قصه در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۴ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۵۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث قصه است. "قصه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

قصّه و قصّه‌گویی در مکتب خلافت‌

دستگاه خلافت ناچار بود برای پیش برد اهداف خود، مردم را به گونه‌ای مشغول کند و خلأ روحی و روانی آنان را که ناشی از دور ساختن عالمان حقیقی از معاشرت با مردم و تربیت والا و بالا بردن سطح معلومات آنان بود، به طریقی پر سازد. هنگامی که تصمیم گرفتند، در این زمینه به اهل کتاب نقش پیشگامی واگذار کنند، حاکمان وقت به سمت ایجاد شیوه جدیدی گرایش پیدا کردند که بتواند ضمن مشغول کردن مردم و پر نمودن اوقات فراغت آنان با ارائه نوعی لذّت خیالی امّا دوست‌داشتنی و دلپذیر، یک حالت آرامش و طمأنینه در آنان به وجود آورد. از سوی دیگر مطمئن باشند که با طرح امور حسّاس، حاکمان را در تنگنا قرار ندهد.

این شیوه، واگذاری میدان برای قصه‌گویان مسلمان شده اهل کتاب و راهبان نصرانی بود که هر چه می‌خواستند از اسطوره‌ها، افسانه‌ها و ترهات در میان مردم منتشر می‌کردند و اوهام و خیالات آنان را به افق‌های دور دست و غبارآلود می‌بردند و سپس در بیابان بی‌کران رؤیاها و دریای ژرف و بی‌پایان فراموشی رها می‌کردند.

اهل کتاب در تصدّی این امر از دیگران سزاوارتر و ماهرتر و از همگان برای تحقّق اهداف مورد نظر دستگاه شایسته‌تر بودند؛ زیرا از قدیم الایام مورد احترام مردم عرب بودند و اعتماد آنان را به خود و دانش خویش جلب کرده بودند. اسلام نیز به رغم تلاش فراوان نتوانست این دیدگاه بی‌پایه و اساس را از دل‌های بیمار و ضعیف مردم بزداید. دانشمندان اهل کتاب به خوبی از عهده این مأموریت برآمدند و همه اهداف حکومت و حاکمان را تحقق بخشیدند. اگر پیش‌تر پنهانی و مخفیانه فعالیت می‌کردند، اینک آشکارا و با خواست و حمایت نظام حاکم به قصّه‌گویی پرداختند.[۱].

قصه‌گویی یک منصب رسمی‌

عالمان اهل کتاب نقش تخریبی خود را در سایه بخشنامه رسمی حکومت انجام دادند و مساجد مسلمانان و در صدر آن، مسجد رسول اکرم(ص) در مدینه را به اشغال خود درآوردند تا مردم را با بیان قصّه‌هایی از سرگذشت بنی اسرائیل، و هر چه باب طبع مردم بود، و با اهداف خودشان سازگار، مشغول نمایند. تمیم داری که در نظر خلیفه دوم بهترین مردم مدینه بود[۲]، از وی درخواست اجازه قصّه‌گویی کرد. عمر به او اجازه داد و او روزهای جمعه در مسجد رسول خدا(ص) قصّه می‌گفت. تمیم از خلیفه خواست که یک روز دیگر هم قصّه بگوید. عمر اجازه داد و چون خلافت به عثمان رسید، یک روز دیگر هم بدان افزود[۳].

عمر در مجلس قصّه‌گویی تمیم می‌نشست و به قصّه‌های او گوش می‌داد[۴].

گویند: تمیم این کار را از یهودیان و نصارا یاد گرفت[۵]. در حالی که او خود پیش از مسلمانی، نصرانی بود. گفته‌اند: نخستین قصّه‌گو، عبید بن عمیر بود. او در دوره خلیفه دوم، به قصّه‌گویی پرداخت[۶]. معاویه پس از نماز صبح نزد قصّه‌گو می‌نشست تا او قصّه خود را به پایان می‌برد[۷]. عمر بن عبد العزیز هم در مجلس قصه‌گویان می‌نشست و به قصّه‌های آنان گوش می‌داد[۸].

محمد بن قیس قصه‌گوی عمر بن عبدالعزیز در شهر مدینه بود[۹]. مردم به فقیه و قصه‌گوی خود، ابن عبّاس و عبید بن عمیر افتخار می‌کردند[۱۰]. آنگاه که قصه‌گویان فخر امّت اسلام باشند، طبیعی است که بسیاری از اعیان و رجال سرشناس و معروف قصّه‌گو شوند. کعب الاحبار، در عهد معاویه و به فرمان او قصّه می‌گفت[۱۱]. عمر نیز از او می‌خواست که موعظه کند[۱۲]. چنان که از کتاب: القصّاص و المذکّرین نوشته ابن جوزی به دست می‌آید، منظور از موعظه، قصه‌گویی است.

تبیع بن عامر نیز که فرزند خوانده کعب بود و کعب الاحبار او را بزرگ کرد، قصّه می‌گفت[۱۳]. ابوهریره، اسود بن سریع، محمد بن کعب قرظی، قتاده، عطاء بن ابی رباح، سعید بن جبیر، ثابت بنانی، عمر بن ذر، ابو وائل، حسن بصری و دیگران نیز قصّه‌گو بودند[۱۴]. زنان هم قصه‌گویی پیش گرفتند. ابن سعد روایت کرد که مادر حسن بصری برای زنان قصّه می‌گفت[۱۵].

برای آگاهی از نام کسان بسیاری که در صدر اسلام قصّه می‌گفتند، به کتاب‌هایی مراجعه کنید که به امر قصّه و قصه‌گویان پرداخته‌اند. از این قبیل: القصّاص و المذکّرین و تلبیس ابلیس، هر دو نوشته ابوالفرج ابن جوزی، قوّت القلوب نوشته ابوطالب مکی.[۱۶].

حاکمان و قصه‌گویان‌

حاکمان آشکارا به کار قصه‌گویان اهمیّت می‌دادند. اقدامات زیر اهتمام آنان را به این مسأله نشان می‌دهد. این اهتمام و حمایت در چند جهت تبلور یافته است؛

  1. خلیفه دوم، معاویه، و عمر بن عبد العزیز در مجلس قصه‌گویان می‌نشستند و به قصّه‌های آنان گوش می‌دادند[۱۷].
  2. برای قصه‌گویان از بیت المال حقوق تعیین کرده بودند[۱۸]. عمر بن عبد العزیز به قصّه‌گویی که خودش او را به این منصب گماشته بود، ماهیانه سه دینار می‌داد. هنگامی که هشام بن عبد الملک به خلافت رسید، این مبلغ را به شش دینار رساند[۱۹].
  3. قصّه‌گویی یک منصب رسمی بود و شخص خلیفه در عزل و نصب قصّه‌گویان دخالت می‌کرد. چنان که گذشت عمر، معاویه و عمر بن عبد العزیز قصه‌گو نصب کردند. عوف بن مالک و عبادة بن صامت می‌گفتند: قصه‌گو جز امیر یا مأمور نیست. گفتگوی غضیف بن حارث با عبد الملک بن مروان نیز بر همین امر دلالت دارد[۲۰]. مقریزی گروهی از متولّیان منصب قصّه‌گویی در قرون نخستین اسلامی را به ترتیب یاد کرده است[۲۱]. هر که بدون اخذ مجوز رسمی از دستگاه حکومت به قصه‌گویی می‌پرداخت، بازخواست و مؤاخذه می‌شد[۲۲]. شاید قصه‌گوی منصوب از سوی حکومت همان باشد که «قصّه‌گوی جماعت» نامیده می‌شد[۲۳]. ابوالهیثم قصه‌گوی جماعت در عصر امویان بود. چون عبّاسیان روی کار آمدند، او را عزل کردند. ابو الهیثم بدین امر اعتراض کرد و آن را نپذیرفت[۲۴].
  4. خلفا، همان گونه که برای جماعت، قصه‌گو نصب می‌کردند، برای سپاهیان هم قصه‌گو تعیین می‌کردند تا ضمن تحریک نیروها، روحیه حماسی در آنان بدمند[۲۵] و از نظر سیاسی هم آنها را مطابق اهداف و مقاصد خلیفه توجیه کنند. حسن بن عبدالله تصریح کرده که پادشاه متولّی منصب قصه‌گویی سپاه است[۲۶].
  5. خلیفه در چگونگی، نوع و مقدار کاری که به قصه‌گو واگذار می‌شد، دخالت مستقیم داشت. عمر و عثمان زمان، مکان و مدّت قصه‌گویی را برای تمیم داری تعیین کردند. عمر بن عبد العزیز که خود نزد مسلم بن جندب قصه‌گو شاگردی کرده بود[۲۷]، به والی حجاز نوشت: به قصه‌گویت دستور بده که هر سه روز یک بار قصّه بگوید[۲۸].
  6. امرا هم قصه‌گویی می‌کردند و چنان که از عبادة بن صامت و عوف بن مالک نقل شده، حتی آن را روایت منسوب به رسول خدا(ص) می‌دانند که قصّه نمی‌گوید، مگر امیر یا مأمور یا مختال یا گفت: متکلّف از سوی امیر[۲۹].[۳۰].

قصه‌گویان در خدمت سیاست‌

بی‌نیاز از بیان است که قصّه‌گویان نقش فعّالی در تثبیت حکومت‌های ظالمانه داشتند و به عنوان بوق‌های تبلیغاتی این دستگاه‌ها به اشاعه مطالبی پرداختند که خواسته حکومت‌گران بود و در خدمت مصالح آنان؛ به مواردی توجّه کنید:

  1. معاویه، هنگامی که برای جنگ با امام حسن(ع) به عراق می‌آمد، قصّه‌گویان را همراه خود آورد. آنان هر روز قصّه می‌گفتند و مردم شام را به هنگام هر نماز به گرد خود جمع می‌کردند[۳۱].
  2. هنگامی که معاویه شنید، علی(ع) در نماز، دشمنان خود را نفرین کرده، به قصّه‌گویی که پس از نماز صبح و مغرب قصّه می‌گفت، دستور داد که برای او و مردم شام دعا کند[۳۲].
  3. عبد الملک مروان از مخالفت رعیّت و ترس خود به عالمان شکایت برد. ابوحبیب حمصی قاضی نظر داد که با بالا بردن دست‌های خود به درگاه خداوند، بر ضدّ آنان یاری بخواهد. عبد الملک دست‌هایش را بالا می‌برد و دعا می‌کرد. به قصه‌گویان هم نوشت که چنین کنند. آنان نیز صبح و شام دستان‌ خود را به دعا بالا می‌بردند[۳۳].
  4. محمد بن واسع ازدی یکی از قصه‌گویان و موعظه‌گران سپاه قتیبة بن مسلم در خراسان بود. قتیبه او را برای خود از هزار شمشیر و نیزه کارسازتر می‌دانست[۳۴].
  5. عبدالملک بن مروان به غضیف بن حارث گفت: ما مردم را برای دو کار جمع کردیم. گفت: کدام کارها؟ عبد الملک گفت: بالا بردن دست‌ها در روی منابر در روز جمعه و قصّه‌های پس از نماز صبح و عصر...[۳۵].
  6. قصه‌گویان در فتنه‌انگیزی بین سنّی و شیعه بغداد نقش مهمّی بازی کردند. از این‌رو امیر دیلمی آنان را از قصه‌گویی منع کرد. این کار به سال ۷۶۳ ه بود[۳۶]. در سال ۳۹۸ ه نیز چنین حوادثی به وقوع پیوست. سپس به قصه‌گویان اجازه داده شد که به کار خود مشغول شوند، مشروط بر آنکه فتنه‌انگیزی نکنند[۳۷].[۳۸].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۱.
  2. الاصابه، ج۱، ص۲۱۵.
  3. بنگرید: المصنّف، ج۳، ص۲۱۹؛ تاریخ مدینه، ج۱، ص۱۱- ۱۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۶؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج۳، ص۳۶۰؛ الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۳. در خصوص این که عمر به تمیم داری دستور داد که برای مردم قصّه بگوید، و او نخستین قصّه‌گوست، بنگرید: الزهد و الرقائق، ص۵۰۸؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۷۳۷؛ اسد الغابه، ج۱، ص۲۱۵؛ تهذیب الاسماء و اللغات، ج۱، ص۱۲۸؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۴۹؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۹۰؛ الاصابة، ج۱، ص۱۸۳- ۱۸۶؛ المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۸، ص۳۷۸- ۳۷۹. در این کتاب آمده: تمیم، قصّه‌گویی را از یهود و نصارا فرا گرفت. در حاشیه از: الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۵. بنگرید: الاسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر و الحدیث، ص۱۶۱؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۱- ۱۷۲؛ به نقل از مروزی در العلم و ابونعیم، و عسکری در المواعظ؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۸؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۰- ۲۱ و ۲۹؛ الضوء الساری، ص۱۲۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۵، ص۳۲۱.
  4. بنگرید: الزهد و الرقائق، ص۵۰۸؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۹.
  5. المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۸، ص۳۷۸- ۳۷۹.
  6. بنگرید: منابع پیشین؛ تاریخ مدینه، ج۱، ص۱۳؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷ به نقل از ابن سعد، عسکری در المواعظ، القصّاص و المذکّرین، ص۲۲.
  7. التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۴۸ به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۵۲.
  8. القصّاص و المذکّرین، ص۳۳.
  9. بنگرید: الجرح و التعدیل، ج۸، ص۶۳؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۳.
  10. القصّاص و المذکّرین، ص۴۶- ۴۷.
  11. القصّاص و المذکّرین، ص۲۵. بنگرید: تاریخ المدینه، ج۱، ص۸؛ ربیع الابرار، ص۵۸۸.
  12. القصّاص و المذکّرین، ص۳۰.
  13. تهذیب الکمال، ج۴، ص۳۱۴.
  14. بنگرید: القصّاص و المذکّرین، ص۲۳، ۴۴، ۴۵، ۵۰، ۵۸، ۶۲؛ المصنّف، ج۳، ص۲۲۰؛ المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۳۱۹؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۵۱.
  15. بنگرید: التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۸.
  16. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۲.
  17. بنگرید: صفحات پیشین.
  18. تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۵- ۱۶؛ الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.
  19. تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۵؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۳.
  20. بنگرید: تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۰؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸۸.
  21. بنگرید: الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.
  22. بنگرید: انساب الاشراف، ج۴، ۱، ص۳۴- ۳۵.
  23. بنگرید: المصنّف، ج۳، ص۲۲۰؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۴- ۱۶.
  24. بنگرید: المعرفة و التاریخ، ج۲، ص۴۳۶.
  25. بنگرید: تمدّن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج۲، ص۸۰ و ۸۵؛ الجرح و التعدیل، ج۶، ص۱۳۶.
  26. بنگرید: الجیش و القتال فی صدر اسلام، ص۱۳۵.
  27. بنگرید: المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۵۹۶.
  28. القصّاص و المذکّرین، ص۲۸.
  29. بنگرید: قوّت القلوب، ج۲، ص۳۰۲- ۳۰۳؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۲۴ از طبرانی؛ المعجم الصغیر، ج۱، ص۲۱۶؛ ج۱، ص۲۱۶؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۸- ۹؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۶ به نقل از احمد، ابو داود طبرانی و هیثمی؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۵ و ۲۸۵؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۲۳۵؛ مسند احمد، ج۴، ص۲۳۳؛ ج۶، ص۲۹؛ ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۸؛ سنن دارمی، ج۲، ص۳۱۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۷، ص۲۴۰؛ ج۱۰، ص۳۳۸- ۳۳۹؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۹۰؛ النهایة فی اللغه، ج۴، ص۷۰؛ لسان العرب، ج۷، ص۷۴- ۷۵؛ تحذیر الخواص، ص۵۹؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۱.
  30. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۵.
  31. تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۰۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۴۶.
  32. الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۳؛ الولاة و القضاوة، ص۲۰۳.
  33. الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.
  34. بنگرید: البیان و التبیین، ج۳، ص۲۷۳؛ العقد الفرید، ج۲، ص۱۷۰.
  35. مسند احمد، ج۴، ص۱۰۵؛ تحذیر الخواص، ص۷۰.
  36. بنگرید: البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۲۸۹؛ طبقات الحنابله، ج۱، ص۱۵۸؛ المنتظم، ج۷، ص۸۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۵۰۹؛ تاریخ الاسلام (ذهبی، حوادث سال‌های ۳۵۰- ۳۸۰ ه)، ص۱۵۳.
  37. بنگرید: المنتظم، ج۷، ص۳۳۷- ۳۳۸؛ تاریخ الاسلام (ذهبی، حوادث سال‌های ۳۸۰- ۴۰۰ ه)، ص۳۳۷- ۳۳۸؛ شذرات الذهب، ج۳، ص۱۴۹- ۱۵۰؛ صراع الحریه، ص۲۴- ۲۵.
  38. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۶.