تمیم بن اوس

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۵ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۰۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

تمیم بن اوس بن خارجه داری معروف به ابورقیه، راهبی از اهل فلسطین و در میان نصاری به عبادت و زهد معروف بود. او در سال نهم هجرت مسلمان شد و پیامبر اسلام دهی به نام عینون از روستاهای فلسطین را به وی بخشید. تمیم پس از اسلام آوردن به پیامبر(ص) گفت: "یا رسول الله! خداوند شما را بر کل زمین مبعوث کرده است، پس قریه‌ای از بیت لحم را به من ببخش". پیامبر(ص) نیز برای او سندی در این باره نوشت[۱].

در بعضی نقل‌ها آمده است که پیامبر(ص) روستای حبرون[۲] مرطوم و بیت عیون (از روستاهای بیت المقدس) و بیت ابراهیم را به تمیم بخشید[۳].

تمیم همراه پیامبر(ص) در غزوات شرکت کرد[۴] و از نظر عبادت به جایی رسید که گاهی شب را تا به صبح مشغول عبادت بود و قرآن را در هفت شب ختم می‌کرد و در بعضی نقل‌ها آمده که قرآن را در یک رکعت می‌خواند[۵]. او ردائی را به هزار درهم خریده بود که با آن نماز می‌خواند و در بعضی نقل‌ها آمده که حله‌ای را به هزار درهم خریده بود و در شبی که گمان می‌کرد شب قدر است، می‌پوشید[۶].

او این آیه را در تمام این شب مکرر می‌خواند و گریه می‌کرد: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ[۷].[۸].[۹]

تمیم و قصه گویی

او اولین کسی بود که برای پیامبر(ص) داستان نقل کرد و در زمان عمر[۱۰]، از او اجازه خواست تا به صورت ایستاده قصه گویی کند، که عمر به او اجازه داد [۱۱].

در بعضی نقل‌ها آمده است که از عمر اجازه خواست تا قصه گویی کند ولی عمر اجازه نداد ولی چون تمیم اصرار کرد، عمر گفت: "چه می‌خواهی بگویی؟" او گفت: "قرآن را برای آنها قرائت می‌کنم و آنها را به کارهای خیر دعوت و از کارهای بد نهی می‌کنم"[۱۲].[۱۳]

تمیم و خیانت

تمیم قبل از مسلمان شدنش، برای تجارت به مدینه رفت و آمد می‌کرد. در یکی از سفرها او و برادرش عدی، با یکی از مسلمانان به نام ابن ابی ماریه همسفر شدند، اما در بین راه او مریض شد و هنگامی که حال خود را خطرناک دید با دست خود وصیت نامه خویش را نوشت و اسامی اموال خود را نیز نوشته، در میان بار خود پنهان کرد و سپس بار و سرمایه خود را به تمیم و برادرش سپرد تا در مدینه به خانواده‌اش برسانند. چون آن دو، نصرانی بودند بار او را گشوده و آنچه را که قیمتی بود برداشتند و بقیه را به مدینه بردند. وقتی که بستگان ابن ابی ماریه بارش را بررسی کردند و بعضی از چیزهایی را که نوشته بود، نیافتند، به آن دو گفتند: مگر بیماری او طولانی شد و چیزی برای خود خرج کرده است؟ آن دو گفتند: نه، چند روزی بیشتر مریض نبود. آنها گفتند: مگر چیزی از او دزدیده‌اند؟ آن دو جواب دادند: نه. پس گفتند: مگر تجارتی کرده که زیان دیده باشد؟ آن دو گفتند: نه. گفتند: پس چه شده که برخی از وسایل او را در میان بارها نمی‌یابیم؟ آن دو گفتند: ما خبری نداریم؛ هر چه به ما سپرد به شما رسانیدیم.

بستگان برای حل این مسأله نزد رسول خدا(ص) رفتند[۱۴] و برای قضاوت بین آنان، آیات زیر نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِنْ بَعْدِ الصَّلَاةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لَا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلَا نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَمِنَ الْآثِمِينَ[۱۵]

پس از نزول آیات، رسول خدا نماز عصر را به جای آورد و سپس تمیم و عدی را خواند و ایشان را قسم داد، ایشان هم به خدا سوگند یاد کردند که غیر از این وسایل، چیزی به ما نسپرده است؛ پیامبر نیز ایشان را رها کرد و از آنان دست کشید. پس از مدتی یک ظرف نقره‌ای که با طلا آراسته شده بود و از مال ابن ابی ماریه بود، نزد آنان یافته شد. پس از شکایت دوباره بستگان ابن ابی ماریه، تمیم گفت: "این جام را از او خریده بودیم و فراموش کردیم که بگوییم". پس دوباره برای قضاوت نزد رسول خدا رفتند؛ در این هنگام این آیه نازل شد: ﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِينَ * ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ يَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَخطای یادکرد: برچسب تمام‌کنندهٔ </ref> برای برچسب <ref> پیدا نشدref>.

پس از نزول این آیات، دو نفر از نزدیکان ابن ابی ماریه قسم یاد کردند که آن دو نفر خیانت کرده، به دروغ قسم خورده‌اند و پیامبر(ص) فرمان داد که ظرف را به صاحبانش برگردانند. سپس تمیم به خیانت خود اعتراف کرد. پیامبر(ص) به تمیم فرمود: "وای بر تو!‌ ای تمیم! اسلام بیاور تا خداوند از تقصیرت بگذرد". تمیم نیز اسلام آورد ولی عدی بن بیداء، نصرانی از دنیا رفت[۱۶]. پس از آنکه تمیم مسلمان شد، همواره می‌گفت: خدا و رسولش راست گفتند و من ظرف را برداشته بودم و اینک به سوی او توبه و استغفار می‌کنم[۱۷].[۱۸]

تمیم و شنیدن ندای جن

در ابتدای بعثت رسول اکرم(ص) افراد بسیاری با شنیدن ندای جن از خواب غفلت بیدار و مسلمان شدند [۱۹]. تمیم می‌گوید: در بین راه شام شبی تنها در بیابانی به سر بردم. موقعی که آماده خواب شدم گفتم: امشب در پناه این وادی به سر می‌برم، ناگاه آوازی شنیدم که می‌گفت: به خدا پناه ببر که جن نمی‌تواند کسی را در پناه بگیرد، و بدان که فرستاده خدا پیامبر امی برانگیخته شده و ما در حجون با او نماز گزاردیم؛ دیگر کید و مکر شیاطین از میان برداشته شده و آنها به وسیله تیرها از آسمان‌ها رانده شدند؛ سوی محمد، فرستاده خدای جهانیان، برو[۲۰].[۲۱]

تمیم و عطای پیامبر

هنگامی که تمیم با افرادی از بستگانش و از جمله برادرش، نعیم، در مدینه حضور پیامبر(ص) رسیدند و اسلام آوردند، از رسول خدا(ص) خواستند که قسمتی از اراضی فلسطین را به قبیله آنها اختصاص دهد تا پس از آنکه تحت تصرف اسلام در آمد، ملک ایشان باشد.

پیامبر اسلام(ص) فرمود: "هر جا را می‌خواهید انتخاب کنید". پس در انتخاب محل به مشورت پرداختند. تمیم گفت: "بیت المقدس و روستاهای آن را پیشنهاد کنیم". ابوهند که یکی از همراهان وی بود، این سخن را رد کرد و گفت: "بیت المقدس فعلا پایگاه فارس است و با پیشرفت اسلام، پایگاه مسلمین خواهد شد، و معلوم نیست زمامداران وقت چنین محلی را به ما واگذار کنند". پس همگی اتفاق کردند که بیت جبرون و روستاهایش را بخواهند.

تقاضای خود را به پیامبر(ص) گفتند و آن حضرت قطعه پوست و دواتی خواست و این گونه نوشتند: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ این نوشته، چیزی است که محمد، فرستاده خدا، به تمیم داری و یارانش داده است؛ هرگاه خدا زمین را به او (پیامبر(ص)) بخشید، قریة بیت عینون و جبرون و مرطوم و بیت ابراهیم را با آنچه در این روستاها است، به طور قطع تا آخر روزگار به ایشان بخشیدم و ملک مسلم ایشان دانستم که پس از ایشان نیز مخصوص اولادشان باشد؛ هر کس در این باره ایشان را بیازارد، خدا او را بیازارد[۲۲].[۲۳]

تمیم و داستان جساسه

درباره تمیم‌داری، داستانی نقل شده که در میان محدثان، به داستان "جساسه" معروف است. ناقل داستان، فاطمه، دختر قیس و خواهر ضحاک بن قیس است. بر اساس این داستان، پیامبر(ص) مردم را در مسجد خود گرد می‌آورند که به سخنان این راهب تازه مسلمان گوش دهند تا بدانند آن چه که پیامبر(ص) درباره "دجال مسیح" گفته است، این تازه مسلمان، آن را به چشم خود دیده است.

فاطمه می‌گوید: به فرمان پیامبر دستور "الصلوة الجامعه" سر داده شد و مردم برای اقامه نماز به مسجد رفتند. پس از اقامه نماز، پیامبر روی منبر قرار گرفت و رو به مردم کرد و فرمود: "می‌دانید چرا شما را به مسجد دعوت کردم؟" مردم گفتند: خدا و رسول او آگاه هستند. پیامبر(ص) فرمود: "دعوت کردم که بدانید "تمیم داری"، نصرانی بود و الان اسلام آورده است. او داستانی را نقل می‌کند که با آنچه درباره مسیح دجال گفته‌ام، کاملا مطابق است. آن گاه پیامبر(ص) به تمیم، اجازه سخن گفتن داد و او گفت:

"من با گروهی که تعداد آنها به سی نفر می‌رسید و همگی از قبیله‌های "لخم" و "جذام" بودند، برای مسافرت، سوار کشتی شدیم. کشتی ما یک ماه تمام روی آب بود و سرانجام در کنار جزیره‌ای پهلو گرفت و ما به آنجا وارد شدیم. ناگهان با جنبنده‌ای پُر مو روبرو شدیم که جلو و عقب او مشخص نبود. از او پرسیدیم: تو کسیتی؟ او گفت: "من جاسه‌ام". گفتیم: جساسه چیست؟ او از شناساندن خود، خودداری کرد، ولی گفت: "وارد این دیر شوید؛ کسی در آن جاست که به ملاقات با شما علاقه‌مند است. او نام مردی را برد که گمان کردیم از شیاطین است، پس وارد دیر شدیم.

در آنجا انسان درشت هیکلی را دیدیم که تاکنون انسانی به آن بزرگی ندیده بودیم. دست‌های او با زنجیر به گردن، سپس به زانوها و پاها بسته شده بود. او خود را چنین معرفی کرد: "من مسیح دجالم. زمان آن نزدیک شده است که به من اجازه دهند تا بیرون بیایم و در روی زمین به سیر و سیاحت بپردازم. به من اجازه داده خواهد شد که به همه جا بروم جز مکه و مدینه. هر موقع بخواهم به یکی از این دو شهر وارد شوم، فرشتگان دست به شمشیر، مرا از ورود به آن دو شهر باز می‌دارند و در هر گوشه‌ای از آن دو شهر فرشتگان نگهبانی می‌کنند".

در این موقع، پیامبر(ص) با عصای چوبی که در دست داشت، به مدینه اشاره کرد و گفت: "مردم! این جا "طیبه" است. آیا من به شما درباره این مسیح دجال سخن نگفته بودم؟" مردم گفتند: آری.

سپس پیامبر(ص) فرمود: "گفتار تمیم داری مرا شگفت زده کرد؛ زیرا با آن چه که گفته بودم، موافق بود" [۲۴].[۲۵]

سرانجام تمیم

او در زمان پیامبر(ص) و دوران خلافت خلفا در مدینه ماند تا این که پس از کشته شدن عثمان، به فلسطین، سرزمین اصلی خود، بازگشت. او در سال چهلم هجری در شام و در قریة بیت جبرون از دنیا رفت[۲۶].[۲۷]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۴۴۲.
  2. حبرون یا حبری، قریه‌ای در بیت المقدس است که قبر حضرت ابراهیم(ع) در آن قرار دارد و بر اثر غلبه اسم ایشان، «الخلیل» نامیده شده است.
  3. الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، ج۷، ص۵۲.
  4. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ص۸۳۸.
  5. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۴۴۵.
  6. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۷۹؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۴۴۷.
  7. «آیا کسانی که به گناهان دست یازیده‌اند گمان دارند که آنان را همانند کسانی قرار می‌دهیم که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، به گونه‌ای که زندگانی و مرگشان همگون باشد؟! بد داوری می‌کنند!» سوره جاثیه، آیه ۲۱.
  8. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ص۸۳۸، الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۹۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۵۶.
  9. جوان هوشیار، جعفر، مقاله «تمیم بن اوس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۷۴-۱۷۵.
  10. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ۸۳۸.
  11. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۸۰.
  12. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۸۱.
  13. جوان هوشیار، جعفر، مقاله «تمیم بن اوس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۷۵.
  14. تفسیر جوامع الجامع، طبرسی، ج۱، ص۵۳۹-۵۴۰.
  15. «ای مؤمنان! چون مرگ یکی از شما در رسد گواه گرفتن میان شما هنگام وصیت، (گواهی) دو (مرد) دادگر از شما (مسلمانان) است و اگر سفر کردید و مصیبت مرگ گریبان شما را گرفت (و گواه مسلمان نیافتید) دو گواه دیگر از غیر شما (مسلمانان) است و اگر (به آنها) شک دارید آنان» سوره مائده، آیه ۱۰۶.
  16. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۷۳.
  17. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۷۰-۷۱.
  18. جوان هوشیار، جعفر، مقاله «تمیم بن اوس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۷۵-۱۷۸.
  19. مرحوم مجلسی در بحار (جلد اول) باب مفصلی به نام کسانی که از جن، خبر بعثت پیامبر(ص) را شنیده‌اند، آورده و از جمله آنها همین تمیم است.
  20. سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۳۱۷. بعضی از طبیعی مسلک‌ها می‌خواهند منکر جن شوند و دلیلی هم ندارند جز آنکه می‌گویند: ما به آن چه که با یکی از حواس احساس نمی‌کنیم، ایمان نداریم و آن را باور نمی‌کنیم. به ایشان باید گفت: بسیار چیزهاست که انسان آنها را نمی‌بیند و باور دارد؛ مثلا درد، در اعضا و جوارح انسان یافت می‌شود و دیده نمی‌شود، هر چند محل درد را زیر میکروسکوب مورد معاینه قرار دهیم. یا این که هر فردی دارای معلوماتی است می‌کند که صحت هر چند گفته مغز‌های را آن روشن و معاینه‌تر می‌کنیم شود، آن در آیات را نخواهیم زیادی یافت مطالبی. ولی از جن بیان مجید کرده، که و هر چیزهایی چه علم، به بیشتر آن نسبت پیشرفت داده است؛ از جمله، می‌فرماید: برای هر پیامبر دشمنانی از جن و انس قرار دادیم که بعضی گفتار بیهوده را به بعضی دیگر وحی میکنند، اگر خدا می‌خواست چنین نمی‌کردند. (انعام: ۱۱۲) پری را قبل از آدم از آتش مسموم و کشنده‌ای آفریدیم. (حجر: ۲۷) بگو که اگر پریان و آدمیان به اتفاق بخواهند مانند این قرآن بیاورند نمی‌توانند؛ هر چند یکدیگر را کمک کنند. (بنی اسراییل: ۸۸) هنگامی که موریانه‌ای عصای حضرت سلیمان(ع) را خورد و ایشان به زمین افتاد، آشکار شد که اگر بریان غیب می‌دانستند این شکنجه و عذاب را تحمل نمی‌کردند. (سبا: ۱۴) پری را از آمیخته‌ای از آتش آفرید. (الرحمان: ۱۵) ای گروه پریان و آدمیان اگر می‌توانید از گوشه و کنار آسمانها و زمین، درون و برون روید، بروید ولی جز با قدرت (خدایی) ممکن نیست. (الرحمان: ۳۳) جن و انس را جز برای پرستش نیافریدیم. (ذاریات: ۵۶) بگو به من وحی شده است که گروهی از جن گوش فرا دادند و گفتند که ما قرآنی شگفت شنیدیم، و ما می‌پنداشتیم که آدمی و جن درباره خدا دروغ نمی‌گویند. (جن: ۱ و ۵). پیغمبر و باران، عالمی دامغانی، ص۴۹۷).
  21. جوان هوشیار، جعفر، مقاله «تمیم بن اوس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۷۸.
  22. « بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما انطى محمد رسول الله لتميم الداري واصحابه اذا اعطاه الله الأرض اني انطيتكم بيت عينون وجبرون والمرطوم وبيت ابراهيم برمتهم وجميع ما فيهم نطية بت ونفذت وسلمت ذلك لهم ولا عقابهم من بعدهم ابد الابد فمن آذاهم فیه آذاه الله»؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۶۵-۶۶.
  23. جوان هوشیار، جعفر، مقاله «تمیم بن اوس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۷۹.
  24. صحیح مسلم، مسلم، ج۸، ص۲۰۵-۲۰۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۷۳.
  25. جوان هوشیار، جعفر، مقاله «تمیم بن اوس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۸۰-۱۸۱.
  26. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۳، ص۸۳۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۴۸۷.
  27. جوان هوشیار، جعفر، مقاله «تمیم بن اوس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۸۱.