حسبه در لغت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۵ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۱۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث حسبه است. "حسبه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل حسبه (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

حسبه در لغت به معنای کوشش و تلاش در کارهای پسندیده، بدون چشم‌داشت و مزد از کسی جز خداوند، آمده است[۱]. ابن اثیر در تعریف این واژه، این گونه آورده است: این واژه، از خانواده “احتساب” است، به معنای آغاز کردن کاری با تمام دشواری‌های آن، به انگیزه معنوی و گسترش دادن نیکی‌ها در جامعه به شیوه خوش‌آیند، برای خشنودی خداوند[۲].

و لکن با وجود تعدد معانی‌ای که در مورد این واژه آمده است، سازگارترین معنای حسبه در محدوده بحث ما حسن تدبیر، سازماندهی و مدیریت عالی است: فلان فرد دارای حُسن حسبه است، یعنی دارای حسن تدبیر است. حِسبه در این کاربرد به معنای اندوختن ثواب نیست[۳]. همین معنا از راغب اصفهانی در مفردات از قول اصمعی حکایت شده و در لسان العرب نیز مورد تأکید قرار گرفته است[۴].

بنابراین اصل معنای حسبه، همان حساب‌گری است و معنایی که از حسبه با بحث ولایت بر امور عامه سازگار است، همان حساب‌گری، سازمان‌دهی، نظارت، کنترل و در نتیجه مدیریت و سرپرستی است. موارد کاربرد این واژه در کلمات فقها و نیز در دو کتاب الاحکام السلطانیه ماوردی و معالم القربه ابن اخوه، شاهد صادقی بر این مدعا است.

حسبه در اصطلاح: با توجه به این که فقیهان در عمده ادوار غیبت قادر نبودند به اداره جامعه در سطح کلان بپردازند و از سوی دیگر تعطیل شدن و بی‌سرپرستی بسیاری از امور شرعی را بر نمی‌تابیدند، از این روی تولی بسیاری از امور را در قالب حسبه بر عهده گرفته، و بر همین اساس از تعطیلی اموری که شارع به عدم انجام آنها ناراضی است جلوگیری می‌نمودند. با توجه به این مسأله باید حسبه را اصطلاحی فقهی دانست، که از سوی فقیهان و در کتب فقهی مورد توجه و تعریف قرار گرفته است. تعریف و تبیین برخی از فقیهان در مورد مقوله حسبه، می‌تواند در راستای فهمی صحیح‌تر مطلوب واقع شود:

  1. هر کاری که مربوط به حوزه زندگی دینی یا دنیوی مردم بوده و انجام آن لازم و غیر قابل اجتناب باشد، خواه بایستگی و اجتناب ناپذیری آن به دلیل عقلی و یا به اقتضای عرف و عادت و یا به حکم شریعت باشد. انجام چنین اموری تنها در صلاحیت فقیه جامع الشرایط است[۵].
  2. هر عمل پسندیده‌ای که یقین به رضایت شارع در تحقق خارجی آن احراز شود[۶].
  3. از جمله قطعیات مذهب ما طایفه امامیه این است که در عصر غیبت، آنچه از وظایف نوعیه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن معلوم باشد، وظایف حسبیه نامیده و نیابت فقهای عصر را در آن قدر متیقن و ثابت دانستیم حتی با عدم ثبوت نیابت عامه در جمیع مناصب[۷].

حسبه از دیدگاه امام خمینی: امام خمینی نیز که مسائل فقه سیاسی را مورد عنایت خود قرار داده و در فقه استدلالی خود، برای ولایت فقیه استدلال می‌نماید، به مسأله حسبه اهتمام ورزیده و آن را مورد تعریف قرار می‌دهد. گرچه تعریف ایشان نیز در راستای تعریف فقیهان دیگر قرار دارد و مطابق تلقی مشهور از مقوله حسبه است: امور حسبیه چیزهایی است که احراز شده است شارع اقدس در هیچ حالی راضی به اهمال و فروگذاری آنها نیست[۸].

ایشان که مقوله حسبه را در بحث استدلالی خویش در خصوص ولایت فقیه مورد عنایت قرار داده‌اند، بر این باور قرار گرفته‌اند که دلیل حسبه می‌تواند در عرض سایر ادله ولایت فقیه، مورد استدلال قرار گرفته و به اثبات اختیارات وسیع فقیه در عصر غیبت بپردازد. بر این اساس، ایشان پس از استدلال به روش عقلی و بعد از استدلال به روایات، استدلال به حسبه را در مرتبه سوم قرار داده و با تبیین حوزه وسیع آن، حفظ نظام، حراست از مرزها و سرحدات کشور، حفظ عقاید، اخلاق و فرهنگ جوانان از تبلیغات منحرف کننده و مقابله با تبلیغات ضد اسلامی را از آشکار‌ترین مصادیق حسبه نام برده و دست‌یابی به این اهداف بلند را در سایه تشکیل حکومت اسلامی میسر دانسته و این گونه نگاشته است: بر فرض چشم‌پوشی از ادله ولایت فقیه، بی‌شک تنها فقهای عادل کسانی‌اند که به طور یقین از نظر شارع صلاحیت تصدی حکومت اسلامی را دارند. بنابراین دخالت نظر فقیه و لزوم اذن و اجازه او در تشکیل حکومت، گریزناپذیر است. و با فرض نبود فقها و یا ناتوانی آنان، بر مسلمانان عادل واجب است که با اجازه فقیه در صورت امکان به تشکیل حکومت اسلامی قیام و اقدام نمایند[۹][۱۰]

تعریف حسبه

حسبه در لغت هم‌ریشه با حساب، محاسبه و به معنی پاداش و ثواب آمده و همچنین به معنی تقدیر و تدبیر نیز تفسیر شده است و برخی نیز آن را به معنی شمردن و پنداشتن ذکر کرده‌اند و در لسان العرب به معانی دیگری چون، پاداش عملی را به خدا واگذاردن و ثواب آن را از خدا خواستن نیز اطلاق شده است[۱۱]. حسبه صرف‌نظر از مفهوم لغوی آن به سه نوع مفهوم اصطلاحی نیز گفته شده است: فقهی، اداری و حقوقی که به ترتیب به توضیح هر کدام از این سه اصطلاح می‌پردازیم:

  • اصطلاح فقهی حسبه: در تفسیر مفهوم اصطلاح فقهی حسبه، اختلاف نظر دیده می‌شود که برخی لفظی و برخی دیگر مفهومی و اصولی می‌باشد:
  1. حسبه عملی است که به صورت فردی و یا گروهی برای انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر انجام می‌گیرد. حسیه به این معنی، امری جز عمل به واجب کفایی امر به معروف و نهی از منکر نیست[۱۲]؛
  2. حسبه عمل سازمان یافته‌ای است که با استفاده از یک سازمان و نوعی برنامه مدوّن و بر اساس اهداف خاص، انجام دو فریضه امر به معروف و نهی از منکر را عهده‌دار می‌گردد؛
  3. حسبه به معنی جامع و شامل جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، حدود و قصاص می‌باشد. چنانکه از ظاهر عبارت فیض کاشانی در کتاب الوافی در ابواب نامبرده استفاده می‌شود که با اطلاق کتاب الحسبه موارد مذکور را منظور داشته است[۱۳]؛
  4. حسبه به معنی عام، شامل هر عمل مشروعی که از جانب خدا مقرر گردیده است مانند اذان، اقامه، ادای شهادت و سایر عبادات شرعی عام. به همین لحاظ به قضاوت نیز حسبه اطلاق گردیده است[۱۴]؛
  5. حسبه عبارت از امور قربی است که مورد نیاز عامه مردم و جامعه بوده و در شرع متصدی خاصی بر آن تعیین نشده است[۱۵]؛
  6. حسبه نظامی است که در مورد متهم به ارتکاب جرم که معترف باشد جاری است و در صورت انکار و یا احتیاج به شاهد و ادله دیگر اثبات دعوا، رسیدگی به آن از حوزه مسؤولیت محتسب خارج می‌باشد[۱۶]؛
  7. حسبه عبارت است از الزام افراد به ایفای حقوقی و کمک آنان به استیفای حقوق خویش، در مواردی که نیاز به اجتهاد، شهادت و ادله اثبات دعوا و قضاوت ندارد[۱۷]؛
  8. حسبه نوعی وظیفه دینی است که شباهتی با نظام قضائی دارد، ولی در واقع عهده‌دار انجام امر به معروف و نهی از منکر می‌باشد[۱۸].
  • اصطلاح اداری و نظامی حسبه: از واژه حسبه، در اصطلاحات و قوانین اداری نیز استفاده شده و به معنی بازرسی و بازرس، به کار رفته است و در پاره‌ای موارد به شهربانی و پلیس نیز اطلاق گردیده است و احیاناً به معنی پلیس شبگرد بازار هم آمده است[۱۹].
  • اصطلاح حقوقی حسبه: در نظام حقوقی گذشته کشورهای اسلامی که معمولاً بر اساس فقه اسلامی تنظیم می‌شده حسبه و محتسب دارای مفهوم حقوقی خاصی بوده است که کلیه وظایف و اختیاراتی که امروز نیروهای انتظامی متصدی آن هستند و برخی از مسئولیت‌های کنونی شهرداری‌ها و وظایف دادستانی را شامل می‌شده است و به تخلفات ناشی از معاملات و نظم عمومی، نظافت شهر، نظارت بر امور صنفی و اوزان و مقادیر، تأمین آذوقه شهر، جلوگیری از احتکار، امور ساختمانی و نظارت بر اماکن عمومی را در حدودی که مورد اختلاف نبوده و به فتوا و قضاوت نیاز نداشته رسیدگی می‌نموده است[۲۰].

بنابراین، در یک جمع‌بندی می‌توان امور حسبیه را چنین تعریف کرد: امور حسبیه عبارت از اموری است که در جامعه باید باشد و مسؤول مشخصی هم ندارد. کلیه این امور بر عهده حاکم شرع یا حکومت اسلامی است. از امور حسبیه به امور قربی هم تعبیر شده یعنی اموری که برای خداوند و قربة الی الله انجام می‌شود.[۲۱]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. ر.ک: مفردات الفاظ قرآن، ص۱۱۶ - ۱۱۷؛ مجمع البحرین، ج۱، ذیل ماده حسب.
  2. النهایة فی غریب الحدیث، ج۱، ص۳۸۲.
  3. معجم مقاییس اللغة، ماده حسب.
  4. ر.ک: مفردات الفاظ قرآن، ماده حسب، لسان العرب، ماده حسب.
  5. عوائد الایام، ص۳۵۶.
  6. کتاب المکاسب، ص۱۵۴.
  7. تنبیه الامة و تنزیه المله، ص۴۶.
  8. کتاب البیع، ج۲، ص۶۶۵.
  9. ر.ک: کتاب البیع، ج۲، ص۶۶۵.
  10. ایزدهی، سید سجاد، فقه سیاسی امام خمینی، ص ۲۶-۲۸.
  11. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۳۱۴؛ گاه کلمه احتساب و محتسب به معنی اعتراض و تعرض نیز آمده است.
  12. ر.ک: ابویعلی فرّاء، الاحکام السلطانیه، ص۲۸۴؛ ماوردی، الاحکام السلطانیه، ص۲۴۰؛ شهید اول، کتاب الدروس، ص۱۶۴.
  13. ر.ک: کتاب الوافی، ج۱۵، ص۲۵، چ مکتبه الامام امیرالمؤمنین(ع)، اصفهان.
  14. ر.ک: تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، واژه حسبه.
  15. ر.ک: امام خمینی، کتاب البیع، ج۱، ص۴۹۷؛ آیت الله خویی، التنقیح، الاجتهاد و التقلید، ص۴۲۳.
  16. ر.ک: ماوردی، الاحکام السلطانیه، ص۲۴۰-۲۴۱؛ ابویعلی فرّاء، الاحکام السلطانیه، ص۲۸۴؛ ابن الاخوه، معالم القربة، ص۵۴ و بعد.
  17. ر.ک: کتاب الوافی، ج۱۵، پاورقی ص۲۵.
  18. ر.ک: ابن خلدون، المقدمه، ص۲۲۵؛ الموسوعة العربیه المیسره، ص۷۱۷.
  19. ر.ک: محمد ثابت القندی، دایرة المعارف الاسلامیه، ج۷، ماده حسبه، انتشارات جهان، تهران.
  20. ر.ک: محمد جعفر جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ماده محتسب، ص۶۲۳.
  21. عمید زنجانی و موسی‌زاده، بایسته‌های فقه سیاسی، ص ۷۰.