متوکل عباسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - ' ق.)' به 'ق)') |
جز (جایگزینی متن - 'دستگاه خلافت عباسی' به 'دستگاه خلافت عباسی') |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
==[[استبداد ترکان]]== | ==[[استبداد ترکان]]== | ||
[[متوکل]] زمانی [[خلافت]] را به دست گرفت که دست کم چهارده سال از ورود [[ترکان]] به [[دستگاه خلافت | [[متوکل]] زمانی [[خلافت]] را به دست گرفت که دست کم چهارده سال از ورود [[ترکان]] به [[دستگاه خلافت عباسی]] سپری شده بود. در این مدت، [[قدرت]] و [[نفوذ]] ترکان [[روز]] به روز افزایش یافته بود؛ از اینرو، آنان افزون بر آنکه ولایات بزرگ و [[فرماندهی سپاه]] را در [[اختیار]] داشتند، هم از آن روی که متوکل را به خلافت برداشته و صاحبنظران بزرگ [[خاندان عباسی]] را از دخالت در این امر باز داشته بودند، اقتداری مضاعف یافتند و در صدد بودند تا [[خلیفه]] و دستگاه خلافت را تحت امر خویش سازند. متوکل که استبداد ترکان را دریافته و [[احساس]] کرده بود که آنان به دستاویز آنکه وی را به خلافت رساندهاند میخواهند قدرت را از کف او در آورند، بر آن شد تا دست ترکان را کوتاه کند و به مرور از [[سلطه]] جابرانه آنان رها شود؛ در نتیجه، ابتدا، ایتاخ را با نیرنگی به [[قتل]] رساند. ایتاخ غلامی ترک بود که [[معتصم]] وی را به عنوان آشپز [[استخدام]] کرده بود<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۳؛ الکامل، ج۷، ص۴۳.</ref>؛ اما وی بهتدریج [[مناصب]] مهمی چون فرماندهی سپاه، اداره [[اموال]] و حاجبی را به دست آورد و قدرت فراوان کسب کرد<ref>نک: الکامل، ج۷، ص۴۳.</ref>. متوکل در [[سال ۲۳۵ ق]]. [[فرمان]] داد تا [[اسحاق بن ابراهیم]]، [[والی بغداد]]، ایتاخ و پسران و دبیرش را که عازم [[حج]] بودند، در [[بغداد]] گرفت و به قتل رساند<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۸۵-۴۸۶؛ الکامل، ج۷، ص۴۶-۴۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۳۴۲.</ref>؛ | ||
سپس برای آنکه دست ترکان را در [[انتخاب]] خلفای پس از خود کوتاه کند، سه تن از پسرانش را به ترتیب به [[ولیعهدی]] برگزید و ایالتهای بزرگ را براساس رسم پیشین خاندان عباسی میان آنان تقسیم کرد: محمد ملقب به [[المنتصر بالله]] را به ولیعهدی اول برگزید و [[امارت]] [[مغرب]] را به او داد؛ سپس امارت [[مشرق]] را به [[ابوعبدالله]] ملقب به المعتز داد و او را به [[ولیعهدی]] دوم گماشت و [[ابراهیم]] را با [[لقب]] المؤید [[ولیعهد]] سوم قرار داد و [[امارت]] [[جند]] [[حمص]] و [[دمشق]] و [[فلسطین]] را به او واگذاشت<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۰۶-۳۰۹؛ و قس: مروج الذهب که تنها به ولایتعهدی آن سه اشاره کرده است (ج ۴، ص۸۷).</ref> و بدین ترتیب [[ترکان]] را از [[مناصب]] مهمی که در [[زمان]] [[واثق]] داشتند [[محروم]] کرد. از طرفی، [[متوکل]] از [[اختناق]] ترکان در [[شهر]] [[سامرا]] به تنگ آمده و دریافته بود تا زمانی که در آن شهر بماند نخواهد توانست خود را از [[خفقان]] آنان برهاند؛ زیرا نیروی [[قدرتمند]] دیگری در آن شهر وجود نداشت که متوکل به اتکای آنان از دست ترکان رها گردد؛ از اینرو مرکز [[خلافت]] را به [[شام]] منتقل کرد تا از [[قدرت]] و [[پشتیبانی]] [[اعراب]] برای [[نجات]] [[دستگاه خلافت]] استفاده نماید<ref>تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ج۲، ص۷۰.</ref>. اما این کار حاصلی نداشت؛ زیرا رابطه [[دولت عباسی]] و اعراب، [[خاصه]] اعراب شام بهشدت تیره بود،؛ چراکه [[آل عباس]] با کشتارهای دسته جمعی [[بنیامیه]] که سمبل [[قوم عرب]] بودند، [[حمایت]] و پشتیبانی اعراب را از دست داده و حدود یک قرن بدون توجه به آن [[قوم]] و به اتکای [[اقوام]] دیگری چون [[ایرانیان]] و ترکان خلافت کرده بودند. از اینرو، زمانی که متوکل در شام بود (۲۴۳ق) [[سپاهیان]] بر او بشوریدند و عطایای خود را خواستند<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۱۵-۱۱۷.</ref>. از سوی دیگر، [[سرداران]] ترک که مقصود متوکل را دانسته بودند، وی را وادار کردند که به سامرا باز گردد. در این زمان، [[کشمکش]] و برخورد میان [[خلیفه]] و ترکان بالا گرفت، خاصه آنکه [[منتصر]]، فرزند بزرگ متوکل نیز وارد معرکه شد و چون از [[خشونت]] و [[قساوت]] [[پدر]] درباره [[علویان]] ناراحت بود و [[کینه]] او را به [[دل]] داشت، در صدد برآمد تا با کمک وصیف و بُغای کوچک و عدهای دیگر از سرداران ترک، پدر را در دمشق از پای درآورد؛ اما بُغای بزرگ و [[فتح بن خاقان]] این [[توطئه]] را خنثی کردند. [[متوکل]] نیز [[منتصر]] را از [[ولیعهدی]] اول [[عزل]] و [[معتز]] را بر وی مقدم کرد؛ همچنین، [[اموال]] وصیف را [[مصادره]] و [[مناصب]] او را به فتح بن خاقان واگذار کرد. در نتیجه این کار، منتصر با دستیاری وصیف و باغر، متوکل و فتح را از پای درآورد (۲۴۷ق)<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۲؛ التنبیه و الاشراف، ص۳۳۷.</ref> و خود بر سریر [[خلافت]] تکیه زد و از همگان [[بیعت]] گرفت.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۱۰.</ref>. | سپس برای آنکه دست ترکان را در [[انتخاب]] خلفای پس از خود کوتاه کند، سه تن از پسرانش را به ترتیب به [[ولیعهدی]] برگزید و ایالتهای بزرگ را براساس رسم پیشین خاندان عباسی میان آنان تقسیم کرد: محمد ملقب به [[المنتصر بالله]] را به ولیعهدی اول برگزید و [[امارت]] [[مغرب]] را به او داد؛ سپس امارت [[مشرق]] را به [[ابوعبدالله]] ملقب به المعتز داد و او را به [[ولیعهدی]] دوم گماشت و [[ابراهیم]] را با [[لقب]] المؤید [[ولیعهد]] سوم قرار داد و [[امارت]] [[جند]] [[حمص]] و [[دمشق]] و [[فلسطین]] را به او واگذاشت<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۰۶-۳۰۹؛ و قس: مروج الذهب که تنها به ولایتعهدی آن سه اشاره کرده است (ج ۴، ص۸۷).</ref> و بدین ترتیب [[ترکان]] را از [[مناصب]] مهمی که در [[زمان]] [[واثق]] داشتند [[محروم]] کرد. از طرفی، [[متوکل]] از [[اختناق]] ترکان در [[شهر]] [[سامرا]] به تنگ آمده و دریافته بود تا زمانی که در آن شهر بماند نخواهد توانست خود را از [[خفقان]] آنان برهاند؛ زیرا نیروی [[قدرتمند]] دیگری در آن شهر وجود نداشت که متوکل به اتکای آنان از دست ترکان رها گردد؛ از اینرو مرکز [[خلافت]] را به [[شام]] منتقل کرد تا از [[قدرت]] و [[پشتیبانی]] [[اعراب]] برای [[نجات]] [[دستگاه خلافت]] استفاده نماید<ref>تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ج۲، ص۷۰.</ref>. اما این کار حاصلی نداشت؛ زیرا رابطه [[دولت عباسی]] و اعراب، [[خاصه]] اعراب شام بهشدت تیره بود،؛ چراکه [[آل عباس]] با کشتارهای دسته جمعی [[بنیامیه]] که سمبل [[قوم عرب]] بودند، [[حمایت]] و پشتیبانی اعراب را از دست داده و حدود یک قرن بدون توجه به آن [[قوم]] و به اتکای [[اقوام]] دیگری چون [[ایرانیان]] و ترکان خلافت کرده بودند. از اینرو، زمانی که متوکل در شام بود (۲۴۳ق) [[سپاهیان]] بر او بشوریدند و عطایای خود را خواستند<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۱۱۵-۱۱۷.</ref>. از سوی دیگر، [[سرداران]] ترک که مقصود متوکل را دانسته بودند، وی را وادار کردند که به سامرا باز گردد. در این زمان، [[کشمکش]] و برخورد میان [[خلیفه]] و ترکان بالا گرفت، خاصه آنکه [[منتصر]]، فرزند بزرگ متوکل نیز وارد معرکه شد و چون از [[خشونت]] و [[قساوت]] [[پدر]] درباره [[علویان]] ناراحت بود و [[کینه]] او را به [[دل]] داشت، در صدد برآمد تا با کمک وصیف و بُغای کوچک و عدهای دیگر از سرداران ترک، پدر را در دمشق از پای درآورد؛ اما بُغای بزرگ و [[فتح بن خاقان]] این [[توطئه]] را خنثی کردند. [[متوکل]] نیز [[منتصر]] را از [[ولیعهدی]] اول [[عزل]] و [[معتز]] را بر وی مقدم کرد؛ همچنین، [[اموال]] وصیف را [[مصادره]] و [[مناصب]] او را به فتح بن خاقان واگذار کرد. در نتیجه این کار، منتصر با دستیاری وصیف و باغر، متوکل و فتح را از پای درآورد (۲۴۷ق)<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۲؛ التنبیه و الاشراف، ص۳۳۷.</ref> و خود بر سریر [[خلافت]] تکیه زد و از همگان [[بیعت]] گرفت.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۱۰.</ref>. | ||
==نتیجه [[قتل]] متوکل== | ==نتیجه [[قتل]] متوکل== | ||
قتل متوکل [[دستگاه خلافت | قتل متوکل [[دستگاه خلافت عباسی]] را به [[هرج و مرج]] کشانید. او نخستین کسی بود که در صدد کنار زدن [[ترکان]] و احیای [[قدرت]] [[مجدد]] [[اعراب]] بود؛ اما با کشته شدن وی [[اقتدار]] دستگاه خلافت و [[هیبت]] و حرمتی که [[خلفا]] نزد ترکان داشتند از میان رفت و قدرت و [[نفوذ]] ترکان هر چه بیشتر تثبیت و کشتن خلفا به وسیله [[سرداران]] ترک آسان شد. آنان با [[شتاب]] [[هراس]] انگیزی خلفا را از [[مسند]] خلافت فرو کشیدند و سده پس از قتل متوکل را در چنان [[آشفتگی]] فرو بردند که در آن مدت، یازده تن [[خلیفه]]، که همگی دست نشانده ترکان بودند، بر روی کار آمدند که به وسیله آنان یا از کار برکنار شدند یا به قتل رسیدند. بدین ترتیب، پس از کشته شدن متوکل، [[عظمت]] خلافت نیز از میان رفت و برای خلیفه جز نامی که بر سکهها ضرب یا در [[خطبهها]] خوانده میشد باقی نماند<ref>نک: الفخری، ص۳۸.</ref>. | ||
متوکل به دنبال [[سختگیری]] بر [[پیروان]] [[عقاید]] و [[مذاهب]] دیگر، زندیقان و خرمدینان و [[مانویان]] و [[دهریان]] را تعقیب و امکان فعالیت مذهبی را از آنان سلب کرد؛ حتی [[اهل کتاب]] نیز گرفتار سختگیریهای او و از [[خدمت]] در دستگاههای دولتی و [[سوار شدن]] بر اسب [[محروم]] شدند و به دنبال [[فرمان]] متوکل در [[سال ۲۳۵ ق]]. مجبور شدند لباسهای مخصوصی، با نشانههایی برای [[شناسایی]] بپوشند و بر سردر خانههایشان تصویر [[ابلیس]] را به [[نشانه]] [[گمراهی]] خویش رسم نمایند. از دیگر حوادث دوران [[متوکل]]، [[شورش]] بطریقان ارمنستان در [[سال ۲۳۸ ق]]<ref>قس: ابن اثیر که این واقعه را در حوادث سال ۲۳۷ ق. ذکر کرده است (الکامل، ج۷، ص۵۸).</ref>. بود که به دست بغای کبیر [[سرکوب]] شد.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۱۲.</ref>. | متوکل به دنبال [[سختگیری]] بر [[پیروان]] [[عقاید]] و [[مذاهب]] دیگر، زندیقان و خرمدینان و [[مانویان]] و [[دهریان]] را تعقیب و امکان فعالیت مذهبی را از آنان سلب کرد؛ حتی [[اهل کتاب]] نیز گرفتار سختگیریهای او و از [[خدمت]] در دستگاههای دولتی و [[سوار شدن]] بر اسب [[محروم]] شدند و به دنبال [[فرمان]] متوکل در [[سال ۲۳۵ ق]]. مجبور شدند لباسهای مخصوصی، با نشانههایی برای [[شناسایی]] بپوشند و بر سردر خانههایشان تصویر [[ابلیس]] را به [[نشانه]] [[گمراهی]] خویش رسم نمایند. از دیگر حوادث دوران [[متوکل]]، [[شورش]] بطریقان ارمنستان در [[سال ۲۳۸ ق]]<ref>قس: ابن اثیر که این واقعه را در حوادث سال ۲۳۷ ق. ذکر کرده است (الکامل، ج۷، ص۵۸).</ref>. بود که به دست بغای کبیر [[سرکوب]] شد.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۱۲.</ref>. |
نسخهٔ ۲۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۵۷
المتوکل علی الله (۲۳۲-۲۴۷ق)
پس از مرگ واثق، جعفر بن معتصم با لقب المتوکل علی الله، بنا به میل و خواست ترکان به خلافت رسید. وی در سال ۲۰۶ ق. در فَم الصُّلح، شهری بر کنار دجله و در نزدیکی واسط، تولد یافت. متوکل از جانب مادر نسب به ترکان میبرد و چنانکه گفتیم با حمایت و پشتیبانی آنان مقام خلافت را به دست آورد؛ از اینرو برای جلب رضایت و خشنودی سپاهیان ترک، حقوق و عطایای هشت ماه را به آنان پرداخت کرد[۱] و دست سردارانی چون وصیف و ایتاخ و بُغای کبیر را در امور سیاسی و نظامی باز گذاشت. با وجود این، خیلی زود از این سیاست روی گردان شد و در صدد برآمد تا آنان را از دخالت در امور باز دارد.[۲].
قتل محمد بن عبدالملک زیات
محمد بن عبدالملک، وزیر معتصم، در خانوادهای متمول پرورش یافته و از دوران کودکی با آداب و رسوم کشورداری آشنا شده بود و به همین سبب معتصم وی را به وزارت برگزیده بود. محمد مردی خودخواه و ستمگر و بدرفتار و سنگدل بود[۳]؛ لذا مردم را بر ضد خود بر میانگیخت. واثق، از زمان ولایتعهدی، به این دلیل که ابن زیات معتصم را از دادن مالی به او باز داشته بود، کینه او را به دل گرفته و منتظر فرصتی مناسب برای انتقامجویی از وی بود و چون به خلافت رسید، در صدد برآمد که محمد را به قتل رساند؛ اما چون جانشین شایستهای برای او نیافت، از این کار صرف نظر کرد و همچنان وزارت را به او سپرد. با وجود این، محمد بن عبدالملک از توطئهها و دسیسهچینیهای خود دست برنداشت و در دوره خلافت واثق نیز همواره متوکل را تحقیر و در تعیین جانشین برای واثق، از محمد فرزند او، جانبداری میکرد. از اینرو، متوکل در آغاز خلافتش، به ایتاخ فرمان داد که محمد بن عبدالملک را دربند و اموال او را مصادره کند؛ سپس او را با شکنجه و عذاب سخت به قتل رساند[۴].[۵].
سختگیری بر شیعیان و معتزله و رواج عقاید اهل سنت
افراط و زیادهروی در انتشار افکار و اندیشههای مذهبی در عصر عباسیان، همواره عکسالعملهای نامطلوبی به دنبال داشته است؛ خاصه، زمانی که خلفا شخصاً از مذهبی جانبداری و برای رواج آن، فرمانها و دستورهای حکومتی صادر میکردند و توش و توان دستگاه خلافت را در انتشار آن به کار میبستند. چنانکه پیش از این اشاره کردیم، مأمون و دو جانشین وی از مذهب معتزله حمایت کردند و آن را مذهب رسمی دولت دانستند؛ از اینرو فقیهان، قاضیان، امیران و کارمندان دولت مجبور بودند باورهای معتزله - از جمله اصل مخلوقیت قرآن و عدم رؤیت خداوند در روز قیامت - را بپذیرند و در رواج آن بکوشند و در غیر این صورت، از کار برکنار و بهسختی مجازات میشدند. تعصب و سختگیری در این باره به آنجا رسید که هنگام مبادله اسیران میان عباسیان و دولت بیزانس به سال ۲۳۱ ق. واثق فرمان داد تا مأموران تفتیش عقاید، همه اسیران مسلمان را به دو اصل مخلوقیت قرآن و عدم رؤیت خداوند امتحان کردند و به کسانی که به آن دو اصل اقرار نکردند، اجازه بازگشت ندادند و آنان را دوباره به روم بازگرداندند[۶].
به رغم این اقدامات و اعمال فشارها، تعلیمات معتزله نه تنها در میان عامه مردم رواج نیافت، بلکه موجب نارضایتی گروه بسیاری از پیشوایان مذاهب، فقیهان و دیگر مسلمانان شد. همزمان با اوجگیری این نارضاییها، دستگاه خلافت عباسی در عهد متوکل به دفاع از معتزله پایان داد. متوکل، نخست، هرگونه بحث و گفتگو بر سر خلق قرآن را ممنوع ساخت[۷] و پس از آن، به سال ۲۳۷ ق. اصل مخلوق بودن قرآن را بدعتی در دین دانست و اعلام کرد که صاحبان این عقیده را به جرم ارتداد تعقیب خواهند کرد. بدین ترتیب، از دوره خلافت متوکل، مذهب سنیان مذهب رسمی دولت عباسی گردید و پیروان مذاهب دیگر، چون شیعیان، معتزله و خوارج مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند. در این میان، چون بسیاری از سران معتزله از طبقات حاکمه یا رجال برجسته علمی بودند، بهتدریج خود را از زیر فشارهای سخت و طاقتفرسای دستگاه خلافت بیرون کشیدند و عقاید خود را در محافل و مجالس علمیای که مخفیانه تشکیل میگردید رواج میدادند تا اینکه آتش خشم متوکل و جانشینان او نسبت به معتزله فروکش کرد و آنان توانستند تعلیمات خود را به مرور در مناطق دورتر از مرکز خلافت گسترش دهند؛ چنانکه در قرن سوم و چهارم، عقاید آنها در ایران و آسیای میانه بهسرعت انتشار یافت. باوجود این، سیاست متوکل در سختگیری و آزار شیعیان همچنان ادامه یافت. به گفته مورخان، متوکل نسبت به خاندان علوی بسیار سختگیر بود و براساس تهمتهای ناروا، آنان را در بند میکرد و با خشم و کینه دست خود را به خون آنها میآلود[۸]. تعقیب و آزار شیعیان بدانجا رسید که متوکل در سال ۲۳۶ ق. فرمان داد تا مرقد مطهر امام حسین(ع) و خانههای اطراف آن را ویران کردند و شخم زدند و علاقهمندان و دوستداران اهل بیت را از زیارت آن مرقد شریف باز داشتند[۹] و زائران آن را نزد متوکل آوردند و او آنان را محکوم به مرگ و یا زندانهای طولانی کرد[۱۰] تا بدین گونه یاد و خاطره آن امام شهید و پیروان فداکارش را از دل شیعیان بیرون آورد؛ زیرا یاد شهیدان کربلا همواره موجب شورش علاقهمندان و دوستداران خاندان پیامبر(ص) بر ضد حاکمان ستمگر از آن جمله، خلفای بیدادگر عباسی بود.[۱۱].
استبداد ترکان
متوکل زمانی خلافت را به دست گرفت که دست کم چهارده سال از ورود ترکان به دستگاه خلافت عباسی سپری شده بود. در این مدت، قدرت و نفوذ ترکان روز به روز افزایش یافته بود؛ از اینرو، آنان افزون بر آنکه ولایات بزرگ و فرماندهی سپاه را در اختیار داشتند، هم از آن روی که متوکل را به خلافت برداشته و صاحبنظران بزرگ خاندان عباسی را از دخالت در این امر باز داشته بودند، اقتداری مضاعف یافتند و در صدد بودند تا خلیفه و دستگاه خلافت را تحت امر خویش سازند. متوکل که استبداد ترکان را دریافته و احساس کرده بود که آنان به دستاویز آنکه وی را به خلافت رساندهاند میخواهند قدرت را از کف او در آورند، بر آن شد تا دست ترکان را کوتاه کند و به مرور از سلطه جابرانه آنان رها شود؛ در نتیجه، ابتدا، ایتاخ را با نیرنگی به قتل رساند. ایتاخ غلامی ترک بود که معتصم وی را به عنوان آشپز استخدام کرده بود[۱۲]؛ اما وی بهتدریج مناصب مهمی چون فرماندهی سپاه، اداره اموال و حاجبی را به دست آورد و قدرت فراوان کسب کرد[۱۳]. متوکل در سال ۲۳۵ ق. فرمان داد تا اسحاق بن ابراهیم، والی بغداد، ایتاخ و پسران و دبیرش را که عازم حج بودند، در بغداد گرفت و به قتل رساند[۱۴]؛
سپس برای آنکه دست ترکان را در انتخاب خلفای پس از خود کوتاه کند، سه تن از پسرانش را به ترتیب به ولیعهدی برگزید و ایالتهای بزرگ را براساس رسم پیشین خاندان عباسی میان آنان تقسیم کرد: محمد ملقب به المنتصر بالله را به ولیعهدی اول برگزید و امارت مغرب را به او داد؛ سپس امارت مشرق را به ابوعبدالله ملقب به المعتز داد و او را به ولیعهدی دوم گماشت و ابراهیم را با لقب المؤید ولیعهد سوم قرار داد و امارت جند حمص و دمشق و فلسطین را به او واگذاشت[۱۵] و بدین ترتیب ترکان را از مناصب مهمی که در زمان واثق داشتند محروم کرد. از طرفی، متوکل از اختناق ترکان در شهر سامرا به تنگ آمده و دریافته بود تا زمانی که در آن شهر بماند نخواهد توانست خود را از خفقان آنان برهاند؛ زیرا نیروی قدرتمند دیگری در آن شهر وجود نداشت که متوکل به اتکای آنان از دست ترکان رها گردد؛ از اینرو مرکز خلافت را به شام منتقل کرد تا از قدرت و پشتیبانی اعراب برای نجات دستگاه خلافت استفاده نماید[۱۶]. اما این کار حاصلی نداشت؛ زیرا رابطه دولت عباسی و اعراب، خاصه اعراب شام بهشدت تیره بود،؛ چراکه آل عباس با کشتارهای دسته جمعی بنیامیه که سمبل قوم عرب بودند، حمایت و پشتیبانی اعراب را از دست داده و حدود یک قرن بدون توجه به آن قوم و به اتکای اقوام دیگری چون ایرانیان و ترکان خلافت کرده بودند. از اینرو، زمانی که متوکل در شام بود (۲۴۳ق) سپاهیان بر او بشوریدند و عطایای خود را خواستند[۱۷]. از سوی دیگر، سرداران ترک که مقصود متوکل را دانسته بودند، وی را وادار کردند که به سامرا باز گردد. در این زمان، کشمکش و برخورد میان خلیفه و ترکان بالا گرفت، خاصه آنکه منتصر، فرزند بزرگ متوکل نیز وارد معرکه شد و چون از خشونت و قساوت پدر درباره علویان ناراحت بود و کینه او را به دل داشت، در صدد برآمد تا با کمک وصیف و بُغای کوچک و عدهای دیگر از سرداران ترک، پدر را در دمشق از پای درآورد؛ اما بُغای بزرگ و فتح بن خاقان این توطئه را خنثی کردند. متوکل نیز منتصر را از ولیعهدی اول عزل و معتز را بر وی مقدم کرد؛ همچنین، اموال وصیف را مصادره و مناصب او را به فتح بن خاقان واگذار کرد. در نتیجه این کار، منتصر با دستیاری وصیف و باغر، متوکل و فتح را از پای درآورد (۲۴۷ق)[۱۸] و خود بر سریر خلافت تکیه زد و از همگان بیعت گرفت.[۱۹].
نتیجه قتل متوکل
قتل متوکل دستگاه خلافت عباسی را به هرج و مرج کشانید. او نخستین کسی بود که در صدد کنار زدن ترکان و احیای قدرت مجدد اعراب بود؛ اما با کشته شدن وی اقتدار دستگاه خلافت و هیبت و حرمتی که خلفا نزد ترکان داشتند از میان رفت و قدرت و نفوذ ترکان هر چه بیشتر تثبیت و کشتن خلفا به وسیله سرداران ترک آسان شد. آنان با شتاب هراس انگیزی خلفا را از مسند خلافت فرو کشیدند و سده پس از قتل متوکل را در چنان آشفتگی فرو بردند که در آن مدت، یازده تن خلیفه، که همگی دست نشانده ترکان بودند، بر روی کار آمدند که به وسیله آنان یا از کار برکنار شدند یا به قتل رسیدند. بدین ترتیب، پس از کشته شدن متوکل، عظمت خلافت نیز از میان رفت و برای خلیفه جز نامی که بر سکهها ضرب یا در خطبهها خوانده میشد باقی نماند[۲۰].
متوکل به دنبال سختگیری بر پیروان عقاید و مذاهب دیگر، زندیقان و خرمدینان و مانویان و دهریان را تعقیب و امکان فعالیت مذهبی را از آنان سلب کرد؛ حتی اهل کتاب نیز گرفتار سختگیریهای او و از خدمت در دستگاههای دولتی و سوار شدن بر اسب محروم شدند و به دنبال فرمان متوکل در سال ۲۳۵ ق. مجبور شدند لباسهای مخصوصی، با نشانههایی برای شناسایی بپوشند و بر سردر خانههایشان تصویر ابلیس را به نشانه گمراهی خویش رسم نمایند. از دیگر حوادث دوران متوکل، شورش بطریقان ارمنستان در سال ۲۳۸ ق[۲۱]. بود که به دست بغای کبیر سرکوب شد.[۲۲].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۰۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۸۴؛ و نیز نک: مروج الذهب، ج۴، ص۱۸۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۹۶-۲۹۵؛ مروج الذهب، ج۴، ص۸۸.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۰۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۸۵۔۲۸۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۸۴؛ و قس: مروج الذهب، ج۴، ص۸۶.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۵۹۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۱۲.
- ↑ الکامل، ج۷، ص۵۵.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۰۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۳؛ الکامل، ج۷، ص۴۳.
- ↑ نک: الکامل، ج۷، ص۴۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۸۵-۴۸۶؛ الکامل، ج۷، ص۴۶-۴۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۳۴۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۰۶-۳۰۹؛ و قس: مروج الذهب که تنها به ولایتعهدی آن سه اشاره کرده است (ج ۴، ص۸۷).
- ↑ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ج۲، ص۷۰.
- ↑ مروج الذهب، ج۴، ص۱۱۵-۱۱۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹۲؛ التنبیه و الاشراف، ص۳۳۷.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۱۰.
- ↑ نک: الفخری، ص۳۸.
- ↑ قس: ابن اثیر که این واقعه را در حوادث سال ۲۳۷ ق. ذکر کرده است (الکامل، ج۷، ص۵۸).
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۱۲.