جنگ مؤته: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '== جستارهای وابسته == == منابع ==' به '== منابع ==')
خط ۳۲: خط ۳۲:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:جنگ مؤته]]
[[رده:جنگ مؤته]]
<onlyinclude>{{درجه‌بندی
<onlyinclude>{{درجه‌بندی

نسخهٔ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۴۸

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث پیامبر خاتم است و از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

پیامبر اکرم (ص) پس از برقراری امنیت در حجاز، تصمیم گرفت دعوت و تبلیغ اسلام را در مرزهای شمالی متمرکز کند. شرحبیل بن عمرو غسانی، فرمانروای بصری در این ایام، فرستاده پیامبر، حارث بن عمیر را که نامه‌ای برای وی از طرف رسول خدا(ص) برده بود، گردن زد. این کار بر حضرت گران آمد و سپاهی به فرماندهی جعفر بن ابی طالب بدان سو بسیج کرد. سپاه اسلام مرکب از سه هزار نفر در منطقه موته با لشکریان روم که تعدادشان چند برابر سپاه اسلام بود روبه رو شدند. جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه که به ترتیب فرماندهی سپاه را برعهده داشتند، به شهادت رسیدند[۱]. سپس خالد بن ولید پرچم را به دست گرفت و از میدان نبرد کنار آمد و به تبع وی باقی لشکر از میدان نبرد گریختند[۲].[۳]

مظلومیت پیامبر(ص) در جنگ موته

در راستای توسعه و بسط فکر و اندیشه مکتب وحی، پیامبر اکرم تصمیم گرفت امپراطوری روم را به تعالیم اسلام دعوت کند و لذا گروهی ۱۵ نفره را برای امر تبلیغ و آشنایی با اسلام به سوی ناحیه شام فرستاد؛ ولی آنها نه تنها دعوت اسلام را نپذیرفتند بلکه نمایندگان پیامبر(ص) را شهید کردند. پیامبر(ص) گروهی دیگر از مسلمانان را به سوی بصری فرستاد که تحت امر امپراطوری روم بود؛ ولی فرماندار آنجا، شرحبیل، باز نمایندگان پیامبر را به شهادت رساند. این دو ماجرا سبب شد که پیامبر(ص) در سال هشتم (ه. ق) لشکری را برای جنگ با رومیان به موته که مرز شام بود اعزام کند.

پیامبر(ص) فرماندهی جنگ را ابتدا به زید بن حارثه، سپس جعفر بن ابیطالب و در صورت شهادت آن دو به عبدالله بن رواحه واگذار کرد. لشکر اسلام با شور و ایمان عجیبی بیابان خشک و سوزان عربستان را به سوی سرزمین حاصل‌خیز و خوش آب و هوای شام، پشت سر می‌گذاشتند. آنها مسافتی حدود ۹۰۰ کیلومتر را می‌بایست طی کنند که طولانی‌تر از تمام سفرهای جنگی بود. مسلمانان تا معان که جنوب کشور اردن باشد، پیش رفتند که باخبر شدند که هرقل امپراطوری روم با ۲۰۰ هزار سپاهی به جنگ مسلمانان آمده و حال آنکه مسلمانان فقط سه هزار نفر بودند.

گرچه ابتداء برای سپاه اسلام تأملی در باب جنگ با کثرت سپاهیان دشمن پیش آمد ولی عبدالله بن رواحه که فرماندهی شجاع و شاعری فصیح بود، با سخنانی شورآفرین سپاهیان را به ادای تکلیف شرعی محکم کرد و لذا به راه خود ادامه دادند و در بلقاء با سپاهیان روم برخورد کردند.

جنگ آغاز شد، سه هزار سپاهی مؤمن و عاشق و امیدوار به وصال بهشت و رضوان حق، مثل صاعقه بر سر سپاه خصم فرود آمدند. برای سپاه روم باورکردنی نبود که این همه شهامت و فداکاری را مسلمانان به نمایش تاریخ در آورند. در این جنگ زید بن حارثه به شهادت رسید؛ ولی فرمانده دوم جعفر بن ابیطالب به سرعت پرچم را برداشت و به دشمن حمله کرد. وقتی در حلقه محاصره قرار گرفت، پیاده به جنگ ادامه داد. دشمن تلاش می‌کرد تا هر چه زودتر پرچم جنگ را از دست جعفر به زیر اندازد؛ لذا با شمشیر دست راست جعفر قطع شد ولی جعفر پرچم را به دست چپ گرفت ولی دست چپ را نیز قطع کردند و او پرچم را به سینه گرفت تا اینکه دشمن او را به شهادت رساند. جعفر با زبان روزه بیش از نود جراحت در بدن برداشت و حق شمشیر و شجاعت و شهامت را ادا کرد.

پس از او عبدالله بن رواحه با عشق به شهادت پرچم را گرفت و با رجزخوانی وارد دریای جنگ شد و با شهامت بی‌نظیری جنگید تا شهید شد. پس از شهادت عبدالله مسلمانان خالد بن ولید را که تازه مسلمان شده بود و داوطلبانه به همراه سپاهیان اسلام به جنگ آمده بود، به دلیل جنگجو بودنش فرمانده سپاه کردند. خالد تا شب به زد و خورد پرداخت و چون شب شد، عده‌ای از سپاهیان را به عقب لشکر فرستاد و چون صبح شد آنها با هیاهو به نزد لشکریان آمدند که وانمود کنند نیروی کمکی از مدینه ملحق شده است؛ لذا دشمن دست به حمله نزد و سپاهیان اسلام هم حمله را متوقف کردند و توقف حمله تبدیل به متارکه جنگ شد. رومیان از اینکه سپاهیان اسلام حمله نکنند را به عنوان پیروزی تلقی می‌کردند چون شهامت و رشادت سپاه اسلام چشم آنها را خیره کرده بود.

پیامبر(ص) که در این جنگ حضور نداشت در روز عملیات در مسجد بر بالای منبر بود و حوادث جنگ را برای اهل مجلس نقل کرد، آن‌گونه که گویا در کنار آنهاست. وقتی جعفر بن ابیطالب به شهادت رسید، پیامبر(ص) اشکش جاری شد و خبر شهادت هر سه فرمانده را به مردم بیان کرد.

پیامبر اکرم از مسجد راهی خانه جعفر بن ابیطالب شد. اسماء بنت عمیس همسر جعفر می‌گوید: من آن روز در خانه نان می‌پختم، بچه‌ها را شستشو داده بودم که ناگاه پیامبر اکرم به خانه ما آمد و فرمود: پسرانم کجا هستند؟ من آنها را نزد رسول خدا بردم، پیامبر(ص) آنها را در بغل گرفت و نوازش کرد. اسماء می‌گوید عرض کردم: یا رسول الله گویا دست یتیم نوازی بر سرشان می‌کشی؟ اشک از دیدگان پیامبر(ص) جاری شد و فرمود: آری! جعفر به شهادت رسید. من هم گریه کردم، زنانی که اطرافم بودند آنها هم به گریه افتادند. پیامبر(ص) برخاست و به خانه فاطمه زهرا(س) رفت و دستور داد، غذایی برای خانه جعفر تهیه کنید و برای آنها ببرید و به همسران خود فرمود: به خانه جعفر بروید و در عزاداری آنها حاضر شوید.

سپاهیان اسلام به مدینه مراجعت کردند و چون خبر آمدن آنها به شهر رسید، مردم برای دیدار آنها به استقبال‌شان شتافتند و پیامبر(ص) با مسلمانان به استقبال آنها شتافت؛ ولی در این استقبال سرد، مردم زبان به سرزنش باز کردند که چرا با برادران خود پایداری نکردید تا شما هم شهید بشوید؟ کار به جایی رسید که بعضی از آنها از خانه‌ها بیرون نمی‌آمدند، حتی برای نماز به مسجد نرفتند. تا اینکه پیامبر اکرم به دنبال آنها فرستاد و جلوی سرزنش مردم را گرفت و آنها را آرام کرد.[۴].

منابع

پانویس

  1. واقدی، ج۲، ص۷۵۵؛ ابن سعد، ج۲، ص۹۷.
  2. ابن هشام، ج۴، ص۲۱-۱۵.
  3. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۵.
  4. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۳۴.