ولادت امام مهدی در معارف مهدویت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۲ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۴۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ولادت امام مهدی

جناب حکیمه خاتون، دختر امام محمد تقی (ع) روایت می‌کند: به درستی که خدای تعالی زمین را از امام و حجت خالی نخواهد گذاشت، حجتی که ناطق باشد یا ساکت، و خداوند دو امام را برادر قرار نخواهد داد مگر امام حسن و امام حسین (ع) (یعنی جعفر، برادر امام عسکری (ع) امام معصوم نیست)... سپس فرمود: من کنیزی در خانه داشتم که نام او "نرجس"[۱] بود. روزی امام عسکری (ع) به دیدن من آمده بود و نگاهی عجیب به او نمود. به حضرت عرض کردم اگر شما دوست دارید که این کنیز از آنِ شما باشد، او را برای شما قرار دهم؛ حضرت فرمود: خیر، اما از او در شگفت هستم! عرض کردم: از چه چیز تعجب کرده‌اید؟ فرمود: چون از این کنیز فرزندی متولد می‌شود که نزد خداوند بسیار ارجمند است و خدا به‌دست آن فرزند زمین را از عدل و داد پر می‌کند، آن گونه که از ظلم و جور پر شده است. جناب حکیمه خاتون عرض کرد، آیا این کنیز را به خانه شما بفرستم؟ امام عسکری (ع) فرمود: درباره این کار از پدرم امام هادی (ع) اجازه بگیر. حکیمه خاتون می‌گوید: من لباس‌های خود را پوشیده و به منزل امام هادی (ع) شرفیاب شدم و سلام نموده و خدمت حضرت نشستم. امام هادی (ع) سخن آغاز نمود و فرمود: ای حکیمه! نرجس را برای پسرم أبا محمد (امام حسن عسکری) بفرست. حکیمه گفت: اتفاقاً من نیز برای همین خدمت شما آمده بودم و می‌خواستم برای انجام این کار از شما کسب اجازه کنم. آنگاه امام هادی (ع) فرمود: ای بانوی با برکت! همانا خداوند تبارک و تعالی دوست دارد که تو را در پاداش این کار شریک گرداند و در آن خیر بزرگ تو را سهیم گرداند. حکیمه می‌گوید: من نیز درنگ نکردم و به خانه برگشته و نرجس خاتون را آراسته و به امام عسکری (ع) تقدیم نمودم و ازدواج حضرت را در خانه خود برقرار نمودم و پس از چند روز حضرت با جناب نرجس خاتون به خانه خود رفتند. پس زمانی که امام هادی (ع) از دنیا رفت و امام عسکری (ع) جانشین او شد، من هر روز به زیارت آن جناب می‌رفتم همان گونه که به زیارت پدرشان می‌رفتم و همیشه دعا می‌کردم که خداوند فرزندی به ایشان عنایت فرماید. روزی جناب نرجس خاتون به استقبال من آمده و خواست به رسم قدیم کفش‌های مرا از پای درآورد. من دست‌های او را بوسیدم و نگذاشتم و گفتم: اکنون تو دیگر سرور من هستی زیرا اکنون تو مادر حجت الهی هستی و سرور آسمان و زمین، و من هرگز نمی‌گذارم که کفش‌های مرا از پای درآوری و به من خدمت نمایی! بلکه من خدمت گذاری تو را به دیده منت انجام خواهد داد! امام هادی (ع) این سخن مرا شنید و مرا دعا کرده، فرمود: ای عمه خداوند تو را پاداشی نیکو عنایت فرماید. آنگاه من تا غروب خورشید نزد حضرت نشستم، سپس کنیزی را صدا زدم و گفتم لباس‌های مرا بیاور، می‌خواهم بروم. امام عسکری (ع) فرمود: ای عمه! امشب را نزد ما بمان، زیرا در این شب آن فرزند ارجمندی به دنیا خواهد آمد که حجت الهی است و خدای عزوجل زمین مرده را به دست او جانی تازه خواهد بخشید. این واقعه در شب جمعه، نیمه شعبان سال دویست و پنجاه هجری قمری بود. سپس از امام عسکری (ع) پرسیدم: از کدام یک از بانوان این فرزند به دنیا خواهد آمد، من که در نرجس خاتون نشانه‌ای از بارداری نمی‌بینم؟! حضرت فرمود: این مولد از نرجس به دنیا خواهد آمد و از کسی غیر او متولد نخواهد شد. حکیمه خاتون می‌گوید: نرجس خاتون را من بیش از همه کنیزان حضرت دوست داشتم، من به سوی نرجس رفتم و به دقت او را نظاره کردم اما باز هم هیچ نشانه‌ای از بارداری در او مشاهده نکردم! و دوباره خدمت امام (ع) آمدم و ماجرا را برای حضرت تعریف نمودم. امام عسکری (ع) تبسمی نموده و فرمود: هنگام صبح نشانه‌های بارداری را در او خواهی دید، زرا او مانند مادر حضرت موسی (ع) است که تا هنگام ولادت موسی هیچ اثری از حاملگی در او آشکار نبود، چون فرعون برای دست یابی به موسی شکم زنان باردار را می‌درید، فرزند من نیز شبیه حضرت موسی است، ما اوصیای الهی هستیم که در بطن‌ها قرار نمی‌گیریم و از ارحام نمی‌آییم، بلکه در پهلوها قرار می‌گیریم و نورهای خداوندی هستیم که ناپاکی و کثافت به ما تعلق نخواهد گرفت، (بنابراین تولد ما نیز مانند سایر مردم نیست و خارق العاده است). حکیمه خاتون می‌گوید: من نزد نرجس خاتون بازگشته و او را از سخنان امام عسکری (ع) آگاه کردم و احوال او را جویا شدم. او گفت: من نیز هیچ اثری از بارداری در خود نمی‌بینم!

سپس نماز مغرب و عشا را خواندم و با نرجس خاتون افطار نمودم و به رختخواب رفتیم، اما پیوسته مراقب او بودم و او نزد من در خواب بود. نیمه شب برای نماز شب برخاستم و نمازم را خوانده مدتی را به تعقیب نماز مشغول بودم و به پهلو دراز کشیدم و خوابم برد. اما یکباره هراسان از خواب بیدار شدم، از اتاق بیرون رفتم که ببینم فجر طلوع کرده است یا خیر و سپس بازگشته و دیدم نرجس خاتون هم چنان بی‌حرکت خوابیده است. نماز خود را خواندم و نرجس خاتون نیز برخاست و نماز خود را خواند و دوباره به خواب رفت.

من از این اوضاع بسیار متعجب و حیرت زده شده بودم و گمانی در ذهنم افتاد که ناگاه صدای حضرت ابو محمد امام حسن عسکری (ع) را از اتاق خودشان شنیدم که می‌فرمود: ای عمه! عجله نکن زیرا ولادت حضرت نزدیک شده است، من نیز نشستم و سوره سجده و یاسین را خواندم، در حال خواندن بودم که ناگاه نرجس خاتون را دیدم هراسان از خواب بیدار شده به سویش رفتم و او را در آغوش گرفتم و نام خداوند را بر او خواندم و از نرجس خاتون پرسیدم که چه احساسی داری؟ جواب داد آنچه را که سرورم بدان خبر داده بود (یعنی تولد حضرت قائم (ع)) اکنون پدیدار شده است. امام حسن عسکری (ع) از اتاق خود صدا زد: سوره "إنا انزلناه فی لیله القدر" را بر نرجس خاتون بخوان و من نیز شروع کردم به خواندن، ناگاه دیدم طفلی که در باطن نرجس خاتون است با من همراهی کرد و سوره انا انزلناه را قرائت می‌کند و به من سلام کرد. من از آنچه شنیدم ترشیدم. امام عسکری (ع) صدا زدند: ای عمه! از قدرت الهی شگفت زده مباش زیرا خدای عزوجل در خردسالی ما را به حکمت گویا می‌کند و در بزرگسالی حجت خود در روی زمین قرار می‌دهد. هنوز سخن امام عسکری (ع) به پایان نرسیده بود که جناب نرجس خاتون از پیش دیدگان من غایب شد و دیگر او را نمی‌دیدم، گویا میان من و او پرده‌ای آویخته‌اند. آنگاه شتابان و شیون زنان به سوی امام عسکری (ع) رفتم؛ حضرت فرمود: ای عمه! بازگرد که او را در جای خود خواهی یافت. من نیز به جای خود برگشته و دیری نگذشت که آن حجاب از میان من و نرجس خاتون برطرف شد و او را در هاله‌ای از نور دیدم، نوری که چشم‌ها را خیره می‌کرد و حضرت صاحب الامر (ع) را دیدم که به حالت سجده افتاده است و بر بازوی راستش نوشته شده بود: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا[۲][۳]؛ و زانوهای مبارکش را بر زمین نهاده و انگشتان اشاره خود را به سوی آسمان بلند کرده و می‌فرماید، «اشْهَدْ انَّ لَا اله الَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شریک لَهُ وَ أَنَّ جدی مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ وَأَنْ ابی امیرالمؤمنین» آنگاه یک یک سایر امامان را برشمرد تا به نفس مبارک خود رسید و فرمود: «اللَّهُمَّ انجر لی مَا وعدتنی وَ أَتْمِمْ لی امری وَ ثَبَتَ وطأتی وَ املاء بی‌الأرض قِسْطاً وَ عَدْلًا»؛ (بارالها! آن وعده‌ای که به من دادی به سرانجام برسان و امر (ظهور) مرا محقق نمای و مرا ثابت قدم دار و زمین را به واسطه من از عدل و داد پر کن و فرج شیعیان را به دست من قرار ده). سپس عطسه‌ای زد و فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین وَ صلی اللَّهِ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، عَبْدُهُ ذاکره اللَّهِ غیر مستنکف وَ لَا مستکبر»؛ (سپاس خدایی را سزات که پروردگار عالمیان است و صلوات خداوند بر محمد و خاندان او باد. ما بندگانی هستیم که یاد خدای می‌نمائیم و از فرمان وی سرپیچی نمی‌کنیم و بر خدای خود گردن کشی نمی‌نماییم، ستمکاران گمان می‌کردند که امر امامت از بین خواهد رفت، اما اگر اجازه داشتم شک و ریب را از بین می‌بردم (و بر همگان آشکار می‌نمودم که پس از امام حسن عسکری (ع) حجت الهی من هستم و زمین از خلیفة الله خالی نیست)!

آنگاه نوری از آن جناب به سوی آسمان‌ها تابیدن گرفت و آسمان را پر کرد و پرندگانی سفید رنگ از آسمان به سوی زمین نازل شدند و پر و بال خود را بر سر و تن آن جناب می‌سودند و به سوی آسمان پرواز می‌کردند. حکیمه خاتون می‌گوید: در آن هنگام حضرت امام حسن عسکری (ع) فرمود: ای عمه فرزندم را بردار و نزد من آور. من حضرت صاحب (ع) را برداشته و او را پاکیزه یافته و در پارچه‌ای پیچیده و نزد حضرت بردم و همان گونه که بر روی دست من قرار داشت به پدر بزرگوارش سلام نمود. امام حسن عسکری (ع) فرزند خود را گرفت. و در حالی که آن پرندگان سفید گرد سر مبارکش در پرواز بودند وی را بر دست چپ خود نشاند و با دست راست پشت او را گرفت و انوار او را مسح می‌فرمود و زبان مبارکش را بر دیدگان و کام او قرار داد و گوش مبارک حضرت را با زبان مطهرش مکید (تا به نور الهی ببیند و به ندای الهی بشنود و به زبان الهی سخن گوید) آنگاه حضرت قائم (ع) دیده‌های خود را گشود و امام حسن عسکری (ع) به او فرمود: ای فرزند من! به قدرت الهی سخن بگوی ای حجت الهی، ای یادگار انبیاء، ای نور برگزیدگان، ای پناه نیازمندان، ای آخرین وصی الهی، ای روشنی دیده پرهیزکاران! سپس حضرت مهدی (ع) لب به سخن گشود و شهادتین بر زبان جاری نمود و نام ائمه (ع) را برد و بر آنان صلوات فرستاد تا به نام خود رسید در آن هنگام امام حسن عسکری (ع) به حضرت مهدی (ع) فرمود: قرائت کن! و حضرت حجت (ع) در آغاز از گزند شیطان به خدا پناه برد و ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ گفت و خواند الگو:"متن حدث؛ (ما خواستیم که بر ضعیف شمردگان در زمین، منت نهیم و آنان را پیشوایان قرار داده و وارث [[[ملک]] زمین] قرار دهیم* و آنان را در دنیا به قدرت رسانده و فرعون و هامان و لشکریانش را به آن سزایی دچار سازیم که از آن بیم داشتند) سپس خواندن کتاب‌های آسمانی پیامبران پیشین را آغاز نمود و ابتدا صحف ابراهیم را به زبان سریانی خواند و کتاب ادریس، نوح، صالح را خواند و تورات موسی و انجیل عیسی را قرائت نمود و داستان انبیا را بیان نمود. سپس امام عسکری (ع) به من فرمود: ای عمه، بیا او را نزد مادرش باز گردان تا به وی سلام کند و از او شیر بنوشد. من او را نزد نرجس خاتون آوردم و او فرزند خود را شیر داد و دوباره حضرت را نزد پدرش آوردم. آنگاه امام حسن عسکری (ع) به حضرت نرجس خاتون فرمود که با فرزند خود وداع نما و به یکی از پرندگانی که برگرد سر او در پرواز بودند فرمود: او را بردار و از وی مراقبت کن و هر چهل روز او را نزد ما باز گردان و آن پرنده حضرت قائم (ع) را برداشت و به پرواز در آمد و بقیه مرغان نیز از پی او پریدند. امام حسن عسکری (ع) پشت سر او فرمود: تو را به آن کسی سپردم که مادر حضرت موسی ابن عمران فرزند خود را بدو سپرد! پس دیدم که جناب نرجس خاتون گریان شد و حضرت فرمود: گریه مکن، زیرا او از هیچ کسی جز تو شیر نخواهد نوشید و به زودی به تو باز گردانده خواهد شد. حکیمه خاتون می‌گوید: از امام حسن عسکری (ع) پرسیدم: این پرنده سفید چه بود؟ حضرت فرمود او "روح القدس" است که مأمور است با ائمه (ع) بوده و آنان را در کارهایشان پیروز کند و یاری بخشد و با علوم مختلف آنان را زینت بخشد.

امام عسکری (ع) گروهی از کنیزان خود را که می‌دانست رازدار هستند فرا خواند و حضرت را بدان‌ها نیز نشان داد. آن کنیزان آمدند و به حضرت حجت (ع) سلام کردند و حضرت را بوسه زدند و او را به خدای سپردند و بازگشتند. جناب حکیمه خاتون می‌فرماید: پس از چند روز دیگر برای دیدن ولی الله بی‌تاب شده بودم. به عیادت حضرت نرجس خاتون رفتم و دیدم در حجره نشسته. سلام کردم و در گوشه اتاق گهواره‌ای دیدم که پارچه‌ای سبز رنگ بر آن انداخته شده بود. به سوی گهواره رفتم و پارچه را از روی آن برداشته، دیدم حضرت ولی الله را که بر پشت خوابیده است و کمر و دست هایش را (در قنداق) نبسته‌اند. حضرت چشم‌های مبارکش را گشود و تبسم نمود و با انگشتان خود با من به نجوا پرداخت. من حضرت را برداشتم و به نزدیک دهان خود بردم و وی را بوسیدم، عطری دل انگیز از او به مشام می‌رسید که هرگز از آن خوشبوتر ندیده بودم. در آن حال امام حسن عسکری (ع) مرا صدا زد و فرمود: ای عمه! جوان مرا نزد من آور و من نیز او را نزد پدر برده و حضرت با وی مانند قبل به سخن پرداخت و پس از آن او را به مادرش برگرداندم، امام عسکری (ع) به من فرمود: ولادت حضرت مهدی (ع) را کتمان کن و با هیچ کس درباره او سخن مگوی تا خداوند زمان آن را برساند. پس از چهل روز حضرت حجت (ع) دوباره از آسمان به سوی مادرش بازگشت و حضرت امام حسن عسکری (ع) در پی من فرستاد. من خدمت آن جناب رفتم و دیدم که آن کودک در مقابل امام (ع) راه می‌رود و من رخساری نیکوتر از آن جناب ندیده بودم و زبانی فصیح‌تر از آن حضرت مشاهده ننموده بودم! گفتم: ای سرور من! این پسری دو ساله است؟! حضرت امام عسکری (ع) تبسم نمود و فرمود: هرگاه یکی از فرزندان انبیا و اوصیاء، ائمه خلق باشند، رشد و نمو آنان مانند سایر مردم نخواهد بود، آنان در یک ماه مانند فرزندی یک ساله خواهند بود و کودکان ما در شکم مادر به تلاوت قرآن می‌پردازند و در دوره شیرخوارگی عبادت پروردگار می‌نمایند و فرشتگان الهی در فرمان آنها خواهند بود و هر صبح و شام به زیارت آنان می‌آیند.

سپس جناب حکیمه خاتون فرمود: من پیوسته هر چهل روز یک بار آن جناب را مشاهده می‌نمودم تا اینکه در روزهای پایانی عمر شریف امام حسن عسکری (ع) روزی وی را چون جوان برومندی دیدم و او را نشناختم. به برادرزاده خود عرض کردم: این جوان کیست که مرا امر می‌کنید روبرویش بنشینم؟ حضرت فرمود: این جوان پسر جناب نرجس خاتون است، او پس از درگذشت من جانشینم خواهد بود و بدان که به زودی من از میان شما می‌روم و دار فانی را واع خواهم گفت، پس شما باید به سخن او گوش فرا دهید و از وی پیروی کنید. امام حسن عسکری (ع) پس از چند روز از دنیا رفت و من اکنون هر صبح و شام صاحب الامر (ع) را می‌بینم و جواب پرسش‌هایی که از من می‌شود، به من می‌فرماید و من به آنان می‌رسانم. به خدا سوگند گاهی پیش از آنکه از او سؤالی کنم، جواب پرسش مرا می‌فرماید و گاهی نیز برای مسئله‌ای که برایم پیش می‌آید جواب ارسال می‌نماید. جناب حکیمه خاتون فرمود: امام حسن عسکری (ع) فرموده فرزندم به همراه ملائکه به عرش الهی رفت و به حضور قرب الهی رسید و در پیش پروردگار به پا خواست. خداوند وحی فرمود: مرحبا به تو ای بنده من! تو دین مرا یاری خواهی کرد امر الهی را آشکار خواهی ساخت و بندگانم را هدایت می‌نمایی، همانا من برای (دوستی) تو بخشش می‌کنم و برای دوستی تو (عذاب‌ها و بلاها را) برطرف می‌کنم و به (حرمت) تو (گنهکاران را) می‌آمرزم و بر خاطر (دشمنی) تو (دشمنانت) را به عذاب گرفتار خواهم ساخت. سپس به ملائکه فرمان داد تا آن حضرت را در نهایت ملاطفت به پدرش باز گردانند و برای امام حسن عسکری (ع) پیام فرستاد که حضرت قائم (ع) تا زمان ظهور خود در پناه و حمایت و لطف الهی به سر خواهد برد و خداوند او را حفظ خواهد نمود و پس از ظهور، باطل را به دست او نابود کرده و دین خالص الهی را آشکار می‌سازم[۴].

امام عسکری (ع) پس از ولادت حضرت قائم (ع) سیصد گوسفند عقیقه نمود و میان شیعیان تقسیم نمود و سیصد من (معادل سه هزار کیلو) گوشت و سیصد من نان قربه الی الله در میان بنی هاشم پخش کرد و نامه‌هایی به سوی بعضی از وکلای خود نوشت و خبر ولادت حضرت را به آنان داد و آنان را امر به کتمان این خبر نمود و فرمود: ما فقط به کسانی که از نزدیکان ما و دوستان ما هستند خبر می‌دهیم تا همچنان که ما خوشحال شدیم، آنان نیز از ولادتش شادمان شوند. امام حسن عسکری (ع)، در روز سوم ولادت گروهی از اصحاب را فراخواند و حضرت قائم (ع) را بدان‌ها نمایان کرد و فرمود که او بعد از من امام شماست و جانشین من خواهد بود و او قائم آل محمد است که همگان بی‌صبرانه انتظار او را می‌کشند[۵].[۶]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. ر. ک: مادر حضرت مهدی (ع).
  2. «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.
  3. اسرا / ۸۱.
  4. نجم الثاقب، ص ۳۳، با تصرف.
  5. کمال الدین، ص ۴۳۱ – ۴۳۴.
  6. حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان. ص ۵۹۵.