حاطب بن ابی بلتعه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - '\{\{صحابه\}\}\n↵\[\[رده\:مدخل\]\]↵\[\[رده\:اعلام\]\]↵\[\[رده\:اصحاب پیامبر\]\]' به 'رده:مدخل رده:اعلام رده:اصحاب پیامبر')
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۶: خط ۶:
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
'''حاطب بن ابی بلتعه''' اهل یمن و از تیراندازان مشهور [[پیامبر]]{{صل}} و از شعرای [[قریش]] بود. یکی از کارهای مهم حاطب موضوع بردن [[نامه]] [[رسول خدا]] برای مقوقس، [[پادشاه]] [[مصر]] در [[سال هفتم هجری]] است و نیز یکی از کارهای زشت او نوشتن نامه به مشرکان مکه و اعلام این موضوع بود که پیامبر قصد [[فتح مکه]] را دارد، منتها این عمل او ناکام ماند و از کرده خود پشیمان شده و [[توبه]] کرد. حاطب سرانجام در سال سی‌ام هجری و در ۶۵ سالگی، در [[زمان]] [[خلافت عمر]] از [[دنیا]] رفت.
== آشنایی اجمالی ==
وی [[حاطب بن عمرو]] از [[بنو راشده]] (خالفه) شاخه‌ای از [[قبیله]] [[لخم بن عدی]]<ref>ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب قد والیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۱؛ ابن سلام، کتاب النسب، ص۳۱۱.</ref>، از [[قبایل قحطانی]] است. [[کنیه]] رایج او «ابومحمد» است<ref>طبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۸۳.</ref>، اما سه کنیه: «ابوعبدالله»، «ابویحیی» و «ابوعبدالرحمن» نیز برای او ثبت شده است<ref>طبری، تاریخ، ج۱۱، ص۶۷۲ و ۶۷۵.</ref>. کنیه [[پدر]] او «عمرو ابوبلتعه»، است. در نام اجداد وی [[اختلاف]] است. [[عمیر بن سلمه]] جد اول و مستقیم وی است. اما [[راشد بن معاذ]]<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۴.</ref> و [[اردب بن حرمله]] ([[اذب بن جزیله]])<ref>ابن حبان، الثقات، ص۴۲.</ref> که برخی آن دو را جد «حاطب» دانسته‌اند، از اجداد دورتر وی هستند که نامشان در [[نسب]] وی به چشم می‌خورد که گاه در آنها تصحیف نیز راه یافته است <ref>بنگرید: ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب قد والیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۱.</ref>.


==مقدمه==
به رغم اینکه بیشتر وی را [[لخمی]] دانسته‌اند، اما در انتساب وی اختلافاتی دیده می‌شود که این [[اختلافات]] به اعتبارهای گوناگون می‌تواند صحیح باشد. عده‌ای او را هم [[پیمان]] [[قریش]] یا [[بنی اسد بن عبدالعزی]] دانسته‌اند<ref>ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۶۹۵.</ref>، چنان که برخی او را هم پیمان [[زبیر بن عوام]] قلمداد کرده‌اند. برخی دیگر او را [[بنده]] مکاتب [[عبیدالله بن حمید]]، از قبیله [[اسد بن عبدالعزی]] دانسته‌اند که در [[روز فتح مکه]] با پرداخت [[حق]] [[کتابت]] [[آزاد]] شد<ref>ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۷.</ref>. [[پیمان]] وی با «زبیر» یا «عبیدالله بن حمید» که هر دو از بنو اسد هستند، اطلاق [[اسدی]] را بر وی مجاز می‌کند، چنان که قرشی دانستن وی نیز صحیح است؛ زیرا که بنو اسد شاخه‌ای از قریش هستند.
[[حاطب بن ابی بلتعه]] در اصل [[اهل یمن]] و از [[قبیله مَذحِج]] است. کنیه‌اش «ابوعبدالله» و به [[نقلی]] «ابومحمد» است. در [[مکه]] هم [[پیمان]] [[زبیر بن عوام]]، [[برادر]] زاده [[حضرت خدیجه]]، بود گرچه طبق نظر بیشتر مؤرخان وی در ابتدا هم پیمان [[بنی اسد بن عبدالعزی]] بود و سپس هم پیمان [[زبیر بن عوام]] شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۱۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۳۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴.</ref>. او از تیراندازان مشهور پیامبر{{صل}}<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۹۹؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۷۶.</ref> و یکی از اسب سواران و از شعرای [[قریش]] بود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۲.</ref>. حاطب مردی خوش اندام، دارای ریش کم پشت و اندامی خمیده و نسبتا کوتاه قامت و دارای انگشتان ضخیم بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۹-۱۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۹، ص۴۳۸.</ref>.<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۲۶-۳۲۷.</ref>


==حاطب و شرکت در [[جنگ‌ها]]==
بنا به نقل‌های اندکی، وی از [[قبیله ازد]]<ref>ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۷.</ref> و به [[نقلی]] دیگر از [[مذحج]]<ref>خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۳۰.</ref> دانسته شده که این [[قبایل]] هر دو از جمله قبایل [[یمانی]] و قحطانی‌اند، اما وجه انتساب وی به این موارد روشن نیست.
حاطب می‌گوید: در روز [[احد]] در پیامبر{{صل}} حالت [[ناراحتی]] و [[اضطراب]] پدیدار شد و در دست [[علی بن ابی طالب]] سپری بود که در آن آب بود و با آن آب، پیامبر{{صل}} [[دست]] و صورت خود را شستند. به پیامبر گفتم: چه کسی با شما این کار را کرد (زخم پیشانی)؟ پیامبر{{صل}} فرمود: "[[عتبة بن ابی وقاص]] سنگی را به صورتم پرتاب کرد". من به دنبال [[عتبة بن ابی وقاص]] رفتم و او را کشتم و سر و [[اموال]] قیمتی و اسبش را به نزد پیامبر{{صل}} آوردم. آن حضرت خوشحال شد و برای من [[دعا]] کرد و [[اموال]] او را هم به من بخشید<ref>سنن الکبری، بیهقی، ج۶، ص۳۰۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۵.</ref>.<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۲۷.</ref>


==حاطب؛ سفیر پیامبر{{صل}} به سوی حاکم مصر==
حاطب در سال هفدهم از مولد [[رسول خدا]]{{صل}}، یعنی حدود ۲۳ سال پیش از [[بعثت پیامبر]]، متولد شد<ref>ابن فهد، نجم عمر بن فهد، اتحاف الوری، ج۱، ص۱۱۸.</ref>. [[دوران جاهلیت]] را [[درک]] کرد. از این رو [[مرزبانی]] در معجم الشعراء وی را از سوارکاران [[قریش]] در [[جاهلیت]] و شعرای آنان دانسته است<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵؛ در بخش چاپ شده معجم الشعراء که ناقص است، این مطلب موجود نیست.</ref>.
"[[صلح حدیبیه]]" و به دنبال آن آسودگی خیال [[پیامبر اکرم]]{{صل}} از جانب [[قریش]]، سبب شد آن حضرت فرصتی پیدا کند تا [[رسالت]] [[جهانی]] خویش را به [[پادشاهان]] کشورها و [[حاکمان]] مناطق مختلف و سران [[قبایل]] بزرگ اعلام کند. یکی از کسانی که [[رسول خدا]]{{صل}} در این [[زمان]] برای او [[نامه]] نوشت، [[حاکم مصر]] (با مرکزیت اسکندریه) "[[مقوقس]]" بوده است. [[ابن خلدون]] می‌نویسد: [[مصر]] در این زمان، تحت [[نفوذ]] [[روم]] قرار داشت. نام صاحب قبط (مصر) مقوقس "[[جریح]] بن مینا" بوده است<ref>ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۸۸.</ref>.


یکی از کارهای مهم حاطب که بزرگی وی را نمایان می‌سازد، موضوع بردن نامه [[رسول خدا]] برای مقوقس، [[پادشاه]] [[مصر]]، است. رسول خدا{{صل}} در [[سال هفتم هجری]]<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۲۷.</ref> و به [[نقلی]] [[سال ششم هجری]]، قبل از [[فتح خیبر]]<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۱۳۲.</ref> [[تصمیم]] گرفت برای [[زمامداران]]، نامه بنویسد و آنان را به [[دین اسلام]] [[دعوت]] کند.
او مردی خوش اندام، اندکی خمیده و نسبتاً کوته قامت و دارای انگشتان ضخیم و ریش کم پشت بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۸.</ref>. گزارش‌هایی که در منابع درباره وی یافت می‌شود، نشان از پیشگامی وی در [[پذیرش اسلام]] است. [[اسلام]] وی همزمان با اسلام [[زبیر بن عوام]]، در سال‌های اولیه [[بعثت]] ذکر شده است<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۴۳۶.</ref>. در دوران [[مکه]] از او یادی نشده است و فقط تصریح شده که به رغم [[مهاجرت]] مولای او زبیر بن عوام به [[حبشه]]، او در [[هجرت به حبشه]] حضور نداشته است<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰.</ref>. دیگر اینکه او را به عنوان نخستین کسی که در مکه، برای خانه‌اش درب گذاشت معرفی می‌کنند<ref>عسکری، اوایل، ص۵۶؛ قلقشندی، احمد بن علی، صبح الاعش، ج۱، ص۴۸۵.</ref>.


در نامه رسول خدا{{صل}} به مقوقس پس از ذکر [[نام خداوند]] آمده است: "از [[محمد بن عبدالله]] به مقوقس بزرگ قبط (مصر). [[سلام]] بر کسی که از [[هدایت]] [[پیروی]] کند. من تو را به [[اسلام]] فرا می‌خوانم. اسلام بیاور تا [[سلامت]] بمانی. اسلام بیاور تا [[خداوند]]، [[اجر]] تو را دو بار عطا کند. اگر [[مسلمان]] نشوی و روی برگردانی [[گناه]] ([[مردم]]) قبط بر گردن توست"<ref>ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۳؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۳۴۹.</ref>. سپس این [[آیه]] را ذکر کرد<ref>ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۳.</ref>: {{متن قرآن|قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ}}<ref>«بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمه‌ای که میان ما و شما برابر است هم‌داستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.</ref>.<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۲۷-۳۲۸؛ [[یدالله حاجی‌زاده|حاجی‌زاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به مصر (مقاله)|سفیر پیامبر به مصر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۳۲-۵۳۳.</ref>
حاطب همراه [[زبیر بن عوام]] از [[مکه]] به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰.</ref> و در مدینه با سعد مولای خود در [[منزل]] [[منذر بن محمد انصاری]] اسکان یافت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.</ref>. در [[سال نخست هجرت]]، رسول خدا{{صل}} میان وی و [[عویم بن ساعده]] (یا [[رخیله بن یخلد]]) [[پیمان برادری]] بست<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۵۲؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۷۳.</ref>.


==حاطب در دربار مقوقس==
با شروع [[غزوات]]، حاطب در [[غزوه بدر]]، [[أحد]] و دیگر غزوات عصر رسول خدا{{صل}} شرکت کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.</ref>، او در [[جنگ بدر]] (سال دوم)، [[حارث بن عائذ]] (یا [[حویرث بن اسید]]) از [[مشرکان]] را به [[اسارت]] درآورد<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۴۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۲.</ref>. در [[نبرد]] أحد (سال سوم) به عنوان یکی از تیراندازان نامی رسول خدا{{صل}} بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.</ref>. در این [[جنگ]] چون [[عتبة بن ابی وقاص]] [[دندان]] [[رسول خدا]]{{صل}} را [[شکست]]، حاطب در تعقیب وی برآمد و او را کُشت<ref>حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۳۰۱.</ref>. سعد مولای حاطب در همین [[غزوه]] به [[شهادت]] رسید<ref>شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۲۵۶.</ref>. بنا بر خبری وی فرستاده رسول خدا{{صل}} برای [[خواستگاری]] از [[ام سلمه]] بود که [[همسر]] خود را پس از جنگ [[أحد]] از دست داده بود<ref>مسلم، صحیح مسلم، ج۳، ص۳۷؛ مقریزی، امتاع، ج۶، ص۵۶.</ref>.
حاطب با یک [[دنیا]] [[وقار]] و [[شهامت]] و با کمال [[اطمینان]] خاطر در حضور [[سلطان]] مصر قرار گرفت و نامه [[پیامبر اسلام]]{{صل}} را به او داد. مقوقس پس از آنکه نامه را خواند، به عنوان [[اعتراض]] متوجه قاصد پیامبر{{صل}} شد و گفت: "اگر کسی که این نامه را از جانب او آورده‌ای، پیامبر و از طرف خداست، چرا به کسانی که او را [[آزار]] می‌دهند و از [[وطن]] بیرونش کرده‌اند، [[نفرین]] نمی‌کند تا هلاک شوند؟" حاطب که از [[قرآن]] مطالبی آموخته بود، فوری در جواب گفت: "مگر [[عیسی]] پیامبر نبود؟ پس چرا به یهودیانی که در پی کشتنش بودند، نفرین نکرد؟ مقوقس از جواب وی خوشش آمد و گفت: تو دانشمندی هستی که از نزد شخص دانشمندی آمده‌ای<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۱۵؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۱۰.</ref>.<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۲۹.</ref>


==[[پرسش]] مقوقس از حاطب درباره پیامبر{{صل}}==
در بازگشت از [[غزوه مریسیع]] (سال ششم)، رسول خدا{{صل}} او را [[مأمور]] کرد تا در منطقه نقیع<ref>در پیست فرسخی مدینه، یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۰۱.</ref> که بنا بود به عنوان قرقگاه [[مسلمانان]] به منظور چرای [[چارپایان]]، قرار گیرد چاهی حفر نماید <ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۲۵.</ref>. در [[صلح حدیبیه]] (سال ششم)، او از جمله مسلمانانی بود که به [[مکه]] وارد شد و با بستگان خود [[دیدار]] کرد<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. در همین سال رسول خدا{{صل}} او را به سوی [[مقوقس]] [[زمامدار]] [[مصر]] فرستاد. حاطب به مجلس مقوقس راه یافت و به پرسش‌های وی درباره رسول خدا{{صل}} پاسخ داد. مقوقس به منظور تردید درباره [[پیامبری]] رسول خدا{{صل}}، از حاطب پرسید، اگر او [[پیامبر]] است، چرا از [[خدا]] علیه کسانی که به آزارش پرداخته و او را از زادگاه‌اش راندند کمک نمی‌گیرد؟ حاطب در جواب با اشاره به [[رفتار]] عطوفانه [[عیسی]] در برابر [[مخالفان]] خود که قصد کشتن وی را داشتند و عدم تقاضای هلاک آنان از سوی خدا، رفتار هر دو پیامبر را به یک گونه دانست <ref>احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۲۱.</ref>. مقوقس [[پذیرایی]] شایسته‌ای از حاطب کرد و هدایایی به رسول خدا{{صل}} تقدیم نمود که [[ماریه قبطیه]] نیز در شمار آنها بود<ref>بیهقی، احمد بن الحسین، شعب الایمان، ج۴، ص۳۹۵؛ کلاعی، سلیمان بن موسی اندلسی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله و الثلاثة الخلفاء، ج۲، ص۱۳</ref>. ماریه به [[ترغیب]] حاطب [[اسلام]] پذیرفت<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۴۵.</ref>. منابع تصریح کرده‌اند که سال بازگشت حاطب از این [[سفر]]، [[سال]] هفتم بوده است<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۲۳۵.</ref>. مستوفی<ref>مستوفی، حمدالله (قرن ۸)، ظفرنامه (قسم اسلامیه)، ج۱، ص۲۹۰.</ref> [[سفارت]] [[حاطب]] را چنین به [[نظم]] کشیده است:
مقوقس پس از خواندن نامه و شنیدن سخنان حاطب برای تحقیق درباره [[صفات]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} به حاطب گفت: "مطالبی را از تو می‌پرسم و [[حقیقت]] را بگو". حاطب گفت: "از هر چه بپرسی، جز راست نمی‌گویم".
{{شعر}}
{{ب|''فرستاد [[آیت]] [[خدا]] بعد از آن''|2=''که [[دعوت]] کند هر که را در [[جهان]]''}}
{{ب|''یکی حاطب بلتعه سوی قبط''|2=''به پیش [[مقوقس]] جهانجوی قبط''}}
{{ب|''به پیش مقوقس چو حاطب رسید''|2=''[[دل]] او زاسلام دوری گزید''}}
{{ب|''ولی [[نامه]] را زود پاسخ نوشت''|2=''و به باغ سخن تخم [[دانش]] بکشت''}}
{{ب|''فرستاد تحفه سزاوار او''|2=''روان کرد او را به خویی نکو''}}
{{پایان شعر}}


مقوقس گفت: "این [[پیامبر]] [[مردم]] را به چه [[دعوت]] می‌کند؟" حاطب گفت: "امر به [[عبادت]] [[خدای یکتا]]، [[نماز]] پنجگانه، [[روزه]] ماه [[مبارک]]، [[حج]] [[خانه خدا]]، [[وفای به عهد]] و [[پیمان]] و از خوردن مردار و [[خون]] [[نهی]] می‌کند".
داستان مشهور وی که بیشتر کتاب‌های [[سیره]] و [[تاریخ]] بدان پرداخته‌اند مربوط به [[جاسوسی]] حاطب به نفع [[مشرکان]] در آستانه [[فتح مکه]] (سال هشتم) است. حاطب با [[نوشتن]] نامه‌ای و سپردن آن به دست زنی تلاش کرد، مشرکان را از اقدامات [[رسول خدا]]{{صل}} [[آگاه]] نماید. رسول خدا{{صل}} که با نهایت دقت درصدد پوشاندن [[اخبار]] و غافل‌گیر کردن [[قریش]] بود، از این [[اقدام]] حاطب آگاه شد و [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} را همراه [[زبیر بن عوام]] در تعقیب آن [[زن]] فرستاد. پس از [[دستگیری]] آن زن، رسول خدا{{صل}} حاطب را بازخواست کرد. حاطب درصدد توجیه کار خود برآمد و این [[رفتار]] را نه به جهت رویگردانی از [[ایمان]] و [[تمایل]] به [[ارتداد]]، بلکه به منظور [[حمایت]] از بستگان خود که در [[مکه]] بودند، قلمداد کرد، او گفت چون از اصل قریش نیست (ملصق است)، بدین ترتیب می‌خواسته به آنان [[تقرب]] جسته تا بستگانش که در مکه بودند، مورد [[آزار]] و [[اذیت]] قرار نگیرند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۴۱؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۹۷.</ref>. رسول خدا{{صل}} دستور داد وی را از [[مسجد]] [[اخراج]] نمایند، چون [[مردم]] به سوی وی شتافتند، آن [[حضرت]] از وی گذشت و او را بخشید<ref>مفید، محمد بن محمد، الإرشاد، ج۱، ص۵۸.</ref>. [[عمر]] در این ماجرا، تقاضای [[قتل]] وی را نمود و رسول خدا{{صل}} در [[مخالفت]]، حاطب را [[بدری]] و [[اهل]] [[بدر]] را آمرزیده دانست<ref>بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۱۹؛ ج۵، ص۱۰.</ref>. به این سخن رسول خدا{{صل}}، [[اهل سنت]] بر [[عدالت صحابه]] استناد کرده‌اند. که قابل پذیرش نیست و بر این نظریه اشکالات جدی وارد شده است، از جمله آنکه [[پیامبر]] خود در [[داستان افک]] بر [[مسطح بن اثاثه]] که [[بدری]] بود، حد جاری ساخت و دیگر آنکه بخشوده بودن [[صحابه]] به صورت مطلق، آنان را از مدار [[تکلیف]] خارج نموده و آنان را [[آزاد]] در رفتارهای خود نشان می‌دهد و حال آنکه [[آیات]] قابل توجهی به [[سرزنش]] صحابه به جهت تخلفاتشان پرداخته است<ref>طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۱۹، ص۲۳۶.</ref>.


مقوقس گفت: "او را برایم توصیف کن". حاطب برخی از [[صفات پیامبر]]{{صل}} را بر شمرد.
این [[اقدام]] حاطب بازتاب‌های گسترده‌ای در میان منابع [[سیره]] و [[تاریخ]] داشته و از زوایای مختلف بدان استناد شده است. [[مفسران شیعه]] و [[سنی]] به [[اتفاق]] [[نزول آیات]] نخستین [[سوره ممتحنه]]: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ}}<ref>«ای مؤمنان! دشمن من و دشمن خود را دوست مگیرید » سوره ممتحنه، آیه ۱.</ref> را درباره همین موضوع دانسته‌اند. لفظ این [[آیه]] هرچند عام است و تمام [[مسلمانان]] را از [[دوستی]] با [[مشرکان]] برحذر می‌دارد، اما مورد آن خاص و درباره اقدام حاطب است<ref>قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر، ج۲، ص۳۶۲؛ طوسی، تبیان، ج۵، ص۱۹۴؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر، ج۳، ص۳۴۸؛ طبری، جامع، ج۲۸، ص۷۴</ref>. برخی از این آیه که با تعبیر {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا}}؛ آغاز شده، [[شهادت]] [[خداوند]] بر [[ایمان]] [[حاطب بن ابی بلتعه]] را استفاده کرده‌اند<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۵۹.</ref>. [[فقهای شیعه]] با استناد به [[رفتار رسول خدا]]{{صل}} در برابر [[جاسوسی]] حاطب، [[قتل]] فرد به [[جرم]] جاسوسی برای [[دشمن]] را جایز ندانسته‌اند <ref>طوسی، مبسوط، ج۲، ص۱۵؛ ابن براج، جواهر الفقه، ص۵۱.</ref>.


مقوقس گفت: "چیزهایی را بیان نکردی؛ آیا در چشمانش سرخی نیست؟ آیا در میان شانه‌اش مهر [[نبوت]] است؟ بر الاغ سوار می‌شود و [[کسا]] می‌پوشد؟ به اندک نان و خرمایی بسنده می‌کند و [[ملاقات]] بستگانش را [[ننگ]] نمی‌شمارد؟ حاطب گفت: "چنین است که گفتی! مگر او را دیده‌ای؟"
حاطب که در [[غزوه حنین]] (سال نهم) شرکت داشت، شمشیری را که [[ابو قتاده انصاری]] از [[دشمن]] گرفته بود، خرید و این مایه [[برکت]] [[مال]] [[ابوقتاده]] شد و با آن [[پول]] توانست [[باغی]] تهیه نماید<ref>واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۰۹.</ref>. حاطب به عنوان یکی از دو [[شاهد]] [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[اقطاع]] زمینی به [[سلمة بن مالک سلمی]] بود <ref>حمیدالله، محمد، الوثائق السیاسیه بیروت، ص۳۰۶.</ref>.


مقوقس گفت: "نه، ولی می‌دانستم [[پیامبری]] در این [[زمان]] برانگیخته می‌شود و [[گمان]] می‌کردم از [[شام]] که [[سرزمین]] [[بعثت]] انبیاست، [[مبعوث]] می‌شود، ولی معلوم شد از [[حجاز]] برانگیخته شده است. [[مصریان]] از من نمی‌پذیرند ولی او بر [[شهرها]] [[پیروز]] می‌شود؛ و [[اصحاب]] و یارانش بر این سرزمین [[حکومت]] خواهند کرد. من به احدی از قبطیان ساکن مملکت درباره این ملاقات چیزی نخواهم گفت و [[دوست]] ندارم کسی از ملاقات من و تو [[آگاه]] شود".
حاطب غلامانی داشت<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۷۶؛ ابن قدامه عبدالله بن قدامه، المغنی، ج۱۰، ص۲۸۹.</ref>، و بر بردگان سخت گیر بود<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۵.</ref>. [[ابن عبدالبر]]<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۶.</ref> با آوردن نمونه‌ای از [[موطأ مالک]] بن انس، [[سخت‌گیری]] حاطب بر بردگان را [[تأیید]] می‌کند. براساس خبری، برده حاطب نزد رسول خدا{{صل}} از وی [[شکایت]] کرد و او را [[اهل آتش]] دانست، رسول خدا{{صل}} فرمود کسی که در [[بدر]] و [[حدیبیه]] شرکت کرده باشد، داخل [[آتش]] نخواهد شد<ref>ابن ابی شیبه، عبدالله بن احمد، المصنف، ج۷، ص۵۳۹؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج۵، ص۳۵۸.</ref>. این [[روایت]] که [[اهل سنت]] از آن برای [[عدالت صحابه]] استفاده می‌کنند، نمی‌تواند قابل پذیرش باشد؛ زیرا [[رفتاری]] همچون [[جاسوسی]] حاطب، چنان که به انجام می‌رسید، مستلزم صدمات جبران ناپذیری به [[لشکر]] [[مسلمان]] بود. ضمن آنکه [[صحابه]] دارای مراتب و درجات مختلفی بودند و در میان آنان، [[فاسقان]] و [[منافقان]] نیز حضور داشند، چنان که درگیری میان صحابه در حوادث پس از رسول خدا{{صل}} که گاه به کشتنشان انجامید، ناقض این نظریه است<ref>عسکری، معالم المدرستین، ج۱، ص۱۳۰.</ref>.


سپس جواب [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} را این گونه نوشت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۳۷۶.</ref>: "من می‌دانستم پیامبری باقی مانده است که مبعوث خواهد شد و می‌پنداشتم که [[خروج]] او در ناحیۀ شام باشد و فرستاده تو را گرامی داشتم. اکنون هم دو [[کنیز]] که میان قبطی‌ها [[ارزشمند]] بودند، برای تو فرستادم و همچنین جامه‌ای و استری که بر آن سوار شوی". چیز دیگری ننوشت و [[مسلمان]] هم نشد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۶.</ref>. چون خبر فرستادن، [[هدایا]]، به هرقل رسید، مقوقس را به [[گرایش]] به [[اسلام]] متهم کرد و او را از [[فرمانروایی]] قبطیان برکنار کرد<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۲، ص۸۷.</ref>.<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۳۰-۳۳۱؛ [[یدالله حاجی‌زاده|حاجی‌زاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به مصر (مقاله)|سفیر پیامبر به مصر]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۳۳-۵۳۵.</ref>
گزارشی نشان می‌دهد که وی در دوران رسول خدا{{صل}}، اختلافاتی با [[امام علی]]{{ع}} داشته است. بنا بر این گزارش، وی و [[بریده اسلمی]] چون ملاحظه کردند، امام علی{{ع}} [[تمایل]] به خرید کنیزی دارد، برای آنکه امام علی{{ع}} بدان دست نیابد، قیمت را در مزایده بالا بردند که رسول خدا{{صل}} از این [[رفتار]] بسیار [[خشمگین]] شد<ref>ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۴؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۳۱، ص۶۵۴.</ref>.


==بازگشت حاطب از [[مصر]]==
درباره فعالیت‌های وی پس از رسول خدا{{صل}} گزارش‌های اندکی در دست است. در [[خلافت ابوبکر]]، وی که پیش از این [[سفیر]] [[رسول خدا]]{{صل}} به سوی فرمانروای [[مصر]] بود، [[مأمور]] شد برای [[مصالحه]] با [[مقوقس]] به سوی مصر برود<ref>ابن یونس، تاریخ المصریین، ج۱، ص۱۶۸؛ ابن عبدالحکم، عبدالرحمان بن عبدالله ، فتوح مصر و اخبارها، ص۱۲۶.</ref>. گفته شده نخستین محرابی که در مصر ساخته شد به دست حاطب بود. این [[محراب]] که منسوب به حاطب بوده در [[مسجد]] فقاعی مصر قرار داشته است<ref>مقریزی، الخطط المقریزیه، ج۴، ص۳۴۹.</ref>. او [[روایت]] کننده [[پیشگویی]] [[عمر بن خطاب]] درباره [[هجوم]] [[اهل]] [[اندلس]] به مصر و درگیری خونین آنان در منطقه و سیم<ref>استانی در جنوب مصر؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۷۷.</ref> است که سرانجام به [[شکست]] آنها منتهی می‌شود<ref>ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۵۴۲؛ ابن حماد مروزی، نعیم، کتاب الفتن، ص۴۰۸.</ref>.
حاطب هدایای مقوقس را تحویل گرفت و مقوقس نیز جمعی از [[لشکریان]] را جهت محافظت با وی همراهش کرد و حاطب به سوی [[مدینه]] حرکت کرد. وقتی حاطب با فرستادگان مقوقس وارد [[شام]] شدند، از آنجا به همراه قافله‌ای که عازم [[حجاز]] بود، حرکت کرد و [[لشکریان]] مقوقس برگشتند. وقتی حاطب به مدینه رسید، به حضور [[پیامبر]]{{صل}} رفت. [[هدایا]] و پاسخ [[نامه]] را تقدیم داشت و [[مأموریت]] خود را گزارش کرد. پس از خوانده شدن نامه مقوقس پیامبر{{صل}} فرمود: "[[مرد]] [[ناپاک]] از [[سلطنت]] خود ترسید و [[بخل]] ورزید ولی بقایی بر آن نیست". چنان که [[رسول خدا]] فرموده بود طولی نکشید که [[مصر]] و [[حکومت]] مقوقس به دست [[مسلمانان]] افتاد<ref>السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۲۸۳.</ref>.<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۳۱.</ref>


==حاطب و نامه به [[مشرکین]]==
حاطب پس از [[رسول خدا]]{{صل}} مدتی در [[کوفه]] ساکن شد<ref>بغوی، معجم الصحابه، ج۲، ص۲۰۷.</ref>، که احتمالاً برای حضور در [[فتوحات]] بوده است، هرچند هیچ گزارشی در این زمینه در دست نیست. وی همانند برخی [[صحابه]] دیگر در این ایام با توجه به اموالی که به ایشان اختصاص مییافت، مشغول [[تجارت]] بود. او را تاجری که در [[خرید و فروش]] مواد غذایی تلاش می‌کرد، توصیف کرده‌اند که [[اموال]] بسیاری پس از خود به جای گذاشت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.</ref>. حاطب در [[مدینه]] در کار خرید و فروش کشمش بود<ref>عبدالرزاق صنعانی، ابنهمام، المصنف، ج۸، ص۲۰۷.</ref>، او کیل و وزن را به [[سود]] خود تنظیم می‌کرد. [[عمر]] او را واداشت تا کالاهایی که در مدینه می‌خرد براساس کیل و وزنی که [[خلیفه]] معین می‌کند بفروشد<ref>ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ج۹، ص۴۰.</ref>. او در خرید و فروش بسیار [[خبره]] بود، و مثلی رایج گشته بود که از زبان [[معامله]] بدون حضور حاطب خبر می‌داد<ref>میدانی، احمد بن محمد، مجمع الأمثال، ج۱، ص۴۰۶؛ دمیری، محمد بن موسی، حیاة الحیوان الکبری، ج۲، ص۴۴۶.</ref>. بردگان وی گاه مایه دردسر حاطب می‌شدند، در [[خلافت عمر بن خطاب]]، بردگان او شتری را دزدید، عمر ضمن [[اجرای حد]] بر آنان، حاطب را محکوم به پرداخت دوبرابر قیمت آن شتر به صاحبش کرد؛ زیرا [[معتقد]] بود، حاطب با گرسنه نگه داشتن بردگان، آنان را به چنین عملی کشانده است<ref>شافعی، محمد بن ادریس، کتاب الآم،، ج۷، ص۲۴۴؛ مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص۷۴۸؛ ابن قدامه عبدالله بن قدامه، المغنی، ج۹، ص۵۲۹.</ref>.
از جمله شرایطی که [[پیامبر اسلام]]{{صل}} در [[حدیبیه]] با [[قریش]] و [[اهل مکه]] [[پیمان]] بست این بود که همه طایفه‌ها [[آزاد]] هستند با پیامبر یا قریش پیمان ببندند و هیچ کدام از این دو طرف نباید به آنها حمله کند. قبیلة [[خزاعه]] با رسول خدا{{صل}} و [[طایفه]] [[بنوبکر]] با قریش هم پیمان شدند ولی با تحریک قریش و کمک آنها طایفه بنوبکر به طایفه خزاعه [[شبیخون]] زدند. اما ترسیدند مبادا پیامبر{{صل}} برای [[جنگ]] با آنها [[تصمیم]] بگیرد و درصدد دانستن این مطلب بر آمدند. پیامبر{{صل}} هم تصمیم گرفت به قصد [[فتح مکه]] حرکت کند و از [[خدا]] خواست اهل مکه از تصمیم او [[آگاه]] نشوند. در این موقع حاطب، [[مسلمان]] شده و به مدینه [[هجرت]] کرده بود ولی خانواده‌اش در [[مکه]] بودند. قریش نزد [[خانواده]] حاطب آمده و پیشنهاد کردند به حاطب نامه‌ای بنویسند تا آنها را از تصمیم [[محمد]]{{صل}} آگاه شان کند<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۶۵.</ref>.  


خانواده حاطب نامه‌ای نوشته و توسط زنی به نام [[ساره]] به مکه فرستادند<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۳۶۱؛ تفسیر فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، ص۴۷۹.</ref>. ساره قبل از اینکه نامه حاطب را برای قریش ببرد، نزد پیامبر{{صل}} رفت و مسلمان شد ولی بعد [[مرتد]] شد و به مکه برگشت و مهدورالدم اعلام شد<ref>الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۲۹۷.</ref>.
[[خلیفة بن خیاط]]<ref>خلیفه بن خیاط، التاریخ، ص۱۳۰.</ref> اظهار می‌کند که برای وی [[حدیثی]] نمی‌شناسد. [[ابن عبدالبر]]<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۶.</ref> می‌گوید که تنها یک [[حدیث]] از وی سراغ دارد که موضوعش دیدن [[رسول خدا]] به در [[خواب]] است. [[ابن قتیبه]]<ref>ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۸.</ref>، نیز می‌نویسد که [[احادیث]] نقل شده او از پیامبراندک است. با این حال چندین حدیث برای وی ثبت شده است مانند سفارش رسول خدا{{صل}} به [[غسل]] [[روز جمعه]]<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۶۱؛ بنگرید: ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵.</ref>.


ساره به طرف [[مکه]] حرکت کرد. [[جبرئیل]] نازل شد و پیامبر را از عمل حاطب [[آگاه]] ساخت؛ پیامبر [[علی]]{{ع}} و عده‌ای از [[اصحاب]] را در پی این کار فرستاد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۵۹-۵۶؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۹، ص۵۷۵.</ref> و به آنها فرمود: "تا فلان محل بروید؛ در آنجا زنی را در هودج خواهید یافت و چنین نامه‌ای دارد؛ از او بگیرید و برگردید". آنان رفتند و در [[روضه]] خاخ<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۴۰۵؛ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۶۰.</ref> و به [[نقلی]] در حلیفه به او رسیدند و او را از شتر پایین آورده و بارش را جستجو کردند اما چیزی نیافتند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۶۰۹-۶۱۰.</ref>. او هم قسم یاد کرد که چیزی با من نیست. [[زبیر]] پیشنهاد کرد که باز گردند، اما، علی{{ع}} فرمود: "پیامبر به ما [[دروغ]] نگفته، جبرئیل هم به او دروغ نگفته است". پس [[شمشیر]] کشید و به ساره فرمود: "نامه را بده و گرنه گردنت را می‌زنم؟" ساره گفت: "کنار بروید و پشت کنید". سپس نامه را از لا به لای [[موی سر]] خود بیرون آورند و به ایشان داد<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۵۶.</ref>.
حاطب به سال سی [[هجری]] در ۶۵ سالگی در [[مدینه]] درگذشت [[عثمان]] بر وی [[نماز]] گزارد<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۶۱.</ref> و در [[بقیع]] مدفون گشت<ref>هروی، ابوالحسن علی بن ابوبکر، الاشارات الی معرفة الزیارات، ص۸۰.</ref>. [[ابن قتیبه]]<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۱۸.</ref> سن وی هنگام [[وفات]] را ۶۸ سال نوشته است که محتمل است با سال [[مرگ]] فرزند وی [[عبدالرحمن بن حاطب بن ابی بلتعه|عبدالرحمان]] که در سال ۶۸ ثبت شده<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۴، ص۲۸۲.</ref>، خلط شده باشد. گزارش درگذشت وی در [[خلافت عمر]]<ref>بیهقی، احمد بن الحسین، شعب الایمان، ج۴، ص۳۹۷.</ref> باتوجه به سال ولادت و سن وی هنگام وفات صحیح نیست.


علی{{ع}} نامه را نزد پیامبر آورد. [[رسول خدا]]{{صل}} [[دستور]] داد، تا مردم را به [[مسجد]] [[دعوت]] کنند. [[مردم]] به مسجد [[هجوم]] آوردند به طوری که تمام مسجد پر شد. [[رسول خدا]] به [[منبر]] رفت و [[نامه]] را به دست گرفت و فرمود: "ای مردم! من از [[خدا]] خواسته بودم که جریان کار ما را از [[قریش]] پنهان بدارد ولی مردی از شما به [[مکه]] نامه نوشته تا آنها را از جریان کار ما [[آگاه]] کند. پس نویسنده آن نامه هر که هست به پا خیزد وگرنه [[وحی]] خدا او را رسوا خواهد کرد". کسی بر نخاست. دوباره رسول خدا به همان سخن را بازگو کرد. سپس حاطب در حالی که می‌لرزید، برخاست و گفت:‌ ای رسول خدا! نویسنده نامه من هستم<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۵۶-۵۹؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۹، ص۵۷۵-۵۷۷.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "چرا این کار را کردی؟
هنگامی که مرگ حاطب فرا رسید، [[وصیت]] کرد هریک از [[بندگان]] وی که نماز خوانده و [[روزه]] گرفته‌اند [[آزاد]] شوند<ref>ابن شبه نمیری، عمر، تاریخ المدینة المنوره، ج۳، ص۸۵۲.</ref>. از او نسلی در مدینه برجای ماند<ref>ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۸.</ref>، اما [[خاندان]] وی در [[مکه]]، اهمیت و موقعیتی نداشت و [[معاویه]] برای ساکت کردن [[ابن زبیر]] که ادعای [[برتری]] خاندانی داشت، خاندان وی را هم ردیف خاندان حاطب می‌دانست<ref>جاحظ، عمرو بن بحر، البیان والتبیین، ج۳، ص۳۰۵.</ref>. در میان فرزندانش بیش از همه عبدالرحمان شناخته شده و در عرصه نقل [[احادیث نبوی]] فعال بود. [[عبدالرحمان بن حاطب]]، که در [[روزگار]] رسول خدا{{صل}} به [[دنیا]] آمد، [[راوی حدیث]] پدرش است<ref>ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۴، ص۲۷۹.</ref>. [[عمرو بن شقیق بن سلامان]]، [[برادر]] [[مادری]] [[حاطب بن ابی بلتعه]] بود<ref>زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش و أنسابها، ص۹۸۵.</ref>.


حاطب گفت: "[[نوشتن]] این نامه نه از روی [[نفاق]] من بوده و نه اینکه پس از [[یقین]] به [[نبوت]] شما و [[اسلام]] شکی در [[دل]] من پدیدار گشته باشد. [[همسر]] و فرزندانم میان مکیان هستند، بر خانواده‌ام ترسیدم و خواستم به این وسیله خاندانم را [[حفظ]] کرده باشم"<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۳۱-۳۳۴.</ref>.
ذیل برخی از [[آیات قرآن]] از حاطب یاد شده است. بنا بر برخی از [[اخبار]] [[آیه]] {{متن قرآن|فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ}}<ref>«پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند » سوره نساء، آیه ۶۵.</ref>. درباره حاطب نازل شده است. موضوع چنین است که در نزاعی که حاطب با [[زبیر بن عوام]] بر سر آبیاری [[زمین]] خود داشت، [[رسول خدا]]{{صل}} به نفع [[زبیر]] [[حکم]] کرد، حاطب با دهن [[کجی]] و گفتن سخنانی، [[پیامبر]] را [[هوادار]] پسر عمه خویش خواند. در پی این [[رفتار]]، آیه یاد شده نازل گشت<ref>ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۹۹۴؛ طبرسی، فضل بن علی، مجمع البیان، ج۳، ص۱۲۱.</ref>. برخی [[نزول آیه]] {{متن قرآن|وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ}}<ref>«و از ایشان کسانی هستند که با خداوند پیمان بستند که اگر از بخشش خود به ما ارزانی دارد ما بی‌چون و چرا زکات خواهیم داد و بی‌گمان از شایستگان خواهیم بود» سوره توبه، آیه ۷۵.</ref>. را درباه حاطب دانسته و گفته‌اند وی اموالی در [[شام]] داشت که از او دور مانده بود. [[نذر]] کرد که اگر [[اموال]] به دستش برسد، [[صدقه]] دهد، اما چون اموال به دست وی رسید، چنین نکرد<ref>طبرسی، فضل بن علی، مجمع البیان، ج۵، ص۸۳؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، زاد المسیر، ج۲، ص۲۸۲.</ref>. [[علامه طباطبایی]]<ref>طباطبایی، المیزان، ج۹، ص۳۵۳.</ref> باتوجه به واژه {{متن قرآن|آتَانَا}}؛ [[نزول]] این آیه را ناظر به [[عمل]] حاطب ندانسته است؛ زیرا از رساندن [[مال]] به صاحبش تعبیر «ایتاء» نمی‌شود. مشابهت در نام [[حاطب بن ابی بلتعه]] با [[ثعلبة بن حاطب انصاری]] موجب خلط اطلاعات این دو شده است. چنان که براساس برخی گزارش‌ها، [[شأن نزول]] دو آیه یاد شده، [[ثعلبة بن حاطب]]، [[انصاری]] است نه حاطب بن ابی بلتعه<ref>بنگرید درباره آیه اول: قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۵، ص۲۶۷؛ ثعلبی، ابواسحاق احمد، الکشف والبیان (تفسیر ثعلبی)،، ج۳، ص۳۴۰ و آیه دوم: واحدی نیشابوری، علی، أسباب النزول، ص۲۵۹؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور،، ج۳، ص۲۶۰.</ref>.


==سرانجام حاطب==
چون نام [[حاطب]] با [[جاسوسی]] و [[دوستی]] با [[دشمنان]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[غزوه]] [[فتح مکه]] پیوند خورده و [[آیات]] نخست [[سوره ممتحنه]] نیز در همین باره نازل شده، [[مفسران]] آیات دیگری را که موضوع آن [[نهی]] از دوستی با [[کفار]] است درباره [[حاطب بن ابی بلتعه]] دانسته‌اند که از باب [[جری و تطبیق]] است. بنابراین [[آیه]] {{متن قرآن|لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ}}<ref>«مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان دوست گیرند » سوره آل عمران، آیه ۲۸.</ref>. درباره حاطب دانسته شده است<ref>مقاتل بن سلیمان، تفسیر، ج۱، ص۲۷۰؛ بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۲۷.</ref>. همچنین است آیه {{متن قرآن|يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ}}<ref>« با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیده‌اند » سوره مجادله، آیه ۲۲. مقاتل بن سلیمان، تفسیر، ج۴، ص۲۶۵؛ بغوی، معجم الصحابه، ج۵، ص۵۰.</ref>.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۲، ص ۵۱۰ -۵۱۳.</ref>
حاطب در سال سی‌ام هجری و در ۶۵ سالگی، در [[زمان]] [[خلافت عمر]]<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۳۹۶.</ref> در [[مدینه]] از [[دنیا]] رفت و [[عثمان]] بر او [[نماز]] گزارد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۱۰۰.</ref>. وی به هنگام [[مرگ]] چهار هزار [[دینار]] و چند [[درهم]] و [[خانه]] و چیزهای دیگر به [[ارث]] گذاشت و بازرگانی بود که خواربار [[خرید و فروش]] می‌کرد برخی از اعقاب او در [[مدینه]] باقی بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۹، ص۴۰۸.</ref>.<ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۳۵.</ref>
 
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
*[[بنو راشده]] (قبیله)
*[[لخم بن عدی]] (قبیله)
*[[قحطانی]] (قبیله)
*[[لخمی]] (قبیله)
*[[عبدالرحمن بن حاطب بن ابی بلتعه]] (فرزند)
*[[عمرو بن شقیق بن سلامان]] (برادر مادری)
{{پایان مدخل وابسته}}


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
#[[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[حاطب بن ابی بلتعه - عادلی (مقاله)|مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
# [[پرونده:IM009658.jpg|22px]] [[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۲ (کتاب)|'''مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»، دانشنامه سیره نبوی ج۲''']]
# [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[یدالله حاجی‌زاده|حاجی‌زاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به مصر (مقاله)|سفیر پیامبر به مصره]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۵۳

آشنایی اجمالی

وی حاطب بن عمرو از بنو راشده (خالفه) شاخه‌ای از قبیله لخم بن عدی[۱]، از قبایل قحطانی است. کنیه رایج او «ابومحمد» است[۲]، اما سه کنیه: «ابوعبدالله»، «ابویحیی» و «ابوعبدالرحمن» نیز برای او ثبت شده است[۳]. کنیه پدر او «عمرو ابوبلتعه»، است. در نام اجداد وی اختلاف است. عمیر بن سلمه جد اول و مستقیم وی است. اما راشد بن معاذ[۴] و اردب بن حرمله (اذب بن جزیله)[۵] که برخی آن دو را جد «حاطب» دانسته‌اند، از اجداد دورتر وی هستند که نامشان در نسب وی به چشم می‌خورد که گاه در آنها تصحیف نیز راه یافته است [۶].

به رغم اینکه بیشتر وی را لخمی دانسته‌اند، اما در انتساب وی اختلافاتی دیده می‌شود که این اختلافات به اعتبارهای گوناگون می‌تواند صحیح باشد. عده‌ای او را هم پیمان قریش یا بنی اسد بن عبدالعزی دانسته‌اند[۷]، چنان که برخی او را هم پیمان زبیر بن عوام قلمداد کرده‌اند. برخی دیگر او را بنده مکاتب عبیدالله بن حمید، از قبیله اسد بن عبدالعزی دانسته‌اند که در روز فتح مکه با پرداخت حق کتابت آزاد شد[۸]. پیمان وی با «زبیر» یا «عبیدالله بن حمید» که هر دو از بنو اسد هستند، اطلاق اسدی را بر وی مجاز می‌کند، چنان که قرشی دانستن وی نیز صحیح است؛ زیرا که بنو اسد شاخه‌ای از قریش هستند.

بنا به نقل‌های اندکی، وی از قبیله ازد[۹] و به نقلی دیگر از مذحج[۱۰] دانسته شده که این قبایل هر دو از جمله قبایل یمانی و قحطانی‌اند، اما وجه انتساب وی به این موارد روشن نیست.

حاطب در سال هفدهم از مولد رسول خدا(ص)، یعنی حدود ۲۳ سال پیش از بعثت پیامبر، متولد شد[۱۱]. دوران جاهلیت را درک کرد. از این رو مرزبانی در معجم الشعراء وی را از سوارکاران قریش در جاهلیت و شعرای آنان دانسته است[۱۲].

او مردی خوش اندام، اندکی خمیده و نسبتاً کوته قامت و دارای انگشتان ضخیم و ریش کم پشت بود[۱۳]. گزارش‌هایی که در منابع درباره وی یافت می‌شود، نشان از پیشگامی وی در پذیرش اسلام است. اسلام وی همزمان با اسلام زبیر بن عوام، در سال‌های اولیه بعثت ذکر شده است[۱۴]. در دوران مکه از او یادی نشده است و فقط تصریح شده که به رغم مهاجرت مولای او زبیر بن عوام به حبشه، او در هجرت به حبشه حضور نداشته است[۱۵]. دیگر اینکه او را به عنوان نخستین کسی که در مکه، برای خانه‌اش درب گذاشت معرفی می‌کنند[۱۶].

حاطب همراه زبیر بن عوام از مکه به مدینه هجرت کرد[۱۷] و در مدینه با سعد مولای خود در منزل منذر بن محمد انصاری اسکان یافت[۱۸]. در سال نخست هجرت، رسول خدا(ص) میان وی و عویم بن ساعده (یا رخیله بن یخلد) پیمان برادری بست[۱۹].

با شروع غزوات، حاطب در غزوه بدر، أحد و دیگر غزوات عصر رسول خدا(ص) شرکت کرد[۲۰]، او در جنگ بدر (سال دوم)، حارث بن عائذ (یا حویرث بن اسید) از مشرکان را به اسارت درآورد[۲۱]. در نبرد أحد (سال سوم) به عنوان یکی از تیراندازان نامی رسول خدا(ص) بود[۲۲]. در این جنگ چون عتبة بن ابی وقاص دندان رسول خدا(ص) را شکست، حاطب در تعقیب وی برآمد و او را کُشت[۲۳]. سعد مولای حاطب در همین غزوه به شهادت رسید[۲۴]. بنا بر خبری وی فرستاده رسول خدا(ص) برای خواستگاری از ام سلمه بود که همسر خود را پس از جنگ أحد از دست داده بود[۲۵].

در بازگشت از غزوه مریسیع (سال ششم)، رسول خدا(ص) او را مأمور کرد تا در منطقه نقیع[۲۶] که بنا بود به عنوان قرقگاه مسلمانان به منظور چرای چارپایان، قرار گیرد چاهی حفر نماید [۲۷]. در صلح حدیبیه (سال ششم)، او از جمله مسلمانانی بود که به مکه وارد شد و با بستگان خود دیدار کرد[۲۸]. در همین سال رسول خدا(ص) او را به سوی مقوقس زمامدار مصر فرستاد. حاطب به مجلس مقوقس راه یافت و به پرسش‌های وی درباره رسول خدا(ص) پاسخ داد. مقوقس به منظور تردید درباره پیامبری رسول خدا(ص)، از حاطب پرسید، اگر او پیامبر است، چرا از خدا علیه کسانی که به آزارش پرداخته و او را از زادگاه‌اش راندند کمک نمی‌گیرد؟ حاطب در جواب با اشاره به رفتار عطوفانه عیسی در برابر مخالفان خود که قصد کشتن وی را داشتند و عدم تقاضای هلاک آنان از سوی خدا، رفتار هر دو پیامبر را به یک گونه دانست [۲۹]. مقوقس پذیرایی شایسته‌ای از حاطب کرد و هدایایی به رسول خدا(ص) تقدیم نمود که ماریه قبطیه نیز در شمار آنها بود[۳۰]. ماریه به ترغیب حاطب اسلام پذیرفت[۳۱]. منابع تصریح کرده‌اند که سال بازگشت حاطب از این سفر، سال هفتم بوده است[۳۲]. مستوفی[۳۳] سفارت حاطب را چنین به نظم کشیده است:

فرستاد آیت خدا بعد از آنکه دعوت کند هر که را در جهان
یکی حاطب بلتعه سوی قبطبه پیش مقوقس جهانجوی قبط
به پیش مقوقس چو حاطب رسیددل او زاسلام دوری گزید
ولی نامه را زود پاسخ نوشتو به باغ سخن تخم دانش بکشت
فرستاد تحفه سزاوار اوروان کرد او را به خویی نکو

داستان مشهور وی که بیشتر کتاب‌های سیره و تاریخ بدان پرداخته‌اند مربوط به جاسوسی حاطب به نفع مشرکان در آستانه فتح مکه (سال هشتم) است. حاطب با نوشتن نامه‌ای و سپردن آن به دست زنی تلاش کرد، مشرکان را از اقدامات رسول خدا(ص) آگاه نماید. رسول خدا(ص) که با نهایت دقت درصدد پوشاندن اخبار و غافل‌گیر کردن قریش بود، از این اقدام حاطب آگاه شد و علی بن ابی طالب(ع) را همراه زبیر بن عوام در تعقیب آن زن فرستاد. پس از دستگیری آن زن، رسول خدا(ص) حاطب را بازخواست کرد. حاطب درصدد توجیه کار خود برآمد و این رفتار را نه به جهت رویگردانی از ایمان و تمایل به ارتداد، بلکه به منظور حمایت از بستگان خود که در مکه بودند، قلمداد کرد، او گفت چون از اصل قریش نیست (ملصق است)، بدین ترتیب می‌خواسته به آنان تقرب جسته تا بستگانش که در مکه بودند، مورد آزار و اذیت قرار نگیرند[۳۴]. رسول خدا(ص) دستور داد وی را از مسجد اخراج نمایند، چون مردم به سوی وی شتافتند، آن حضرت از وی گذشت و او را بخشید[۳۵]. عمر در این ماجرا، تقاضای قتل وی را نمود و رسول خدا(ص) در مخالفت، حاطب را بدری و اهل بدر را آمرزیده دانست[۳۶]. به این سخن رسول خدا(ص)، اهل سنت بر عدالت صحابه استناد کرده‌اند. که قابل پذیرش نیست و بر این نظریه اشکالات جدی وارد شده است، از جمله آنکه پیامبر خود در داستان افک بر مسطح بن اثاثه که بدری بود، حد جاری ساخت و دیگر آنکه بخشوده بودن صحابه به صورت مطلق، آنان را از مدار تکلیف خارج نموده و آنان را آزاد در رفتارهای خود نشان می‌دهد و حال آنکه آیات قابل توجهی به سرزنش صحابه به جهت تخلفاتشان پرداخته است[۳۷].

این اقدام حاطب بازتاب‌های گسترده‌ای در میان منابع سیره و تاریخ داشته و از زوایای مختلف بدان استناد شده است. مفسران شیعه و سنی به اتفاق نزول آیات نخستین سوره ممتحنه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ[۳۸] را درباره همین موضوع دانسته‌اند. لفظ این آیه هرچند عام است و تمام مسلمانان را از دوستی با مشرکان برحذر می‌دارد، اما مورد آن خاص و درباره اقدام حاطب است[۳۹]. برخی از این آیه که با تعبیر ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا؛ آغاز شده، شهادت خداوند بر ایمان حاطب بن ابی بلتعه را استفاده کرده‌اند[۴۰]. فقهای شیعه با استناد به رفتار رسول خدا(ص) در برابر جاسوسی حاطب، قتل فرد به جرم جاسوسی برای دشمن را جایز ندانسته‌اند [۴۱].

حاطب که در غزوه حنین (سال نهم) شرکت داشت، شمشیری را که ابو قتاده انصاری از دشمن گرفته بود، خرید و این مایه برکت مال ابوقتاده شد و با آن پول توانست باغی تهیه نماید[۴۲]. حاطب به عنوان یکی از دو شاهد نامه رسول خدا(ص) برای اقطاع زمینی به سلمة بن مالک سلمی بود [۴۳].

حاطب غلامانی داشت[۴۴]، و بر بردگان سخت گیر بود[۴۵]. ابن عبدالبر[۴۶] با آوردن نمونه‌ای از موطأ مالک بن انس، سخت‌گیری حاطب بر بردگان را تأیید می‌کند. براساس خبری، برده حاطب نزد رسول خدا(ص) از وی شکایت کرد و او را اهل آتش دانست، رسول خدا(ص) فرمود کسی که در بدر و حدیبیه شرکت کرده باشد، داخل آتش نخواهد شد[۴۷]. این روایت که اهل سنت از آن برای عدالت صحابه استفاده می‌کنند، نمی‌تواند قابل پذیرش باشد؛ زیرا رفتاری همچون جاسوسی حاطب، چنان که به انجام می‌رسید، مستلزم صدمات جبران ناپذیری به لشکر مسلمان بود. ضمن آنکه صحابه دارای مراتب و درجات مختلفی بودند و در میان آنان، فاسقان و منافقان نیز حضور داشند، چنان که درگیری میان صحابه در حوادث پس از رسول خدا(ص) که گاه به کشتنشان انجامید، ناقض این نظریه است[۴۸].

گزارشی نشان می‌دهد که وی در دوران رسول خدا(ص)، اختلافاتی با امام علی(ع) داشته است. بنا بر این گزارش، وی و بریده اسلمی چون ملاحظه کردند، امام علی(ع) تمایل به خرید کنیزی دارد، برای آنکه امام علی(ع) بدان دست نیابد، قیمت را در مزایده بالا بردند که رسول خدا(ص) از این رفتار بسیار خشمگین شد[۴۹].

درباره فعالیت‌های وی پس از رسول خدا(ص) گزارش‌های اندکی در دست است. در خلافت ابوبکر، وی که پیش از این سفیر رسول خدا(ص) به سوی فرمانروای مصر بود، مأمور شد برای مصالحه با مقوقس به سوی مصر برود[۵۰]. گفته شده نخستین محرابی که در مصر ساخته شد به دست حاطب بود. این محراب که منسوب به حاطب بوده در مسجد فقاعی مصر قرار داشته است[۵۱]. او روایت کننده پیشگویی عمر بن خطاب درباره هجوم اهل اندلس به مصر و درگیری خونین آنان در منطقه و سیم[۵۲] است که سرانجام به شکست آنها منتهی می‌شود[۵۳].

حاطب پس از رسول خدا(ص) مدتی در کوفه ساکن شد[۵۴]، که احتمالاً برای حضور در فتوحات بوده است، هرچند هیچ گزارشی در این زمینه در دست نیست. وی همانند برخی صحابه دیگر در این ایام با توجه به اموالی که به ایشان اختصاص مییافت، مشغول تجارت بود. او را تاجری که در خرید و فروش مواد غذایی تلاش می‌کرد، توصیف کرده‌اند که اموال بسیاری پس از خود به جای گذاشت[۵۵]. حاطب در مدینه در کار خرید و فروش کشمش بود[۵۶]، او کیل و وزن را به سود خود تنظیم می‌کرد. عمر او را واداشت تا کالاهایی که در مدینه می‌خرد براساس کیل و وزنی که خلیفه معین می‌کند بفروشد[۵۷]. او در خرید و فروش بسیار خبره بود، و مثلی رایج گشته بود که از زبان معامله بدون حضور حاطب خبر می‌داد[۵۸]. بردگان وی گاه مایه دردسر حاطب می‌شدند، در خلافت عمر بن خطاب، بردگان او شتری را دزدید، عمر ضمن اجرای حد بر آنان، حاطب را محکوم به پرداخت دوبرابر قیمت آن شتر به صاحبش کرد؛ زیرا معتقد بود، حاطب با گرسنه نگه داشتن بردگان، آنان را به چنین عملی کشانده است[۵۹].

خلیفة بن خیاط[۶۰] اظهار می‌کند که برای وی حدیثی نمی‌شناسد. ابن عبدالبر[۶۱] می‌گوید که تنها یک حدیث از وی سراغ دارد که موضوعش دیدن رسول خدا به در خواب است. ابن قتیبه[۶۲]، نیز می‌نویسد که احادیث نقل شده او از پیامبراندک است. با این حال چندین حدیث برای وی ثبت شده است مانند سفارش رسول خدا(ص) به غسل روز جمعه[۶۳].

حاطب به سال سی هجری در ۶۵ سالگی در مدینه درگذشت عثمان بر وی نماز گزارد[۶۴] و در بقیع مدفون گشت[۶۵]. ابن قتیبه[۶۶] سن وی هنگام وفات را ۶۸ سال نوشته است که محتمل است با سال مرگ فرزند وی عبدالرحمان که در سال ۶۸ ثبت شده[۶۷]، خلط شده باشد. گزارش درگذشت وی در خلافت عمر[۶۸] باتوجه به سال ولادت و سن وی هنگام وفات صحیح نیست.

هنگامی که مرگ حاطب فرا رسید، وصیت کرد هریک از بندگان وی که نماز خوانده و روزه گرفته‌اند آزاد شوند[۶۹]. از او نسلی در مدینه برجای ماند[۷۰]، اما خاندان وی در مکه، اهمیت و موقعیتی نداشت و معاویه برای ساکت کردن ابن زبیر که ادعای برتری خاندانی داشت، خاندان وی را هم ردیف خاندان حاطب می‌دانست[۷۱]. در میان فرزندانش بیش از همه عبدالرحمان شناخته شده و در عرصه نقل احادیث نبوی فعال بود. عبدالرحمان بن حاطب، که در روزگار رسول خدا(ص) به دنیا آمد، راوی حدیث پدرش است[۷۲]. عمرو بن شقیق بن سلامان، برادر مادری حاطب بن ابی بلتعه بود[۷۳].

ذیل برخی از آیات قرآن از حاطب یاد شده است. بنا بر برخی از اخبار آیه ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ[۷۴]. درباره حاطب نازل شده است. موضوع چنین است که در نزاعی که حاطب با زبیر بن عوام بر سر آبیاری زمین خود داشت، رسول خدا(ص) به نفع زبیر حکم کرد، حاطب با دهن کجی و گفتن سخنانی، پیامبر را هوادار پسر عمه خویش خواند. در پی این رفتار، آیه یاد شده نازل گشت[۷۵]. برخی نزول آیه ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ[۷۶]. را درباه حاطب دانسته و گفته‌اند وی اموالی در شام داشت که از او دور مانده بود. نذر کرد که اگر اموال به دستش برسد، صدقه دهد، اما چون اموال به دست وی رسید، چنین نکرد[۷۷]. علامه طباطبایی[۷۸] باتوجه به واژه ﴿آتَانَا؛ نزول این آیه را ناظر به عمل حاطب ندانسته است؛ زیرا از رساندن مال به صاحبش تعبیر «ایتاء» نمی‌شود. مشابهت در نام حاطب بن ابی بلتعه با ثعلبة بن حاطب انصاری موجب خلط اطلاعات این دو شده است. چنان که براساس برخی گزارش‌ها، شأن نزول دو آیه یاد شده، ثعلبة بن حاطب، انصاری است نه حاطب بن ابی بلتعه[۷۹].

چون نام حاطب با جاسوسی و دوستی با دشمنان رسول خدا(ص) در غزوه فتح مکه پیوند خورده و آیات نخست سوره ممتحنه نیز در همین باره نازل شده، مفسران آیات دیگری را که موضوع آن نهی از دوستی با کفار است درباره حاطب بن ابی بلتعه دانسته‌اند که از باب جری و تطبیق است. بنابراین آیه ﴿لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ[۸۰]. درباره حاطب دانسته شده است[۸۱]. همچنین است آیه ﴿يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ[۸۲].[۸۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب قد والیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۱؛ ابن سلام، کتاب النسب، ص۳۱۱.
  2. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۸۳.
  3. طبری، تاریخ، ج۱۱، ص۶۷۲ و ۶۷۵.
  4. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۴.
  5. ابن حبان، الثقات، ص۴۲.
  6. بنگرید: ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب قد والیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۱.
  7. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۶۹۵.
  8. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۷.
  9. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۷.
  10. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۳۰.
  11. ابن فهد، نجم عمر بن فهد، اتحاف الوری، ج۱، ص۱۱۸.
  12. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵؛ در بخش چاپ شده معجم الشعراء که ناقص است، این مطلب موجود نیست.
  13. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴؛ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۸.
  14. بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۴۳۶.
  15. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰.
  16. عسکری، اوایل، ص۵۶؛ قلقشندی، احمد بن علی، صبح الاعش، ج۱، ص۴۸۵.
  17. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۰.
  18. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.
  19. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۵۲؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۷۳.
  20. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.
  21. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۴۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۲.
  22. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.
  23. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۳۰۱.
  24. شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۲۵۶.
  25. مسلم، صحیح مسلم، ج۳، ص۳۷؛ مقریزی، امتاع، ج۶، ص۵۶.
  26. در پیست فرسخی مدینه، یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۰۱.
  27. واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۲۵.
  28. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.
  29. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۲۱.
  30. بیهقی، احمد بن الحسین، شعب الایمان، ج۴، ص۳۹۵؛ کلاعی، سلیمان بن موسی اندلسی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله و الثلاثة الخلفاء، ج۲، ص۱۳
  31. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۴۵.
  32. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۲۳۵.
  33. مستوفی، حمدالله (قرن ۸)، ظفرنامه (قسم اسلامیه)، ج۱، ص۲۹۰.
  34. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۴۱؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۹۷.
  35. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد، ج۱، ص۵۸.
  36. بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۱۹؛ ج۵، ص۱۰.
  37. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۱۹، ص۲۳۶.
  38. «ای مؤمنان! دشمن من و دشمن خود را دوست مگیرید » سوره ممتحنه، آیه ۱.
  39. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر، ج۲، ص۳۶۲؛ طوسی، تبیان، ج۵، ص۱۹۴؛ مقاتل بن سلیمان، تفسیر، ج۳، ص۳۴۸؛ طبری، جامع، ج۲۸، ص۷۴
  40. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۵۹.
  41. طوسی، مبسوط، ج۲، ص۱۵؛ ابن براج، جواهر الفقه، ص۵۱.
  42. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۰۹.
  43. حمیدالله، محمد، الوثائق السیاسیه بیروت، ص۳۰۶.
  44. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۷۶؛ ابن قدامه عبدالله بن قدامه، المغنی، ج۱۰، ص۲۸۹.
  45. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۵.
  46. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۶.
  47. ابن ابی شیبه، عبدالله بن احمد، المصنف، ج۷، ص۵۳۹؛ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج۵، ص۳۵۸.
  48. عسکری، معالم المدرستین، ج۱، ص۱۳۰.
  49. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۴؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۳۱، ص۶۵۴.
  50. ابن یونس، تاریخ المصریین، ج۱، ص۱۶۸؛ ابن عبدالحکم، عبدالرحمان بن عبدالله ، فتوح مصر و اخبارها، ص۱۲۶.
  51. مقریزی، الخطط المقریزیه، ج۴، ص۳۴۹.
  52. استانی در جنوب مصر؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۷۷.
  53. ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۵۴۲؛ ابن حماد مروزی، نعیم، کتاب الفتن، ص۴۰۸.
  54. بغوی، معجم الصحابه، ج۲، ص۲۰۷.
  55. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.
  56. عبدالرزاق صنعانی، ابنهمام، المصنف، ج۸، ص۲۰۷.
  57. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ج۹، ص۴۰.
  58. میدانی، احمد بن محمد، مجمع الأمثال، ج۱، ص۴۰۶؛ دمیری، محمد بن موسی، حیاة الحیوان الکبری، ج۲، ص۴۴۶.
  59. شافعی، محمد بن ادریس، کتاب الآم،، ج۷، ص۲۴۴؛ مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص۷۴۸؛ ابن قدامه عبدالله بن قدامه، المغنی، ج۹، ص۵۲۹.
  60. خلیفه بن خیاط، التاریخ، ص۱۳۰.
  61. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۷۶.
  62. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۸.
  63. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۶۱؛ بنگرید: ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۵.
  64. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۶۱.
  65. هروی، ابوالحسن علی بن ابوبکر، الاشارات الی معرفة الزیارات، ص۸۰.
  66. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۱۸.
  67. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۴، ص۲۸۲.
  68. بیهقی، احمد بن الحسین، شعب الایمان، ج۴، ص۳۹۷.
  69. ابن شبه نمیری، عمر، تاریخ المدینة المنوره، ج۳، ص۸۵۲.
  70. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۸.
  71. جاحظ، عمرو بن بحر، البیان والتبیین، ج۳، ص۳۰۵.
  72. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۳۱۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۴، ص۲۷۹.
  73. زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش و أنسابها، ص۹۸۵.
  74. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند » سوره نساء، آیه ۶۵.
  75. ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۹۹۴؛ طبرسی، فضل بن علی، مجمع البیان، ج۳، ص۱۲۱.
  76. «و از ایشان کسانی هستند که با خداوند پیمان بستند که اگر از بخشش خود به ما ارزانی دارد ما بی‌چون و چرا زکات خواهیم داد و بی‌گمان از شایستگان خواهیم بود» سوره توبه، آیه ۷۵.
  77. طبرسی، فضل بن علی، مجمع البیان، ج۵، ص۸۳؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، زاد المسیر، ج۲، ص۲۸۲.
  78. طباطبایی، المیزان، ج۹، ص۳۵۳.
  79. بنگرید درباره آیه اول: قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۵، ص۲۶۷؛ ثعلبی، ابواسحاق احمد، الکشف والبیان (تفسیر ثعلبی)،، ج۳، ص۳۴۰ و آیه دوم: واحدی نیشابوری، علی، أسباب النزول، ص۲۵۹؛ سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور،، ج۳، ص۲۶۰.
  80. «مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان دوست گیرند » سوره آل عمران، آیه ۲۸.
  81. مقاتل بن سلیمان، تفسیر، ج۱، ص۲۷۰؛ بغوی، معجم الصحابه، ج۱، ص۴۲۷.
  82. « با خداوند و پیامبرش مخالفت ورزیده‌اند » سوره مجادله، آیه ۲۲. مقاتل بن سلیمان، تفسیر، ج۴، ص۲۶۵؛ بغوی، معجم الصحابه، ج۵، ص۵۰.
  83. داداش نژاد، منصور، مقاله «حاطب بن ابی بلتعه»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۵۱۰ -۵۱۳.