مأمون

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۰۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

خلافت مأمون

مأمون عباسی، پس از کشتن برادرش امین در سال ۱۹۸ هجری قمری، به خلافت رسید و مقر حکومتی خویش را شهر مرو واقع در خراسان قرار داد. وی را از لحاظ شهامت و بزرگ منشی با توجه به علم و حکمتی که داشت ستاره درخشان بنی عباس می‌شناختند[۱]. این پیروزی مأمون بر برادرش امین در حقیقت غلبه ایرانیان بر ضد اعراب بود.؛ چراکه پس از این پیروزی، فضل بن سهل سرخسی به وزارت مأمون انتخاب شد. با توجه به خدمات ارزنده‌ای که مردم خراسان به مأمون کردند و موجبات رسیدن وی به خلافت را فراهم نمودند، مأمون در خراسان ماند و مرو را پایگاه خلافت خود کرد. حضور مأمون در خراسان و در میان ایرانی‌ها از یکسو و تلاش خراسانیان در رساندن مأمون به قدرت از سوی دیگر، زنگ خطری بود برای اعراب که نکند روزی خلافت عرب به پادشاهی عجم منجر شود. مأمون حتی برای خود وزیری ایرانی برگزید. از این رو خراسانی‌ها به خاطر این که مادر مأمون هم ایرانی بود، به وی علاقه داشتند.

مأمون پس از کشتن برادر، همه مشکلات خود را حل شده می‌دید و حتی می‌پنداشت که دیگر با مشکل خاصی مواجه نخواهد شد. غافل از این که با کشته شدن امین بر مشکلاتش افزوده شد.

سیاست مأمون این گونه بود که حکومتش را بر اساس شرع مقدس اسلام توصیف می‌کرد. او خود را خدمتگزار به اسلام می‌دانست و برای مردم نیز چنین وانمود می‌کرد که دوستدار چیزی است که آنان دوست دارند و متنفر از چیزی است که آنان از آن بیزارند و با دادن این شعارها شوری در دل مردم به ویژه اهالی خراسان ایجاد کرد. به‌طوری که مردمی که در دوره پدرش از ظلم و ستم به ستوه آمده بودند، مأمون را منجی خود می‌دانستند و می‌پنداشتند تسلط اعراب بر ایران خاتمه یافته است[۲]، و لیکن بر خلاف انتظارشان ادامه بی‌عدالتی و اندیشه متعصبانه عرب بر عجم ادامه یافت و همین موضوع سبب شد که مردم خیلی زود از مأمون روی گردان شدند و تنها راه نجات و ایجاد جامعه‌ای متعالی همراه با عدالت اجتماعی را در سایه حکومت فرزندان مولا علی(ع) می‌دیدند و خراسان که اولین پایگاه حکومت عباسیان بود، خیلی زود به کانونی برای مخالفان سیاسی و مذهبی عباسیان بدل شد[۳].

دلایل زیر از عوامل اصلی رویگردانی خراسانی‌ها از مأمون بود:

  1. فراموش کردن وعده‌هایی که مأمون داده بود.
  2. جنگ‌های خونین امین و مأمون و رفتاری که از مأمون نسبت به برادر و همچنین پیروانش دیده بودند.
  3. ظلم و ستم و جنایات مأمون نسبت به مردم که اوج این ظلم و ستم نهایتاً منجر به شهادت امام رضا شد[۴].

در اثر این مشکلات، مأمون که فردی زیرک و مکار بود، برای خاموش ساختن این قیام‌ها و نزدیک شدن دوباره به مردم و تثبیت پایه‌های لرزان حکومت خود به شخصیت امام رضا(ع) که محبوبیت زیادی در بین علویان داشتند تکیه کرد و ایشان را از مدینه به مرو دعوت نمود، تا با طرح واگذاری خلافت و یا ولایتعهدی به شخصیتی مانند امام رضا(ع) از شورش علویان بکاهد[۵]. پیداست که تفویض خلافت و یا ولایتعهدی به امام(ع) فقط یک تاکتیک حساب شده سیاسی بود و گرنه کسی که برای حکومت برادر خود را به قتل رسانده بود و در زندگی خصوصی از هیچ فسق و فجوری ابا نداشت، ناگهان چنین متدین نمی‌شود که از خلافت و سلطنت بگذرد؛ به طوری که گاهی می‌گفت انگیزه‌اش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودی اوست که با توجه به علم و فضل و تقوی امام رضا(ع) می‌خواهد مصالح امت اسلامی را تأمین کند و زمانی هم می‌گفت که او نذر کرده در صورت پیروزی بر برادر مخلوعش أمین، ولی‌عهدی را به شایسته‌ترین فرد از خاندان ابیطالب بسپرد[۶].[۷]

اعترافات مأمون در حضور امام رضا(ع)

مأمون در چند زمینه در پیشگاه امام رضا(ع) زبان به اعتراف گشود که از آن به اعترافات مأمون تعبیر می‌کنیم. روزی مأمون در مقام آن بر آمد که از امام رضا(ع) اعتراف بگیرد به اینکه عباسیان و علویان در درجه خویشاوندی با پیغمبر(ص)، با هم یکسانند، تا به گمان خویش، ثابت کند که خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است. مأمون رو به امام(ع) کرد و گفت: «ای ابوالحسن! من پیش خود اندیشه‌ای دارم که سرانجام به درست بودن آن پی برده‌ام؛ آن‌که ما و شما در خویشاوندی با پیامبر(ص) یکسان هستیم بنابراین، اختلاف شیعیان ما، همه ناشی از تعصب و سبک‌اندیشی است. امام(ع) فرمودند: این سخن تو پاسخی دارد که اگر بخواهی می‌گویم، وگرنه سکوت بر می‌گزینم. مأمون اصرار داشت که نظر امام(ع) را بداند، بنابراین امام(ع) در جواب از مأمون پرسید: بگو ببینم، اگر هم اکنون خداوند، پیامبرش محمد(ص) را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگاری دختر تو بیاید، آیا موافقت می‌کنی؟ مأمون پاسخ داد: سبحان الله، چرا موافقت نکنم، مگر کسی از رسول خدا(ص) روی بر می‌گرداند! آن‌گاه بی‌درنگ امام(ع) افزود: حال بگو ببینم، آیا رسول خدا(ص) می‌تواند از دختر من هم خواستگاری کند؟ مأمون در دریایی از سکوت فرو رفت و سپس بی‌اختیار چنین اعتراف کرد: آری به خدا سوگند که شما در خویشاوندی به مراتب به پیامبر(ص) نزدیک‌ترید تا ما»[۸].

همچنین روزی مأمون به امام رضا(ع) گفت: «من فضیلت و علم و پارسایی و عبادت تو را می‌دانم و تو را به خلافت شایسته‌تر می‌شناسم. حضرت فرمودند: افتخارم بندگی در آستان خداست، با زهد و پارسایی، امید نجات از شر دنیا را دارم و با پرهیز از حرام‌ها، به کامیابی و فوز اخروی امیدوارم، و با تواضع در دنیا، امید به رفعت و بزرگی نزد خداوند دارم».

بارها مأمون در اعترافی واضح به دانایی و علم امام رضا(ع) گفت: هَذَا خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُهُمْ وَ أَعْبَدُهُمْ (این شخص - ابالحسن - بهترین انسان روی زمین و داناترین و عابدترین آنهاست). روزی مأمون از رجاء بن ضحاک پرسید: حال و رفتار ابالحسن در طول راه (مدینه تا طوس) چگونه بود؟ رجاء، وقتی به دعاها، عبادت‌ها و نمازهای حضرت در طول راه اشاره کرد، مأمون گفت: ای پسر ضحاک! او بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است، مبادا آنچه را در طول راه از او مشاهده کرده‌ای برای دیگران بازگو کنی، چون می‌خواهم فضل او جز از زبان من آشکار نشود»[۹].[۱۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الآداب السلطانیه، ص۲۱۰ تا ص۲۱۲.
  2. تاریخ تمدن اسلامی، ج۲، بخش ۴، ص۴۳۸-۴۴۰.
  3. امپراطوریة العرب، ص۶۴۹.
  4. زندگی سیاسی هشتمین امام(ع)، بخش شرایط و علل بیعت ۲.
  5. نجوم الزاهرة، ج۲، ص۲۰۱-۲۰۲؛ تاریخ الخلفاء، ص۳۰۸.
  6. الفصول المهمة، ص۲۴۱؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۳۶؛ اعلام الوری، ص۲۲۰؛ بحار الانوار، ج۴۹، ص۱۴۳-۱۴۵؛ اعیان الشیعه، ج۴، بخش دوم، ص۱۱۲.
  7. محمدی، حسین، رضانامه ص ۲۸۶.
  8. عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۸۳؛ کنز الفوائد، ص۱۶۶؛ مسند الامام الرضا(ع)، ج۱، ص۱۰۰.
  9. عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۸۳، ترجمه، آقا نجفی اصفهانی؛ بحارالانوار، ج۴۹، ص۹۵.
  10. محمدی، حسین، رضانامه ص ۷۸.