اقرع بن حابس

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۱۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل اقرع بن حابس (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

نام و نسب او ابوبحر[۱] اقرع بن حابس بن عقال بن زید مناة بن تمیم می‌باشد[۲]. نام او در اصل “فراس” بوده و علت نام‌گذاری او به اقرع به این دلیل است که مقداری از موی جلوی سرش ریخته بوده است و قرع به معنای ریختن مو می‌باشد[۳]. از دیگر خصوصیات ظاهری او این بود که پای چپش کمی می‌لنگیده و حصین بن قعقاع که با وی دشمنی داشته، درباره وی چنین گفته است: همانا تو کسی هستی که مقداری از موی سرت ریخته و پای چپت می‌لنگد[۴][۵].

جایگاه اجتماعی و اخلاق او

با اینکه اقرع بن حابس از قبیله بنی تمیم بود اما قبل از اسلام مجوسی بوده است[۶] و در عین حال مردم او را مردی شریف و خوش سابقه می‌دانسته‌اند[۷] و او را در اختلاف‌ها بین خود حکم قرار می‌دادند و به رأی و نظرش به دیده قبول و احترام می‌نگریستند[۸]. هنگامی که مسلمان شد نیز محترم بود[۹] و رسول گرامی اسلام(ص) او را مأمور جمع‌آوری زکات از طایفه بنی‌حنظله کرد[۱۰]. هنگامی که علی بن ابی‌طالب(ع) از یمن، ذهبیه‌ای (هدیه گران قیمتی از خاک طلا) برای پیامبر اسلام(ص) فرستاد، حضرت آن را بین چهار نفر تقسیم فرمود که یکی از آن چهار نفر، اقرع بن حابس بود[۱۱]. روزی پیامبر اکرم(ص) حسن یا حسین بن علی(ع) را روی زانوی مبارک خود نشانیده بود و می‌بوسید، در این هنگام اقرع بن حابس نزد حضرت آمد و تا این صحنه را دید، گفت: “من ده پسر دارم ولی تا کنون حتی یکی از آنان را نبوسیده‌ام!” پیامبر(ص) به او فرمود: “هر کس رحم نکند به او نیز رحم نخواهد شد”[۱۲][۱۳].

دریافت سهم ﴿مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ

هنگامی که در سال هشتم هجری به قبیله هوازن خبر رسید که رسول اکرم(ص) و مسلمین مکه را فتح کرده‌اند ترس و وحشت بر دلشان حاکم شد. پس نزد مالک بن عوف نصری جمع شدند و پس از مشاوره تصمیم گرفتند که به همراه اموال و زنان و فرزندان خود به جنگ با مسلمانان بروند، تا کسی فکر فرار نکند و هر جنگجویی با دیدن همسر و فرزندان و اموال خود با انگیزه بیشتری به جنگ بپردازد. پس وارد سرزمین اوطاس شدند. این در حالی بود که رسول گرامی اسلام(ص) همراه با دوازده هزار نفر از مسلمین به سوی آنان می‌آمدند؛ ده هزار نفر همراه ایشان برای فتح مکه آمده بودند و دو هزار نفر دیگر هم پس از فتح مکه به مسلمین ملحق شدند. در اولین لحظات روز، قبیله هوازن به ناگاه از هر سو مسلمانان را تیرباران کردند. گروهی که در مقدمه لشکر قرار داشتند و در میان آنها تازه مسلمانان مکه بودند، فرار کردند و این امر سبب شد که باقیمانده لشکر به وحشت افتاده و فرار کنند. خداوند متعال در قرآن کریم در این باره می‌فرماید: ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ الله فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ[۱۴]. در این حال، تنها رسول خدا(ص) با پنج تن از بنی عبدالمطلب و علی بن ابی‌طالب(ع) باقیمانده بودند و کارزار می‌کردند. علی(ع) به سختی نبرد می‌کرد و عباس دهانه مرکب رسول خدا(ص) را گرفته بود. در این هنگام رسول اکرم(ص) به عباس که صدای بلند و رسایی داشت، دستور داد فوراً از تپه‌ای که در آن نزدیکی بود بالا رود و فریاد بزند: “ای گروه مهاجران و انصار؛ ای اهل بیعت شجره؛ و ای اهل بیعت رضوان! به سوی پیامبر بشتابید که او اینجاست”. هنگامی که مسلمین صدای عباس را شنیدند لبیک‌گویان بازگشتند و از هر جانب به سپاه دشمن حمله سختی کردند تا اینکه دشمن شکست خورد. سپس مسلمانان فراری در کنار رسول اکرم(ص) جمع شدند، در حالی که اسرا و غنایم جمع شده نیز در محضر ایشان بودند. علی(ع) در آن روز سخت‌ترین جراحات‌ها و آسیب‌ها را دیده بود و کسی مانند او مجروح نشده بود. شش هزار نفر از زنان و فرزندان قبیله هوازن و حیوانات بسیاری از آنان به عنوان غنایم جنگی نزد رسول خدا(ص) حاضر بود که حضرت بیشتر غنایم را میان مسلمین تقسیم فرمود. سپس نمایندگان و رئیس قبیله هوازن نزد رسول گرامی اسلام(ص) آمده و اسلام را پذیرفتند و به حضرت عرض کردند: ای رسول خدا! به ما بلایی رسیده که بر تو پوشیده نیست، پس بر ما منت گذار و با فضل و کرمت زنان ما را که عمه‌ها و خاله‌های خودت می‌باشند (بر ما ببخش) و باز پس ده. (اشاره به ایامی دارد که رسول خدا(ص) در سنین طفولیت، بین آنان نزد دایه‌اش بودند) و اگر کسی اندروید مانند حارث بن ابی شمر یا نعمان بن منذر هم در بین ما شیر می‌نوشید و سپس ما به چنین بلایی گرفتار می‌شدیم از او امید محبت داشتیم و او اهل ما را به ما بر می‌گرداند در حالی که تو بهترین سرپرستان هستی. حضرت از آنها پرسیدند: آیا فرزندان و زنانتان برایتان عزیزترند یا اموالتان؟ آنها گفتند: ای رسول خدا(ص) اگر ما را بین اموال و زنانمان مخیر کنی، البته زنان و فرزندانمان برای ما عزیزترند. حضرت به آنها فرمودند: “پس هرچه سهم من و فرزندان عبدالمطلب است بر شما می‌بخشم. برای آزادی بقیه زنان و فرزندان بعد از نماز ظهر نزد من بیایید و خواسته خود را بگویید تا آنها را هم بر شما ببخشم”. پس هنگامی که حضرت نماز ظهر را با مسلمین خواند آنان آمدند و به همان نحو، خواسته خود را بیان کردند. حضرت رو به سوی مردم کرده و فرمودند: “من سهم خود و بنی عبدالمطلب را بر شما (سائلین) بخشیدم”. مهاجرین با دیدن این عمل حضرت گفتند: هر چه سهم ماست به رسول خدا(ص) بخشیدیم. انصار نیز گفتند: هر چه سهم ماست به رسول خدا(ص) بخشیدیم. در این هنگام اقرع بن حابس گفت: “اما من و طایفه بنی‌تمیم سهم خود را نمی‌بخشیم”. عیینة بن حصن هم گفت: “من و طایفه بنی فزاره نیز نمی‌بخشیم”. عباس بن مرداس نیز گفت: “من و بنی‌سلیم نیز نمی‌بخشیم”. در این لحظه طایفه بنی‌سلیم گفتند: بلکه هر چه سهم ماست برای رسول خداست! در این هنگام رسول خدا(ص) فرمودند: “هرکس درباره اسرا از حق خود بگذرد، به جای هر اسیری که برگردانده شود سهمی از غنایم داده می‌شود. مسلمانان چون چنین دیدند زنان و فرزندان را برگرداندند و در آخر، رسول خدا(ص) اموال را بین مسلمین تقسیم فرمودند[۱۵]. رسول اکرم(ص) به هر یک از بزرگان عرب که جزو ﴿مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ بودند، سهمی عطا کردند تا بدان وسیله به دین اسلام میل بیشتری پیدا کنند و این کار مایه هدایت آنان شود که در میان آنان به اقرع بن حابس[۱۶] اصد شتر عطا فرمودند[۱۷][۱۸].

اسلام آوردن اقرع بن حابس

پس از فتح مکه، اقرع بن حابس همراه با عطارد بن حاجب، زبرقان بن بدر، قیس بن عاصم و جماعتی از اشراف بنی‌تمیم[۱۹] وارد مسجدالنبی(ص) شد و پیامبر اکرم(ص) را از پشت حجره با صدایی بلند صدا زد. این صدا زدن به گونه‌ای بود که حضرت از فریاد او اذیت شد و پنج آیه ابتدای سوره حجرات در این باره نازل شد[۲۰]. سپس اقرع بن حابس[۲۱] فریاد زد: “ای محمد! تحسین من بسیار نیکو و مذمت من بسیار زشت است”[۲۲]. حضرت از خانه خارج شد و فرمود: “خدای عزوجل نیز چنین است”[۲۳]. حضرت به آنها فرمودند: “چه می‌گویید”؟ آنها گفتند: ما افرادی از قبیله تمیم هستیم، شاعر و سخنگوی خودمان را آورده‌ایم تا با شما سخن بگوید”. رسول خدا(ص) فرمود: “برای شعر و شاعری برانگیخته نشده‌ام و به افتخار کردن هم مأمور نگشته‌ام؛ هر چه دارید بیاورید”. اقرع بن حابس به جوانی از خودشان گفت: “برخیز و فضایل خود و طایفه‌ات را بیان کنه، جوان به پا ایستاد و گفت: الحمد لله الذی جعلنا خیر خلقه و آتانا اموالا نفعل فیها مانشاء فنحن خیر من اهل الارض، اکثرهم سلاحا، فمن انکر علینا قولنا فلیأت بقول احسن من قولنا و بفعال هو افضل من فعالنا؛ ستایش مخصوص خدایی است که ما را بهترین مخلوق قرار داده و به ما اموالی داده که هر طور بخواهیم مصرف می‌کنیم؛ بنابراین ما بهترین جمعیت روی زمین هستیم که اسلحه ما از همه بیشتر است. هر کس منکر گفتار ماست گفتاری بهتر از گفتار ما و کرداری برتر از کردار ما بیاورد. پیامبر اکرم(ص) به ثابت بن قیس بن شماس انصاری که سخن‌گوی حضرت بود، فرمود: “برخیز و جوابش را بگو”؛ ثابت برخاست و چنین گفت: الحمدلله احمده و استعینه و أومن به و اتوکل علیه و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله دعا المهاجرین من بنی عمه احسن الناس وجوها و اعظم الناس أحلاما فاجابوه و الحمد لله الذی جعلنا انصاره و وزراء رسوله و عزا لدینه فنحن نقاتل الناس حتی یشهدوا أن لا اله الا الله فمن قالها منع منا نفسه و ماله و من اباها قاتلناه و کان رغمه فی الله تعالی علینا هینا، اقول قولی هذا و اسغفرالله للمؤمنین و المؤمنات؛ حمد و ثنا مخصوص خداست، او را ستایش می‌کنم و از او یاری و کمک می‌خواهم و به او ایمان می‌آورم و بر او تکیه می‌کنم و گواهی می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه که شریک ندارد، نیست و گواهی می‌دهم که محمد(ص) بنده و فرستاده اوست. مهاجرین را از پسر عموهایش که چهره‌شان درخشان‌ترین چهره جمعیت و عقل‌شان از همه افراد زیادتر است، دعوت نمود و ایشان هم دعوت او را پاسخ دادند و خدا را ستایش می‌کنم که ما را یاوران خود و وزیران پیامبرش و عزیز کنندگان دینش قرار داد. آن‌قدر با مردم می‌جنگیم تا آن‌که به یگانگی خدا گواهی دهند. هر که کلمه شهادت را گفت، جان و مالش را حفظ کرده و هر کس امتناع ورزید با او جهاد می‌کنیم و به خاک مالیدن بینی او در راه خدا بر ما آسان است. این را گفتم و برای مردان و زنان مؤمن از خدا طلب مغفرت می‌کنم.

در این موقع زبرقان به مردی از ایشان گفت: “برخیز و در ضمن اشعاری فضایل اقوامت را بیان کن”. آن مرد هم این اشعاری سرود(...). پیامبر اکرم(ص) فرمود: “حسان بن ثابت را حاضر کنید”، حسان آمد و حضرت به وی فرمود که جواب ایشان را بگو. در این موقع اقرع بن حابس برخاست و رو به افراد همراهش کرد و گفت: “سخن‌گوی ما سخن گفت، سخن‌گوی آنان بهتر بود! شاعر ما اشعاری سرود، شاعر ایشان بهتر و برتر بود! سپس به پیامبر اکرم(ص) نزدیک شده و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ الله‌» و مسلمان شد. در این هنگام رسول خدا(ص) به او فرمود: «لا یضرک ما کان قبل هذا»؛ از این پس نگران گذشته خود مباش و (اعمال بد گذشته تو) ضرری به تو نخواهد رساند[۲۴][۲۵].

اقرع بن حابس و اصحاب صُفّه

روزی سلمان فارسی، بلال، عمار یاسر، صهیب، خبّاب و جماعتی دیگر از فقرا و مساکین و اصحاب صفّه[۲۶] خدمت پیامبر اکرم(ص) نشسته بودند. در این حال اقرع بن حابس و عیینه بن حصن نزد حضرت آمدند آنها از حضور این افراد ناراحت شدند و به حضرت گفتند: یا رسول الله! بهتر است این افراد را از اطراف خود برانید یا آن‌که وقتی ما در خدمت شما هستیم آنان را نپذیرید و پس از آن‌که ما بیرون رفتیم ایشان نزد شما بیایند، چرا که اشراف و بزرگان عرب خدمت شما می‌آیند و دوست نداریم که ایشان را با ما در یک مجلس ببینند. در این موقع جبرییل فرود آمدند و این آیات را از سوی خداوند عزوجل به رسول خدا(ص) نازل کرد: ﴿وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ * وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهَؤُلَاءِ مَنَّ الله عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنَا أَلَيْسَ الله بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ[۲۷]. هم‌چنین برای رفع نگرانی اصحاب صفه نیز خدای متعال این آیه را فرو فرستاد: ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[۲۸]. پس از نزول این آیات هرگاه اصحاب صفه نزد پیامبر(ص) می‌آمدند، ایشان پیش‌دستی کرده و بر آنان سلام می‌نمود و بیشتر اوقات در خدمت حضرت حضور داشتند و تا وقتی که پیامبر خدا(ص) حاضر بود آنها نیز می‌نشستند و هرگاه ایشان می‌رفتند آنها هم می‌رفتند[۲۹][۳۰].

حضور در جنگ‌ها

اقرع بن حابس در زمان رسول گرامی اسلام(ص) در غزوه‌های فتح مکه، حنین و حضراء طائف حضور داشت. از آن پس در زمان ابوبکر بن ابی قحافه در دومة جندل (جنگی در اطراف شام) نیز شرکت کرد[۳۱] و همراه خالد بن ولید در جنگ اهل عراق و فتح انبار به عنوان مقدمه لشکر خالد جنگید[۳۲][۳۳].

اقرع بن حابس و مالیات بحرین

در زمان خلیفه اول، اقرع بن حابس و زبر قان بن بدر نزد ابوبکر آمدند و گفتند: مالیات بحرین را به ما واگذار نما، ما هم ضمانت می‌کنیم احدی از قوم ما از شما روی برنگرداند. ابوبکر نیز چنین کرد و نامه‌ای در این باره به دست طلحه نوشته شد و ابوبکر برای تأیید آن، طلحه را همراه نوشته نزد عمر بن خطاب فرستاد. هنگامی که نامه به دست عمر رسید و از نوشته آن باخبر شد، نه تنها نامه را امضا ننمود بلکه آن را پاره کرد و از بین برد و به آنان گفت: “شما چه امتیاز و کرامتی بر ما دارید؟” در این هنگام طلحه، خشمگین نزد ابو بکر آمد و گفت: “آیا تو خلیفه و امیر هستی یا عمر؟” ابوبکر گفت: “بلکه عمر! اما فقط حکومت با من است” و سپس ساکت شد[۳۴][۳۵].

سرانجام اقرع بن حابس

عبدالله بن عامر (عبدالله بن عمر) اقرع بن حابس را در رأس لشکری برای فتح خراسان (جوزجان) فرستاد[۳۶] و مسلمین با پیروزی، خراسان را فتح کردند. در برخی از گزارش‌های تاریخی بر حکمرانی اقرع بن حابس بر خراسان و وفاتش در آنجا در زمان خلیفه سوم و بر وجود نسلی از او در آن مکان اشاره شده است. اما برخی از روایات می‌گویند سپاهِ عازم شده به خراسان ناکام ماند و اقرع به همراه ده فرزندش در زمان خلیفه دوم در واقعه پرموک کشته شدند[۳۷] و در برخی از کتاب‌ها به وجود اختلاف درباره زمان وفات اقرع اشاره شده است[۳۸][۳۹].


جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۷۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۱۷۷.
  2. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۸۴؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۸.
  3. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۲، ص۵۸؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۵۷۸؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۴، ص۵۳؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۲۸۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۴۱؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۷۰.
  4. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵۸، ص۱۲.
  5. مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۶۹.
  6. أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۷۰؛ به نقل از ابن کلبی.
  7. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۵۸۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۰.
  8. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۲، ص۵۹-۶۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۵۳.
  9. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۵۸۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۰.
  10. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵۹، ص۱۲.
  11. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۵۸۷.
  12. انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۶۳؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۳۶۹؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۴۱؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۷۰.
  13. مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۷۰.
  14. «بی‌گمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) “حنین” شما را یاری کرده است؛ هنگامی که فزونیتان شما را به غرور واداشت اما هیچ سودی برای شما نداشت و زمین با گستردگیش بر شما تنگ شد سپس با پشت کردن (به دشمن) واپس گریختید» سوره توبه، آیه ۲۵.
  15. شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۳۱۱-۳۱۶.
  16. روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۳۶۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۸۵ و ۱۹۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۴۱؛ الاصابه، ابن حجر، ص۲۵۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۱۷۷.
  17. شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۳۱۵.
  18. مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۷۰.
  19. رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۲۶؛ رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۲۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر ۱، ص۱۴۱؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۴، ص۱۳۹.
  20. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۴۷۰؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۷۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۱۷۷.
  21. منادی ابوبکر بوده است. (الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۴۱).
  22. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱، ص۱۸۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۴۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۵۲.
  23. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۲، ص۶۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۵۸۸.
  24. اسباب النزول، واحدی، ص۶۱-۲۶۰؛ تفسیر البحر المحیط، أبی حیان، ج۸، ص۱۰۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۸۶-۳۸۵.
  25. مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۷۳.
  26. کسانی که از وطن خود هجرت کرده و به مدینه آمده بودند و به خاطر نداشتن محل سکونت، در حجره‌هایی که در اطراف مسجدالنبی(ص) ساخته شده بود، ساکن بودند.
  27. «و کسانی را که پروردگارشان را در سپیده‌دمان و در پایان روز در پی به دست آوردن خشنودی وی می‌خوانند از خود مران، نه هیچ از حساب آنان بر گردن تو و نه هیچ از حساب تو بر گردن آنهاست تا برانیشان و از ستمگران گردی * و چنین آنان را با یکدیگر آزمودیم تا به فرجام بگویند: “آیا از میان ما (تنها) اینانند که خداوند بر آنها منّت نهاده است؟” آیا خداوند به سپاسگزاران داناتر نیست؟» سوره انعام، آیه ۵۲-۵۳.
  28. «و چون مؤمنان به آیات ما، نزد تو آیند بگو: درود بر شما! پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است» سوره انعام، آیه ۵۴.
  29. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۷۳.
  30. مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۷۸.
  31. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۸۴؛ الأعلام، زرکلی، ج۲، ص۵.
  32. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۷۵؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۴۲؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۷۱.
  33. مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۷۹.
  34. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۹۰- ۱۹۴.
  35. مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۸۰.
  36. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۲، ص۵۸۷؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۲۸۶؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۰؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۷۰.
  37. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۵۳؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۷۰
  38. البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۱۴۲.
  39. مرادی، حسین، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۸۰.