بحث:بیعت عقبه دوم
مقدمه
- یک سال پس از بیعت عقبه اول، حدود هفتاد مرد و دو زن از مردم یثرب به مکه آمدند و در همان محل با رسول خدا(ص) ملاقات و با ایشان بیعت کردند. در این بیعت بود که زمینه هجرت آن حضرت به یثرب فراهم شد. مواد این بیعت با بیعت عقبه اول متفاوت بود. در اینجا مسئله دفاع و جهاد مطرح شد و پیغمبر اکرم(ص) فرمود: "با شما بیعت میکنم بر اینکه همانگونه که از زنان و فرزندان خود دفاع میکنید، از من نیز دفاع کنید"[۱][۲].
- عبادة بن صامت میگوید: "ما با رسول خدا(ص) بیعت کردیم تا در رکابش بجنگیم و در سختی و راحتی، نشاط و خستگی، فرمانبردارش باشیم و آنکه او را بر خود برگزینیم... و در راه خدا از سرزنش سرزنش کنندگان نترسیم"[۳]. در پایان، تمام مردان، دست در دست رسول خدا(ص) نهادند و بیعت کردند[۴] و زنان هم با همان شرط بیعت کردند، بدون اینکه حضرت با آنان مصافحه کند[۵][۶].
- در این بیعت، مسئله "دفاع" نیز مطرح شد. در واقع، این قبیل بیعت، گذشته نیز سابقه داشت و در زمان جنگ، افراد قبیله با "قائد" خود بیعت میکردند. نکته تازه اینکه این بار، مسئله، جنبه قبیلهای نداشت و افراد مسلمان شده از همه قبایل، یک جبهه واحد دینی - سیاسی را تشکیل میدادند [۷].
- نتیجه این بیعت و وفاداری، ایجاد انضباط و تشکل سیاسی و در نهایت حکومت نبوی(ص) بود[۸].
- البته بیعتها و اعلام وفاداریهایی هم که به صورت انفرادی پس از بیعت عقبه گزارش شده است، بیشتر بر اساس پذیرش بر اسلام، هجرت و جهاد بود؛ اما پس از فتح مکه، فقط بر اساس پذیرش اسلام و جهاد بوده است[۹][۱۰].
خشکسالی و دعای پیغمبر(ص)
فشارهای سخت و توانفرسایی که در آن روزهای غمانگیز بر پیامبر اکرم(ص) وارد میشد، موضعگیری منفی قبیله ثقیف و گستاخی قریش در آزار و اذیّت رسول خدا(ص)، پیامبر رحمت را چنان در تنگنا قرار داد که لب به نفرین گشود. خشکسالی سخت و سهمگینی مردم مکّه را در تنگنا قرار داد. چنان که به خوردن گوشت سگ و مردار، خون و پوست خشکیده، استخوانهای سوخته و گوشت مردگان زیر خاک روی آوردند و مادران، فرزندان و گوشه خود را برای سدّ جوع توان فرسا خوردند.
با آمدن سال یازدهم، ابو سفیان به پیامبر(ص) پناه آورد و گفت: ای محمّد؛ تو خود بر پیوندهای خویشاوندی تأکید نمودهای. قوم و قبیله تو از گرسنگی هلاک شدند. اینک برایشان دعا کن. پس رسول خدا(ص) دعا فرمود. با دعای آن حضرت، عذاب و رنج طاقتفرسای مردم برطرف شد. خداوند فرمود: ﴿إِنَّا كَاشِفُو الْعَذَابِ قَلِيلًا إِنَّكُمْ عَائِدُونَ﴾[۱۱].
ما این عذاب را اندکی از شما برمیداریم (ولی) شما در حقیقت باز از سر میگیرید. آمدن ابوسفیان به نزد پیامبر(ص) تأکید بر این مطلب است که مشرکان، به حقّانیت آیین حضرت اعتقاد داشتند، امّا از روی استکبار، برتریطلبی، سرکشی و حفظ امتیازهای ظالمه خویش انکار میکردند.
از سوی دیگر پاسخ مثبت پیامبر(ص) به درخواست ابوسفیان فقط به خاطر پیوندهای خویشاوندی نبود،؛ چراکه پیوند حقیقی همه انسانها، اسلام است و بر همین اساس همگان با هم برادر میشوند. رسول خدا(ص) میخواست دلیل دیگری بر حقّانیت آیین خویش در اختیار او قرار دهد و حجّت را بر وی و مردم قریش که شاهد ماجرا بودند، تمام کند. از سوی دیگر به کسانی که مصالح دنیایی چندانی ندارند، فرصت دهد تا به دور از جوّ ساختگی و فضای متلاطم و کاذب جامعه، در این باره اندیشه کنند.[۱۲].
دعوت قبایل
رسول خدا(ص) فرصت را در موسم حج غنیمت میشمرد و آیین خود را به تکتک قبایل عرضه میکرد تا با پذیرش اسلام، در زمینه نشر و تأیید و حمایت و یاری آن بکوشند. هرگاه میشنید، مسافری صاحب نام و شرف، وارد مکّه شده است، به هر طریقی به سراغ او میرفت و او را به اسلام دعوت میکرد. عمویش ابو لهب همواره به دنبالش روان بود و از مخاطبان وی میخواست که به سخنانش گوش ندهند و از او پیروی نکنند. چنان که برادرزادهاش را به جنون و جادو، و شعر و شاعری متهم میکرد.
در اغلب اوقات مردم سخنان قریش را میپذیرفتند: به خاطر ترس از نفوذ و قدرت قریش یا حفظ مصالح و پیوندهای اقتصادی خود در مکّه خصوصا در موسم حج و بازار عکّاظ. چنان که اقدامات تخریبی ابو لهب در این میان بیشترین تأثیر را داشت. چه او عموی پیامبر(ص) بود و از همگان بیشتر او را میشناخت.
البته این تلاشهای رسول خدا(ص) چندان بیتأثیر هم نبود، بلکه در آینده خصوصا پس از فتح مکّه نقش مهمّی در گسترش اسلام داشت. مورّخان تصریح کردهاند که مردم عرب منتظر اسلام قریش بودند؛ زیرا آنها امام مردم، اهل حرم و فرزندان اسماعیل بودند و احدی منکر این امتیازات نبود. آنگاه که مکّه فتح شد و قریش دستهای خود را به نشانه تسلیم در مقابل آیین محمّد(ص) بالا برد، مردم عرب گروه گروه به آیین مسلمانی درآمدند[۱۳].
گاهی اوقات که پیامبر(ص) قبائل را به اسلام دعوت میکرد، با زشتترین واژهها او را رد میکردند و میگفتند: خانواده و خویشاوندانت ترا بهتر میشناسند که از تو پیروی نکردهاند[۱۴]. این نشان میدهد که فقط ترس از قریش مانع ورود دیگران به اسلام نبوده است، بلکه عوامل دیگری هم در این میان دخالت داشته است. از سوی دیگر جنبش تبلیغی پیامبر اکرم(ص) و دعوت قبایل به اسلام و مسافرتهای متعدد حضرت نشانگر ضعف و بیاعتباری این منطق است که میگوید: بر صاحب دعوت است که در خانه خویش بنشیند تا مردم به سراغ او بیایند.[۱۵].
دعوت فرزندان عامر بن صعصعه
یکی از حوادثی که در خلال دعوت قبایل روی داد، گفتگویی است که پیامبر اکرم(ص) با فرزندان عامر بن صعصعه داشت. بدین ترتیب که: رسول خدا(ص) نزد فرزندان عامر رفت و آنان را به توحید دعوت و نبوّت خویش را بر آنان عرضه داشت. مردی از میان آنان به نام: بیحرة بن فراس به اطرافیان گفت: به خدا قسم؛ اگر میتوانستم این جوان قریش را در اختیار داشته باشم، عرب را به کمک او میخوردم! سپس به پیامبر(ص) چنین گفت: اگر با تو بیعت کنیم و به یاری تو برخیزیم و خداوند ترا بر دشمنانت پیروز گرداند، آیا این کار پس از تو، ما را خواهد بود؟ پیامبر(ص) در پاسخ او فرمود: این کار در اختیار خداوند است، آن را هرکجا بخواهد، قرار میدهد. بیحره گفت: آیا به خاطر تو گلوهایمان را هدف تیر عرب قرار دهیم و آنگاه که خداوند ترا پیروز گرداند، کار مال دیگران باشد؟ برو که ما را به کار تو حاجتی نیست.
بدین ترتیب فرزندان عامر از پذیرش اسلام سرپیچی کردند و آنگاه که مردم به مناطق خود بازگشتند، نزد شیخ قبیله رفتند. پیر از آنان درباره حوادثی که در موسم حج روی داده بود، پرسید. گفتند: جوانی از قریش، یکی از بنی عبد المطلب، نزد ما آمد که گمان میبرد، پیامبر است، از ما میخواست که او را حمایت کنیم و با او بپا خیزیم و او را با خود به سرزمین خویش بیاوریم.
پیر دست خود را بر سر زد و گفت: ای فرزندان عامر؛ آیا میتوان تلافی کرد؟ آیا میشود، آنچه را از دست دادهایم، دوباره به دست آوریم؟ سوگند به آنکه جان فلانی در دست اوست، هرگز خاندان اسماعیل به دروغ مدّعی نبوّت نشدهاند. ادّعای او قطعا حقّ است. عقل شما کجا بود؟![۱۶]چنین حادثهای میان پیامبر اکرم(ص) و قبیله کنده هم پیش آمد[۱۷].[۱۸].
پیمان عقبه دوم
مصعب، میان کوچههای مدینه و در جلسات مردم آن سامان به تبلیغ آیین رسالت میپرداخت. وی با تلاوت آیات قرآن دل و اندیشه آنان را نرم میساخت و عده زیادی از مردم را به رسالت اسلامی مؤمن ساخت. مردم مدینه پس از اسلامآوردن، شور و اشتیاق فراوانی جهت دیدار با پیامبر(ص) و بهرهمندشدن از چشمه زلال الطافش نشان دادند و از آن جناب، درخواست نمودند تا به مدینه هجرت نماید. با نزدیک شدن موسم حج سال دوازدهم بعثت، کاروانهای حاجیان به همراه نمایندگان مسلمانان که تعدادشان به هفتاد و سه مرد و دو زن میرسید، از مدینه خارج شدند. رسول خدا(ص) با آنان قرار گذاشت که شبانگاه اواسط ایام تشریق در محل عقبه دیداری مخفیانه با آنان داشته باشد. قبل از سپری شدن یکسوم شب، مسلمانان دور از چشم مردم از پناهگاههای خود بیرون آمده و در انتظار رسول خدا(ص) گردهم آمدند. پیامبر اکرم(ص) به اتفاق چند تن از اعضای خاندانش در عقبه حضور یافت و جلسه تشکیل شد و مسلمانان به گفتوگو پرداختند سپس رسول خدا(ص) به ایراد سخن پرداخت و آیاتی از قرآن کریم را تلاوت کرد و به درگاه خداوند دعا کرد و مردم را به گرایش به اسلام تشویق فرمود. اینبار بیعت بهگونهای صریح و روشن و کامل، براساس تمام شئون اسلام و احکام آن و صلح و جنگ باهم انجام پذیرفت و رسول خدا(ص) فرمود: به این شرط با شما بیعت میکنم که همانگونه که از زنان و فرزندانتان دفاع میکنید، از من نیز دفاع کنید.
سپس بهپا خاستند و با رسول اکرم(ص) بیعت کردند. مسلمانان مدینه (پس از این بیعت) اندکی احساس بیم و هراس کردند. ابو الهیثم بن تیهان به پیامبر عرضه داشت: میان ما و یهودیان عهد و پیمانهایی وجود دارد و اکنون که با شما بیعت کردهایم باید آنها را نادیده بگیریم. اگر ما این کار را انجام دادیم سپس خداوند به شما نصرت و پیروزی عنایت کرد آیا امکان دارد به زادگاهت بازگردی و ما را تنها بگذاری؟ رسول خدا(ص) لبخندی زد و فرمود: من با هرکسی که شما با او سرجنگ داشته باشید میجنگم و با هرکسی از در آشتی درآیید، آشتی میکنم.[۱۹]
سپس فرمود: «دوازده نماینده از میان خود برگزینید تا به امور مربوط به مردم رسیدگی کنند» آنان نیز ۹ تن از خزرج و سه تن از أوس، انتخاب کردند، حضرت به آنان فرمود: شما همانگونه که حواریون در قبال عیسی بن مریم مسئولیت قوم خود را برعهده داشتند نسبت به امور مربوط به قوم خود مسئول هستید و من نیز در برابر قوم خود مسئولم.[۲۰] رسول خدا(ص) با رهنمودهای حکیمانه و بهکارگیری کلیه امکانات و با دوراندیشی و آگاهی سیاسی فوق العاده، رسالت خویش را به پیش برد و در همه این موارد، از حمایت وحی الهی نیز برخوردار بود. اکنون باید کسانی که با آن حضرت بیعت کرده بودند بیآنکه با مشرکین درگیر شوند به دیار خود باز میگشتند؛ زیرا خداوند اجازه جنگ به آنها نداده بود. قریش از گردهمایی اهل مدینه با پیامبر(ص)، احساس خطر نمود از این رو بهسرعت بهخود آمد تا از تماس آنها با پیامبر اکرم(ص) جلوگیری کند، ولی هنگام ورود، با حضرت حمزه و علی(ع)، که نگهبانی و حراست اجتماع عقبه را برعهده داشتند، روبرو شده و با شکست و ناکامی بازگشتند.[۲۱].[۲۲]
منابع
پانویس
- ↑ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۴۲؛ اعلام الوری، ج ۱، ص ۱۴۲؛ دلائل النبوه، ج ۲، ص ۴۴۳ و عیون الاثر، ج ۱، ص ۱۹۱.
- ↑ فرخی، محمد رضا، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۴۶.
- ↑ دلائل النبوه، ج ۲، ص ۴۵۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۵۳ و السیرة النبویه، ج ۱، ص۴۵۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۷۲؛ حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۲۶۸؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۵۴؛ احمد ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۳۶۴ و السیرة النبویه، ج ۱، ص ۴۴۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۷-۸.
- ↑ فرخی، محمد رضا، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۴۷.
- ↑ تاریخ تحول دولت و خلافت، ص ۳۲.
- ↑ فرخی، محمد رضا، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۴۷.
- ↑ البخاری، صحیح، ج ۵، ص ۹۷؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۶، ص ۲۷ و احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۳، ص ۴۶۹.
- ↑ فرخی، محمد رضا، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۲۴۷.
- ↑ «ما اندکی عذاب را (از شما) میگردانیم (اما) بیگمان شما (به آیین خود) باز میگردید. ترجمه قرآن ۵۱۵» سوره دخان، آیه ۱۵.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۰۸.
- ↑ بنگرید: الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۸۶- ۲۸۷.
- ↑ سیره حلبی، ج۲، ص۳.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۰۹.
- ↑ بنگرید: سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ الثقات، ج۱، ص۸۹- ۹۱؛ الروض الانف، ج۱، ص۱۸۰؛ حیاة الصحابة، ج۱، ص۷۸- ۷۹؛ دلائل النبوه (ابو نعیم)، ص۱۰۰؛ حیاة محمّد، ص۱۵۲؛ بهجة المحافل، ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۴۱۰.
- ↑ «الدَّمُ الدَّمُ وَ الْهَدْمُ الْهَدْمُ أُحَارِبُ مَنْ حَارَبْتُمْ وَ أُسَالِمُ مَنْ سَالَمْتُمْ»؛ سیره نبوی، ج۱، ص۴۳۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۱؛ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۲؛ سیره نبوی، ج۱، ص۴۴۳؛ مناقب، ج۱، ص۱۸۲.
- ↑ تفسیر قمی، ج۱، ص۲۷۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۴۴.