آزادی در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱۶: خط ۱۶:


=== [[آزادی عقیده]] ===
=== [[آزادی عقیده]] ===
== [[آزادی در پذیرش دین]] ==
[[کتاب آسمانی]] [[قرآن]]، [[اجبار]] در [[پذیرش دین]] را [[نفی]] کرده است؛ [[خداوند متعال]] در [[سوره بقره]]، [[آیه]] ۲۵۷ می‌فرماید:
{{متن قرآن|لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ}}<ref>«در (کار) دین هیچ اکراهی نیست که رهیافت از گمراهی آشکار است» سوره بقره، آیه ۲۵۶.</ref>.
[[علامه طباطبایی]] درباره این آیه می‌گوید: «این یکی از آیاتی است که دلالت دارد که [[اسلام]] مبتنی بر [[شمشیر]] و [[زور]] و اجبار نیست»<ref>تفسیر المیزان، ج۲، ص۳۴۳.</ref>. بنابراین، از نظر اسلام، در پذیرش دین هیچ‌گونه اکراهی نیست؛ زیرا [[دین]] عبارت از یک سلسله [[اعتقادات]] است و [[اعتقاد]] هم از [[امور قلبی]] و [[باطنی]] است نه ظاهری، و مسلّم است که [[اکراه]] و اجبار تاثیری در امور قلبی نمی‌تواند داشته باشد. روزی مردی از [[انصار]] به نام [[حصین]] که از [[قبیله]] [[بنی سالم بن عوف]] بود به نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد و گفت: یا [[رسول الله]] {{صل}} من مسلمانم و دو پسرانم [[نصرانی]] هستند و هیچ [[تمایل]] به اسلام ندارند. آیا با اکراه و اجبار وادارشان کنم که اسلام آورند؟ آیه مذکور درباره وی نازل شد و [[پیامبر خدا]] با توجه به این آیه به او اجازه چنین کاری را نداد<ref>تفسیر المیزان، ج۲، ص۳۴۷.</ref>.
مرحوم علامه طباطبایی در [[تفسیر المیزان]] ذیل [[آیه شریفه]] ۲۸ [[سوره هود]] گفته است:
این آیه نیز از جمله آیاتی است که اکراه در دین را نفی کرده و علاوه بر این دلالت دارد که این [[حکم]] از قدیمی‌ترین [[شرایع]] و [[ادیان آسمانی]] تاکنون بدون اینکه [[نسخ]] شود، همچنان پابرجا بوده است<ref>تفسیر المیزان، ج۱۰، ص۲۰۷.</ref>.
بنابراین، از این قبیل [[آیات]] می‌توان دیدگاه اسلام را درباره [[عقاید]] و [[افکار]] افراد فهمید. این دین بدون استفاده از زور یا [[تهدید]]، با [[نیکوترین]] روش‌های ممکن به [[دعوت]] می‌پردازد. [[پیامبر اسلام]]، [[احکام دین]] را برای [[مردم]] بیان می‌کرد، [[آیات الهی]] را بر آنان می‌خواند و در کمال [[آزادی]] با دانشمندانشان وارد بحث و [[محاجّه]] می‌شد و مردم رفته رفته، بدون آنکه [[اسلام]] بر آنان [[تحمیل]] شود، اسلام [[اختیار]] می‌کردند. روزی شخصی به نام [[صفوان]] نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد و درخواست کرد تا اجازه دهد مدت دو ماه در [[مکه]] بماند و درباره اسلام تحقیق کند، شاید [[حقیقت]] و [[درستی]] این [[دین]] برایش روشن شود و [[ایمان]] آورد. [[پیامبر خدا]] فرمود: «من چهارماه به تو [[فرصت]] می‌دهم که آزادانه راه خود را [[انتخاب]] کنی»<ref>اسلام و حقوق بشر، ص۴۸۱.</ref>.
بنابراین، [[پیامبر]]، با آنکه بیشترین [[همت]] خود را برای [[هدایت]] و [[اصلاح]] [[عقاید]] و [[افکار]] [[مردم]] به کار می‌برد، هرگز [[اکراه]] و اجباری در کارهایش حکم‌فرما نبود و در نهایت [[آزادی]] و [[احترام]] به عقاید [[پیروان ادیان]] و [[مذاهب]] به [[تبلیغ]] خود ادامه می‌داد. در برخی موارد نیز که گروهی به [[نمایندگی]] از [[یهود]]، [[نصاری]]، دهریه، [[مشرکان]] و... به نزد آن [[حضرت]] آمده و با ایشان وارد بحث می‌شدند، [[رسول گرامی اسلام]] با دلیل [[قاطع]] و [[منطق]] [[قوی]] و نیرومند خود با آنان وارد بحث می‌شد و در نهایت هم که مغلوبشان می‌کرد، به آنها فرصت کافی می‌داد تا درباره سخنانش [[فکر]] کنند<ref>ابی منصور طبرسی، احتجاج، تحقیق: بهادری و هادی به، ج۱، ص۴۴.</ref>.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[مروارید نبوت (کتاب)|مروارید نبوت]] ص ۸۲.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۱۶ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۰۵

معنا و مفهوم آزادی

معانی مختلفی برای کلمه "آزادی" نقل شده است و می‌توان معنای لغوی آزادی را خلاف بندگی، رقیت، عبودیت‌، اسارت و اجبار دانست[۱]. آزادی در اصطلاح نیزبه معنای امکان عملی کردن خواسته ها به صورت فردی یا اجتماعی و یا حق اقدام وانتخاب بدون دخالت دیگران است[۲].

یکی از ارکان اصلی دولت نبوی، آزادی است که در همه زمینه‌ها در عصر رسالت وجود داشته است؛ زیرا خود پیامبر (ص) پس از دوره جهل و تاریکی، پیام آور آزادی برای تمام انسان‌ها بود و با تمام توان کوشید روابط اجتماعی را عادلانه تنظیم کند تا در جامعه نبوی کسی به بهانه آزادی؛ حقوق، آزادی و کرامت دیگران را پایمال نکند[۳].[۴]

مصادیق آزادی در سیره پیامبر خاتم (ص)

آزادی تن

آزادی عقیده

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج ۲، ص ۸۶.
  2. حسن انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ج ۱، ص ۸۹.
  3. حسین ابراهیمی، سیره نبی اعظم لیوان، ص ۴۴۰.
  4. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۲.