌ها معرفی می‌کند، از جهانی بودن و جاودانگی دین اسلام حکایت می‌کند[۶۶].

حدیث: امام صادق(ع) با صراحت تمام، جاودانگی و جهانی بودن دین اسلام را چنین اعلام فرموده است: «آنچه پیامبر اسلام حلال فرموده است، برای همیشه و تا روز رستاخیز حلال خواهد بود و حرام او تا پایان جهان حرام خواهد بود»[۶۷]. امیر مؤمنان(ع) نیز به پیروی از قرآن، جهانی بودن و جاودانگی دین اسلام را چنین اعلام می‌فرماید: «همانا خداوند سبحان محمد(ص) را برانگیخت تا جهانیان را از نافرمانی او بیم دهد و گواه پیامبران پیش از خود گردد»[۶۸].

۴. بلوغ فکری بشر در زمان ظهور اسلام: یکی از ارکان خاتمیت، بلوغ فکری بشر است؛ حال باید دید که آیا این رکن در زمان ظهور اسلام قابل اثبات است؟ آیا می‌توان گفت بشر در عهد ظهور اسلام از لحاظ بلوغ و رشد فکری به درجه‌ای رسیده است که بتواند کتاب آسمانی را حفظ کند و عهده‌دار تعلیم و تبلیغ آن باشد؟ به نظر می‌رسد که ادله متعدد و شواهد گوناگونی این مطلب را به اثبات می‌رساند که در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

  1. نزول نخستین آیه[۶۹] بر پیامبر گرامی اسلام(ص) می‌فهماند که بشر در زمان ظهور اسلام از لحاظ درجه عقل، تمدن و رشد فکری بشر به حدی رسیده است که خود می‌تواند کتاب آسمانی را حفظ کند و تعلیم و تبلیغ آن را بر عهده گیرد؛ زیرا آیه مزبور با صراحت تمام اعلام می‌کند که عهد قرآن، عهد خواندن، نوشتن، یاد دادن و علم و عقل است؛ بنابراین آیه مورد نظر در واقع بیانگر بلوغ و استقلال بشریت در ناحیه حفظ وحی و تبلیغ و تفهیم آن است.
  2. قرآن کریم در سراسر آیاتش انسان را به تعقل، تفکر، استدلال، تفقهفهم عمیق)، مطالعه تاریخ و مشاهده عینی و تجربی طبیعت دعوت می‌کند؛ اینها همه حکایت از رشد و بلوغ فکری آدمیان دارد و جانشینی علم و عقل را به جای وحی تبلیغی اعلام می‌کند؛ زیرا در غیر این صورت، دعوت به امور یاد شده، بی‌معنا خواهد بود.
  3. شاهد دیگری که بلوغ فکری انسان‌ها را در زمان ظهور اسلام به اثبات می‌رساند، این است که به محض نزول قرآن کریم، صدها حافظ قرآن پدید آمد و هنوز نیم قرن از ظهور اسلام نگذشته بود که به واسطه قرآن کریم، علم صرف و نحو تدوین شد. از سوی دیگر، لهجه‌های زبان عربی جمع‌آوری شد و صدها تفسیر و مفسر و حوزه تفسیری به وجود آمد.

بدون تردید، این خود دلیلی بر رشد و بلوغ فکری بشریت و توانمندی او برای حفظ و تعلیم کتاب آسمانی‌اش است[۷۰]. از همین روست که پیامبر اسلام(ص) این امت را همدوش یا برتر از انبیای بنی‌اسرائیل به شمار می‌آورد؛ زیرا همان‌گونه که پیامبران بنی‌اسرائیل، مبلغ وحی و حافظ آن بودند، علمای این امت نیز چنین‌اند[۷۱].

۵. کمال دین اسلام: یکی از عواملی که سبب ضرورت ارسال پیامبر جدید می‌شود، عدم کفایت شریعت پیشین برای جوامع نوین است؛ چراکه ساختار جوامع نوین پیچیده‌تر گردیده، مردم به لحاظ اندیشه و فرهنگ رشد می‌کنند که در این فرض، مردم برای تکمیل شریعت سابق، به پیامبر جدید نیاز دارند؛ بنابراین یکی از مهم‌ترین ارکان خاتمیت این است که دین خاتم باید کامل‌ترین دین باشد تا به همه نیازهای بنیادین آدمیان تا روز رستاخیز پاسخ گوید[۷۲]. اثبات این رکن از طریق عقل به صورت مستقیم امکان پذیر نیست؛ زیرا عقل نمی‌تواند بفهمد که شرایط جدید در آینده مقتضی قوانین جدید است یا نه؛ چون عقل این توانایی را ندارد که حکمت‌ها و علل همه قوانین و احکام را کشف کند. عقل نمی‌داند تا چه زمانی این علل و حکمت‌ها هست تا احکام و قوانین آن باقی باشد و در چه زمانی این حکمت‌ها و علل و به تبع آن، شریعت و قوانین مزبور نسخ می‌گردد تا شریعت جدید وضع شود[۷۳]. پس اثبات این مطلب باید از طریق دیگر باشد.[۷۴].

مقام ثبوت

در این مقام، نسبت یادشده به یکی از سه صورت زیر خواهد بود:

  1. تباین کلی؛ یعنی حفظ حکومت اسلامی با حفظ اسلام و نظام جامعه قابل جمع نیست و هیچ مصداق مشترکی ندارد، بلکه وجود هر کدام ملازم با عدم دیگری است.
  2. تساوی؛ یعنی حفظ حکومت اسلامی با حفظ اسلام و حفظ نظام جامعه ملازم است و از یکدیگر قابل انفکاک نیستند. به بیان دیگر، حفظ اسلام و نظام جامعه، همواره وابسته به حفظ حکومت و نظام اسلامی است.
  3. اعم و اخص من وجه؛ یعنی هر یک مصداق جداگانه‌ای دارد و هر دو با هم مصداق مشترک نیز دارند؛ پس حفظ اسلام و نظام جامعه، گاهی وابسته به حفظ حکومت اسلامی و نظام اسلامی است و گاهی چنین وابستگی‌ای در کار نیست.

در فرض اول، نه تنها حفظ حکومت اسلامی لازم نیست، بلکه جایز نیز نیست؛ زیرا در این فرض، حفظ حکومت اسلامی با حفظ اسلام و نظام جامعه تنافی دارد و با وجود حکومت مزبور، اسلام نابود می‌گردد و نظم جامعه از هم می‌پاشد و بی‌گمان، نابود کردن اسلام و اختلال نظام، عقلاً قبیح و شرعاً حرام است.

در فرض دوم، حفظ حکومت اسلامی از اهم واجبات به شمار می‌آید و بر همه واجبات دیگر مقدم است؛ زیرا در این فرض، حفظ نظام جامعه و اسلام، وابسته به حفظ حکومت و نظام اسلامی است؛ بنابراین باید حکومت اسلامی حفظ گردد تا اسلام و نظم جامعه از نابودی محفوظ بماند. در فرض سوم، در مواردی که حفظ نظام جامعه و اسلام، وابسته به حفظ حکومت و نظام اسلامی است، حفظ حکومت اسلامی از اهم واجبات به شمار می‌رود و بر همه واجبات دیگر مقدم است، اما در مواردی که حفظ اسلام و نظام جامعه، وابسته به حفظ حکومت اسلامی یا تشکیل چنین حکومتی نیست، نه حفظ حکومت مزبور لازم است و نه تشکیل آن.[۷۵].

مقام اثبات

می توان گفت که فرض اول و دوم اثبات‌پذیر نیست و دلیلی بر آن وجود ندارد؛ زیرا نمی‌شود گفت حکومت اسلامی همیشه ملازم با نابودی اسلام و فروپاشی جامعه است و اگر کسی چنین ادعایی کند[۷۶]، بطلان آن ناگفته پیداست. همچنین نمی‌توان گفت که حفظ اسلام و برقراری نظم در جامعه، همواره وابسته به حفظ حکومت و نظام اسلامی - به معنای واقعی - است و تنها با چنین حکومتی است که اسلام محفوظ می‌ماند و نظم جامعه برقرار می‌گردد؛ زیرا ممکن است نظم جامعه با حکومتی غیر اسلامی نیز برقرار گردد و اسلام از همین طریق محفوظ بماند.

با بطلان فرض اول و دوم، فرض سوم تعین می‌یابد؛ پس بین حفظ حکومت اسلامی و حفظ اسلام و نظام جامعه، اعم و اخص من وجه برقرار است؛ یعنی گاهی حفظ اسلام و نظام جامعه وابسته به حفظ حکومت اسلامی است و گاهی چنین نیست.[۷۷].

مقام ثبوت و صور پنج‌گانه

در مقام ثبوت صور زیر را می‌توان فرض کرد:

  1. پیامبران دو هدف مستقل و اصیل داشته‌اند: یکی شناخت خدا و سعادت اخروی و دیگری سعادت دنیوی و برقراری عدالت در جامعه بشری.
  2. هدف اصلی انبیا تنها اقامه قسط و عدالت در جامعه و اصلاح نظام معیشتی بشر است، ولی از آنجا که این امر بدون شناخت خداوند و سعادت اخروی میسر نیست[۷۸]، شناخت خداوند و سعادت اخروی نیز مقصود بالعرض و بالتبع خواهد بود[۷۹].
  3. هدف اصلی انبیا تنها شناخت خداوند و سعادت اخروی است، اما مسائل دنیوی محصول فرعی و نتیجه ضمنی آن است و در واقع از اهداف و وظایف انبیا به شمار نمی‌آید. ظاهر سخنان مهندس بازرگان از این فرض حکایت دارد؛ آنجا که می‌گوید: قرآن و رسالت پیامبران نسبت به امور دنیایی ما نه بیگانه است و نه بی‌نظر و بی‌اثر. آنچه که از این بابت عاید انسان می‌گردد، محصول فرعی محسوب. شود و به طور ضمنی به دست می‌آید؛ بدون اینکه اصل و اساس باشد یا به حساب هدف بعثت و وظیفه دین گذارده شود[۸۰].
  4. هدف اصلی و اساسی انبیا تنها رسیدن به خدا و کمال اخروی است و پرداختن به امور دنیوی، وسیله رسیدن به این هدف است و صرفاً ارزش مقدمی دارد و هیچ‌گونه ارزش ذاتی ندارد و با قطع نظر از ذی‌المقدمه، بود و نبود آن یکسان است. توضیح مطلب اینکه انسان موجودی اجتماعی است و اگر نظام متعادل اجتماعی بر جامعه حکم‌فرما نباشد و نظام معیشتی آدمیان اصلاح نگردد، حرکت خداجویانه امکان‌پذیر نیست؛ لذا پیامبران برای فراهم کردن زمینه خداشناسی و سعادت اخروی، به تشکیل حکومت و اقامه عدل و نفی ظلم و تبعیض پرداخته‌اند؛ بنابراین ارزش‌های اجتماعی، مانند عدل، آزادی و... و همچنین ارزش‌های اخلاقی، مثل محبت، احسان، عفو و... ارزش ذاتی ندارد و بالذات، کمالی برای بشر قلمداد نمی‌شود و با قطع نظر از اینکه وسیله رسیدن به خداوند و سعادت اخروی است، وجود و عدم آن علی‌السویه است[۸۱].
  5. هدف اصلی و بالذات انبیا تنها شناخت خداوند و سعادت اخروی است، اما مسائل دنیوی، مانند ارزش‌های اجتماعی و اخلاقی، با اینکه مقدمه و وسیله رسیدن به هدف اصیل و یگانه انسان (خداشناسی و سعادت اخروی) است، خود نیز از ارزش ذاتی برخوردار است. توضیح اینکه رابطه مقدمه و ذی‌المقدمه به دو گونه قابل تصویر است: در یک قسم آن ارزش مقدمه تنها این است که واسطه رسیدن به ذی‌المقدمه است و پس از رسیدن به ذی‌المقدمه، وجود و عدمش یکسان است؛ مثلاً وقتی انسان برای عبور از نهر آبی، سنگ بزرگی را در وسط آن، وسیله عبور قرار می‌دهد، آشکار است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ برای انسان مساوی است. همچنین است نقش نردبان برای رسیدن به پشت بام.

قسم دیگر آن است که مقدمه در عین اینکه وسیله رسیدن به ذی‌المقدمه است و در عین حال که ارزش اصیل و یگانه از آن ذی‌المقدمه است، پس از رسیدن به ذی‌المقدمه، وجود و عدمش یکسان نیست، بلکه همان‌گونه که وجودش پیش از رسیدن به ذی‌المقدمه ضروری بود، پس از رسیدن به ذی‌المقدمه نیز چنین است؛ مثلاً معلومات ابتدایی، مقدمه معلومات بالاتر است، اما چنین نیست که با رسیدن به مدارج بالاتر، نیازی به معلومات نخستین نباشد و اگر فرضاً همه آنها فراموش شود، زیانی نداشته باشد و متعلم بتواند به مراتب عالی‌تر دست یابد، بلکه تنها با داشتن معلومات مزبور و از دست ندادن آنهاست که می‌توان مدارج بالاتر را ادامه داد. سر مطلب این است که گاهی مقدمه، مرتبه ضعیفی از ذی‌المقدمه است و گاهی نیست. نردبان از مراتب بودن در پشت بام نیست و همچنین سنگ وسط نهر، از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست، ولی معلومات پایه و معلومات مدارج بالا، مراتب و درجات یک حقیقت‌اند[۸۲].[۸۳].

مقام اثبات

پس از ذکر صورت‌های پنج‌گانه در مقام ثبوت، باید دید کدام یک از آنها با دلیل سازگاری داشته و اثبات‌پذیر است. بدون تردید، صورت اول قابل اثبات نیست و نمی‌توان گفت که هم سعادت دنیا و هم سعادت آخرت از اهداف اصلی دین و بعثت انبیا به شمار می‌آید، بلکه هدف اصلی، تنها شناخت خداوند و سعادت اخروی است؛ زیرا حیات دنیوی، موقت و گذراست و نمی‌تواند هدف نهایی قرار گیرد، اما حیات اخروی، چون پایدار و ابدی است، می‌تواند مطلوب نهایی و هدف بالذات قرار گیرد. از اینجا بطلان صورت دوم نیز آشکار می‌گردد؛ زیرا وقتی حیات دنیوی نتواند در عرض حیات اخروی، مستقلاً هدف قرار گیرد، به طریق اولی نمی‌تواند هدف یگانه و مقصود نهایی باشد. صورت سوم نیز پذیرفتنی نیست؛ زیرا بر اساس این صورت، رسیدن به سعادت اخروی و کمال ابدی، بدون پرداختن به مسائل دنیوی امکان‌پذیر است، در حالی که بدون توجه به ارزش‌های اجتماعی و اخلاقی و اصلاح نظام معیشتی، حرکت خداجویانه و رسیدن به سعادت اخروی، برای نوع مردم با مشکل مواجه می‌گردد؛ چون بدون امور یادشده، قوانین شرعی مربوط به آخرت، در جامعه به خوبی اجرا نمی‌گردد و بدون اجرای قوانین مزبور، رسیدن به سعادت اخروی امکان‌پذیر نیست.

پس از آنکه معلوم شد سه قسم اول با دلیل سازگاری ندارد و قابل اثبات نیست، تنها صورت چهارم و پنجم باقی می‌ماند. آنچه بدون تردید می‌توان بدان اشاره کرد، این است که شناخت خدا و رسیدن به او و سعادت اخروی، تنها هدف اصیل و بالذات انبیا به شمار می‌آید، ولی رسیدن به این هدف، بدون توجه به مسائل دنیوی میسر نیست؛ بنابراین تشکیل حکومت، برقراری عدالت، مبارزه با ظلم، اصلاح نظام معیشتی و... وسیله رسیدن به هدف اصلی و بالذات قلمداد و از اهداف بالعرض و مقصود ثانوی انبیا تلقی می‌گردد.[۸۴].

نتیجه

دین همان‌گونه که به مسائل اخروی توجه داشته و آن را از اهداف خود به شمار آورده است، مسائل دنیوی را نیز در نظر داشته و آن را نیز از اهداف خود برشمرده است. توجه دین به امور دنیوی بدین گونه است که خطوط کلی را در هر زمینه تعیین کرده و استخراج جزئیات را به خبرگان و کارشناسان واگذاشته است. توجه دین به مسائل اخروی، اولاً و بالذات است و به مسائل دنیوی، ثانیاً و بالعرض؛ زیرا هدف اصیل و بالذات، رسیدن به خدا و سعادت اخروی است و مسائل دنیوی، وسیله رسیدن به این هدف و مقصود ثانوی است.

حال کسانی که می‌گویند مسائل دنیوی از قبیل ارزش‌های اجتماعی و مانند آن، از اهداف بعثت انبیا به شمار نمی‌آید، اگر مرادشان این است که این مسائل، هدف اصیل و بالذات نیست، بلکه هدف اصلی تنها آخرت و خداست و مسائل دنیوی وسیله رسیدن به این هدف است، مطلبی درست و پذیرفتنی است، اما اگر مقصودشان این است که مسائل دنیوی، همان‌گونه که هدف اولی و بالذات نیست، هدف ثانوی و بالعرض نیز به شمار نمی‌آید، بلکه تنها نتایج فرعی و محصول ضمنی قلمداد می‌شود، مطلبی قابل پذیرش نخواهد بود. کسانی که می‌گویند مسائل دنیوی از اهداف بعثت انبیا به شمار می‌رود، اگر مرادشان این است که مسائل مزبور هدف ثانوی و وسیله رسیدن به هدف اصلی قلمداد می‌گردد، مطلب درستی است و اگر مرادشان این است که مسائل دنیوی در عرض سعادت اخروی، مستقلاً هدف اصیل و بالذات به شمار می‌آید، مطلبی پذیرفتنی نیست. حاصل آنکه اگر مراد منکران دخالت دین در امور دنیوی این باشد که این امور، هدف اصیل و بالذات انبیا به شمار نمی‌آید، بلکه وسیله وصول به این هدف است و مراد قائلان به دخالت دین در امور دنیوی این باشد که امور یاد شده، هدف ثانوی است و ارزش مقدمی دارد، در این صورت نزاع بین دو گروه لفظی خواهد بود و در غیر این صورت، نزاع مزبور، نزاع معنوی است.[۸۵].

اثبات کمال دین اسلام

پس از آنکه معلوم شد کمال یک شیء نسبت به هدف و غرضی که بر آن مترتب است سنجیده می‌شود و نیز آشکار گردید که هم رسیدن به خدا و سعادت اخروی از اهداف دین و غرض بعثت انبیاست و هم امور دنیوی و مسائل اجتماعی، حال باید دید که آیا دین اسلام نسبت به هدف یادشده کامل است یا نه و طریقی برای اثبات این امر هست یا خیر؟ راههای گوناگونی برای اثبات این مطلب وجود دارد:

۱. قرآن کریم: کلام خداوند و قرآن کریم که از متقن‌ترین و معتبرترین دلایل نقلی است و صحت آن با برهان عقلی قطعی به اثبات رسیده است، با صراحت تمام این رکن را برای دین اسلام اثبات می‌کند و می‌فرماید دین اسلام کامل‌ترین دین است و آنچه را آیندگان بدان نیازمندند، آورده است و همه پرسش‌های بنیادین آدمیان را پاسخ می‌گوید: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا[۸۶].

۲. حدیث: امیر مؤمنان(ع) در یکی از خطبه‌های خود از کمال دین خبر داده و آن را به کمال قرآن مستند کرده است: آیا خداوند دین ناقصی فرستاده و در تکمیل آن از آنها استمداد کرده است؟ آیا آنان شریک خدایند که هرچه می‌خواهند در احکام دین بگویند و خدا رضایت دهد؟ آیا خداوند دین کاملی فرستاده است و پیامبر در ابلاغ آن کوتاهی ورزیده است؟ در حالی که خداوند می‌فرماید: «ما در قرآن چیزی فروگذار نکردیم» و فرمود: «در قرآن بیان هر چیز است» و یادآور شده که بعض قرآن گواهی بعض دیگر است و اختلافی در آن نیست. خداوند فرمود: «اگر قرآن از طرف غیر خدا نازل می‌شد، اختلاف فراوانی در آن می‌یافتند». همانا قرآن دارای ظاهر زیبا و باطن ژرف و ناپیداست. مطالب شگفت‌آور آن تمام نمی‌شود و اسرار نهفته آن پایان نمی‌پذیرد و تاریکی‌ها بدون قرآن بر طرف نخواهد شد[۸۷].

۳. ادله خاتمیت: متقن‌ترین ادله‌ای که کمال دین اسلام را اثبات می‌کند، ادله خاتمیت است که در بخش اول این نوشتار به تفصیل بررسی شد و خاتمیت پیامبر گرامی اسلام به اثبات رسید. پس از آنکه با دلیل قطعی به اثبات رسید که دین اسلام آخرین دین و پیامبر اسلام، آخرین پیامبر است، از اینجا کشف می‌شود که دین اسلام کامل‌ترین دین است و بهترین پاسخ را تا ابد به مشکلات همه جوامع بشری می‌دهد؛ چراکه با توجه به حکیم بودن خداوند و حکیمانه بودن افعالش و صادر نشدن کار بی‌فایده از او، معنا ندارد که دین اسلام را آخرین دین و پیامبر اسلام را آخرین پیامبر قرار دهد، ولی در عین حال، این دین قابل نسخ باشد و نتواند مشکلات بنیادین جوامع بشری را برای همیشه پاسخ گوید؛ پس با توجه به اینکه دین اسلام آخرین دین و پیامبر گرامی اسلام(ص) آخرین پیامبر است، بدون تردید می‌توان گفت که دین اسلام کامل‌ترین دین است و نیازهای اساسی جوامع انسانی را تا پایان جهان و روز رستاخیز تأمین می‌کند؛ بنابراین ادله خاتمیت همان‌گونه که به صورت مستقیم و بالمطابقه، خاتمیت پیامبر گرامی اسلام(ص) را اثبات می‌کند، به صورت غیر مستقیم و بالالتزام، کمال دین اسلام را نیز اثبات می‌کند[۸۸].

۴. توجه به نحوه تعالیم اسلام و دستورات آن: با توجه به تعالیم اسلام، این مطلب آشکار می‌گردد که اسلام در همه موارد، دینی جامع و کارآمد است و نیازهای بنیادین بشر را تا ابد تأمین می‌کند؛ از این رو همه را به سوی خود فراخوانده و دایره زمان و مکان را در نوردیده است؛ بنابراین نباید گفت دین اسلام منحصر به یک سلسله مسائل اخلاقی و عبادی است؛ زیرا با دقت در تعالیم اسلام، این نکته روشن می‌شود که آداب اخلاقی و عبادات، تنها شاخه‌ای از این درخت تنومند را تشکیل می‌دهد. در اسلام همان‌گونه که درباره اخلاق و عبادات، وظایفی مقرر گردیده، در زمینه فرهنگ، اقتصاد، سیاست، مدیریت، حقوق، جزا و معاملات نیز برنامه‌های جامع و کاملی تنظیم شده است.[۸۹].

مطالب یاد شده، برخی از قوانین و برنامه‌های اسلامی بود که به صورت مختصر بدان اشاره شد؛ از همین جا جامعیت و کمال دین اسلام آشکار می‌گردد و معلوم می‌‌شود که در این دین، تمام ابعاد زندگی انسان مورد توجه قرار گرفته و برای هر یک از آنها قوانین جامع و فراگیری وضع شده است که برای همیشه کارآمد است و تمام نیازهای انسان را تا ابد پاسخ می‌‌گوید.[۹۰].

منابع

پانویس

  1. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۹۵-۱۰۶.
  2. مهدی هادوی تهرانی، باورها و پرسش‌ها، ص۳۵.
  3. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۱۸۹.
  4. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۰۶-۱۰۹.
  5. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص۴۰۸-۴۱۱.
  6. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص۴۱۱.
  7. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۱۵-۱۱۷ .
  8. محمد مجتهد شبستری، کیان، شماره ۲۹، «مدرنیسم و وحی»، ص۱۹.
  9. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۱۷.
  10. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۱۴۶.
  11. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۲۰۴.
  12. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۱۹۳.
  13. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۱۴۶.
  14. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۱۴۵-۱۴۶.
  15. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۱۹۰.
  16. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۱۹۱.
  17. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۱۹۵.
  18. محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص۱۴۷.
  19. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۱۸.
  20. مرتضی مطهری، خاتمیت، ص۱۴۳.
  21. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۳، ص۱۸۳-۱۸۴.
  22. ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید» سوره انفال، آیه ۶۰.
  23. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۳، ص۱۹۰-۱۹۴.
  24. مرتضی مطهری، خاتمیت، ص۱۵۲.
  25. مرتضی مطهری، خاتمیت، ص۱۶۷.
  26. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۲۳.
  27. عبدالکریم سروش، فربه‌تر از ایدئولوژی، ص۷۷-۷۸.
  28. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۳۸.
  29. محمدهادی معرفت، جزوه دست‌نویس به خط خودشان، قم، ۲۳/۶/۸۳، ص۲۹-۳۰.
  30. محمدهادی معرفت، جزوه دست‌نویس به خط خودشان، قم، ۲۳/۶/۸۳، ص۳۰.
  31. محمدهادی معرفت، جزوه دست‌نویس به خط خودشان، قم، ۲۳/۶/۸۳، ص۳۱.
  32. البته برخی مسلمانان مانند محدث نوری، تحریف‌ناپذیری قرآن کریم را مخدوش دانسته‌اند، ولی سخنان وی قابل اعتنا نیست و در جای خود ابطال گردیده است.
  33. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۳۹-۱۴۳.
  34. عبدالکریم سروش، کیان، سال پنجم، شماره ۲۹، «ریشه در آب است»؛ مدارا و مدیریت، ص۳۸۷-۳۸۸.
  35. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۴۳.
  36. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۴۴.
  37. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۶۵.
  38. دلیل عقلی غیرمستقیم و با واسطه در اینجا نیز وجود دارد؛ زیرا پشتوانه همه ادله نقلی، ادله عقلی است؛ بنابراین ادله عقلی که پشتوانه ادله نقلی است، در اینجا نیز به صورت غیرمستقیم حضور دارد.
  39. «و آنگاه خداوند از پیامبران پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمتی دادم سپس پیامبری نزدتان آمد که آن (کتاب) را که با شماست راست می‌شمارد، باید بدو ایمان آورید و باید او را یاوری کنید و (آنگاه) فرمود: آیا اقرار کردید و بر (پایه) آن پیمان مرا پذیرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم؛ فرمود: پس گواه باشید و من نیز همراه شما از گواهانم» سوره آل عمران، آیه ۸۱.
  40. و لم يخل سبحانه خلقه من نبي مرسل أو كتاب منزل أو حجة لازمة أو محجة قائمة، رسل لا تقصر بهم قلة عددهم و لا كثرة المكذبين لهم؛ من سابق سمي له من بعده أو غابر عرفه من قبله على ذلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الآباء و حلفت الأبناء إلى أن بعث الله سبحانه محمدا رسول الله(ص) لإنجاز عدته و تمام نبوته مأخوذا علی النبيين ميثاقه، مشهورة سماته، كريماً ميلاده؛ (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی و سید کاظم محمدی، خطبه اول، ص۴).
  41. از حضرت رسول(ص) این‌گونه نقل شده است: «عن أنس أن رسول الله(ص) قال: والذي نفسي بيده إني لسيد الناس يوم القيامة و لا فخر و إن بيدي لواء الحمد و إن تحته آدم و من دونه و لا فخر»؛ (متقی هندی، کنزالعمال، ج۱۴، ص۶۳۷). در جای دیگر از آن حضرت چنین نقل شده است: «نحن الآخرون و نحن السابقون يوم القيامة»؛ (ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۳۹، ص۸۵؛ محمد بن ادریس شافعی، کتاب المسند، ص۶۱؛ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۱، ص۴۰۹؛ عبدالله بن عبدالرحمن دارمی، سنن الدارمی، ج۱، باب من أعطی النبی(ص) من الفضل، ص۲۹؛ مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۵۸۵). در جای دیگر حضرت رسول و فرموده است: «آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوَائِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ (ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۶، ص۴۲۰؛ ج۳۹، ص۲۱۳؛ محمد بن علی بن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۸۳؛ ج۳، ص۲۷).
  42. مسئله تحریف‌ناپذیری قرآن در جلد دوم همین کتاب، مبحث «نقش رشد علمی و بلوغ فکری بشر در خاتمیت» به تفصیل مورد بررسی قرار خواهد گرفت و با ادله متعدد اثبات می‌گردد.
  43. به علل مختلفی پیامبری مأمور به دعوت همگان نمی‌شود: ممکن است امکان عادی برای برقراری ارتباط نباشد و موظف به ارتباط از طریق غیر عادی - مانند اعجاز و امثال آن – نباشد. ممکن است فرصت چنین کاری در اختیار پیامبر نباشد و یا علت دیگری در کار باشد.
  44. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۹۰.
  45. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۰۵.
  46. دکتر محمد حمید الله، نامه‌ها و پیمان‌های سیاسی حضرت محمد(ص)، ترجمه سیدمحمود حسینی، ص۱۵۴-۱۵۵.
  47. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۲۱ و ۱۳۳.
  48. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۴۱.
  49. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۰۴.
  50. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۰۵.
  51. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۳۶.
  52. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۴۸.
  53. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۵۲.
  54. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۶۱.
  55. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۵۵.
  56. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۶۹.
  57. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۷۵.
  58. محمد حمیدالله، نامه‌ها و پیمان‌های سیاسی حضرت محمد(ص)، ص۱۶۰-۱۶۱.
  59. علی بن حسین علی احمدی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۶۷.
  60. «بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیم‌دهنده باشد» سوره فرقان، آیه ۱.
  61. وجه دلالت این آیه نسبت به گستره زمانی و مکانی رسالت پیامبر اسلام(ص) و انذار قرآن کریم، در همین کتاب با عنوان «ادله خاتمیت» تدوین شده به تفصیل بیان گردیده است.
  62. «و تو را جز رحمتی برای جهانیان، نفرستاده‌ایم» سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
  63. محمد تقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج۵، ص۴۸.
  64. «و تو از آنان برای این (رسالت خویش) پاداشی نمی‌خواهی؛ این (قرآن) جز یادکردی برای جهانیان نیست» سوره یوسف، آیه ۱۰۴.
  65. «در حالی که این (قرآن) جز یادکردی برای جهانیان نیست» سوره قلم، آیه ۵۲.
  66. ر.ک: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «ای مردم! پروردگارتان را بپرستید که شما و پیشینیانتان را آفرید، باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره بقره، آیه ۲۱؛ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ «ای مردم از آنچه در زمین حلال و پاک است بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید که او برای شما دشمنی آشکار است» سوره بقره، آیه ۱۶۸؛ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا «ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، همان که شما را از تنی یگانه آفرید و از (سرشت) او همسرش را پدید آورد و از آن دو، مردان و زنان بسیار (در جهان) پراکند و از خداوند- که با (سوگند بر نام) او، از هم درخواست می‌کنید- و از (بریدن پیوند) خویشان پروا کنید، بی‌گمان خداوند چشم بر شما دارد» سوره نساء، آیه ۱؛ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ وَإِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا «ای مردم! این پیامبر حقیقت را از سوی پروردگارتان برای شما آورده است پس ایمان بیاورید که برایتان بهتر است و اگر انکار کنید (بدانید که) بی‌گمان آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن خداوند است و خداوند دانایی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۷۰؛ ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «بگو: ای مردم! به راستی من فرستاده خداوند به سوی همه شمایم، همان که فرمانفرمایی آسمان‌ها و زمین از آن اوست، هیچ خدایی جز او نیست که زنده می‌دارد و می‌میراند، پس به خداوند و فرستاده او پیامبر درس ناخوانده‌ای که به خداوند و قرآن او ایمان دارد ایمان بیاورید و از او پیروی کنید باشد که راهیاب گردید» سوره اعراف، آیه ۱۵۸؛ ﴿فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «و چون رهاییشان دهد ناگاه به ناحقّ بر زمین، ستم می‌ورزند، ای مردم! ستم شما به زیان خودتان است، (چند روزی) بهره زندگانی این جهان را می‌برید سپس به سوی ما باز می‌گردید و شما را از آنچه انجام می‌دادید آگاه می‌گردانیم» سوره یونس، آیه ۲۳؛ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ «ای مردم! برای شما پندی از سوی پروردگارتان و شفایی برای دل‌ها و رهنمود و بخشایشی برای مؤمنان آمده است» سوره یونس، آیه ۵۷؛ ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلَا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «بگو: ای مردم! اگر در دین من شک دارید پس (بدانید که) من کسانی را که به جای خداوند می‌پرستید نمی‌پرستم ولی خداوندی را می‌پرستم که جان شما را می‌ستاند و فرمان یافته‌ام که از مؤمنان باشم» سوره یونس، آیه ۱۰۴؛ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ «ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، که لرزه رستخیز چیزی سترگ است» سوره حج، آیه ۱؛ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ «ای مردم! اگر در رستخیز تردیدی دارید (بنگرید که) ما شما را از خاکی آفریدیم آنگاه از نطفه‌ای سپس از دلمه خونی سرانجام از گوشتپاره‌ای به اندام یا بی‌اندام تا (حق را) برایتان روشن داریم و در زهدان‌ها آنچه را بخواهیم تا زمانی معیّن استوار می‌داریم سپس شما را که کودکی شده‌اید بیرون می‌آوریم سپس تا به برنایی برسید؛ و جان برخی از شما را می‌گیرند و برخی دیگر را به فرودین‌ترین سال‌های زندگانی باز می‌گردانند تا آنجا که پس از دانستن، چیزی نداند و زمین را سترون می‌بینی و چون بدان آب فرو فرستیم فرا می‌جنبد و برمی‌آید و هر گونه گیاه شادابی می‌رویاند» سوره حج، آیه ۵؛ ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ «بگو: ای مردم! جز این نیست که من برای شما بیم‌دهنده‌ای آشکارم» سوره حج، آیه ۴۹؛ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ«ای مردم! مثلی زده شده است بدان گوش فرا دارید: بی‌گمان کسانی را که به جای خداوند (به پرستش) می‌خوانید هرگز نمی‌توانند مگسی بیافرینند هر چند برای آن فراهم آیند و اگر مگس چیزی از آنان در رباید نمی‌توانند از او باز گیرند، خواهان و خواسته، (هر دو) ناتوانند!» سوره حج، آیه ۷۳
  67. «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛ (محمد بن یعقوب کلینی، کافی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ج۱، باب البدع و الرأی و المقایس، حدیث ۱۹، ص۵۸).
  68. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(ص) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ‌»؛ نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، نامه ۶۲، ص۳۴۶).
  69. ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ «بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید * آدمی را از خونپاره‌ای فروبسته آفرید * بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامی‌ترین است * همان که با قلم آموزش داد * به انسان آنچه نمی‌دانست آموخت» سوره علق، آیه ۱-۵.
  70. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۳ (وحی و نبوت)، ص۱۷۵.
  71. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۳ (وحی و نبوت)، ص۱۷۶.
  72. هم به لحاظ ترتیب منطقی و هم به لحاظ آنچه در مقام ثبوت ذکر شد، بحث کمال دین باید پیش از رشد و بلوغ فکری مطرح می‌شد، لیکن بحث مزبور چون به صورت مفصل مورد بررسی قرار می‌گیرد؛ لذا به عنوان آخرین رکن بعد از رشد و بلوغ فکری ذکر شده است.
  73. محمدتقی مصباح یزدی، اصول عقاید (۲)، راهنما‌شناسی، ص۳۸۷-۳۸۸.
  74. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۴۶-۱۵۷.
  75. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۹۳.
  76. مهندس مهدی بازرگان شبیه آن را ادعا کرده است که در بحث گذشته به تفصیل بررسی و بطلان آن آشکار شد.
  77. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۱۹۴.
  78. وجه این مطلب را بدین‌گونه می‌توان بیان کرد: پاداش و کیفر اخروی‌ای که خداوند برای انسان در نظر گرفته است، باعث می‌شود که انسان در زندگی دنیوی، حقوق دیگران را مراعات کند و با ظلم و فساد به مبارزه برخیزد. این امر باعث برقراری عدالت و گسترش آن در جامعه می‌گردد؛ بنابراین می‌توان گفت که سعادت اخروی، مقدمه و وسیله رسیدن به سعادت دنیوی به شمار می‌آید.
  79. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۱۷۶-۱۷۷.
  80. مهدی بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ص۷۴.
  81. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۱۷۷-۱۷۸.
  82. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۱۷۸-۱۷۹.
  83. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۱۹.
  84. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۲۲.
  85. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۲۶.
  86. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  87. نهج‌البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه ۱۸، ص۲۰.
  88. گفتنی است که ادله خاتمیت، نه تنها کمال دین اسلام را به اثبات می‌رساند، بلکه همه ارکان خاتمیت را برای دین اسلام اثبات می‌کند؛ زیرا با توجه به حکمت خداوند، معنا ندارد که خداوند حکیم دین اسلام را آخرین دین و پیامبر اسلام را آخرین پیامبر قرار دهد و در عین حال، این دین فاقد ارکان مزبور باشد؛ پس با توجه به خاتمیت پیامبر اسلام(ص) بدون شک می‌توان گفت که دین اسلام همه ارکان یادشده را واجد است. اگر این دین، یکی از ارکان مزبور را فاقد می‌بود، خداوند آن را آخرین دین و آورنده آن را آخرین پیامبر قرار نمی‌داد.
  89. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۲۶-۲۳۰.
  90. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱ ص ۲۶۰.