نقش رحمت و محبت در اداره امور
مقدمه
- نقش محبت و مهرورزی در اداره امور از نکات شایان توجه در سیره نبی اکرم (ص) است و شواهد این سخن را میتوان در سنت رسول خدا (ص) و همچنین در قرآن یافت. اصحاب پیامبر (ص) هم به دلیل شخصیت پیامبر (ص) و مهربانیهای ایشان، وی را دوست میداشتند و محبت خویش را ابراز میکردند. این نوشته در دو قسمت به بررسی مهرورزی پیامبر (ص) به مردم و محبت مردم به ایشان میپردازد[۱].
محبت به مردم در سیره نبوی (ص)
همدردی پیامبر (ص) با اصحاب
- از ویژگیهای ایشان همدردی با یاران، هنگام رنج و گرفتاریهایشان بود. انس بن مالک رسول خدا (ص) را فردی میدانست که بیشترین لطف و محبت را به مردم داشت[۲]. شرکت در تشیع جنازه مسلمانان از کارهایی بود که در آن حضرت همیشه در آن شرکت داشت. گفتهاند، رسول اکرم (ص) به عیادت بیماران در نقاط مختلف مدینه میرفت[۳] و به فرموده امام علی (ع) "هرگاه پیامبر (ص) یکی از اصحاب را تا سه روز نمیدید، سراغ او را میگرفت. پس اگر در سفر بود، برایش دعا میکرد و اگر گرفتار یا بیمار بود، به عیادتش میرفت"[۴][۵].
- پیامبر (ص) گاه برای دیدن سعد بن معاذ به دین او میرفت[۶] و پس از درگذشت وی نیز از خانوادهاش بازدید میکرد[۷]. جابر نقل میکند: "روزی با پیامبر (ص) نشسته بودیم که از سعد بن ربیع (پس از شهادتش) سخن به میان آمد. حضرت به ما فرمود: "برخیزید تا به دیدار خانواده سعد برویم". پس همه همراه آن حضرت برخاستیم و به محله اسواف رفتیم و با پیامبر (ص) به خانه سعد وارد شدیم و رسول خدا (ص) از سعد برای ما صحبت کرد و بر او درود فرستاد و یادش را گرامی داشت. وقتی خانواده سعد از شنیدن سخنان پیامبر (ص) گریه کردند، چشمان پیامبر (ص) هم پر از اشک شد"[۸][۹].
- هنگامی که "زید بن حارثه" در یکی از جنگها مجروح شد، پیامبر (ص) برای عیادت به منزل او رفت و دختر زید وقتی آن حضرت را دید، با گریه به استقبالش رفت. رسول خدا (ص) نیز گریست، اصحاب، علت را پرسیدند؛ پیامبر (ص) فرمود: "این، شوق دوست به دوست است"[۱۰][۱۱].
- حضرت برای یاران خود، دعا و هنگام سفر، آنان را مشایعت میکرد و میفرمود: "خداوند، همراهان خوبی، نصیب تو و توشه تو را کامل سازد و ناملایمات را بر تو آسان و دور را بر تو نزدیک و مهمات تو را کفایت کند و دین و امانت تو را نگهبانی، و عمل تو را به خیر، ختم، و تو را به همه نیکیها متوجه کنند! بر تو باد به رعایت تقوا و ترس از خدا! تو را به خدا امانت میدهم؛ به برکت خدا حرکت کن!"[۱۲][۱۳].
ابراز شادی از دیدار مسلمانان
- خاتم انبیا (ص) هرگاه یاران خود را میدید، با تبسم، خرسندی خود را از دیدن ایشان ابراز میکرد. در نوشتهها و ایشان را فردی متبسم معرفی کردهاند[۱۴]. جریر بن عبدالله میگوید: « مَا رَآنِي رَسُولُ اللَّهِ (ص) مُذْ أَسْلَمْتُ إِلَّا تَبَسَّمَ فِي وَجْهِي»[۱۵]؛ از هنگامی که اسلام آوردم، رسول خدا (ص) را ندیدم؛ مگر آنکه به رویم تبسم میکرد[۱۶].
- هنگامی که جعفر بن ابی طالب برای مهاجرت به سوی حبشه حرکت میکرد، پیامبر (ص) او را همراهی فرمود و برایش دعا کرد[۱۷] و پس از چند سال که از آن سرزمین بازگشت، پیامبر (ص) به استقبالش رفت و او را بوسید. آن حضرت از بازگشت وی که با پیروزی مسلمانان در خیبر، همزمان بود، آن قدر خوشحال شد که فرمود: "نمیدانم آیا از پیروزی خیبر خوشحال باشم یا از آمدن جعفر"[۱۸][۱۹].
سلام کردن به همه و مصافحه با مسلمانان
- پیامبر (ص) به هر کس میرسید، ابتدا به او سلام و با او مصافحه میکرد و اگر کسی دست ایشان را میگرفت، دست خود را از دست وی نمیکشید تا اینکه آن شخص دستشان را رها کند[۲۰][۲۱].
شوخی با اصحاب
- رسول خدا (ص) با وجود متانت و صلابتی که داشت، گاه با یاران خود شوخی میکرد و گاه نیز آنان با پیامبر (ص) شوخی میکردند؛ ایشان میفرمود: "همانا من شوخی میکنم، اما جز حق نمیگویم"[۲۲]؛ روزی امایمن نزد پیامبر (ص) رفت و گفت: "همسرم شما را به منزل دعوت کرده است"؛ حضرت به شوخی به او فرمود: "همان که در چشمش سفیدی هست"؛ امایمن که تعجب کرده بود، گفت: "در چشم او سفیدی نیست!" رسول خدا (ص) با تبسم فرمود: "بخشی از چشم همه مردم سفید است"[۲۳][۲۴].
- روزی پیامبر (ص) پیرزنی را دید که دندانهایش ریخته بود؛ پس به شوخی فرمود: "پیرزنان بیدندان به بهشت نمیروند"؛ آن پیرزن با شنیدن این سخن اندوهگین شد؛ پس آن حضرت خندید و فرمود: "تو جوان میشوی و دندانهایت میروید، سپس به بهشت میروی"[۲۵][۲۶].
- خاتم انبیا (ص) گاه مطلبی را به خردسالان میفرمود و سپس به شوخی میگفت: "ای صاحب دو گوش! فراموش نکنی"[۲۷]. نعیمان، از یاران شوخ طبع رسول خدا (ص) بود. او روزی یک اعرابی را دید که عسل میفروشد؛ پس او را به در خانه پیامبر (ص) برد و عسل را از او گرفت و به یکی از اهالی خانه داد و خود رفت. رسول اکرم (ص) نیز مجبور شد قیمت آن را بپردازد[۲۸][۲۹].
رفتار محبت آمیز با دشمنان
- "ثمامة بن اثال"، رئیس یکی از قبایل عرب و از دشمنان سرسخت پیامبر (ص) بود که به دست مسلمانان اسیر شد. رسول خدا (ص) نیز با مهربانی با او رفتار و پس از مدتی وی را آزاد کرد. او هم که این رفتار ایشان را دید، اسلام آورد[۳۰]. پس از جنگ هوازن و اسارت عدهای از مردم این قبیله، عدهای از آنها که نمایندهشان ابوصرد زهیر بن صرد جشمی بود، نزد رسول خدا (ص) آمدند. ابوصرد قصیدهای سروده بود که دوازده بیت داشت و اولین بیت آن چنین بود: "ای رسول خدا! بر ما منت گذار و درباره ما بزرگواری کن؛ چرا که تو شخصی هستی که گذشت و کرم را از شما امید و انتظار داریم" و بیت آخر آن این گونه بود: "پس ما را ببخشای! خدا در قیامت کسی را ببخشاید که تو ترسانندهاش هستی؛ خدایی که تو را به پیروزی رساند". پیامبر (ص) با شنیدن این شعر فرمود: "کسانی که جزو سهمیه من و فرزندان عبدالمطلب بودند، آزاد کردم". پس دیگر مسلمانان هم به تبعیت از ایشان، سهمیه خود را بخشیدند و بدین ترتیب، همه اسیران آزاد شدند[۳۱][۳۲].
- نقل شده است: در بازگشت از جنگ تبوک به مدینه، تعدادی از منافقان تصمیم گرفتند شتر حضرت را از بالای گردنهای بین راه مدینه و شام رم دهند و حضرت را درون دره بیندازند. پیامبر (ص) از نقشه ایشان باخبر شد و آنان نتوانستند نقشه خود را عملی کنند. حذیفه میگوید: "نزد رسول خدا (ص) رفتم و خبر دادم که آنان را شناختهام و از ایشان خواستم آنان را مجازات کند؛ اما حضرت با لحن محبتآمیزی به من دستور داد از افشای راز آنها خودداری کنم؛ سپس فرمود: "اگر من آنها را مجازات کنم، بیگانگان میگویند، محمد (ص) پس از آن که به اوج قدرت رسید؛ شمشیر بر گردن یاران خود نهاد"[۳۳][۳۴].
- نقل شده است که پیامبر (ص)، از یک مجرم یهودی به علت حسن خلقش گذشت؛ مرد یهودی نیز به دلیل این کار، مسلمان شد[۳۵][۳۶].
- رسول خدا (ص) دشمنان را نیز از محبت خویش محروم نمیفرمود. سعد بن عباده در فتح مکه پرچمدار مسلمانان بود و قصد داشت با شعار الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ الْيَوْمُ تُسْتَحَلُّ الْحُرَمَةُ، انتقام دشمنیهای گذشته را از مکیان بگیرد. پیامبر (ص) با شنیدن این مطلب، به سرعت پرچم را از دست او گرفت و به علی (ع) داد و فرمود: « الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَةِ »[۳۷][۳۸].
- نقل شده است که رسول خدا (ص) پس از پیروزی در جنگ با قبیله هوازن، برای به دست آوردن قلوب تازه مسلمانانی که تا پیش از فتح مکه از بزرگترین دشمنانش به شمار میآمدند؛ مانند ابوسفیان، پسرش، معاویه، سهیل بن عمرو، صفوان بن امیه و دیگران، اموال بسیاری به آنان بخشید. تأثیر این عطایا به حدی بود که ابن شهاب از مسیب و او از صفوان بن امیه نقل کرده است که میگفت: "به خدا قسم! پیامبر (ص) به من عطا کرد؛ در حالی که او منفورترین مردم در نظرم بود؛ پس آنقدر به من عطا کرد تا این که محبوبترین مردم در نظرم شد"[۳۹].
محبت اصحاب به پیامبر (ص)
- محبت رسول خدا (ص) به مسلمانان و اصحاب، در اداره امور، جذب مخالفان به دین اسلام و اصلاح روابط مسلمانان نقشی اساسی داشت. این محبت، یکطرفه نبود و مسلمانان نیز ایشان را بسیار دوست میداشتند؛ آن قدر که حاضر بودند از جان خویش نیز بگذرند[۴۰].
- علی (ع) در پاسخ به این سؤال که پیامبر خدا (ص) را چقدر دوست میدارد؛ فرمود: "به خدا سوگند! از اموال، فرزندان، پدران و مادرانمان محبوبتر بود و حتی از آب سرد، بر انسان تشنه"[۴۱]. انس بن مالک نیز میگوید: "شخصی دوست داشتنیتر از رسول اکرم (ص) نزد مسلمانان نبود"[۴۲][۴۳].
- همچنین نقل شده است که در ماجرای صلح حدیبیه پیش از قرارداد صلح، سفیرانی بین مسلمانان و کفار قریش رفت و آمد کردند و گفتگوهایی صورت گرفت و از فرستادگان قریش، عروة بن مسعود ثقفی بود. او پس از بازگشت به نزد قریش آن حضرت را برای قریش چنین ستود: "من به دربار پادشاهان رفتهام؛ ولی به خدا سوگند هیچ پادشاهی را ندیدهام که اطرافیانش این قدر به او محبت داشته، از او اطاعت کنند"[۴۴].
- سریه"رجیع" و اسارت و شهادت دو تن از مبلّغان پیامبر اکرم (ص) به نامهای زید بن دثنه و خُبَیب بن عدّی به دست مشکران مکه نیز نمونه دیگری از عشق و ارادت مسلمانان به رسول خدا (ص) است. نقل شده است، زمانی که مشرکان برای کشتن زید آماده شدند از وی پرسیدند: "آیا دوست داشتی اکنون محمد (ص) به جای تو بود تا گردن او را میزدیم و تو در میان خانوادهات آسوده بودی؟" زید پاسخ داد: "نه به خدا سوگند! دوست ندارم که در پای محمد (ص) خاری رود و من در میان خانوادهام آسوده باشم". ابوسفیان پس از شنیدن این سخن، با خشم گفت: "من هرگز ندیدهام یاران کسی او را آن چنان دوست بدارند که یاران محمد او را دوست دارند". سپس گردن او را زدند. خبیب نیز در پاسخ به سؤال مشابهی همین پاسخ را داد و به شهادت رسید[۴۵][۴۶].
- مورد دیگری که میتوان آن را از مصادیق محبت اصحاب به رسول خدا (ص) دانست، جریان علاقه سمیرا دختر قیس به پیامبر اکرم (ص) است. پس از پایان جنگ احد و با خبر شدن مردم مدینه از وقایع تلخ آن، عدهای از ساکنان مدینه برای کمک به مجروحان و باخبر شدن از احوال عزیزان خود به سوی احد شتافتند. یکی از این افراد سمیرا بنت قیس بود و با اینکه در این جنگ، همسر، برادر و دو پسرش به شهادت رسیدند؛ اما او تنها جویای حال پیامبر خدا (ص) بود و وقتی از سلامتی ایشان اطمینان یافت، نزدش رفت و گفت، "ای رسول خدا (ص) هر مصیبتی در قبال سلامتی تو ناچیز و تحمل شدنی است". آن گاه جنازهها را بر شتری گذاشت و به سوی مدینه حرکت کرد. عایشه در راه وی را دید و از او درباره نتیجه جنگ پرسید. او در پاسخ عایشه گفت: خدا را شکر رسول خدا (ص)سلامت است و خداوند، گروهی از مؤمنان را به درجه شهادت رساند"[۴۷][۴۸].
منابع
پانویس
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۶.
- ↑ ابونعیم اصفهانی، مسند الامام ابیحنیفه، ص۵۱ و عبدالله بن سعید ععبادی لحجی، منتهی السؤل، ج۲، ص۵۷۸.
- ↑ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۷۸؛ قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوقو المصطفی، ج۱، ص ۲۴۸؛ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج ۲، ص ۴۰۰ و ابنشهرآشوب، مناقب فی آل ابی طالب، ج ۱، ص ۱۴۶.
- ↑ حسن بن فضل طبرسی، مکارم الأخلاق، ص ۱۹؛ ابو سعید خرگوشی نیشابوری، شرف المصطفی (ص)، ج ۴، ص ۳۶۷ - ۳۶۸؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۲، ص ۲۴۸ - ۲۴۹ و ابویعلی موصلی، مسند، ج ۶، ص ۱۵۰.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۶-۶۵۷.
- ↑ الهیثمی، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۵۷؛ نورالدین سمهودی، وفاء الوفاء، ج ۴، ص ۱۲ و الطبرانی، مسند الشامیین، ج۱، ص۳۷۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۱، ص ۳۲۹ - ۳۳۰ و امتاع الأسماع، ج ۱۳، ص ۲۶۸ - ۲۶۹.
- ↑ امتاع الأسماع، ج ۱۳، ص ۲۶۸ - ۲۶۹.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۷.
- ↑ مکارم الاخلاق. ، ص ۲۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۳۴ و احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۳.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۷.
- ↑ مکارم الاخلاق، ص ۲۴۹؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۲۷۶؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج ۲، ص ۳۵۴ و ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۲۲۹ - ۲۳۰.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۷.
- ↑ المناقب، ج ۱، ص ۱۴۵؛ شرف المصطفی، ج ۴، ص ۵۵۵؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۹ و عیون الاثر، ج۲، ص۴۰۰.
- ↑ ورام بن أبی فراس، مجموعة ورام، ج ۱، ص ۳۰.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۸.
- ↑ مکارم الاخلاق، ص ۲۴۹.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص ۲۹۴ و ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۲۵۶.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۸.
- ↑ المناقب، ج ۱، ص ۱۴۷؛ السیرة الحلبیه، ج ۳، ص ۴۷۸؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۸ و عیون الاثر، ج۲، ص۴۰۰.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۸.
- ↑ « إِنِّي لَأَمْزَحُ وَ لَا أَقُولُ إِلَّا حَقّاً»؛ مجموعه ورام، ج۱، ص۱۱۱؛ مکارم الاخلاق، ص ۲۱؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۹ و السیرة الحلبیه، ج ۳، ص ۴۷۱.
- ↑ مجموعه ورام، ص ۱۱۲ - ۱۱۳.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۸-۶۵۹.
- ↑ المناقب، ج ۱، ص ۱۴۸ و شرف المصطفی، ج ۵، ص ۱۲۴.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۹.
- ↑ « لا تنس یا ذاالاذنین»؛ المناقب، ج ۱، ص ۱۴۸ و ابوعیسی ترمذی، الشمائل المحمدیه، ص ۱۴۱.
- ↑ المناقب، ج ۱، ص ۱۴۹ و محدث نوری، مستدرک الوسائل، ص ۴۱۲ - ۴۱۳.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۳۸ و ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۱۴، ص ۷۸.
- ↑ المغازی، ج ۳، ص ۹۵۰ -۹۵۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۳، ص۸۶-۸۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۶۸ و عیون الاثر، ج۳، ص۱۷۸-۱۷۹.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۵۹-۶۶۰.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۵۹۸؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۲۷؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۳۶۹ و امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۱۱.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۶۰.
- ↑ محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج ۲، ص ۳۸۵؛ شیخ صدوق، الامالی، ص ۱۰۷ و همو، الخصال، ج۱، ص۹۶.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۶۰.
- ↑ المغازی، ص۸۲۱-۸۲۲ و السیرة الحلبیه، ج ۳، ص ۱۱۸.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۶۰.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۶۱.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۶۱.
- ↑ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۲، ص ۵۲؛ امتاع الأسماع، ج ۱۳، ص ۱۷۸ و احمد بن محمد قسطلانی، المواهب اللدینه، ج ۲، ص ۶۱۹.
- ↑ مکارم الاخلاق، ص ۱۶، الشمائل المحمدیه، ص ۱۹۱؛ أحمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۳، ص ۱۳۲ و ترمذی، سنن، ج ۴، ص ۱۸۴.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۶۱.
- ↑ المغازی، ج ۲، ص ۵۹۸؛ تاریخ اسلام و وفیات، ج ۲، ص ۳۶۹ و امتاع الأسماع، ج ۹، ص ۱۱.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۶۰ - ۳۶۲ و امتاع الأسماع، ج ۱۳، ص ۲۷۶ - ۲۷۹.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۶۱-۶۲.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۲۹۲.
- ↑ اخلاقی، معصومه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۶۶۲.