::::::[[حضرت علی]]{{ع}} در مورد تأثیر [[عدالت]] در پیوند و نزدیکی [[انسانها]] میفرمایند: {{متن حدیث|الْإِنْصَافُ يَرْفَعُ الْخِلَافَ وَ يُوجِبُ الِائْتِلَافَ}}<ref>عبدالواحد آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ح۱۶۶۸، ص۱۰۰.</ref>. عدالت [[مخالفت]] را از میان میبرد و پیوند و [[الفت]] بار میآورد.
::::::[[حضرت علی]]{{ع}} در مورد تأثیر [[عدالت]] در پیوند و نزدیکی [[انسانها]] میفرمایند: {{متن حدیث|الْإِنْصَافُ يَرْفَعُ الْخِلَافَ وَ يُوجِبُ الِائْتِلَافَ}}<ref>عبدالواحد آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ح۱۶۶۸، ص۱۰۰.</ref>. عدالت [[مخالفت]] را از میان میبرد و پیوند و [[الفت]] بار میآورد.
::::::و بخشی از عدالت با حضور [[آزادی]] فراهم میشود؛ یعنی اگر عدالت و آزادی نباشد، [[امنیت]] نخواهد بود و اگر امنیت نباشد، هیچ از آن دو»<ref>[[سید کاظم سیدباقری|سیدباقری، سید کاظم]]، [[آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم (کتاب)|آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم]]، ص ۵۰.</ref>
::::::و بخشی از عدالت با حضور [[آزادی]] فراهم میشود؛ یعنی اگر عدالت و آزادی نباشد، [[امنیت]] نخواهد بود و اگر امنیت نباشد، هیچ از آن دو»<ref>[[سید کاظم سیدباقری|سیدباقری، سید کاظم]]، [[آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم (کتاب)|آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم]]، ص ۵۰.</ref>
رابطه آزادی با عدالت چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث فقه سیاسی است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی فقه سیاسی مراجعه شود.
«آزادی و عدالت از واژگان مقدس و جزء آرمانهای بنیادی بشری به شمار میآید و تحقق آن دو از شرایط اساسی جامعههای مدنی و فاضله است. اما نکته قابل تأمل در امکان معارضه و تقابل این دو است؛ به این معنا که آیا امکان دارد تحقق یکی مانع تحقق دیگری گردد و به اصطلاح، یکی قربانی دیگری شود.
پاسخ مثبت یا منفی به این سؤال، در گرو تفسیر آزادی و عدالت است؛ تفسیر اطلاقگرانه از آزادی به خصوص تفسیر مدافعان آزادی منفی که بر رهاییانسان از انواع سلطه و اجبارهای خارجی و آزادی عمل فرد بدون توجه به ارزشهای انسانی و منافعجامعه تکیه میکنند، با عدالت تقابل پیدا میکند و اینان در مقام رفع تعارض، عدالت را در مسلخ آزادی قربانی میکنند. در برابر تفسیر افراطی از آزادی، تفسیر افراطی دیگر از عدالت و برابری وجود دارد که بر مبنای آن اصل همان برابری و تساوی مطلق افراد جامعه بدون توجه به حقوق و استحقاقهای افراد است و برای نیل بدان باید به ذبح آزادی پرداخت.
لیبرالیسمنماینده رویکرد اول و سوسیالیسم طرفدار رویکرد دوم است که هر دو به دلیل عدم رعایت حق اصل دیگر، آزادی و عدالت را نادیده انگاشتند.
کارل پوپر که مدتی سوسیالیست بود، دلیل کنارهگیری خود از آن را ترجیح آزادی بر برابری ذکر میکند: من باز هم چند سالی، حتی پس از رد مارکسیسم، سوسیالیست باقی ماندم و اگر پیوند سوسیالیسم و آزادی فردی ممکن بود، هنوز هم سوسیالیست بودم... آزادی مهمتر از تساوی است و هر نوع کوششی جهت استقرار تساوی، آزادی را به خطر میافکند و با قربانی آزادی حتی نمیتوان آن را در میان کسانی که خواستار تساوی هستند برقرار کرد[۱].
جان رالز نیز آزادی افراد را در برابر خیر عمومی مقدم بر میشمارد: آزادی تا آن بنیادی است که نمیتوانیم با آن بازی کنیم، نمیتوانیم با آن قمار کنیم و نمیتوانیم در تعقیب خیر عمومی، آن را به روند معاملهتسلیم کنیم[۳]. در تحلیل و ارزیابی دو رویکرد افراطی از آزادی و عدالت، نخست باید به معنا و مفهوم آن دو توجه داشت.
در تعریف و تفسیر آزادی گفته شد که آزادی (فردی، مدنی و سیاسی) عبارتند از آزادی عمل انسان در حقوق و اعمال خود و نفی هرگونه سلطه خارجی؛ اما همه طرفداران آزادی به نوعی تصریح داشتهاند که آزادی مطلق نیست، بلکه مشروعیت آن محدود به حدودی از جمله قانون و عدم اضرار به دیگران است. با تأمل در این ملاک، روشن میشود که این ملاک به عدالت بر میگردد؛ به این معنا که آزادی تا زمانی مشروع و به قوت اعتبار خود باقی است که از عدالت خارج نشده و موجب ناعدالتی و ظلم نگردد؛ به دیگر سخن، آزادیای مشروع و پذیرفتنی است که عادلانه باشد. به تعبیر دیگری، مبنا و دلیل اعتبار خود آزادی، اجرای عدالت است، زیرا آزادی در حقیقتپذیرفتن حق و حقوق یک فرد یا گروهی و عدم مداخله در آن است و پذیرش و به رسمیت شناختن حق و حقوق فرد یا گروهی وابسته به پذیرفتن عدالت و اعتبار آن است وگرنه اصل رعایت حقوق دیگران و به تبع آن آزادیهای آنان زیر سؤال میرود.
از سوی دیگر، عدم رعایت آزادی به معنای حقیقی آن، یعنی مداخله، تحدید یا سلب حقوق و آزادیهای دیگران، نه تنها با عدالت متعارض است، بلکه عین ناعدالتی و ظلم است، چرا که عدالت یعنی ایفا و به رسمیت شناختن حق و حقوق دیگران براساس استحقاقها، و آزادی به معنای بالا خود یکی از این حقوق است.
باری بین آزادی مطلق که در آن توجهی به حقوق فرد و دیگران نشده و عدالت، تقابل و اصطکاک است؛ همچنین بین آزادی و عدالت به معنای برابری و تساوی مطلق تعارض وجود دارد. اساساً تفسیر عدالت به معنای سوسیالیستی آن، یعنی برابری و تساوی مطلق، موجب پیدایش و بسط نظریه تعارض آزادی و عدالت گردیده است؛ در حالی که اگر از این دو مفهوم، قرائت معتدلانهای ارائه گردد، نه تنها قابل جمع بلکه مکمل یکدیگر هستند.
آیزا برلین در این باره مینویسد: برابری و آزادی را البته که میتوان با هم جمع کرد، اما صورتهای افراطی آن را نمیتوان اگر آزادی بینهایت باشد، زورمند میتواند ناتوان را نابود سازد. اگر برابری مطلق باشد، دیگر از آزادی خبری نیست، چون اگر بخواهند گرگها بره را نخورند باید راه را بر گرگها بست[۴]»[۵]
«آنگاه که سخن از سیاست به میان میآید، پای قدرت در میان است و در عدالت سیاسی، بحث از شایستگی حضور قدرت در مسیر آزادی معقول، سنجیده و نظاممند است. “سؤال از عدالت آنگاه بر میآید که افرادی آزاد و مساوی که هیچ کدام بر دیگری توانایی و برتری ندارند، در نهادهای مشترک جامعه خود شریک میشوند[۶]. قدرتی که عدالت را در بنیاد رفتار و گفتار خویش قرار دهد، هرگز به نام عدالت، آزادی را از شهروندان سلب نمیکند، زیراکه آزادی خود حقی بزرگ است که عدالت به دنبال برپایی آن میباشد؛ پس برپایی عدالتسیاسی، ارمغانی به نام آزادی برای جامعه به ارمغان میآورد. آنسان که اگر آزادی سیاسی نباشد، افراد نتوانند آزادانه مسائل جاری، تصمیمها و قوانین را نقد و ارزیابی و بررسی کنند، فرایند امور به سمت تکگویی و خودکامگی خواهد رفت و آغازین گام برای نادیده انگاشتن عدالت در جامعه فراهم میگردد. با این نگرش است که میان این دو مفهوم کلیدی، رابطهای تکمیلی برقرار میشود و نمیتوان به بهانه ایجاد یکی از دیگری گذر کرد[۷].
اگر عدالت عبارت است از ایفای جمیع حقوق، در آن صورت، بیاعتنایی به حق آزادی، بیاعتنایی به عدالت خواهد بود، آزادی از بزرگترین حقهاست، این تقابلی که بعضیها بین آزادی و عدالت افکندهاند، تقابلی موهوم است، آزادی یکی از اجزای عدالت است. شخص آزادی طلب، به دنبال پارهای از عدالت است[۸]. پس هنگامی که حق هر کس به درستی در جامعه ادا شود، طبعاً آن جامعه گرفتار اسارت و استبداد نمیشود و به آزادی که یکی از حقوق اساسیبشر است، دست مییابد؛ برای نمونه انسان حقی به نام آزادی بیان دارد، با حضور عدالت سیاسی- اجتماعی، فضا و بستر برای آنکه افراد بتوانند آزادانه دیدگاه خود را بیان کنند، فراهم میشود. همان گونه که آزادی بیان، زمانی در جامعه به وجود میآید که عدالت فراگیر شود.
آزادی و اختیارانسانی در کنار عدالت، معنادار میشوند: رابطه مستقیمی میان اختیار و عدل از یک طرف و جبر و نفی عدل از طرف دیگر وجود دارد. تنها در صورت فرض و تصور اختیار است که رفتار عادلانه و یا ظالمانه مفهوم پیدا میکند[۹].
به بیان دیگر، میان عدالت و آزادی، در هر دو مفهوم منفی و مثبت آن، رابطه اساسی است. آزادی منفی، به معنی فراغت از اراده خودسرانه دیگری به مفهوم کلی، شرط بنیادین عدالت است. مشارکت در عدالت سیاسی نقشی مهم دارد و آزادی مثبت، یعنی شرکت در تعیین سرنوشت خود و حضور در عرصه کنش آزاد و برابر سیاسی؛ شرط تحقق هر معنایی از آزادی، بهرهمندی از امکانات لازم برای اعمال آن است. نابرابری و توزیع نابرابر امکانات، بر اندیشه آزادی و امکان اجرای آن آسیب میرساند[۱۰].
بر اساس اندیشه سیاسیاسلام، روند و فرایند امور جامعه باید به گونهای باشد که با حضور آزادی، بتوان عدالت را نیز تجربه کرد. با نفی شدید ستم و بهرهکشی، راه به سوی جامعه آزاد، گشوده میشود. فرد آزاد، جامعه آزاد به وجود میآورد و جامعه، آنگاه به معنای واقعی آزاد است که در آن، عدالت، حضور داشته باشد. استثمار و ستم، به معنای سلب اختیار آدمی و محدود کردن اوست. فقر، جهل، تبعیض، استبداد، محدودیتهای ساختگی قدرت و اختناق همه میتواند مصداق زنجیر و اسارت باشد که قرآن کریم فرمود: ﴿يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾[۱۱].
عدالت برای مراعات و تأمین حقوقشهروندان است و آزادی یکی از اساسیترین حقوق است و لذا آن را قید میزند. قابل یادآوری است که عدالت، فراگیرتر از آزادی و دارای گسترهای وسیعتر است، محدودکننده و قید آن میباشد. به گونهای که میتوان ادعا کرد اگر عدالت، محقق شود، در پی آن، آزادی هم به دست میآید، اما عکس آن صادق نیست، زیرا ممکن است جامعهای آزاد باشد، مثل جوامع لیبرالی، ولی همه حصهها و ساحتهای عدالت در آن، وجود نداشته باشد؛ اما در نگرش اسلامی، انسان، آزاد است تا بدون مانع فعالیت کند، مگر آنگاه که عدالت، آسیب بیند یا رفتارش، موجب اسارتهای درونی و بیرونی گردد. عدالت برای مراعات و تأمین حقوق شهروندان است؛ آزادی یکی از اساسیترین حقوق و بنابراین یکی از اجزای فربه عدالت به شمار میآید و برای آنکه این حق بنیادین در جامعه به دست آید، عدالت آن را قید میزند، آزادی است که در خانه و قالب دادگری تأمین میشود؛ لذا غالباً چنین است که اگر در جامعهای عدالت، حکمفرما شود، در آن آزادی نیز وجود خواهد داشت، به بیان دیگر، در همه عدالتها، آزادی هست، اما در همه آزادیها، عدالت نیست؛ آن گونه که تنها بعضی از آزادیها، عدالت هستند.
در ادبیاتقرآنی و اندیشه سیاسیاسلام، “خود متعالی” انسان، رهایی از قدرت مستبدانه و شکوفایی استعدادهای مادی و معنوی او مورد توجه قرار میگیرد. آزادی در این اندیشه، برای رسیدن به هدایت و انتخابراهبرتر و در بردارنده فضیلتهای بسیار دیگر است[۱۲]. با رهایی، آدمی به نوعی تعادل و ثبات شخصیتی دست مییابد، آزادی را در کنار عدالت، طلب میکند و یکی را فدای دیگری نمیسازد. “آزادم و میتوانم راه کمال خودم را طی کنم. نه اینکه چون آزاد هستم، به کمال خود رسیدهام”[۱۳]. آزادی برای شکستن قیود قدرت نامحدود و ثروتنامشروع، دارای ارزش است، ولی نمیتواند همه هدف باشد؛ نمیتوان همه قیدوبندها، حتی عدالت را گسست که گسستن آنها و آزادی مطلق، از میان برنده خود آزادی خواهد بود و نمیتواند تضمین کننده جامعه عادلانه و آزادانه باشد. “اگر آزادی را به ارباب خود بودن و بنده دیگری نبودن، تفسیر کنیم، این بحث مهم پیش میآید که کدام خود؟ هگل و افلاطون و طرفداران آنان با در نظر گرفتن “خود طبیعی” و پستتر و “خود معنوی” و برتر، از چیزی به نام “بردگی طبیعت”، یاد میکنند. انسان ممکن است در عین حال که هیچ اجبار بیرونی در کار نیست، برده طبیعت و “من پست” خود باشد؛ مفهوم منفی آزادی خدشهدار نباشد، اما آزاد به معنای مثبت آن نیز نباشد. آزادسازی خود، همیشه توأم با نوعی بردگی برای خود دیگر ماست. “خود طبیعی” و لجام گسیخته اگر آزاد باشد، معنایش در بندشدن “خود معقول” و معنوی ماست[۱۴].
چرایی لزوماطاعت اولی الامر و محدودساختن آزادی از آنجاست که حکم به عدل میکند، تقدیر در آیه﴿أَطِيعُوا اللَّهَ...﴾[۱۵] آن است که مردم از خداونداطاعت میکنند؛ زیرا که عادل است و اطاعت از رسول نیز واجب است؛ زیرا او امر الهی را بیان میکند و از اولی الامر نیز باید اطاعت کرد؛ زیرا آن امر به عنوان امانت به آنان واگذار شده است، پس هر کس که امر به حق میکند و عادل است، اولی الامر است؛ زیرا بر خلاف حکم خداوند امر نمیکند، شریعت، عقلنورانی و رأی برتر است و اساس آن بر عدل؛ دولت ایجاد نمیشود مگر هنگامی که عدالت ورزد و حاکم عادل کسی است که حقوق مردم خود را رعایت میکند و آنها را به سوی حق و برای حق هدایت میکند و اموری که حقوق آنان را تضمین کند، وضع میکند[۱۶].
شهید صدر، بحث عدالت اجتماعی در عرصه اقتصادی را بیان میکند که البته این بحث ویژه عدالت اقتصادی نیست، او بر این باور است که اسلام، عدالت را به عنوان مبنایی بنیادین برای شکلگیری خط مشی اقتصادی قرار داده است و آن را صرفاً به عنوان مفهومی تجریدی، پایه قرار نداده و نیز به صورت باز و رها بدان دعوت نکرده است تا قابلیت هرگونه تفسیر و برداشتی را داشته باشد، همچنان که توجیه و تعبیر آن را به جوامع انسانی واگذار نکرده است که با توجه به گوناگونی اندیشههای تمدنی و برداشتهای آنها از زندگی، دیدگاههای متفاوتی در مورد عدالت اجتماعی دارند، بلکه اسلام این مفهوم را ضمن سیاستگذاری و برنامهریزی معین تعریف و تبیین کرده است و توانسته آن تصمیم را در واقعیت زنده اجتماعی، مجسم سازد؛ واقعیتی که همه رگها و تارو پودش با مفهوم اسلامی عدالت، عجین است؛ بنابراین کافی نیست که تنها به فراخوانی اسلام از عدالت اجتماعی بسنده شود، بلکه همچنین بر ماست که تصورات، بینش و مفهوم تفصیلی ویژه اسلام از عدالت را بشناسیم[۱۷]. طبیعی است که در این فرایند تبیینی، جایگاه آزادی نسبت به عدالت نیز آشکار گردد، آن گونه که با توجه به شاکلههای تمدنی، آزادی طرح شده در اندیشه غربی با آنچه در فکر اسلامی مطرح میشود، رویکردی کاملاً متفاوت دارد.
با توجه به همین امر، آزادی و عدالت در کنار هم قرار میگیرند، با اصل عدالت، تبعیضها برطرف میشود هر کس به حق خویش دست مییابد و در پرتو این تعامل و حضور آزادی در جامعه، امنیت روانیشهروندان تأمین شده و در جامعه الفت و همدلی ایجاد میشود، در کلامی از رسول اکرم(ص) آمده است که مساوات و برابری، قلبها را آرام میکند: «استووا تستو قلوبكم»[۱۸].
معتدل و همسطح باشید و در میان شما ناهمواریها و تبعیضها وجود نداشته باشد، تا دلهای شما به هم نزدیک شود و در یک سطح قرار بگیرد؛ یعنی اگر در کارها و موهبتها و نعمتهای خدا بین شما شکاف و فاصله افتاد بین دلهای شما هم قهراً فاصله میافتد، آن وقت دیگر نمیتوانید همدل و همفکر باشید و در یک صف قرار بگیرید[۱۹].
حضرت علی(ع) در مورد تأثیر عدالت در پیوند و نزدیکی انسانها میفرمایند: «الْإِنْصَافُ يَرْفَعُ الْخِلَافَ وَ يُوجِبُ الِائْتِلَافَ»[۲۰]. عدالت مخالفت را از میان میبرد و پیوند و الفت بار میآورد.
و بخشی از عدالت با حضور آزادی فراهم میشود؛ یعنی اگر عدالت و آزادی نباشد، امنیت نخواهد بود و اگر امنیت نباشد، هیچ از آن دو»[۲۱]]]]]
↑جستجوی آزادی، (مصاحبههای رامین جهانبگلو با برلین)، ص۱۷۳-۱۷۶.
↑به نقل از: عدالت و آزادی، ص۱۰۵ و ۱۱۴، برای آشنایی بیشتر از آرای فلاسفه سیاسی مغرب زمین، ر.ک: آنتونی کوئینتن، فلسفه سیاسی، فصل هفتم، آزادی و برابری.
↑جستجوی آزادی، ص۱۷۳-۱۷۶. دکتر سروش نیز در این باره میگوید: «اگر عدالت را چنین تعریف کنیم که عبارت است از ایفای جمیع حقوق، در آن صورت بیاعتنایی به حق آزادی، بیاعتنایی به عدالت خواهد بود، آزادی از بزرگترین حقهاست، این تقابلی که بعضیها بین آزادی و عدالت افکندهاند (تحت عنوان تقابل میان دموکراسی و سوسیالیسم)، تقابلی موهومی است، آزادی یکی از اجزای عدالت است، شخص آزادیطلب به دنبال پارهای از عدالت است» (فربهتر از ایدئولوژی، ص۲۵۴).
↑از آنجا که این بحث را به تفصیل در کتاب عدالت سیاسی از منظر قرآن کریم آوردهایم، در این مجال، به اختصار، صرفاً به برخی زوایای این رابطه اشاره میشود. برای تفصیل ر.ک: سیدکاظم سیدباقری، عدالت سیاسی از منظر قرآن کریم، ص۶۲ به بعد.