عباسیان: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{امامت}} | |||
{{ | |||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | ||
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> | : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div> | ||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | ||
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ | : <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عباسیان در تاریخ اسلامی]] - [[عباسیان در معارف مهدویت]]</div> | ||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
عبّاس، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، [[فرزندان]] زیادی داشت که شمار آنها را ده الی [[دوازده تن]] بیان داشتهاند<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳ و ص۶۷.</ref>، اما در میان فرزندان ایشان، عده کمی از آنها چون [[عبدالله]]، عبیدالله، وارد مسائل [[سیاسی]] شدند و از طرف [[پدر]] به اموری [[منصوب]] گشتند<ref>مختصر التاریخ، ج۱۲، ص۲۹۶-۲۹۷.</ref>. [[عبدالله بن عباس]]، سرآمد فرزندان بود او ۱۵ سال داشت که [[پیامبر خدا]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت<ref>سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۵؛ اسد الغابة، ص۱۹۵؛ انساب الاشراف، ص۲۷.</ref>. بعد از [[امامت امام علی]]{{ع}} او از جانب [[امام]]{{ع}} [[والی بصره]] شد اما بعد از [[شهادت امام علی]]{{ع}} و [[بیعت]] [[امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]]، به [[مدینه]] آمد و به [[تدریس]] [[علوم اسلامی]] پرداخت. با [[مرگ معاویه]] و [[خلافت یزید]]، او دست رد بر سینه [[یزید]] زد و با او بیعت نکرد و به [[مکه]] رفت، اما با [[امام حسین]]{{ع}} نیز همراه نشد و حتی امام حسین{{ع}} را از رفتن به [[کوفه]] بر [[حذر]] داشت<ref>اخبار الطوال، ص۲۴۳-۲۴۴.</ref>. او در مکه و در نزد [[ابو حنیفه]] بود که [[ابن زبیر]] - فرستاده یزید. - خواست برای یزید بیعت بگیرد آنها باز هم از بیعت با یزید ممانعت کردند این کار سبب شد ابن زبیر [[تصمیم]] گرفت عبدالله بن عباس و [[ابوحنیفه]] را بسوزاند آنها به دست مختار از [[مهلکه]] [[نجات]] یافتند<ref>العقد الفرید، ج۴، ص۴۷۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۱۴ و ۲۱۶؛ تاریخ مردم ایران، ج۲، ص۳۹.</ref>. بعد از این موضوع، عبدالله بن عبّاس به طایف آمد و در آنجا در [[سال ۶۸ هجری]] و در سن ۷۰ سالگی در گذشت<ref>المعارف، ص۱۲۳؛ اسناب و الاشراف، ص۵۳-۵۴؛ اخبار الدوله، ص۱۳۲-۱۳۳؛ شرح الاخبار، ج۳، ص۲۴۴-۲۴۵؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۲۹؛ الکامل، ص۱۹۲ و ۱۹۵؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۶۳.</ref>. عبدالله بن عبّاس ۷ پسر داشت که کوچکترین آنها [[علی]] بود و [[نسل]] عبدالله از وی زیاد گردید. به سبب همزمانی ولادت او با [[ولادت امام علی]]{{ع}}، عبدالله نام آخرین پسر خویش را علی نهاد<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۷۰؛ وفیات الاعیان، ج، ص۴۳۹.</ref>. [[علی بن عبدالله بن عباس]]، مردی بزرگوار و [[فقیه]] بود و در نزد [[اهل]] [[حجاز]] مقامی والا داشت. اما بعد از [[مرگ]] پدرش، به [[شام]] رفت و با [[عبدالملک بن مروان]] [[بیعت]] نمود. رابطه آن دو [[حسنه]] بود تا زمانی که علی بن عبدالله، [[همسر]] مطلّقه [[عبدالملک]] را گرفت. از آن واقعه به بعد، رابطه این دو تیره گشت<ref>المعارف، ص۲۰۷؛ اخبار الدوله، ص۱۳۸-۱۳۹؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۳۷.</ref> تا حدّی که، در [[زمان]] [[خلافت]] [[ولید بن عبدالملک]]، او به [[جرم]] [[ازدواج]] با [[مادر]] [[خلیفه]] به [[زندان]] افتاد و [[شکنجه]] شد<ref>اخبار الدوله، ص۱۳۸-۱۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۴۶؛ ج۱۵، ص۲۳۸.</ref> تا این که در زمان [[سلیمان بن عبدالملک]]، او به [[دمشق]] و به محلی به نام حمیمه رفت. [[علی بن عبدالله]] در حمیمه ادعای خلافت نمود و ادعا کرد که بعد از او خلافت به [[فرزندان]] و نوههای او میرسد و این [[افکار]] و ادعا را در خاطر فرزندان خویش بارور نمود. علی بن عبدالله بن عبّاس، در سن ۸۰ سالگی در حمیمه درگذشت و پسرش [[محمّد]] را [[جانشین]] خویش اعلام نمود<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۷۰؛ اخبار الدوله، ص۱۱۷ و ۱۵۹؛ الکامل، ج۳، ص۴۱۹؛ ج۵، ص۱۹۸؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۳۹.</ref>. [[محمد بن علی بن عبدالله بن عباس]]، در [[سال ۵۴ هجری]] قمری، در [[شهر مدینه]] به [[دنیا]] آمد و از [[کودکی]] زیر نظر [[پدر]] و جدّش به [[فراگیری علوم]] [[فقهی]] و [[اسلامی]] مشغول شد. او بر اثر [[کثرت عبادت]] بر پیشانیاش پینه بسته بود از این رو او را «[[ذوالثفنات]]» (پینه دار) میگفتند<ref>. انساب الاشراف، ج۳، ص۷۱-۷۲ و ۷۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۷۹؛ وفیات الاعیان، ص۴۳۸-۴۳۹.</ref>. محمّد بن [[علی]]، در عین حال بسیار کاردان و باهوش بود و در مسائل [[سیاسی]] سرآمد بود. او خود را به محمّد بن حنیفه نزدیک ساخت و آنگاه که محمّد بن حنیفه در بستر مرگ افتاده بود، بر بالین او حاضر شد و در جریان کار [[انقلابیون]] علیه دستگاه [[خلافت بنی امیه]] قرار گرفت. به این ترتیب، اقدامات سرّی عباسیان، از [[سال ۱۰۱ هجری]] قمری آغاز شد.محمد بن علی، با [[شناخت]] انقلابیون، تمام نیروی خویش را به کار بست تا با [[زیرکی]] در آنان [[نفوذ]] کند و همه آنها را به زیر [[سلطه]] خویش بکشاند. او به گونهای پنهانی و با [[احتیاط]] کامل گام بر میداشت و اقدامات خویش را عملی میکرد. محمّد بن علی، هر چند به مبلّغان خویش میگفت که از [[فاطمیان]] بر [[حذر]] باشند، اما خود او و نزدیکانش به [[تظاهر]] با آنها [[همبستگی]] خود را اعلام میکردند و در عین حال از [[محبوبیت]] آنها بهره میجستند. آنها با [[شعار]] الرضامن [[آل محمد]]{{صل}}، در ابتدا [[دعوت]] خود را پنهانی شروع کردند. محمّد بن علی بن عبدالله بن عبّاس، در [[سال ۱۲۵ هجری]] قمری، در حمیمه در گذشت<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۸۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۳۲؛ تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۳۷؛ اخبار الدوله، ص۲۳۹؛ اخبار الطوال، ص۳۳۹؛ الکامل، ج۵، ص۲۵۹؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۲۲۹.</ref>. او ۱۰ پسر داشت که در میان فرزندانش [[ابراهیم]]، ابوالعبّاس [[سفاح]] و [[منصور]] در کار [[سیاست]] وارد شدند. ابراهیم از سال ۱۲۵ تا ۱۳۲ [[هجری قمری]]، ارکان [[دعوت سرّی]] [[عبّاسیان]] را در دست گرفت و او خود را [[ابراهیم امام]] معرفی نمود. در مدت [[رهبری]] او، [[خلفای اموی]] درگیر آشوبهای داخلی بودند. او از این [[فرصت]] استفاده کرد و دعوت عبّاسیان را شدت بخشید و [[نمایندگان]] خویش را به [[خراسان]] فرستاد و سپس با فرستادن [[پرچمهای سیاه]] برای ابومسلم [[خراسانی]]، آغاز [[عملیات نظامی]] علیه [[امویان]] را صادر کرد<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۸۵، ۱۸۸، ۲۲۷ و ۲۵۹؛ به سبب شیعه بودن ایرانیان و این که آنها دوستدار اهل بیت{{عم}} بودند، با شهادت زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید، خراسانیان علیه بنی امیه شورش کردند و انزجار خویش را نسبت به ظلم و ستم این خاندان اعلام نمودند. ابومسلم به سبب جنگاوری و رشادتی که داشت، شورشیان را پیرامون خویش جمع نمود و در زمره خونخواهان قیام زید و یحیی قرار گرفت و چون آنها در عزای زید و یحیی، سیاه پوش بودند، به سیاه جامگان خراسان معروف شدند. ابو مسلم، با بهدست گرفتن رهبری این قیام، خود را نمایان کرد و خیلی زود مورد توجه عباسیان قرار گرفت. عباسیان چون در آغاز نهضت سرّی خویش بودند و هویت آنها برای علویان و شیعیان فاش نشده بود، از ابو مسلم و نفوذی که او در خراسان داشت، استفاده نمودند و با بها دادن به قیام ابو مسلم از طرف عباسیان و شخص ابراهیم امام، او خیلی زود زبانزد شد و در مسیر تبلیغ حکومت عباسی قرار گرفت. ابو مسلم در زمان شکلگیری حکومت عباسیان، یکی از عناصر مهم شکلگیری محسوب میشد و در بسیاری از جنگها و مبارزات عباسیان شرکت داشت تا این که منصور به عنوان دومین خلیفه عباسی به خلافت رسید و چون از قدرت روز افزون ابو مسلم در هراس بود او را کشت، بدون این که کسی از کشتن او معترض باشد. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۳۶؛ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۹۷۴؛ ج۱۰، ص۲۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۹۵؛ تاریخ گزیده، ص۲۹۳.</ref>. سرانجام با روی کار آمدن [[مروان]] - [[خلیفه]] [[اموی]] - [[ابراهیم امام]] دستگیر شد و به [[زندان]] افتاد. او میدانست که توسط مروان کشته خواهد شد، بنابراین طی نامهای برادرش ابوالعبّاس معروف به [[سفاح]] را [[جانشین]] خویش اعلام نمود. ابراهیم امام در زندان با فرو بردن سر درون کسیه نوره، خفه شد<ref>. [[انساب الاشراف]]، ج۳، ص۱۲۱-۱۲۳؛ [[اخبار]] الدوله، ص۳۹۳ و ۳۹۵-۳۹۶؛ مروج الذهب، ج۶، ص۷۲-۷۱؛ [[سیر]] اعلام النبلاء، ج۵، ص۳۷۹؛ البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۴۳؛ اخبار الدولة، ص۳۹۳. | |||
</ref>. بعد از او [[قیام]] عباسیان به دست سفاح افتاد. سفاح بعد از کشته شدن ابراهیم امام، از [[ترس]] این که کشته شود، دو ماه پنهانی [[زندگی]] کرد، اما بعد از این مدت، او به [[خراسان]] آمد و به [[منبر]] رفت و خراسانیان با او [[بیعت]] نمودند. در اولین [[اقدام]]، [[سفاح]] عمویش [[عبدالله]] را به [[جنگ]] با [[مروان بن حکم]] فرستاد که سرانجام [[مروان]] در [[مصر]] [[اسیر]] و سرش از [[بدن]] جدا گردید. با کشته شدن آخرین [[خلیفه]] [[اموی]] (مروان بن حکم) و تنها مدافع [[حقوق]] [[امویان]] که ابن هبیره نام داشت، [[حکومت]] ۹۰ ساله [[بنی امیه]] برچیده و [[حکومت بنی عباس]] برقرار گردید. | |||
[[دعوت سرّی]] عباسیان تا [[سال ۱۳۳ هجری]] قمری ادامه داشت و [[عبّاسیان]] با تمام نیروی [[منظم]] و بزرگ، کار خود را ادامه دادند تا این که سفاح به طور رسمی [[دعوت]] عبّاسیان را علنی ساخت و به عنوان اولین خلیفه عبّاسی بر تخت [[سلطنت]] نشست<ref>مقاتل الطالبیین، ص۱۶۸؛ تاریخ تمدن اسلامی، ج۱، جزء اول، ص۱۲۵؛ الکامل، ج۴، ص۳۱۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۴۵؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۸؛ اخبار الطوال، ص۳۵۸.</ref>. | |||
او در [[روز جمعه]] سیزدهم [[ربیع الاول]] یا نیمه [[جمادی]] الاخر [[سال ۱۳۲ هجری]] [[لباس]] [[خلافت]] پوشید و [[مردم]] با وی بیعت کردند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۴۵؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۸؛ اخبار الطوال، ص۳۵۸.</ref>. در بیعت او، آن قدر از بنی امیه و [[لشکریان]] ایشان کشته شد که به شمار نیامد. حتی قبرهای بنی امیه را شکافتند و [[مردگان]] ایشان را از [[گور]] درآوردند و سوزانیدند. هر که را یافتند کشتند، جز شیر خواره گان و یا کسانی که به [[اندلس]] (اسپانیا) گریختند. اجساد کشتگان بنی امیه را در جادهها ریختند. تا طعمه سگها گشته و زیر قدمها پایمان شدند. او بنای [[خونریزی]] را گذاشت و حکومتش را با [[قساوت]] [[دل]] و بیرحمی آغاز کرد و این روش را به خلفای دیگر منتقل نمود<ref>تاریخ الخلفا، ص۲۵۹.</ref>. | |||
[[منصور]] به عنوان دومین [[خلیفه عباسی]] چنان بنا بر پایه [[ظلم]] گذاشت که خود در این باره میگوید: «ما، در میان مردمی به سر میبریم که دیروزمان را دیدهاند. ما دیروز [[رعیت]] بودیم، ولی حالا به [[خلافت]] رسیدهایم. بنابراین جز با فراموش کردن [[عفو]] و بکار بردن مجازاتها، نمیتوانیم [[هیبت]] خود را بر آنان چیره سازیم»<ref>البدایة و النهایة، ج۳، ص۶۴.</ref>. این [[خلیفه]] [[ظالم]]، در [[زمان]] [[امامت]] [[امام]] [[جعفر صادق]]{{ع}} خلافت میکرد و او مدام به امام{{ع}} و میگفت: «حتماً تو را میکشم و [[اهل]] خانوادهات را نابود میکنم تا از شما کسی نماند که بتواند کوچکترین عرض اندامی کند»<ref>کشف الغمه، ج۲، ص۴۴۸؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۵۸؛ بحارالانوار، ج۴۷، ص۱۸۵.</ref>. | |||
[[ | به همین منوال، [[خلفای بنی عباس]]، یکی پس از دیگری، بر روی کار آمدند و به نوعی بر [[خاندان]] [[اهل بیت]]{{ع}} [[ظلم]] نمودند و ایشان را [[مسموم]] و به [[شهادت]] رساندند. میتوان گفت که [[حکومت بنی عباس]]، از ابتدا تا به آخر، همگی بر پایه [[شرارت]] و [[ظلم و ستم]] به [[علویان]] و [[شیعیان]] [[استوار]] بود و هر یک از [[خلفای عباسی]]، در راه بقا خلافت خویش، از هیچ عمل قبیحی فروگذار نبودند<ref>ابومسلم خراسانی که برای به قدرت رسیدن عباسیان و بقا حکومت آنها تلاشهای فراوانی کرده بود، به تفکر منصور که مبادا او صاحب قدرتی گردد، به قتل رسید. موسی بن مهدی، مادرش را به قتل رساند، مأمون نیز برای رسیدن به قدرت، از کشتن برادرش امین ابایی نداشت. او حتی برای بقای حکومت کثیفش، به وزیرش ترحّم ننمود و او را به قتل رساند. منتصر به قتل پدر و معتضد به مسموم نمودن عمویش اقدام کردند. به نقل از مقاتل الطالبیین، ص۱۳۰-۱۴۰.</ref>. | ||
در | سرانجام با کشته شدن مستعصم به دست هلاکو خان، در سال ۶۵۶ منقرض گردید و به حکو مت ۵۲۰ ساله سراسر با ظلم و [[فساد]]، عباسیان پایان داده شد<ref>تاریخ تمدن اسلام، ص۲۳۲.</ref> <ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۲۴۷.</ref> | ||
== | == جستارهای وابسته == | ||
==منابع== | ==منابع== | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
#[[پرونده: | # [[پرونده:13681348.jpg|22px]] [[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|'''رضانامه''']] | ||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:عباسیان]] | |||
[[رده:مدخل]] | [[رده:مدخل]] | ||
نسخهٔ ۸ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۵۰
- اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
عبّاس، عموی پیامبر(ص)، فرزندان زیادی داشت که شمار آنها را ده الی دوازده تن بیان داشتهاند[۱]، اما در میان فرزندان ایشان، عده کمی از آنها چون عبدالله، عبیدالله، وارد مسائل سیاسی شدند و از طرف پدر به اموری منصوب گشتند[۲]. عبدالله بن عباس، سرآمد فرزندان بود او ۱۵ سال داشت که پیامبر خدا(ص) از دنیا رفت[۳]. بعد از امامت امام علی(ع) او از جانب امام(ع) والی بصره شد اما بعد از شهادت امام علی(ع) و بیعت امام حسن(ع) با معاویه، به مدینه آمد و به تدریس علوم اسلامی پرداخت. با مرگ معاویه و خلافت یزید، او دست رد بر سینه یزید زد و با او بیعت نکرد و به مکه رفت، اما با امام حسین(ع) نیز همراه نشد و حتی امام حسین(ع) را از رفتن به کوفه بر حذر داشت[۴]. او در مکه و در نزد ابو حنیفه بود که ابن زبیر - فرستاده یزید. - خواست برای یزید بیعت بگیرد آنها باز هم از بیعت با یزید ممانعت کردند این کار سبب شد ابن زبیر تصمیم گرفت عبدالله بن عباس و ابوحنیفه را بسوزاند آنها به دست مختار از مهلکه نجات یافتند[۵]. بعد از این موضوع، عبدالله بن عبّاس به طایف آمد و در آنجا در سال ۶۸ هجری و در سن ۷۰ سالگی در گذشت[۶]. عبدالله بن عبّاس ۷ پسر داشت که کوچکترین آنها علی بود و نسل عبدالله از وی زیاد گردید. به سبب همزمانی ولادت او با ولادت امام علی(ع)، عبدالله نام آخرین پسر خویش را علی نهاد[۷]. علی بن عبدالله بن عباس، مردی بزرگوار و فقیه بود و در نزد اهل حجاز مقامی والا داشت. اما بعد از مرگ پدرش، به شام رفت و با عبدالملک بن مروان بیعت نمود. رابطه آن دو حسنه بود تا زمانی که علی بن عبدالله، همسر مطلّقه عبدالملک را گرفت. از آن واقعه به بعد، رابطه این دو تیره گشت[۸] تا حدّی که، در زمان خلافت ولید بن عبدالملک، او به جرم ازدواج با مادر خلیفه به زندان افتاد و شکنجه شد[۹] تا این که در زمان سلیمان بن عبدالملک، او به دمشق و به محلی به نام حمیمه رفت. علی بن عبدالله در حمیمه ادعای خلافت نمود و ادعا کرد که بعد از او خلافت به فرزندان و نوههای او میرسد و این افکار و ادعا را در خاطر فرزندان خویش بارور نمود. علی بن عبدالله بن عبّاس، در سن ۸۰ سالگی در حمیمه درگذشت و پسرش محمّد را جانشین خویش اعلام نمود[۱۰]. محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، در سال ۵۴ هجری قمری، در شهر مدینه به دنیا آمد و از کودکی زیر نظر پدر و جدّش به فراگیری علوم فقهی و اسلامی مشغول شد. او بر اثر کثرت عبادت بر پیشانیاش پینه بسته بود از این رو او را «ذوالثفنات» (پینه دار) میگفتند[۱۱]. محمّد بن علی، در عین حال بسیار کاردان و باهوش بود و در مسائل سیاسی سرآمد بود. او خود را به محمّد بن حنیفه نزدیک ساخت و آنگاه که محمّد بن حنیفه در بستر مرگ افتاده بود، بر بالین او حاضر شد و در جریان کار انقلابیون علیه دستگاه خلافت بنی امیه قرار گرفت. به این ترتیب، اقدامات سرّی عباسیان، از سال ۱۰۱ هجری قمری آغاز شد.محمد بن علی، با شناخت انقلابیون، تمام نیروی خویش را به کار بست تا با زیرکی در آنان نفوذ کند و همه آنها را به زیر سلطه خویش بکشاند. او به گونهای پنهانی و با احتیاط کامل گام بر میداشت و اقدامات خویش را عملی میکرد. محمّد بن علی، هر چند به مبلّغان خویش میگفت که از فاطمیان بر حذر باشند، اما خود او و نزدیکانش به تظاهر با آنها همبستگی خود را اعلام میکردند و در عین حال از محبوبیت آنها بهره میجستند. آنها با شعار الرضامن آل محمد(ص)، در ابتدا دعوت خود را پنهانی شروع کردند. محمّد بن علی بن عبدالله بن عبّاس، در سال ۱۲۵ هجری قمری، در حمیمه در گذشت[۱۲]. او ۱۰ پسر داشت که در میان فرزندانش ابراهیم، ابوالعبّاس سفاح و منصور در کار سیاست وارد شدند. ابراهیم از سال ۱۲۵ تا ۱۳۲ هجری قمری، ارکان دعوت سرّی عبّاسیان را در دست گرفت و او خود را ابراهیم امام معرفی نمود. در مدت رهبری او، خلفای اموی درگیر آشوبهای داخلی بودند. او از این فرصت استفاده کرد و دعوت عبّاسیان را شدت بخشید و نمایندگان خویش را به خراسان فرستاد و سپس با فرستادن پرچمهای سیاه برای ابومسلم خراسانی، آغاز عملیات نظامی علیه امویان را صادر کرد[۱۳]. سرانجام با روی کار آمدن مروان - خلیفه اموی - ابراهیم امام دستگیر شد و به زندان افتاد. او میدانست که توسط مروان کشته خواهد شد، بنابراین طی نامهای برادرش ابوالعبّاس معروف به سفاح را جانشین خویش اعلام نمود. ابراهیم امام در زندان با فرو بردن سر درون کسیه نوره، خفه شد[۱۴]. بعد از او قیام عباسیان به دست سفاح افتاد. سفاح بعد از کشته شدن ابراهیم امام، از ترس این که کشته شود، دو ماه پنهانی زندگی کرد، اما بعد از این مدت، او به خراسان آمد و به منبر رفت و خراسانیان با او بیعت نمودند. در اولین اقدام، سفاح عمویش عبدالله را به جنگ با مروان بن حکم فرستاد که سرانجام مروان در مصر اسیر و سرش از بدن جدا گردید. با کشته شدن آخرین خلیفه اموی (مروان بن حکم) و تنها مدافع حقوق امویان که ابن هبیره نام داشت، حکومت ۹۰ ساله بنی امیه برچیده و حکومت بنی عباس برقرار گردید.
دعوت سرّی عباسیان تا سال ۱۳۳ هجری قمری ادامه داشت و عبّاسیان با تمام نیروی منظم و بزرگ، کار خود را ادامه دادند تا این که سفاح به طور رسمی دعوت عبّاسیان را علنی ساخت و به عنوان اولین خلیفه عبّاسی بر تخت سلطنت نشست[۱۵].
او در روز جمعه سیزدهم ربیع الاول یا نیمه جمادی الاخر سال ۱۳۲ هجری لباس خلافت پوشید و مردم با وی بیعت کردند[۱۶]. در بیعت او، آن قدر از بنی امیه و لشکریان ایشان کشته شد که به شمار نیامد. حتی قبرهای بنی امیه را شکافتند و مردگان ایشان را از گور درآوردند و سوزانیدند. هر که را یافتند کشتند، جز شیر خواره گان و یا کسانی که به اندلس (اسپانیا) گریختند. اجساد کشتگان بنی امیه را در جادهها ریختند. تا طعمه سگها گشته و زیر قدمها پایمان شدند. او بنای خونریزی را گذاشت و حکومتش را با قساوت دل و بیرحمی آغاز کرد و این روش را به خلفای دیگر منتقل نمود[۱۷].
منصور به عنوان دومین خلیفه عباسی چنان بنا بر پایه ظلم گذاشت که خود در این باره میگوید: «ما، در میان مردمی به سر میبریم که دیروزمان را دیدهاند. ما دیروز رعیت بودیم، ولی حالا به خلافت رسیدهایم. بنابراین جز با فراموش کردن عفو و بکار بردن مجازاتها، نمیتوانیم هیبت خود را بر آنان چیره سازیم»[۱۸]. این خلیفه ظالم، در زمان امامت امام جعفر صادق(ع) خلافت میکرد و او مدام به امام(ع) و میگفت: «حتماً تو را میکشم و اهل خانوادهات را نابود میکنم تا از شما کسی نماند که بتواند کوچکترین عرض اندامی کند»[۱۹].
به همین منوال، خلفای بنی عباس، یکی پس از دیگری، بر روی کار آمدند و به نوعی بر خاندان اهل بیت(ع) ظلم نمودند و ایشان را مسموم و به شهادت رساندند. میتوان گفت که حکومت بنی عباس، از ابتدا تا به آخر، همگی بر پایه شرارت و ظلم و ستم به علویان و شیعیان استوار بود و هر یک از خلفای عباسی، در راه بقا خلافت خویش، از هیچ عمل قبیحی فروگذار نبودند[۲۰].
سرانجام با کشته شدن مستعصم به دست هلاکو خان، در سال ۶۵۶ منقرض گردید و به حکو مت ۵۲۰ ساله سراسر با ظلم و فساد، عباسیان پایان داده شد[۲۱] [۲۲]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳ و ص۶۷.
- ↑ مختصر التاریخ، ج۱۲، ص۲۹۶-۲۹۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۳۵؛ اسد الغابة، ص۱۹۵؛ انساب الاشراف، ص۲۷.
- ↑ اخبار الطوال، ص۲۴۳-۲۴۴.
- ↑ العقد الفرید، ج۴، ص۴۷۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۱۴ و ۲۱۶؛ تاریخ مردم ایران، ج۲، ص۳۹.
- ↑ المعارف، ص۱۲۳؛ اسناب و الاشراف، ص۵۳-۵۴؛ اخبار الدوله، ص۱۳۲-۱۳۳؛ شرح الاخبار، ج۳، ص۲۴۴-۲۴۵؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۳۲۹؛ الکامل، ص۱۹۲ و ۱۹۵؛ وفیات الاعیان، ج۳، ص۶۳.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۷۰؛ وفیات الاعیان، ج، ص۴۳۹.
- ↑ المعارف، ص۲۰۷؛ اخبار الدوله، ص۱۳۸-۱۳۹؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۳۷.
- ↑ اخبار الدوله، ص۱۳۸-۱۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۴۶؛ ج۱۵، ص۲۳۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۷۰؛ اخبار الدوله، ص۱۱۷ و ۱۵۹؛ الکامل، ج۳، ص۴۱۹؛ ج۵، ص۱۹۸؛ وفیات الاعیان، ج۲، ص۴۳۹.
- ↑ . انساب الاشراف، ج۳، ص۷۱-۷۲ و ۷۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۷۹؛ وفیات الاعیان، ص۴۳۸-۴۳۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۸۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۳۲؛ تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۳۷؛ اخبار الدوله، ص۲۳۹؛ اخبار الطوال، ص۳۳۹؛ الکامل، ج۵، ص۲۵۹؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۲۲۹.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۸۵، ۱۸۸، ۲۲۷ و ۲۵۹؛ به سبب شیعه بودن ایرانیان و این که آنها دوستدار اهل بیت(ع) بودند، با شهادت زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید، خراسانیان علیه بنی امیه شورش کردند و انزجار خویش را نسبت به ظلم و ستم این خاندان اعلام نمودند. ابومسلم به سبب جنگاوری و رشادتی که داشت، شورشیان را پیرامون خویش جمع نمود و در زمره خونخواهان قیام زید و یحیی قرار گرفت و چون آنها در عزای زید و یحیی، سیاه پوش بودند، به سیاه جامگان خراسان معروف شدند. ابو مسلم، با بهدست گرفتن رهبری این قیام، خود را نمایان کرد و خیلی زود مورد توجه عباسیان قرار گرفت. عباسیان چون در آغاز نهضت سرّی خویش بودند و هویت آنها برای علویان و شیعیان فاش نشده بود، از ابو مسلم و نفوذی که او در خراسان داشت، استفاده نمودند و با بها دادن به قیام ابو مسلم از طرف عباسیان و شخص ابراهیم امام، او خیلی زود زبانزد شد و در مسیر تبلیغ حکومت عباسی قرار گرفت. ابو مسلم در زمان شکلگیری حکومت عباسیان، یکی از عناصر مهم شکلگیری محسوب میشد و در بسیاری از جنگها و مبارزات عباسیان شرکت داشت تا این که منصور به عنوان دومین خلیفه عباسی به خلافت رسید و چون از قدرت روز افزون ابو مسلم در هراس بود او را کشت، بدون این که کسی از کشتن او معترض باشد. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۳۶؛ تاریخ طبری، ج۹، ص۱۹۷۴؛ ج۱۰، ص۲۵؛ الکامل، ج۴، ص۲۹۵؛ تاریخ گزیده، ص۲۹۳.
- ↑ . انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۱-۱۲۳؛ اخبار الدوله، ص۳۹۳ و ۳۹۵-۳۹۶؛ مروج الذهب، ج۶، ص۷۲-۷۱؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۳۷۹؛ البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۴۳؛ اخبار الدولة، ص۳۹۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۱۶۸؛ تاریخ تمدن اسلامی، ج۱، جزء اول، ص۱۲۵؛ الکامل، ج۴، ص۳۱۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۴۵؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۸؛ اخبار الطوال، ص۳۵۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۴۵؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۸؛ اخبار الطوال، ص۳۵۸.
- ↑ تاریخ الخلفا، ص۲۵۹.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۳، ص۶۴.
- ↑ کشف الغمه، ج۲، ص۴۴۸؛ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۵۸؛ بحارالانوار، ج۴۷، ص۱۸۵.
- ↑ ابومسلم خراسانی که برای به قدرت رسیدن عباسیان و بقا حکومت آنها تلاشهای فراوانی کرده بود، به تفکر منصور که مبادا او صاحب قدرتی گردد، به قتل رسید. موسی بن مهدی، مادرش را به قتل رساند، مأمون نیز برای رسیدن به قدرت، از کشتن برادرش امین ابایی نداشت. او حتی برای بقای حکومت کثیفش، به وزیرش ترحّم ننمود و او را به قتل رساند. منتصر به قتل پدر و معتضد به مسموم نمودن عمویش اقدام کردند. به نقل از مقاتل الطالبیین، ص۱۳۰-۱۴۰.
- ↑ تاریخ تمدن اسلام، ص۲۳۲.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۴۷.